گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

حافظ:شنیده‌ام سخنی خوش که پیرِ کنعان گفت فِراق یار نه آن می‌کند که بتوان گفت

❈۱❈
شنیده‌ام سخنی خوش که پیرِ کنعان گفت فِراق یار نه آن می‌کند که بتوان گفت
حدیثِ هولِ قیامت که گفت واعظِ شهر کنایتیست که از روزگارِ هجران گفت
❈۲❈
نشانِ یارِ سفرکرده از کِه پُرسم باز که هر چه گفت بَریدِ صبا پریشان گفت
فغان که آن مهِ نامهربانِ مِهرگُسِل به تَرکِ صحبت یاران خود چه آسان گفت
❈۳❈
من و مقامِ رضا بعد از این و شُکرِ رقیب که دل به دردِ تو خو کرد و ترکِ درمان گفت
غمِ کهن به میِ سالخورده دفع کنید که تخم خوشدلی این است پیرِ دهقان گفت
❈۴❈
گره به باد مزن گر چه بر مراد رود که این سخن به مَثَل باد با سلیمان گفت
به مهلتی که سپهرت دهد ز راه مرو تو را که گفت که این زال تَرک دَستان گفت؟
❈۵❈
مزن ز چون و چرا دم که بندهٔ مُقبِل قبول کرد به جان هر سخن که جانان گفت
که گفت حافظ از اندیشهٔ تو آمد باز؟ من این نگفته‌ام آن کس که گفت بُهتان گفت

فایل صوتی غزلیات غزل شمارهٔ ۸۸

تصاویر

کامنت ها

مصطفی اسلامی
2016-07-11T22:48:14
درباره بیت مورد بحث (غم کهن به می سالخورده دفع .......) چند نکته مورد غفلت واقع شده است که متذکر میشویم : 1) عدم وجود این بیت در چند نسخه معتبر میتواند دلالت بر این داشته باشد که این بعدها توسط حافظ دوستان و تقلید کنندگان او به شکلی ناقص و بحث برانگیز وارد این شعر شده است. 2) محور عمودی این غزل تا میانه های آن سخن از رفتن معشوق و هحران اوست که حالت مقدمه دارد و در ابیات پایانی با آوردن مثالهایی باستانی حافظ این کار معشوق را شماتت میکند و میگوید دلیلی که باعث جدا شدن معشوق یا ممدوح از من شده قدرت اوست (قدرت سیاسی یا زیبایی) اما نباید فراموش کند که حتی سلیمان هم قدرت جاودانه نداشت. بنابراین در این بیت فضایی برای نوشیدن می و فراموشی غم های کهن نمیماند که حافظ ان را در غزل بگنجاند. 3) در بررسی اشعار حافظ حتما باید محور عمودی شعر مورد بررسی قرار گیرد تا ابیات ناهمخوان با محور عمودی در صورت رخصت نسخه ها حذف شوند. 4) بع عنوان نتیجه عرض میکنم که این بیت اساسا با فضای این غزل ناهمخوان است و با توجه به این که در چند نسخه نیامده است باید آن را الحاقی بدانیم و بحث درباره آن را تمام کنیم.
شمس شیرازی
2015-12-26T17:13:47
پیر کنعان گمان نمی رود در کار می و مطرب بوده باشدازیرا پیر دهقا ن که همان پیر مغان است ، زبان حافظ است. دو دیگر افزودن واو در پس تخم خوشدلی این است ، هم وزن را ناساز میکند و هم ضرورت دستوری ندارد. و سر انجام همراهی زیبای غم کهن و می سالخورد و پیر دهقان.
شمس شیرازی
2015-12-26T17:55:07
نیم بیت نخست ای بسا چنین بوده است:غم کهن به می سالخورده باید شستکه تخم خوشدلی این است، پیر دهقان گفت و پیر کنعان با کاشتن هیچگونه مناسبتی ندارد ، که دهقان و کاشتن. پیر کنعان گویا همواره در کار کاشتن فرزند بوده است.!
