گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

حافظ:ای غایب از نظر به خدا می‌سپارمت جانم بسوختی و به دل دوست دارمت

❈۱❈
ای غایب از نظر به خدا می‌سپارمت جانم بسوختی و به دل دوست دارمت
تا دامنِ کفن نکشم زیرِ پایِ خاک باور مکن که دست ز دامن بدارمت
❈۲❈
محرابِ ابرویت بنما تا سحرگهی دستِ دعا برآرم و در گردن آرمت
گر بایدم شدن سویِ هاروتِ بابلی صد گونه جادویی بکنم تا بیارمت
❈۳❈
خواهم که پیش میرمت ای بی‌وفا طبیب بیمار باز پرس که در انتظارمت
صد جوی آب بسته‌ام از دیده بر کنار بر بویِ تخمِ مِهر که در دل بکارمت
❈۴❈
خونم بریخت وز غمِ عشقم خلاص داد مِنّت پذیرِ غمزهٔ خنجر گذارمت
می‌گریم و مرادم از این سیلِ اشک‌بار تخمِ محبّت است که در دل بکارمت
❈۵❈
بارم ده از کرم سویِ خود تا به سوزِ دل در پای دم‌به‌دم گهر از دیده بارمت
حافظ شراب و شاهد و رندی نه وضعِ توست فِی‌الجمله می‌کنیّ و فرومی‌گذارمت

فایل صوتی غزلیات غزل شمارهٔ ۹۱

تصاویر

کامنت ها

حسین
2015-12-18T21:49:10
برداشت من از این شعر، امیدوارم که دوستان اشتباهات بنده را اصلاح کنند1-ای که با چشم ظاهر دیده نمیشوی با انکه جفا و وصال را از طریق امکانات یک انسان خاکی(مثلا دیده ظاهر بین)میسر نکردی تو را دوست دارم2-تا لحظه مرگ هواخواه تو هستم3-راه درست حقیقت و عشق ورزی را به من بیاموز تا در هنگامه روشنایی به وصال تو برسم(اشو زرتشت: ای اهورا در پرتو راستی راه درست پرستش و ستایش و رسیدن به خود را به ما بیاموز-گاتاها)4-انقدر مشتاق تو هستم که حتی حاضرم به ایین دروغ یعنی کرپانها و کاوی ها و پیروان اهریمن به وصال تو برسم(از کفر به خدا برسم)5-عاشق تو هستم رخ بنما ای تنها چاره که صبر و شکیبایی از دست رفت و طاقتی نمانده6-اب دیده روان کرده ام تا تخم عشق تو را در دل بپرورم(اشوزرتشت:تنها را پرورش روان یاد خدا در خاموشیست-گاتاها)7-هم زهر است و هم پادزهر-برای چیدن گل باید رنج خوار را به جان خرید-برای رسیدن به حسن و کمال میبایست حزن و عشق را در اغوش کشید-عشق با غم و اندوه لذت بخش و شوق افرینی همراه است که با وصال تا حدود زیادی از ان اشتیاق کاسته میشود حتی در عشق های انسانی هم اینچنین است 8-میگریم و مرادم ان است که از اب دیده تخم محبت در دلت بپرورم-دلت را نرم کنم-دلت بحالم بسوزد و رحم کنی و راه وصال هموار کنی9-اگر وصال میسر کنی اشک شوق(گوهر-جواهر) در پایت میریزم (گوهر بپایت میریزم-قدردانی و شکر میکنم)10--شراب: عامل مستی-از خود به در شدن-عامل اتلاف عقل مصلحت اندیش و حواس و رهایی از کالبد مادی(یکی از موانع وصل و عاشقی) به طور کلی منظور از شراب و می میتواند عشق الهی،عشق افریدگار بزرگ خردمند-عشق به کمال مطلق -حسن تمام باشدشاهد: دل تنها گوهر وجود انسان که از عالم مینویی امده از موطن اصلی انسان که در جوار خداوند است و شاهد روی معشوق استرندی: بیخیالی، بیتوجهی به مصلحت دنیای فانی، مستغرق بودن و ذوب در معشوق، مجنون شدن در هوای لیلی، انا الحق شدن و خود را به اراده حق سپردن به گونه ای که فعل تو به اراده حق است پس انا الحقهمه ی این حالات یعنی عشق به خداوند و مجذوب خداوند