گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

حافظ:یا رب سببی ساز که یارم به سلامت بازآید و بِرهانَدَم از بندِ مَلامت

❈۱❈
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت بازآید و بِرهانَدَم از بندِ مَلامت
خاکِ رهِ آن یارِ سفرکرده بیارید تا چشمِ جهان بین کُنَمَش جایِ اقامت
❈۲❈
فریاد که از شش جهتم راه بِبَستند آن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت
امروز که در دستِ توام مرحمتی کن فردا که شَوَم خاک چه سود اشکِ ندامت
❈۳❈
ای آن که به تقریر و بیان دم زنی از عشق ما با تو نداریم سخن، خیر و سلامت
درویش مکن ناله ز شمشیرِ اَحِبّا کاین طایفه از کشته ستانند غرامت
❈۴❈
در خرقه زن آتش که خمِ ابرویِ ساقی بر می‌شکند گوشهٔ محراب امامت
حاشا که من از جور و جفای تو بنالم بیدادِ لطیفان همه لطف است و کرامت
❈۵❈
کوته نکند بحث سرِ زلف تو حافظ پیوسته شد این سلسله تا روزِ قیامت

فایل صوتی غزلیات غزل شمارهٔ ۸۹

تصاویر

کامنت ها

ساقط
2016-09-02T12:59:46
سلام.به تقریر و بیان دم زنی از عشق معنی دقیقش چی میشه؟ممنون میشم اگه توضیح بدین.
سعید
2016-09-17T20:03:33
منظور از تقریر و بیان، حرف زدن و به عیارت دیگه ادعا کردن در مورد عشق است. منظور اینست که در راه عشق باید مرد عمل بود و از حرف و سخن پرهیز کرد.
دکتر صحافیان
2021-02-01T08:50:42
پروردگارم یار را به سلامت به من بازگردان و مرا از تنگنای سرزنش رهایی ده(ایهام در یار و سرزنش: - معشوق و رقیبان- پیر و مراد-بیرونی یا درونی- یا حال خوش و نفس سرزنشگر- هم نوایی با گناه نخستین که سبب شد کروبیان زبان ملامت بر پروردگار بکشند2- از خاک قدمش بیاورید تا در چشم همیشه بینایم ( مشاهده گر همیشگی)جای دهم.3- جلوه های زیبایی اش، از شش سو راهم را سد کرده است.4- امروز که در اختیار توام( جسم یا جان یا پیر و مراد) وصال را فراهم نما، فردا که فرصتها خاک شدند پشیمانی بی فایده است.5-( این حقیقت عشق بود) اما ای مدعی با تو سخنی ندارم مرا به خیر و تو را به سلامت.6- درویش پاک سیرت، در برابر شمشیرش ناله نکن، که معشوق بهای کشتنت را هم طلب خواهد کرد( پیش از حافظ: نفی قصاص و خونبها)7- بر این خرقه ریایی( یا خودخواهی) آتش زن، که ابروی یار محراب عبادتت را ویران می کند(پیش ازین: ابرو، یاد آور محراب است)8- از بیداد عشق، ناله نمی کنم، ستم از سوی تو مهربانی و بزرگواری است.9- از گیسوی بلندت سخن کوتاه نخواهم کرد، این سخن( این حال خوش) تا قیامت ادامه دارد.دکتر مهدی صحافیانآرامش و پرواز روح  پیوند به وبگاه بیرونی
ع.ر.گوهر
2020-12-26T11:15:58
امروز که در دست توام مرحمتی کنفردا که شوم خاک چه سود اشک ندامتخداوند متعال حضرت مولانا جلال الدین میفرماید:چو بعد از مرگ خواهی آشتی کردهمه عمر از غمت در امتحانیمکنون پندار مردم آشتی کنکه در تسلیم ما چون مردگانیمچو بر گورم بخواهی بوسه دادنرخم را بوسه ده کاکنون همانیم
نادر..