جاوید مدرس اول رافض
2015-12-26T12:43:21
غم کهن به مَیِ سالخورده دفع کنیدکه تخم خوشدلی ....... پیر دهقان گفتاین است و: 19 نسخه (801، 807، 813، 827، 843 و 14 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ) خانلری، عیوضی، نیساری، جلالی نائینی- نورانی وصالاین است،: 4 نسخه (834، 2 نسخۀ بسیار متأخر هر دو مورخ 894 و 1 نسخۀ بی‌تاریخ) قزوینی- غنی، سایه، خرمشاهی- جاویداین است که: 6 نسخه (814- 813 و 5 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ)از 40 نسخۀ دارای غزل 88، 11 نسخه فاقد بیت فوق اند از جمله نسخ مورخ 818، 819، 821، 822، 823، 824 و 824. نسخۀ مورخ 803 خودِ غزل را ندارد.4 نسخۀ کهن از جمله نسخۀ اساس چاپ علّامه قزوینی مصرع دوم را بدین صورت دارند: "که تخم خوشدلی این است و پیر دهقان گفت". علامه قزوینی "واو" را نیاورده و در حاشیه نوشته است: «در خ و ق و بسیاری از نسخ قدیمه : اینست و (با واو عاطفه)». سایه و خرمشاهی- جاوید به تبعِ طبعِ قزوینی این واو را نیاورده اند. ضبط کامل نسخۀ مورخ 801 این است:«که وضع خوشدلی این است و پیر کنعان گفت» ******************************************************************
حسین ملیحی شجاع
2013-03-13T14:42:33
د ر بیت:به مهلتی که سپهرت دهد ز راه مروتو را که گفت که این زال ترک دستان گفت اشاره جالب وکنایه ای به داستان رستم واسفندیار و حیله زال در ارتباط با شکست رستم و ساختن تیر توسط زال دارد ومیخواهد نتیجه بگیرد که بسیاری از پیروزی ها موقت است وامکان دارد توسط زمانه حیله ساز نتیجه دیگرگون شود
mareshtani
2010-02-11T02:36:16
mesraje dowome beide haftom(mur ba solaiman goft)1---پاسخ: در نسخهٔ قزوینی همین است (باد) و و نه «مور» و بدل هم نیاورده. تغییری ندادیم.
بزرگمهر وزیری
2008-05-26T09:01:27
پارۀ دوم از بیت سوم از آخر بسیار زیباست. «زال» لقب پدر رستم است. چون موهای وی همه سپیدرنگ بود و کنایۀ از روزگار دیرپاست. از سوی دیگر «دستان» نام اصلی پدر رستم است ولی در زبان پارسی «دستان» به معنای نیرنگ و فریب هم هست. معنای کلی این است که روزگار دیر پا، نیرنگ را ترک نکرده است.
کامیاب
2020-01-25T10:16:16
" به مهلتی که سپهرت دهد ز راه مروتو را که گفت که این زال ترک دستان گفت"سپهر : (موسیقی) گوشه‌ای در دستگاه راست‌پنجگاه.دستان:سرود و نغمه - (موسیقی):محل قرار دادن انگشت در سازهای زهی مضرابی3-دست ها 4-اطاق خرد و کوچک در خانهراه : پرده موسیقی و نغمه ( فرهنگ فارسی معین )روزگار هر سازی که بزنه باید انسان باهاش برقصد .اگر کسی غیر این گفت اشتباه کرده
افسانه
2020-04-04T18:47:51
سلام خدمت اساتیدمحترم وگردانندگان محترم تاریخ مامدتی است به خاطرویروس کروناوفراغتی که حاصل شده حافظ خوانی میکنم گویی پنجره ای روبه دنیایی دیگربرایم بازشده بسیاربسیارلذت میبرم به سایت مراجعه میکنم جهت دریافت معانی وخوانش صحیحیک دنیاسپاس ازاستاد محترم - رضا- خواندن معانی سراسرنکته وپژوهش ایشان لذت مضاعف به من میدهدهزاران درودوسپاس خدمت این استادگرانقدر
سوفیا
2019-09-18T13:24:13
گره به باد مزن گر چه بر مراد وزد.... براساس بیش از 20 نسخه خطی، بر مراد وزد ، درست تر به نظر می رسد؛ البته «بر مراد وزیدن باد» معقول تر از «بر مراد رفتن باد» است.
دکتر صحافیان
2021-01-23T08:17:57
از پیر کنعان( در غم یوسف) سخنی دلپذیر شنیده ام، که آنچه فراق بر سر عاشق می آورد وصف ناپذیر است( چگونه سخن یعقوب برای فراق، خوش می شود؟ ایهام وابهام َشعری:- این سخن التیام درد فراق است- فراق آورنده حال خوش و پرورش دهنده جان است، یعقوب پس از فراق به یگانگی عشق رسیدحدیث هول قیامت، که گفت واعظ شهرکنایتی است، که از روزگار هجران گفتهراس رستاخیز که واعظ بیان کرد کنایه ای ازین فراق است.3- نشانی دوست را از چه کسی بپرسم(خانلری: پرسم راست)، در حالی که نسیم صبا نیز هر چه می گوید پریشانی است.4- آه و فریاد که آن ماهرو که رشته مهرم را پاره می کند(خانلری: دشمن دوست)، چه آسان یارانش را ترک میکند(و هدیه فراق می دهد)5- از فراقت ترک درمان کردم، پیوسته مقیم مقام رضا و شکرگزار رقیب.6-دهقان کارآزموده گفت: اساس خوشدلی و از میان برنده غمها شراب سالخورده است.