گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

حافظ:چه لطف بود که ناگاه رَشحِهٔ قَلَمَت حقوقِ خدمتِ ما عرضه کرد بر کرمت

❈۱❈
چه لطف بود که ناگاه رَشحِهٔ قَلَمَت حقوقِ خدمتِ ما عرضه کرد بر کرمت
به نوکِ خامه رقم کرده‌ای سلامِ مرا که کارخانهٔ دوران مباد بی رَقَمَت
❈۲❈
نگویم از منِ بی‌دل به سهو کردی یاد که در حسابِ خرد نیست سهو بر قَلَمَت
مرا ذلیل مگردان به شکرِ این نعمت که داشت دولتِ سرمد عزیز و محترمت
❈۳❈
بیا که با سرِ زلفت قرار خواهم کرد که گر سَرَم برود برندارم از قدمت
ز حالِ ما دلت آگه شود مگر وقتی که لاله بردمد از خاکِ کشتگانِ غمت
❈۴❈
روانِ تشنهٔ ما را به جرعه‌ای دریاب چو می‌دهند زُلالِ خِضِر ز جامِ جَمَت
همیشه وقتِ تو ای عیسیِ صبا خوش باد که جانِ حافظِ دلخسته زنده شد به دَمَت

فایل صوتی غزلیات غزل شمارهٔ ۹۳

تصاویر

کامنت ها

کمال
2015-06-21T23:11:14
باسلام،وعرض تبریک بمناسبت پیروزی تیم والیبال ایران درمقابل تیم والیبال آمریکا با6امتیازو 3بر0برای این غزل فالی رادرنظرگرفته ام که درذیل به آگاهیتان میرسانم.درآینده ای نزدیک خبرهای خوبی به تومیرسدازدوری عزیزت نگران مباش،روزهای سختی به،،،،،،پایان رسیده است، خبرخوبی به شمامژده داده،شده وازشنیدن ان خوشحال خواهیدشد،،،،،،،،،،،سعی کنیدبادریافت خبرفرصت راغنیمت ،،،،،،،،،،،بدانیدوبرای آنچه به شمامی رسدبرنامه ای را،،،،،تدارک ببینید.پیروزباشید
امیر
2008-12-12T12:48:46
سلام بر شمااین شعر زیبا 8 بیتی است در حالی که بنده 11 بیتی آنرا خوانده ام و چون از منبع اطلاعی ندارم از شما میخواهم به نسخ موجود خود نگاهی بیندازید. از جمله آن به بیت 9 اشاره میکنم که در این نسخه موجود نیست :دلم مقیم در توست حرمتش میداربه شکر آنکه خدا داشت محترمتبا سپاس---پاسخ: در نسخه‏ی تصحیحی قزوینی-غنی تعداد ابیات همینقدر است و احتمالاً نسخه‏ی مورد نظر شما متفاوت از این تصحیح است.
ملیحه رجائی
2010-11-07T12:30:24
رشحه =تراوش ( تراوش قلم ، خامه، قلم ، مرکب)کارخانه دوران = روزگار(تشبیه)بیدل =عاشق سهو = فراموشی ، خطا، اشتباه سرمد = همیشگیخضر = نام یکی از پیامبران معروف به ارمیاعیسی صبا = باد بهاری که روح را زنده می کند.( تشبیه )رقم کردن = نامه نگاری ، مکاتبتکردی یاد = به خاطر آوردی مگردان = مکندریاب = تفقد کن ، پاداش دهتیز میروی = بی پروا می روی دم = نَفَس معنی بیت 1: لطف بزرگی بود که ناگهان تراوش قلم حق ارادت ما را به حضورت معروض داشت. ( گویا یکی از دوستان خواجه پس از مدتی برای او نامه نوشته بود.)معنی بیت 2: با نوک قلم به من سلام نوشتی ، امیدورام که کارگاه روزگار هیچ گاه بی اسم و رسم تو نباشد.معنی بیت 4: دلم همیشه مقیم درگاه شماست. آنرا عزیز بدار به شکرانه آنکه خداوند تو را از بلا مصون داشته است.
