گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

حافظ:حُسنت به اتفاقِ مَلاحت جهان گرفت آری به اتفاق، جهان می‌توان گرفت

❈۱❈
حُسنت به اتفاقِ مَلاحت جهان گرفت آری به اتفاق، جهان می‌توان گرفت
افشایِ رازِ خلوتیان خواست کرد شمع شکر خدا که سِرِّ دلش در زبان گرفت
❈۲❈
زین آتشِ نهفته که در سینهٔ من است خورشید شعله‌ایست که در آسمان گرفت
می‌خواست گل که دم زند از رنگ و بویِ دوست از غیرتِ صبا نفسش در دهان گرفت
❈۳❈
آسوده بر کنار چو پرگار می‌شدم دوران چو نقطه عاقبتم در میان گرفت
آن روز شوق ِ ساغر ِِ می خرمنم بسوخت کاتش ز عکسِ عارضِ ساقی در آن گرفت
❈۴❈
خواهم شدن به کویِ مُغان آستین فشان زین فتنه‌ها که دامنِ آخرزمان گرفت
می خور که هر که آخرِ کار جهان بدید از غم سبک برآمد و رَطلِ گران گرفت
❈۵❈
بر برگِ گل به خونِ شقایق نوشته‌اند کان کس که پخته شد میِ چون ارغوان گرفت
حافظ چو آبِ لطف ز نظمِ تو می‌چکد حاسد چگونه نکته تواند بر آن گرفت

فایل صوتی غزلیات غزل شمارهٔ ۸۷

تصاویر

کامنت ها

هادی
2015-10-17T16:22:16
آلبوم چهره به چهره را باید هر روز شنید. این محمد رضا لطفی عجب اعجوبه ای بود خدایش بیامرزد. حتم دارم الان در جمع بهشتیان یا ملایک مشغول نواختن ساز بی بدیل خود است. بهشت برین جایش باد.
بی نام
2014-12-14T13:37:27
آن روز شوق ساغر می خرمنم بسوختکاتش ز عکس عارض ساقی در آن گرفتچه قــدر حافظ ظرافت به کار برده. چه صحنه سازی فوق العاده ای کرده، چه مقامی به "انسان" به "ساقی" (در نماد معشوق) داده ... یعنی همه چیز تو ای. چه قدر عالی با یکی دو کلمه کل حال و احوال مورد نظرش رو بیان می کنه: خرمنم بسوخت، می تونست بگه توجه م جلب شد و ... ولی میگه بسوخت، یعنی خواست و نیاز و تعلق بسیار زیاد.فکر میکنم در کارهایی که آقای لطفی و شجریان با هم انجام داده اند (از جمله همین جشن هنری که به نام چهره به چهره منــتشر شده) انتخاب اشعار با سایه بوده. چون اغلب شعرهایی ست بسیار پر محتوا که به دقت و ریز بیــنی سایه خیلی می خوره، هر چند خود سایه مستقیم نشنیدم این رو بگه. علاوه بر زیبایی ساز لطفی و آواز شجریان و کار عالی سایر اعضا اشعار، بسیار بر زیبایی کار افزوده.
کمال
2015-06-15T23:02:32
باسلام به دوستان شعردوست ،فالی راجهت این غزل انتخاب کردم که عیناآنرادراینجامیآورم:شماانسانی هستیدکه دارای فضایل وصفات خوب اخلاقی هستید،اماسعی کنیداز،،،،،،،،،،،،،فردگرایی دوری کنیدوبه اتحادودرجمع ،،،،،،،بودن اهمیت بیشتری دهید،ازغیبت و،،،،،،،،،،،،دورویی وسخن چینی بپرهیزید،به آرزوی،،،خودمیرسیدمشروط براینکه شادمان و،،،،،،،خوشروباشیدودیگرآنکه بااهل تجربه ،،،،،،،،،مشورت کنید.شب خوش
فرهاد
2016-12-05T21:16:01
این شعر را استاد شجریان در بزم خصوصی همراه با استاد پرویز یاحقی در شور سال 58 اجرا کرده اند.توصیه میکنم حتما گوش کنید
کامران امینی
2016-11-24T21:01:18
با درود ، این غزل معروف را استاد ادیب خوانساری در سال 1327 با ارکستر طاطایی در دستگاه سه گاه به زیبایی هرچه تمامتر اجرا کرده اند که الهام بخش بسیاری از خوانندگان بعدی شد و اخیرا در آلبوم موسیقی مجموعه آثار 1 و 2 استاد ادیب خوانساری به همراه آثار دیگر ایشان منتشر شده است،
جاوید مدرس اول رافض
2016-02-22T12:19:07
>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>******************************************************************************آن روز ......... ساغر مَی خرمنم بسوختکآتش ز عکس عارض ساقی در آن گرفتعشقِ: 18 نسخه (792؟، 801، 803، 813، 814- 813، 816، 818{عشق خرمن و مَی}، 824، 825، 834 و 7 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ؛ 1 نسخۀ بسیار متأخّر :«عشق ساغر و مَی») خانلری، عیوضی، جلالی نائینی- نورانی وصالشوقِ: 21 نسخه (807، 821 و 823{و 3 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ: «شوق آتش مَی»}، 827، 843 و 14 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ) قزوینی- غنی، نیساری، سایه، خرمشاهی- جاویدعیشِ: 1 نسخۀ متأخّر (849)41 نسخه غزل 87 را دارند و نسخۀ 807 بیت فوق را ندارد. از نسخ کاملِ کهنِ مورّخ، نسخه های مورخ 819 و 822 خود غزل را ندارند.******************************************************************************
استادسیدعلی اصغرموسوی
2016-05-18T08:54:12
گر دمی به مقامات عاشقی برسیشود یقینت که جز عاشقی خرافات است… (آیا این همان نیست که حافظ گوید؟)مقام عاشق از دو کون برونست…(و این؟)لب دریا کفر است و دریا جمله دینداریولیکن گوهر دریا ورای کفر و دین باشد…(و این؟)عطار----سلام و درود برجناب بابک عزیز. موضوع عرفان "شیعی" اگر با ذات عرفان برگردد "بالذات " شیعی است ، چون مولا علی( ع) خود حقیقت تشیع است! ...واما درباره ایاتی که مرقوم کرده اید! بحث ابیات روی "تکوین" است !رهایی از قیود تکوینی ، نه رسیدن به مرحله تقرب! رهاشدن به معنای قرب نیست! و حالت "جمع" به "تفرقه" رسیدن هم کارهرکس نیست ؟!! چون کسانی که "فنی" فی الله شدند تا به "باقی بالله" شوند ! به عدد انگشتان درعالم نمی رسد! یکی از ایشان :حضرت امام حسین (ع) یا مثلا حضرت یحیی بن ذکریا(ع) است! اقطاب تصوف شاید درشعر جان فدا کنند! اما درایشان هم یک نفر همچون "حسین بن منصور حلاج" (ره) دیده شده است!! الباقی که فقط رجزش را خوانده اند! منظور من ازتشریح ابیات عرفانی خواجه (ره)بسیاربالااز مراتب "سلوک" است، چراکه سلوک برای "مبتدیان" است و رندان فارغ ازمنیت ، دوراز یار نیستند که بخواهند سیر من الحق الی الحق کنند؟! خود درجوارحق اند و جزوی از حق ! آیینه ی حق نمایند! موضوع برداشت من :قلندران جبروتی و لاهوتی است ! نه "تازه کاران " گم گشته درمسیرهای فریبنده ی ناسوت! ... و این که اگر اجازه بروز به "عرفان حقیقی تشیع" داده می شد! این همه تعدد "فرق" اصلا وجود نداشت، چرا که در پیشگاه خورشید، فقط آیینه خورشید است که می درخشد! {مدعی خواست که آید به تماشاگه راز// دست غیب آمده برسینه ی نامحرم زد} یا علی مدد!
بابک چندم
2016-05-11T01:45:10
استاد موسوی گرامی،خودمانیم این" عرفان شیعی" هم از آن صیغه های با حال ولی بسیار بسیار متاخر است ها...در عرفان تمامی تلاش سالک بر آنست که خود را از تمامی قید و بندها رها کند مگر خود خدا، یعنی که فقط خدا و دیگر هیچ...نمونه هایی از عطار:زکفر و دین و ز نیک و بد و ز علم و عملبرون گذر که برون زین بسی مقامات است...اگر دمی به مقامات عاشقی برسیشود یقینت که جز عاشقی خرافات است... (آیا این همان نیست که حافظ گوید؟)مقام عاشق از دو کون برونست...(و این؟)لب دریا کفر است و دریا جمله دینداریولیکن گوهر دریا ورای کفر و دین باشد...(و این؟)عطار ولی در مذاهب که شیعه نیز از آنان مستثنی نیست تمامی نه تنها نشسته بر باورهاست که در قید و بند آنان گرفتار...
استادسیدعلی اصغرموسوی
2016-05-09T10:15:41
غزل بسیار عجیبی است ! از این که ارادت به خواجه شیراز و استادش (رحمه الله علیهم )دارم به دلیل "عاشقانگی " آنهاست ! حافظ و سعدی خیلی عاشق "جمال "اند! حتی دراین غزل هم همان اول به ذات جلاله می گوید: حسن ات به اتفاق ملاحت جهان گرفت؟!! جهان از قدرت "جلالی و جبروتی "خدا وند نظم یافته است ، اما خواجه (ره) با تمام جسارت می گوید: حسن ات ! آن صفت "جمالیه" ! با چه چیزی ؟ به اتفاق "ملاحت" یک صفت "کمالی و کمالیه"! یعنی حسن تو {زیبایی آفرینش ات}با کمال "علم ات" جهان هستی را پدید آورد و "جهانگیر" شد ! نه با "حشمت جلال و جبروتت" و این درست همان تفاوتی است که "عارف" با "دیگران " دارد! /آری به اتفاق "عالم کثرت) جهان می توان گرفت ! وقتی از عالم "وحدت" این حسن تکثیر پیدا کرد و به عالم "کثرت" رسید ؛ اتفاق "هستی" نمود پیداکرد
استادسیدعلی اصغرموسوی
2016-05-09T10:19:15
آسوده بر کنار چو پرگار می شدمدوران چو نقطه عاقبتم در میان گرفتتمام ابیات این غزل عالی است! اما این بیت دارای مفهومی بلنداست و رسیدن به نقطه "وحدت" از کثرت و تفرقه است! چون عارف وقتی به "کمال" می رسد که نه درعالم "جمع " باشد و نه "تفرقه" بلکه واصل به "وحدت" شود و ازفنا به "بقا" برسد ! البته در"عرفان شیعی" چنین است ، نه "طریقت های دیگر" ! آن روز شوق ساغر می خرمنم بسوختکآتش ز عکس عارض ساقی در آن گرفت!استادسیدعلی اصغرموسوی
حسن
2012-03-14T14:52:53
با سلام خدمت همه دوستداران حضرت حافظ، می خواستم اینو یادآور بشم که این غزل زیبارو استاد شجریان در آلبوم ( جان عشاق ) همراه با تکنوازی ( سه تار ) داریوش پیرنیاکان اجرا کردن که خالی از لطف نیست که همه دوستان اونو گوش بدن و از آنجا که استاد این عزل رو از روی نسخه اصلی خونده تفاوت هایی هم دارد. ممنون
ناشناس
2013-01-29T23:22:16
این شعر در تمجید از پیامبر هست، به خصوص بیت اول که دقیقا به یک حدیث اشاره دارد
ناشناس
2008-12-15T23:34:36
در برخی متون این بیت هم آمده:فرصت نگر که فتنه چو در عالم اوفتادصوفی به جام می زد و وز غم کران گرفت
iman
2013-11-09T02:14:55
با درود در آلبوم چهره به چهره استاد شجریان هم این شعر زیبا رو با تکنوازی آقای لطفی میتونین گوش کنید و لذت ببرید بسیار زیباست
مصطفی ا
2020-05-15T10:43:17
آیا میتوان معنی مصرع دوم در این بیت را به این صورت بیان کرد؟آسوده برکنار چو پرگار می‌شدمدوران چو نقطه عاقبتم در میان گرفتآسوده مانند پرگار در کناری میرفتم و زندگی خودم را پیش میگرفتم. اما دوران مثل نقطه ی مرکزی پرگار، سرنوشتم را رقم میزد و کنترل میکرد و مرا مجبور به گردش و اطاعت به دور خودش میکرد و مسیرم را تعیین میکرد. (همینطور که مرکز پرگار، حرکت شاخه ی بیرونی را کنترل میکنه و اجازه نمیدهد که هرجا دلش خواست حرکت کنه.) یعنی بجای این معنی:-- "دوران، عاقبتم را همجون نقطه ای، در میان گرفت" (عاقبت = مشابه نقطه ی وسط پرگار، و دوران مانند دایره ی بیرونی که او را محاصره کرده)-- بگوییم: "دوران همچون نقطه ی وسط پرگار، عاقبتم را در دستان خودش گرفت" (دوران به نقطه ی وسط تشبیح بشود، عاقبت به حرکت شاخه ی بیرونی پرگار ، و "در میان گرفت" را به در کنترل خود گرفت، تعبیر کنیم)
یاسان
2019-06-08T19:18:00
آقای همایون عزیز در مورد نسخه چاپی که در دست دارید بر پایه توضیحات شما باید بگویم که با وجود نقاشی های مرحوم محمد تجویدی در این نسخه چاپی علیرغم کهنه بودن قدمتی ندارد چرا که قدیمی ترین چاپهای دیوان حافظ با نقاشی های تجویدی مربوط به دهه 30 و 40 است و اغلب این نسخه های چاپی با کمترین توجه به اصالت و یا دقت در تصحیح منتشر شده اند و برای تحقیق و بررسی چند و چون غزل حافظ چندان مناسب و مورد اعتماد نیستند.
