گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

حافظ:صبا اگر گذری اُفتَدَت به کشور دوست بیار نَفحِه‌ای از گیسوی مُعَنبَر دوست

❈۱❈
صبا اگر گذری اُفتَدَت به کشور دوست بیار نَفحِه‌ای از گیسوی مُعَنبَر دوست
به جانِ او که به شکرانه جان برافشانم اگر به سویِ من آری پیامی از برِ دوست
❈۲❈
و گر چنان که در آن حضرتت نباشد بار برایِ دیده بیاور غباری از درِ دوست
منِ گدا و تمنایِ وصلِ او هیهات مگر به خواب ببینم خیالِ منظرِ دوست
❈۳❈
دل صِنوبَریَم همچو بید لرزان است ز حسرتِ قد و بالای چون صنوبرِ دوست
اگر چه دوست به چیزی نمی‌خرد ما را به عالمی نفروشیم مویی از سرِ دوست
❈۴❈
چه باشد ار شود از بندِ غم دلش آزاد چو هست حافظِ مسکین غلام و چاکر دوست

فایل صوتی غزلیات غزل شمارهٔ ۶۱

تصاویر

کامنت ها

وحیدو
2015-07-12T11:44:31
سلامجایی خوندم که این شعر در مورد امام زمان(عج) هستش.
ملیحه رجائی
2010-11-06T15:54:47
نفحه = بوی خوشمعنبر = معطر (عنبر آگین )برافشانم = نثار کنم هیهات = دور و بعید است ( صوت ، شبه جمله)صنوبری = مخروطی شکل ، محکم و استواربه شکرانه = برای شکرگزاریبه جان او = به جان او قســموگر = هرگاهچه باشد؟ = چه می شود؟بار = اجازهدر = درگاه معنی بیت 1: ای باد صبا اگر گذرت به مملکت دوست افتاد ، از گیسوی عطر آگین دوست برای من بوی خوش بیاور!معنی بیت 5: دل من که همیشه محکم و استوار بود، از اندوه و دریغ ندیدن قد موزون و رسای چون صنوبر دوست برخود مانند بید می لرزد و نگران است.معنی بیت 7: چه می شود اگر دلش از بند غم فارغ و آزاد گردد زیرا حافظ نغمه سرا بنده و چاکر و جزو غلامان محبوب یار می باشد.
دکتر ترابی
2014-03-13T21:24:19
.....و باز هم سعدی و :مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنمکه از وجود تو مویی به عالمی نفروشم
دکتر ترابی
2014-07-08T20:20:15
مرا به هیچ بدادی و من هنوز برآنمکه از میان تو مویی به عالمی نفروشم.و المعنا فی بطن شاعر!!
شکوه
2013-06-28T15:57:11
با سپاس از ملیحه نازنین معنی بیت 4من گداو هرگز نمیتوانم در آرزوی پیوند و در واقع وصل او باشم مگر در خواب روی یار را بتوانم دید .و خیلی کم نشانه ی دوری و گسستگی میشود و میشود گفت همیشه برای پیوستگی کاربرد دارد (من گدا و تمنا!)
شکوه
2013-06-28T16:16:25
اگر چه دوست مارا به چیزی و پشیزی نمیخرد و ما در چشم او ارج و ارزی نداریم اما مویی از سر او به جهانی نمیفروشیم در واقع به چیزی نخریدن استعاره از به هیچ گرفتن است و خوار و بی ارزش شمردن مانند به نیم جو خریدن!
رضا س
2019-12-10T19:25:23
جناب فرهاد جلوی اسم صنوبر در فرهنگهای لغت، کاج هم اومده. با یک سرچ ساده مشخصه و نیازی به کامنت گذاشتن و زیر سوال بردن دیگران نیست.
