گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

حافظ:اگر به مذهبِ تو خونِ عاشق است مُباح صلاحِ ما همه آن است کان تو راست صلاح

❈۱❈
اگر به مذهبِ تو خونِ عاشق است مُباح صلاحِ ما همه آن است کان تو راست صلاح
سَوادِ زلفِ سیاهِ تو جاعِلُ الظُّلُمات بَیاضِ رویِ چو ماهِ تو، فالِقُ الاَصباح
❈۲❈
ز چینِ زلفِ کمندت کسی نیافت خلاص از آن کمانچهٔ ابرو و تیرِ چشم، نَجاح
ز دیده‌ام شده یک چشمه در کنار روان که آشنا نکند در میان آن، مَلّاح
❈۳❈
لبِ چو آبِ حیاتِ تو هست قُوَّتِ جان وجودِ خاکیِ ما را از اوست ذکرِ رَواح
بداد لعلِ لبت بوسه‌ای به صد زاری گرفت کام دلم زو به صد هزار اِلحاح
❈۴❈
دعای جانِ تو وردِ زبان مشتاقان همیشه تا که بُوَد متصل مَسا و صَباح
صَلاح و توبه و تقوی ز ما مجو حافظ ز رند و عاشق و مجنون کسی نیافت صلاح

فایل صوتی غزلیات غزل شمارهٔ ۹۸

تصاویر

کامنت ها

عیسی سجادی از شوشتر
2010-06-16T12:14:06
سلام این غزل اشکالات زیادی دارد برای مثال بیت دوم چنین است - سواد موی تو تفسیر جاعل الظلمات درست است در ضمن شما دو بیت از غزل را هم حذف کرده اید ان دو بیت این است - بیا که خون دل خویشتن بحل کردم / اگر بمذهب تو جان عاشقست مباح -- پیاله چیست که بر یاد تو کشیم مدام / و نحن نشرب شربا" کذالک الاقداح -- لطفا اصلح فرمایید---پاسخ: با تشکر، متن غزل مطابق تصحیح قزوینی/غنی همین است که در متن آمده و ابیات نقل شدهٔ شما را ندارد. نقل شما را در حاشیه نگه می‌داریم.
عیسی سجادی از شوشتر
2010-06-16T12:25:26
باسلام دیوان حافظی که در اخیار بنده است حدود صد وبیست سال پیش در بمبئی چاپ شده و حافظ غزل دیگری با قافیه ح دارد که مطع انرا برای شما می نویسم ببین هلال محرم بخواه ساغر راح - که ماه امن و امان است و سال صلح و صلاح این غزل را شما ثبت نکرده اید شاید بدلیل اینکه ماه محرم اول سال هجری قمری است والله یعلم---پاسخ: با تشکر، لطف کنید متن کامل غزل منتسب را به همراه مشخصات نسخهٔ مورد استنادتان نقل کنید تا در فهرست اشعار منتسب به حافظ بگنجانیمش.
حسین مامانی
2011-03-08T15:44:57
1. نجاح : پیروزی, به حاجت رسیدن . رواشدن حاجت .2. ملاح: کشتیبان3. ذکر رواح: ذکر شبانگاه
کامیاب
2020-01-27T10:08:05
سواد زلف سیاه تو جاعل الظلماتبیاض روی چو ماه تو فالق الاصباحجاعل الظلمات : آفریننده ظلمت و گمراهی ( دعای جوشن کبیر که معمولا در شبهای قدر میخوانند )فالق الاصباح : (سوره انعام )ای پدید آورنده صبح(سوره انعام : برگزاری جلسات ختم انعام برای قرائت این سوره از آداب و رسوم مسلمانان برای حل مشکلاتشان است)در کل غزل با توجه به بکارگیری لغاتی مانند : (سواد-ماه-ظلمات-صباح-ذکر رواح-مسا ) و (مذهب-مباح-ورد-ذکر رواح –دعا-تقوا و توبه ) شب هجران به شبهای قدر و مناجات تشبیه شده و عاشق شب تا سحر اشک ریزان یار را طلب می کند.