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳
2019-03-05T22:09:54
اون لفظ استاد که برخی برای خودشان به کار می برند جالب است
کریم
2019-03-16T04:48:54
آهسته برکنار چو پرگار میشدمدوران چو نقطه عاقبتم در میان گرفتاستاد رضا ساقی شرح خوبی بر این بیت مرقوم فرموده اند.بنده هم نظری در مورد این بیت داشتم که خواستم بیان کنمبه نظر من منظور حافظ از حرکت از کنار دایره به طرف میان آن مثل حرکت گرداب و گردباد یا حرکت کهکشانی هست که در آن اجزای بیرونی به طرف مرکز دایره کشیده میشود.با عرض پوزش از اساتید.
دکتر صحافیان
2021-01-16T08:54:59
وقتی زیبایی تو در جانم نشست و زیبایی و ملاحت(پسندیدن زیبایی معشوق) یکی شدند، جهانگیر شدی.آری با یگانگی عشق می توان جهان را تسخیر کرد(با عشق به رتبه ای بالاتر رسید)افشای راز خلوتیان(خانلری: خلوت ما) خواست کرد شمعشکر خدا که سر دلش در زبان گرفتشمع می خواست راز خلوت ما را(و تسخیر جهان)فاش کند، شکر که این راز زبانش را بند آورد.3- خورشید تنها یک شعله از آتش نهفته عشق است که در سینه من چون راز نگه داری می شود.4- گل هم می خواست از زیبایی معشوق دم زند، اما از غیرت باد صبا(پیک عشق) نفسش بند آمد.5- آسوده از عشق چون پرگار می گردیدم، وانگهی سرنوشت مرا چون نقطه در میانه راز عشق نشاند6-آن لحظه شوق شراب خرمن داشته هایم را سوزاند، که آتشی از گونه(سرخ بودن گونه) ساقی بر جام افتاد.7- اراده کرده ام از این فتنه های آخرالزمانی،سرشار از حال خوش به کوی مغان( برای دریافت شراب) روم.8- ازین شراب سرمست باش، زیرا هر که سرانجام جهان را نگریسته، از غم رها شده و پیمانه سنگین شراب گرفته است.9-بر لطافت گل با خون شقایق رقم زدند( آگاهان از راز هستی)، که هر که کامل شد شراب ارغوانی شادی آفرین به دست گرفت.( دانست که راز هستی دست یافتنی نیست)خانلری: فرصت نگر که فتنه چو در عالم اوفتادصوفی به جام می زد و از غم کران گرفتاما ارزش لحظه و وقت خوش را ببین که صوفی حقیقت بین، با شراب حال خوش از غم فتنه ها کرانه گرفت.10- ای حافظ وقتی این لطافت(موهبتی) از شعرت می چکد، بدخواه کی می تواند از آن ایراد بگیرد؟!دکتر مهدی صحافیان آرامش و پرواز روح  پیوند به وبگاه بیرونی
مصطفی رحمانیان گراشی
2021-03-11T17:19:31
حسنت به اتفاق ملاحت ، در حسن همان حسن خلق مد نظر بوده که حذف لفظ خلق به قرینه معنوی بوده و اشاره به آیه شریفه قرآن کریم در مورد حضرت ختمی مرتبت و نبی مکرم اسلام (ص) دارد که خداوند اورا به انک لعلی خلق عظیم ستایش می کند ! و ملاحت نیز به روایتی اشاره می کند که از رسول اکرم (ص) پرسیدند شما زیباترید یا یوسف نبی ؟! که ایشان فرمودند یوسف از من زیباتر بوده ولیکن من از او ملیح ترم ! حال جمع خلق نیکو و جمال ملیح محمدی (ص) باعث آن اتفاقی در جهان می شود که حافظ سرایت و گسترش کمال دین در پهنه گیتی را ناشی از آن می داند! و گرفتن جهان ، دو معنی اولا تسلط و گسترش دین محمدی در دنیا و دوم گرفتن رنگ و بوی اخلاق و کمالات محمدی(ص) پس از او را به جهان در نظر دارد ! اما اتفاق در مصرع دوم به دو معنی جمع و به علاوه مد نظر است و همچنین معنی دیگر خود اتفاق به نشانه حدوث و گهگاهی این ماجراها ! اولا حضرت لسان الغیب اتفاق به معنی اتحاد نفرات را باعث پیروزی قلمداد می کند که اگر در ظاهر همین طور است در باطن نیز رمز عروج معنوی را اتحاد و همبستگی روحی با حضرت ختمی مرتبت (ص) و در درجات پایین تر با اهل معرفت و همراهی روحی و تمسک و استمداد و اتحاد قلبی با ایشان منوط می دارد! و دوم معنای اتفاق به معنی حدوث و ماجرای گهگاهی مد نظر است که راجع به قضایای آخر الزمان و ظهور منجی موعود اشاره می دارد که آری به اتفاق جهان می توان گرفت ! و دوباره جمع حسن خلق و ملاحت در نفری دیگر ، باعث اتفاقی دوباره در جهان منتهی خواهد شد !! که ادامه ماجرا در مصرع بیت دوم که افشای راز خلوتیان .... !!! مانع از وضوح و تبیین کلی ماجرا و قضایا را گوشزد می کند !
نیکومنش
2020-06-28T18:50:49
سلام و درود این غزل همانند غرل های دیگر لسان الغیب حاوی اشاراتی است که حادثه اخر الزمانی را بشارت می دهد و اوصاف جهان را در زمان پایانی عالم و حکمرانی شاهدی بهشتی که اخرین منجی عالم است و حسن و ملاحتی دارد که بدون چنگ و خون روزی عالم را به سوی احدیت رهنمون خواهد شد و حافظ عزیز به خاطر دلدادگی که به این منجی داشته است چشم و دلش باز شده و چون جام جهان بین حقایق عالم را رصد کرده و به تصویر کشیده است ...
همایون
2017-08-31T14:30:38
با احترام به ساحت بلند شعر و ادب ایران زمین دگرگونی و یا تغییر و تحولی را که امروزه در فکر و کلام اغلب مردم, نسبت به چند دهه پیش در مورد برخی مسایل حس میکنیم و یا می بینیم, معلول گذشت زمان, پیشرفت علم و تکنولوژی, مطالعه, و ارائه ی نظریات علمی تازه ایست که یا ماهیت برخی اشیاء و فلسفه‌ ی پیدایش آنها را برای ما روشن کرده, و یا پرده از اسرار برخی موضوعات برداشته است. با این حال عده‌ای نیز بر همان باور و عقیده ی روز نخست مان همچنان پایبندیم. در قرون گذشته شخصیتهایی از جمله؛ رازی, خیام, بوعلی و...هر کدام به شیوه ی خود سعی داشته اند تا هاله ی ابهام از محیط برخی موضوعات فلسفی بردارند. حافظ را نیز کم و بیش میتوان از زمره ی این اشخاص برشمرد. مقصود از این مقدمه ی مختصر, صحت و سلامت جایگاه واژه ی "گل با کسر گاف" در بیت چهارم این غزل است که در حاشیه های قبل در قالب مناظره و درباب فلسفه ی آن مطالبی را با دوستان گرامی؛ سرکار خانم مهناز, جناب حسین و سرکار خانم مینا گفتیم و شنیدیم. غزل در روزگار شاه شجاع, در معیت او و بظاهر در مدح او سروده شده است. این بهترین فرصت برای حافظ است تا با لطافت بیان و کلام منحصر به فردش اشاره‌ای به فلسفه ی مبهم و سؤال برانگیز خلقت انسان داشته باشد. انسانی که در روایت از "خمیر گل" خلق, و سپس با دمیدن "روح" در آن خمیر جان گرفته است. از سوی دیگر، چون نسیم و صبا به هنگام وزیدن، مایه جانبخشی گیاهان و نباتات است، می‏توان رابطه ‏ای بین این ویژگی روحبخشی صبا و کلام حافظ درنظر گرفت.حافظ از این ویژگی اینگونه یاد می‏کند؛"هوا مسیح نفس گشت و باد نافه گشایدرخت سبز شد و مرغ در خروش آمد""تنور لاله چنان برفروخت باد بهارکه غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمد"ضمن آنکه در "شرح اصطلاحات صوفیه" ابن عطار, صبا بمعنی صولت و رعب روح آمده است.اما در بیت منظور؛"میخواست گل که دم زند از رنگ و بوی دوست از غیرت صبا نفسش در دهان گرفت"واژه ی"دوست" مقام و مرتبت انسانی را بازگو میکند دارای روح, صاحب خرد, صاحب شعور و اندیشه ای والا. این انسان که روزگاری باور داشت از گل آفریده شده است اگر چه هنوز پی به راز خلقت خود نبرده, اما دریافته است که نمی تواند از جنس گل خلق شده باشد. این خمیر تاب و توان تحمل روح را ندارد, نمی تواند روح را در خود نگه دارد. جان نمیگیرد! (خمیر گل میخواست در مقام انسان ظاهر شود اما توان نفس کشیدن نداشت)از طرفی هم "گل با کسر گاف" یا همان خمیر آب و خاک, تشبیه مناسبی ست برای خصم. نه تنها شنیدنش برای شاه شجاع خوشایند است و توجه او را جلب میکند, بلکه نیست و نابود گشتن این خصم, دیگر باعث دلسوزی شاعر هم نخواهد شد.پایدار باشید.
همایون
2017-08-31T14:49:08
با احترام به ساحت بلند شعر و ادب ایران زمین دگرگونی و یا تغییر و تحولی را که امروزه در فکر و کلام اغلب مردم, نسبت به چند دهه پیش در مورد برخی مسایل حس میکنیم و یا می بینیم, معلول گذشت زمان, پیشرفت علم و تکنولوژی, مطالعه, و ارائه ی نظریات علمی تازه ایست که یا ماهیت برخی اشیاء و فلسفه‌ ی پیدایش آنها را برای ما روشن کرده, و یا پرده از اسرار برخی موضوعات برداشته است. با این حال عده‌ای نیز بر همان باور و عقیده ی روز نخست مان همچنان پایبندیم. در قرون گذشته شخصیتهایی از جمله؛ رازی, خیام, بوعلی و...هر کدام به شیوه ی خود سعی داشته اند تا هاله ی ابهام از محیط برخی موضوعات فلسفی بردارند. حافظ را نیز کم و بیش میتوان از زمره ی این اشخاص برشمرد. مقصود از این مقدمه ی مختصر, صحت و سلامت جایگاه واژه ی "گل با کسر گاف" در بیت چهارم این غزل است که در حاشیه های قبل در قالب مناظره و درباب فلسفه ی آن مطالبی را با دوستان گرامی؛ سرکار خانم مهناز, جناب حسین و سرکار خانم مینا گفتیم و شنیدیم. غزل در روزگار شاه شجاع, در معیت او و بظاهر در مدح او سروده شده است اما, فراموش نکنیم که حافظ قبل از هر چیز یک شاعر است با حس و حال شاعرانه و غرق در حال و هوای شاعرانه ی خود. "حافظ این حال عجب با که توان گفت که ما بلبلانیم که در موسم گل خاموشیم". این بهترین فرصت برای حافظ است تا با لطافت بیان و کلام منحصر به فردش اشاره‌ای به فلسفه ی مبهم و سؤال برانگیز خلقت انسان داشته باشد. انسانی که در روایت از "خمیر گل" خلق, و سپس با دمیدن "روح" در آن خمیر جان گرفته است. از سوی دیگر، چون نسیم و صبا به هنگام وزیدن، مایه جانبخشی گیاهان و نباتات است، می‏توان رابطه ‏ای بین این ویژگی روحبخشی صبا و کلام حافظ درنظر گرفت.حافظ از این ویژگی اینگونه یاد می‏کند؛"هوا مسیح نفس گشت و باد نافه گشایدرخت سبز شد و مرغ در خروش آمد""تنور لاله چنان برفروخت باد بهارکه غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمد"ضمن آنکه در "شرح اصطلاحات صوفیه" ابن عطار, صبا بمعنی صولت و رعب روح آمده است.اما در بیت منظور؛"میخواست گل که دم زند از رنگ و بوی دوست از غیرت صبا نفسش در دهان گرفت"واژه ی"دوست" مقام و مرتبت انسانی را بازگو میکند دارای روح, صاحب خرد, صاحب شعور و اندیشه ای والا. این انسان که روزگاری باور داشت از گل آفریده شده است اگر چه هنوز پی به راز خلقت خود نبرده, اما دریافته است که نمی تواند از جنس گل خلق شده باشد. این خمیر تاب و توان تحمل روح را ندارد, نمی تواند روح را در خود نگه دارد. جان نمیگیرد! (خمیر گل میخواست در مقام انسان ظاهر شود اما توان نفس کشیدن نداشت)از طرفی هم "گل با کسر گاف" یا همان خمیر آب و خاک, تشبیه مناسبی ست برای خصم. نه تنها شنیدنش برای شاه شجاع خوشایند است و توجه او را جلب میکند, بلکه نیست و نابود گشتن این خصم, دیگر باعث دلسوزی شاعر هم نخواهد شد.پایدار باشید.