شدن، دلتنگی برای وطن مینویی، رسیدن به کمال ، چنگ به ریسمان حسن زدن توسط حافظ ایجاد و وضع نشده بلکه سرنوشت محتوم انسان است، این سرنوشتی است که من برای تو فرو گذاشته و این کاریست که باید انجام دهی و گزیری از او نیست، از شبنم عشق خاک آدم گل شد. صد فتنه و شور در جهان حاصل شد. سر نشتر عشق بر رگ روح زدند. یک قطره خون چکید و نامش دل شدپس گله نکن چرا که این عشق بیوصال استچنانچه سهروردی فرمود میتوان به کمال رسید ولی نمیتوان به مرکز نور یا حضرت نورالانوار رسیدحداقل در کالبد انسان خاکی و با امکانات انسان مادی وصال میسر نیستپاینده سرزمین و فرهنگ مقدس ایران زمین
حسن
2015-02-04T22:54:50
به نام خدابه یاد معین هفده ساله ام با الهام از این شعر ای کوچ کرده معین گلم به خدا می سپارمت / جانم بسوختی و بدل دوست می دارمت/اف بر تو ای دنیای دون و پست / گفتا که مژده کنارش بخاک می سپارمت /گشتم غریب و تنها ای مونس پدر/ای کاش می گفت : الان بخاک می سپارمت/ای نور چشم بابا گرفته دلم زدوریت /چون قسمت ازلی بی حضور ما کردند، به همان ها می سپارمت /من بنده ی ضعیف و عشقم بسی شریف/من لایقت نبودم پس به خدا می سپارمت/گر این جهان پست نه بوفق رضای ماست/از سر ناچاری تو را به خدا می سپارمت/یاد گلم معین ای دنیا ،همیشه زنده است در درون دل /دنیای دون، مرده تویی که روزی هزار بار به خاک می سپارمت /روزی رسد دنیا،،، که یارتا ابد در اغوشم /با خنده صورتش ببوسم و ترا به قعر جهنم سپارمت/
کمال
2015-06-19T21:04:34
باسلام،باقبولی نمازوروزه شما،برای غزل حاضرفالی راتداروک دیده ام که عیناآن رادرذیل میآورم؛قلبت درآرزو و عشق کسی میسوزد،دوری ، وناراحتی،سفرویاقهرمعشوقبرای عاشق بس گران وسخت است،،برای رسیدن وجلب وجلب رضایت،،،معشوق هرکاری ازدستت برمی آید،،،،،انجام بده ،صبروشکیبایی از،،،،،،،،،،،،،،،،،،،خصوصیات عاشق است،دوری و،،،،،،،،هجران باعث میشودتاانسان هاقدر،،،،یکدیگررابدانند،باتوکل به خداامیدوارباشید.علی،یاورتان
. دکتر شکوهی
2010-06-26T20:33:56
مصرع نخست این بیت از غزلی از سعدی گرفته شده است. بیت سعدی چنین است:باور مکن که من دست از دامنت بدارمشمشیر نگسلاند پیوند مهربانان(سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل 455)---تاریخ ما: ضمن تشکر از این کشف و اشارهٔ زیبا، باید مصرع دوم بیت دوم منظورتان بوده باشد.
ملیحه رجایی
2011-01-04T12:11:46
سوختی = به جانم آتش زدیو = اما ، ولیغایب از نظر = پنهانسحرگهی = موقع سحرهاروت = نام یکی از دو فرشته ایست که درچاه بابل سازی آویخته اند که اگر کسی سر آن چاه رود او را تعلیم جادویی دهند.درانتظارمت = درانتطار هستم.تخم محبت = دانه مهرباید شدن = باید رفتنبار = اجازه ورودخنجر گذار = خنجر که چیزی را بشکافدگُهَر = استعاره از اشکمعنی بیت 7 : کرشمه یار مرا کشت و از بند غم آزاد کرد. آری سپاسگزار غمزه یا رهستم که با تیغ ناز، دلهای عاشقان راخسته و مجروح می کند.معنی بیت 10: ای حافظ باده گساری و عشق بازی و بی قیدی شایسته حال تو نمی باشد. حال که این کارها را انجام میدهی ، من به تو سخت نمی گیرم و تو را به حال خود وا می گذارم.
