قلّه اساطیری مِرو یا سومرو بودائیان در اساس اشاره به برج بابل است
قلّه اساطیری مِرو یا سومرو بودائیان در اساس اشاره به برج بابل است
نامهای قلّه اساطیری مِرو و سومرو در اساطیر هندی و بودایی به وضوح یادآور برج مرتفع نود متری منسوب به ایزد بابلی مردوک و خود نام باستانی سرزمین سومر (سرزمین محروسه) در سرزمین بابل در بین النهرین می باشند. محققین در تعیین معنی نام مردوک به توافقی نرسیده اند. اما نظر به نامهای اوستایی قرین همِ جمشید زیبا (در معنی جام شاه زیبای درخشان) و اژی دهاک (ماروش، منظور مردوک دارندۀ سمبل مار موش هوشو) که هر دو فرد اساطیری معمری در رابطه با کوروش (فریدون) می باشند، نام مردوک باید از تلخیص نام بابلی میر- دوگ (فرمانروای جنگاور و زیبای صاحب جام خورشیدی) عاید شده باشد. افزون بر اینکه جمشید و مردوک در ورجمشیدی و برج بابل مردوک نیز به هم می رسند، به هر حال از این شواهد و قرائن مسلم به نظر می رسد، نام قلۀ اساطیری مِرو (سومرو) هندوان باستان به تلخیص از همان نامهای مَردوک و سومر اخذ شده است.
برای آشنایی و مقابله مرو– سومروِ اساطیری هندوان با برج تاریخی بابل که توسط تورات شهره جهانیان شده است، مطالبی را در این باب از دو مقالۀ “اسطورۀ کوه مرو (Mêrou)، جایگاه خدایان هندو” و “اسطورۀ برج بابل” آقای ارنست دیز که توسط جلال ستاری ترجمه شده اند، در اینجا می آوریم:
برج بابل و کیهان شناسی بابلی، الهام بخش تمدن سومری – بابلی طی هزار سال تکاملش بودند و در همه ی تمدن های کره ی زمین، اثر گذاشتند و در هند و تمدن های هند و بودایی خاور دور، پایه و مبنای نظام هایی به شمار می روند که تمدن هندو را حتی در کوچک ترین جزئیات و دقائقش، تعیین بخشیدند و در معماری، صورت بیان و زبان حالی عظیم و شکوهمند یافتند.
کوه مِرو یا سومِرو: در نقشه ی جغرافیایی بابلیان از زمین، زمین قرص شناوری در اقیانوس است که رشته کوه هایی، آن (زمین) را در میان گرفته اند و در مرکزش، کوه جهانی که سر به آسمان می ساید، واقع است. در کیهان شناسی بودایی نیز کوه کیهانی – به نام مرو (Mêrou) – در مرکز کیهان، قد بر افراشته و محور و مدار عالم محسوب است. این کوه را هفت کوه مستدیر و زرین در میان گرفته اند که بلندی شان از درون به بیرون، به تدریج کاهش می یابد و هفت دریایی مدور، آنها را از هم جدا می کند. در پیرامون این کوه ها، اقیانوس عالم گسترده است که در چهار جهت اصلی اش، چهار قاره ی مسکون قرار دارند که قاره ی جنوبی، به نام جامبودویپا (Djamboudvipa)، جهان آدمیان است. زمین به سدی سنگی و سخت به نام کاکراوالا (Cacravala) ختم می شود و همان جا پایان می گیرد. در قله ی کوه مرو، آسمان جایگاه سی و سه خدا (Trayastrimsha) واقع است که ایندرا بر آن فرمان می راند و شهر مینوی سودارکانا (Suddharcana) بر فراز آن آسمان جای، بنا شده است. در زیر آن آسمان، شانزده آسمان دیگر گسترده است. کیهان شناسی دین بزرگ دیگر هندی یعنی برهمانیسم نیز بینشی کاملاً همانند با کیهان شناسی بودایی است، به نحوی که رمزپردازی شهری که بر حسب یکی از آن دو نظام بنا شده باشد، برای نحله ی دیگر هم دریافتنی است.