امین کیخا
2013-05-15T11:54:43
خامه یعنی قلم و قلم یونانی است calamus است
ناشناس
2013-05-15T12:43:58
به اسانی حافظ عیسی روح الله و خضر نبی و جمشید جم را در یک نگاه می بیند کجا ما از کینه تهی شده ایم ببین نظر بلند را، انچه مردمان از دینداری ما می بینند نبود جز خودپرستی و ظن و رسومی که از بر کرده بودیم
دکتر صحافیان
2021-03-06T09:14:41
تراوشات قلم تو چه مهربانانه، حقوق خدمت عاشقانه ام را بر سخاوتت عرضه می کند‌به نوک خامه رقم کرده ای سلام مراکه کارخانه دوران مباد بی رقمتسلام مرا با نوک قلم پاسخ دادی،آرزومندم کارخانه زمانه هیچ گاه از نام زیبایت خالی نشود.3- ( پس از یک دوره انتظار)آری به اشتباه یادم نکرده ای، عقل محاسبه گر، اشتباهی از قلمت به یاد ندارد4- اکنون که پادشاهی سرمدی* تو را گرامی داشته، مرا خوار نکن( پاسخ نیکو به جملات عاشقانه ام بده)خانلری: این توفیق* گفته اند: نسبت ثابت به ثابت، سرمد و نسبت ثابت به متغیر دهر و نسبت متغیر به متغیر زمان است( قبسات میرداماد، ص5)5- به پیشم بیا، تا با گیسوانت قرار ببندم، که هرگز سرم را از پاهایت برندارم حتی اگر سر ببازم.6- ولی افسوس، زمانی از شوق دلم آگاه می شوی که لاله از خاک کشتگان عشقت بروید خانلری: ولی وقتی7- اکنون که آب حیات خضر را از جام جمشید( ترکیب دو اوج تمدنی و دینی) دریافت می کنی، روان تشنه عاشقم را با جرعه ای دریاب.خانلری: تو را ز حال دل خستگان چه غم، که مدامهمی دهند شراب خضر ز جام جمت(دو بیت اضافه نیز وجود دارد)8- ای باد بهاری که چون عیسی زنده کننده جانی، همه وقتت خوش باد، که جان خسته و زخمی ام با نفست زنده شد.دو بیت اضافه خانلری:7:صبا ز زلف تو با هر گلی حدیثی راندرقیب کی ره غماز داد در حرمت؟صبا با هر گلی حدیثی متفاوت از زلفانت را بیان کرد(از روی ناآگاهی)، آری نگهبان عشق سخن چینان را در حرمت ره نمی دهد.9:دلم مقیم در توست، حرمتش می داربه شکر آنکه خدا داشته محترمتبه شکرانه آنکه جایگاه ویژه در پیشگاه حق داری، دلم را محترم دار که مقیم درگاه تو شده است. دکتر مهدی صحافیان آرامش و پرواز روح
شیرازی
2018-08-24T23:32:56
با سلام باتوجه به حاشیه نویس اول در دیوان نسبتا قدیمی اینجانب چهار بیت آخر بعد از بیت روان تشنه مارا........بشرح زیر آمده استصبا ز روی تو با هر گلی حدیث کردرقیب کی ره غماز داد در حرمت دلم مقیم در تست حرمتش میداربشکر آنکه خدا داشته است محترمت همیشه وقت تو ای عیسی صبا خوش باد که جان عاشق دلخسته زنده شد بدمتکمین گهست و تو خوش تیز میروی حافظ مکن که گرد برآید ز شه ره عدمتبا سپاس
شیرازی
2018-08-24T23:36:01
ببخشید در حاشیه بالا حدیثی صحیح است
رضا
2018-03-03T05:03:07