تماشاگه راز
2017-12-09T05:03:57
مقاسیه بیت دو با بیت زیر از حافظ خالی از لطف نیست :بیاض روی تو روشن چو عارض رخ روز سواد زلف سیاه تو هست ظلمت داج
تماشاگه راز
2017-12-09T05:48:14
 1 -اگر در آیین تو ریختن خون عاشقان روا و حلال است و تو این کار را به خیر و صلاح می‌دانی، صلاح ما نیز در همین است. 2 -سیاهی گیسوی تو ظلمت‌زا و سپیدی روی تو شکافنده‌ی صبح و روشنایی است. 3 -کسی از چین و شکن زلف تو رهایی نیافته است،بنابراین رهایی و رستگاری از تیر نگاه وکمان ابروان تو چگونه ممکن است؟[به ترتیب زلف و ابرو و نگاه معشوق را به کمند،کمان و تیر تشبیه‌کرده که هیچ کس از گزند آن‌ها در امان نیست و اگر گرفتار شد رهایی نمی‌یابد!] 4 -از چشمانم مانند چشمه،اشک روان است،آن چنان که حتی کشتیبان نیز نمی‌تواند در آن شنا کند!5-لب تو-که مانند آب چشمه‌ی حیات است-نیرو بخش جان ماست و وجود خاکی ما از آن لذت‌و نشاط شراب را می‌یابد.[در نسخه‌ی سودی به جای ذکر رواح(-ذکر شبانگاهان)،لذت راح(-لذت‌شراب)آمده که به لحاظ معنی مناسب‌تر است و مصراع دوم با توجه به این نسخه،معنی شده است.] 6 -با التماس زیاد از لب لعل تو بوسه‌ای گرفتم و دلم با اصرار زیاد به کام خود رسید.7-همیشه،تا زمانی که صبح و شام به دنبال هم می‌آیند و به هم متصل می‌شوند،ورد زبان‌ مشتاقان دعا کردن به جان توست. 8 -ای حافظ!از ما صلاح و توبه و تقوا توقع نداشته باش؛زیرا کسی از رند و عاشق و دیوانه،خیر و صلاح نمی‌یابد!
رضا
2018-03-08T16:31:07
اگر به مذهب ِ تو خونِ عاشق است مُباحصَلاح ما همه آن است کان تو راست صَلاحمذهب: روش،راه ورسممُباح: روا، جایز،حلال داشته شدهصلاح: مصلحت، شایستهخطاب به معشوقی زمینیست. احتمالاً شاه شجاع که تحتِ فشارتندرویان ودلواپسانِ آن روزگاران، فرمان تبعید حافظ به یزد را صادرکرد. چنانکه پیشترنیزگفته شده، رابطه ی حافظ با شاه شجاع بسیارفراترازرابطه ی شاه وشاعر بوده، زیرا به استنادِ غزلیّاتی که به دست مارسیده است حافظ نسبت به شاه شجاع ِ خوش سیمای سروقامت، یک احساس عاطفی عمیقی داشته وهرگزبه رغم اتّفاقاتِ زیادی که بین این دورُخ دادهرگزفروکش نکرد وتا آخرشعله ورباقی ماند. حافظ دراینجا به کنایه به معشوق می رساند که امضای فرمان تبعید یعنی امضای ریخته شدن خون من! اگرراه ورسم توچنین است من تابع فرمان توهستم. معنی بیت: ای محبوب، اگردرمسلک ومَرام توریخته شدن ِخون ما حلال است وتو قصدِ گرفتنِ جان مارا کرده ای، تردیدبه دل راه مده وخاطرمبارک رامشوّش مکن صلاح ومصحلتِ مانیزدرهمین است که تودراندیشه ی آنی، آنچه که دردل داری همان را اجراکن که مصلحت ماهم برآورده شود. توصاحبِ اصلی ِ دل وجان ومال ومنالِ ماهستی، تصمیم گیرنده تویی که معشوق هستی، عاشقان رابرسرخودهیچ حکم نیست. درمَرام ومَسلکِ عاشقی این چنین است، عاشق پیرومذهبِ معشوق است معشوق هرچه حُکم کند اطاعت می کند.عاشقان را برسرخودحُکم نیستآنچه فرمانِ تو باشد آن کنند.