ریشه های اسطورهً رستم و اسفندیار
نظر به اینکه در اوستا و کتب پهلوی از نبرد رستم تاریخی (آترادات پیشوای آماردان) و اسفندیار (در واقع هم لقب گائوماته بردیه و هم لقب قاتل او داریوش اول در قرون بعد) سخنی به میان نیامده است. خود این دو به فاصله زمانی بیش از یک قرن از هم زیسته اند. لذا اسطوره این نبرد را نیز نظیر برخی حماسه ها همانند اسطوره “رستم و سهراب” و “سهراب و گرد آفرید” و ” رستم و کاموس کشانی” بعدا شکل گرفته است که در آنها دارندگان القاب مشابه در دوران باستان و این دوره های نسبتاً متأخر در روایات شفاهی گذشتگان با هم در آمیخته و یکی شده اند. نامی که به ظاهر مشابه سپنداته (مخلوق مقدس) یا اسفندیار (یاری شده مقدس) در عهد ساسانیان دیده میشود همانا اسپیدس (سفید) است که به قول مارکوارت ایرانشناس معروف آلمانی نام یا لقب همان سردار معروف قباد ساسانی یعنی شاهپور است. اسپیدس در سال ۵۰۵ یا ۵۰۶ میلادی با سلر رومی (به معنی تند وتیز) پیمان متارکه ای امضاء کرد. پروکوپیوس میگوید که اسپیدس پدر زن قباد بود. بنا به روایت کتاب استیلس این سپاهبذ نام یا لقب بویه (کامیاب) را داشت. این لقب با سرگذشت پیروزی شیرین شاهپور بر سردار معروف دیگر قباد یعنی سوخرا (سهراب) همخوانی دارد که اسطوره رستم (پهلوان) و سهراب (سوخر) از آن به یادگار مانده است نه اسطوره رستم و اسفندیار. قباد که می خواست خود را از نفوذ سردار معروف و سالخورده ساسانی زرمهر (سوخرا) رهایی دهد پس رقابتی را که در بین زرمهر (سوخرا، سهراب) و سردار دیگرش شاهپور مهران وجود داشت مغتنم شمرد و شاهپور را که در این زمان ایران سپاهبذ (رستم دوران) و در عین حال سپاهبذ سواد (عراق و بابل) بود با خود همراه کرده و با توطئه زرمهر (سوخرا) که قبلاً در سمت سمنگان و نزد خشنواز به نمایندگی از شاه ایران دلیریها کرده بود به کشتن داد. این واقعه در سراسر ایران بر سر زبانها افتاد و این مثل از آن پیداشد که : “آتش سوخرا فرومرد و باد شاهپور وزیدن گرفت.” با وجود این در تاریخ ذکری از این شاهپور مهران نیست. چنانکه اشاره شد مارکوارت وی را با اسپیدس (سفید) سالهای بعد یکی می داند. به هر حال این وقایع در روایات شفاهی که به شاهنامه رسیده است به صورت تراژدی رستم و سهراب مدون شده است. چنانکه در روایات اساطیری ایرانی می خوانیم تراژدی رستم و سهراب در زمان کیکاوس (در واقع کیوس پسر مهتر قباد که گرایش مزدکی داشت) رخ داده بود.