2017-08-12T19:03:44
ای آن که به تقریر و بیان دم زنی از عشق..پیشتر در همین معنا سعدی در اوج زیبایی و شیوایی سروده:ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموزکان سوخته را جان شد و آواز نیامداین مدعیان در طلبش بی خبرانندکانرا که خبر شد خبری باز نیامد
تماشاگه راز
2017-11-25T14:27:23
پیوند به وبگاه بیرونی1 خدایا وسیله ای بساز که یارم به سلامت ؛ برگردد و مرا از رنج وسرزنش مردم خلاص کند.ملامت : سرزنش.می خواهد بگوید بر اثر دوری از یار بی قراری می کنم و مردم سرزنشم می کنند؛ خدایا سببی بساز که یارم باز گردد و از رنج ملامت خلق خلاصم کند.2 خاک راهی را که یار به هنگام سفر بر آن پا نهاد بیاورید ؛ تا آن را در چشم جهان بین خود جا دهم.جهان بین : بیننده جهان ،چشم ، سیاح و جهانگرد؛ و چشم جهان بین یعنی چشمی که جهان مادی یا جهان زندگانی را می بیند ، چشم سر.چنانکه پیشتر گفته شد شاعر از خاک قدم معشوق توتیا و سرمه چشم می سازد، آن را در چشم می ریزد تا روشن شود، وحالا که یار به سفر رفته می خواهد خاک راهی را که بر آن پا گذاشته مثل توتیا در چشم خود بریزد.3 فریاد و فغان که آن خال و زلف ورخ وعارض و قامت از شش طرف راه را بر من بستند.ظاهراً اختلاف معنای مختصری میان رخ و عارض وجود دارد، به این معنی که عارض صفحه صورت است و رخ هر یک از دو برجستگی صورت. در مصراع اول از شش جهت یادکرده که شش سوی جهان (شمال،جنوب،مشرق،غرب،بالا و پایین) است و در مصراع دوم از شش سمبل زیبایی خال و خط وزلف و رخ وعارض وقامت نام می برد که هرکدام از یک جهت و مجموعاً از شش جهت راه فرار را بر او بسته اند. یعنی در جمال پرستی خود از همه سو محصور شده است.4 امروز که در اختیار تو هستم لطفی کن؛ فردا که خاک شدم چه فایده که برای من اشک حسرت بریزی.در دست توام : در اختیار تو هستم،اسیر تو هستم.5 ای کسی که با حرف وبیان ادعای عشق می کنی ؛ مابا تو سخن نداریم ، آرزوی نیکی و سلامت برایت می کنیم.تقریر : بیان ،گفتار.مقصوداینکه کیفیات عالم عشق را نمی توان به زبان بیان کرد و هرکس که چنین کند ما از او دوری می کنیم و می گوییم برو به سلامت و خوشی. ما را به خیر و تو را به سلامت.واین عقیده عرفاست که گویند برای درک کیفیات عشق باید اهل درد بود و مراحل را طی کرد وگرنه کسی نمی تواند با بیان ، دیگری را بر حالات عشق واقف سازد – حال را نمی توان به زبان بیان کرد.در شرح کلمات باباطاهرآمده : «هرکه خدا را با راهنمایی علم شناسد زبانش دراز و سخنش بسیار خواهد بود (علم رسمی سر بسر قیل است وقال) زیرا خدا درا اینحال از نظر پنهان؛ و شناسایی او قهراًبا بیان و زبان است ولی هر که خدا را با وجد و جذبه شناسد زبانش گنگ خواهد بود، زیرا صاحب وجد و جذبه شاهد وناظر اوست، وشاهد جمال معشوق در حیرت وسکوت و مستغرق مطالعه انوار ذات و تجلیات اسماﺀ و صفات است و توانایی تکلم و بیان اوصاف او را ندارد.»[1]شیخ روزبهان بقلی در این معنی می گوید :آن کس داند حال دل مسکینم کو را هم از این نمد کلاهی باشد[2]6 درویش از شمشیر دوستان ناله مکن،زیرا این اپطایفه از کشتن خود تاوان می گیرند.احبا : جمع حبیب به معنی دوست است.