نظریاتی تکمیلی بر کلماتی در “در ژرفای واژه ها “ی دکتر ناصر انقطاع
(بخش یکم)
ص.۹۶ درویش بر گرفته از ریشۀ اوستایی دریوی- ایش (خواستار فقر) است.
ص.۹۷ مُهر از ریشه اوستایی مئیری (مَر) به معنی تصدیق گزارش می باشد.
ص.۹۷ دیوان از ریشه دیپی به معنی نوشتن گرفته شده است. این واژه در اسطوره تهمورس نیز که دیوان خط را بر او آموزش میدهند، بدین معنی دیده میشود. این موضوع نشانگر آن است که دیوان مردمی بوده اند که در جوار ایرانیان باستان می زیسته و صاحب خط و کتابت بوده و ایرانیان مادی و عیلامی را کشتار و غارت می نموده اند. این جماعت باید همان آشوریان بوده باشند که کی آخسارو (کیخسرو) ایشان را در حدود سال ۶۱۲ پیش از میلاد در پایتختشان نینوا (شهر رفاه و ثروت، دژ بهمن اساطیری سمت اردبیل/ در واقع اربیل) کشتار نموده است.
ص.۱۴۸-که عنوان آن در فهرست فراموش شده است- واژه هیربد به درستی به معنی مؤبد نگهبان آتش معرفی شده است. ولی واژه هیر به معنی آتش نه از ائثره اوستایی بلکه از شکل ئاهیر باز مانده در زبان کُردی به همان معنی آتش گرفته شده است. شکل کُردی دیگر آتش یعنی ئار ریشه نام سرزمین اران است که در آنجا آتش اجاق خانوادگی پرستش میشده است. چه نامهای دیگر آنجا یعنی آگوان (از ریشه سانسکریتی آگ= آتش) و آلوان (از ریشه فارسی و کُردی آلوو) گواه صادق آن است.
ص.۱۵۳ تهران از ریشه اوستایی تهرایی (پناه دادن) به معنی جای دارای پناهگاهها[ی زیر زمینی] است.
ص.۱۶۱ نام خوزستان را با توجه به نامهای ایلام (به عبری یعنی سرزمین سّری و مخفی) و ورنه اوستا (سرزمین پوشیده) می توان از ریشه خونج (=خوَج) به معنی سرزمین محصور گرفت. این نام شباهتی معنایی با نام عراق (بر گرفته ازهاراک/ آراک پهلوی یعنی سرزمین حراست شده) دارد که ترجمه نام سامی باستانی جنوب آنجا یعنی سومر یعنی سرزمین پاسبانی شونده دارد.
ص.۱۶۴ نام گیلان را می توان مرکب از گیه (گیاه) و لان (پسوند مکان) گرفت. یعنی آن در مجموع به معنی سرزمین پر گیاه و جنگلی است.
ص.۱۶۶ کلمه معرب خلیج (شاخ آبۀ دریا) -که اعراب در عربی بودن تردیدی ندارند- به وضوح از ریشه پهلوی و پارسی خواریگ (منسوب به شاخ آبه دریا، خور) می باشد. علی القاعده واو معدوله حذف و حرف “ر” به “ل” تبدیل شده است.
ص.۱۹۲ در باب ریشه نام مازندران با توجه به عنوان اوستایی مازنی دئوَ گفتنی است که مسلم به نظر می رسد آن با افزوده شدن پسوند مکانی ران (لان) بدان یعنی مازنی دئو ران و تلخیص آن ساخته شده است. داستان دیوان مازنی از نظر تاریخی مربوط به عهد خشثریتی سومین پادشاه ماد است که اسرحدون پادشاه آشور وی و سپاهیانش را از سمت دژ سیلخازی (تپه سیلک کاشان) به سمت شهر آمول (بنا به برداشت پیراشک ایرانشناس چک همان شهر آمل مازندران) فراری داد و سپاهیان آشوری تحت فرماندهی رئیس رئیسان آشوری شانابوشو در آغاز عهد آشوربانیپال در پای حصار شهر آمل از مادها و آماردها شکست خوردند و ماد مستقل شد. در واقع کیکاووس (پادشاه سرزمین چشمه زارها) لقب اوستایی خشتریتی پادشاه سرزمین پارتوکا (=سرزمین کنار چشمه) یا همان کاشان (=محل چشمه) است. و عقابان وی که از کوه ارزیفیه (کرکس) به سمت کوه البرز و شهر آمل پرواز کردند، اطرافیان و سپاهیان خشثریتی نواده دایائوکو بوده اند. در واقع این منشأ همان حماسه هفتخوان مازندران رستم شاهنامه و کشتار شدن دیوان به دست کرساسپ اوستا در کنار دریای فراخکرت (مازندران) است.