دکتر صحافیان
2020-04-22T07:49:44
در جریان یک شوق فراگیر از صبا ملتمسانه درخواست می کند، اگر گذری به کشوردوست( اشاره به پهناوری سیطره دوست و حال خوشش) داری، برایم بوی خوشی از گیسویش بیاور.به جان او که به شکرانه جان برافشانماگر به سوی من‌آری پیامی از بر دوستدر سپاس این پیام به جانش سوگند که جانم را فدایش میکنم3-اگر اجازه حضور نیافتی( بزرگی دوست، که صبا نیز اجازه میگیرد) غبار درش را برای چشمم بیاور.4- آرزوی دیدار برای من که سراسر نیازم، دور است.به دیدن چهره اش در خواب امید بسته ام( حضورش در خواب نیز گشایشگر است)5-دل چون صنوبرم( مخروطی شکل) مثل بید میلزرد( توان دریافت این همه زیبایی و موزونی را ندارد) از دیدار قد صنوبری اش.( دلیل دیگر برای دور بودن دیدار)6- اگر چه دوست( با استغنا و استغراقش در زیبایی خویش) هیچ توجهی به ما ندارد، اما یک موی او را با همه جهان عوض نمی کنیم.7-و چه می شود که دلبسته و مشتاقی مثل حافظ،دلش از اسارت غم رها شود؟آرامش و پرواز روح  پیوند به وبگاه بیرونی اینستاگرام:drsahafian
علی شیرازی
2019-07-27T17:46:28
اگر نظر آقا رضا را ندیده بودم، باور نمیکردم در این غزل کسی «دوست» را غیر از خداوند بزرگ تصور نماید.واقعا زیباست، هرکس با هر دیدگاهی میتواند با حافظ با همراه باشد.
فرهاد
2019-09-06T16:55:41
عجیب اینجاست که کسی که هنوز درخت صنوبر را نشناخته و ان را سوزنی شکل و مخروطی معرفی مینماید ، تفسیر شعر حافظ میکند .یاللعجب !!!
فرهاد
2019-09-06T16:59:40
عجیب اینجاست که کسی که درخت صنوبر را هنوز نمیشناسد و ان را سوزنی شکل و مخروطی معرفی مینماید ، تفسیر شعر حافظ میکند !!!یا للعجب !!!
فرهاد
2019-09-06T17:15:33
درخت صنوبر مشخصات دیگری دارد !!
الهه (نازی) صادقلو
2020-06-30T19:47:40
سلام آقا رضاممنون که هستی و به این سادگی و روانی غزل ها را برای ما معنی می کنی.هر روز به امید نوشته های شما به تاریخ ما و غزلیات حافظ میآیم.سپاسگزارم
دکتر محمد ادیب نیا
2020-10-11T22:36:35
اگر چه دوست به چیزی نمی‌خرد ما رابه عالمی نفروشیم مویی از سر دوستچه باشد ار شود از بند غم دلش آزادچو هست حافظ مسکین غلام و چاکر دوستکلمات و ترکیبات؛ کشور دوست، گیسوی معنبر دوست، پیامی از بر دوست، غباری از در دوست، خیال منظر دوست، قد و بالای چون صنوبر دوست، مویی از سر دوست، غلام و چاکر دوست، در این غزل زیبا، و اَقدام دوست، جمال دوست، راز دوست، دوست پرور، روی دوست، دیار دوست، خط مشکبار دوست، عز و وقار دوست، همه کار و بار دوست، اختیار دوست، انتظار دوست، رهگذار دوست، اندر کنار دوست، نِیَم شرمسار دوست، دوست غایب از نظر، لطف بی نهایت دوست، حسن دوست، طره دوست، طره مشکسای دوست، ضمیر منیر دوست، پادشاه حسن، جناب دوست، دولت کشتی نوح، آستان حضرت دوست، نظیر دوست، رخ دوست، و… مانند اینها، به دور از انصاف است که آنها را کنایه و تلمیحی از دوست واقعی و حقیقی چون انسان کامل در جهان هستی که واسطه فیض الهی بر سراسر هستی است ندانیم و بسیار ساده اندیشی است که این کلمه مقدس را به هر آدم موهومی که برازنده آن نیست بدانیم. لذا معتقدیم که دوست و ترکیبات آن در دیوان خواجه شیراز و حافظ اهل راز، بی گمان وجود مقدس آقا و سرور و مولایمان، امام الزمان مهدی، موعود غایب حاضر علیه الصلوة والسلام است. آری چه زیبا می گوید حافظ اهل راز؛رازی که بر غیر نگفتیم و نگوییمبا دوست بگوییم که او محرم راز استدر کعبه کوی تو هر آن کس که بیایداز قبله ابروی تو در عین نماز استوالحمد لله رب العالمین علی کل حال