غرامت به معنای خون بها ودیه آمده است که علی القاعده قاتل باید بپردازد. ولی ظاهراً فرقه ای از درویشان بوده اند که اگر میان دو درویش اهل فرقه نزاعی در می گرفت که به قتل یکی منجر می شد مقتول را مقصر می دانستند زیرا معتقد بودند او سبب شده که درویش دیگری گناهکار وقاتل به حساب آید. و احتمالاً از کشته غرامت ستاندن اشاره به این معنی است.می گوید درویش اگر از دوستان به تو رنج و عذابی رسید شکوه مکن زیرا این دوستان به جای اینکه خود دیه و غرامت بپردازند از کشته خود مطالبه غرامت می کنند.7 در خرقه زهد آتش بزن زیرا خم ابروی ساقی گوشه محرابی را که امام در آن نماز می گزارد، می شکند.برمی شکند : مجازاً یعنی از رونق می ندازد.محراب : جایی در مسجد که امام رو به آن نماز می گزارد،با طاق هلالی.امامت: پیشوایی،پیشنمازی .هلال ابروی ساقی را با هلال محراب ، که امام در برابر آن نماز می گزارد،مقایسه کرده می گوید به خرقه آتش بزن، یعنی زهد و تقوی را ترک کن،زیرا توجه به هلال ابروی ساقی – عشق و جمال – سبب می شود که دیگر محرابی که امام در برابر آن نماز می گزارد توجهی نکنی و ارزش آن در نظرت شکسته شود.8 دورباد از من که از جور وجفای تو بنالم؛زیرا ظلم و جور لطفیان در نظر من همه لطف و بزرگی است.لطیف: نیکو،نغز،لطف کننده؛ به قرینه کرامت که ازصفات خداوندی است.ظاهراً معنی اخیر یعنی لطف و احسان کننده مراد است.در آیه 19 از سوره شوری (42) آمده «الله لَطیفٌ بِعِبٰادِهِ …». خیام می گوید :پیری دیدم به خوابی مستی خفته وزگرد شعور خانه تن رفتهمی خورده و مست ، خفته وآشفته والله لطیف بعباده گفته[3]لطیف در این معنی صفت خداوند و از« اسماﺀ الحسنی » است . ظهیر فاریابی گفته :بدان لطیف که چون باد خاکساری را کند مبشر امداد لطف در اسحار[4]با زبانی طنزآمیز از بیداد چنین لطیفی شکوه کرده ،می گوید: بیداد معشوق را هم باید بر لطف و کرم او حمل کرد.9 سخن گفتن از سر زلف تو را حافظ ختم نمی کند،رشته این سخن تا روز قیامت کشیده خواهد شد.سخن از عشق و جمال محبوب پایان پذیر نیست ، مثل رشته زنجیر به هم پیوسته است و تا ابد ادامه می یابد.به سلسله عاشقان هم اشاره دارد، یعنی سلسله عشاق که اززلف معشوق بحث می کنند تا روز قیامت به دنبال هم خواهند آمد.
koosha ۳ami
2017-01-27T22:42:14
این شعر رو استاد شجریان با استاد بهاری و فرهنگفر اجرا کردند( خصوصی به نام حریم یار) که بسیار شنیدنی است و دو شعر دیگر حضرت حافظ هم در تصانیف این اجرا هست که بسیار زیبا هستند و شدیدا به علاقه مندان پیشنهاد میشه
رضا
2018-02-28T03:10:04
یا رب سببی ساز که یارم به سلامتبازآید و برهاندم از بند ملامتوقتی حافظ ازخداوند درخواستی درمورد سلامتی وبازگشت محبوب خودرا دارد مسلّماً این محبوب زمینی بوده وبرداشت عارفانه ازاین غزل نابجا ونادرست خواهد بود. وهنگانی که حافظ با این الفاظ وبااین ادبیّات وبااین لحن سخن می گوید محبوبِ اوکسی جزشاه شجاع خوش صورت وخوش سیرت نیست. این غزل نیز همانندِ غزل: "شنیده‌ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت" درفراق شاه شجاع ودردوره ای سروده شده که وی توسط شاه محمود ازشیراز خارج شده بود. قطعاً حافظ دردوره ی غیبت او رنجها وملامتهای زیادی ازدشمنان وی که به حکومت رسیده بودند دیده وشنیده که اینچنین سوزناک وغم انگیز سروده است.