ص.۱۹۵ در تاریخ ایران باستان نام سیستان را همواره با نام سکاهای مهاجر بدان سوی ربط می دهند که در عهد اشکانیان بدان سوی مهاجرت نموده اند. ولی وندیداد سرزمین بادخیز سیستان را تحت نام واَاِکرته (بادخیز) محل جوجه تیغی یعنی حیوان توتمی باستانی این منطقه معرفی می نماید و در بندهش جوجه تیغی نوعی سگ و روباه مقدس به شمار رفته است و این مطالب در کنار نام نمه رئُژ (نیمروز یعنی پرستنده نوعی حیوان توتمی، منظور جوجه تیغی) آنجا، ما را متوجه مفهوم این توتمی این نواحی می گرداند. لذا نیمروز هم در رابطه با سیستان در اصل به معنی جنوب نبوده است. در این رابطه گفتنی است که نام بلوچستان باستانی یعنی مکران (باتلاقهای تمساح/مچه) هم با نام حیوان بومی آنجا مربوط بوده است.
ص.۱۹۶ وجه اشتقاق درست نامها یا القاب رستم (رستهم، روت- ستهم) وگرشاسپ (کرسا-سپ) در مقابله با همدیگر روشن میشود چه مارکوارت آنها را متعلق به شخص تاریخی-اساطیری واحدی می داند. بر این پایه روت-ستهم به معنی ریشه کن کننده ستمگران و کرسا-سپ هم به معنی بر افکننده راهزنان می باشند. نام اصلی این فرد با نام آذربرزین (آتش بلند پایه) اساطیری آذربرزین نامه که نامش با بهمن (در واقع دیوان دژ بهمن) در مازندران مرتبط شده است، به آترادات (مخلوق آتش) پیشوای آماردان، قهرمان اساطیری معروف عهد کوروش بزرگ می رسد که پارسها برای محبوبیت هر چه بیشتر کوروش، وی را پسر و خلف همین آترادات پیشوای آماردان (=آذربرزین) می شمرده اند. لابد قهرمانی این فرد در همان در هم شکستن محاصر کنندگان آشوری شهر آمل مازندران (دیوان مازندران) و نجات خشثریتی (کیکاووس) و همراهان و مستقل ساختن ماد (نخستین استقلال ایرانیان) بوده است.
ص.۱۹۷ نام افغان را نظر به نام پاکتیکان (پاک دینان، پختونها) می توان به صورت اَو-فغان (یاوران خدا، ابدالی ها) باز سازی کرد. نظر به شاخه غلزایی (غرچه، اشرار) معلوم میشود، نام اَ-فغان به معنی بی خدایان نیز مفهوم میشده است. نام اَرمن را می توان از ریشه آره (آله، عقاب) و من (خانمان) یعنی خانمان دارنده توتم عقاب (=قوم سائینی اوستا) گرفت. نام نیای اساطیری ایشان هایک (عقاب مَرد) گواه آن است.