اما اسطوره رستم اسفندیار مربوط به واقعه تاریخی کودتای داریوش علیه گائوماتای مغ (سپیتاک بردیه) داماد و پسرخوانده کوروش می باشد: واقعه ای متأخر که اندکی مشابهت با داستان رستم و اسفندیار (جاماسپ) داردعبارت است از روایت کور شدن و کشته شدن جاماسپ (اسفندیار) توسط قباد وسپاه سیستانی و هپتالی وی است. که این در عهد مربوط به جاماسپ (مؤبد کشنده، برادر قباد) است که بزرگان ساسانی بعد از خلع قباد و زندانی کردن وی در انوشبُرد (دژ فراموشی) او را به جانشینی قباد تعیین میکنند. ولی ارتش سالار سیاوش (و یا همسر-خواهر قباد) به حیله او را از آنجا نجات داد و قباد به پیش پادشاه هیاطله در شرق (سمت خراسان و سیستان) فرار کرده و با کمک ایشان (به شرط پرداخت خراج به هپتالان) باز گشته و سلطنت ایران را بدون هیچ مقاومتی از جاماسپ (کشنده مؤبد) گرفت و او را کور کرد و کشت. اما در روایات قدیم و اوستایی جاماسپ (مغ کش) عنوان داریوش (در مقام پهلوان=رستم) است که برادر فرشوشتر (شاه جوان، منظور کوروش سوم) و داماد زرتشت (گائوماته بردیه) و وزیر گشتاسپ (پدر داریوش) معرفی گردیده است. از آنجایی که برادر گائوماته بردیه یعنی مگابرن ویشتاسپ نیز عنوان ویشتاسپ (گشتاسپ) داشته است. لذا در روایات دینی و ملی داریوش اول نیز به سادگی با سهو و خطا صاحب عنوان سپنداته (اسفندیار) گردیده و با مخاصم مقتول خویش گائوماته بردیه در این عنوان اشتراک یافته است. شایعه مرگ کمبوجیه در مصر گائوماته بردیه را به عنوان نائب السلطنه کمبوجیه و برادرخوانده و شوهر خواهر وی بر آن داشت که بعد از ملاقات وه یزداته بردیه سنگین وزن(معنی بردیه) پسر کوچک کوروش در سمت فیروز آباد فارس، حکومت خود را با اصلاحات عمیق اجتماعی رسمی اعلام نماید. ولی برای مردم جای این سؤال باقی بود چرا به جای وه یزداته بردیه پسر کوروش، گائوماته مغ (سپیتاک بردیه، سپنداته مغ بلند قامت) داماد و پسرخوانده کوروش بر مسند قدرت نشسته است گرچه مردم از حکومت و اصلاحات وی، از جمله معاف کردن سه ساله خراج ملل امپراطوری هخامنشی بسیار راضی بودند و شورشی صورت نمی گرفت.
در واقع این حادثه کشته شدن جاماسپ (مغکش) برادر قباد همخوانی داشته است با روایات دینی کشته شدن گائوماتای مغ ملقب به سپنداته (اسفندیار) و گرشاسپ ([موبد] کشنده راهزنان) به دست داریوش (سپنداته غیر حقیقی، جاماسپ قدیمی) و شش تن سران پارسی همدست وی. همین دو روایت تاریخی متفاوت از دو عهد تاریخی دور از هم به واسطه تشابهه القاب و اسامی در روایات شفاهی عهد ساسانی در آمیخته و به صورت اسطوره تاریخی واحدی به شاهنامه فردوسی و ملحقات شاهنامه رسیده است. مطابق خبر هرودوت قضیه این ترور و کودتای داریوش و شش تن سران پارسی همراه وی از این قرار بود: “…در این حال هفت نفر هم قسم مذکور (داریوش و شش تن سران پارسی همدستش) به قصد داخل شدن به قصر سلطنتی بیرون رفتند، بی آنکه از قضیه پرکساسپس- که در موضوع بردیه ها سخن گفته و خود را از بام برج انداخته بود- آگاه باشند. بعد چون در راه این قضیه را شنیدند، لازم دانستند از نو مشورت کنند. اوتانس و رفقای او عقیده داشتند که با اوضاع جدید و هیجان مردم حمله را به قصر باید به تأخیر انداخت. داریوش و رفقای او بر این عقیده بودند که باید فوراً رفت و نقشه را اجرا کرد. بر