سبب: وسیلهسببی‌ساز: وسیله‌ ای فراهم کن،شرایطی را رقم بزنملامت: سرزنش و شماتت معنی بیت: خداوندا عنایتی کن شرایطی رقم بزن تایاروهمدم من(شاه شجاع) ازاین سفراجباری به سلامت بازگردد ومرا که دردآم نکوهش وشماتت دشمنان گرفتارشده ام خلاص کند.هرسرموی مرا باتوهزاران کاراستماکجائیم وملامتگربی کارکجاستخاکِ رهِ آن یار سفرکرده بیاریدتا چشم جهان بین کنمش جای اقامتمعنی بیت: ازخاک راهِ آن محبوبِ سفرکرده بیارید تا سرمه ی چشمان خویش کنم تا جهان پیرامونی راباچشمانی بنگرم که به گرد وغبار راه تو مزیّن شده است.کحل الجواهری به من آرای نسیم صبحزان خاکِ نیکبخت که شد رهگذار دوست فریاد که از شش جهتم راه ببستندآن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامتفریاد: به دادم برسید به فریادم برسید."شش جهت" یعنی ازهرسو، شرق و غرب و شمال و جنوب و بالا و پایین ."خط" موهای نرم ولطیفی که برگِرداگِردِ صورت وپشت لب روئیده وباعث جذابیّت وزیبایی بیشترمی گردد.عارض: چهره، رخسارمعنی بیت: به دادم برسید که جادوی خال وخط وجاذبه ی سیما وشمایل وافسون زلف وقدوقامتِ معشوق ازهرسوراه گریزبرمن بسته اند. البته که حافظ دلی عاشق پیشه دارد وفریاد اودراین بیت ازسرنارضایتی وناراحتی نیست، اوبا این شیوه قصد دارد دهان عیب جویان ومنع کنندگان عشق را بامنطق ببندد وقانع کند. چراکه اوهمیشه ودرهر شرایطی خریدارناز وکرشمه ی خوبرویان بوده وهرگز ازعاشق پیشگی رویگردان نشده است.شهریست پر کرشمه حوران ز شش جهتچیزیم نیست ور نه خریدار هر ششمامروز که در دست تواَم مرحمتی کنفردا که شوم خاک چه سود اشک ندامتاشک ندامت: اشک پشیمانیمعنی بیت: ای دوست، امروز که من زنده ام وامکان مهرورزی برایمان میسّرهست ازروی لطف وعنایت مرحمتی کن فردا که تضمینی ندارد من باشم یانباشم اگرچنانچه ناگه دارفانی را وداع گفتم توطبعاً پشیمان خواهی شد که چرا درفرصتی که داشتم محبّت نکردم، اشک پشیمانی چه فایده ای دارد؟که شنیدی که در این بزم دمی خوش بنشستکه نه در آخر صحبت به ندامت برخاستای آن که به تقریروبیان دم زنی ازعشقما با تو نداریم سخن خیر و سلامتتقریر و بیان: گفتاربه زبان و بیان به قلمخیر وسلامت: خداتورا خیردهد برو بسلامتاین بیت خطاب به کسانیست که بازبان وقلم ادّعای عاشقی می کنند درحالی که به آنچه که می گویند ومی نویسند عمل نمی کنند وتنها ادّعای عاشقی دارند. عاشقی با زبان چرب ونوشتار وادّعا وهیاهو میسّرنمی شود جز با عمل که آنهم باجان ودل است.معنی بیت: ای کسی که بازبان وبیان وقلم ادّعای عاشقی می کنی بی آنکه درعمل عاشق باشی، ما باتوهیچ صحبتی نداریم انشااله که خیرببینی بروبسلامت.قلم راآن زبان نبود که سرّ عشق گوید بازوَرای حدِّ تقریراست شرح آرزومندیدرویش مکن ناله ز شمشیر احباکاین طایفه از کُشته ستانند غرامتاحبّا: حبیبانغرامت: خون‌بها، تاوان.معنی بیت: ای درویش اگر ازحبیبان ضربه ای خورده ای، ناله وفغان ودادخواهی مکن که هیچ نتیجه ای ندارد. این طایفه(حبیبان) نه تنها تاوان نمی پردازند بلکه ازآنجا که همیشه خودرا حق می دانند انتظار تاوان وخون بها نیز ازکُشته های خود دارند.ای درویش ازآداب عاشقی دوراست اگر از شمشیر حبیبان بنالی. باید رقص کنان به زیرشمشیرشان بروی وازاینکه کشته ی حبیب می شوی خشنودباشیزیرشمشیرغمش رقص کنان بایدرفتکانکه شدکُشته ی اونیک سرانجام افتاددر خرقه زن آتش که خَم ِ ابروی ساقیبر می‌شکند گوشه ی محرابِ امامتخم ابرو: انحنای ابرو، کمان ابرو.