بنابراین شنیدن جمله «لا اله الاالله» که شعار اصلی رسول خدا(صلی الله علیه وآله) بود، برتری طلبی اشراف را تحریک کرده آنان را به کِبرْوَرزی و ستیز با اسلام می کشاند.

۲ ـ دنیاپرستی اشراف

اشراف قریش برتری خویش را در گرو فزون طلبی و دنیا پرستی و به سخن دیگر، ثروت و قدرت می دیدند. آنان با چنین روحیه ای پرورش یافته و کمترین اعتقادی به آخرت و محاسبه اعمال و کردار نداشتند. در برابر، اسلام دنیا را مقدمه آخرت دانسته و مردمان را به این اصل مهم فرا می خواند. خداوند به مردم فرمود:

«بدانید که زندگی این جهانی بازیچه است و بیهودگی و آرایش و فخر فروشی و افزون جویی در اموال و اولاد. همانند بارانی به وقت است که روییدنی هایش کافران را به شگفت افکند; سپس پژمرده می شود و بینی که زرد و خاشاک شده است.» ( حدید / ۲۰ )

و همچنین می فرماید:

«وای بر هر غیبت کننده عیب جویی، آن که مالی فراهم آورد و حساب آن نگه داشت، می پندارد که دارایی اش جاویدانش گرداند.» ( همزه / ۲ ـ ۴ )

اشراف تحمل چنین توصیه هایی را نداشتند. لذا خداوند فرمود:

«تحمّل آنچه بدان دعوت می کنید بر مشرکان دشوار است.» ( شوری / ۱۳ )

۳ ـ اشراف در برابر مساوات جویی اسلام

برتری طلبی اشراف، آنها را در برابر دینی قرار می داد که معیار فضیلت را تقوا می دانست و مال و فرزند فراوان را معیار برتری نمی دانست. دین اسلام نه تنها اشراف را با افراد عادی قبیله برابر می دانست، بلکه با بردگان و کنیزکان یکسان می شمرد. این دعوت برای اشراف، قابل تحمل نبود. آنان نه تنها خود را از پیروان رسول خدا(صلی الله علیه وآله) بالاتر می دیدند، بلکه خود را از پیامبر(صلی الله علیه وآله) نیز برتر می شمردند. 

شکایت و شکوه آنان به خدا این بود که چرا به جای محمد:

«این قرآن بر مردی از بزرگمردان آن دو قریه ] مکه و طائف  [نازل نشده است؟» ( زخرف / ۳۱ )

آنان، همچنین با اشاره به مسلمانان فرودست می گفتند:

«آیا از میان ما ] تنها [ اینان بودند که خدا به آنان نعمت داد؟ آیا خدا به سپاسگزاران داناتر نیست؟» ( انعام / ۵۳ )

این شکوه نشان داد که روحیه استکباری آنان تا بدان پایه رسیده است که بر خدا نیز اعتراض می کنند. روشن است که خداوند همه انسان ها را، صرف نظر از نژاد، رنگ و ثروت دنیایی برابر می داند و تنها ایمان و تقوا را ملاک برتری می شناسد.

۴ ـ منفعت طلبی از رهگذر شرک

اصرار مشرکان به ویژه اشراف بر حفظ بت پرستی و نظام کهن، جنبه مادّی و مالی داشت. اشراف مکه 

و نقاط دیگر، در پرتو شرک و بت پرستی، سروری خویش را بر عرب حفظ می کردند. اگر این باورها از میان می رفت و نظام جاهلی دست خوش دگرگونی می شد، امنیت و ثبات جامعه جاهلی از میان می رفت. در آن صورت، اشرافِ تاجر پیشه قریش، کارشان به کسادی می گرایید، ثروتشان از دست می رفت و روشن نبود چه زمانی پس از درهم ریختن نظام کهن، نظام جدیدی شکل می گیرد. در آن صورت، روشن نبود که آیا آنان در نظام جدید جایی خواهند داشت یا نه؟

آنان می دانستند که در صورت تحقق اسلام اصیل، اشراف در نظام جدید جایگاهی نخواهند داشت; مگر آن که ماهیت خویش را ـ حتی به ظاهر ـ دگرگون کنند. آیا اشراف توانایی چنین تحوّلی را در خود به صورت عادی داشتند؟ البته در آن شرایط نداشتند و لزومی هم بر این کار نمی دیدند; چون تصور نمی کردند اسلام پیروز شود. بنابراین تنها یک راه در برابر آنان بود و آن ستیز با اسلام بود.

