سوگواری مردم دوستانه !
نکوهش مکن چرخ نیلوفری را
برون کن ز سر باد و خیرهسری را
. . .
چو تو خود کنی اختر خویش را بد
مدار از فلک چشم نیک اختری را (ناصر خسرو)
با درود فراوان، خسرو نازنین!
نامه ی سوگواری تو را درباره ی علیرضا پهلوی خواندم و به مردم دوستی ات آفرین گفتم. انشاء خوبی نوشته بودی و احساسات صمیمانه ات را درباره ی یک جوان دانشمند و یک مادر ایرانی داغدار ستایش کردم. من جان و روان ایرانی تو را می شناسم و درک می کنم، هنگامی که می نویسی: « . . . تمام وجودم پر از اندوه می شود . دلم بدرد می آید . اگر چه اشکی از چشمانم جاری نمی شود ولی اشک دلم همانند رودخانه ای به خروش آمده . مادری که . . . » می دانم که تو دلت بر ستمدیدگانی می سوزد که گرچه خود روزی در آن سوی خط بودند اما امروز از مکافات روزگار رنج می برند. هر بار که به تارنمای پوشه سر می زنم این نوشته ات و آن عکس های آنچنانی چشمانم را سوزن سوزن می سوزاند و دلم را نیز. چون من و بسیاری از هم میهنان من مانند م. امید در تاریخ امروزی میهنم : ” از این تصویر بر دیوار” همیشه “ترسان ” بودیم و سیلی خوردیم و زندان و شکنجه و اعدام دیدیم : ” بسیار گل کز کف من برده است باد ، اما من غمین گل های یاد کس را پر پر نمی کنم، من مرگ هیچ عزیزی را باور نمی کنم/ سیاوش کسرایی”.
می دانم تو می دانی که همه ی دستاوردهای انقلاب مشروطیت و همه ی روشنایی های دوران روشنگری را رضاخان ، پدر بزرگ همین شاهزاده ی ناکام “پهلوی” نابود ساخت. مرگ نا بهنگام این شاهزاده و همه ی ناکامی های مردم ما را همان ژنرال آیرونساید فرمانده ی نیروهای انگلیسی در شمال، برنامه ریزی کرد و سرنوشت یک کشور بزرگ و باستانی را دگرگون ساخت. او با دستیاری اردشیر ریپورتر که به عنوان رئیس سازمان مخفی اطلاعات بریتانیا در ایران تا زمان کودتای ۲۸ امرداد سال ۱۳۳۲در ایران اقامت داشت، قزاق های زیر فرماندهی خود را به کودتا واداشت. در بین قزاق ها فرماندهان دانش آموخته و آگاه نیز کم نبودند، اما آیرون ساید رضا خان کم دانش که خواندن و نوشتن را هم نمی دانست، شایسته ی انجام برنامه های خود دانست. رضا خانی که زیر فرماندهی فرمانده پیشین خود؛ لیاخوف ، مجلس را به توپ بسته بود. کسی که از فرماندهانش و محمدعلی شاه آموخته بود تا دشمنِ مشروطه و آزادیخواهی باشد. او پس از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹، آزادی های مردم را از مردم گرفت، تا می توانست بیداد و چپاول و کشتار کرد. نام خانوادگی “پهلوی” را از خانواده ی محمود محمود نویسنده ی ایرانی به زور به یغما برد و سرافرازی و افتخارات شاهان باستانی و پهلوانان ایران زمین را به ننگ میهن فروشی، مردم فروشی و نفت فروشی ارزان ، آلوده کرد. میهن دوستانی چون میرزاده ی عشقی، فرخی یزدی، میرزا رضا واعظ قزوینی ( کیوانی ) روزنامه نگار بیدار و هوشیار و بسیاری دیگر را کشت . دکتر محمد مصدق ، کمال الملک ، تقی ارانی ( که در زندان کشته شد) و بسیاری از اندیشمندان را زندانی و تبعید و شمار فراوانی را نیز خانه نشین ساخت.