ص.۲۰۰ نام شهر کا-شان (کار-کاشی باستانی) به معنی محل چشمه می باشد. این از نام آشوری دیگر ناحیه آنجا یعنی پارتا-کا (سرزمین کنار چشمه) هم پیداست. در واقع کاووس (کی اوس) به معنی فرمانروای ناحیه چشمه زاران لقب خشثریتی سومین فرمانروای ماد بوده است که قیام بزرگ سال ۶۷۳ پیش از میلاد قیام مادها و سکائیان علیه آشوریان عهد اسرحدون را رهبری می نموده است. کوه ارزیفیه اوستا (کوه عقاب یا کرکس) که کیکاووس از آنجا علیه دیوان (آشوریان) قیام نموده بوده است بی شک همان کوه کرکس کاشان است و عقابهای کیکاووس که با آنها به سمت البرز و شهر آمول رفته است، در اصل منظور همان مردم نواحی کوه کرکس و کاشان بوده اند.
ص.۲۲۰ در رابطه با کلمه دُژخیم (بد شرشت) کلمه معرب وخیم (وی- خیم) یعنی ضد خوی و سرشت نیز قابل توجه است.
ص.۲۳۴ در رابطه با نام کیومرث (گاو مرد) همراه گاو نخستین، نامهای گومر (به ظاهر یعنی گاو کش)، جومرد (گاو کش) و جوانمرد قصاب اساطیری (گاوان کش) مطرح هستند که به نظر می رسد در اساس متعلق به خدای قبیله ای میتانیان یعنی ایزد مهر (میثره قربانی کننده گاو) بوده است. لابد معنی گیه مرتن (انسان مردنی) را بعداً از این نام استخراج کرده و وی را در مقام نخستین انسان قرار داده اند.
ص.۲۵۳ از توصیف مینورسکی از آبی جامگان تالشی سپاه شیخ حیدر صفوی به وضوح بر می آید نام تالش (تیره پوش) با کلمه معرب طیلسان (از ریشه تالش) مربوط است. در واقع نام کادوسیان را نیز می توان کات- اوسی (دوستدارندگان رنگ کبود) معنی نمود.
ص.۲۵۳ مفهوم نام تهمورس (پهلوان همانند سگ نیرومند، ببر) در هیئت اوستایی آن یعنی تخموروپه (پهلوان ببر دم دراز مانند) هم دیده میشود.
ص.۲۵۴ نام تالکان (طالقان) را می توان مرکب از تارک و پسوند کان یا ان گرفت. یعنی محل واقع در بلندی.
ص.۲۸۳ نام کهرمان (قهرمان) را می توان به معنی منسوب به رمنده کوهی و قوچ وحشی گرفت که در قفقاز و ایران نشانه نیرومندی بوده است. از این ریشه کلمه غُرم (قوچ وحشی، بزکوهی) در فارسی بر جای مانده است.
ص.۲۹۱ واژه کهن ایرانی معادل نفت، رادنیاکا بوده است که به معنی محصولی است که از چشمه های زیر زمینی عاید می گردد.
ص.۲۹۵ نظر به کلمه پوز-اوستک یعنی پوزه باز (پسته)، معلوم میگردد که کلمه خر-بوزه به معنی میوه شبیه پوزۀ بزرگ بوده است؛ گرچه مفهوم شبیه تنه درخت بزرگ نیز از آن مستفاد میگردد.
(بخش دوم)
ص.۸۱ در میان واژه های پارسی در قرآن کلمات بُرهان (پَرو- وهان= دلیل برتر) و عید (ایده سانسکریت به معنی تمجید و ستایش) که مترادف یسن اوستایی(جشن) است و نیز ابابیل (به معنی حالت جمع بابُل یعنی انسانهای آبزی= کشتی رانان، منظور سپاهیان دریانورد وهرز دیلمی ارسال شده به یمن) از قلم افتاده است.
ص. جالیز را می توان به معنی منسوب به کرتهای چاله ای شکل(چال-ایز) و پالیز را می توان جای منسوب به پالودن و کندن علفهای هرز (پال-ایز) گرفت.
ص.۹۶ اوباش و حالت مفرد آن وَبَش را می توان معرب از ریشه وی-بَش یعنی بد بودن و ضد حال خوش بودن دانست.
ص.۱۱۴ نامهای بوزینه و عنتر (انتر) را در زبانهای هند وایرانی می توان به ترتیب به معانی تیز هوش و خانگی (اندرونی) گرفت.