دکتر صحافیان
2021-02-20T08:31:53
ای غایب از نظر به خدا میسپارمت جانم بسوختی و به دل دوست دارمت(91)تو را به خداوند می سپارم در حالی که از چشمانم غایب و در جانم حاضری و این حضور، جان عاشقم را می سوزاند ولی از سویدای دل دوستت دارم.( جان، دل و حضور، غلبه جان بر حس را می رساند)2- تا در سایه عشق مقتدرانه نمیرم ( کشیدن دامن کفن به زیر قدمهای زمین) دست از تو برنمی دارم.3- محراب ابروان را نشانم ده، تا در سحر، دست به نیایش بلند کنم و پس از آن دست در گردنت اندازم( ترکیب زیبای معاشقه و نیایش)4- برای به دست آوردنت ای گرانبها!به هر چیزی متوسل می شوم حتی جادو و آموختن آن از هاروت و ماروت در بابِل.5- ای طبیب بی وفای دردهایم، می خواهم پیشمرگت شوم( یا در برابرت بمیرم) چرا سراغی از این بیمار عشق نمی گیری که پیوسته در شوق دیدار است.6- به امید کاشتن دانه عشق در دلت و شکوفا شدن آن، صد جوی آب از چشمها جاری کرده ام.7- ناز و کرشمه ات چون خنجری خونم را ریخت و رها شدم، از این رو منت خنجر ناز را می کشم.8- می گریم و این سیل اشک، شکوفایی دانه عشق است.9- سخاوتمندانه اجازه حضور بده، تا پیوسته از سوز دل، جواهرات ازچشمان به پایت بریزم( خانلری: این 3 بیت را ندارد)10- حافظ شراب، معشوق زیبا و رندی شایسته حال تو نیست( در حال هوشیاری) بگذریم، اما به هر سه می پردازی( در مستی عشق) و نادیده می گیرم.دکتر مهدی صحافیانآرامش و پرواز روح  پیوند به وبگاه بیرونی
مصطفی موفق یامی
2020-08-29T21:10:15
به نظر می رسه این شعر را حافظ در مورد امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف سروده باشه...
تماشاگه راز
2017-11-27T11:08:14
ای غایب از نظر که شدی همنشین دل می‌گویمت دعا و ثنا می‌فرستمت
سعید شاطری
2018-08-19T16:54:29
بیت سوم باید باشددست از دعا برآرم و در گردن آرمت
شیرازی
2018-08-24T22:30:21
بیت نهم ئر دیوان اینجانب چنین استگر دیده دلم کند آهنگ دیگری آتش زنم در آن دل و دیده برآرمت
رضا
2018-03-01T17:44:56
ای غایب از نظر به خدا می‌سپارمتجانم بسوختی و به دل دوست دارمتقابل توجّهِ عرفان زدگانی که دوست دارند ازاشعارحافظ بلا استثنا برداشت های عرفانی کنند،وقتی حافظ معشوق غایب ازنظر را به خدا می سپارد،بی هیچ تردیدی، معشوق زمینیست وبرداشت عرفانی،ناشی ازعدم آگاهی ازعرفان، خودخواهی وعدم آگاهی ازشانِ نزول غزل است واصراربراین کارپایمال کردن ظرافت ها ولطایفِ شعریست.باتوجّه به حال وهوای شاعر وفحوای کلام وجنس واژه های بکارگرفته شده، بنظرمی رسداین غزل درامتداد ودرادامه ی غزل "ای هُدهُد صبا به سبا می فرستمت" سروده شده باشد. اگرگمانه زنی درموردِ مخاطبِ آن غزل (شیخ ابواسحق)درست بوده باشد قطعاً این غزل نیز درفراق شیخ ابواسحاق نوشته شده که ظاهراً درسفربوده است. ابواسحاق فردی فاضل وادیب وبخشنده بودوخودنیزگهگاه شعرمی گفت لیکن بسیارخوشگذران وعیّاش بود وازهمین نقطه ضعف ضربه خورد وغافلگیرشد.دربار شاه شیخ ابو اسحاق مجمع شعرا و فضلا بود . عبید زاکانی شاعر دربار او بود و عشّاقنامه را به نام این شاه سروده است . محمود آملی نفایس الفنون را به نام او نوشت . شمس فخری هم در دربار او بود . حافظ همواره از این دوران رفاه و آسایش شیراز با حسرت یاد کرده است.