حافظ:ساقیا برخیز و دَردِه جام را خاک بر سر کن غم ایام را
❈۱❈
ساقیا برخیز و دَردِه جام را
خاک بر سر کن غم ایام را
ساغر می بر کفم نِه تا ز بَر
بَرکِشم این دلق اَزرَقفام را
❈۲❈
گر چه بدنامیست نزد عاقلان
ما نمیخواهیم ننگ و نام را
باده دَردِه چند از این باد غرور
خاک بر سر نفس نافرجام را
❈۳❈
دود آه سینهٔ نالان من
سوخت این افسردگان خام را
محرم راز دل شیدای خود
کس نمیبینم ز خاص و عام را
❈۴❈
با دلارامی مرا خاطر خوش است
کز دلم یک باره بُرد آرام را
ننگرد دیگر به سرو اندر چمن
هرکه دید آن سرو سیماندام را
❈۵❈
صبر کن حافظ به سختی روز و شب
عاقبت روزی بیابی کام را
کامنت ها