نامهای کهن و اساطیری هندوستان و افغانستان در نزد هندوان و ایرانیان
نام هندوستان را بر گرفته از نام شط سند (شط، محل جمع شدن رودخانه ها) تصور میکنند. ولی این احتمال نیز وجود دارد که اصل آن همچنین از کلمه سانسکریتی ایندها (روشن و بر افروخته) در پیوند بوده است. چه سوای اینکه نام سَند طبق قاعده تبدیل حروف “س” و “ه” به هم می توانست تبدیل هند شود؛ گرمای شدید هندوستان هم نام آن را با ایندها در ارتباط قرار می داده است.این دو نتیجه از توصیف گرمای شدید هپت هندو (هفت هند) و خود عنوان هپت هندو (هفت سندهیا، هفت شَط) به خوبی مشاهده میگردد.
نام مهابهاراته یعنی نام اساطیری هند و کتاب حماسی آن را بدون ریشه یابی روشن به هندوستان بزرگ یا رزمنامه بزرگ (مها- بهارا-آته) ترجمه می کنند. از آنجایی که نام هندوستان نزد سومریان ملوخا (مه لوکا) یعنی سرزمین بزرگ آمده است؛ لذا اصل مهابهاراته در معنی هندوستان بزرگ در لغت سانسکریت مهابهوراتا یعنی کشور بزرگ بوده است چه مها به معنی بزرگ یعنی همان مه فارسی است و بهور به معنی سرزمین و آتا به معنی چهارچوب است.
از بررسی هفت اقلیم اوستا چنین بر می آید که ایرانیان عنوان فردذفشو (سرزمین چهارپاپرور) را به هندوستان تقدیس دارنده گاوان اطلاق میکرده اند. اما مطلبی در رابطه با این نام در کتاب پهلوی دینکرد ذکر شده است که معلوم میدارد اصل این نام را در نطقه مقابل نام عربستان کم چهارپا (ویدذفشوی اوستا یعنی سرزمینی که چهار پاپرورنیست) به عراق اطلاق کرده اند:
داستان پادخسروِ اِرِفشوَۀ تازی: پادخسرو اِرِفشوَه، پادشاه تازیان بود، در زمان شهریاری او بر تازیان، دیو آز به همراه خانوادۀ خود به سرزمین او حمله کرده و خیال نابودسازی مردمان سرزمین او را داشت. پس فرۀ ایزدی به فرمان اهورامزدا به نزد پادخسرو در آمد. اما از آنجایی که پادخسرو با وجود برخوردار شدن از فرۀ ایزدی نتوانست بر آز و دیوان همراهش چیرهگی یابد؛ امشاسپند اردیبهشت به یاری او شتافت. امشاسپند اردیبهشت پادخسرو را آموزش داد و او را راهنمایی کرد تا بتواند با کمک فرۀ ایزدی بر لشکریان دیو آز غلبه نماید و آنها را از سرزمین خود بیرون براند و مردمان سرزمین خویش را نجات دهد. پس از پیروزی پادخسرو بر دیوان، امشاسپند اردیبهشت او را گفت که میبایست آن فرۀ ایزدی را در پیکر یک ماهی به رود افکند تا در زمان ظهور زرتشت، بوسیلۀ خورده شدن آن ماهی توسط زرتشت، فره به زرتشت انتقال یابد. برگرفته از کتاب دینکرد هفتم، ترجمۀ دکتر محمد تقی راشد محصل.
این مطلب نظریه قدیمی مرا مبنی بر یکی شمردن فردذفشو (سرزمین چهارپاپرور) با هندوستان را دچار تحول کرد. چون اِرِفشوه بیشتر به معنی برخوردار از چهار پا است نه متضاد آن که من پیشتر گمان نموده ام. این یعنی مطابقت اِرِفشوه با فردذفشوَ اوستا. بنابراین معلوم میشود مغان نام عراق در مجاورت شمال شرقی عربستان را به صورت اِراگو یعنی “سرزمین برخوردار از گاو” در نظر گرفته اند و آن را در مقابل ویدذفشوَ (سرزمین که چهاپا پرورنیست، یعنی عربستان) قرار داده اند. لذا اطلاق فردذفشو به هندوستان سمت جنوب شرق فلات بعدها صورت گرفته است.