ص.۱۱۹ واژه تاریخ را می توان از ریشه اوستایی و سانسکریتی تَر (گذشته، پیروزی)یا تار (شایسته و برتر و عالی) و پسوند نسبت ایک (ایخ) گرفت. یعنی در مجموع آن در زبانهای ایرانی به معنی علم منسوب به بزرگان برتر گذشته می باشد. نامهای خداینامه و شاهنامه گواه این نظر است.
ص.۱۳۰ نام اصفهان (اسپدانا، اسپاهان) نه به معنی محل سپاهیان (از ریشه آشوری سبه= سپاه) بلکه به معنی محل نگهداری اسبان می باشند چه نامهای قدیمی دیگر آنجا یعنی جِی و گابه در زبانهای پارتی-ارمنی و پهلوی ساسانی به معنی منسوب به اسب و منسوب به حیوان نجیب (اسب) می باشند. بازمانده آتشکده آذرگشنسب در شهرستان مراغه نیز کایین گابه (کایین گبه) یعنی آتشکده اسب کیانی نامیده می شد.
ص.۱۳۴ نام شهر ارومیه در کتیبه های آشوری به دو صورت اورمیاته و آرمائیت ذکر شده است. ریشه ایرانی محتمل آن شهر دارای باغهای میوه یا تاکستانهای گسترده است.
ص.۱۳۶ نام تاریانای منسوب به اهواز را می توان به معنی محل نگهبانی و دژ گرفت.
ص.۱۳۹ نام اسفراین را می توان به صورت اسپار یئون به معنی محل سوارگان بازسازی کرد.
ص.۱۴۱ نام اردبیل (ارداویل) می توان در ترکیب اردی- آو-ایل به معنی محل پشت و پی رودخانه گرفت چه نام باستانی دیگر آن بادان پیروز در هیئت پادان- پی- روذ به معنی دژ واقع در پی و پشت رودخانه است.
ص.۱۴۴ نام ترکی آغاجری را می توان از ریشه ترکی آغا- چِری یعنی سرور لشکری گرفت.
ص.۱۴۶ آشتیان (ابر آشتیان= محل دژ نیرومند، ورشه=محلدژ) یکی از باستانی ترین شهرهای ایران در عهد سومریان بوده است و روابطی با پادشاهان سومری داشته است و از بازار آنجا از جمله عاج نواحی ماگان و ملوخا به سومر صادر می شده است. نام باستانی آن ورهشی بوده است. در عهد مادها آنجا را ورخشه پرنه (یعنی پر از دژهای نیرومند) می نامیده اند.
ص.۱۴۸ نامهای ترشیز (ترشیت) و کاشمر را به ترتیب می توان جایگاه پشتی و محل دارای پُر کاج یا محل درخشان معنی نمود.
ص.۱۵۳ نامهای کهن دو دژ تبریز یعنی تارویی و تارماکیس که نام تبریز از آنها اخذ شده است به ترتیب می توان دژ کوچک و دژ بزرگ معنی کرد.
ص.۱۵۹ کلمه کاغذ باید بواسطه ایرانی زبانان از همان کلمه چینی کوچیه اخذ شده باشد چه آن علی القاعده می توانست به کویج و کغیج (روی قاعده تبدیل “و” به “غ”) و کاغذ تبدیل گردد.
ص.۱۶۲ نام کرکس را به سادگی می توان مرکب از اجزاء اوستایی “کرک= پرنده، مرغ” و “اَس” (لاشه کنار گذاشته شده) گرفت. یعنی کرکس به معنی پرنده لاشخور است.
ص.۱۶۷ ظاهراً نام اَوِستا معانی متفاوتی می داده است. از جمله در پارسی باستان اَوِستا به معنی نوشته روی چرم را می داده است. آن در پهلوی افدستا به معنی اشعار شگفت انگیز دینی است. و آویستی در اوستا به معنی دانش و دانش دینی است. ریشه اوستا و اَپستاک را اَوِپَستا گرفته اند اگر کلمه سانسکریتی و اوستاییاَوِپَت (نزول، هبوط) بعلاوه ستا (ستایش) را برای ریشه آن منظور کنیم ستایش از آسمان نازل شده معنی آن خواهد بود؛ بسیار جالب است که خود کلمه اوستایی اَوَپَستی را صرفاَ به معنی نازل شدن گرفته اند؛ لذا اَوَپَستاک صرفاً به معنی کتاب و متن نازل شده است.