چه لطف بود که ناگاه رَشحه ی قلمتحقوق خدمتِ ما عرضه کرد بر کرمتبی تردید بانظرداشتِ موضوع ِغزل وباتدبُّر وواکاویِ مضامین وعبارات بکارگرفته شده، شخص بسیار عزیزی حافظ راغافلگیرکرده وبانامه ی محبّت آمیزی احوالاتِ اوراجویاشده وبه عبارتی ازوی دلجویی کرده است. ازفحوای کلام به روشنی پیداست که این دوستِ عزیزترازجان، کسی نیست جزشاه شجاع خوش چهره وخوش قدوقامت. بدان دلیل که شاه شجاع علاوه بر آنکه دردل وجان حافظ نسبت به همه ی ممدوحین ودوستان، جایگاهِ ویژه ای داشته، ازسوی متشرّعین متعصّب و تندروها نیزتحتِ فشاربوده تا ازحافظِ فتنه گر ومعترض وشورشی! فاصله بگیرد. چراکه حافظ درزمان شاه شجاع بیشترین و شدیدترین ضربه هارا به جبهه ی ریاکاران ومتظاهرین که بانقابِ تقوا و پرهیزگاری به فریب مردم مشغول بودند واردساخته وشاه شجاع راسخت در مضیقه قرارداده بود. ازهمین رو تنها نامه ای که می توانسته حافظِ شوریده سررا اینچنین شگفت زده وغافلگیرکند کسی جزشاه شجاع نمی تواندبوده باشد.نکته ی مهمّی که درهمین مقطع غزل به چشم می خورد، گلایه وشِکوه ای نه چندان کمرنگ، درپس زمینه ی بیت است. حافظ به مددِ نبوغ خارق العاده ی خویش، رنجیدگی ِ خاطر راچنان استادانه درژرفای معنای واژه ها وعبارات جاسازی نموده که آدمی ازاین همه مهارت واستعداد به حیرت می افتد.حافظِ رنجیده دل، ذوق زدگی وشگفتی ِ خودازدریافت این نامه رارندانه باگلایه درهم آمیخته تا مناعت طبع وعزّت وشرف انسانی کوچکترین خدشه ای نپذیرد. ضمن آنکه ماهرانه به مخاطب خویش نیزاین نکته رامی رساند که : من نیک می دانم لطفی که درحقّ من رواداشته ای تنهابه اراده وخواست قلبی نبوده است بلکه این قلم مبارک توبوده که نتوانسته حقّ وحقوق مرانادیده بگیرد! ظاهراً قلم تو باما مهربان تر ازخودِ توست.!رَشحه: آب ،قطره،چیزی که چکه می کند. تراوش کردن چیزی، دراینجا قطراتِ مرکّبی که از قلم ِ شخصی چکیده و حاصل آن نامه ی ایست که بدست حافظ رسیده است.معنی بیت: ای دوست چه عجب! چه اتّفاقی رخ داده که برسر لطف ومرحمت آمده ای ومرامشمول عنایات خویش قراردادی!؟ آفتاب ازکدام سو درآمده که قلم ِمبارک توحقّ وحقوق خدمتگزاری مارا به محضربزرگوارت یادآورشده است؟به نوکِ خامه رقم کرده‌ای سلام مراکه کارخانه ی دوران مباد بی رقمتخامه: قلمرقم کرده‌ ای: نوشته‌ ایکارخانه ی دوران: کنایه ازروزگار.معنی بیت: بزرگواری کردی بانوک قلم به من سلامی نوشته ای ازخداوند می خواهم که همیشه سلامت باشی ودنیا ازوجود تومحروم نباشد. امیدوارم کارخانه ی روزگاربا اراده ی تو پُررونق تر وبازارش ازوجود توگرم ترباد.نگویم از من بی‌دل به سَهو کردی یادکه درحساب خردنیست سَهوبرقَلمتحافظ دراین بیت گلایه وطعنه رابرجسته ترکرده تا به مخاطبِ خویش بفهماند که این نامه آنقدرهم که اومی پندارد حافظ را ذوق زده ومسرور نکرده است! حافظ انتظارداشته این نامه می بایست خیلی وقت پیشترازاینها نوشته می شده نه حالا ! این نامه نوشداروپس ازمرگ سهراب است.بی‌دل: عاشق، دلشکسته ودلتنگ،سهو: اشتباه وخطامعنی بیت: نمی گویم که ازمنِ عاشق ِدلشکسته به اشتباه یادکرده ای چراکه به حسابِ خرد ومنطق،ثابت شده که قلم توهرگزدرهیچ موردی خطایی رارقم نمی زند.حافظ بابکارگیری ِ رندانه ی "نمی گویم" درحقیقت معنای معکوس گرفته وبه مخاطب می رساند که من می دانم این نامه ازروی مصلحت اندیشی بوده نه خواست قلبی! به فتوای خرد وعقل، قلمت خطا نکرده وحقّ طبیعی مرا یادآوری نموده است. قلمت باوفاترازخودتوست!