نیکومنش
2018-01-12T21:30:55
درود بیکران بر دوستان جانمعنی و مفهوم ابیات:-صبا اگر گذری افتدت به کشور دوستبیار نفحه‌ای از گیسوی معنبر دوستای باد نوید بخش صبحگاهی اگر تورا به اتفاق گذر به سرزمین معشوق من افتاد از بوی جان افزای گیسوان یارم برایم ارمغانی اور.2-به جان او که به شکرانه جان برافشانماگر به سوی من آری پیامی از بر دوستاگر حامل پیام معشوقه ام به سوی من باشی و من بوی او را به کام دریایم به جانش سوگند می خورم که جانم را نثارش کنم3-و گر چنان که در آن حضرتت نباشد باربرای دیده بیاور غباری از در دوستچنانچه تو را به بارگاه نگارم اجازه ورود نبود ناچار از خاک کوی او به من ارمغانی آور تا آن را سرمه دیده کنم و چشمانم را به یادش نورانی کنم4-من گدا و تمنای وصل او هیهاتمگر به خواب ببینم خیال منظر دوستمن با این وجود ناچیزم گدای عشق او هستم و چه خیال خامی در ذهن می پرورانم که به وصالش رسم آرزو می کنم که شاید در خواب خیال صورت او را ببینم5-دل صنوبریم همچو بید لرزان استز حسرت قد و بالای چون صنوبر دوستدل همیشه عاشق سخت شده در راه عشقم چون شاخه های آویزان بید از ترس وامید وصال نگار بالا بلند سرو اندام لرزان است.6-اگر چه دوست به چیزی نمی‌خرد ما رابه عالمی نفروشیم مویی از سر دوستاگر چه ما در مقابل معشوقه هیچ هستیم و نقدی از وجود نداریم و معشوق اعتنایی به ما نداردبا این حال حتی یک مو از نگارمان را با عالمی معامله نمی کنیم-چه باشد ار شود از بند غم دلش آزادچو هست حافظ مسکین غلام و چاکر دوستآیا آن روز خواهد رسید که حافظ به پاس خدمتگزاری و ارادتمندی به نگار به وصال رسیده واز بند غم دلش رهایی یابد سر بلند و پیروز باشید
مجنون
2018-04-10T03:39:06
با ما چه کردی حافظ!دیوانه شدم این شعرو خونذمخدا بیامرزتت واقعاروحت شاد
رضا
2018-01-20T23:53:22
صبا اگر گذری افتدت به کشور دوستبیار نفحه‌ای از گیسوی مُعنبر دوستصبا:بادبرین، بادی لطیف وروح افزا که گویند اززیرعرش وزیدن آغاز می کند وغنچه ها را می شکفد. درادبیّات عاشقانه رابط میان عاشق ومعشوق است. برمنزلگاه معشوق دسترسی دارد وپیام وعطر وبوی اورا برعاشقان می رساند.حافظ اغلب با این باد درد دل می کند.نفخه: یکباروزیدن باد، بوی خوش، نَفَسمُعنبر: عنبرین، مطلق خوش‌بو.عنبر ماده‌ای خوش‌بو و خاکستری‌رنگ که در معده یا رودی عنبرماهی تولید و روی آب دریا جمع می‌شود. گاهی خود ماهی را صید می‌کنند و آن ماده را از شکمش بیرون می‌آورند.گرچه دراین غزل اسمی ازکسی به میان نیامده، لیکن چنانکه ازفَحوای کلام برمی آید بنظرچنین می رسد که مخاطبِ غزل شیخ ابواسحاق است که قبل ازشاه شجاع ،یارصمیمی وانیس ِ دل ومونس جان حافظ بوده وباهمدیگرچندین سال رابطه ی عاطفی- عاشقانه داشتند. به ظنّ قوی او درسفر بوده وحافظ این غزل را ازدلتنگی ودرفراق ِ اوسروده تا اندکی ازآتش اشتیاق درونی فرونشانده باشد.