محل تلاقی اصلی فرهنگ و تمدن ایرانی و هندی شهر بلخ بوده است که هندوان آنجا را شهر بودائیان و ایرانیان آنجا را شهر حکمرانی زرتشت و محل زرتشتیان اولیه معرفی نموده اند. در واقع بلخی که محل نگهداری دندان و تشت و جاروب گوتمه بودا از تیره سکیامونی (قبیله سکیا) به شمار می رفته همان مرکز حکومت گائوماته بردیه مغ (سپیتاک سپیتمان داماد و پسرخوانده کوروش، زرتشت تاریخی) حاکم سکائیان دربیکی (دریهای سمت بلخ) در قرن ششم قبل از میلاد بوده است. یعنی گوتمه بودای سکیایی (سرود دینی دان دانای سکایی) و گائوماته بردیه (سرود دینی دان تنومند) حاکم سکائیان دربیکی فرد تاریخی واحدی بوده اند: مسلم به نظر می رسد نامهای معروف و کهن بلخ یعنی باکتریا و بلخ هر دو دارای ریشه سانسکریتی هستند چه بهالا-خه (بهالا-کهه) و بهاکتی-ایریا به ترتیب در سانسکریت به معنی “شهر خجسته و مقدس” و “بسیار مقدس” می باشند. صورت اوستایی نام این شهر بخذی و صورت پارسی باستانی آن باختری و صورت پهلوی آن بخر است که می توان معنی دارای بخت و اقبال یا همان خجسته و مبارک را برای آنها قائل شد. در واقع سرزمین مقدس بودائیان که زادگاه گوتمه بودا یا همان شهر گائوماته زرتشت به شمار می رفته است همین بلخ بوده است که در زبان تبتی به نپال (یعنی سرزمین مقدس) ترجمه شده و به سهو با سرزمین دور افتاده نپال مطابق گرفته شده است.
معنی نام کابل: از آنجاییکه زبان مردم منطقه جنوب افغانستان (هند سفید) مخلوطی از زبانهای هندی و ایرانی بوده است؛ لذا نام کابل را می توان ترکیبی از لغت سانسکریتی کها (شهر، مغاره، شکاف) یا واژه پهلوی کوی (محل) و واژه پهلوی ئول (بلند وگسترده) گرفت یعنی در مجموع آن به معنی شهر واقع در شکاف بلندی بوده است. برخی نام کهن آن را با کاسپاتیر خبر هرودوت مطابق می دانند که کشتی تجسسی داریوش از آسیا به سوی مصر از آنجا به آب انداخته شده بود. ولی نام کاسپاتیر را می توان ترکیبی از اوستایی و سانسکریتی کاس (جا)، پتیره (درخت صندل) گرفت که این به وضوح یاد آور نام پیندی (محل درخت) یا همان راولپیندی می باشد. در عهد اسکندر در این سمت از شهر پئوکلااُتید (همان پوشکلاواتی ودایی یعنی دارای نقب فراوان) نام برده شده با شهر پیشاور (به پارسی یعنی دارای نقبهای فراوان) در پاکستان همخوانی دارد. امّا در نقشه ای از تاریخ هرودوت که من در دست دارم نامی را به صورت ارتوسپانه (اَردو-سپانه=محل واقع در درهم شکستگی کوهستانی) یا اورتوسپانه (به لغت سانسکریتی و اوستایی یعنی جایگاه بلند کشیده توی شکاف و آشیانه کوهستانی) را با منطقه کابل مطابق قرار داده اند که به نظر می آید آن نامی بر کابل باستانی بوده است چه مفهوم آن با معنی شهر واقع در شکاف بلندی کابل کاملاً مطابقت می نماید. روی همین نقشه در مقابل نام اورتوسپانه در داخل پرانتز هیئت قدیمی نام کابل به صورت کابورا نوشته شده است که می توان آن را به صورت سانسکریتی کها-پوره (شهر واقع در شکاف کوهستان) بازسازی کرد. جالب است در اوستا فقره سوم زامیاد یشت نیز در سمت کابل از کوهی به نام ایشکت اوپائیری سئن (کوه دارای اشکفت و مغاره ای که برتر از پرواز عقاب است) اسم برده شده است. مطابق فرهنگنامه انترنتی ویکیپدیا “نام سانسکریتی کابل کمبوجه (به فارسی یعنی جایگاه واقع در کام کوهستان) میباشد. نام این شهر در نوشتههای باستانی کوفس (واقع در زیر کوهستان) و کوفن (منسوب به کوهستان) و نی کایا (نی کهایا، واقع در درون مغاره و شکاف کوه) ذکر شدهاست. در سده هفتم پس از میلاد ژوانزونگ این نام را به عنوان کافو (کائوفو، کوهستانی) بررسی کرده بود و اعلام کرد که این به خاطر لقب یکی از چهار قبیله یوئهچی است که آنها در اوایل مسیحیت در طول کوههای هندوکش به سوی دره کابل مهاجرت کرده بودند. این شهر توسط شاهنشاه کوشان، کوجولا کادفیزس در سال ۴۵ میلادی فتح شد و جزو مایملاک امپراتوری کوشان تا اواخر سده سومین پس از میلاد محسوب میگردید. در اطراف سالهای ۲۳۰ پس از میلاد، کوشانیها توسط شاهنشاهی ساسانی شکست خوردند و به همراه با همبیعتهای ساسانی معروف به هندو-ساسانیان تبدیل شدند. در دوران ساسانیان، شهر با نام “کاپول” در خط پهلوی نامیده میشد. در ۴۲۰ میلادی هندو-ساسانیان توسط قبیله خیانیان که با نام “کیدارایتز” نیز شناخته میشدند، به بیرون رانده شدند که پس از آن در ۴۶۰ با هیاطله تبدیل شدند. آنجا به بخشی از باقیمانده پادشاهی آشینا از کاپیسا که با نام کابلشاهان نیز شناخته میشود، تبدیل شد. منابع چینی کهن همچنین نام کابل را به صورت کوبها اَردهستانا (کوپها اُردهستانا، واقع در محل مغاره و شکاف کوهستانی بلندپایه) ذکر نموده اند.”