اوبه حافظ ارادتی ویژه وخاص داشت. حافظ نیزمتقابلاً به او ارادت ومحبّتی صادقانه می ورزید وبخشی ازقلبِ عاشق پیشه ی خودرا به اواختصاص داده بود. امّا به جرات می توان گفت که بهترین نقطه ی قلبِ حافظ به شاه شجاع ِ خوش سیمای خوش سیرت تعلّق داشت. چراکه حافظ عاشقانه ترین وعاطفی ترین غزلهای پُرسوزوگداز خودرا که عاری ازتعارفِ شاعرانه می باشند به این شاه دلیر وخوش قدوقامت تقدیم کرده است. معنی بیت: ای محبوب من، ای که به ظاهرازنظرغایب هستی امّا درقلب من همیشه حاضری، به خداوند می سپارمت تا ازبلایای روزگار محفوظ بمانی. گرچه با دلبری های خود جانم رابه آتش عشق سوزانده ای لیکن ازصمیم دل دوستدار توهستم.ای غایب از نظرکه شدی همنشین دلمی‌گویمت دعا و ثنا می‌فرستمتتا دامنِ کفن نکشم زیر پای خاکباورمکن که دست زدامن بدارمتمعنی بیت: تا زمانی که عمرم به پایان نرسیده وکفن پوش به زیرخاک آرام نگرفته ام باورمکن که ازدوست داشتن تو دست بکشم.ندارم دستت ازدامن بجزدرخاک وآن دم همکه برخاکم روان گردی بگیرد دامنت گردممحراب ابرویت بنما تا سحرگهیدست دعا برآرم و در گردن آرمتمعنی بیت: محراب حقیقی من انحنای ابروان توست. آن راازمن مضایقه مکن دراختیارمن بگذارتاسحرگاهی در محرابِ ابروی تو دست دعا ونیایش برآرم وسپس درگردنت آویزم.بجزابروی تومحراب دل حافظ نیستطاعتِ غیرتو درمذهب مانتوان کردگر بایدم شدن سوی هاروت بابلیصد گونه جادویی بکنم تا بیارمتهاروت: هاروت فرشته ی گناهکار است که پس ازموردغضب قرارگرفتن، در زمین (در چاه بابل) فرورفته و زندانی شد. چنین گویند که درقدیم کسانی که قصدداشتند مشکلات خودرا ازطریق جادو مرتفع نمایند به سر این چاه می‌رفته و از اومددمی جستند تا حاجاتشان را باتوسّل به سحر وجادو برآورده سازند. حافظ ضمن اشاره به این باور عامیانه، آن رادستمایه ی خویش قرارداده ومضمونی خَلق کرده است. پیشتر که سخن ازتعارفات شاعرانه شد این بیت مصداق حقیقی تعارف شاعرانه هست یعنی غلوّ واغراق است. هم مخاطب سخن هم صاحب سخن هردو می دانند که حقیقت ندارد وکلامی ازجنس تعارف است.معنی بیت: اگردربدست آوردن توتوفیقی حاصل نشود،به هرکاری دست خواهم زد، اگرلازم باشد به سوی هاروت بابلی هم خواهم رفت تا باتوسّل به سحر وجادو تورابه دست آورم من ازپای نخواهم نشست.دست ازطلب ندارم تاکام من برآیدیا تن رسد به جانان یاجان زتن برآیدخواهم که پیش میرمت ای بی‌وفا طبیببیمار بازپرس که در انتظارمتپیش میرمت: پیش توبمیرممعنی بیت: ای محبوب وای طبیبِ بی وفا آرزو دارم که هنگام مرگ تودرکنارم باشی مشتاقانه درانتظارتوهستم لطفی کن بازآی وازاحوالات بیمارخودپُرس و جویی کن وآرزویم رابرآورده سازپیش بالای تومیرم چه به صلح وچه به جنگچون به هرحال برازنده ی نازآمده ایصد جوی آب بسته‌ام از دیده بر کناربر بوی تخم مهر که در دل بکارمتصد جوی آب بسته‌ام : صدها جوی آب روان ساخته امبربوی: به امید اینکهمعنی بیت: ازبس که می گِریم واشک می ریزم صدها جوی آب ازسرشکِ چشم درپیرامون خویش روان ساخته ام به امیداینکه توانسته باشم بذرمهرومحبّت دردل توبکارم وتوجّه وعنایتِ تورابه خودم جلب کنم.ازبُن هرمژه ام آب روانست بیااگرت میل لب جوی وتماشاباشدخونم بریز وازغم عشقم خلاص دهمنّت پذیر غمزه ی خنجر گذارمتمنّت پذیر: مدیون ،وام دارمعنی بیت: با خنجرعشوه وغمزه خونم رابریزومرا ازاین اشتیاق سوزنده خلاص کن، من مدیون غمزه ی خنجرکِش توهستم.