معنی بیت: ای نسیم سحرگاهی اگرگذرت به سرزمین دوست(به احتمال زیادشیخ ابواسحاق) بیافتد ازعطر جانبخشِ گیسوانِ عنبرین بوی دوست بیاور.آن را که بوی عنبر زلف توآرزوستچون عود گوبرآتش سودا بسوز وسازبه جان او که به شکرانه جان برافشانماگر به سوی من آری پیامی از بر دوستجان‌برافشانم: جان را نثار کنم.درادامه ی بیت پیشین، ای پیک مشتاقان اگرنفحه ای ازعنبرین گیسوی دوست برای من بیاوریمعنی بیت: سوگند به جان دوست، که به شکرانه ی دریافت این عطر،جان خویش رابارغبت واشتیاق نثارمی کنم وجان به جان آفرین تسلیم می کنم.مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوستتاکنم جان ازسر رغبت فدای نام دوستو گر چنان که در آن حضرتت نباشد باربرای دیده بیاور غباری از در دوستدرآن حضرتت : درآن بارگاه تورانباشد بار: راه نباشد،اجازه ی شرفیابی نداشته باشیمعنی بیت: درادامه ی سخن... ای صبا وچنانچه به تواجازه ی شرفیابی ندادند ونتوانستی به پیشگاهِ دوست مُشرّف گردی، دست خالی برنگردحداقل ازدر دوست مقداری گرد وغبار بیاور تاسُرمه چشمانم کنم.گر دهد دستم کشم در دیده همچون توتیاخاک راهی کان مُشرّف گرددازاقدام دوستمن گدا و تمنّایِ وصل ِ او هیهاتمگر به خواب ببینم خیال منظر دوستهیهات: غیرممکن است، شدنی نیست.منظر: چهره وسیما ،جایگاه نظرمعنی بیت: منِ تهیدست وفقیر ودرخواستِ وصلتِ او! هیهات ! (این دوهیچ سنخیّتی ندارند اطمینان دارم که غیرممکن است ومن به وصال او کامیاب نخواهم شد) اگرخیلی خوش اقبال وسعادتمند بوده باشم شاید بتوانم سیمای دلکش دوست را درخواب ببینم. گفتم روم به خواب و ببینم جمال دوستحافظ ز آه و ناله امانم نمی‌دهددل ِ صنوبری اَم همچو بید لرزان استزحسرت قد وبالای چون صنوبر دوستبسیاری ازشارحان، بدون توجّه به گستردگی معنای صنوبر،هردو صنوبر را درمصراع اوّل ودوّم به معنای معمول همان درخت گرفته ودرنتیجه معنای اصلی بیت ازنظرها پنهان مانده است."صنوبر" معانی زیادی دارد ازجمله: غم و اندوه , از غم و حسرت نحیف شدن، نگرانی , رنج و عذاب دادن , غصه خوردن , کاج , چوب کاج , درخت ِصنوبر،سپیدار، معشوق و....."صنوبر" درمصرع اوّل: از غم و حسرت نحیف شدن "صنوبر" درمصرع دوّم : سرو وهمیشه سبز، درختی است از تیرة مخروطیان که همیشه سبز است و جزو درختان زینتی است . برگ های متناوب و سوزنی دارد و چوب آن در صنعت خاصه منبّت کاری به کار می رود.معنی بیت: ازحسرتِ قدوبالای دلکش ِ دوست آنقدر غم وغصّه خورده ام که دلم ضعیف ونحیف شده ، وهمانندِ بید می لرزد.چو شاهدان چمن زیردست حُسن تواَندکرشمه بر سَمن و جلوه بر صنوبر کن اگر چه دوست به چیزی نمی‌خرد ما رابه عالمی نفروشیم مویی از سر دوستبه چیزی نمی‌خرد ما را: برای ما ارزشی قایل نیست، وما اهمیّتی برای اونداریم، معنی بیت: اگر دوست برای ما هیچ ارزشی قایل نیست وبه ماذرّه ای اهمیّت نمی دهد حاکم اوست واواختیارکامل دارد. لیکن اودرنظرگاهِ ما آنقدر اهمیّت وارزش دارد که یک تارموی اورا بایک جهان باهمه ی نعمتهایش معاوضه نمی کنیم.