محراب امامت: محل نمازگزاردن امام مسجد.خرقه: لباس مخصوص صوفیان،خرقه نمادِ عبادت وپرهیزگاریست.روی سخن باخرقه پوشانیست که باه زُهد وتقوا وپرهیزگاری مشغولند وازعشق بی نصیب افتاده اند.معنی بیت: ای صوفی، ای خرقه پوش، ازاین راهی که درپیش گرفته ای به جایی نخواهی رسید این خرقه را درآتش بیانداز وببین که چگونه جلوه وجاذبه ی انحنای ابروی ساقی، محرابِ مسجد راازرونق انداخته وبه سایه فروبرده است.دراین بیت حافظ،جلوه های طریقِ عشق را با جلوه های طریق عبادت زاهدانه درتقابل هم قرار داده ودرنهایت پیروزی بی چون وچرای عشق رابه نمایش گذاشته است‌. در نمازم خم ابروی تو با یاد آمدحالتی رفت که محراب به فریاد آمدحاشا که من از جور و جفای تو بنالمبیداد لطیفان همه لطف است و کرامتحاشا: هرگز،غیرممکن استمعنی بیت: غیرممکن است که من ازبی توجّهی ونامهربانی تو شکایتی برزبان بیاورم. ازنظرمن خوبرویان ونازنینان اگر ظلم وستم هم بکنند عین لطف وکرامت است وعنایت.بر من جفا ز بخت من آمد وگرنه یارحاشا که رسم لطف و طریق کرم نداشتکوته نکند بحثِ سر زلفِ تو حافظپیوسته شد این سلسله تا روز قیامتکوته نکند: کوتاهی نکند، به پایان نبرد،رها نکنداین سلسله: این بحثِ زنجیره ای و مسلسل وار حافظ در بحثِ پیرامون گیسوان بلندِ تو کوتاهی نخواهدکرد وهرگزاین بحث رابه پایان نخواهدبُرد زیرا زلف توبسیار بلنداست وطبیعیست که رشته ی این بحث نیزدرازو تاقیامت استمرارداشته باشد،شرح شکن زلف خم اندرخم جانانکوته نتوان کرد که این قصّه درازاست
مسلم
2021-09-22T09:36:32.9051059
به نظر من عارض به معنای اندام یار هست و در فرهنگ لغت معین و ... به اشتباه ترجمه شده است.  دقت کنید عارض در کنار قامت آمده و اندام و قامت یار مدنظر بوده. همچنان که خال و خط در کنار هم آمده و قرابت معنایی دارند و زلف و رخ که در کنار هم هستند و اصطلاحا گیسو و زلف روی صورت و رخ می ریزد و باهم نزدیکی دار دارند؛ عارض هم با قامت باید قرابت معنایی داشته باشد. عارض احتمالاً عرض اندام یار بوده و قامت طول اندام یار.    
ابو سعید
2021-11-08T00:39:23.025676
با سلام و احترام به جناب رضا که همیشه از حاشیه نویسی های ایشون بهره می‌بریم در رابطه با این غزل میشه بفرمایید چرا باید بحث از شاه شجاع تا قیامت و درازا ادامه داشته باشه؟ یا بهتر بگم شاه شجاع چه مقام والایی داشته که حافظ با این بزرگی و منش به دنبال تعریف از این شاه آنهم تا این مقدار بوده؟
در سکوت
2022-03-18T00:00:11.9355693
این غزل را "در سکوت" بشنوید
Mahmood Shams
2022-07-11T00:34:45.068765
فریاد که از شش جهتم راه بِبَستند / آن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت/ بسیار زیبا و هنرمندانه در مصرع دوم شش تا از زیبایی ها و خصوصیات معشوق را بیان کردند
آیدین آذری
2022-08-06T01:53:58.0721834
اختلاف نسخه‌ها: 1. در اغلب نسخه‌ها «چنگ ملامت» به‌جای «بند ملامت» آمده است. 2. «امروز که در دست توام ...» در یک نسخه «امروز که در دست منی ...» و در یک نسخه «امروز چو در دست توام ...» آمده است. 3. در برخی نسخه‌ها «فردا که شدم خاک» به‌جای «فردا که شوم خاک» آمده است. 4. در یک نسخه «محراب اقامت» به‌جای «محراب امامت» آمده است. 5. در یک نسخه «بیداد حبیبان» به‌جای «بیداد لطیفان» آمده است.
