تاریخ ما
گزیده‌ای از تاریخ و تمدن جهان باستان
رادیو جوان - همه اهنگ های ایرانی مجاز و غیرمجاز لس آنجلسیتلگرام بدون فیلتر - تله پلاس 24

در مورد حجیت اجماع در نظر اهل سنت چه میدانید؟

اجماع: این واژه در لغت به معنى عزم و قصدمقرون به تصمیم و یا به معنى اتفاق است. و در اصطلاح: بمعناى اتفاق خاص است، یعنى اتفاق صاحب‏نظران شرعى در حکمى مى‏باشد. دانشمندان اصول اهل سنت، اجماع را یکى از ادلّه اربعه (کتاب، سنّت، عقل، اجماع) در استنباط احکام شرعى مى‏دانند. اصولیون شیعه نیز اجماع را از جهت شکلى یکى از ادلّه اربعه مى‏دانند؛ اما اجماع را دلیل مستقل در مقابل کتاب و سنّت نمى‏دانند. اعتبار اجماع را به جهت کاشفیت از سنّت قبول دارند، اگر اجماع کاشف از قول معصوم باشد حجّت است. لذا حجّیت اجماع در حقیقت در کاشفیت قول معصوم است. از نظرگاه شیعه قول معصوم اگر در بین افراد قلیل هم بدست بیآید اجماع تحقق یافته است؛ اما اگر جمع‏کثیرى که در بین آنها معصوم و قول او نباشد اجماع تحقق نمى‏یابد هر چند که به این جمع از نظر اصطلاحى اجماع اطلاق شود. و نقطه اختلاف در اجماع بین تسنن و تشیع نیز در این مى‏باشد؛ اهل تسنن مى‏گویند اگر جمیع امت یا جمیع علماى هر عصرى یا حتى همه بزرگان مسلمین (اهل حل و عقد) و یا تنها شهر مدینه و مکه بر یک مسأله‏اى اجماع کنند حجت است. به نظر اهل سنت نفس اتفاق مسلمین حجت است ولى در دیدگاه شیعه در صورت کشف نظر معصوم حجت است. ولى چنانکه توضیح در بالا آمد حجّیت اجماع در نزد تشیع در کمیت افراد نیست. آنچه پیش شیعه مهم است در حجیت و عصمت اجماع، قول معصوم است که باید از اجماع کشف شود. در حقیقت اهل سنت با این تعریف‏هاى خود مى‏خواهد به قضیّه سقیفه بنى ساعده که منجر به خلافت ابوبکر شد، وجه شرعى بدهند. هر چند که با تعریف خودشان به اجماع نیز، به جریان سقیفه بنى ساعده اشکال وارد است؛ چرا که همه مسلمین و یا همه صحابه و صاحب نظران در آن شرکت نکرده بودند. و اضافه بر آن تعریف‏هایى که براى اجماع کرده‏اند و مستنداتى که از کتاب و سنّت و عقل در تأیید حجیّت اجماع بکار برده‏اند قابل خدشه است. در کتب مربوط در این باره بصورت مبسوط و مفصل بحث شده است. در این مجال بیشتر از این مقال نمى‏گنجد. براى آگاهى بیشتر در این زمینه ر.ک: ۱. اصول فقه/علامه محمدرضا مظفر/جلد ۲/مباحث حجت بحث اجماع (به طور مفصل به بحث پرداخته است) ۲. آشنایى با علوم اسلامى بخش اصول فقه شهید مطهرى (به طور اختصار به این بحث پرداخته است).