سوادِ زلفِ سیاهِ تو جاعل الظُّلماتبَیاض ِ روی چو ماه تو فالق الاَصباحسواد: شبح وسیاهی ِ شهرکه ازدوردیده می شودجاعل: خَلق کنندهجاعل الظلمات: آفریننده ی ظلمت وگمراهیبیاض: سپیدیفالق: شکافندهاصباح: درآمدن بامدادفالق الاصباح: شکافنده ی صبحمعنی بیت: شبحی که اززلفِ سیاهِ تودرچشم عاشقانت نمایان می شود کُفر وگمراهی عاشقان رارقم می زند. سیاهی ِ زلف توآفریننده ی تاریکی وگمراهیست وسپیدی رویِ ماهِ توشکافنده ی بامدادان است. دراینجاحافظ باهنرنمایی ازتضادِ بین تاریکی وگمراهی وروشنایی، حقیقتِ ماهِ رویِ معشوق رانمایان کرده است. سیاهی زلف درادبیّاتِ ما نمادِ کفر وگمراهیست. لیکن چون نیک بنگریم حقیقت نیز دردرونِ همین کُفرنُهفته است.(حقیقت همان چهره ی روشنِ چون ماه ِ معشوق است که درزیرحجابِ زلف نهان است)گفتم که بوی ِزلفت گمراهِ عالمم کردگفتا اگرببینی هم اوت رهبرآید.ز چینِ زلفِ کمندت کسی نیافت خلاصاز آن کمانچه ی ابرو و تیر چشم نَجاحنَجاح: رستگاری ونجاتمعنی بیت: ازچین وشکنِ وخم اندرخم ِ زلفِ کمندسای توکسی نمی تواندخلاصی یابد وهمچنین کسی نمی تواند ازتیرمژگان وکمان ِ ابروی تو نجات یابد. هرکس گرفتاراین کمند شده ودرمعرض این تیرقرارگرفته باشد تاابدخلاص نخواهدشد.ضمن آنکه "چین" علاوه براینکه رساننده ی معنیِ شکن هست راه ِ دور ودرازسفربه کشورچین که درآن روزگاران شهرتی داشته رانیزدرذهن تداعی می کند ودرازی کمندِزلف رافزونی می بخشد تاکسی نتواند ازآن نجات پیداکند.تادل هرزه گردِ من رفت به چین ِ زلفِ اوزان سفر درازخود عزم وطن نمی کند. ز دیده‌ام شده یک چشمه در کنار روانکه آشنا نکند در میان آن مَلّاحآشنا: شنا،آب بازیملّاح: ناخدا وکشتی بانمعنی بیت:ازغم فراق ودوری توازبس که گریه می کنم واشگ می ریزم درکنارچشمانم چشمه ای روان شده که ازبیم ِ گرفتارشدن درمیانِ موج های توفنده ی آن،هیچ ناخدایی جراتِ نمی کند دردرون آن شناکند!سیل است آب دیده وهرکس که بگذردگرخود دلش زسنگ بودهم زجا رود!لبِ چو آبِ حیاتِ تو هست قوّتِ جانوجودِ خاکی ما را ازاوست ذکررواح ذکررواح:ذکرشبانگاهانآب حیات: آب زندگانیمعنی بیت:لبِ سرخ وآبدار توکه مانندِ آبِ حیات گوارا وزندگی بخش است قوّتِ ونیروی جانِ ماست. معنویّتِ وجودِ خاکی ِ ما ووردهای شبانگاهی ِ ما نیزفقط به منظوردستیابی به این لبِ همچون آب حیات توست .به کجابرم شکایت به گویم این حکایت که لبت حیاتِ مابود و نداشتی دَوامیبداد لَعل لبت بوسه‌ای به صد زاریگرفت کام دلم ز او به صد هزار الحاحالحاح: اصرار وپافشاریمعنی بیت:سرانجام لبِ لعلگون وسرخ تو یک بوسه به صدگریه وزاری به ما داد ودلم پس ازهزاران باراصرار وپافشاری وتمنّا کام خودراگرفت.چولَعل شَکّرینت بوسه بخشدمَذاق جان من زوپُرشکرباددعای جانِ تو وردِ زبان مشتاقانهمیشه تا که بود متّصل مَسا و صباحمَسا: شامگاهانصباح: سحرگاهانمعنی بیت:ای معشوق،دعابرای سلامتی وسعادتِ تووِرد زبانِ عاشقانت هست، همیشه،بی وقفه تا زمانی که شام وسحر به یکدیگرمی رسند (درتمام ساعاتِ شبانه روزی وتازمانی که چرخ فلک درحال چرخش خواهدبود)ای گُل خوش نسیم من بلبل خویش رامسوزکزسرصدق می کند شب همه شب دعای توصلاح و توبه و تقوی ز ما مجو حافظزرند وعاشق و مجنون کسی نیافت صلاحاگرگمان ما مبنی براینکه این غزل پیش ازعزیمت به یزد سروده شده درست بوده باشد، چنانکه می بینیم حافظ درمقطع غزل ، باشجاعت وبی باکی تمام، ازعقاید وباورهای خویش دفاع کرده وانتظار متشرّعین مبنی برتوبه ازکردارهای خودرا انتظاری بیهوده می شمارد. بیت پایانی درحقیقت خطاب به متشرّعین تندرو ودلواپس است لیکن حافظ بارندی خودرا خطاب قرارداده تا به گوش آنها برسد.