سکارئوسها یا همان سکائیان دروپیکی (دربیکی، دری) قوم ساسانیان بوده اند
نویسندگان یونانی و رومی در میان مهاجمان آسیای میانی به سمت افغانستان و هندوستان که در آغاز قرن اول پیش از میلاد اتفاق افتاد از سکا- راوکها (سکا- رئوسها) نام می برند و شرقشناسان با توجه به نام و خاستگاه ایشان به درستی آنان را از سکاها بر شمرده اند. نام سکا- رئوسها را به سادگی می توان به معنی سکائیان دارندۀ ریواس (ریواج، برگ هئومه) گرفت چه در افغانستان هوم (هئومه) به همان ریواس گفته میشود. این بدان معنی است که سکارئوسها همان سکائیان برگ هومه کتیبه های داریوش و سکائیان پارسی دروپیکی و دادیک خبر هرودوت (به معنی دارندگان گیاه دارویی) و دربیکان خبر کتسیاس هستند که نامشان بعدها به صورت دری و تاجیک در آمده است. مطابق منابع کهن هندی هندوان بعد از گذشت بیش از یک قرن این قبیله مهاجم و مهاجر سکایی را از هندوستان به سمت افغانستان و ایران باز پس راندند. پی گیری تبار ساسانیان معلوم می دارد که این سکائیان دری رانده شده از هندوستان همانا قبیله ساسانیان بوده اند. خود نام ساسان که به صورت ساو-سان در سانسکریت به معنی فشارنده ساقه هوم برای گرفتن شیره آن است، در واقع نشانگر نام قبیله و نیای قبیله ای ساسانیان است.
مرحوم علی مظاهری در کتاب دو جلدی جاده ابریشم خود به گواه از منابع بیزانسی و چینی تبار ساسانیان را از سکائیان سرزمین کوشانیان (افغانستان) شمرده است. از آنجائیکه کتسیاس میگوید که سپیتاک سپیتمان پسرخوانده کوروش فرمانروای دربیکان (در سمت بلخ) بوده است و هرتسفلد معتقد است که این فرد همان زرتشت سپیتمان تاریخی است، لذا در مجموع بدین نتیجه می رسیم که ساسانیان از قدیم و پیش از مهاجرتشان به غرب فلات ایران در عهد اشکانیان به کیش زرتشت بوده اند و زبان دری دربار ایشان در اصل معنی زبان دروپیکی (دربیکی، تاجیکی) را می داده است. فردوسی در شاهنامه به درستی مسکن پیش از فارس ایشان را همان هندوستان شمرده است:
ساسان. (اِخ) ابن دارا (ساسان دوم ) به روایت فردوسی در شاهنامه فرزند دارا آخرین پادشاه کیانی است که بعد از پدر به هند گریخت . فردوسی گوید:
چو دارا به رزم اندرون کشته شد
همه دوده را روز برگشته شد
پسر بد مر او را یکی شادکام
خردمند وجنگی و ساسان به نام
پدر را بدانگونه چون کشته دید
سر بخت ایرانیان گشته دید
از آن لشکر روم بگریخت اوی
به دام بلا برنیاویخت اوی
به هندوستان در، بزاری بمرد
ز ساسان یکی کودکی ماندخرد
برین هم نشان تا چهارم پسر
همی نام ساسانش کردی پدر
شبانان بدندی و گر ساربان
همه ساله با درد و رنج گران . شاهنامه چ بروخیم ج ۷ ص ۱۹۲۳) )
از قرار معلوم روایتهای مختلفی از انتساب ساختگی نسب سانیان به هخامنشیان (دارایان) وجود داشته که در اخبار فردوسی (تحت عنوان ساسان اول) و دیگران باقی مانده است:
