معنی خرابات در ادبیات ایرانی
وجه اشتقاق ممکن و درست خرابات که بسیار منطقی به نظر می رسد باید خوارآباد (محل می و میخواری) باشد. چنانکه در نام دهخوارگان (آذر شهر کنونی) ما خوارگان را به همین معنی ده محل می خواری در می یابیم.
در خرابات مغان نور خدا میبینم این عجب بین که چه نوری ز کجا میبینم در واقع در این بیت حافظ خرابات را به جای میکده میگیرد. آیین میترایی عهد هخامنشی و اشکانی با میخواری توأم بوده است. ظاهرا زرتشتیان عهد ساسانی بدان گرایش نداشته اند. در شیراز عصر حافظ هنوز آثار بقایای میتراپرستی محسوس بوده است.
در خرابات مغان نور خدا میبینم این عجب بین که چه نوری ز کجا میبینم جلوه بر من مفروش ای ملک الحاج که تو خانه میبینی و من خانه خدا میبینم خواهم از زلف بتان نافه گشایی کردن فکر دور است همانا که خطا میبینم سوز دل اشک روان آه سحر ناله شب این همه از نظر لطف شما میبینم هر دم از روی تو نقشی زندم راه خیال با که گویم که در این پرده چهها میبینم کس ندیدهست ز مشک ختن و نافه چین آن چه من هر سحر از باد صبا میبینم دوستان عیب نظربازی حافظ مکنید که من او را ز محبان شما میبینم
در لغت نامه دهخدا نیز خرابات به معنی شرابخانه و میکده گرفته شده است ولی وجه اشتقاقی برای این نام و ریشه آن ذکر نشده است:
خرابات. [ خ َ ] (اِ) شرابخانه . بوزخانه [یعنی محل گرانی و سنگینی تب و حرارت]. (از برهان قاطع). میخانه. (شرفنامه ٔ منیری ) (از غیاث اللغات ) (آنندراج ) (مأخوذ از زمخشری ). میکده:
دفتر به دبستان بود و نقل به بازار
وین نرد بجایی که خرابات خراب است. منوچهری.
میفروش اندر خرابات ایمن است امروزو من
پیش محراب اندرم با بیم و با ترس و هرب. ناصرخسرو.
نازم به خرابات که اهلش اهل است
(منسوب به خیام) گر نیک نظر کنی بدش هم سهل است.
منان را خرابات کهف صفاران
در آن کهف بهر صفا می گریزم. خاقانی.
کو خرابات کهف شیردلان
تاسگ آستان نشین باشم. خاقانی.
در خراباتی ۞ که صاحب درد او جانهای ماست
مایی ما نیست گشت و اویی او ناپدید. خاقانی
بانگ برآمد ز خرابات من
کی سحر این است مکافات من. نظامی.
عشق که در پرده کرامات شد
چون بدرآمد به خرابات شد. نظامی
هم از قبله سخن گوید هم از لات
همش کعبه خزینه هم خرابات. نظامی.
در خرابات خراب عشق تو
یک حریف باب دندان کس ندید. عطار
آنچه لایق اردو بود با حرم فرستادند… و چند را به خرابات. (جهانگشای جوینی).
و اگر بخرابات رود از برای نماز کردن منسوب شود به خمر خوردن. (گلستان سعدی).
ندیدم کسی سرگران از شراب
مگر هم خرابات دیدم خراب. سعدی (بوستان).
هرکه با مستان نشیند ترک مستوری کند
آبروی نیکنامان در خرابات آب جو است. سعدی (طیبات).
به خرابات چه حاجت که یکی مست شود
که به دیدار تو عقل از سر هشیار برفت. سعدی.
من خراباتیم و باده پرست
در خرابات مغان بیخود و مست. همام تبریزی.
شست و شویی کن و آنگه بخرابات خرام
تا نگردد ز تو این دیر خراب آلوده. حافظ.
ساقی بیار آبی از چشمه ٔ خرابات
تا خرقه ها بشوییم از عجب خانقاهی. حافظ.
بی پیر مرو تو در خرابات
هرچند سکندر زمانی. ؟
-پیر خرابات ؛ آن پیری که خراباتیان را برسر است:
به فریادم رس ای پیر خرابات
به یک جرعه جوانم کن که پیرم. حافظ.
-خرابات نشین ؛ آنکه در میکده ملازم باشد. مست و جویای باده:
با خرابات نشینان ز کرامات ملاف
هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد. حافظ
|| محل فُسّاق اعم از قحبه خانه و قمارخانه و میخانه. جائی که اراذل و اوباش برای طرب در آن میگذرانند. عشرتکده. (یادداشت بخط مؤلف ). طربخانه. (شرفنامه ٔ منیری):
تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است
همواره مرا کوی خرابات مقام است.