( خانلری و پیر دهقان)7- هر چند نسیم بر مرادت می وزد،( خانلری: وزد) اما به آن تکیه نکن، این نکته به سلیمان که باد مسخر او بود، گفته شد( باد یا مور گفت: آنچه در دست داری باد-هیچ است)8- هر فرصت حال خوش را دریاب، چه کسی به تو اطمینان داد، که پیر فلک از نیرنگ دست برداشته است.9- دست از چون و چرا( کنکاش راز هستی) بردار که انسان سعادتمند سخن حق را به جان می پذیرد.چه کسی گفت( با این همه فراق)، از فکر عشقت بازگشته ام، این دروغی است که به من بسته اند.دکتر مهدی صحافیانآرامش و پرواز روح  پیوند به وبگاه بیرونی
تماشاگه راز
2017-11-24T15:50:00
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالیان:در بیت هشتم شاعر، روزگار غدار مکار را در کلمه (زال) خلاصه می‌کند و در قالب اندرز به شاه محمود می‌گوید از فرصتی که روزگار به تو داده است و موقتاً تو را بر شیراز مسلط نموده مغرور مشو و از حیله و دستان (زال) حذر کن. در اینجا شاعر یک داستان شاهنامه را در یک بیت می‌گنجاند به این معنا که در جنگ رستم و اسفندیار ابتدا اسفندیار بر رستم چیره شد و روزگار و سپهر به او مهلتی داد اما این مهلت دیر نپایید زیرا رستم از زال کمک خواست و او با کمک سیمرغ تیری از چوب گز ساخته و به رستم تعلیم می‌دهد که آن را به چشم اسفندیار بزند و همین مهلت سپهربه ضرر اسفندیار تمام شده از اثر حیله زال پیر از پای درمی‌آید. حافظ می‌خواهد به شاه‌محمود بفهماند که آخر و عاقبتکارتو هم دست کمی از اسفندیار ندارد و از قضا این پیش‌بینی درست از آب درآمده و شاه شجاع مجدداً به شیراز و سلطنت دست می‌یابد.تشبیه جهان پیر و مکار به زال را خاقانی چنین آورده است:از خون دل طفلان سرخاب رخ‌آمیزداین زال سپید ابرو وین مام سیه پستان***
محسن سعیدزاده
2019-01-08T05:09:59
حدیث هول قیاتتفسیرهای عرفانی ازقیات وهول آنرو که به تعبیر قرآن:«شیئی عظیم» است؛کمتر درمیان تفسیرهای غزلیّات حافظ دیده میشود.درباره این بیت, دونکته را کوتاه واشاره وار ر میکنم:حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهرکنایتی است که ازروزگار هجران گفت.او ل-واعظ ازنگاه حافظ راوی نامعتبری است.حافظ اورا توثیق نکرده؛بل که تفسیق هم کرده است.دوم اگر حکایت را با افسانه (تقریبا ونه تحقیقا)مترادف بدانیم,حاظ افسانه باور نیست.دراینجا نیز ازآن به عنوان یک مثال درجهت عظمت درد فراق یاد میکند.
رضا
2018-02-26T22:41:13
شنیده‌ام سخنی خوش که پیر کنعان گفتفراق یار نه آن می‌کند که بتوان گفتپیرکنعان: حضرت یعقوب ، پدر حضرت یوسف بود. اوبه سببِ آنکه سالهای زیادی درفراقِ دُردانه ی خویش گریست، درعرصه ی ادبیّاتِ عاشقانه تبدیل به نمادِ بی تابی وبی قراری درفراق یارشده است.فراق: دوری،هجرانمعنی بیت: ازپیرکنعان سخنی دلپذیرشنیده ام که می گفت: رنج واندوهِ دور ماندن ازیار، چیزی نیست که بتوان بیان کرد. این غم واین اندوه رابایدتجربه کرد تا ازمیزان جانکاه بودن ِ آن آگاه شد به شرح وبیان قابل توصیف نیست.ماهم این هفته برون رفت وبه چشمم سالیستحال هجران توچه دانی که چه مشکل حالیست؟حدیثِ هولِ قیامت که گفت واعظ شهرکنایتیست که از روزگار هجران گفتحدیث : روایت،داستانهول:ترس قیامت: رویداد کنایت: موضوعی رابه رمز گفتن،اشاره کردن،هجران: دوری ازیارمعنی بیت: روایتی که واعظ ازسختی وهولناک بودن روزرستاخیزتعریف کرد تنهاشمّه ای وگوشه ای ازرنج ومشقّاتِ روزگار هجران ِ می باشد. دردِ دوری دوست به مراتب سخت تراز ترس ِ آشوبِ قیامت است.حکایت شب هجران نه آن حکایت حالیستکه شمّه ای زبیانش به صدرساله برآیدنشان یار سفرکرده از که پرسم بازکه هر چه گفت بریدِ صبا پریشان گفتبرید: پیک، قاصدنشانی یارسفرده راازچه کسی بپرسم؟ امیدم به بادِصبا که پیک عاشقان است بود اونیز هرچه نشانی یاررا گفت نتوانست خوب بیان کند بُریده بُریده وناقص گفت.ظاهراً دوستِ زمینی حافظ که احتمالاً شاه شجاع است به جایی دوراز دسترس رفته وصبا نیز نمی تواند آدرس دقیق دهد. حال وهوای این غزل شبیه غزل: "آن تُرک پریچهره که دوش ازبرما رفت" است که درفراق شاه شجاع سروده شده است. چنانکه درشرح آن غزل گذشت،شاه محمود باحمله ای غافلگیرانه شاه شجاع رادرشرایط سختی قرارداد وبه وی پیشنهاد نمود که ازشیرازخارج گردد. شاه شجاع نیز که عرصه رابرخودتنگ می دید ناچاراً پذیرفت وبه ابرقو رفت. ازحال وهوای این غزل چنین برمی آید که در دوران فراق او سروده شده است.باهیچکس نشانی زان دلستان ندیدمیااونشان ندارد یامن خبرندارمفغان که آن مهِ نامهربانِ مِهرگُسلبه تَرکِ صحبتِ یاران خود چه آسان گفتمِهرگسل: کسی که رشته ی مهر ومحبّت گسسته(بُریده) است.افسوس وآه ازاین مصیبت که آن ماه سیما رشته ی مهرومحبّت گسسته و یاران وعاشقان خود را ترک نموده است.گویی ازصحبت ما نیک به تنگ آمده بودباربربست وبه گردش نرسیدیم وبرفتمن ومقام رضا بعد از این و شُکر رقیبکه دل به دردِ تو خو کرد و تَرکِ درمان گفتمقام رضا: رضایت خاطرداشتن. دراینجا حافظ دیگرازناله وفغان درفراق یارخسته شده، دل به دردِ هجران عادت کرده وقیدِ مداوا را زده است.شُکررقیب: تسلیم ورضا به آنچه رقیب انجام می‌دهد. رقیب به معنی مراقب ونگاهبان. دراینجا شایدشاه محمود بوده باشد که به تختِ شاه شجاع تکیه زده است.معنی بیت: ای محبوب، دوره ی هجران آنقدرطولانی شد ومن آنقدرفغان وناله کردم که دیگردل به دردِ تو عادت کرد، من دیگردراندیشه ی مداوا نیستم. ازرقیب نیزرنجشی به دل ندارم،شُکر اومی گویم و باهمین درد که بخشی ازوجودم شده می سازم ومی سوزم.بیاکه هاتف میخانه دوش بامن گفتکه درمقام رضاباش وازقضامگریزغم کُهن به مِی سالخورده دفع کنیدکه تُخم ِخوشدلی این است پیر دهقان گفتمعنی بیت: دهقان سالخورده و با تجربه توصیه کرده،غم واندوهی که در مزرعه ی دل ازقدیم ریشه زده وباهیچ تدبیری ازبین نمی رود با شرابِ کهنه به راحتی ریشه کن می گردد. این نکته یا این مِی کهنه، همان تخم ِخوشدلی وعیش وعشرت است که اگر درمزرعه ی دل بکاری، نشاط و شادمانی به بارمی آورد. به یادداشته باشید که هرچه بکارید همان را دروخواهید کرد.دهقان سالخورده چه خوش گفت باپسرکای نورچشم من بجزازکِشته ندرویگِره به باد مزن گر چه بر مُراد وَزدکه این سخن به مثل مور با سلیمان گفتدربسیاری ازنسخه های قدیمی "باد باسلیمان گفت" آمده است که بنظرمعنای حافظانه ای ندارد. درنسخه ی قدسی وانجوی وحافظ به سعی سایه "مورباسلیمان گفت" ضبط شده است که بنظرحافظانه ودرست تراست. درروایات وداستانهای قرآنی این مورچه بوده که با حضرت سلیمان گفت وشنودی داشته وبه سلیمان پندها آموخته است نه باد! دربخشی ازاین داستان می خوانیم: مورچه به سلیمان گفت خدا به توچه چیزی عطانموده است؟ سلیمان پاسخ داد: خداوندبادرامَرکب ماساخته است. مورگفت ای سلیمان می دانی که این چه معنی دارد؟ یعنی که توبربادسوارمی شوی وبربادتکیه می کنی! بادچیزیست که درآید ونپاید وبرود. یعنی همه ی قدرت تو برهیچ است! سلیمان ازاین حرف به فکرفرورفت وازاوپندآموخت. گِره به باد مزن: تکیه به باد مکنمعنی بیت: هیچوقت برباد تکیه مکن اگرچه شاید موقتاً به سمتی که تونیازداری به وزد وخواست تو برآورده شده باشد،لیکن باد است وهیچ تضمینی ندارد لحظه ای دیگرممکن است نباشد یا بر آنسوی دیگر بوَزد وکارتوخراب گردد این مثلِ زیبا را مور با سلیمان گفته که گِره بربادمزن.بادت به دست باشداگردل نهی به باددرمعرضی که تخت سلیمان رود به بادبه مُهلتی که سپهرت دهد ز راه مروتو را که گفت که این زال ترک دستان گفتاین بیت نیز شاید کنایه ای شاه محمود بوده باشد که به تختِ شاه شجاع تکیه زده است. یعنی اینکه روزگار چندروزی به وی مهلت داده است.