درآن مقام که خوبان زغمزه تیغ زنندعجب مدارسری اوفتاده درپاییمی‌گریم و مُرادم از این سیل اشکبارتُخم محبّت است که در دل بکارمتاین بیت بابیت "صدجوی آب بسته ام" تقریباً هم معنا هستند. احتمالاً شاعر درپایان کار درویرایش نهایی قصد داشته یکی راانتخاب کند که به هرروی به انجام نرسیده است.معنی بیت: مُدام گریه وزاری می کنم ومنظور ازاین سیلاب اشک این است که فرصتی بدست بیاورم وبتوانم بذرمهرووفا دردل سخت وسنگین توبکارم.بارم ده از کرَم سوی خود تا به سوز دلدر پای دَم به دَم گُهر از دیده بارمتبار: اجازه، اِذنبارم ده: راهم ده، بپذیرگُهر: اشک خونینمعنی بیت:ازروی بزرگواری وکرم مرابپذیر تا ازروی سوز اشتیاق، هرلحظه گوهر اشک به پای تونثارکنم.دیده رادستگه ازدُرّوگهرگرچه نماندبخورد خونی وتدبیرنثاری بکندحافظ شراب وشاهد ورندی نه وضع توستفی الجمله می‌کنی و فرو می‌گذارمتاین بیت اززبانِ محبوب خطاب به حافظ است.شاهد: مرد یا زن خوب رو، معشوق یامعشوقه ای که دربزم عیش وعشرت حاضرمی شود وباعث گرمی مجلس می شود.رندی : رها بودن ازهمه چیز، بی قید و بندی به قوانین اجتماعی وشریعت، لااُبالیگرینه وضع تست: شایسته‌ تو نیست.فرو می‌گذارمت: تو را می‌بخشم، از تو چشم‌پوشی می‌کنم. معنی بیت: ای حافظ شرابخواری وشاهدبازی ولااُبالیگری وپشت پازدن به قوانین درشانِ تونیست‌،ولی توهیچ توجّهی نمی کنی وهمه ی اینهاراانجام می دهی ومن به احترام تو چشم پوشی می کنم ونادیده می گیرم.من نه آن رندم که ترکِ شاهد وساغرکنممُحتسب داندکه من اینکارهاکمترکنم
نیکومنش
2018-01-24T07:50:22
درود بیکران بر دوستان جان_ای غایب از نظر به خدا می‌سپارمتجانم بسوختی و به دل دوست دارمتای محبوب جانها که همنشین دلیل هستی و پنهان از دیده ها این مصاحبت با تو را به خود تو می سپارم چرا که تو بهترین نگهبان و مراقب به حال عاشقان هستی2_تا دامن کفن نکشم زیر پای خاکباور مکن که دست ز دامن بدارمتتا اخرین لحظه عمرم(دامن کفن زیر خاک کشیدن)دست تمنا از بارگاه کبریاییت بر نخواهم داشت3_محراب ابرویت بنما تا سحرگهی‌دست دعا برآرم و در گردن آرمتنظری بر حال من وا مانده در عشق کن تا جانم به جوش امده و به وقت سحرگاه دست نیازمندی به گردنت اویزان کرده و با تمام وجود تورا تمنا کنم.4_گر بایدم شدن سوی هاروت بابلیصد گونه جادویی بکنم تا بیارمتاگر برا ی به دست اوردن تو به سحر نیاز باشد به نزد فرشته سحر هاروت در بابل رفته وبه هر شکل شده به صد جادو وجنبل تورا به چنگ خواهم اورده_خواهم که پیش میرمت ای بی‌وفا طبیببیمار بازپرس که در انتظارمتدر ارزوی و انتظار انم که به وقت تشریف فرمایی تو بر بالینم جهت مداوای درد عشق به پیش پای تو جان دهم و فدای تو گردم.6_صد جوی آب بسته‌ام از دیده بر کناربر بوی تخم مهر که در دل بکارمتدر ارزوی انکه تخم مهر و محبت تو را درسینه بکارم و از سایه وجود نازنینت بهره مند شوم بستر دل خویش را به صدها جوی مختلف از اب دیده چشمانم ابیاری می کنم7_خونم بریخت وز غم عشقم خلاص دادمنت پذیر غمزه خنجر گذارمتاگر خونم بریزی و از غم بیکران عشق خلاصم کنی مطمئن باش به دیده منت از خنجر بلای تو استقبال خواهم کرد8_می‌گریم و مرادم از این سیل اشکبارتخم محبت است که در دل بکارمتاین اشکهای من (عاشق)فقط برای ابیاری کردن تخم