اثر اختلاف مشاجره ای تولید شد. در این حال هم قسم ها دیدند که هفت جفت قوش در آسمان دو جفت کرکس را دنبال کرده و پرهای آنها را می کنند. پس از دیدن این منظره هر هفت نفر متحد شده به طرف قصر روانه شدند. دم درب بزرگ، چنانکه داریوش پیش بینی کرده بود قراولان نظر به اینکه هر هفت نفر از خانواده های درجه اول بودند با احترام آنها را پذیرفته مانع از عبورشان نشدند. وقتی که پارسی ها وارد قصر شدند به خواجه سرایانی بر خوردند که می رفتند اخبار شهر را به شاه برسانند. اینها از هفت نفر مزبور پرسیدند برای چه داخل قصر شده اند و گفتند که دربانها از چنین غفلت سخت مجازات خواهند شد. هم قسم ها اعتنایی نکرده خواستند رد شوند؛ ولی خواجه سرایان مانع شدند. در این حال آنها شمشیرهایشان را برهنه کرده خواجه ها را کشتند و بعد دوان داخل اطاقهای بیرونی قصر شدند. در این وقت هر دو مغ در اتاقی نشسته از عاقبت قضیه پرکساسپس صحبت می کردند و چون قال و مقال خواجه سرایان را شنیدند، سرشان را از اطاق بیرون آورده دریافتند که قضیه از چه قرار استو فوراً به طرف اسلحه شتافتند. یکی کمانی بدست گرفت و دیگری نیزه ای(منظور از مغی که به رسم فرمانروایان کمان در دست داشته است همان گائوماته بردیه بوده است. در واقع زرتوشترا به معنی دارنده کمان حکومتی زرین است. و منظور مغ همراه وی که نیزه در دست داشته و محافظ بوده است احتمالا پسر عموی وی مدیوماه بوده است.) بعد جنگ شروع شد و کمان به کار نیامد، چه دشمنان خیلی نزدیک بودند. مغ دیگر با نیزه دفاع کرده و زخمی بر ران آسپاتی نس و چشم انتافرن زد. انتافرن کورشد ولی نمرد. مغ دیگر که کمان در دست داشت چون دید کاری از آن ساخته نیست، به خوابگاهی که مجاور اطاق بیرونی بود دوید و خواست در را ببندد ولی از عقب او داریوش و گبریاس داخل شدند. گبریاس به مغ چسبید و داریوش در تردید افتاد که چه کند زیرا می ترسید که اگر ضربتی وارد آرد به گبریاس تصادف کند. بالاخره گبریاس پرسید چرا بیکار وایستاده ای؟ داریوش جواب داد می ترسم ضربتی به تو بزنم. گبریاس گفت بزن اگر هر دو بیافتیم. داریوش ضد و مغ افتاد. بعد سر هر دو مغ را بریدند و دو نفر از هم قسمها از جهت ضعفی که بر آنها مستولی بود، در قصر ماندند. پنج نفر دیگر سرهای بریده را به دست گرفته بیرون دویدند و مردم را جمع کرده از قضیه آگاه ساختند. بعد هر مغی را که در راه می دیدند، می کشتند. وقتی که پارسها از کار هفت نفر مذکور آگاه شده دانستند که مغ ها آنها را فریب داده بودند، شمشیرهای خود را برهنه کرده هر مغی را که می یافتند می کشتند. اگر شب در نرسیده بود، پارسها تمامی مغ ها را کشته بودند. این روز بزرگترین عید دولتی پارسی ها است چه میگویند در آن روز دولت آنها از دست مغ ها نجات یافت (هرودوت این روز را ماگوفونی نامیده است یعنی مغ کشی و گوید در این روز مغ ها از منازل خویش بیرون نمی آیند. قرآن ماگوفونی به مگافونی یعنی صیحه بلند آسمانی تفسیر کرده و گوید که در این روز قوم صالح دارنده شتر مقدس با صیحه آسمانی به غضب خدا گرفتار شدند).هرودوت در ادامه گوید (کتاب سوم، بند ۸۰-۸۸): “پنج روز بعد، هم قسمها جمع شده در باب اوضاع آتیه دولت مذاکره کردند. در این موقع نطقهایی شد که برای یونانیها مورد تردید است، ولی فی الواقع این نطقها شده است.”