تماشاگه راز
2017-11-23T12:26:26
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالیان:در این غزل حافظ مضامین به کار گرفته خود را از نظامی گنجوی گرفته و به نحو شایسته‌تری ارائه می‌دهد:1- مضمون مطلع غزل حافظ را نظامی در لیلی و مجنون چنین سروده است:پرکندگی ازنفاق خیزدپیروزی از اتفاق خیزد2- مضمون بیت سوم غزل حافظ را نظامی در لیلی و مجنون به این صورت آفریده است:خورشید که او جهان‌فروز استاز آه چو آتشم به سوز است3- مضمون بین نهم غزل حافظ را نظامی در هفت پیکر چنین سروده است:کاتب‌الوحی گل به آب حیاتبرشقایق به خون نوشته براتکمال‌خجند:زلف کمند آفکنت اقلیم جان گرفتبا این کمند روی زمین می‌توان گرفتشاه نعمت الله:سلطان عشق ملک جهان را روان گرفتجانم فدای او که تمام جهان گرفت****
همایون
2017-11-28T22:50:36
با احترام به ساحت بلند شعر و ادب ایران زمین ضمن قدردانی و سپاس از مدیریت محترم سایت تاریخ ما, پیشنهاد میکنم در صورت صلاحدید امکانی فراهم کنند تا تعداد حاضرین و بازدید کنندگان در صفحات تاریخ ما قابل مشاهده باشد.سپاسگزارم
مهناز ، س
2017-05-19T17:37:34
گرامی همایون تا آنجا که می دانم گُل صحیح است ، چون گِل رنگ و بویی ندارد تا با رنگ و بوی دوست رقابت کند، باد صبا نیز تنها با گُلها و بوی خوش سرو کار دارد نه با گِلمی گوید : گُل خواست در برابر رنگ و بوی دوست خودی نشان دهد ، غیرت باد صبا پرپرش کرد. گویا این غزل مربوط به یکی از پیروزی های شاه شجاع است ، حافظ می گوید رقیب تو تا خواست لافی بزند مانند گُل پرپر شد و شکست خورد .مانا باشید
همایون
2017-05-19T22:30:19
با احترام به ساحت بلند شعر و ادب ایران زمین درود بر مهناز بانوی گرامی سپاسگزارم بخاطر توجه و عنایت شما و ایضا توضیحاتی که مرقوم فرمودید.اما آنچه که در باب خواست گل که همان خودنمایی است و متقابلا تعصب صبا و رابطه ی گل با صبا فرمودید درست است و همان است که در قالب بیت آمده, البته با فرض آنکه گل با ضم گاف صحیح باشد. ضمن آنکه صبا در شعر حافظ رفتارهای مختلفی دارد. گاه خبرچین است. گاه قاصد است. گاهی حسادت می کند و...بنا بر فرمایش شما گل با ضم گاف صحیح و فلسفه ی غزل هم پیروزی شاه شجاع بر رقیب است. رقیبی که دیگر نه نگاهبان, بلکه مبارز, جنگاور, و حریفی است که باید از بین برود و یا از میدان رانده و تارومار گردد.چرا این رقیب که نابودی اش پیروزی شاه شجاع و شاید آرزوی شاعر است و باعث مسرت و شادی و به وجد آمدن اوست, از زبان خود او به گل تعبیر یا تشبیه می شود و رنگ و بوی گل می گیرد؟!سؤال را از منظری دیگر می پرسم؛چرا گلی که عمر چندانی ندارد و از نظر شاعر عزیز است و صحبتش را باید غنیمت شمرد, این بار بخاطر مدح یک شخصیت تا آن حد خوار می گردد؟! آنهم به گناه خودنمایی که ویژگی بارز اوست! مهناز بانوی گرامی!جسارتن عرض می کنم که گل زمانی صحیح است و مورد قیاس واقع می گردد که دوست در مقام معشوق, محبوب یا معبود دارای زیبایی خاصی باشد که آن زیبایی بر زیبایی گل بچربد, نه شاه شجاع! چرا باید شاه شجاع اینگونه مورد مدح قرار بگیرد؟!با سپاس دوباره از شمامانا باشید
مهناز ، س
2017-05-20T00:28:36
گرامی همایون من هم درین تشبیه خصم به گُل دو دل بودم ، ولی جنگ شاه شجاع با هم وطن خودش بوده و شاید شاعر بر او نیز دل سوختهضمن آنکه می توان نظر شاعر را به عمر کوتاه گل معطوف دانست ، نه تنها لطافت و زیبایی.در بیت ماقبل آخر : بر برگ گل به خون شقایق نوشته‌اندنیز اشاره به ماندگاری کوتاه مدت شقایق که یکی دو روز بیش نیست دارد .کاش سکوت می کردم تا قبل از من یکی از استادان نظر شامل تری عرضه می کرد .امید که چنین شودمانا باشید
همایون
2017-05-20T03:59:32
با احترام به ساحت بلند شعر و ادب ایران زمین مهناز بانوی گرامی با سپاس از شما که سکوت نکردید و نظر دادید.آنچه که در نظرات شما توجه ام را جلب کرد, لطافتی بود که در اشاره به دل سوختن شاعر بر عمر کوتاه رقیب اما هموطن حس شد ضمن آنکه ترکیب "ماندگاری کوتاه" خوشایند نبود. و آنچه که دستگیرم شد مدح سرایی حافظ بود.شاید اگر حافظ در معیت رقیب شاه شجاع میبود و این اتفاق به نفع رقیب رخ میداد, باز هم این ابیات را می سرود اما این بار در مدح رقیب. و این مدح سرایی همان موضوعی است که حساسیت عده ای از جمله بنده را نسبت به شخصیت حافظ تحریک می کند. گرچه شخصا مطلع هستم که حافظ هم فردی بوده مثل بقیه ی افراد که از وقایع اجتماعی, فرهنگی, سیاسی و تاریخی زمان خود تأثیر میگرفته است.بعنوان مثال غزل 207 با مطلع:"یاد باد آنکه سر کوی توام منزل بود" که در غم و اندوه کشته شدن ابواسحاق سروده است. اما یقین دارم فلسفه و خرد در شعر حافظ در رأس همه ی ویژگیهای شعر اوست و بر آنم تا نظرم را با اتکاء به این دو ویژگی بارز بیان کنم و میدانم نظرم هرچند اشتباه, ولی موجب گسترش شعاع نظرات و حتی انتقادات دیگر عزیزان خواهد شد. و هیچ اصراری بر این که نظرم را به عزیزی تحمیل کنم نیست. این غزل و فلسفه ی آن بی شباهت به غزل 152 نیست. اگر واژه ی گل را با کسر گاف(محصول آب وخاک) که همان خمیر آفرینش انسان است در نظر بگیریم, حتی اگر این خمیر آنگونه که در روایات آمده سرشته شده است باز هم نمی تواند از رنگ و بوی دوست که همان انسان یا معبود است, دم بزند. بنده به همین بیت بسنده میکنم.مجملش گفتم نکردم من بیان...تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل مانا باشید
همایون
2017-05-20T04:18:19
اصلاحیه!به همین مقدار بسنده میکنم.
مهناز ، س
2017-05-20T06:47:40
گرامی همایونچه خوش که با دیدگاه شما نیز برین بیت آشنا شدم ، ممنونم البته که نظر شما مقبولتر استمانا باشید
همایون
2017-05-19T01:02:01
با احترام به ساحت بلند شعر و ادب ایران زمین نسخه ای چاپی و نسبتا کهنه از دیوان حافظ در اختیار بنده هست که در بیت چهارم, مصراع نخست, کلمه ی "گل" با کسر گاف(مخلوط آب و خاک) بچاپ رسیده است.متأسفانه این نسخه قبلا در اختیار عزیزی بوده که از جانب ایشان مورد کم لطفی و بی مهری قرار گرفته, صفحات آغازین که شناسنامه ی کتاب اند و ایضا غزل اول از بین رفته. نقاشی روی جلد و پشت جلد اثر استاد تجویدی است. کتاب با خط نستعلیق تحریر شده و کسره ای که پیشتر به آن اشاره شد یقینا و بطور قطع(با توجه به شناختی که حقیر در زمینه ی خوشنویسی و آثار قلم دارد) به قلم خوشنویس علامتگذاری شده. چنانچه استادی عزیز بر مفهوم و مضمون نه چندان عاشقانه و نه عارفانه, بلکه فلسفی این غزل اشراف کامل دارند و بر این موضوع واقف اند که در این بیت, گل با ضم گاف صحیح است یا با کسر گاف, عنایتی بفرمایند و توضیح مختصری.سپاسگزار همایون
...
2017-05-20T07:36:48
جناب استاد موسویدر مورد بحث عرفان شیعی، باید خدمتتون عرض کنم که متاسفانه جریان موسوم به عرفان شیعی به شدت از اصول عرفان دور افتاده. مهمترین دلیلش هم اینه که به شدت مذهب زده هست. شما هیچ جا اسمی از عرفان سنی یا عرفان حنفی یا شافعی نمی بینید و نمی شنوید. ولی عرفان شیعی چرا. این یعنی اینکه شیعیان در جریان عرفانی خودشون هم این تعصب مذهبی رو با خودشون آوردن و این با اصل ترک منیت در عرفان کاملاً متناقض هست. شما در تبتل و انقطاع از دنیا حتی نباید از عبادت کردن لذت ببرید. چه برسه به این تعصبات خشک مذهبی. اصلاً جریان تصوف دقیقاً برای برداشتن همین تعصبات و تبعیض های برخاسته از این تعصبات به وجود اومد.شیعه همیشه با جریان تصوف مشکل داشته، حتی همین الان هم همین تفکر وجود داره. به همین خاطر هم جریانی به اسم عرفان شیعی به وجود اومد که بر مبنای زهد و عبادت استوار شده. جریانی خالی از نشاط، خالی از عشق و خالی از وسعت نظر به هستی. این جریان تا حدودی به مکتب عرفانی بغداد نزدیک هست که به شدت وابسته به شرع و دستورات اون بود، بر خلاف مکتب خراسان که بسیار ذوقی هست و با مسامحه بیشتری به شرع و مذهب نگاه می کنه.به هر حال من معتقدم جریان عرفان شیعی، از جریان عرفان و تصوفی که ما می شناسیم فاصله معناداری گرفته. جریانی که در اون شریعت محوریت داره، برخلاف جریان تصوف که بر مبنای عشق هست.با احترام.