محبتی از معشوق است که در دل کاشته ام9_بارم ده از کرم سوی خود تا به سوز دلدر پای دم به دم گهر از دیده بارمتاجازه حضور و خدمت رسی به نزد خویش را برایم ارزانی دار تا به سوز دل اشکهای گوهرین خود را فدای سر تا قدم نازنینت کنم_حافظ شراب و شاهد و رندی نه وضع توستفی الجمله می‌کنی و فرو می‌گذارمتحافظ جام وجودت را می الود می کنی و دزدانه به چهره من می نگری و در راه عشق بی پروایی میکنی و باتو هیچ کاری ندارم و به حال خویش وا گذارت کرده ام ولی اینکه بخواهی مرا به چنگ اوری (وصال با محبوب با محبوب )این دیگر خیالی است باطلسر به زیر و کامیاب
علیرضا
2018-07-31T11:16:57
سه بیت اول این غزل روی مزار هایده حک شده ومن اولین بار این شعر بسیار زیبا رو اونجا دیدیم و خیلی خوشم اومد
دکتر محمد ادیب نیا
2018-05-04T23:21:54
سلام آقا رضا جان .... با دقت نظر در عبارات و ترکیبات موجود در این شعر (غزل حافظ) از جمله؛ غایب از نظر، دست زدامن بدارم، محراب ابرویت، سحرگهی دست دعا برآرم، صد گونه جادویی کنم، بی وفا طبیب، در انتظارمت، صد جوی آب ... دیده، بوی تخم مهر در دل، وز غم عشقم...، منت پذیر غمزه، سیل اشکبار، تخم محبت....در دل، بارم ده از کرم سوی خود، دم به دم گهر از دیده، شراب، شاهد، رندی، نه وضع توست فی الجمله؛ چنین برمی آید که همه اینها از کنایات و استعارات و از جمله مجازات عرفانی است که در دعاهای وارده از معصومین مضامین آنها فراوان آمده و به نیکویی استفاده شده است. جهت اطلاع دوستانم را به مناجات شعبانیه و دعای کمیل و دعای ندبه و دعای ابو حمزه ثمالی ارجاع می دهم تا یقین حاصل نمایند که عارفان بزرگی مانند حافظ و مولوی و سعدی و نظامی و سنائی و مانند آنان را شایسته نیست طوری سخنانشان را معنا کنیم که در شأن و مقام آن بزرگان نباشد و حرفی برآنان برانیم که در حق آنان جفا نموده و در نهایت ظلم بزرگی کرده باشیم . و این بمانند آن است که سر شاخه درخت بلندی بنشینیم و بخواهیم زیر آن را ببریم و این موجب سقوط خودمان می شود. خداوند ما را از دست خودمان حفظ نماید.... آمین – والحمد لله رب العالمین.
در سکوت
2022-03-18T00:01:04.2955732
این غزل را "در سکوت" بشنوید
برگ بی برگی
2022-12-15T13:31:02.0688725
ای غایب از نظر به خدا می سپارمت  جانم بسوخت و به دل دوست می دارمت  نظر در اینجا دیدن با چشم ِ حسی نبوده ،‌بلکه منظور از نظر همان هشیاریِ حضور و دیدنِ جهان از دریچه چشم خداوند است ،‌ و همانطور که در دو غزل پیش از این نیز به  آن پرداخته شد یارِ همراه انسان که بی وفایی انسان نسبت به عهد و پیمان الست با خداوند را می بیند رخت بربسته ،‌ به سفر می‌رود و در همان دم هشدار می دهد که با این سفر ، انسان دچار دردهای بسیاری می گردد ، باشد که انسان با مشاهده درد و غمها به فقدانِ یار که امتدادِ خداوند است آگاه شده و درصدد بازگرداندن آن یارِ غایب از نظر برآید ، پس‌ حافظ در این غزل یاری که ادامه خداوند و از لحظه پیدایشِ انسان یار و همراه وی بوده است را به خدا می سپارد ،‌ یعنی انسان با گفتنِ بدرود  براحتی اجازه می دهد تا یارش به سفر رود ، در حالیکه می‌توانست با خروجِ به موقع از ذهن مانعِ سفرِ وی شود ، بعد از این سفر انسان اقرار می کند جانش از این فراق سوخته است ، همچنان و به دل یا باطن و ذاتِ خود او