برگ بی برگی
2022-12-11T07:13:31.700849
یا رب سببی ساز که یارم بسلامت  باز آید و برهاندم از بند ملامت   در غزل پیشین حافظ از یار  یا خویشِ اصلیِ همه  انسانها سخن گفت که با دیدن بی وفاییِ انسان نسبت به پیمانِ الست ، در اوانِ نوجوانی اقدام به سفر نموده و در  دم هشدار داد که با این سفر درد و غمِ انسان به منتهای خود خواهد رسید ، بنظر میرسد این غزل در ادامه غزل  قبل بوده و حافظ از خداوند می خواهد تا با لطف و عنایت و قانون کن فکان خود اسباب و زمینه بازگشتِ آن یار سفر کرده را فراهم کند ،اما با سلامت ، سلامت در عالم عرفان یعنی از طریق و با رعایت طیِ مراحل سلوک ، پس‌حافظ با بکارگیری این واژه به ما گوشزد می کند که بدون کار و طی طریقِ معنویت ، فکرِ بازگشت یار گمگشته خود را هم نکن و ملامت ها نیز همچنان ادامه خواهند داشت ، ملامت در مقابل سلامت آمده است که در عرفان بیراهه رفتن و کارِ بیهوده است ،( گروهِ گمراهِ ملامتیه پیوسته به خود آسیب می زدند تا گناهانشان آمرزیده و رستگار شوند ) ، اما اگر‌ بخواهیم آنرا به معنی رایج بگیریم سرزنش از جانب رقیب یا خویشتنِ توهمی انسان است که پیوسته در گوش پوینده راه عاشقی آیه یأس و نومیدی برای موفقیت در این راه می خواند ،‌ پس ملامت در هر دو معنیِ خود بند یا دامی ست برسر این راه که می‌تواند منجر به بازداشتن عاشق از ادامه مسیر گردد .  خاک ره آن یار سفر کرده بیارید  تا چشم جهان بین کنمش جای اقامت  حافظ لازمه کار معنوی را تغییر نگرش به جهان می داند تا از نگاهی که فقط جهانِ اجسام را می بیند به دیده و چشمِ جان بین برسد ، چشمِ جهان بین محدودیت بین و محدودیت اندیش است اما جانِ جان بی نهایت است و قدر مسلم اینکه برای باز آمدن یار سفر کرده که از جنس و امتداد ِ خداوند است باید چشم جان بین داشت ، پوینده راه عشق میتواند و باید خاکِ راهی که یار از آن گذر کرده را توتیا و محل اقامت در چشمِ جهان بینِ خود کند تا دیدگانش به عالمِ جان و معنا بینا شود و در اینصورت می‌تواند رخسار زیبای یار را ببیند ، مولانا می‌فرماید:  دیدن روی تو را دیده جان بین باید / این کجا مرتبه چشم جهان بین من است   خاکِ راه ، خاکِ درِ میخانه  و خاک کوی دوست ، همگی کنایه ای هستند از گشودنِ فضای درونی یا شرح صدر تا بینهایت خداوند ، که پیش‌نیازِ باز و گسترده شدن دید و نظرِ پوینده راه عشق  است . فریاد که از شش جهتم راه ببستند  آن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت شش جهت  کنایه از جهانِ فرم و ماده و درگیر شدنِ ذهن با آن است، حافظ ادامه می دهد پس از گسترده شدن دید و نظرِ عاشق است که به مقامِ حیرت رسیده و می بیند از شش جهت راه بر او بسته است ، این فریاد از شگفتی و تعجب است ، چرا که تا پیش از این توسط این جهان و فکرهایش به هر سوی کشیده می شد، چپ‌ ،‌ راست ، پشت سر ، پیش روی ، بالا و پایین همان شش جهت معروف هستند که با گشایشِ دیدگانِ جان بین بر انسان بسته می شوند ، عاشق از آن پس به چپ و راست منحرف نمی شود و فقط راه راستِ زندگی را در پیش می گیرد ، همچنین افکارش در پشت سر  یا گذشته و یا پیش رو و آینده