همایون
2017-05-21T15:53:35
با احترام به ساحت بلند شعر و ادب ایران زمین حسین گرامی درود بر شما ضمن سپاس از حضور شما و آراستگی کلامتان, بنده هم با نظر جنابتان که فی الواقع همان نظر بانو مهناز است موافقم و میدانم که گل رنگ و بو دارد, با صبا رابطه دارد, عمر کوتاهی دارد و در این مدت کوتاه خودنمایی میکند. این ویژگی‌های گلی است که می روید. در ادبیات ما, معشوق گاهی با ماه و گاهی با همین گل قیاس می شوند و هماره از منظر عاشق این معشوق است که زیباتر از ماه و گل جلوه می کند و بنده می پذیرم که در این بیت:میخواست گل که دم زند از رنگ و بوی دوست از غیرت صبا نفسش در دهان گرفتهر آنچه که تا بحال از شما عزیزان شنیدم درست است. اما با آنکه نفس عمل پسندیده است, اما خوشتر است تا همراه آنکه نظر عزیزان را تأیید میکنم مطلبی هم نا قابل عرضه کنم. لطافتی که در شعر حافظ وجود دارد ما را راهنمایی می کند تا به نکته ای که مد نظر اوست برسیم. شاید گاهی لطافت را در شعر حافظ کمتر حس میکنیم اما بلاغت, فصاحت و شیوایی کلام در حدیست که دیگر کمبودی حس نمی شود. پذیرفتم که این غزل در مدح شاه شجاع سروده شده است. اما لطافت به گونه ایست که نه تنها مخاطب مجیزه گویی حس نمی کند بلکه در غزلی که در مدح یک شخصیت سروده شده دنبال عشق و عرفان میگردد! با ایهام مواجه می شود! تا بحال چنین اشعاری در مدح یک شخص به این لطافت و زیبایی دیده ایم؟! معتقدم حافظ تحت هر شرایطی و در هر زمینه ای که غزل سروده, با توجه به خردی که این بزرگمرد داشته, در یک گوشه ای از غزل, در یک بیت یا حتی در یک اصطلاح به نکته ای که مد نظر داشته اند, اشاره میکند. یا به عبارتی دیگر, نمی توان یقین داشت که همه ی ابیات غزل در مدح شخصیت مورد نظر سروده شده اند. و شاید دلیل رندی حافظ همین باشد. باری...قطعا بزرگانی که پیشتر از ما بوده اند و زحمت بسیار در عرصه ی فرهنگ و ادب ایران متحمل شده اند, اگر مطلبی گفته یا نوشته اند بی دلیل نبوده. مع هذا عرض بنده همان گل است با "کسر گاف" که در حاشیه ی قبل هم به آن اشاره داشتم. (پوزش می طلبم به جهت اینکه قلم یا به اصطلاحی فونت بنده کارایی اینکه واژه ها را اعراب کند, ندارد. ناگزیرم برای تلفظ واژه توضیح بنویسم) این گل(محصول آب و خاک) هم رنگ و بو دارد و هم قابل قیاس است این بار با دوست در مقام انسان یا همان آدم یا شاید معبود.توضیحاتی که عرض کردم مقدمه ای بود مرتبط با درخواستی که در حاشیه ی قبل هم از عزیزان داشتم. چنانچه دوستان در باب صحت و سقم این موضوع(گل با کسر گاف و فلسفه ی آن) مطلب تازه ای دارند عنوان کنند تا از راهنمایی ایشان بهره ببریم.سپاسگزارم
مینا مینوی
2017-05-21T17:11:23
مهناز عزیزم ، سلاممی بینم که نظر شما و آقای حسین تا اندازه ای با جناب همایون تفاوت دارد . از خودم نظری نم دهم ، ولیدر شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالیان ، در مورد این بیت همان را خواندم که شما عزیزان گفته اید ، آنرا کپی می کنم :”گل بر آن بود که پیوسته لاف برابری با رنگ وبوی دوست بزند. خدای را شکر که باد صبا از روی غیرت نفسش را در دهانش بند آورد (او را پرپر کرد)“و توضیح می دهد : ” شاعر دربیت چهارم رقیب شاه را به گل تشبیه کرده که عمرش مانند گل بی‌داوم و در اثر تندباد غیرت حوادث پرپر شده است و تشبیه رقیب به گل دلیل بر این است که رقیب، یک برادر می‌تواند باشد و احتیاط شرط کار است و نباید زیاد به طرف متخاصم تاخت زیرا از این برد و باختهای داخلی زیاد اتفاق می‌افتاد. در این غزل حافظ از مشکلاتی که جریانات روزگار برای او پیش آورده و او را درگیر معضلات حکومتی نموده گلایه دارد و صراحتاً می‌گوید من آسوده به کار وزندگی خودم مشغول بودم که دست تصادف مرا در صحنه بگیر و ببند حوادث سیاسی گرفتار ساخت و این یکی از علامتهای روشن واضحی است که خط‌مشی زندگی حافظ را به ما می‌نمایاند. او علی‌رغم میل باطن به طرف سیاست و طرفداری از یک مرکز قدرت کشیده شده و در اثر این رویداد گرفتار رقابت و مشکلات و ایذاء دستجات دیگر قرار گرفته است. بیت هفتم این غزل آئینه تمام نمای وضعیت آن روزگار است چرا که شاعر آن دوره را به سبب فتنه و جنایتها و آشفتگیها دوره آخر‌الزمان دانسته و چاره‌ کار خود را در کناره‌گیری و باده‌نوشی می‌داند“دوستت دارم
همایون
2017-05-21T19:05:30
مطمئن نیستم در متن عرایضم واژه ی "اعراب" را درست و بجا استفاده کرده باشم!
همایون
2017-05-21T15:33:23
با احترام به ساحت بلند شعر و ادب ایران زمین حسین گرامی درود بر شما ضمن سپاس از حضور شما و آراستگی کلامتان, بنده هم با نظر جنابتان که فی الواقع همان نظر بانو مهناز است موافقم و میدانم که گل رنگ و بو دارد, با صبا رابطه دارد, عمر کوتاهی دارد و در این مدت کوتاه خودنمایی میکند. این ویژگی‌های گلی است که می روید. در ادبیات ما, معشوق گاهی با ماه و گاهی با همین گل قیاس می شوند و هماره از منظر عاشق این معشوق است که زیباتر از ماه و گل جلوه می کند و بنده می پذیرم که در این بیت:میخواست گل که دم زند از رنگ و بوی دوست از غیرت صبا نفسش در دهان گرفتهر آنچه که تا بحال از شما عزیزان شنیدم درست است. اما نیکوتر است با آنکه نفس عمل پسندیده است, همراه با آنکه نظر شما عزیزان را تأیید می کنم مطلبی هم اضافه کنم. لطافتی که در شعر حافظ وجود دارد ما را راهنمایی می کند تا به نکته ای که مد نظر اوست برسیم. شاید گاهی لطافت را در شعر حافظ کمتر حس میکنیم اما بلاغت, فصاحت و شیوایی کلام در حدیست که دیگر خلعی حس نمی شود. پذیرفتم که این غزل در مدح شاه شجاع سروده شده است. اما لطافت به گونه ایست که نه تنها مخاطب مجیزه گویی حس نمی کند بلکه در غزلی که در مدح یک شخصیت سروده شده دنبال عشق و عرفان میگردد! با ایهام مواجه می شود! تا بحال چنین اشعاری در مدح یک شخص به این لطافت و زیبایی دیده ایم؟! معتقدم حافظ تحت هر شرایطی و در هر زمینه ای که غزل سروده, با توجه به خردی که این بزرگمرد داشته, در یک گوشه ای از غزل, در یک بیت یا حتی در یک اصطلاح به نکته ای که مد نظر داشته اند, اشاره میکند. به عبارتی دیگر, نمی توان یقین داشت که همه ی ابیات در مدح شخصیت مورد نظر سروده شده باشد و شاید دلیل رندی حافظ همین باشد. باری...یقین دارم بزرگانی که پیشتر از ما بوده اند و زحمت بسیار در عرصه ی فرهنگ و ادب ایران متحمل شده اند, اگر مطلبی گفته یا نوشته اند بی دلیل نبوده. مع هذا عرض بنده همان گل است با "کسر گاف" که در حاشیه ی قبل هم به آن اشاره داشتم. (پوزش می طلبم به جهت اینکه قلم یا به اصطلاحی فونت بنده کارایی اینکه واژه ها را اعراب کند, ندارد. ناگزیرم برای تلفظ واژه توضیح بنویسم) این گل(محصول آب و خاک) هم رنگ و بو دارد و هم قابل قیاس است این بار با دوست در مقام انسان یا همان آدم یا شاید معبود. توضیحاتی که عرض کردم, مقدمه ای بود مرتبط با درخواستی که در حاشیه ی قبل هم از عزیزان داشتم. چنانچه در باب صحت و سقم این موضوع(گل با کسر گاف) و فلسفه ی آن مطلب تازه ای دارند عنوان کنند تا از راهنمایی ایشان بهره ببریم.سپاسگزارم
nabavar
2017-05-20T20:44:34
مهناز بانو با احترام به جناب همایون نقطه نظر شما را با مضمون بیت سازگار می بینمدلیل اول انکه : گُل است که با رنگ و بوی خوش ارزاندام {عرض اندام }می کند ولی گِل را چنین یارایی نیست .دوم : باد صبا در همه جا با گُل و ریحان همدم است نه با گِل ، و دیگر : آن که رنگ و بویی دارد از زیبایی و لطف دم می زند وخود را با دوست قیاس می گیرد ، و تا چنین نکند غیرت صبا بر انگیخته نمی شود. عمر شقایق را کوتاه خوانده بودید که با شما موافقم که یکی دو روز بیش نیست .خوشا به حال من که ازین مناظره بهره ها بردم.پایدار باشید
مینا مینوی
2017-05-26T01:07:57
همایون خان عزیزمن دوست قدیمی مهناز هستم ابتدا نوشتم که از خودم نظری نمی دهم ، این خواست شما بود که از متبحران دنیای غزل ، مخصوصاً غزلهای حافظ ، سخنی بشنوید که من در اطاعت امر جنابعالی از شرح جلالی براین چامه شمه ای آوردم . که اتفاقاً هم نظر با مهناز و حسین خان بوده موضوع هم گُل بود و گِل و لا غیرخوش باشید
همایون
2017-05-26T02:54:46
با احترام به ساحت بلند شعر و ادب ایران زمینگرامی بانو میناباز هم از شما بجهت مطالبی که عرضه داشتید سپاسگزارم ضمن آنکه در همان حاشیه ی نخست از دوستی شما و خانم مهناز آگاه شدم.و اما آنچه که درباب غیرت و تعصب روزگار در آغاز عرایض بنده خواندید و به گمانم شما را دچار سوء تفاهم کرده, جز مقدمه ای مرتبط, تا به شرح مختصری بر موضوع بپردازم نبود. اگر مطلب به گونه ای بوده که موجب آزردگی خاطرتان گشته, بر این حقیر و قلم ناتوانش ببخشایید.سپاسگزار_
همایون
2017-05-25T13:01:35
با احترام به ساحت بلند شعر و ادب ایران زمین بانوی گرامی مینا, درود.با سپاس از توضیحات مقبول شما. اما عرض بنده چیز دیگریست که در حاشیه ی قبل به آن اشاره داشتم.آنچه را که ما با عنوان سرنوشت یا تقدیر می پذیریم, سرانجام یا خوب رقم میخورد یا بد. اگر دست تعصب و غیرتی هم در کار باشد هیچ نسبتی با تقدیر و سرنوشت ندارد. به عبارتی دیگر, غیرت و تعصب را فقط به تمایلاتی درون زا میتوان نسبت داد که یا با روند شکل گیری حوادث و اتفاقات(روزگار) موافق اند یا مخالف. از شواهد پیداست که حافظ خواسته یا ناخواسته درگیر حوادثی می شود که اصلا با تمایلات او سازگاری نداشته و برای او خوشایند نبوده اند.در فرمایشات شما گرامی نیز, رقیب به گل تشبیه شد که به ظن شما این رقیب, یا برادر است, یا هموطن, یا شاید یک دوست, تا بتوان دل سوختن شاعر را در مرگ او توجیه کرد! اما دلیل شکر گزاری شاعر چیست؟! "از غیرت صبا نفسش در دهان گرفت!" "شکر خدا که سر دلش در زبان گرفت!" هیچ منطقی, هیچ عقل سلیمی نمی پذیرد که در این به ظن شما تراژدی, حافظ هم بر مرگ رقیب دل بسوزاند و هم خوشحال باشد و شکر گزار!در حاشیه های قبل عرض کردم اتفاقاتی که در روزگار شاه شجاع رخ داده حافظ را بر آن داشته تا در باب آنچه که در سر داشته غزل بسراید نه در مدح شاه شجاع! لذا معتقدم بهترین موضوعی که میتوان بطور کلی به این غزل اختصاص داد آنست که بگوییم؛ این غزل در روزگار شاه شجاع سروده شده است نه در مدح شاه شجاع! با سپاس دوباره از شما مانا باشید.