ساسان. (اِخ) ابن بهمن بن اسفندیار ملقب به ساسان الاکبر مطابق روایات افسانه ای که در شاهنامه و نیز در کلیۀ کتابهای تاریخ و لغت آمده ، جدّ سلسلۀ ساسانی است . در برهان قاطع آمده : نام پسر بهمن بن اسفندیار است که از همای دخت که هم خواهر و هم مادر او و هم زن و هم دختر پدر او بود گریخت ، گویند چون بهمن ، همای دختر خود را ولیعهد گردانید ساسان از خوف جان به کوهسار گریخت و سیاحت پیشه کرد، جمعی از درویشان براو گرد آمدند و در هیچ مسکنی منزل نساخت و در هیچ موضعی وطن نگرفت بدین معنی آن طایفه را که به انواع گدائی و اصناف سؤال، جواهر و نقود از دکان و کیسه های مردم استخراج میکردند ساسان نامند. (برهان). او [بهمن] را پسری بود نام او ساسان از زنی نام او شیوذ ۞ از فرزندان طالوت ملک. (ترجمه ٔ تاریخ طبری چ مشکور ص۷۰ ). در شاهنامه آمده :
پسر بود او را یکی شیرگیر
که ساسانش خواندی ورا اردشیر
یکی دخترش بود نامش همای
هنرمند و بادانش و پاک رای
پدر درپذیرفتش از نیکوی
بدان دین که خوانی ورا پهلوی
همای دل افروز تابنده ماه
چنان بد که آبستن آمد ز شاه
چو شش ماه شد پر ز تیمار شد
چو بهمن چنان دید بیمار شد
چو از درد، شاه اندر آمد ز پای
بفرمود تا پیش او شد همای
چنین گفت کاین پاک تن چهرزاد
ز گیتی فراوان نبوده ست شاد
سپردم بدو تاج و تخت بلند
همان لشکر و گنج و بخت بلند
ولیعهد من او بود در جهان
هم آنکس که زو زاید اندر نهان
چو ساسان شنید این سخن خیره شد
ز گفتار بهمن دلش تیره شد
به سه روز و دو شب بسان پلنگ
از ایران بمرزی دگر شد ز ننگ
دمان سوی شهر نشاپور شد
پر از درد بود از پدر دور شد
زنی را ز تخم بزرگان بخواست
همی خویشتن داشت با خاک راست
همی داشت تخم کیی در نهفت
ز گوهر بگیتی کسی را نگفت
زن پاک تن پاک فرزند زاد
یکی نیک پی پور فرخ نژاد
پدر نام ساسانش کرد آن زمان
مر او را بزودی سرآمد زمان . شاهنامه چ بروخیم ج ۶ صص۱۷۵۵ – ۱۷۵۷) ).
در مجمل التواریخ و القصص آمده : «کی بهمن ، پسر اسفندیار بود و مادرش را نام اسنور ۞ بود از فرزندان طالوت الملک ، و نام او اردشیر بود، کی اردشیر دراز انگل خواندندی او را و به بهمن معروف است ، و او را درازدست نیز گویند… و او را پسری بود نامش ساسان ، و دختری همای . (همان کتاب ص۳۰). بهمن را پسری بود نام وی ساسان ، چون بهمن پادشاهی دختر را داد، [وی] ننگ آمدش از این کار و به دور جای برفت و نسب خویش پوشیده کرد، و گوسفند چند بدست آورد و همی داشتی تا به هندوستان اندر بمرد، و از وی پسری ماند هم ساسان نام بود، تا پنجمین پسر همچنان [ساسان] نام همی نهادند، و روزگار اندر محنت و شبانی کردن همی گذاشتند تا پاپک پادشاه اصطخر خوابها دید که بجایگاه گفته شود. (همان کتاب ص ۳۲ و۳۳). چون بهمن گذشته شد از وی پنج فرزند ماند. دو پسر یکی ساسان دیگر دارا… ساسان با آنکه عامل و عالم و مردانه بود رغبت بپادشاهی نکرد و طریق زهد سپرد و در کوه رفت . (فارسنامه ٔ ابن بلخی چ تهران ص۴۴). او [ بهمن ] را پسری بود ساسان نام و دختری همای نام بهمن همای را زن کرد و پادشاهی به دختر داد ساسان از رشک بعبادت مشغول شد. (تاریخ گزیده چ عکسی ص۸۹). ۞ به عقیده ٔ یزدانیان ساسان نخست تارک دنیا شد و بپادشاهی نپرداخت و خود را در حکمت و ریاضت کامل ساخت و اولاد خود را نیز به تحصیل دانش و فرزانگی وصیت کرد و همه ٔ اولاد اودر سلک کاملین منسلک شده اند. (انجمن آرا) (آنندراج ). نخست ساسان بزعم مؤلف دساتیر پانزدهمین پیغامبر ایرانی بوده است ۞ . رجوع به فرهنگ ایران باستان پورداود ص ۳۴ و مزدیسنا در ادبیات فارسی معین چ ۱ ص ۵۰ و ۵۱ شود.