معنی بیت: ای حافظ از ما انتظارمصلحت اندیشی ، توبه ،تقوا و پرهیزگاری نداشته باش!آخر از رند و عاشق و دیوانه که کسی خیر و صلاح نمی‌ جوید !چه توقّعی داری؟چه نسبت است به رندی صلاح وتقوارا؟سَماع وَعظ کجا نغمه ی رُباب کجا؟
دکتر صحافیان
2021-05-24T08:48:20.6900813
با سپاس از همراهان عزیزی که دریافت های قرآن ۵ را دنبال می کردند، اکنون هر هفته دریافت های حافظ و برگزیده ادب پارسی ارائه می شوداگر در مذهب تو(مذهب عشق) کشتن عاشق رواست،ما نیز مشتاقانه خواهان آن هستیم( رستاخیز عشق:مردن از خویش و برخاستن از دوست)۲- سیاهی زلفت منشا تاریکی و سپیدی رویت شکافنده صبح روشن( شکر دو نعمت: در احتجاب -ظلمات-کسب کمالات و در مشاهده لذت شهود)۳- از زیبایی های تو، از آن شکن زلفت کسی رها نخواهد شد و همچنین از کمانچه ابروان و تیر نگاهت!۴- (اکنون که دورم خواسته ای) از چشمم چشمه ای از اشک جاری می کنم که ناخدا نیز در آن غرق می شود.۵- لبت که آب زندگانی است، جان عاشقم را توانا کرده است و ذکر شبانگاهی ما خاکیان از آن است.۶- پس از نیاز فراوان، بوسه ای از لبانت گرفتم و با هزاران خواهش به مراد دل رسیدم.( این غزل در خانلری نیست و در ختمی لاهوری "نیافت کام دل" آمده است و چند بیت اضافه و متفاوت دیگر)۷- ورد زبان عاشقان( از خود گذشته) دعا برای جان توست، و پیوسته این دعا، ورد ما شده است که شب را با آن به صبح متصل می کنیم.۸- ای حافظ! از ما توبه و تقوی و نیکنامی نجو، از عاشق دیوانه و رند، چه کسی صلاح می یابد؟!( صلاح ما فقط کشته شدن در راه عشق است)دکتر مهدی صحافیان آرامش و پرواز روح  پیوند به وبگاه بیرونی
در سکوت
2022-03-18T00:04:02.8789102
این غزل را "در سکوت" بشنوید
برگ بی برگی
2022-12-26T05:20:09.0253675
اگر به مذهب تو خونِ عاشق است مباح  صلاحِ ما همه آن است کان توراست  صلاح  مذهب در اینجا به معنی شیوه ،‌ روش و سنتِ الهی ست و عاشق یعنی انسانی که قصدِ بازگشت به درگاهِ حضرت دوست دارد تا کمینه خاکِ درِ کویش گردد ، در حدیثی آمده است که چون انسانی طالب و عاشقِ حضرتش شود ، خداوند نیز عاشق بر او شده ، خونش را می ریزد ، سپس خود خونبهای وی می شود ، پس سنت و شیوه الهی ست تا خونِ خویشتنِ توهمی انسان  را که می پندارد همان خویشِ اصلیِ اوست بر زمین ریزد ، خونی که مباح است و نه تنها ظلم و جفا نیست ،‌ بلکه عینِ لطف و وفاست ، و حافظ می‌فرماید مصلحتِ همه ما انسانها همین کار و روشی ست که خداوند به صلاحِ دانسته و انجام می دهد ، پس‌ انسانِ عاشق با رضایتِ کامل  آن را می‌پذیرد . سواد زلفِ سیاه تو جاعل  الظلمات  بیاضِ روی چو ماه تو  فالق الاصباح  زلفِ حضرت دوست نمادِ زیبایی و جذابیت هایِ این