۵ ـ رقابت های طایفه ای

عامل اجتماعی دیگر مربوط به مناسبات درونی طوایف قریش بود. طوایف مختلف قریش به ویژه سه طایفه بنی هاشم، بنی امیه و بنی مخزوم، رقیب یکدیگر به شمار می آمدند. برخاستن نور نبوّت از جبین فرزند عبدالله، طوایف دیگر را بر آن داشت تا به ستیز با رقیب خویش بپردازند. ابوجهل رئیس بنی مخزوم می گفت:

«ما و فرزندان عبدمناف در «شرف» با یکدیگر رقیب و البته برابر بودیم. آنان به زایران مکه طعام دادند، ما نیز چنین کردیم; آنان بذل و بخشش کردند، ما نیز چنین کردیم، تا آن  که برابر شدیم. ناگاه بنی هاشم گفتند: برما وحی نازل می شود! ما چگونه به چنین چیزی دست می یافتیم؟ به خدا سوگند که هرگز به او ایمان نیاورده تصدیقش نمی کنیم.»

بدین ترتیب روشن می شود که رقابت ابوجهل با بنی هاشم آنان را به ستیز با اسلام واداشته است. همین مسأله در باره خاندان امیّه هم صادق بود. رقابت پایدار این طایفه با بنی هاشم، حتی پس از 

آن  که مسلمان شدند، شاهدی بر رقابتِ ستیزه برانگیز این طوایف در درون قریش است.

۶ ـ تعصّب قبیله ای

از دیگر عوامل بازدارنده مشرکان در گرویدن به اسلام، پای بندی به سنت های قبیله ای و پیروی از اجداد و بزرگان بود. نظام قبیله ای در پی حفظ «هویت قبیله» است و حفظ هویت قبیله، حفظ پیوندهای خویشی، ارزش های قبیله ای و خاطرات اجدادبزرگان قبیله است. فرهنگ، دین، آداب و رسوم و هر چیزی که از این طریق به دست آید، باید پاسداری شود. اگر به کناری گذاشته شود، اجداد و بزرگان نفی شده اند; چنین برخوردی نفی گذشته و به معنای از دست دادن داشت های قبیله است. خداوند در قرآن پیروی مشرکان را از آبا و اجدادشان، سبب گمراهیشان می داند. [اعراف / ۷۰; ابراهیم / ۱۰; بقره / ۱۷۰] چنان که از آن سوی، بت پرستان، رسول خدا(صلی الله علیه وآله) را متهم می کردند که به پدران آنان نسبت گمراهی داده است. آگاه کردن مردم از این مسأله 

و بازداشتنشان از یک سنّت اجتماعی کهنه، بسیار دشوار بود و نیاز به زمان داشت.

ب : عوامل فکری

در کنار عوامل اجتماعی که مانع از اسلام آوردن اشراف و بزرگان مکه می شد، مسایلی مطرح بود که به نحوی با اندیشه و فکر پیوند داشت. برخی از این نکات، بهانه هایی بود که مشرکان از آنها به عنوان پوششی برای مخالفت های کینه توزانه خود بر ضد اسلام، استفاده می کردند. در این جا نیز به دو مورد اشاره می کنیم:

۱ ـ انسان بودن محمد(صلی الله علیه وآله)

یکی از بهانه های فکری بت پرستان در مخالفت با اسلام و نپذیرفتن آن، این بود که چرا فرستاده خدا از جنس آدمیان است. آنان بر این باور بودند که اگر قرار است خداوند فرستاده ای به سوی بشر بفرستد، نباید از جنس آدمیان باشد. شاید به این دلیل که بشر نمی تواند با خداوند تماس برقرار کند! به سخن دیگر، به دیده آنان، فرستاده 

خداوند می بایست از جنس کسی باشد که او را فرستاده است. آنان بارها این نکته  را ابراز می کردند تا جایی که خداوند فرمود:

«هیچ چیز مردم را از ایمان آوردن، آنگاه که هدایتشان می کردند باز نداشت مگر این  که می گفتند: آیا خدا انسانی را به رسالت می فرستد؟» ( اسراء / ۹۴ )