اگربرجای من غیری گزیند دوست حاکم اوستحرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینمچه باشد اَر شود از بندِ غم دلش آزادچو هست حافظ مِسکین غلام و چاکر دوست چه باشد: چه اتّفاقی می افتدمسکین : تهیدست وبی نوامعنی بیت: اگردل ِ حافظ بی نوا وفقیر،بابذل توجّه وعنایتِ دوست ازبندِ غم آزاد گردد چه اتّفاقی می افتد ؟ ضمن آنکه حافظ غلام و خدمتگزار صدیقِ دوست است، واستحقاق دارد که دلش به فیض ِ دیداراواز بند ِغم واندوه رهایی یابد. چه بودی اَر دل آن ماه مهربان بودیکه حال ما نه چنین بودی اَرچنان بودی
ملیکا رضایی
2021-08-02T08:57:50.7947147
سلام اما از نظر من اصلا به امام زمان اشاره ای نداشته و فکر هم نکنم باشد ... .سپاس
در سکوت
2022-03-17T23:49:43.4494936
این غزل را "در سکوت" بشنوید
غریبه آشنا
2022-04-12T22:16:10.0874323
ممنون جناب نیکو منش تو حاشیه ها اول دنبال تفسیر شما میگردم 
برگ بی برگی
2022-11-07T04:12:04.7703926
صبا اگر‌گذری افتدت به کوی دوست  بیار نفحه ای از گیسوی معنبر دوست صبا نسیمی ست که از شمال شرقی می‌وزد و در سحرگاهان گلها را شکفته می‌کند ، در ادبیات عارفانه کنایه ای ست از عارفان و بزرگانی مانند حافظ و مولانا که در لحظاتی امکانِ راهیابی به کوی حضرت دوست را داشته و پیغامهای معنوی را بوسیله الهامات غیبی دریافت کرده و بصورت شعر و غزل برای عاشقان بیان می کنند ، گیسو و زلف معشوق نزدیکترین مرتبه حضور است برای این عارفان ، نفحه الهی یا عطر دل‌انگیز و عنبرینِ این گیسو ره آورد حضور این بزرگان از آستان و خاک کوی حضرت دوست است که در قالب اشعار و غزلیات ناب بر زبانشان جاری می گردد ، این عطر که زنده کننده جانِ عشاق است همچنان و تا ابدیت دلها را بهاری و جانِ معنوی گلها و انسانهای مشتاق را شکوفا می کند . حافظ شوق و طلبِ چنین حضور و  نفحه ای را در دل می‌پرورد و برای نوعِ انسان آرزو می کند  . به جان او که به شکرانه جان برافشانم   اگر بسوی من آری پیامی از برِِ  دوست مخاطب همه انسان‌ها هستند که بالقوه قابلیتِ حضور و گذر در کویِ حضرت دوست را دارند ، پس‌حافظ به جانِ حضرت دوست که جانِ همه انسانهاست قسم می‌خورد که اگر انسانی عاشق شده و سپس با حضور در آستانِ حضرتش عطر و نفحه حضرت دوست را با خود بیاورد ، یعنی پیغامی از سوی زندگی برای وی و سایر انسانها به ارمغان آورد که نشانه حضور در کوی جانان باشد ، چنین دستاورد بزرگی نتیجه تاثیر عطرِ افشانی های حافظ است و آنگاه او به شکرانه چنین توفیقی حاضر به نثار جان خود نیز می‌گردد ، که مُبین منتهای آمال حافظ برای تاثیرِ آموزش های معنوی آن بزرگ بر همه انسان‌هاست ، این سخن خیلی نزدیک است به بیان مولا علی که می‌فرماید اگر شخصی کلمه ای به او بیاموزد ، وی را بنده خود خواهد ساخت ، بدون شک این کلامی علمی نیست زیرا که حضرت پیامبر فرمود علی خود دروازه شهر علم است ،‌ پس‌ این کلامی ست که پیغامِ زندگیست و پیغام آورِ چنین کلمه ای حتمآ  به آستانِ دوست راه یافته است ، بزرگان با چنین نشانه ای شاهد به ثمر نشستن نهالی می‌گردند که خود کِشته اند و از این توفیق در رسالت