را دوست می دارد ،‌ سوخته است یعنی پس از این سفر و غیبتِ آن یار ، کلیه امورِ وی را ذهن و خویشِ در خدمتِ تن بر عهده می گیرد که کارش فقط جانسوزی ست . تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک  باور مکن که دست از دامن بدارمت  حافظ می‌فرماید اما بدلیل اینکه ذاتِ انسان نیز از جنسِ عشق بوده و در الست از دستِ آن ساقی باده عشق نوشیده است بدون شک تا پایانِ عمرِ جسمانی خود در این جهان همواره در جستجوی یارِ سفرکرده خود است و دست از دامن او نمی دارد ، حتی انسانهایی که عمرِ خود را در حال ثروت اندوزی و طلبِ خوشبختی از انواعِ داشته های خود سپری‌می کنند نیز  درواقع  بدنبالِ کمال و تعالی هستند اما  این ذهن و خویشِ توهمی ست که انسانها را گمراه می کند و به همین جهت پس از رسیدنِ به همه آرزوهای دنیوی خود ، بازهم احساس نیک سرانجامی و آرامش نمی کنند و متأسفانه برخی در  میانسالی و در اوج موفقیت هنری یا تجاری به مواد مخدر پناه می برند و یا خودکشی می کنند . محراب ابرویت بنما تا سحرگهی  دست دعا بر آرم و در گردن آرمت  محرابِِ ابرو کنایه ای ست از گوشه چشم نمودن و موردِ عنایتِ خداوند قرار گرفتن ، سحر گاه یعنی در همان پگاهِ عمر و سنینِ نوجوانی ، دست دعا بر آوردن یعنی کار معنوی  ، پس‌حافظ از خداوند درخواست  می کند تا به او و همه انسانها لطف و عنایتی داشته باشد تا در همان آغاز جوانی کار معنوی را شروع کرده و موجبات بازگشت آن یار و همراهش از سفر را فراهم کند و در گردن بازش آورد ، منظور همان جمله  معروف که خدا نزدیکتر از رگِ گردن است به انسان ، یعنی بازگشت کاملِ یار و معشوق.  گر بایدم شدن سوی هاروتِ بابلی  صد گونه جادویی بکنم تا بیارمت  هاروت و ماروت دو فرشته ای بودند که پس‌از مشاهده جنگ و فسادهای انسان بر روی زمین از خداوند اجازه خواستند تا از عالمِ ملکوت به مُلک و زمین پایین آمده و سحری به انسان بیاموزند تا او را از جادویِ دیوِ درون یا خویشتنِ توهمیِ خود رها کنند و انسان در یابد گمشده و یارِ سفر کرده اش چیزهای بی ارزش این جهان نیستند ، اما خداوند به  آن دو فرشته هشدار داد که ممکن است نتوانند بار دیگر به ملکوت باز گردند و آنان نیز اسیرِ ذهنِ خود شوند ، اما آن دو فرشته که به خود مطمئن بودند اصرار ورزیده و سرانجام با این ماموریت خود خواسته موافقت می شود ، اما این دو ملک پس‌از آمدن بر روی زمین علاوه بر آنکه موفق به باطل کردنِ جادوی خویشتنِ متوهمِ انسان نشدند ،بلکه  خود نیز سحر شده و در چاهِ ذهن گرفتار شدند و نتوانستند به عالمِ یکتایی بازگردند ، پس‌حافظ می‌فرماید حتی اگر لازم باشد بسوی هاروتِ بابلی رود تا سحرِ خروج از ذهن را از وی بیاموزد ، به این کار مبادرت خواهد کرد و صدها جادو را بکار خواهد بست تا یار سفر کرده اش باز گردد . خواهم که پیش‌میرمت  ای بی وفا طبیب بیمار  بازپرس که در انتظارمت  پس‌حافظ که می داند شکستنِ این طلسم در دستانِ شخص اوست و هاروت هم نمی تواند کمکی بکند می‌خواهد که پیشمرگِ آن غایب از نظر شده یا یارِ سفر کرده اش شود ،‌ مرگِ آن یار  وقتی اتفاق می افتد که انسان از این قالبِ جسمانی خارج و به جهانِ باقی شتابد ، حافظ می‌فرماید ‌مباد که انسان پیش از رفتنِ از این جهان یارِ خویش را که از آغاز حضور و تولد در این جهان با خود داشته است