معنی نام افغان و افغانستان: در نگاه اول عجیب است که محققین معانی ساده ای را که نامهای افغان و افغانستان دارند، متوجه نشده اند: منابع هندی و ایرانی کهن نام منطقه ای در جنوب افغانستان را که در همان سمت منطقه آراخوزی (رخج) باشد به صور آواکانه و اوگان ذکر کرده اند که مرکب از کلمه آو (آب) و کان (محل) و علامت نسبت “ه” می باشند. یعنی در مجموع به معنی منطقه پرآب. این ترجمه پهلوی نام سانسکریتی سرسواتی (پر رود) یا همان منطقه هرهوائیتی اوستا و هرخوائیتی پارسی باستان (دارای رودها) می باشد. این نام به صورت افغان از روی نام منطقه بر روی مردم آن دیار رفته و از آنجا بر مردم افغانستان عمومیت پیدا کرده است. معنی ظاهری گریان و کافرِ افغان یا ا-فغ-ان با توجه به ریشه های کهن اواکانه و اوگان آن محلی از اعراب ندارند و باید کنار گذاشته شوند. گرچه فرگرد اول وندیداد مردم هرات را نکوهش به گریه و زاری به اغراق و ترک و سپردن خانه ها به هنگام مرگ افراد خانه کرده است . به علاوه در جنوب افغانستان مردمانی موسوم به کافر می زیسته اند.
ولی نظر دقیق تر در باره نام افغان از بررسی نام پختو (پاکتیک) یعنی هسته اصلی نام افغان به دست می آید و آن اینکه چنانکه در باب نام باختریا (بلخ) گفته شد کلمۀ سانسکریتی بهاکتی (ریشۀ نام پختو) به معنی بسیار پاک و مقدس و فداکار بوده است. همین نام سانسکریتی بهاکتی (پختو) در ترکیب با پسوندهای نسبت ایرانی”ایک” یا “ک” یا کلاً در ترکیب پاک- تیک (پاک روش) در فارسی می توانست تبدیل به پاکتیک شود که هرودوت نام ایشان را بدین صورت آورده و هسوآن تسانگ این مردم را تحت نام اپوکین (اَو- پاکان) بسیار با ایمان و درستکار و بلند همت توصیف کرده است. لذا نام ایشان در فارسی دری و اوستایی می توانست به صورت پاکان (فغان) و اًو-پاکان (پیروان پاکی، افغان) ترجمه گردد. جزء “اَو” نام او-پاکان در اوستا معادل جزء اوستایی و سانسکریتی”تیک” در نام پاکتیک به معنی پیرو و روش پایدار است. بنابراین جزء “ان” در نام افغان (او-پاک- ان) در اصل بیشتر علامت جمع به حساب می آمده است نه علامت نسبت. نظر به اینکه در جزء اول این نام در تلخیصش به اًفغان، یعنی پیشوند “آ” (“اَ”) در فارسی هم حرف زاید و اضافی و هم حرف نفی بوده لذا نام افغان مفهوم گسترده تری پیدا می کرده است یعنی آن هم به پختوها (پشتوها، پاکان و مقدسین) یعنی دارندگان اصلی این نام و هم به همسایگان ایشان از جمله مخاصمین کافر ایشان اطلاق میشده است که نامشان نظیر طبقه نجسهای هندوان در تقابل نام پختوها (پاکان) قرار داشته است. ولی از سوی دیگر به روشنی معلوم میگردد نام عربی ابدال (نجیبان، شریفان، مردان خدا عده معلوم از صلحا و خاصان خدا که هیچگاه زمین از آنان خالی نباشد، آریائیها) ترجمه ای از نام افغان و پاکتیک (پختون) بوده که در نقطه مقابل نام پختونهای غلزایی (غرچه، شرور و بی ایمان) قرار داشته است. این نام عربی ایشان یعنی ابدالی که به سهو به سبب تشابه ظاهری، آن را تلخیص نام هپتالان انگاشته اند، می رساند که نام افغان خود بدین صورت صاحب ریشه مستقلی از پختون (پاکتیک) شده و از تلخیص “اَو- فغ-ان” یعنی پیروان خدا عاید گردیده است. در این نام حروف “و” و “ف” به یکدیگر تبدیل شده اند؛ لذا این نام به صور اوغان و افغان در آمده است.