همایون
2017-05-27T19:32:24
گرامی بانو مینا ضمن سپاس بخاطر توجه و عنایت شماخواستم سخن کوتاه کنم و به همان مقدار مناظره بسنده کنم اما حیفم می آمد اگر نمی گفتم؛ الحق که این بار شمه آوردید بر وسعت بیکران این چامه. آنهم به مصداق آن مشکی که خود می بوید. هرچند مختصر اما کلامتان, کلام مناظره بود و یقین دارم از چشمه ی انباشته ی درک و فهمتان جوشید. چشمه ای که وقتی پر شد, خود مرجع و منبع است.با آرزوی توفیق برایتان.
مینا مینوی
2017-05-26T13:32:38
همایون خان عزیزنمی دانم آزردگی خاطر در کدام قسمت از نوشتار من به چشم شما آمده، که خوشحالم تا با شما هم سخنم.قلم توانای شما را نیز به شما تبریک می گویم ، که سراسر ادب است،و اما:چون نیک بنگریم ، ابیات غزلهای حافظ معمولاً ارتباط چندانی با یکدیگر ندارند ، مگر در چند غزل مثل { یاد باد آنکه سر کوی توام منزل بود} در رسای ابو اسحاقدرین غزل نیز او اشاره ی کوتاهی از نظر ما به شاه شجاع داشته که این هم شاید تعبیر ما باشد و حافظ را خیالی دیگر در سر ،این مشتاق فقط نظر دوستان را می خوانم و شاید سالهاست حاشیه ای ننوشته ام با احترام به دیدگاه همه ی دوستان ، برایتان آرزوی سلامت دارم
مینا مینوی
2017-05-22T17:37:31
مهناز عزیزم ، سلاممی بینم که نظر شما و آقای حسین تا اندازه ای با جناب همایون تفاوت دارد . از خودم نظری نمی دهم ، ولیدر شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالیان ، در مورد این بیت همان را خواندم که شما عزیزان گفته اید ، آنرا کپی می کنم :”گل بر آن بود که پیوسته لاف برابری با رنگ وبوی دوست بزند. خدای را شکر که باد صبا از روی غیرت نفسش را در دهانش بند آورد (او را پرپر کرد)“و توضیح می دهد :” شاعر دربیت چهارم رقیب شاه را به گل تشبیه کرده که عمرش مانند گل بی‌داوم و در اثر تندباد غیرت حوادث پرپر شده است و تشبیه رقیب به گل دلیل بر این است که رقیب، یک برادر می‌تواند باشد و احتیاط شرط کار است و نباید زیاد به طرف متخاصم تاخت زیرا از این برد و باختهای داخلی زیاد اتفاق می‌افتاد. در این غزل حافظ از مشکلاتی که جریانات روزگار برای او پیش آورده و او را درگیر معضلات حکومتی نموده گلایه دارد و صراحتاً می‌گوید من آسوده به کار وزندگی خودم مشغول بودم که دست تصادف مرا در صحنه بگیر و ببند حوادث سیاسی گرفتار ساخت و این یکی از علامتهای روشن واضحی است که خط‌مشی زندگی حافظ را به ما می‌نمایاند. او علی‌رغم میل باطن به طرف سیاست و طرفداری از یک مرکز قدرت کشیده شده و در اثر این رویداد گرفتار رقابت و مشکلات و ایذاء دستجات دیگر قرار گرفته است. بیت هفتم این غزل آئینه تمام نمای وضعیت آن روزگار است چرا که شاعر آن دوره را به سبب فتنه و جنایتها و آشفتگیها دوره آخر‌الزمان دانسته و چاره‌ کار خود را در کناره‌گیری و باده‌نوشی می‌داند“دوستدار تو
مینا مینوی
2017-05-23T10:10:20
” شاعر دربیت چهارم رقیب شاه را به گل تشبیه کرده که عمرش مانند گل بی‌داوم و در اثر تندباد غیرت حوادث پرپر شده است و تشبیه رقیب به گل دلیل بر این است که رقیب، یک برادر می‌تواند باشد و احتیاط شرط کار است و نباید زیاد به طرف متخاصم تاخت زیرا از این برد و باختهای داخلی زیاد اتفاق می‌افتاد. در این غزل حافظ از مشکلاتی که جریانات روزگار برای او پیش آورده و او را درگیر معضلات حکومتی نموده گلایه دارد و صراحتاً می‌گوید من آسوده به کار وزندگی خودم مشغول بودم که دست تصادف مرا در صحنه بگیر و ببند حوادث سیاسی گرفتار ساخت و این یکی از علامتهای روشن واضحی است که خط‌مشی زندگی حافظ را به ما می‌نمایاند. او علی‌رغم میل باطن به طرف سیاست و طرفداری از یک مرکز قدرت کشیده شده و در اثر این رویداد گرفتار رقابت و مشکلات و ایذاء دستجات دیگر قرار گرفته است. بیت هفتم این غزل آئینه تمام نمای وضعیت آن روزگار است چرا که شاعر آن دوره را به سبب فتنه و جنایتها و آشفتگیها دوره آخر‌الزمان دانسته و چاره‌ کار خود را در کناره‌گیری و باده‌نوشی می‌داند“
مینا مینوی
2017-05-23T10:09:27
مهناز عزیزم ، سلاممی بینم که نظر شما و آقای حسین تا اندازه ای با جناب همایون تفاوت دارد . از خودم نظری نمی دهم ، ولیدر شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالیان ، در مورد این بیت همان را خواندم که شما عزیزان گفته اید ، آنرا کپی می کنم :”گل بر آن بود که پیوسته لاف برابری با رنگ وبوی دوست بزند. خدای را شکر که باد صبا از روی غیرت نفسش را در دهانش بند آورد (او را پرپر کرد)“و توضیح می دهد :
رضا
2018-11-02T16:51:30
در مورد بیت آخر تا جایی که من تفسیرهای مختلف رو دیدم از ترکیب "آب لطف" و ربطش به "میچکد" گذشتن و فقط اشاره به خوب بودن شعر حافظ کردن که یعنی انقدر خوبه که حسود نمیتونه نکته ای ازش بگیره. یک از طنزهای حافظ در این بیت هست که جالبه و درک نشده. در قدیم مفسرین در کنار و حاشیه ی کتابها ایرادها و نکته ها رو مینوشتن. اینجا حافظ میگه شعر من از آب لطف خیس شده و داره چکه میکنه و حاسد اگه هم بخواد نمیتونه نکته ای بگیره و در حاشیه بنویسه چون قلمش روی کاغذ خیس نمینویسه! حالا آب لطف میتونه اشاره به همون آب خضر یا آب حیات یا آب زندگی داشته باشه که عمر جاودان میده. اگه دقت کنید دوبار در این غزل به آخرزمان و آخر جهان اشاره میکنه که معمولا با خضر و آب حیات میاد. حافظ به طور تلویحی میگه شعر من همون آب حیاته و به خواننده عمر جاودان میده.
برگ بی برگی
2019-01-24T10:40:21
آقای رضا س در اثبات نظر خود مبنی بر غیر عرفانی بودن برخی آثار خواجه شیراز ،  نمونه ای بارز  از عرفانی ترین غزلهای حافظ را آورده اند ؛ ابر آذاری برآمد باد نوروزی وزید / وجه می میخواهم و مطرب ، که میگوید رسید؟ یعنی هیچکس نخواهد گفت رسید .شاهدان در جلوه و من شرمسار کیسه ام بار عشق و مفلسی صعب است میباید کشیدقحط جود است آبروی خود نمی باید فروخت/ باده و گل از بهای خرقه میباید خریددو بیت آغازین که اظهر من الشمس است و عارف که پس از عبور از تیرگی های ابر آذاری (کنایه از کدر بودن روح انسان از هم هویت شدگی ها با چیزهای این جهانی) نوروز و بهار که زنده شدن دوباره انسان را تداعی میکند  بشارت میدهد و برای طرب انگیزی و زنده شدن به اصل خود نیاز مند می و مطرب است و البته که عاشقی و مفلسی با یکدیگر سنخیتی ندارند و سپس عارف میگوید قحط جود و بخشندگی ست و در غزل های بسیاری بر این مطلب تاکید کرده است که هرگز چیزی را با دعا و ثنا به انسان نمی بخشند و تنها میتوان با پرداخت بهایش ، آنرا بدست آورد و همانگونه که برای بدست آوردن می زمینی بهای آن را طلب میکنند ، برای طرب انگیزی بهاران و تحول وجودی نوروزی به می ناب که از آن سوی میآید نیاز است و انسان که ممکن است همه گونه امکانات مادی نیز داشته باشد ولی در واقع مفلسی بیش نیست ، پس بهای آن می و مطرب خرقه اوست ، که نماد و استعاره ایست از دلبستگی و توهم تعلقات دنیوی که در طول سالهای متمادی بر روی دوش انسان سنگینی میکند و باید آن را بدهد تا آن می و آب حیات را به او بدهند . این هم هویت شدگی هایی که از آعازین روزهای زندگی به انسان تحمیل می شود و تا سالهای فراوان ما نه تنها آنها را حفظ میکنیم بلکه بر آنها می افزاییم مانند نژاد و ملیت ، نام و نشان ، تملکات و متعلقات ، پول و ثروت ، جاه و قدرت ، علم و دانش ، مذهب و باورها ، فرزندان و همسر ، و قس علیهذا . و البته که این بدین معنی نیست که این چیزهای این جهانی خوب نیستند و نباید از آنها بهره برد و نباید برای رسیدن به آنها از راه صحیح تلاش کرد بلکه عرفا و راه نمایان تاکید میکنند نباید هویت اصلی خود را از آنها گرفت و بلکه باید خرقه منیت ها و فخر فروشی ها و صدمه زدن به دیگران برای رسیدن به چیزهای این جهانی را بطور کامل بدور افکند و این بهای می و زنده شدن به اصل خدایی خویشتن انسان میباشد . و حافظ خوشکلام چقدر زیبا این مطالب را بیان کرده است . در پایان یادآور می شوم برخی حتی فردوسی را نیز بحق عارف میدانند که به زبان خاص خود که همان حماسه سرایی است با ما سخن میگوید و برخی دیگر حتی حافظ و سعدی و مولانا و عطار را عارف نمیدانند و اینجاست که حافظ می فرماید ؛ من این دو حرف نوشتم چنانکه غیر ندانست / تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانیموفق و در پناه حق باشید
رضا س
2019-01-29T05:04:13
@باغ بی برگیلطفا به ترکیبات "وجه می" و که میگوید رسید" و "آبروی خود نمیباید فروخت" توجه کنید. برای درخواست می عرفانی نیازی به فروختن آبرو نیست. حافظ مشابه این غزل با همین مضمون هم داره:رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید/ وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبیدکه در بیت آخر معلوم میشه حقوق یا عیدی(وظیفه) واریز نشده:بهار میگذرد دادگسترا دریاب/که رفت موسم و حافظ هنوز می نچشیدکه در اینجا کلمه "دادگسترا" کاملا مشخصه که خطاب به شاه یا وزیره و جنبه عرفانی نداره.جدا از تمام اینها، همنشینی و دوستی حافظ با شاه ابواسحاق که به گفته تمام منابع معتبر، به شدت اهل خوشگذرانی از نوع زمینی بود و همینطور شاه شجاع (در دوره ابتدایی سلطنت که متفاوت با شیوه ی پدرش امیرمبارزالدین رفتار میکرد) نشان از غالبا زمینی بودن تفکر حافظ داره. بحث زیاده ولی من واقعا میترسم دوستانی که به این صفحه میان چیزی که میخوان رو پیدا نکنن و این مباحث سر و چشمشون رو درد بیاره. دو یار زیرک و از باده ی کهن دومنی/ فراغتی و کتابی و گوشه ی چمنی /من این مقام به دنیا و آخرت ندهم /اگرچه در پی ام افتند هر دم انجمنی /
رضا س
2019-01-14T05:05:25
@بابک چندمالبته من منظورم چند قصیده در مدح شاهان نبود. شاید حدود نیمی از غزلیات دیوان حافظ در وصف(اگه نگیم مدح) شاه شجاع یاشه که البته با هنرمندی حافظ به اشعاری چندپهلو و عاشقانه و اجتماعی تبدیل شده اند و یکسویه نیستند. در مورد سنایی و عطار و مولانا حرف شما صحیحه ولی در مورد سعدی تقریبا تمام مفسرین غزلیاتش رو زمینی میدونن و اون داستان در مورد مقبره ش رو هم نشنیدم. اینکه حافظ عارفی بوده اشعار زمینی میسروده یا عضو فرقه ی ملامتیه بوده یا دینش چی بوده به دلیل اینکه هیچ نوشته ی مستند تاریخی در زمان حیاتش نوشته نشده و بعدها احتمالا نوشته ها تحریف شدن مشکلی رو حل نمیکنه و تا ابد هم میشه در موردش بحث کرد. چیزی که از نوع تفکر حافظ از اشعارش به دست میاد بیشتر به تفکر خیام نزدیکه تا مثلا سنایی و مولانا. متاسفانه یا خوشبختانه چیز دیگه ای از حافظ در دست نداریم که بفهمیم چه شخصیتی داشته.