خوشنود خواهند شد . و گر‌ چنان که در حضرتت نباشد بار  برای دیده بیاور غبار ی از درِ دوست  اما حافظ می داند که امکانِ پیشرفت معنوی تا مرز رسیدن به گیسوی حضرت دوست برای نادر انسان‌ها با همتی بس والا میسر است و دیگر عاشقان را به آن مرتبه متعالی بار نمی دهند ، آنان با سعی وافر خود حداکثر بتوانند تا درگاه و آستان کوی حضرتش شرفِ حضور یابند ، پس‌ از آنان می‌خواهد تا از این آستان گَردی با خود به همراه آورده تا با آن غبار ، دیدگان یا دید و جهان بینی خود را تا بینهایتِ حضرتش وسعت بخشند ، حافظ بارها از این خاک و گرد و غبار آستانِ کوی حضرت دوست نام برده است که مراد از آن بینش و نظر به جهان است منطبق با وسعتِ دید خداوند که همه عشق است و مهربانی و فراوانی ، دید و نظری که با سعه صدر یا باز شدن درون انسان لازم و ملزوم یکدیگرند ،‌ یعنی تا غبار درگاه دوست و گستردگی بینش خدایی نباشد ، وسعت درونی یا شرح صدر نیز اتفاق نمی افتد ، و تا شرح صدر نباشد بینشی به وسعت دیدِ زندگی بدست نمی آید . من گدا و تمنای وصل او ،‌ هیهات  مگر به خواب ببینیم خیال منظر دوست  حافظ از زبان انسانِ با فقر معنوی سخن گفته ، می‌فرماید بدون پشتوانه معنوی که با کار ، تمرین و سعی فراوان بدست می آید تمنای وصال حضرتش بیهوده است ، یعنی وصلی درکار نخواهد بود ، کار و تلاشی لازم است که پیوستگی داشته و انقطاعی در آن نباشد ، هستند بسیار عاشقانی که صادقانه قصد وصال حضرتش را دارند اما در کار خود کاهلی کرده و بصورت نیم بند بر روی خود کار و تمرینِ وسعت دید و بازکردن فضای درون را انجام می دهند ، حافظ می‌فرماید  با این شیوه عاشقِ گدا غنی نخواهد شد و وصال یا رسیدن به دیدار یا رخسار معشوق خوابی ست  که برای وی تعبیر نمی شود . حافظ در این بیت  وصل را دیدن خیالِ رخسار حضرت دوست معنی می کند ، می‌فرماید عارفان نیز حتی با وصل در مرتبه شهود ، به کنه و ذاتِ خداوند راه نیافته و مشاهده آنان تصویری خیال انگیز از منظر و رخسار اوست که آنهم نه با چشم حسی ، ‌بلکه با چشم زندگی می‌بینند . دل صنوبریم همچو بید لرزان است  ز حسرت قد و بالای چون صنوبر دوست  صنوبر یا درخت سپیدارِ بلند ، به معنی غم و اندوه نیز آمده است ، پس‌دل صنوبری دلی غمگین را گویند که از غمِ ارزشمند عشق برخوردار بوده وعاشقانی که مُجدانه کار معنوی را بدون وقفه ادامه می دهند ، همواره دلهای لرزان همچون بید را دارند که آیا سرانجام  می توانند منظر دوست را در بیداری ببینند یا خیر ، این حالت بیم و امید از خصیصه های عاشق حقیقی ست ، چنین عاشقی قد و بلندای قامتِ سپیدار گونه حضرت دوست را می‌بیند که بسیار دور از دسترس است و بقولی دست ما کوتاه و خرما بر نخیل  ، پس هر لحظه در حسرت رسیدن به مراتب بالاتر بسر برده ، سعی خود را افزون می کند تا پس از سالیان متمادی  کار و کوشش و برخورداری از نظر لطف آن یگانه سرانجام  به سر زلف یا درگاه و کوی حضرت دوست راه یابد . اگرچه دوست به چیزی نمی خرد ما را  به عالمی نفروشیم مویی از سر دوست  حافظ در این بیت به مسئله  ناز و نیاز پرداخته و در ادامه بیت قبل می فرماید بلندای حضرت دوست کجا و