مرا ذلیل مگردان به شُکر این نعمتکه داشت دولت سَرمدعزیز ومحترمتسَرمد: جاویداندولت سرمد: دولت بی زوال وپایدار کنایه ازقدرت وجلال وجبروت خداوندیمعنی بیت: ای محبوب، تودرسایه ی عنایت والطافِ خداوندی،صاحب نعمت فراوان هستی،به شکراین نعمت که تورا ازسوی بارگاه ِدولتِ لایزال الهی،اینچنین عزیز وبااحترام نگاه داشته اند، تونیز مراعزیز ومحترم نگاهداروراضی مشو که خواروخفیف گردم .روشن است که مخاطبِ غزل(احتمالاً شاه شجاع) به دلیل ترس ازتندرویان ویاهردلیلی که داشته ،درحقّ ِ حافظ کم لطفی کرده واورا درمبارزه با ریاکاران تنها گذاشته وحمایت کافی نکرده است که می فرماید: مراخواروخفیف مکن! بیا که با سرزلفت قرارخواهم کردکه گر سرم برود برندارم از قدمتدراین بیت حافظ به حقیقت انکارناپذیری اشاره می کند وآن عشق ِ تمام ناشدنیِ حافظ به شاه شجاع است. عشقی که فارغ ازاین مسایلِ حاشیه ای به پیش می رود وازهیچ چیز تاثیرنمی پذیرد وخاستگاهِ آن قلبِ عاشق پیشه ی حافظ است.معنی بیت:(باهمه ی این مسایل وباهمه ی کم لطفی هایی که درحقّ ِ من کرده ای بیا که من همان عاشق خونین جگرم) بیا و روزی قدم رنجه کن وسرفرازم بفرما بیا که باسرزلفِ دلکش توکاردارم بازلف توعهدوپیمان خواهم بست که اگرسرم ازتن جداگردد ازقدوم مبارک توسربر نخواهم داشت.ز حالِ ما دلت آگه شود مگر وقتیکه لاله بردَمد ازخاک کُشتگانِ غمتمعنی بیت: ای دوست توازحال دلِ خونین ما و وضعیّتِ روحی مابی خبری و عُمق ِاندوه ومیزان بی قراری مارا نمی دانی، زمانی خواهی دانست که ما ازشدّتِ غم وغصّه ی عشق درخاک فرورفته وازخاک مالاله روئیده است.امروزکه دردست تواَم مرحمتی کنفرداکه شوم خاک چه سوداشک ندامتروانِ تشنه ی مارابه جُرعه‌ای دریابچو می‌دهند زُلالِ خِضِر ز جام جمتخضر: نام یکی از پیامبران که گویند به آب حیات دسترسی پیداکرد وعمر جاویدان یافت.زُلالِ خِضِر: آب حیات زجام جمت: ازجام جم به تومی دهندجام جم: جامی افسانه ای که دراختیار جمشید پادشاهِ بوده، گویندجمشید با آن جام وقایع روزگاررامی دیده وپیش بینی می کرده است.بیشترجنبه ی افسانه ای دارد تاحقیقت.معنی بیت: به شُکرانه ی اینکه تومورد لطفِ خداوندهستی و ازجام جهان نمای جمشید به توآب حیات می بخشند تونیز بخشندگی کن روان تشنه ی دوستدارانت رادریاب وجُرعه ای ازجام خودرا به ماببخش.بربوی آنکه جُرعه ی جامت به مارسددرمصطبه دعای توهرصبح وشام رفتهمیشه وقتِ تو ای عیسیِ صبا خوش بادکه جانِ حافظِ دلخسته زنده شد به دمَتعیسی صبا: نسیم صبا به سببِ روح بخش بودن، به نفس ِ عیسی که مردگان رازنده می کرد تشبیه شده است.معنی بیت:ای نسیم صبا که روحبخش و جانفزاهستی، ازخدامی خواهم همیشه اوقات توخوش وخرّم وبانشاط بوده باشد که جان حافظِ رنجیده خاطر به نفس ِ عیسوی توطراوتی نوپیداکرد وزنده شد.دربیت پایانی نیزحافظ که ازنسیم صبا قدردانی می کند تا به مخاطبِ غزل ومعشوق نامهربان خویش برساند که اگرحافظ جانی تازه گرفته، به لطفِ قلم دوست بشرح مطلع غزل وبه مددِ نسیم صبا بشرح مقطع غزل بوده نه به لطف وعنایتِ خودِ دوست! لیکن ارادت همچنان باقیست.اگرچه دوست به چیزی نمی خرد مارابه عالمی نفروشیم مویی ازسردوست
