حافظ:کنون که میدمد از بوستان نسیمِ بهشت من و شرابِ فرح بخش و یارِ حورسرشت
❈۱❈
کنون که میدمد از بوستان نسیمِ بهشت
من و شرابِ فرح بخش و یارِ حورسرشت
گدا چرا نزند لافِ سلطنت امروز؟
که خیمه سایهٔ ابر است و بزمگه لبِ کِشت
❈۲❈
چمن حکایتِ اردیبهشت میگوید
نه عاقل است که نسیه خرید و نقد بِهِشت
به می عمارتِ دل کن که این جهانِ خراب
بر آن سر است که از خاکِ ما بسازد خشت
❈۳❈
وفا مجوی ز دشمن که پرتوی ندهد
چو شمع صومعه افروزی از چراغِ کنشت
مَکُن به نامه سیاهی مَلامَتِ منِ مست
که آگه است که تقدیر بر سرش چه نوشت؟
❈۴❈
قدم دریغ مدار از جنازهٔ حافظ
که گر چه غرقِ گناه است میرود به بهشت
کامنت ها