بابک چندم
2019-01-18T16:26:13
@رضا س"من اگر باده خورم ور نه چه کارم با کَسحافظ راز خود و "عارف" وقت خویشم..."رضا جان من یکی نیازی به تفسیرات و تعبیرات "مفسرین" نمی بینم که آنچه را که خود به وضوح می گوید (که عارف است) دیگری یا دیگران تفسیر و تعبیر کنند...در مورد سعدی نیز اینچنین است؛ که در جای جای سروده هایش مملو از نشانه هایی است به وضوح روشن، که باز هم تفسیرات "مفسرین" را نیازی ندارد...در مورد نزدیکی حافظ به "تفکر خیام" که شما آوردی، من هم در حاشیه ای نظر خودم را آورده بودم که به گمان من حافظ "ایهام" را از خیام گرفته و آنرا به حد اعلا رسانده....ولی در باب اینکه اصلاً تفکر خیام چیست یا چه بوده، از هزاران رباعی که منسوب به اوست (فقط در یک مجموعه هزار و ششصد و اندی رباعی آمده! که هزار و ششصد و چندیش از آن خیام نیست!!) اکثر آنان الحاقی اند و خیام وار تا از خود خیام باشند...از این میان بین سیزده الی سی وسه رباعی را از خیام دانسته اند (که گاه تا صد و اندی نیز می رسد) ولی باز سر همینها نیز مناقشه و تفاوت نظر موجود است... ضمن اینکه نگاهی به نوروز نامه و یا روایت دیدار نظامی عروضی با خیام تصویری متفاوت از او می دهد...باری،"برخیزم و عزم باده ناب کنمرنگ رخ خود به رنگ عناب کنماین عقل فضول پیشه را مشتی میبر روی زنم چنانکه در خواب کنم"خیامآیا این رباعی از خود خیام است؟ یا نه؟ من یکی که نمی دانم...ولی آنچه که در آن می بینم همان ماجرای تقابل عشق (در اینجا می) و عقل است...و آنچه را که هدایت، دشتی یا هر مفسر دیگری پیرامون آن آورده را نیز جز ذهنیت خود آن مفسر نمی بینم که داستان طول و دراز خود را دارد...به هر حال،این بیت از حافظ:"خیز و در کاسه زر آب طربناک اندازپیشتر زانکه شود کاسه سر خاک انداز"...در کنار نزدیکی که با این رباعی خیام دارد، به گمان من بهترین شاهد و گواه است بر عارف بودن حافظ و أنهم در اعلی ترین مرتبه...
بابک چندم
2019-01-18T16:30:59
أنهم -> آنهم
مهران
2019-02-12T01:10:13
علی جان مجبور نیستی حاشیه بنویسی وتمام ابیاتی که برای اثبات نظرت راجع به زرتشتی بودن خواجه راغلط بنویسی.مجلس وضع؟
علی
2019-02-11T05:24:06
حافظ شیرازی زرتشتی بوده و دلیلی نداره واسه حضرت محمد شعر بگه نور خدا در خرابات مغان میبینمتو عجب بین این نور از کجا تا به کجا میبینمبه باغ تازه کن ایین دین زرشتیی یا اگر از ره مسجد به میخانه شدن خرده مگیر مجلس و‌ضع دراز است و زمان خواهد شدپس این شعر در مورد شاه شجاع است و مسلمانان عزیز حقیقت رو تحریف نکنید ممنون
برگ بی برگی
2018-12-08T12:51:13
حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت  آری به اتفاق جهان می توان گرفت  حسن خداوند پیش از خلقت انسان ، در کوه و دریا و جنگل ، یعنی جمادات و نباتات و سپس جانداران زمینی و سمایی و دریایی متجلی شده بود ، اما این تجلی کامل نبود زیرا هیچکدام از این مخلوقات به زیور عقل آراسته نیستند ،  و لاجرم آن حسن و زیبایی های تجلی یافته در موجودات و جهان ماده از ملاحت و نمک لازم بی بهره اند ، پس خداوند با نظر خواهی از فرشتگان (عقل ) مصمم به خلق انسان شد تا انسان پس از حضور در این جهان با اتفاق ، ‌یعنی رسیدن به وحدت و یکی شدن با خداوند ، موجبات آشکار شدن آن گنج پنهان در سرتاسر عرصه حیات جسمی و مادی را فراهم کند  ، با این اتفاق و وحدت انسان با خداوند در روی زمین است که آن جهانگیری مورد نظر اتفاق افتاده و کامل خواهد شد ، حافظ انگیزه خدا یا زندگی از خلقت انسان و یادآوری پیمان الست به انسان در جهت برآورده شدن خواست و مشیت الهی را در همین یک بیت به زیبایی بیان می کند . افشای راز خلوتیان خواست کرد شمع  شکر خدا که سر دلش در زبان گرفت  این مسئولیتی ست بزرگ که مشیت الهی بر گذاشتن چنین بار سنگینی بر روی دوش انسان قرار گرفته است ، مسئولیتی که کوهها از پذیرش آن سر باز زدند اما بنا به فرموده قرآن ، انسان جهالت کرده و آن را می‌پذیرد  ،‌ پس در پیمان الست با خداوند عهد می بندد و اقرار می کند که از جنس و امتداد اوست  و این مأموریت را به انجام خواهد رساند ، شمعی که در آن مجلس بود خواست که راز این مکر خلوتیان یا طرح خداوند را برای انسان برملا کرده و انسان را از پذیرش چنین مسولیتی پشیمان کند این شمع که عقل جزوی یا جسمی انسان است در برابر آن یگانه آفتاب تابان ناچیز بودن خود را درک و سکوت اختیار می کند ، حافظ می‌فرماید خدا را شکر که این سِر را در دهان گرفت و برای انسان فاش نکرد ، زیرا ممکن بود انسان با خداوند عهد موسوم به الست را امضاء نکند . بسیاری از ما انسانها آرزو می کنیم که ای کاش آن شمع محفل لطف می کرد ، راز را فاش نموده و انسان را از اینهمه رنجی که در انتظارش بود آگاه و نجات می داد  ، در آن محفل فرشتگان که نماد عقل هستند نیز به این انتخاب و قرار دادن مسولیتی چنین سنگین بر انسان اعتراض کرده ، گفتند انسان ضعیف است و در زمین ظلم و فساد کرده ، جنگ و خونریزی  ها میکند و از عهده این امر مهم بر نمی آید ، اما خداوند که عقل کل است این اعتراض را رد نموده  پاسخ داد که او به امری آگاه است که آنان ، یعنی عقل و خرد آنان که  بیشتر از آن شمع است از آن بی اطلاع هستند و تصمیم نهایی گرفته شد . زین آتش نهفته که در سینه من است  خورشید شعله ای ست که در آسمان گرفت  اما انسان به وعده آتش عشقی که خداوند قول داد در سینه اش نهفته کند دلخوش داشته و به سخن خداوند که می فرماید انسان را مکرم داشته و اصلآ  خورشید که منشأ حیات کل هستی و جهان ماده است را به انگیزه آن آتش و عشق درونی انسان آفریده است اعتماد کرده ، بلای معروف الست را بر زبان جاری می کند که بلای جان بسیاری از مردمان شده و تنها اندکی از انسانها هستند که تا به اینجا موفق به وفای عهد خود شده و رستگار شدند . می خواست گِل که دم زند از رنگ و بوی دوست  از غیرت صبا ، نفسش در دهان گرفت  اما در آن محفل ، انسان عجول که هنوز گِل یا خاک و از جنس ماده است و خام و دارای هشیاری در اندازه یک شمع است  ، با این بلی گفتن گمان کرد که در لحظه از جنس خداوند شده و خواست بر فرشتگان و خلوتیان فخر فروخته و دم از رنگ و روی حضرت دوست بزند (همان لحظه بوسیله خرد جزوی خود اسیر نفس شد ) ، اما از غیرت و شاید عتاب باد صبا زبان به دهان گرفت ، پس سرانجام  باد صبا  نفخه الهی را در او دمید یعنی همان روحی که در ادیان به آن اشاره شده است و چنین خلق جدیدی از اینجا آدم لقب گرفت اما هنوز فضیلتی بر فرشتگان  ندارد . آسوده بر کنار ، چو پرگار می شدم  دوران چو نقطه عاقبتم در میان گرفت   پرگار در نجوم به معنی ستاره یا صور فلکی دوردست و کم فروغ است که در فرهنگ لغات قابل مشاهده می باشد  و در اینجا آن ابزار به یاد مانده از کلاسهای درس هندسه مورد نظر نیست  ، نقطه از لحاظ اینکه فاقد بعد و اندازه است نماد فضای عدم و بینهایت خداوندی می باشد ، در مصرع دوم می‌فرماید  پس از اینکه انسان متعهد به الست شد  به زمین و چرخه هستی هبوط کرد ، و این چرخه جهان ماده ، یا دوران سرانجام انسان را که اصل و ذاتش نقطه بینهایت خداوند است در قالب جسمانی در میان گرفت ، یعنی انسان متولد شد و پای در جهان فرم و ماده گذاشت  ، پس انسان در زمین آرامش نسبی یافت  که  این  آسودگی مرهون آن ذات یا  هشیاری و خرد خداوندی ست که انسان در زمینِ  فرم از آن برخوردار شده است ، اما  همچون پرگار ، ستاره کم فروغی ست که در صور فلکی دور دست دیده می شود ولی این آسودگی و سکون منظور اصلی آفرینش انسان نبوده ، و بنا بر پیمان الست قرار است این نقطه یا ستاره کم فروغ تبدیل به خورشید بینهایت و گسترده خداوندی  شود  که با پروسه ای که حافظ در ابیات بعد به آن می پردازد نقطه ذات انسان گشوده و باز خواهد شد و آن خورشید  ، آفتاب جهانگیر  شده و گنج پنهان خداوند در زمین و جهان ماده آشکار می شود و منظور اصلی حضور انسان در زمین محقق می گردد . مولانا آن نقطه را ذره می نامد و فرموده است : آفتابی در یکی ذره نهان  / ناگهان آن ذره بگشاید دهان  ،  ذره ذره گردد افلاک و  زمین  / پیش آن خورشید چون جست از کمین   آن روز شوق ساغر می خرمنم بسوخت  کاتش ز عکس عارض ساقی در آن گرفت  اکنون انسان که با وعده حمایت خداوند پای به عرصه وجود  و هستی گذاشته است  بمنظور تطبیق شرایط زیست و برآورده شدن نیازهای مادی و جسمانی خود در این جهان خواستن های خود را با گریه آغاز می کند که مادر اجابت می کند و روزانه شاهد رشد جسمانی این نوزاد است ، اما عادت به خواستن در انسان فروکش نمی کند ، با بزرگتر شدن خواسته های او نیز افزون می شوند در حالیکه برابر قانون زندگی و ادامه حیات  نیازی به اینهمه خواسته های جورواجور ندارد و اکنون که تبدیل به جوانی رشید و بلند بالا شده است خرمنی عظیم از تعلقات دنیوی و نفسانی مانعی بزرگ برای وفای به عهد اوست با خداوند برای اتفاق و جهانگیری ، انسانهایی چون حافظ و دیگر بزرگان که خیلی زود به مسؤلیت و هدف حضور در این جهان آگاه شدند با  دریافت اولین ساغر از دست خداوند یا زندگی ، و با دیدن عکس رخسار آن ساقی زیبا روی به یاد اولین ساغری که روز الست از دست آن ساقی یگانه دریافت نموده است و عهد و پیمان خود افتاده ، در خرمن تعلقات و انباشت دلبستگی های مادی و ذهنی او آتش افتاده و اثری از آن چیزهای مادی و ذهنی بر جای نمی ماند . اما انسانهایی که بجای طلب شراب