ز راه مرو: زال: پدررستم، دراینجا کنایه ازروزگار کهن سال وحیله گراست دستان: حیله. اشاره به داستان رستم وافراسیاب است که درنهایت رستم با حیله وتدبیرپدرپیرخود، با کمک سیمرغ تیری از چوبِ گز ساخت و آن را به چشم اسفندیار زد واوراشکست داد. معنی بیت: روزگاراگرمُهلت چندروزه ای به دستت داده مغرورمباش وازراه راستی ودرستی منحرف مشو. چه کسی به تو گفته که روزگارحیله گری را کنارگذاشته وکاری به کارتو ندارد؟ ایمن مباش که روزگاربازیهای زیادی دارد وممکن است دریک لحظه ورق برگردد وتمام آرزوهای تونقش برآب شوند.زگِردخوانِ نگونِ فلک طمع نتوان داشتکه بی ملالتِ صدغصّه یک نواله برآیدمزن ز چون و چرا دَم که بنده ی مُقبلقبول کرد به جان هر سخن که جانان گفتمُقبل: صاحبِ بخت و اقبال،رستگارجانان: دراینجا پیرخردمند وناصح داناست.معنی بیت: وقتی نصیحتی می شنوی ازچرایی وازچیستی سخن مگو که بنده ی سعادتمندوخوشبخت،هرسخن که پیر دانا وخردمند گفت بی چون وبی چرا قبول می کند وبه بحث وجدل بااونمی پردازد.نصیحت گوش کن جانا که ازجان دوست تردارندجوانان سعادتمند پندِ پیردانا راکه گفت حافظ از اندیشه ی تو آمد بازمن این نگفته‌ام آنکس که گفت بُهتان گفتبُهتان: تهمت ودروغ به کسی نسبت دادن.این بیت ظاهراً خطاب به شاه شجاع است.معنی بیت:ای محبوب ، اگرسخن چینان به دروغ به توگفتند که حافظ ازعشق تورویگردان شده ودیگربه تونمی اندیشد بشنو وباورمکن که من هرگزچنین نگفته ام واین یک دروغ وتهمت است.اگرچه حُسن توازعشق غیرمستغنیستمن آن نی اَم که ازاین عشقبازی آیم باز
شیرازی
2018-08-15T12:41:25
در تعدادی متون این بیت درج شدهبیار باده بخور زانکه پیرمیکده دوشبسی حدیث غفور و رحیم و رحمن گفت
شیرازی
2018-08-15T12:43:46
در دیوان قدیمی اینجانب این بیت درج شدهبیار باده بخور زانکه پیرمیکده دوشبسی حدیث غفور و رحیم و رحمن گفت
رضا عباسی
2021-10-21T16:22:41.1921965
غزل خوانی شماره 88 حافظ را از اینجا گوش دهید    
در سکوت
2022-03-17T23:59:45.6603085
این غزل را "در سکوت" بشنوید
برگ بی برگی
2022-12-08T05:07:59.5010577
شنیده ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت فراق یار نه آن می‌ کند که بتوان گفت پیر کنعان کنایه از یعقوبِ پیامبر است اما داستانِ یوسفِ او تمثیلی از شرح حالِ انسان‌ است که یوسف یا خویشِ اصلیش را که از آغاز حضور بر روی زمین یار و همراه او بوده، در حالیکه هنوز کودک یا نوجوانی بیش نیست از دست داده است یا به عبارتی از وی جدا شده و توسط برادران یوسف که همان پدر، مادر و اطرافیانِ انسان است به چاهِ ذهن افکنده می شود ، این اتفاق در نوجوانی هر انسانی اتفاق خواهد افتاد، عرفا معتقدند انسان در بدوِ ورود از جهانِ معنا به جهانِ ماده نیازمند تشکیل خویشِ جدیدی بر روی خویشِ اصلیِ خود که از جنس و ادامه خداوند است می باشد تا بوسیله آن خویشِ جدید نیازمندی های مادی خود را مدیریت و برای‌ مثال با گریه بتواند خواسته و نوع نیازمندی خود را به مادر منتقل کند ، تدبیرِ خداوند بر این منوال است تا این خویشتنِ جدید و در خدمتِ تن مدتی کوتاه و برای چند سال اولویتِ طفل باشد و پس از آشنایی کامل او با جهانِ مادی ، او بار دیگر به خویش یا خرد و یار اصلی خود اجازه دهد تا امورِ مادی و معنویش را در اختیار گیرد ، اما انسانی که به هفت هشت سالگی می رسد آنچنان با این خویشِ در خدمتِ تنِ جسمانی خود عجین شده که خود را همین خویشتنی تصور می کند که اکنون وجود دارد و علایق و نیازهای مادی او را برآورده می کند، برادران یوسف که اطرافیان نزدیک کودک هستند خود نیز گرفتار در چاه ذهن و توهم هستند و تا میان سالی و شاید پایان عمر نیز موفق به خروج از این توهم نمی شوند و در این توهم به کودک کمک می کنند تا گرگِ نفسَش ، یوسف و اصل زیبا روی وی را بدرد و آنچه بر جای می ماند وجودِ مادی، جسمی و ذهنی او باشد ، در این حال یعقوب که یوسف را به امانت نزدِ برادرانِ ( پدر و مادرِ) کودک سپرده