در کابلنامه مهدیزاده کابلی بدون پرداختن به ریشه لغوی خود نام افغان در باره تاریخچه نام افغانستان می خوانیم: ” در واقع، این واژه ریشهی بسیار کهن تاریخی داشته و حتی پیش از اسلام در آثار کهنی چون مهابهاراتای هندوان و آثار چینیان به صورت «اپاگانه» و «اپوکین» ذکر شده است.[٩] بهگفته گرگوریان، برای بار اول، به کلمه افغان، در قرن ششم میلادی، «وراهامهیرا» (Varaha Mihira)، منجم هندی، در کتاب خود «پرهات سام میتا» (Brhat Samhita)، به شکل «اواگانا» (Avagana) اشاره کرده است. پس از او، در قرن هفتم میلادی، هسوآن تسانگ (Hsuan Tsang)، زایر چینی، از مردمی به نام «اپوکین» یاد میکند که منظورش افغانها است. نامبرده محل سکونت آنها را در اطراف کوههای سلیمان نشان میدهد و میگوید: «افغانها بطور طبیعی مردمان سختسر و پرخشونت هستند، اطوار و کردار آنان ناهنجار است، ولی بسیار باایمان و درستکار و از همسایگان خود بسیار بلند همتتراند».
در دوره اسلامی، نیز کلمهی «افغان» نخستینبار در قرن چهارم هجری در مورد برخی از قبایل پشتون منطقهی شرق خلافت اسلامی در آثار نویسندگان مسلمان به کار رفته است.[۱۰] این کاربرد، ابتدا در کتاب «حدود العالم»[۱۱]، سپس در «تاریخ یمینی»[۱۲] و «تاریخ بیهقی»[۱۳] به چشم میخورد. حدود هفتصد سال پیش، ابن بطوطه، در سفرنامهی خود، پس از شرح سفرش به بلخ و غزنین و پروان و… مینویسد: سپس به کابل مسافرت کردیم، در گذشتههای دور در اینجا شهر بسیار بزرگی قرار داشت که اکنون فقط قریهی از آن باقی مانده است… در شهر مردمانی از عجم زندگی میکنند که «افغان» نام دارند. افغانان کوهستانها و گردنههای مستحکمی در اختیار دارند و مردمانی بسیار شجاع و قویی هستند… کابل از قدیم پایتخت ملوک و شاهان افغان بوده است، در این شهر دیر شیخ اسماعیل افغانی که شاگرد یکی از اولیای بزرگ به نام «شیخ عباس» بوده واقع شده است. [۱۴]
پس از آن، نویسندگان بسیاری این نام را ثبت و ضبط کردند و به تدریج، بر دایرهی نفوذش افزودند تا جایی که در قرن دهم هجری نام قسمت بزرگی از قبایل پشتون این منطقه شد و تمام قبایل ابدالی را در برگرفت. در قرن دوازدهم، واژه «افغان» اسم تمام قبایل پشتانهی «افغانستان» اعم از «ابدالی» و «غلجائی» گردید. و در سدهی سیزدهم، وسعت معنایی آن بهاندازهای گسترده شد که عنوانی ملی برای تمامی مردم افغانستان اعم از پشتون، تاجیک، بلوچ، هزاره و غیر آن گشت و جایگزین هویت پیشین «خراسانی» گردید.[۱۵]
اما کلمه افغانستان، به مثابه جا و مکان قبایل افغان (پشتونها)، نخستینبار در تاریخنامه هرات، تألیف سیف هروی در اوایل سده چهاردهم میلادی، ذکر شده است.[۱۶] دکتر احمد جاوید میگوید: در کتاب تاریخنامه هرات سیفی هروی، ۳۶ مرتبه کلمه افغانستان و دو مرتبه هم کلمه اوغانستان به کار رفته است. اما به محدوده کوچک در نواحی بنُو وزیرستان و اطرافش یعنی شهرهای در جنوب افغانستان، اطلاق میشده است.