خرد ایزدی ، بر خواست خود از شرابهای مجازی مانند شراب ثروت ، شراب تایید و اعتبار ، شراب اعتقادات تقلیدی و ذهنی اصرار می کنند ، پس‌ساغری از حضرت دوست دریافت ننموده و چشم عدم بین و نقطه خود را از دست داده ، همچنان تا پایان عمر بر خرمن تعلقات خود می افزایند و درنتیجه بکلی منکر هر گونه عهد و پیمانی می شوند . خواهم شدن به کوی مغان آستین فشان  زین فتنه ها که دامن آخر زمان گرفت  آستین فشان یعنی دست افشانی  و پایکوبی ،‌کنایه از شادی بینهایت و بدون علتهای بیرونی،  کوی مغان تمثیلی ست از فضای عدم  و بینهایت خداوندی که از انفجار آن نقطه در برابر سالک گشوده می شود  ، پس رند زیرکی چون حافظ که با همان اولین ساغر ، عکس رخ حضرتش را در آن جام مشاهده کرده و آتش بر خرمن هستی مجازی خود می زند ، با این سوختن خرمن و دلبستگی  های دنیوی خود به همان نقطه ای که در روز الست بود باز می گردد یعنی جهان بدون بعد و جهات  و در حالیکه بدون آن تعلقات شادمان است دست افشانی می کند ، در مصرع دوم فتنه یعنی آشوب و درهم ریختن نظمی که انسان با خرمن تعلقات  دنیوی برای خود تدارک دیده است و همانگونه که با در افتادن آتش در خرمن گندم ، کلیه نظم روستا و منطقه درهم می ریزد ، نظم ایجاد شده در ذهن انسان که از این خرمن ، طلب امنیت و نیکبختی  می نمود آشفته می شود ، آخر زمان قیامت فردی انسان‌ است  در همین جهان مادی که منجر به درگرفته آتش در خرمن هستی های مجازی می شود ، دیدن عکس رخ معشوق در ساغر  ثمره خواست و طلب انسان است و قیام در جهت وفای به عهد و پیمان خود با خداوند . می خور که هرکه  آخر کار جهان بدید  از غم  سبک  برآمد و رطل گران  گرفت  آخر کار جهان برای انسانی که قیامت فردی وی فرارسیده و او بمنظور وفای به عهد خود قیام کند خوش سرانجام است،  یعنی سبک و به راحتی از غمهای خود آزاد شده و آستین افشان بسوی کوی مغان یا فضای گشوده شده و آسمان یکتایی اوج می‌گیرد ، پس‌ عروج برای مراتب بالاتر از ملائک نیازمند رطل گران یا پیمانه ای بزرگتر از آن می ناب است . بر برگ گل به خون شقایق نوشته اند  کان کس که پخته شد می چون ارغوان گرفت  شقایق گل عاشق و نماد عاشقی ست ، حافظ می‌فرماید چه لطیف این نکته را بر برگ شقایق نوشته اند که تا انسان عاشق نشود و سپس خون دلبستگی‌های دنیوی یا سر خویشتن ذهنیش نریزد ، پخته و  شایسته دریافت آن شراب ارغوانی رنگ نخواهد شد . اشاره به حدیثی ست که خداوند می فرماید " هر کس که به من عشق ورزد ، عاشقش خواهم شد ، و چون عاشق شوم ، او را خواهم کشت ، و هرکس را که من بکشم خود خونبهای او خواهم بود " حافظ این حدیث را علیرغم خشونت ظاهری بسیار لطیف می داند که گویی بر گلبرگ شقایق نوشته اند . حافظ چو آب لطف ز نظم تو می چکد  حاسد چگونه نکته تواند بر آن گرفت  حالیکه از نظم و شعر حافظ آب حیات زنده کننده ای می چکد که با لطف و عنایت خداوند بر زبان حافظ جاری می شود ، پس‌حاسدان قادر به نقد و نکته بینی و ایراد گیری از این ابیات نیستند . یعنی شعرهایی را که شعرای دیگر  با ذهن خود می سرایند پر از نکته و ایراد است اما بدلیل اینکه شعر حافظ زبان حق است  و از عالم معنا می آید بدون نقص و نکته می باشد .
رضا س
2018-12-15T04:10:30
در پاسخ به برگ بی برگی باید بگم چه خوبه که اشعار حافظ رو در پیمانه ی افکار خودمون نریزیم و به عرفان و این مسائل پیوند ندیم. البته حافظ اشعار عرفانی هم داره ولی بیشتر غزلیاتش اجتماعی و عاشقانه هستند و اونهم از نوع زمینی:ابر آذاری برآمد باد نوروزی وزید/ وجه می میخواهم و مطرب، که میگوید رسید؟شاهدان در جلوه و من شرمسار کیسه ام/ بار عشق و مفلسی صعب است، میباید کشیدقحط جود است آبروی خود نمیباید فروخت/ باده و گل از بهای خرقه میباید خریدچطور میشه این غزل رو مثلا تعبیر عارفانه کرد؟ شراب عارفانه پول یا وجه نیاز داره؟ یا شاهدان عرفانی پول میگیرن که حافظ باید از اینکه کیسه ش تهی ست و مفلسه شرمسار باشه؟ یا باده ی عرفانی رو با پول میخرن که حافظ مجبور باشه خرقه ش رو بفروشه تا بتونه گل و شراب عرفانی بخره؟ غزل بالا هم همینطوره و ربطی به عرفان نداره و اکثر مفسرین معتقدن که در مورد شاه شجاع گفته شده. یکبار هم گفتید که حافظ مدح شاه نمیکنه و شانش رو پایین نیاوریم. البته حافظ مدیحه سرا نیست ولی اشعار مدح داره که درکنارش انتقاد هم میکنه. حافظ بارها شاه شجاع، شاه منصور، شاه ابواسحاق و خواجه تورانشاه وزیر رو مدح کرده که با کمی مطالعه غزلیات حافظ با موارد زیادی روبرو میشید. در پایان هم این ابیات رو بخونید که مستقیما در در مدح شاهان گفته شده. مگر اینکه اینها هم تعبیری عرفانی داشته باشد!بر طرف گلشنم گذر افتاد وقت صبح/ آندم که کار مرغ سحر آه و ناله بوددیدیم شعر دلکش حافظ به مدح شاه/ یک بیت از این قصیده به از صد رساله بودآن شاه تند حمله که خورشید شیرگیر/ پیشش به روز معرکه کمتر غزاله بود***به یُمن دولت منصور شاهی/ علم شد حافظ اندر نظم اشعار***از مراد شاه منصور ای فلک سر بر متاب/ تیزی شمشیر بنگر، قوت بازو ببین***جبین و چهره حافظ خدا جدا مکناد/ ز خاک بارگه کبریای شاه شجاع***نصره الدین شاه یحیی، آنکه خصم ملک را/ از دم شمشیرِ چون آتش ذر آب انداختی***خوشم آمد که سحر خسرو خاور میگفت/ با همه پادشهی بنده ی تورانشاهمو...
بابک چندم
2018-12-16T02:42:34
@رضا س،از سنایی تا سعدی و ... نیز در مدح اشخاص شعر سروده اند!اولی افکار صوفیه را وارد شعر فارسی کرد و سعدی را هم برخی پیر و شیخ خانقاهی که بعد مقبره اش شد می دانند...باری،آیا نمی شود آن طرف سکه را هم منظور کرد که عارفی شعر "زمینی" هم سروده؟
رضا
2018-02-25T23:52:02
حُسنت به اتّفاقِ مَلاحت جهان گرفتآری به اتّفاق جهان می‌توان گرفتاین غزل ِزیبا،نغز وپُرمایه،چنانکه ازلطفِ سخن ولَحن کلام پیداست درمدح شاه شجاع ِخوش قد وقامت،خوش سیرت وخوش صورت، محبوبِ دوست داشتنی ِحافظ ودرتعریف وتمجید ازرشادت ها ودلیری های اوسروده شده است. شاید این سئوال پیش بیاید که چرا اغلبِ غزلیّات حافظ دررابطه با شاه شجاع سروده شده وچرا حافظ این همه مضامین وعبارات عرفانی رادرمدح این پادشاه بکاربرده است؟درپاسخ بایدگفت که: اینکه حافظِ جمال دوست نسبت به شاه شجاع ِ خوش خط وخال احساس خاص وعاطفی داشته هیچ شک وتردیدی دراین نیست. لیکن اینگونه هم نیست که حافظ همه ی نبوغ خدادی خویش را به پای این پادشاه خوش سیمای خوش سیرت نثارکرده باشد. درست است که شاه شجاع محبوبِ دل حافظ بوده ودل عاشق پیشه ی رندِ شیراز را برمی انگیخته و احساسات وعواطفِ درونی اورا به غلیان درمی آورد. امّا بایددانست که این همه ی ماجرانیست. این انگیزش، صرفاً حافظ رابرای خَلق غزل تشویق وترغیب می نمود و زمینه یابستری مناسب برای بیان دغدغه های فکری اوفراهم می ساخت. چنانکه ملاحظه می گردد درهرغزلی که حافظ درمدح شاه شجاع یا سایردوستان خود سروده، شاید بیش ازیک یا دوبیت درمدح آنها نگفته است. معمولاً سایرابیاتِ غزلها یی ازاین دست، درمورد نگرش وجهان بینی حافظ،اندیشه های ناب او،بی وفایی دنیا،وعشق و...... می باشد که درقالب غزل می نشینند. حُسن: جاذبه وجمال،زیباییِ وکششملاحت: ملیح بودن، با نمک بودن، رفتارنرم ودلنشین و جذّاب.اتّفاق:اتّحاد، به هم پیوستگی ،درکناریکدیگرمعنی بیت: زیبایی وجاذبه ی تودرکنارنمکین بودن ورفتاردلنشین توهمه ی قلبها راتسخیرکرده ودنیارافراگرفت آری درست است وقتی محاسن باهم جمع شده ودرکناریکدیگرقرارگیرند به کمکِ مجموع آنها جهانی رامی توان تسخیرنمود.به قد وچهره هرآنکس که شاه خوبان شدجهان بگیرد اگردادگستری داندافشای راز خلوتیان خواست کرد شمعشُکر خدا که سِرّ دلش در زبان گرفتافشا: آشکارکردن ،برملا کردن.خلوتیان: گوشه نشینان ِ عارف وآگاه ازمسایلمعنی بیت: شمع بند زبان ندارد قصد کرده بود که اسرار خلوت نشینان را برمَلا سازد، این اسرار بسیار مهم ومگو هستند ونبایست به گوش نامحرمان برسند ضمن آنکه خطرناک وسوزنده وویرانگر نیزهستند. آنقدراثربخش اَند که دل شمع رانیزبه آتش کشید وشعله ورساخت، خدای را شکرکه نتوانست رازی را که می خواست فاش کند.روشن است که رازخلوتیان همان اندیشه های ناب حافظانه، وخمیرمایه ی مرام ومسلک رندیست که متعصّبین ِ یکسویه نگر،کینه توزان ومدّعیان دروغین نمی توانند آنها رابرتابند ازهمین رو این رازها مهم ومگوهستند.گرخودرقیب شمع است اسرار ازاوبپوشانکان شوخ ِ سربُریده بند زبان ندارد.زین آتشِ نهفته که در سینه ی من استخورشید شعله‌ایست که در آسمان گرفتآتش نهفته: سوز وگداز درونی، کنایه از آتش عشق است.معنی بیت: سوز وگدازی که مُدام درقلب من جریان دارد،آتشی که دردرون من زبانه می کشد آنقدرسوزنده وپُرحرارت است که خورشید تنها یک شعله ازآن است که درآسمان می سوزد.سوزدل بین که زبس آتش ِ اَشکم دل ِشمعدوش برمن زسرمهرچوپروانه بسوختمی‌خواست گُل که دَم زندازرنگ وبوی دوستاز غیرتِ صبا نفسش در دهان گرفتغیرت: حمیّت،حفظ ناموس کردن، رشک،حسادت کردن "صبا" همان نسیم سحرگاهی که پیام آور عاشقان است وبه حَرم یار دسترسی دارد دراینجا هوادار معشوق است ونسبت به اوتعصّب وغیرت دارد.بعضی ازشارحان "گُل" راکنایه ازیک دشمن داخلی مثل شاه محمود دانسته وبراین باورند که چون دشمن شاه شجاع برادرخود اوبوده،لذا حافظ حُرمتِ خانوادگی ِ اورا نگه داشته وازواژه ی تحقیرآمیزتری استفاده نکرده است! درحالی که چنین تصوّر وچنین برداشتی غیر حافظانه بوده وچیزی جزحدس وگمان بی پایه نیست.