شگفتی مشرکان از این بود:

«چیست این پیامبر را که غذا می خورد و در بازارها راه می رود؟ چرا فرشته ای با او فرود نمی آید تا با او بیم دهنده باشد.» ( فرقان/ ۸ )

به نظر می رسد که باور مسیحیان در باره مسیح(علیه السلام) که وی را فرزند خدا می دانستند، سبب زایش چنین باوری میان عرب ها شده بود. بت پرستان می گفتند:

«چرا فرشتگان بر ما نازل نمی شوند؟ یا، چرا پروردگار خود را نمی بینیم؟» ( فرقان / ۲۰ )

خداوند این سخن آنان را ناشی از روحیه استکباریشان دانسته به دنبال آن فرمود:

«به راستی که خود را بزرگ شمردند و طغیان کردند; طغیانی بزرگ.»

و در جای دیگر فرمود:

«و اگر ما فرشتگان را بر آنها نازل کرده بودیم و مردگان با ایشان سخن می گفتند… باز هم ایمان نمی آوردند.» ( انعام / ۱۱۱ )

اسلام برای نفی هر گونه تصور خداگرایانه نسبت به رسولش، مکرر بر بشر بودن آن حضرت اصرار کرده و مردم را از غلوّ در دین پرهیز داده است.

۲ ـ تفکر حسّی به جای تفکر عقلانی

مشرکان با وجود قرآن که برترین معجزه رسول خدا(صلی الله علیه وآله) بود، خواستار انجام کارهای خارق العاده بودند. آنان انجام این اعمال را به عنوان دلیلی بر درستی رسالت آن حضرت درخواست می کردند. کارهای درخواستی آنها نشان از سیطره تفکر حس گرایانه در آنها دارد، 

در حالی که قرآن بر آن بود تا تفکر عقلانی را تقویت کند. اعجاز قرآن و درک آن بر پایه احیای تفکر عقلانی بود، تفکری که پایه اصلی تمدن اسلامی را که تمدنی «معقول» بود تشکیل می داد. درخواست های مشرکان نه تنها «حسی» بود، بلکه «سودجویانه» نیز بود. مشرکان می گفتند:

«چرا از آسمان گنجی برایش افکنده نشود؟ چرا او را باغی نیست که از آن بخورد؟ وستمکاران گفتند: شما از مردم جادو شده ای پیروی می کنید… بزرگ و بزرگوار است آن کسی که اگر خواهد بهتر از آن به تو ارزانی دارد; باغ هایی که در آنها، نهرها جاری باشد و برایت قصرها پدید آورد.» ( فرقان / ۸، ۱۰ )

و نیز می گفتند:

«به تو ایمان نمی آوریم تا برای ما از زمین چشمه ای روان سازی; یا تو را باغی باشد از درختان خرما و انگور که در خلالش نهرها جاری گردانی یا چنان که گفته ای ] وعده عذاب  [آسمان 

را پاره پاره بر سر ما افکنی، یا خدا یا فرشتگان را پیش ما حاضر آری; یا تو را خانه ای از طلا باشد، یا به آسمان بالا روی!» ( اسراء / ۹۰ ـ ۹۳ )

پاسخ خداوند آن بود که برای اثبات رسالت، قرآن به تنهایی کفایت می کند:

«و گفتند: چرا از جانب پروردگارش آیاتی ] معجزاتی [ بر او نازل نمی شود؟ بگو: جز این نیست که آیات در نزد خداست و جز این نیست که من بیم دهنده ای آشکار هستم; آیا آنان را بسنده نیست که بر تو کتاب فرستاده ایم و بر آنها خوانده می شود. در این کتاب برای مؤمنان رحمت و اندرز است.» ( عنکبوت / ۵۰ ـ ۵۱ )

راه های مبارزه اشراف با اسلام

از زمانی که مشرکان عرب دریافتند اسلام مهم ترین خطر برای کیان جاهلی آنهاست، کوشیدند تا به هر صورت با آن مبارزه کنند. آنان با سه عنصر مهم که در نهضت دینی جدید، مهم ترین نقش را دارا

بودند، برخورد کردند: نخست آنها «پیامبر(صلی الله علیه وآله)»، دوم «قرآن» و سوم «مسلمانان» بودند.

منبع: سما