است در غم و اندوهی جانکاه فرو می رود و صبر را پیشه خود می کند ،‌باشد که روزی با کمکِ کاروان بشریت این یار و همراهِ زیبا روی را از چاه ذهن و توهم بیرون آورد تا به  جایگاه حقیقی خود که عزیزی و سروری در مصر یا این جهان است برسد. حافظ از زبان پیر کنعان که در اینجا نماد خداوند یا همان یوسف و خویشِ اصلی انسان است درد فراق و هجران  را دردی می داند که تا کسی مبتلا نگردد درک نخواهد کرد و البته همه انسان‌ها کم و بیش چنین دردهای غیر قابل بیانی را تجربه خواهندکرد که حافظ شمه ای از آن را در این غزل برای ما بیان می کند ، در فراق و هجران هرچه هست غم و اندوه است اما پیر کنعان خوش می گوید ، یعنی این فراق میتواند با بیرون آمدن انسان از چاه و رسیدن به عزیزی مصر و خدمت در جوار پادشاه عالم هستی پایانی خوش داشته باشد، پیر کنعان می تواند رمز خداوند باشد و اگر با زبان یکتایی و وحدت بگوییم همان انسانِ کامل است . حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهر  کنایتی  ست که از روزگار هجران گفت  اما واعظ شهر که از تفسیر  و تأویل چنین داستان های قرآنی بی خبر است ،‌ صرفآ ازترس و هولِ روز قیامت و فشار قبر سخن می راند،  پس‌حافظ نیز در طریق ادب بوده ، بی سوادی واعظ را به رخش نمی کشد و می فرماید شاید منظور وی از هولِ روز قیامت کنایه از روزگار هجران و دردهایی ست که انسان تا بیرون آمدن از چاه توهمات ذهنی در آن بسر می برد و پس از فرا رسیدن قیامت فردی به تصمیم و اختیار خود و با خواست خداوند و کمک کاروانِ بشریت ، از آن چاه بیرون آمده و به جایگاه اولیه خود باز می گردد و شخص انسان که حضور و خویشِ یا یوسف زیبا و چشمِ حقیقت بینِ خود را از دست داده است پس از بازگشتِ آن یار و خویشِ اصلی بار دیگر بینایی و بینش خداگونه و عدم بینِ خود را نیز  باز می یابد . نشان یار سفر کرده از که پرسم باز  که هرچه گفت بَریدِ صبا ، پریشان گفت  حافظ از زبان همه انسان‌ها که یوسف و خویشِ زیبا روی خود را گم کرده اند سخن گفته می فرماید نشانی آن یارِ سفر کرده خود را از چه کسی جویا شوم ، چه کسی می تواند در بازگشتِ آن یار و یوسف زیبا روی به انسان کمک کند ؟ بَرید همان پیک صباست که یکی از مأموریت هایش تبادلِ پیغامهای معنوی در بینِ سالکانِ است اما در اینجا منظور  واعظان و مدعیانی هستند که خود  موفق به یافتنِ یوسف گمگشته شان نشده اما مدعی هستند به درگاه خداوند راهی داشته و می توانند در امر بازگرداندنِ آن یوسف زیبا روی به دیگران کمک کنند، حافظ می فرماید این واعظان بدلیل اینکه  در توهمات ذهنی بسر می برند، پس‌ لاجرم سخنان پریشان بر زبان می رانند و با گسترش خرافات نه تنها قادر به کمکی در این زمینه نیستند بلکه بر سرگشتگی و پریشانیِ انسان برای بازگشتِ آن یارِ  یوسف رخسارش می افزایند. فغان که آن مه نامهربان ِ مهر گُسل به ترک صحبت یاران خود چه آسان گفت اما فغان و افسوس و آه از نهاد حافظ که به هولِ روزگار هجران واقف است بر می آید زیرا حال که انسان رضایت داد تا برادران و نزدیکان،  یوسفِ ماه رویش را به چاهِ توهم و دلبستگی های دنیا بیفکنند آن یار زیبا روی نیز به آسانی مهر خود را از انسان گسسته و نامهربانانه این همنشینی با یاران و انسان‌ها  را ترک گفته و تن می دهد به این فراق و دوری و در حال به سادگی هرچه تمامتر این سخن را بر زبان می آورد که : من و مقام رضا بعد از این و شًکر رقیب  که دل به دردِ تو خو کرد و ترکِ درمان گفت  انسان چاره ای جز رضایت ندارد چرا که این هجرانِ موقت لازمه بقایِ انسان در جهانِ مادی می باشد، پس‌از این در مقام و جایگاه رضا و صبر می ماند، رقیب در اینجا همان خویشتن ِ متوهمی ست که مانعِ نزدیک شدنِ انسان به یارِ زیبا رویِ خویشِ اصلی می گردد، اما اینکه حافظ شکرگزارِ این رقیب می شود اول اینکه می تواند زبانِ طنز باشد و دیگری تشکر از او به این دلیل که سرانجام همین رقیب می‌تواند راهنما و نشانه ای باشد که می