سیر نمی کند ، از بالا و پایین پریدن و تقلای برتر بودن که به پستی و پایین رفتن ها می انجامد نیز مصون می شود ، نه خود را بیشتر و بالاتر از آنچه هست می بیند و نه موجودی پست و بی ارزش که لایقِ جانان نیست ، پس حیرت و فریاد سالک تا عرش می رسد که این چگونه حالتی ست که از این پس چیزها و فکرهای این جهان قادر به حرکت او نیستند ، او همان نقطه و خال خداوند می شود که از آغاز بود و در عین حال ، درونی به گستردگی بینهایت خداوند یافته است ، حافظ می‌فرماید عاشق ، رسیدن به این مرتبه را مرهونِ این شش ِ دیگر می بیند ، خال نقطه شروع آفرینش و بی جهتی ست ، خط زیبایی و هارمونی ست که در همه اجزای هستی قابل مشاهده می باشد، زلف نمادِ تکثر و جهان زیبای ماده،  و رخ تجلی خداوند در کل هستی ، عارض هشیاری نظر و قامت یعنی همه این زیبایی ها را انسان می تواند مشاهده و ادراک کند اما قامت و بلندای ذات او غیر قابل دسترس است ، و عاشق سالک پس از معرفت و شناختی که نسبت به این شش پیدا کرد از  شگفتی فریادش به افلاک میرسد  . امروز که در دست توام مرحمتی کن  فردا که شوم خاک چه سود اشک ندامت پس‌حافظ از خداوند طلب می کند  به او  و انسان لطف و مرحمتی عنایت کند تا به این مرتبه از معرفت و شناخت برسد پیش از این که وجودِ جسمانیش بار دیگر به خاک و مواد شیمیایی  تبدیل شود  که پس از آن دستِ انسان از این جهان کوتاه و اشک و افسوس و پشیمانی سودی برای او در بر نخواهد داشت ،یعنی همه شرایط تبدیل در این جهانِ فرم و ماده برای انسان فراهم شده و خداوند نیز با لطف خود فرصت زیست و امکانِ این تبدیل را برای همه انسان ها به خویشِ اصلی مهیا کرده است ، پس باید قدردانِ  این فرصت بود . ای آنکه به تقریر و بیان دم زنی از عشق  ما با تو نداریم سخن ، خیر و سلامت  روی سخن حافظ  بینوایانی هستند که فقط با زبان و گفتار (تقریر ) لافِ عشق و عشقبازی می زنند ،‌ یعنی اکثریت ما و حافظ می‌فرماید پیغامهایی که تا اینجای غزل بیان شد اصلآ برای لفاظی نیست  ،‌ پس اگر چنین تصوری از غزل داری و برای عاشقی سعی و تلاشی از خود نشان نمی دهی بهتر است همینجا خداحافظی کنیم ، ما را به خیر و شما را بسلامت ، یعنی خواندن بقیه غزل هم هیچگونه سود و منفعتی نداشته و جز اتلاف وقت  نتیجه دیگری برایت در بر ندارد ، اما اگر خیالِ عاشقی داری در بقیه ابیات تأمل  و اندیشه داشته باش. درویش مکن ناله ز شمشیر احبا  کاین طایفه از کشته ستانند غرامت  درویشی و احساس فقرِ معرفتی از اولین مراحل سلوک معنوی ست که تا برای انسان مسجل نگردد طلب نیز او برانگیخته نخواهد شد ، همانند بیمار که تا بیماری خود را نپذیرد خود را نیازمند مراجعه‌ به طبیب نمی بیند ، حافظ می‌فرماید احبا و دوستان همان طبیبانِ الهی هستند که کار درمان را با شمشیر شروع می کنند ، احبایی چون حافظ و مولانا با غزلیات و ابیات خود شمشیر از نیام کشیده و در پیِ کشتنِ خویشتنِ کاذب و متوهم انسانِ عاشق هستند تا با این کار خویشِ واقعی انسان فرصتِ بروز و ظهور یابد ، این طایفه برخلاف آنچه  مرسوم است و به خانواده کشته شده غرامت یا خون بها می دهند ، از عاشق غرامت