بدست نیاورد ، پس‌بهتر است انسان به خویشِتن متوهمِ ذهنی بمیرد تا آن یار زیبا روی  باز گردد و همچون اوانِ کودکی از رگ گردن به او نزدیکتر ، با او یکی شده و به وحدت برسد . زیرا پس از آنکه یار نیز بدلیل بی وفایی انسان به عهدِ الست ، بی وفایی را پیشه خود کرد و  غایبِ از نظر شد دلِ انسان نیز بیمار شده و همانگونه که او هشدار داده بود پر از غم و درد شده است و  حافظ یا انسان عاشق پس از قبولِ بیماری خود به اهمیتِ حضورِ این طبیب پی‌برده ، در انتظارِ بازگشتش ، از او می خواهد به احوال پرسی بیمارِ خود بیاید . صد جوی آب بسته ام از دیده بر کنار  بر بویِ تخمِ مهر ، که در دل بکارمت  اشک نشانه طلب و خواستِ حقیقی عاشق است که با جاری شدن از دیدگانش صدها جویِ آب رحمت بر کنار ( دوش و آغوش)  وی جاری می شود ، و اینها  همه بر امیدِ کاشتنِ تخمِ مهر و عشق در دلِ معشوق و یارِ غایب شده از نظر می‌باشد ، تا این عشق در دلِ او جوانه زند و آهنگِ بازگشت کرده ، و این انتظارِ طولانی و کُشنده  را به پایان رساند . خونم بریخت وزِ غم عشقم خلاص داد  مِنًت پذیرِ غمزه خنجر گذارمت  تنها راه رهایی از غمِ عشق وصال است و لازمه چنین وصالی ریخته شدنِ خونِ خویشتنِ متوهمِ انسان است که با جادوی خود انسان را برده ای مطیعِ خود نموده است ، پس‌ اکنون که بار دیگر تخمِ عشق در دلِ معشوق کاشته شد و ببار نشست ، وقتِ آن رسیده است که انسان منت پذیر غمزه  آن یارِ غایب از نظر باشد ،‌ یعنی با رضایت و خوشنودی اجازه دهد که او با خنجر و تیرهای مژگان خود ، خویشتنِ متوهمِ انسان را کشته و از میان بر دارد تا جایگاه خود را در دلِ عاشق بازپس گرفته و به او زنده شود . بارم ده از کرم سوی خود تا به سوزِ دل  در پای ، دم بدم گُهر از دیده بارمت  پس از بازگشتِ پیروزمندانه آن غایب از نظر است که دلِ انسان عاشق به عشق زنده می شود و رویای بار یافتن به درگاه کبریایی خداوند از  اندیشه اش گذر می کند ، پس از او می خواهد تا با دریای کرامتش به او بار داده و تقاضای ملاقاتش را بپذیرد تا با سوز و آتشِ آن عشق اشکهای گوهر بار خود را بر پای او بریزد ، اشکِ عاشق نشانه اشتیاق و طلبِ اوست و به گوهر تشبیه شده است ،‌یعنی ترکِ هر یکی از تعلقات و دلبستگی های دنیوی ، گوهری گرانبهاست که عاشق نثار قدمهای معشوق می کند . حافظ شراب و شاهد و رندی نه وضع توست  فی الجمله می کنیَ و فرو می گذارمت  حافظ همه این سخنان و مطالبی که در این غزل به آن اشاره شد را شرحِ شراب و شاهد و رندی توصیف می کند و با فروتنی یا شکسته نفسی این همه را در وضعیت خود نمی بیند ،‌ پس‌ از زبان خداوند می‌گوید که این حرفها در اندازه تو نیستند ، اما  فی الجمله یعنی همگی را بیان و تقریر می کنی و من به تو لطف کرده فرو می گذارمت ، یعنی یقه ات را نمی گیرم که ،  تو همه چیز را می دانی و عمل نمی کنی ؟ ، پس‌ لطف و عنایتی بیشتر از این را جستجو مکن . درواقع روی سخن حافظ با ما می باشد که صِرفِ دانستن یا عرفانِ نظری راهگشا نبوده و خداوند وقعی به آن نمی‌گذارد تا بار دهد و رخسار بنماید ، بلکه کار عملی ست که راستیِ عشق را اثبات می کند .              
در سایه
2022-12-22T04:16:53.3281749
دوست عزیز شرح شما بسیار روشنگر معنای این غزل از حافظ بزرگ بود. سپاس از شما سالک راه حق. برقرار باشید