باید یادآورشد همانگونه که پیشترگفته شد گرچه غزل درمدح شاه شجاع وتمجید ازپیروزیهای اوآغازشده لیکن به جزمطلع غزل سایرابیات هرکدام معنا و منظوری مستقل دارند ومتاثّرازباورها وعقایدِ شخصیِ حافظ نسبت به آدابِ عاشقی،جایگاه معشوق، وغیره می باشند وهیچ ارتباطی به شاه شجاع ندارند. دراین بیت نیز واژه ی "گُل" به همان معنای اصلی( گل سرخ) بکارگرفته شده هیچ اشاره ای به دشمن داخلی یاخارجی ندارد چراکه حافظ رابه چوب ببندی دشمن راچه داخلی باشدچه خارجی "گل" نمی شمارد. همانگونه که دراغلب غزلیّاتِ حافظ، سرو و ماه وخورشید و...... درمقابل قد وقامت وزیبایی ِمعشوق کم می آورند وتحقیرمی شوند دراینجا نیز به همان سیاق قبلی "گل" درقیاس بارنگ وبوی معشوق کم آورده و تحقیرشده است. معنی بیت: گُل دراین خیالِ باطل که شاید توانسته باشد دَم ازرنگ وبوی دوست بزند وبا اورقابت کند مشغول جلوه گری وعشوه گری بود که غیرتِ صبا برانگیخته گشت وگل با مشاهده ی خشم وغضبِ صبانَفَس اَش دردهان حبس شد.گل بررُخ رنگینِ توتالطفِ عرق دیددرآتش شوق ازغم دل غرق گلاب استآسوده برکنارچوپرگار می‌شدمدوران چو نقطه عاقبتم در میان گرفتپرگار: وسیله ای دوشاخه برای رسم دایره، دراینجا باتوجّه به اینکه "دوران" نیز به معنی چرخش پرگار وچرخش روزگاراست می باشدتشبیهات بسیارزیبایی به مددِنبوغ شاعرخَلق شده است شاعردرمصرع اوّل خودرا به شاخه ی بیرونی ِ پرگارتشبیه کرده که درحاشیه ی دایره حرکت می کند. وقتی بیرون ازدایره باشی فارغ بال وآسوده خاطرهستی امّا دروسط معرکه ودایره مشوّش ونگران ومضطربی. درمصرع دوّم:دوران به معنی روزگار به شاخه ی بیرونی ِ پرگار که به حالتِ دَوَرانی می چرخد تشبیه شده وخودِشاعراینبار به شاخه ی ثابتِ پرگارتشبیه شده که باتکمیل شدنِ دایره کاملاًمحاصره شده وبه اصطلاح به دامی می افتد که راه ِ گریز ندارد‌‌. به عبارتی شاعر به زیبایی وباهنرمندی، یکبارخودرا شاخه ی متحرّک ویکبارنیز به شاخه ی ثابتِ پرگارتشبیه نموده ومضمونی بِکر وبدیع خَلق کرده است. کاری که ازعهده ی هیچ شاعری جزرندِ شیرازبرنمی آید.امّا چرا شاعر خودرا دردامی می بیند که راه گریز ندارد؟باتوجّه به روحیّاتِ لطیفی که ازحافظ سراغ داریم،قطع یقین تمایلاتِ قلبی اواین نبوده که درکانون توجّهاتِ عموم به ویژه پادشاهان ووزرا قرارگیرد ونتوانسته باشددرگوشه ای دنج وآرام، با خاطری آسوده بدون دغدغه های سیاسی زندگی گذراند،بلکه بی شک میل درونی او،یک زندگی ِ آرام، بی استرس وبه دوراز هیاهو وچه بسا درویشانه بوده که شوربختانه نصیب اَش نشده است. ظاهراً ازهمین رو باشِکوه واندوه وحسرت می فرماید:معنی بیت: همانندِ شاخه ی بیرونی پرگارباخاطری آسوده، یک زندگانیِ در حاشیه وبیرون ازدایره داشتم وازهیاهوی آزارنده وقیل وقال اندوهبارسیاسی اجتماعی فارغ بال بودم لیکن ازبداقبالی، روزگار بامن چنان کرد که وقتی به خودآمدم، همانندِ شاخه ی ثابتِ پرگار،خودرا احاطه شده دروسطِ دایره دیدم که هیچ راه فراری نیست! دوران باحرکتِ دَوَرانیِ خود مرا درمیان معرکه انداخت وگرفتار مسایلی کرد که خواستِ قلبی من نبود. من نمی خواستم اینچنین درکانون توجّهاتِ عام وخاص قرارگیرم.آن روز شوقِ ساغر مِی خرمنم بسوختکاتش ز عکس عارضِ ساقی در آن گرفتعارض: چهره، رخسار"ساقی" دراشعارحافظ همان شراب دهنده هست لیکن مقام والایی دارد وهمیشه زیباروی وخوش خُلق وخوش حرکات است وگاه مثل همین بیت به جایگاهِ معشوق تکیه می زند وهمان خودِ معشوق است که عاشقانش رابه شراب محبّت سرمست می سازد.معنی بیت: آن روز که سرخیِ رُخسار ساقی، همانندِ پاره ی آتش در درونِ ساغرمنعکس شده بود من بی تاب وبیقرار شدم واز شوق واشتیاق ِ سرکشیدن ساغرمی همه ی هستی اَم بسوخت. شراب خورده وخوی کرده می روی به چمنکه آبِ روی توآتش در ارغوان انداختخواهم شدن به کویِ مُغان آستین فشانزین فتنه‌ها که دامنِ آخرزمان گرفتکوی مُغان: مغان در اصل قبیله ای از قوم ماد بودند که مقام روحانیت منحصراً به آنان تعلق داشت . آنگاه که آیین زرتشت بر نواحی غرب و جنوب ایران یعنی ماد و پارس مستولی شد مغان پیشوایان دیانت جدید شدند. در کتاب اوستا نام طبقه ٔ روحانی را به همان عنوان قدیمی که داشته اند یعنی آترون می بینیم اما در عهد اشکانیان و ساسانیان معمولاً این طایفه رامغان می خوانده اند. بعضی ها بااستناد به بیت هایی ازاین دست براین باورند که حافظ به دین زرتشت گرایش داشته ومُرادِ وی ازپیرمغان همان زرتشت است.امّا بنظرچنین می رسد که: گرچه ارادت واحترام حافظ به زردتشت قابل انکارنیست ودرچندین غزل به صراحت به این پیامبرایرانی الاصل ارادت ورزیده است لیکن همانگونه که قبلاً نیز توضیح داده شده حافظ در گذرِ زمان به یک نوع آزاداندیشی بامحوریّت عشق وانسانیّت رسیده واندیشه های نابِ اوفراقومی و فرامذهبی هستند و در چارچوب هیچ یک ازمذاهب جای نمی گیرند اوخودبه تنهایی یک مَسلک تمام عیاراست. باتوجّه به اینکه درمذهبِ زرتشت شراب خوردن مجازاست حافظ بیشتر"مُغان" رابه معنای میخانه بکارگرفته،تاپیوندِ معنایی نیزباشراب خواری دراین مذهب داشته باشد.آستین فشان: حرکاتی موزون با دست است که صوفیان به هنگام رقص، انجام می دهند. به معنای رهایی ازبندِ تعلّقات است.معنی بیت: ازبس شرارت وفتنه وآشوب دراین دوره ودراین جامعه شاهدهستم گویی که آخرالزّمان فرا رسیده است. برآنم ازتمام تعلّقاتِ دنیوی دست بردارم وازباورها وعقاید خویش دل بکَنم ورقص کنان به میکده بشتابم تا باجام شراب ازشروشور دنیا خلاص گردم وبه رهایی برسم. عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلسکه وَعظِ بی عملان واجب است نشنیدنمی خور که هر که آخر کار جهان بدیدازغم سبک برآمد و رَطلِ گران گرفتازغم سبک درآمد: رنج واندوه دنیا راسبک می شمارد وبرخودسخت نمی گیرد.رَطل: واحد وزن مایعات برابر 12 اوقیه یا 84 مثقال. این وزن در جاهای مختلف تفاوت داشته؛ وزنی که در ایران یک‌رطل گفته میشده معادل صدمثقال بوده (هر مثقال 24 نخوداست) ،پیاله و پیمانه ی بزرگ شرابمعنی بیت: شراب بنوش که هرکسی که بی وفایی و ناپایداری دنیا رافهمید دیگر به جای سخت گرفتن برخود و خوردنِ غم وغصّه ی دنیا،شراب باپیمانه ی سنگین وبزرگ می خورد.من وهم صحبتی اهل ریا دورم بادازگرانانِ جهان رطل گران مارابسبر برگِ گل به خونِ شقایق نوشته‌اندکان کس که پُخته شد میِ چون اَرغوان گرفتمعنی بیت:چون نیک بنگری طبیعت نیزآدمی رابه عیش وعشرت دعوت می کند وازاندوه وغصّه خوردن برحذرمی دارد چنانکه باچشم جان ودل بنگریم هربرگ گلی پیامی دارد وهرآوازبلبلی مارابه شادی ونشاط تشویق می کند.معنی بیت: برروی گلبرگ ها به خون شقایق نوشته شده که آنکس که سرد وگرم دنیا چشیده وبه فهم ودانایی رسیده باشدازشراب ارغوانی رنگِ نشاط بخش غافل نمی ماند وغم واندوه دنیارا بااین متاع ارزشمند خنثی می سازد.غم زمانه که هیچش کران نمی بینمدَواش جزمِیِ چون ارغوان نمی بینمحافظ چو آبِ لطف ز نظم تو می‌چکدحاسد چگونه نکته تواند بر آن گرفتنکته گرفتن:خُرده و ایراد گرفتننظم : شعرحاسد: حسودمعنی بیت: ای حافظ زمانی که اشعارتواینقدرلطیف و ظریف ونغز هستند حسودان چگونه می توانند برتوخُرده گیرند؟ لطفِ شعرتودهانِ هرمدّعی وحسود رابرمی بندد. شعرحافظ همه بیت الغزل معرفتستآفرین برنفس دلکش ولطف سخنش
شیرازی
2018-08-15T02:50:18
با سلام این سه بیت در حافظ قدیمی آمده استچون لاله کج نهاد کلاه طرب ز کبر هر داغ دل که باده چون ارغوان گرفت می ده بجام جم که صباح صبوحیانچون پادشه بتیغ زرافشان جهان گرفتفرصت نگر که فتنه چو در عالم اوفتادعارف بجام می زد و از غم کران گرفت
در سکوت
2022-03-17T23:59:20.621663
این غزل را "در سکوت" بشنوید
سیاوش جلالی
2022-05-23T19:53:22.4064419
جناب رضا پاینده و سبز باشید، از نوشتارتان لذت میبرم
محمدحسین مسعودی گاوگانی
2022-10-13T12:59:56.8720116
از  از کلمه حسنت که به معنی حسن و نیکی تو است ، می توان برداشت کرد که کلمه ملاحت نیز مانند آن باید به معنی ملاح تو باشد و از آنجا که کلمه ملاح با کسره و فتحه معنی مناسبی در این بیت نمی دهد پس ملاح با ضمه مدنظر حافظ بوده است که معنی بیت را نیز نمکین و زیبا می کند.ملاح . [ م ُ ] (ع ص ) نمکین و خوب صورت . ج ، ملاحون . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دارای ملاحت . (از اقرب الموارد). منبع لغتنامه دهخدا
یوسف شیردلپور
2022-11-04T19:23:18.3271938
بنده یک عامی هستم وسوادم درحد پنجم ابتدایی ضمن تشکراز برنامه تاریخ ما باید گفت که ماسرزمین ما مملوست از شاعران نامی وپرآوازه که براستی هریک گنجی هستند به تمام معنا ولی ان طور که باید به این شعرا پرداخته نمیشه واگرهم هست مدیون خواندگان اصیل ما ازاستادان گرانقدر مانند تاج شهیدی خوانساری قوامی پریسا دلکش سیمابینا البته باهنرنمایی موسیقی دانان بی ادعای ماست بنده بشخصه بانوای ماورایی استاد شجریان بااکثرشعرا وشعر وادبیات ناب پارسی اشناگشتم وباهیچ چیزهم عوض نمیکنم چون باشعروموسقی وآواز این عزیزان به هردوجهان رسیدم، ایام بکام 
م ر ن
2022-12-08T18:14:42.4869547
خواهم شدن به کوی مغان آستین فشان زین فتنه ها که دامن آخرزمان گرفت به نظر می رسه اینجا آستین فشاندن ناشی از رقص نباشد و به نشانه اعتراض باشد. یعنی حافظ شکایت خود از فتنه هایی که دامن آخرزمان را گرفته معترضانه پیش مغان خواهد برد.