ص.۲۰۸ واژه تاش که صورتی از واژه اوستایی تش یعنی ساختن می باشد همان طور در فرهنگ برهان قاطع آمده در فارسی می توانست به معنی سازنده و خداوند و دارنده گرفته شود.
ص.۲۱۱ نظر به نام ماروتاش خدای رعد کاسیان که در سانسکریت به معنی درخشندگی که به پایین پرت میشود، معلوم میگردد که واژه تشتر اوستایی به معنی درخشندگی بالایی بوده است.
ص.۲۳۰ واژه تازی را می توان در مقام مقابله با نام اوستایی قوم تئوژیه (گردنده و خانه به دوش) به معنی گردنده و تاخت و تاز کننده گرفت؛ چه این اقوام در مسیر گردش خود غالباً به غارت و تاخت و تاز شهرها و روستاها می پرداخته اند.
ص.۲۵۶ کلمه فوتو اروپائیان نباید از پرتو فارسی اخذ شده باشد؛ ولی ممکن است آنها ریشه مشترک داشته باشند.
ص.۲۶۵ کلمه خدمت علی الاصول از هَدِمه ئیتی اوستایی (انجام دادن کارِ خانۀ اوستایی) گرفته شده است. چه آن در زبان پارسی می توانست خَدِمه ئیتی (خدمت) تلفظ گردد.
ص.۲۶۶ کلمه نوکر را می توان بر گرفته از نواکار (کار کننده در مقابل خوراک) و واژۀ چاکر را می توان مأخوذ از چرَکَر اوستایی کسی که اختیار خود را به کسی دیگر داده است، دانست. اما خود کلمه برده فارسی (ورتک پهلوی) باید از اَرده آشوری به معنی برده گرفته شده باشد.
ص.۳۰۸ همانطور که استاد ناصر انقطاع حدس می زند ناموس کلمه ای معرب از زبان فارسی است؛ چه آن را به سادگی می توان مرکب از “نام” و “اوس” (دوست داشتن و خواستن) گرفت یعنی همان خواهان شرف و نام نیک و سرفرازی که معنی این کلمه معرب است.
ص.۴۱۸ نام دانه خوردنی فندوق را می توان وجه اشتقاقی از “پان- دا-اوک” اوستایی یعنی محصول و دانه دارای پوشش. جزء داک (ساخته شده و آفریده) در واژه های اُردک (ور-داک= موجود دریاچه زی)، دخمه (داک-موچ= محل رهاکردن مخلوق) و داکترو (دَختر، ساخته شده در بالا، دژ، پُل) هم دیده میشود.
(بخش سوم)
ص.۱۲۹ بابُل (باوُل) مرکب است از بو- آو-اول یعنی “منسوب به [پرندگان] آب زی” چه این در واقع نام رودخانه آنجاست که به عربی ماءالطیر (مامطیر) یعنی محل پرندگان آبی ترجمه شده بوده است. در واقع ابابیل قرآن نیز به معنی جمع بابُل یعنی به معنی آبزی ها (کشتی رانان) است.
ص.۱۳۱ نام بجنورد را می توان به صورت بیجین-ورد به معنی دارای دژ گرداگرد اصلی گرفت. احتمال ترکیب بی-جین-ورد یعنی دارای دو محل دژ پیرامونی دار آن نیز هست.
ص.۱۳۳ نام باستانی بحرین را دیلمون نوشته اند شاید در زبانهای سامی به معنی جزیره (جای محصور در آب) بوده است.
ص.۱۳۵ نام بروجرد (در واقع بئیرو-گرد) به معنی “محل بارو (دژ نگهبانی) گرداگرد سراسری” است.