به موجب روایات اساطیری هندو، شهری قلعه مانند با دژ و حصار که خندقی پر آب در میانش گرفته بود و در مرکزش، کاخ شاهی قرار داشت، سر به آسمان می سائید. این شهر که حصاری از کوه ها آن را در برگرفته بودند و چون جزیره ای در میان اقیانوس واقع بود، جامبودویپا (Djmaboudvipa) نام داشت.
اسطورۀ برج بابل: در آغاز، بابل، بازار مکاره اریدو(Eridou) و اور (our)، دو مرکز بزرگ تجاری سومر در مصب رود فرات بود، اما از آنها و همه دیگر شهرهای میان رودان، پیش افتاد و چنان شهرتی یافت که نامش تا کنون زنده مانده است. در آن زمان دوردست، حتی انتخاب نام بابل نیز نشانگر آن بود که آینده اش درخشان است زیرا باب ـ ایلی (IliـBab) به معنای « دروازه خدا» است! و بابل توانست به نیروی تمدن خویش بر دشمنانش و جهانگشایان و اقوام جنگجوی کوهستانها، آشوریان و کاسیان (Kassite) و هوریان (Hourrite) و هیتیان(Hittite) چیره شود و آنان را در راه مجدو عظمت و افتخارش، به همکاری وادارد.بابل همواره سرکش بود و بی شکیب برای برافکندن یوغ وحشیان و بیگانگان و تاوان اینکار را نیز با خون خویش و ویرانی اش، پرداخت، چه شاهان آشوری: توکولتی ـ اینورتا Toukoulti – Inourta و سارگن و سناخریب و آشوربانیپال و نیز خشیارشا، شهریار ایران، مجازاتش کردند: هر یک از آنان، به نوبه خود، برج مقدس خدای بزرگ و پشتیبان بابل، مردوک را که در شکست و پیروزی، شریک شهر بود، ویران ساخت؛ زیرا همچنان که شاهان زمین، مقام و قدرت شاهان شکست خورده را غصب می کردند، خدایان فاتح نیز حوزه های نفوذ خدایان مغلوب را به تصرف و تملک خویش در می آوردند و اینچنین مردوک، قدرت آنو(Anou) شاه خدایان و الیل(Ellil) «سرور زاد و بوم» و بعل (Bel)، شهریار قلمرو هوا را متصرف شد:
نامت، همه جا، در دهان مردمان، فرخنده است.
مردوک، شاه بزرگ، امید که بتوانم به برکت فرمانت که از آسمان آمده
تندرست باشم و خدائیت را بستایم،
امید که آرزویم براورده شود.
حقیقت را در دهانم بگذار،
و اندیشه های نیک را در دلم جای ده…
مردوک، شاه بزرگ، به من زندگی عطا کن!
ای زندگانی جان و روانم، فرمان بده!
پرستشگاه آبی فام و طلایی مردوک، در دشت فرات، بالای برج چند طبقه، از دور، می درخشید. در حقیقت این پرستشگاه، بنای با شکوه فخرفروشی بود که شاهان آشوری آسرحدودن، آشور بانیپال و شاه اکدی نبوپولاسار ساخته بودند و به راستی در خورآنکه جایگاه مردوک باشد. قاعده برج، چهارگوش بود و هر ضلعش نود متر درازا داشت و ارتفاعش نیز به ۹۰ متر می رسید. طبقه اول، سی و سه متر ارتفاع داشت و طبقه دوم، ۱۸ متر و طبقات سوم و چهارم و پنجم و ششم، هر یک، شش متر، و پرستشگاه خدا مردوک به ارتفاع پانزده متر، بر آخرین طبقه، بنا شده بود و آجرهای آبی نمای بنا و بام طلایی اش، می درخشیدند و خدا مردوک، در آن بلند جای، آرمیده بر بستری زرین، غذاهایی را که به عنوان نذورات و قربانی به وی پیشکش می کردند، می خورد. چنین بود اتمنانکی (Etemenanki) برترین پرستشگاه و «اقامتگاه شالوده آسمان و زمین» که پرستشگاه فروتر اساژیل (Estagil) که خود معبدی بلند بالا بود، در برابرش حقیر می نمود. در معابدی که پیرامون صحن داخلی، بنا شده بودند، خدایان دیگر که میهمان مردوک بودند، یعنی نبو(Nebou) و تاشمتوم (Tashmêtoum) و اِآ(Ea) و نوسکو (Nouskou) و آنو(Anou) و سین(sin)، اقامت داشتند. بخت نصر بر الواحی گلی که کارنامه دوران سلطنتش را نقل می کنند از جمله نوشته است: «من بسیاری اقوام را که از سرزمین های گوناگون آمده اند و به همین ملت ها تعلق دارند، برای ساخت بنای اتمنانکی، به کار گرفته ام». بنابراین هیچ شگفت نیست که اسکندر جهانگشا، نتوانست این زیگورات عظیم را که آخرین بار به دست خشیارشا ویران شد، از دل ویرانه هایش بیرون آورد، گرچه ده هزار مرد به مدت دو ماه و سرانجام همه لشکریانش، بر این کار گماشته شده بودند. مرگ به وی مجال نداد که به نقشه بازسازی معبد، جامه عمل بپوشاند و بنایی که جانشینانش بر آوردند، فقط سایه ای از بنای باشکوه پیشین بود.