شاید کودتای ۲۸ مرداد ( نه امرداد) را تو هم به یاد داشته باشی و یا از بزرگ ترها فراوان شنیده و یا خوانده باشی؟ کارگردان این کودتا همان سازمان جاسوسی اینتلیجنس سرویس انگلیس ، با سرکردگی شاپور ریپورتر رئیس شبکه سازمانهای اطلاعاتی بریتانیا (پس از جنگ دوم جهانی) و شبکه بدامن ، در ایران بود. البته ژنرال کرمیت روزولت آمریکایی در این کودتا نقش نمادین داشت. نقش بنیادین را شبکه ی جاسوسی انگلستان یعنی رییس بخش خاورمیانه ی سازمان ام. آی. ۶ ، جرج کندی یانگ (http://en.wikipedia.org/wiki/George_Kennedy_Young ) و مأمور این سازمان در تهران کریستفر مونتاگ وودهاوس (Christopher Montague Woodhouse ) (http://en.wikipedia.org/wiki/Montague_Woodhouse,_5th_Baron_Terrington )،
آخوندهایی که از موقوفات اود ( عود) پول دریافت می کردند و ارتشی های خود فروخته و شاپور ریپورتر انجام دادند. این شاپور ریپورتر فرزند همان اردشیر ریپورتر نامبرده در بالا است . بیشتر رویدادها ی دوران بیداد و خفقان پهلوی دوم را تو خود به چشم دیده ای. تو دیده ای که محمد حنیف نژاد، کاظم ذوالانوار و دو برادری که سپهری نام داشتند را از دانشکده ای که تو و من در آن درس می خواندیم به مسلخ بردند و کشتند. تو گزارش عفو بین الملل را به یاد داری که در سال ۱۳۵۴ از به رگباربستن ۹ زندانی ( بیژن جزنی ، مصطفی جوان خوشدل، کاظم ذوالانوار ، حسن ضیاظریفی، احمد جلیلی افشار، مشعوف کلانتری، عزیز سرمدی، محمد چوپانزاده، عباس سورکی. ) توسط ساواک (در تپه های اوین) خبر داد . آن ها جوانان میهن دوستی بودند که هر کدامشان با فداکاری خود می توانستند از ایران یک بهشت در روی زمین بسازند. تو میدانی که امیرمختار کریمپور شیرازی، شاعر، روزنامه نگار و فعال سیاسی هوادار ملی شدن صنعت نفت ایران را، در لشکر دو زرهی، زنده زنده سوزاندند. به یاد داری که دکتر حسین فاطمی را دوبار ترور کردند و سرانجام بدون محاکمه و دادگاه ، تن تب دار او را به چوبه ی اعدام بستند و تیربارانش کردند. تو خوب بیاد داری که در اول بهمن ۱۳۴۱ گارد ویژه ی شاه ، آن قوم غوغایی، در دانشگاه تهران با دانشجویان و دانشگاهیان و دانشگاه چه کرد . تو به یاد داری که دوستان میهن دوست ما را تنها به جرم میهن دوستی زندانی کردند و شکنجه دادند و کشتند. همه ی کسانی را که در دوران پهلوی ها کشتند فرزندان میهن دوست ایران بودند و همه، خانواده و مادر و پدر و فرزند و خواهر و برادر داشتند و این کشتارها دل همه ی مردمان مردم دوست را به درد آورده است: ” من مرگ هیچ عزیزی را باور نمی کنم!