ص.۱۳۸ بسطام در واقع یا بس دام است یعنی دارای دامهای فراوان یا به احتمال بیشتر وس تهم است یعنی روستایی که بسیار نیرومند است.
ص.۱۴۰ اگر به درستی اخذ نام قدیمی بلوچستان یعنی مکران از مکا ایرینای سانسکریت اعتماد کنیم، در این صورت می توان آن را به معنی باتلاق تمساحها (مچه ها) خواهد بود. مچه و بُزمچه فارسی و مگیر هندی به معنی سوسمار و تمساح هستند.
ص.۱۴۳ نام بندر انزلی به صورت هنجَ-لی در پهلَوی به معنی جای به هم پیوستن و بستن لی ها یا نی ها برای بافتن ریسمان و حصیر بوده است. کلمه نی در نام نیلان (لیلان در سمت مراغه) به لی تبدیل شده است. ولی در شمال لی که برای پوشاندن سقف خانه ها و بافتن ریسمان به کار می رود به غیر از نی است.
ص.۱۴۷ نام بندر دیلم جنوب ایران را که محل ساختن بلم بوده است به سادگی می توان بر گرفته از تلخیص دیه بلم یعنی روستای بلم سازی دانست. اما نام دیلم و دیلمان و دیلمستان کناره دریای مازندران را می توان به معنی به کار برندگان دیلم و چوب دستی و نیزه گرفت.
ص.۱۴۹ نام شهرک بیدخت خراسان را به سادگی می توان مرکب از بید و خت (کت) دانست یعنی محل درختان بید.
ص.۱۵۴ نام پاسارگاد را می توان پَسَر گاد (محل پشت سری) یا محل پارسیان دانست چه خود پارس به معنی محل کناری و پشتی است.
ص.۱۵۵ کلمات معرب سبیکه (قطعه طلا یا نقرۀ گداخته و در قالب ریخته شده) و سکه بر گرفته از کلمه اوستایی سَئپکه (ریخته گری شده) می باشند. احتمال اخذ سکه از چکه فارسی بعید است. چه سَئپکه می توانست در عربی به صورت سِبکه (به سون حرف وسطی ب) در آید و حرف ساکن “ب” در وسط کلمه در تلفظ بیافتد.
ص.۱۶۰ معنی کرشه را- که پول هخامنشی به شمار رفته است- به لغت اوستایی می توان به معنی به شکل دایره ای ساخته شده گرفت.
ص.۱۹۰ نام ایرانی کهن رود دجله یعنی رنگها (رنگ) را می توان رود تیز و سیلابی یا رود بُزان کوهی (توتم قبیله ای کُردان سکایی کَردوخی) معنی نمود.
ص.۱۹۹ کلمه اراذل و شکل مفرد آن رذل در لفظ عرب را می توان معرب از کلمه مرکب فارسی ارز-ال (علی الاصول همان هرزه- ال) یعنی منسوب به هرزه و هرزگی گرفت.
ص.۲۰۲ نام زرتشت به صورت زَرت- اَاِشت به معنی زرین کالبد، نورانی معادل بودا (منّور) و سپیتاک (فردسفید و نورانی) و زریادر (زریر، دارنده زرینی) است. هرتسفلد می گوید که زرتشت سپیتمان همان سپیتاک پسر سپیتمه (پسر خوانده کوروش) فرمانروای سکائیان پارسی دربیکی (دری) سمت بلخ بوده است. مطابق اشاره کتسیاس وی در مقام فرمانروای دربیکان سکایی از مرکز بلخ بر امور هندوستان نظارت میکرده است چه در سپاهیان وی فیلان و سواران هندی زیادی وجود داشتند. در واقع نظامی گنجوی نیز در اسکندر نامه به درستی معبد بودایی نوبهار را آتشکده زرتشت معرفی می نماید. در واقع بودا (دانا، منور) نیز لقبی بر همین سپیتاک فرمانروای سکائیان دربیکی در عهد پدر زن و پدرخوانده اش کوروش بوده است چه وی از قبیله سکیا (سکا) به شمار رفته است و مقر وی شهر مقدس نام داشته است که به تبتی نپال و به سانسکریتی بالهکه (بلخ) می شد.