در طول سال، مراسم و تشریفاتی در معابد مختلف برپا می شد. تاثیری که این مراسم و تشریفات در اعیاد مذهبی مسیحی داشته اند، بی تردید از شرح جشن سال نوی بابل، مهمترین جشن بابل، به نام اکیتو (Aktiou) که به هنگام اعتدال ربیعی، در نخستین روزهای ماه نیسان، برگزار می شده، آشکار می گردد. پیش از طلوع فجر، کاهن اعظم معبد اساژیل (Estagil)، تنها، به معبد مردوک می رفت و پرده ای را که در برابر پیکره مردوک آویخته بودند، کنار می زد و به درگاه بت دعایی سری به نام «سراساژیل» می خواند، بدینقرار:
ای خدایی که درخشم بی مانندی،
ای که در نیکی از همه برتری و بر همه سری و خداوند سرزمینی!
ای که خدایان قدرتمند را تو خوشبخت کرده ای.
ای خدایی که قدرتمنان از دیدنت به زانو در می آیند!
ای سرور شاهان و روشنایی مردمان که سرنوشت هر کس را تو رقم زده ای؛
خدایا، بابل، عرش توست و بورسیپا(Borsippa)، تاجت، و آسمان های فراخ، شکمت!
ای خدا که با چشمانت به جهان می نگری…
و با دستانت، زورمندان را به بند می کشی….
و با نگاهت، به آنان امان می دهی و مرحمت می کنی،
بگذار آنان روشنایی را ببینند تا قدرت نمایی هایت را به همه بگویند؛
ای سرور سرزمین ها و روشنایی ایژیژیها(Igigi) که کلامت، تبرک است، چه کسی قدرت نمایی ات را اعلام نمی دارد.
و از جاه و جلالت، سخن نمی گوید و شهریاریت را نمی ستاید؟
ای سرور سرزمین ها و ساکن E – oud -oul که با دستت افتاده را بلند می کنی، بر شهر بابل رحمت فرما.
رو به سوی اساژیل، پرستشگاهت.کن،
و به ساکنان بابل، که در کنف حمایت تواند، آزادی ارزانی دار!
کاهن اعظم هر صبحگاه، دعای دیگری به درگاه مردوک می خواند و در سومین روز، از همسر مردوک،زارپانیت(Zarpanit)، «خاتون»(madone) بخشاینده و مهربان، چنین یاد می کرد:
نیرومند و مینویی و برترین زن ایزد اوست،
زارپانیت، درخشنده ترین ستاره که در اِ ـ اود ـ اول، مقام دارد.
تابناک ترین زن ایزد است با جامه ای از نور،
زارپانیت که نشستگاهش در بلندترین جای آسمان است!
خاتون من فروزان است و والا جاه و بلند پایگاه.
و در میان زن ایزدان، بی مانند!
خاتونی که بر (گنهکار) تهمت می نهد و به دفاع (از بیگناه) همت می گمارد،
توانگر را درویش می کند و درویش را توانگر،
دشمنی را که از الوهیتش نمی هراسد به زانو می افکند،
اسیر را رها می سازد و با دستش افتاده را از زمین برمی خیزاند!
بربنده ای تفضل کن که نامت را تبرک می کند.
تقدیرشاهی را رقم زن که از تو بیم دارد.