در سکوت
2022-03-18T00:01:55.6791915
این غزل را "در سکوت" بشنوید: پیوند به وبگاه بیرونی
برگ بی برگی
2022-12-19T12:17:56.9239165
چه لطف بود که ناگاه رشحه قلمت  حقوقِ خدمت ما عرضه کرد بر کرمت  حافظ در این غزل قصد پرداختن به حدیثِ معروف و معتبر جف القلم را دارد که می فرماید " خشک شد قلم به آنچه سزاوار بودی " و این برای گروهی به معنی‌جبری بودنِ احوال ِ انسان است ،‌ آنها با همین حدیث نتیجه گیری می کنند که اگر خداوند می خواست قلم زندگی برای آنان سرنوشتِ دیگری رقم می زد ،‌ پس تلاش بری تغییر بیهوده است و باید به هر آنچه او نوشته است تن داده به همین سیاق عمر را به بسر برد ، حافظ می‌فرماید بزرگترین خدمت ، خدمتی ست که انسانها می توانند به خود کنند و با کار ِ مستمر شرایط را بنفع خود تغییر دهند و این اختیاری ست که از حقوقِ هر انسانی ست و به محض ِ ارادهّ شروع خدمت و کارِ معنوی ، لطف و کرامت ِ خداوند شامل حال وی خواهد شد و ناگهان تراوشات یا جوهرِ قلم بر این حقِ انسان برای تغییر صحه می گذارد . به نوکِ خامه رقم کرده ای سلامِ مرا  که کارخانه دوران مباد بی رقمت  پس از خواستِ انسان برای تغییرِ ، خداوند با جف القلمِ خود سلام یا سلامت و نیک سرانجامی ِ انسان را رقم زده و می نویسد ، پس‌ حافظ آرزو می کند کارخانه یا  کارگاه هستی هرگز بدونِ قلم و جوهر مباد ،‌ زیرا در اینصورت انسان با خویشتنِ توهمی اش بسیار بد سرنوشتی را برای خود رقم خواهد زد ، سرنوشتی که سراسر درد و غم را برای وی به ارمغان می آورد . نگویم از منِ بی دل به سهو یاد کردی  که در حسابِ خرد نیست سهو بر قلمت حافظ در شرحِ جنبه دیگری از حدیث می‌فرماید اینکه خداوند از او یاد کرده و با لطفش ، کارگاه هستی قلمِ خود را در راستای سلامت و سعادتِ او را رقم زده ، سهو و اتفاقی نبوده است ، در محاسباتِ خردِ زندگی ، قلمِ کارگاهش به سهو رقم نمی زند و هر چیزی که رقم می خورد بر مبنای حساب کتاب و عملکردِ انسان خواهد بود یعنی هرچه لایقِ و شایسته انسان باشد ، همان را می نویسد ، مولانا نیز در این رابطه میفرماید:  پس‌قلم بنوشت که هر کار را  / لایق آن هست تاثیر و جزا  کژ رَوی جَف القلم کژ آیدت / راستی آری سعادت زایدت  مرا ذلیل مگردان  به شکر این نعمت  که داشت دولت سرمد عزیر و محترمت حال که قلمِ کارگاه هستی  بواسطه کوشش حافظ و لطفِ خداوند ، سلامت و عافیت را برای وی یا هر انسان عاشقی رقم زده است آیا تضمینی برای دائمی بودن این سلام وجود دارد ؟ حافظ می‌فرماید حال که دولت یا نیکبختی سرمد و جاویدان (خداوند) منت گذاشته و با شروع سعی و کوشش و کار معنوی انسان را محترم داشته و به قلمِ کارگاه هستی فرمان می دهد تا سرنوشت او را نیکو و سلامت رقم بزند ، پس‌شکر این نعمت لازم و واجب است بر انسان ، یعنی ناسپاسی ست اگر انسان کار و کوشش را رها کرده و گمان کند کار به اتمام رسیده و قلم هستی ضمانتی دائم بر سلام داده است ، که اگر چنین کند ذلیل شده و سقوطی