ص.۲۰۸ استبعادی ندارد که صوفی عرب از سوفی یونانی (دانش) می آید چه گسترۀ فرقه های گنوسی (لفظاً یعنی مربوط به معرفت) در خاورمیانه بسیار ریشه دار بوده است.
ص.۲۱۰ ملک الشعرای بهار کلمه معرب عیّار به درستی از ریشه اَدی-یار می گیرد چه این در لفظ اوستایی و پهلوی به معنی دارای کردار یاریگری می باشد.
ص.۲۱۵ کلمه فرنگ را سوای نام فرانسه و فرانکها با نام وارنگها (وایکینگهای سوئدی که بر روسیه فرمان می راندند) ربط داده اند. نظر به وجود کلمه افرنگ (اورنگ) که در فارسی به معنی تخت پادشاهی و فر و شکوه و زیبایی به شمار می رود، باید گفت که این کلمه سابقه اش از معروف شدن نام فرانکها و وارنگها فراتر می رود.
ص.۲۲۰ کشکول می تواند مرکب از ریشه کاش سانسکریت و کاسه فارسی و کول بوده باشد یعنی کاسه ای که به کول می کشند.
ص.۲۲۷ نام کوروش به هیئت کوروشک (کورو- شکا) در پهلوی به معنی قوچ وحشی است. همین معنی بوده است که نزد ملل سامی به ذوالقرنین (قوچ صاحب دوشاخ) ترجمه شده است. در واقع در رؤیای و بیداری دانیال نیز کوروش در همین معنی قوچ وحشی شاخدار ظاهر گشته است. در واقع مولانا ابوالکلام آزاد برای اثبات قطعی نظر خویش در اینهمانی ذوالقرنین و کوروش از این مفهوم نام کوروش بی خبر مانده است.
ص.۲۴۹ در تأیید نام کهکشان در معنی کاه کشان گفتنی است: یکی از افسانه های قدیم ارمنی که در بیان پیدایی کهکشان در آسمان است، گفته شده است: واهاگن (بهرام) کاههای بارشام (بارشامین) یکی دیگر از خدایان ارمنی را می دزدد و همین کاهها است که در آسمان پخش شده و به صورت کهکشان در می آیند (فرهنگ اعلام اوستا، هاشم رض،ص.۱۳۴۴ جلد سوم).
ص.۲۶۰ به نظر می رسد ایرانیان کلمه نهار عربی را در فارسی به صورت ناهار به مفهوم نی- آهار (به پایین نهادن و روی زمین چیدن خوراک در وسط و نیمه روز) درک می نموده اند. لابد صورتی از این واژه شاید به صورت نِمَ آهار (غذای نیمروزی) قبل از ورود اعراب به ایران وجود داشته است.
ص.۲۷۱ استاد ناصر انقطاع به درستی نام هخامنش را به معنی دوست منش میگیرد و شجره نامه درست هخامنشیان را از روایت هرودوت نقل می نماید. مطلبی که در اینجا ناگفته مانده است، مطابقت نام فریتون (منسوب به “دوست منش= هخامنش) با کوروش و هخامنش است که در معنی شخص هخامنشی منظور کوروش و به عنوان پادشاه پیشدادی خود همان هخامنش است. اما از ثرَاِتئونه اوستا (یعنی سومی) که معادل فریدون شاهنامه است، صرفاً خود کوروش سوم یا همان کوروش بزرگ در خبر هرودوت منظور می باشد. در واقع گرز گاوسر فریدون یا گرز “گاو رنگ” (بزکوهی، قوچ وحشی= کوروش) سمبل و نشانگر خود همان نام کوروش می باشد. اژیدهاک مخاصم کوروش به عنوان پادشاه ایران همان آستیاگ و به عنوان پادشاه بابل همان نابونیدِ مردوک پرست است. در واقع اژیدهاک ماردوش همان مردوک خدای بابل است که سمبلش مارافعیی به نام موش هوشو بوده است.