دستِ کوتاهِ انسان زمینی کجا ، طبیعی ست که حضرتش در ناز و استغنای کامل باشد  و بی نیاز از عشاقِ بی نوا  ، پس‌این اظهار عشق را به چیزی نمی خرد ، یعنی با آن بهایی نمی دهد ، اما عاشقِ حقیقی با دیدن این بی نیازی و استغنا از راه خود پا پس‌نمی‌کشد و اگر عالمی را هم به او بدهند از راه باز نمی گردد ، آنقدر بر آن در می‌کوبد تا سرانجام سری از آن درگاه بیرون آمده و جواب دهد ، حافظِ عاشق پیشه حتی اگر همه عمر نازِ معشوق را ببیند یک تار موی معشوق را با جهانی مبادله نمی کند ، اما مدعی عاشقی با اولین رد تماس عقب گرد کرده و به دل مشغولی های دنیوی خود می‌پردازد . در غزلی دیگر میفرماید: میان عاشق و معشوق  فرق بسیار است / چو یار ناز نماید شما نیاز کنید . چه باشد ار شود از بند غم دلش آزاد  چو هست حافظ مسکین غلام و چاکرِ دوست  حافظ در بند و اسیر غم عشق است ، تنها غمی که هر انسانی مجاز به قرار دادن در دل خود می باشد و رهایی از آن بند تنها با وصل و دیدار حضرت دوست میسر است ،‌ پس حافظ می‌فرماید  چه اتفاق مبارکی رخ خواهد داد اگر که سرانجام  غم عشق جای خود را به شادی وصال دهد ، در مصرع دوم دلیل چنین توقع و استحقاقی را فقرِ و نیاز خود می داند نسبت به حضرت دوست و البته خدمتگزاری و غلامی حضرتش ، حافظ درواقع هم این چاکری و غلامی را با سرایش چنین غزلیات بیدار کننده ای اثبات می کند .     
رضا تبار
2023-03-10T18:07:54.8488257
معنی ابیات ۱- ای باد صبا اگر از سرزمین دوست گذر کردی ( و بر پیچ و تاب زلف عطر آگین یار وزیدی)، - از گیسوی سراسر معطر دوست نفحه ای(دم/ نفس/ بوی خوش) برایم به ارمغان آور.   ۲- قسم به جان دوست،اگر پیامی از جانب او یرایم بیاوری، - به شکرانه این نعمت جان خود را برسم هدیه نثار خواهم کرد.   ۳- و اگر اجازه ورود به پیشگاه حضرت دوست  را نیافتی، -دست کم اندکی از غبار کوی حضرت دوست را برایم بیاور تا سرمه چشم کنم و به آن روشنی بخشم( تا به چنان  بصیرتی دست یابم که او را در هر منظری تماشا کنم).   ۴- چگونه ممکن است انسان در حالت فقر( نیازمند،ی به چیزها) و نظر بخود داشتن به وصال محبوب برسد؟ - مگر( از هوشیاری ذهنی بدر آیم و)در خواب بیخودی از خود( هوشیاری حضور که محل تجلی انوار الهی است) به وصال او نایل شوم.   ۵- دل صنوبری من(دل از جهت مخروطی شکل بودن به میوه درخت کاج  به صنوبری تشبیه شده است) مثل درخت بید لرزان است. - و در آرزوی قامت موزون و زیبای همچون صنوبر محبوب است.   ۶- اگرچه در نظر حضرت دوست قدر و ارزشی نداریم، - ولی او در نظر ما چنان ارجمند و با ارزش است که یک تار موی او را با یک دنیا عوض نمی کنیم.   ۷- چه جای تعجب و نا امیدی است،اگر دل حافظ از بند غم آزاد باشد، - زیرا حافظ مسکین غلام و بنده حضرت دوست است. ( حافظ اگرچه مسکین است ولی به بزرگترین سرمایه عالم دست یافته است، لذا دیگر جایی برای غم و تنهایی و بیکسی باقی نمانده لست). - 
نەمام
2023-05-12T20:43:24.6670085
منِ گدا و تمنایِ وصلِ او هیهات مگر به خواب ببینم خیالِ منظرِ دوست       این تمنایم به بیداری میسر کی شود کاشکی خوابم گرفتی تا به خوابت دیدمی   سعدی