جهانِ مادی ست و انسان با خویشتنِ توهمی خود دلباخته آن می شود و حافظ در غزلِ پیشین شرح داد که انسان غلام حلقه بگوشِ آن زلف شده و از رخسار و اصلِ زندگی باز می ماند ، پس در اینجا نیز می فرماید سواد یا جنسِ و رنگِ زلفِ حضرتش سیاهی ست ،‌ یعنی ذاتِ زلف این است که انسان را  جذبِ جذابیت های دنیوی می کند و سرانجامی جز سیاهی و تباهی برای انسان در بر ندارد ، جاعل در اینجا یعنی پدید آورنده ، و البته انسانی را در  ظلمت و تاریکی می برد که دلباخته آن زلف شده و با خویشتنِ متوهمِ خود از زلفِ سیاه طلبِ سعادتمندی می کند . در مصرع دوم می‌فرماید اما خداوند با ریختنِ خونِ آن خویشِ توهمی موجبِ بازگشتِ انسان به اصلِ ماه روی خود می شود که بیاض و درخشنده است و همچون فلق که صبحگاهان خورشید از دلِ سیاهی طلوع می کند ، از جهل و تاریکی بیرون می آورد . یعنی خداوند خونِ مباحِ خویشتنِ انسان را می ریزد تا خود را از دل این سیاهی بیرون آورده و گنجِ پنهانش را در جهان ماده آشکار کند . اشاره ای ست به آیاتِ متعددی که در قرآن کریم مربوط به بیرون آوردن روز از شب و یا فرو بردن شب در روز است ، ازجمله در سوره فاطر  ، اعراف ، بویژه در سوره حدید آیه ششم که می‌فرماید "یولج الیل فی النهار و یولج النهار فی الیل و هوَعلیم بذات الصدور " . در راستای همین معنا در سوره روم آیه نوزدهم بیرون آوردن زنده‌ (خویشِ اصلی ) را از مردهً خویشتن ِ توهمی بیان می فرماید ، " یخرج الحی منِ المیتِ و یُخرجُ المیتَ مِن الحَی و یُحیِ الارضَ بعدَ موتها و کذالکَ تُخرِجون "  ز چینِ زلفِ کمندت کسی نیافت خلاص از آن کمانچه ابرو  و تیر چشم ، نجاح حافظ می‌فرماید از چین و پیچ و تاب های زلفِ همچون کمند و دامِ حضرتش کسی را خلاصی و رهایی نیست ، مگر آنکه مورد لطفِ حضرت دوست قرار گرفته و با گوشه چشمِ عنایتش  تیر هایی را بسوی خویشتنِ توهمی انسان پرتاب کند که راهِ نجات و رستگاری همین است . ز دیده ام شده یک چشمه در کنار روان  که آشنا نکند در میانِ آن   ملّاح می‌ فرماید پس از آنکه زندگی یا هستی مطلق با گوشه چشم و عنایتش بوسیله تیرهای قضا تعلقات گوناگونِ دنیوی را ( که انسان از آنها هویتِ کاذبش را از آن چیزها طلب می کند ) هدف قرار می دهد ، دردهای ناشی از آن بصورت ِ خون از چشمانِ عاشق جاری می شوند و آنقدر این تعلقات  و خواسته های انسان گوناگون و زیاد هستند که چشمه ای از خون در بر و دوشِ وی جاری می شود ، آشنا دارای ایهام بوده و علاوه بر معنیِ خویشِ اصلی که آشنای خداوند یا زندگی ست ، به معنی شناگر نیز آمده است ، پس انسانِ عاشقی که تشخیص می دهد از جنس و خویشِ خداوند است هرگز در این چشمه خون  ملاحی و شناگری نمی کند ، یعنی از راهِ عاشقی باز نمی گردد تا بار دیگر در چینِ زلفش گرفتار شود و دردهای ناشی از آن تعلقات نیز باز گردند . لبِ چو آبِ حیاتِ تو هست قوتِ جان  وجودِ خاکیِ ما را از اوست ذکرِ رواح  در این بیت حافظ به دو وجه یا بُعد اساسی انسان اشاره می کند ، یعنی جان (بجز جانی که به آن زندگیِ جسمانی جریان دارد ) و دیگری وجودِ خاکی و جسمانی که