تاریخ ما
گزیده‌ای از تاریخ و تمدن جهان باستان
رادیو جوان - همه اهنگ های ایرانی مجاز و غیرمجاز لس آنجلسیتلگرام بدون فیلتر - تله پلاس 24

ریشه و داستان ضرب المثل بهلول و خرقه نان جو و سرکه

اگر خواهان اضافه کردن یا حذف اطلاعات خود در مطالب هستید، به آیدی @Tarikhemaadmin در تلگرام پیام بدید.
لطفا جهت پرسیدن آدرس و سوالات نامربوط پیام ندید. ما فقط آدرس‌ و شماره تماس‌ها را قرار میدیم که در پایین قرار گرفته.

داستان ها و ماجراهای بهلول اغلب به صورت طنز و عبرت آموز می باشند و گاه به صورت مثل در آمده اند، در اینجا مثلی از حکایات بهلول عنوان شده.

کاربرد ضرب المثل زمانی است که ؛ وقتی بخواهند به کسی یاداور شوند که هرچه آدم کمتر داشته باشد،گرفتاری اش کمتر است به کار می رود.

ضرب المثل

 

داستان ضرب المثل:

در زمان هارون الرشید،مردی بود به نام بهلول.بهلول دانشمند وآدم بزرگی بود.اواز شاگردان امام صادق علیه السلام بود.اما به دستور امام علیه السلام خودش را به دیوانگی زده بودتا کاری به کارش نداشته باشند و بتواند با تظاهر به دیوانگی حرفهایش را بزند و از مجازات خلیفه هم در امان باشد… یک روز هارون ارشید بامسخره کردن بهلول از او پرسید: وضع رسیدگی به کارهای خوب وبد مردم در آن دنیا چگونه است.من فکر می کنم که وضعم دران دنیا هم مثل این دنیا خوب باشداما از قیامت توخبر ندارم.نمی دانم خدا به حساب دیوانه ها چطور رسیدگی می کند؟

 

بهلول دیوانه وار خندید و گفت: تا به حساب تو رسیدگی شود من مستقیم به بهشت رفته ام.هارون گفت:بگو که چرا این طور فکر می کنی.بهلول گفت: تنور نانوایی دربارت روشن است،به آن جا برویم تا بگویم.هارون که فرصت خوبی برای خندیدن ومسخره کردن پیدا کرده بود،همراه اطرافیانش راه افتادوهمگی با بهلول به کنار تنور نانوایی رفتند. بهلول سینی بزرگی را روی تنور داغ گذاشت وگفت: از تودر قیامت می پرسند که چه داشته ای وباانها چه کرده ای؟حالا با پای برهنه روی این سینی برو ودارایی هایت را بشمار.هارون کفش هایش رادراوردورفت روی سینی و گفت:قصر دارم،باغ وبستان زیادی دارم،خزانه ی پر پول دارم.یک کشور بزرگ دارم و….امادیگر نتوانست بقیه داراییهایش را بشمارد.

 

گرمای سینی پای او را سوزاند و باعجله بیرون پرید.هارون که نمی خواست بهلول برنده ماجرا باشدبه او گفت:حالا توبرو روی سینی داغ ببینم چه می کنی.بهلول هم چنان که می خندید،به روی سینی پریدو گفت: بهلول وخرقه،نان جو وسرکه،بعد به ارامی از روی سینی پا به روی زمین گذاشت و گفت : دیدی چه اسان بود.من جز لباس پاره و نان جو و سرکه که نان خورشتم است،چیزی ندارم.حالا فهمیدی که رسیدگی به حساب کارهای چه کسی در ان دنیا راحت تر است.هارون ابرو درهم کشید وبدون خداحافظی از ان جا دور شد.از ان به بعدوقتی بخواهند به کسی یاداور شوند که هرچه آدم کمتر داشته باشد،گرفتاری اش کمتر است،این مثل وداستان بهلول را حکایت می کنند.

منبع: farzandema

ممکن است شما دوست داشته باشید

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.