دوباره را در پیش خواهد داشت . بیا که با سر زلفت قرار خواهم کرد  که گر سرم برود ، بر ندارم از قدمت  سر زلف که راهنمای سالک است برای رسیدنِ به رخسار و کنایه از شروعِ خدمت به خود و کار معنوی می باشد ، قرار خواهد کرد دارای ایهام است ، یعنی قرار و آرامش خواهد یافت و همچنین عهد و میثاق خواهد بست ، بر نداشتنِ سر از قدمِ یار و معشوق  نیز کنایه ای ست از عدمِ بازگشت از راهِ عاشقی ، پس‌حافظ که در چند غزل پیشین به چگونگیِ غیبت و سفر رفتنِ یار پرداخته است اکنون نیز تقاضای بازگشت وی را داشته و می فرماید با بازگشتِ اوست که عاشق قرار خواهد یافت ( به آرامش می‌رسد)  و بر عهد و میثاقی که بسته است تا پای سر و جان باقی می ماند . ز حال ما دلت آگه شود ، مگر وقتی  که لاله بردمد از خاک کشتگانِ غمت غم در اینجا غمِ عشق است و کشتگانِ غم کنایه از ریخته شدن ِ خونِ خویشتنِ متوهم انسان است که از داشته های مادی و ذهنیِ خود طلب آرامش و نیک سرانجامی دارد ، چیزهایی مانند پول ، اعتبار و تاییدِ دیگران در هر زمینه ای و همچنین اعتقادات تقلیدی که انسان دلباخته آنها شده است و با رجعتِ یارِ سفر کرده خونِ همگی ریخته و در نظر عاشق خاک (پَست) خواهند شد پس عاشق از درد های ناشی از آن رهایی می یابد ، در این حال لاله که نماد به بار نشستنِ عشق است از خاکِ بی ارزش آن داشته ها می‌روید ، و این حالی ست خوش که وصف شدنی نیست و تا عشقِ سالک راه معرفت به بار ننشیند و لاله نروید کسی به چنین حالِ سلامت و خوبی واقف نخواهد شد . روانِ تشنه ما را به جرعه ای دریاب  چو می دهند زُلال ِ خضر ز جامِ جمت  پس‌ از آنکه عاشق از ذهن رهایی یافت و لاله ها بر خاکِ دلبستگی‌های ذهنی و تعلقات دنیوی او روییدند ، انسانِ عاشقی همچون حافظ به جام جمی دست خواهد یافت که با نظاره در آن می تواند همه احوالِ مُلکِ وجودی خود را در آن مشاهده کند ، جامی که به کوثرِ فراوانیِ عشق اتصال داشته و هر لحظه آبِ زندگی در آن جریان دارد ، پس حافظ می فرماید انسانِ رند و عاشق که تشنه چنین آبی ست باید درخواستِ آب از جامِ آن بزرگان داشته باشد تا به جرعه ای او را دریابند و به آن آبِ حیات سیراب سازند تا همچون خضر به جاودانگی برسد ، درواقع ساقیانی چون حافظ و مولانا  که خود به جام و آبِ زلالِ خضر دست یافته اند ،‌بر خود فرض میدانند تا دیگر تشنگان را نیز سیراب کنند.  همیشه وقتِ تو ای عیسیِ صبا خوش باد  که جانِ حافظِ دلخسته زنده شد به دَمت  پس‌حافظ دست یافتنِ به جام جم و آب زلالِ خضر را مرهون صبا  یا عیسی دمی می داند که با دمِ مسیحایی خود جانِ حافظ را به عشق زنده کردند ، حافظی که تا پیش از آن دل خسته بود ،‌ یعنی زخم و دردهای بسیاری در دل داشت و اکنون او خود ساقی آب حیات بخش خضر گردیده است ، یعنی حال که حافظ چنین توفیقی در راه عاشقی بدست آورده و با لطف خداوند جانش به دمِ مسیحایی صبا زنده شده است ،‌پس دیگران نیز با تصمیم و شروعِ خدمت می توانند سرنوشتِ خود را تغییر داده  و قلم ِ کارخانه دوران که هموراه در کار است بر آنان نیز سلام را رقم خواهد کرد.