شامل ِ فکرها و هیجاناتِ انسان نیز می گردد ، لبِ معشوق کنایه از وصل است حتی اگر پیوسته نباشد ، پس همین اتصال‌های لحظه ای و گذرا می توانند موجبِ تقویتِ جان شده و هر بار مقدماتِ وصلِ بلندمدت تری را فراهم کنند ، در مصراع دوم رواح به معنی شبانگاهان است ، یعنی وقتی انسان در شبِ ذهن بسر می برد ، ذکر به معنیِ تکرار آمده است ، پس حافظ می‌فرماید تمرین و تکرارِ کار معنوی در هنگامی که انسان در شب بسر می بَرَد میتواند علاوه بر تقویتِ جانی که امتداد جانان است ، موجب پدید آمدنِ فکرهای خلاقانه در جهتِ بهبودِ زندگی جسمانی وی گردیده و بطور هم زمان همه ابعادِ وجودی انسان را بهبود و تعالی بخشد . بداد لعلِ لبت بوسه ای به صد زاری  گرفت کام ، دلم زو به صد هزار  اِلحاح حافظ می‌فرماید اما رسیدنِ به وصلش هرچند بصورتِ  لحظه ای نیز آسان و راحت نیست ،‌ بلکه لازمه آن (صدها ) طلب و خواستنهای بسیار است تا حضرتش به بوسه ای گذرا گوشه چشم و عنایتی به عاشق داشته باشد ، پس‌ گرفتنِ کام دل و رسیدنِ به وصلِ کاملترِ چنین معشوقی نیازمندِ صد هزار پافشاری و پشتکار در راه و طریقِ عاشقی می باشد ، یعنی هر مرحله ای از راهِ عشق و معرفت بهای خود را دارد که عاشق باید بپردازد تا به مرادِ دل رسد . تلاش و کوششی هزار برابر بیشتر از وقتی که به بوسه ای اکتفا می کرد . دعای جان تو وردِ زبان مشتاقان  همیشه تا که بُوَد متصل مَسا و صباح دعای جان همان کارِ معنوی در راستای تقویتِ جان است ، پس اگر عاشقان و مشتاقان می خواهند حضوری پیوسته و اتصالی دائم داشته باشند ، باید پیوسته نیز در کار معنوی و شرحِ صدر بوده و لحظه ای از یادِ معشوقِ خود غافل نباشند ، در اینصورت دائما به عالمِ غیب وصل خواهند بود . مولانا  میفرماید :  مؤمنان را پنج وقت آمد نماز و رهنمون / عاشقان را فی صلاة دائمون  صلاح و توبه و تقوی ز ما مجو حافظ  ز رند و عاشق و مجنون کسی نیافت صلاح اما برای رسیدنِ به وصل دائم راهِ عاشقی راهی ست که حافظ برگزیده و به سرانجامی خوش رسیده است ، راهِ زهد و تقوی  راهی ست که انسان با خویشتنِ توهمی خدایی ذهنی برای خود ساخته و پرداخته است که منتقم است و ترسناک ، پس بر مبنای ترس صلاحِ کار خود را تشخیص می دهد اما در کار خود جدیت نداشته و امکانِ خطا و گناه در او بسیار است ، زاهد با توجیهات ذهنی مرتکبِ خطا یا گناه گردیده و سپس توبه می کند و بار دیگر تقوی پیشه می کند تا مورد عفو قرار گیرد ، و این پروسه در بیشترِ زاهدان تا پایان عمر ادامه دارد ، همچنین است در روابطِ بین اعضای خانواده که اگر ترس حاکم باشد غالبن می‌بینیم اعضا و فرزندان بصورت پنهانی مرتکبِ خطا می شوند ، اما در خانواده ای که رفاقت و عشق در جریان باشد پایبندی به اخلاق نیز محکم و قوی تر است ، پس‌حافظ می‌فرماید اما شیوه رندی و عاشقی  که مجنون است و دیوانه وصالِ معشوق ، راهی ست متفاوت که مصلحت اندیشی در آن جایی ندارد ، پس‌کسی رند و عارفی را نخواهد یافت که گاهی صلاحش در رندی و عاشقی باشد و گاه گرفتار در ذهن و اعتقادات تقلیدی و اگر بیابد او قطعآ مدعیِ رندی و عاشقی ست .