از نگاه من قتل های زنجیره ای در کشور ما از هنگامی آغاز شده است که جاسوسان انگلیس پا به کشور ما نهاده اند. آن ها دریافته اند که زنده ماندن هر ایرانی خردمند مانند امیرکبیر و دکتر فاطمی، به معنای پایان یافتن چپاول آنان است. دشمن و شگردهای او را باید شناخت تا بتوان چاره ی شاه مات کردن او را پیدا کرد. دکتر مصدق که در همه ی آوردگاه های درونی در کشور و بیرونی در پهنه ی جهان، ترفندهای چرچیل را به سختی پاسخ داده بود در جنگی و ناوردی نابرابر و ناجوانمردانه به دام جهانخواران افتاد. او در دادگاه نظامی فرمایشی و بیدادگرانه ای که به فرمان آمریکا و انگلیس و به گماشتگی فرماندهان ارتش خود فروخته برپا شده بود چنین گفت: “…آری تنها گناه من و گناه بسیار بزرگ من این است که صنعت نفت را ملی کرده ام و بساط استعمار و اعمال نفوذ منافع اقتصادی عظیم ترین امپراطوریهای جهان را از این مملکت برچیده ام و پنجه در پنجه مخوف ترین سازمانهای استعماری و جاسوسی بین المللی در افکنده ام . . . »
میهن دوستی ترا می شناسم اما هر چه در میهن ما هست یا رخ می دهد می تواند برای ما و یا به سود ما نباشد. گرچه خوب و بدِ همه را به گونه ای به پای ما می گذارند. حتا اگر آن سرنوشت را، نیروهای آسمانی برتر از ما و یا بهتر بگویم، الله و جهانخواران، بدون خواست ما برایمان برنامه ریزی کرده باشند. از قدرت همین نیروها است که بسیاری از مردم ما ناخواسته و به شکل انبوه مسلمان شیعه و متعصب می شوند و به گـﱢله ی پیروان ولایت فقیه می پیوندند، ناخواسته تبعید می گردند و در همین “غربت بی پیر” که تو از آن می نالی می میرند و یا خودکشی می کنند. مردم ما، با آن که کشوری پهناور و ثروتمند دارند ناخواسته به زیر خط فقر می غلتند و دچار هرویین و ایدز و هزاران بیماری کشنده می شوند. این بلاها گرچه گاهی آسمانی به شمار می آیند و مردم خرافی برای فرار از نقش خود آن ها را به گردن آسمان آویزان می کنند اما ما باید به راستی بپذیریم که بی خردی ریشه ی همه ی نابسانی های مردم ما است. بی خردی دردی است که مردم را از راهِ باورها و آموزش های گروهی به آن آلوده می کنند.
آنچه امروز از بدبختی و نابسامانی و درد و رنج و شکنجه برمردم ما می رود برای آن است که از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ با نیروی آتش گلوله و سرنیزه و زندان جلو آزادی مردم ما را گرفته اند. هم میهنان ما صد سال است که با از جان گذشتگی و دلیری در برابر همه ی بیدادگری ها ایستاده اند اما هرگز به انتخابات آزاد دست نیافته اند و وزیران آموزش و پرورش و نخست وزیران و رییس جمهورهای خود را با رأی آزاد و اراده ی خود انتخاب نکرده اند. ما تربیت یافته ی مکتب استعماریم و فرهیختگان ما نقشی بنیادین و راستین در پرورش و اندیشه ی ما نداشته اند. اگر فرهیختگان و خردمندان میهن ما را شاه های پهلوی نمی کشتند و شکنجه و زندانی نمی کردند و به آن ها راه می دادند تا کشور خود را بسازند و آبادان کنند امروز چه بسا شاه و شاهزاده ها و شاه بانوهای کشور ما هم مانند مردمان دیگر کشورهای آباد در آسایش به سر می بردند، اخترشان تابناک بود و می توانستند بر خود و برخردمندی مردم میهن خودشان ببالند. شور بختانه از گزند آن کودتا ها و همان آخوندهای خودفروخته و خون آشام هنوز زندان های سراسر ایران پر از جوانانی است که راه رهایی را در جانفشانی می بینند و با چنگ و دندان تا پای جان ایستاده اند. می بینیم که هر شب ستاره های فراوانی را می کشند و این آسمان غم زده به گفته ی سیاوش کسرایی؛ “همچنان غرق ستاره ها است”. باشد خرد را به نگهبانی جان ها بگماریم و در سایه ی خردمندی هم میهنان مان راه رهایی کشورمان را بیابیم.
فزون از خرد نیست اندر جهان
فروزنده ی کهتران و مهان (فردوسی)
منوچهر تقوی بیات
استکهلم ـ تیرماه ۱۳۹۰ خورشیدی برابر با ژوئیه ۲۰۱۱ میلادی