تواند انسان را بسویِ یار و خویشِ زیبا روی راهنمایی کند، یعنی همانطور که در قدیم زیبا رویان که از خانه بیرون می رفتند رقیب و مراقبی نیز او را همراهی می کرد، پس‌ اکنون نیز هر جا رقیب یا خویشتنِ کاذب پای بگذارد قطعاََ یارِ ماه رویِ انسان نیز حضور خواهد داشت،‌ یعنی حضورِ رقیب دلالتی بر حضورِ یار خواهد بود. در مصراع دوم حافظ از زبانِ یار سفر کرده ادامه می دهد انسان بداند با این هجران دلش دچار درد و غم خواهد شد اما به تحمل دردهای ناشی از دلبستگی‌های دنیوی عادت کرده، آنها را طبیعی می داند  به نحوی که حتی درد را احساس نمی کند تا بخواهد نزد طبیب رفته و به درمان خود بپردازد در حالیکه چنین نیست و قرار نبوده است انسان برای رنج و درد به این جهان بیاید ، اگر او خیلی زود در همان نوجوانی از چاهِ ذهن خارج می شد هرگز به هیچ غم و دردی مبتلا نمی شد. غم و دردهایی مانند حسادت، بخل، کینه و رنجش، حرص و طمع ، خشم و نومیدی از بدست نیاوردن و یا از دست دادن چیزهای این جهان، غمِ توقع های بیشمار از دیگران و خوشبختی که همسر به انسان نداده است، و این همه تنها گوشه کوچکی از آن درد و رنجهای فراوانی ست که نتیجه فقدان و غیبتِ یار است و آن یار هنگام سفر نسبت به آنها هشدار می دهد . غمِ کهن به می سالخورده دفع کنید که تخم خوشدلی این است  پیر دهقان گفت  اما حافظ نوید می دهد این غمهای کهنه که برای هزاران سال انسان را رنج داده و بصورت جمعی حتی موجب جنگهای بسیاری بر روی زمین  شده است با بازگشت یارِ سفر کرده انسان قابلِ دفع و درمان می باشد، ،اما این بازگشت نیازمندِ شراب کهنه و سالخورده می باشد ، شراب سالخورده  شرابی ست که همه انسان‌ها روز الست از آن یگانه ساقیِ قدیم دریافت نمودند و با این باده نوشی تایید کردند که از جنس و ادامه او هستند ، پس‌اکنون انسانی که بر اثر دردها طلبِ آن می در او زنده شده باشد می تواند آن می شفابخش را از خداوند یا انسانهایی همچون مولانا و حافظ درخواست کند تا کاملأ  درمان شود، در مصرع دوم خوشدلی همان عشق و صداقت در نیت و عمل است که پس از شروع کار معنوی ، باید صبوری را پیشه خود قرار داده  و همچون دهقان پس‌از کاشت دانه هایِ خوشدلی یا عشق و محبت،‌ با مراقبت و صبر  می تواند شاهد محصول پر بار خود باشد و این توصیه دهقان پیر است برای زنده شدن انسان به میِ الست و شراب عشق . گره به باد مزن گر چه بر مراد رود  که این سخن به مثل ،‌ باد با سلیمان گفت حافظ می‌فرماید پس از باده نوشی و صبر ، وقتی امور جاری زندگی انسان از لحاظ مادی و معنوی بر مدار موفقیت قرار گرفت و باد موافق وزیده ، حالِ انسان خوب و تا حدودی از درد و غم رهایی یافت ، پس‌‌ سالک نباید گره به باد زده و به کارهای بیهوده بپردازد ، بلکه با همان شیوه ادامه دهد تا به تعالی بیشتر برسد زیرا این راهی ست که کاهلی و توقف در آن جایی ندارد، در مصرع دوم حافظ مثال سلیمان را می زند که بر باد یا اسبِ مُراد سوار بود اما بدلیل تعلقِ خاطرِ جدیدی که پیدا کرده بود چندین مرتبه تاجش را که کج شده راست می کند اما باز هم کج می شود و او می پندارد اشکال از باد است پس از باد می خواهد که راست بوزد ، باد پاسخ میدهد که سلیمان کج نرود و سلیمان با بیرون راندنِ آن دلبستگی از دل خود، موجبِ راستیِ  تاج خود می‌گردد ، سلیمان بار دیگر در حالیکه تاجش راست است و باد موافق هم می وزد به عمد تاجش را کج می کند ، اما  تاج پادشاهی به حال اولیه خود باز می گردد ، پس‌حافظ این مثال را می زند تا سالک با قرار گرفتن در مسیر باده موافق با دستکاری تاج خود میزان پیشرفت معنوی خود را نیازموده و تمرکزش فقط روی راست رفتن خود باشد . مولانا در دفتر چهارم مثنوی به تفصیل این قصه را نقل کرده است . پس‌سلیمان اندرونه راست کرد / دل بر آن شهوت که بودش کرد سرد  بعد از آن تاجش همان دم راست شد / آنچنانکه تاج را می خواست شد  نکته قابل تأمل در این داستان ، اینکه حتی برای حضرت سلیمان که پادشاهی قدرتمند و پیامبری بزرگ بود نیز حاشیه امنیتی وجود نداشته و در صورتیکه در مسیر درستِ باد زندگی قرار نگیرد،‌ باد با او تعارف نداشته و تاج پادشاهی وی  را کج و بد شکل می کند . به مهلتی که سپهرت دهد ز راه مرو  تو را که گفت که این زال ترکِ دستان گفت ؟ پس‌حافظ از پوینده راه عاشقی می خواهد که وقت و عمری را که هدیه زندگی ست به بطالت سپری نکند و از راه مستقیم خود  منحرف نشود، در مصراع دوم دستان لقبِ رستم است که نماد انسانی ست که باید پهلوانانه دیو ها را مغلوب کند تا به سرمنزل مقصود برسد و زال در اینجا رمز خداوند است که رستمِ خود را ترک و رها نمی کند و با وجود اینکه انسان با بی وفایی بسیار دیر از چاه ذهن بیرون می آید، اما خداوند پیوسته با تیرهای قضا و کن فکانِ خود در کار است تا انسان با احساس درد ، جویای منشأ  درد ها شده و با پهلوانی،  بار دیگر  به اصل خود باز گردد و دلش به او زنده شود . در غزل دیگری می‌فرماید؛ به صبر کوش تو ای دل که حق رها نکند / چنین عزیز نگینی به دست اهریمنی مزن ز چون و چرا  دم که بنده مُقبل قبول کرد به جان هر سخن که جانان گفت  پس‌ پوینده راهی که مُقبل و پذیرفته درگاهش قرار گرفت نباید از چون وچرا دم زده و بدنبال استدلال های فلسفی ساخته و پرداخته ذهن باشد ، بلکه باید در برابر پیغامهای زندگی تسلیم محض بوده و هر سخنِ جانان را به جان بخرد ، در غزلی دیگر میفرماید: حافظ از چون و چرا بگذر و می نوش دمی / نزدِ حُکمش چه مجال سخن چون و چراست  . که گفت حافظ از اندیشه تو آمد باز ؟ من این نگفته ام ، آن کس که گفت بهتان گفت  واعظ و زاهدی که بینشی  سطحی دارد چنین سخنانی را نشانه باز گشت از راه خداوند می داند ، پس‌حافظ می‌فرماید اگر آن مدعیان  این سخنان را درست فهم کنند ، در می یابند که این گفته ها دقیقآ در مسیر و جهت زندگی ست و آنان بیهوده به حافظ اتهامِ باز گشت از دین می زنند و حکم ارتداد صادر می کنند. اندیشه و گفتارِ حافظ که چنین چیزی را نمی گوید.      
سید حسین اخوان بهابادی
2023-08-12T06:54:01.7699211
  می سالخورده و پیر دهقان: معرفت در نگاه حافظ تشبیه به می‌ میشود و قرآن چون ظرف معارف حق است به جام می‌ تعبیر می‌شود.  جامِ میناییِ مِی سَدِّ رَهِ تنگ دلیست مَنِه از دست که سیلِ غمت از جا ببرد(حافظ) اگر می‌خواهی جلوی غم‌ها را بگیری جلوی غصه‌ها را بگیری به آرامش و اطمینان راه پیدا بکنی یک راه بیشتر نداری آن هم جام مینایی می‌ است جامی است که شیشه‌ای هم است با کوچک ترین حرکتت می‌شکند و از دست خواهی داد و از معنویاتش محروم خواهی شد جام مینایی می‌ سد ره تنگدلی است این است که می‌تواند جلوی دل تنگی‌ها و غم‌ها و غصه‌های تو را بگیرد به تو آرامش و امنیت بدهد منه از دست این را از دست مده وگرنه سیل غمت از جا ببرد سیل غم‌ها و غصه‌ها از راه می‌رسد و تو را مثل یک بوته‌ی خاری که از دل کویر ریشه کن می‌کند و با خودش می‌برد تو را هم با خودش خواهد برد ،أَلَا بِذِکْرِ اللَّـهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ، (رعد/ 28) یک جای دیگر می‌گوید غم کهن به می‌سالخورده دفن کنید این غصه‌های مزمن همیشگی را فقط با می‌سالخورده یعنی آن معرفتی که سال‌ها از عمرش گذاشته 1400 سال پیش نازل شده به می‌سالخورده دفن کنید که تخم خوشدلی این است پیر دهقان گفت اصلا تنها راه رسیدن به دل خوشی و خوش دلی همین است این را هم من نمی‌گویم پیر دهقان گفت آن کسی گفت که پیر بود و دهقان بود کشاورز بود کشاورزی می‌کرد یعنی حضرت علی بود این کلام حضرت علی است که ا فَإِذَا الْتَبَسَتْ عَلَیْکُمُ الْفِتَنُ کَقِطَعِ اللَّیْلِ الْمُظْلِمِ فَعَلَیْکُمْ بِالْقُرْآنِ (کافی، ج 2، ص 599) وقتی که تاریکی‌ها بر شما هجوم آوردند به قرآن پناه ببرید حالا حضرت علی می‌فرماید علیکم بالقرآن حافظ می‌گوید جام مینایی می‌سد ره تنگ دلیست منه از دست که سیل غمت از جا ببرد.(برگرفته از استاد رنجبر)پیوند به وبگاه بیرونی