هم می گیرند ، یعنی همه تعلقات و دلبستگی های دنیوی را از ایشان می ستانند تا سرانجام راهش به یک یکِ آن شش جهت بسته و سرانجام به اصل و خویشِ خود زنده شود ، و آن کدام عاشقی ست که آنقدر پهلوان باشد و از شمشیر احبا هراسی به دل راه ندهد ، پس بی دلیل نبود که حافظ از ما خواست اگر اندیشه عاشقی نداریم به بقیه غزل نپردازیم . در خرقه زن آتش که خمِ ابروی ساقی  بر می شکند گوشه محراب امامت  حافظ می فرماید نه تنها تعلقات دنیوی از زیر تیغ و شمشیرِ احبا جان سالم بدر نمی برند ، بلکه عاشق باید خرقه تعلقات مذهبی و باورهای کهنه و تقلیدی را نیز به آتش کشیده و از میان بر دارد ، خرقه ای که با وصله های رنگارنگی از انواع جعلیات و خرافات تهیه شده و عالمِ دینی همه هویت خود را از این خرقه داشته و علاوه بر آن داعیه امامت دارد و در این محراب دلخوش به اقتدا کنندگان و پیروانش می باشد ، حافظ می فرماید اگر هم که او خود به این‌ کار اقدام نکند و چنین خرقه ای را آتش  نزند ، پس  بدون شک عتاب و اخم حضرت معشوق یا ساقیِ الست گوشه چنین محرابِ خود ساخته ای را درهم می شکند و آبرو یا ناموسِ جعلی وی را به اشکال مختلف می‌برد تا شاید سرانجام به خود آمده و در راه عاشقی قرار گیرد . حاشا که من از جور و جفای تو بنالم  بیداد لطیفیان همه لطف است و کرامت  پس حافظ می‌فرماید اینچنین اخم و جور و جفایی در واقع سرتاسر لطف و عنایت و کرامت است که به فرمانِ آن یگانه ساقی و  توسط لطیفان  ( باشندگان عالمِ معنا و کائنات ، یعنی ملائک که از جنس عشق و لطیف هستند ) به انجام می رسد ، و عاشقان و پهلوانانی چون حافظ حاشا که از آن لطف و کرامتِ ساقی و بیدادِ لطیفیان که مجریان ِ کن فکان الهی هستند  ناله سر دهند ، یعنی پذیرش و حتی اقدام عملی عاشق در به آتش کشیدن خرقه تعلقات اعتقادی خود ، کاری که مولانا به خواست و توصیه شمس تبریزی انجام داده و عذر مریدان و مقتدایان را خواست و از ، شیخی و راهبری استعفا داد و مولانا شد ،  "گفت که شیخی و سری ، پیش رو و راهبری / شیخ نِیَم پیش نِیَم ، امر تو را بنده شدم" . کوته نکند بحث سر زلف تو حافظ  پیوسته شد این سلسله تا روز قیامت  سرِ زلف ، عاشق را بسویِ رخسار رهنمون می شود ، پس مبحث و قصه عاشقی کوتاه و مختصر شدنی نیست ، ادامه دار خواهد بود و از اهمیت آن کاسته نخواهد شد ، این سلسله موی زلف مانند حلقه های زنجیر به یکدیگر پیوسته هستند  ، انقطاع و گسستی در آن وجود ندارد فردوسی و عطار حرفهای خود را زده و می روند ،  سپس مولانا با بیانی دیگر  ادامه می دهد  ، پس از او حافظ است و غزلهای ناب و بی‌نظیرش ،  این سلسله تا قیامت ادامه دارد زیرا قصه عاشقی پایانی ندارد ،‌ منظور این است که حافظ نیز سخنان و اندیشه های خود را بیان نموده است اما سخن به همینجا ختم نمی شود ، دیگرانی ممکن است در آینده آمده و اندیشه های دیگری را بیان کنند ، مانند ملاصدرا که با طرح نظریه حرکت جوهری و جمله معروف "جسمانیه الحدوث و روحانیه البقا "، چالشی شد برای برخی نظرات عرفای پیش از خود ، پس سخنان آنان نیز فصل الخطاب نخواهد بود و این سلسله تا ابدیت ادامه خواهد داشت .