به ساکنان بابل که پشتیبانشان تویی، زندگانی بخش؛
و در برابر شاه خدایان، مردوک، مدافعشان باش،
تا مجد و عظمتت را اعلام دارند، و سروری ات را بزرگ بشمارند،
کارهایت را همه جا بگویند و نامت را بستایند!
(از من)، خدمتگزاری که تبرکت می کند، لطف و مرحمت دریغ مدار،
و در نیازمندی و خطر، دستگیرش باش.
و در بیماری و درد، به وی زندگانی بخش!
تا همواره در شادی وشعف، گام بردارد.
و کارهایت را همه جا به مردمان بگوید!
سپس کاهن اعظم، به صحن اصلی معبد می رفت و به آسمان که ستارگانش می درخشیدند می نگریست و خطاب به صورت (فلکی) حمل، سه بار می گفت: «حمل، نقش آسمان و زمین!» در واقع، این صورت فلکی پس از دیرزمانی ناپیدایی، در آن موقع سال، در آسمان بابل، دوباره پدیدار می شد و هر روز، اندکی زودتر از روز پیش و بنابراین هر روز، بیشتر به چشم می آمد و ازینرو آنرا، به عنوان نماد جشن سال نو و بهار، می پرستیدند. شبانگاه همان روز، کاهن اعظم، در برابر پیکره مردوک، منظومه آفرینش را می خواند که چنین آغاز می شود:
هنگامی که بالای مان، آسمان، هنوز نام نداشت.
و نیز در زیرمان، زمین.
هنگامی که آپسو(Apsou)، خدای نخستین، آفریدگار آسمان و زمین.
و تیامات(Tiamat) مادر همه کس و همه چیز.
آبهای آسمان و زمین را به هم آمیختند…
این حماسه، پیدایش جهان خدایان و نزاع مرگبار میان نخستین خدایان و نسل دوم ایزدان را که همانند پیکار خدایان یونان باستان با تیتان (Titan) هاست، شرح می دهد. از آپسو و تیامات، نسل های خدایان زاده می شوند، و میان والدین و خدایان جدید: اِآ(Ea) وهمسرش دامکینا (Damkina) که فرزند شگرف شان بعداً بر قوای هاویه چیره می شود و جهان امروزین را می سازد، نزاعی در می گیرد. تیامات برای انتقام جویی، یازده هیولای هراس انگیز می زاید که گویا در آینده بعضاً الگوهای علامات منطقه البروج می شود، چون عبارتند از: انسان ـ عقرب، انسان ـ ماهی، مار، اژدها و سمندر. خدایان مستاصل، از مردوک که در این میان بزرگ شده، درخواست می کنند که با نخستین خدایان و آفریدگانشان، برزمد. مردوک می پذیرد، اما به شرطی که پس از پیروزی، خدایان برتریش را به عنوان شهریار خدایان، به دیده قبول بنگرند و خدایان در ضیافتی که شرحش، از پیش، وصف همر از ضیافت های خدایان در المپ را تصویر می کند، بدان شرط گردن می نهند:
همه خدایان بزرگ که رهبران جهان اند،
آمدند و به حضور انشار(Anshar) رسیدند و تالار از ایشان پر شد،
همدیگر را در آغوش گرفتند و بوسیدند و انجمن کردند،
و رای زدند و برای غذا خوردن بر خوان نشستند.
نان خوردند و شراب نوشیدند.
و روحشان از آن باده نوشین سرمست شد…
مخمور ومدهوش شدند و قلبشان به وجد آمد،
و رهبری جهان را به منجی شان مردوک، سپردند.
آیا شاهد دلپذیرتری از این، دال بر مداومت و استمرار رفتار انسان در طول قرون و اعصار و در میان اقوام گوناگون هست؟ خدایان در عالم مستی و مخموری که دنیای شنگولی و سراندازی است، از سر بی احتیاطی، به مردوک، قدرت فائقه اعطا می کنند:
از همه خدایان بزرگ گرامی تر باش
که سرنوشتت بی مثال بود و اراده ات بس نیرومند!
و از این لحظه، فرمانت، بیچون و چرا باشد،
قدرت برکشیدن و خوار کردن در دست توست!
ای مردوک اینکه که می خواهی انتقامجوی مان باشی،
شهریاری جهان را به تو می سپارم!