۱ – H}لا تجتمع امتى على خطاء {H؛(۱) . امت من بر خطا مجتمع نمى شوند . استدلال به این حدیث اشکالاتى دارد که یادآور مى شویم . ۱ – ایـن حدیث با اینکه پیوسته در کتابهاى کلامى و اصولى مورد استناد دانشمندان آنان مى باشد , ولى متاسفانه هیچ مدرکى ندارد و در کتابهاى حدیثى و صحاح آنان نقل نشده است . از این جهت خبر واحدى خواهد بود , که سند آن روشن نیست . ۲ – بـر فـرض صـحت سند و نقل آن در کتابهاى اصیل , این حدیث گواه بر حجیت اجماع و اتفاق نـخـواهـد بـود , زیرا در چنین مسائل ریشه اى خبر واحد , هر چه هم سند آن صحیح باشد , حجت نیست . و هرگز با خبر واحد نمى توان یک مساله عقیدتى و زیر بنائى راثابت نمود , بلکه در این مسائل خبر مـتـواتـر یا خبر واحدى که با قرائن همراه باشد , لازم است که بر اثر قطعى بودن , بتواند مساله اى عقیدتى را ثابت کند و خبرواحد , جز ظن , چیز دیگرى را نمى سازد . ۲ – V} لم یکن اللّه لیجمع امتى على خطاء {V؛(۲) . خدا هرگز امت مرا بر خطا جمع نمى کند . اشکالاتى که بر حدیث پیشین متوجه است , بر این حدیث نیز وارد مى باشد . اولا : ایـن حدیث به این صورت , در کتابهاى حدیثى و مدارک اصیل اسلامى نقل نشده است ۰ و از نـظـر ارزش , بـه پـایـه خبر واحد صحیح السند نمى رسد ۰ثانیا : بر فرض صحت سند , در مسائل عقیدتى و اصولى باید با خبر متواتر و یامانند آن استدلال نمود , نه با خبر واحد . گذشته بر این , استاد نقد حدیث , نووى , در شرح مسلم , جلد ۱ , V}باب لا تزال طائفه من امتى بـامـراللّه لا یـضـرهـم من خذلهم او خالفهم{V صفحه ۱۴۲ , چاپ سال ۱۳۱۹ مى گوید : حدیث لا تجتمع امتى على خطاء ضعیف و الصحیح هو حدیث لا تزال طائفه من امتى قائمه على الحق . حدیث امت من بر خطا جمع نمى شوند , ضعیف است و صحیح آن حدیث دیگرى است و آن اینکه گروهى از امت من پیوسته بر حق هستند . ۳ – ان اللّه لا یجمع امتى على ضلاله . خداوند امت مرا بر گمراهى گرد نمى آورد . ایـن حدیث در مسند احمد , جلد ۵ , صفحه ۱۴۵ نقل شده , و مولف المعجم المهفرس لالفاظ الـحـدیـث النبوى این حدیث را از سنن ترمذى کتاب فتن , ومقدمه سنن دارمى , نیز نقل نموده است . ایـن حـدیث با اینکه در این جوامع وارد شده است , باز چهره خبر واحد دارد و نقل سه محدث , بر تواتر آن دلالت نمى کند . شـرط تـواتر این است که حدیث در هر عصرى ازاعصار , تا زمان نویسندگان این جوامع و از زمان آنـان تـا زمـان پـیـامـبر , به صورت متواتر نقل شده باشد , بطورى که توطئه ناقلان حدیث در هر عصرى بر جعل آن , محال عادى باشد . و این شرط در این حدیث که سه محدث آنرا با سندى نقل کرده اند ,موجود نیست . از مـناقشه هاى سندى که بگذریم , این حدیث و مشابه آن گواه بر صیانت اجماع همه افراد امت از خطا و گمراهى است , و این حقیقت را همه افراد جامعه اسلامى اعم ازشیعه و سنى مى پذیرند . شیعه , از این نظر مضمون آن را پذیرفته است که پیوسته در میان امت , فرد معصومى بنام امام وجود دارد . و اتـفـاق هـمـه امـت بر یک مطلب که یکى از افراد آن ,خود امام معصوم است , گواه بر صحت و استوارى اتفاق خواهد بود . دانشمندان اهل تسنن , به اتکاء این روایات , خود اجتماع و اتفاق امت را , حجت ودلیل مى شمارند , نه اینکه آنرا کاشف از نظر معصوم بدانند . ولى ناگفته پیداست که مقصود از کلمه امت همه افراد امت است , نه برخى و یا اکثریتى از آنان . و چنین اتفاق در مساله امامت تحقق نیافت . خاندان بنى هاشم پیشوائى ابوبکر را به رسمیت نشناخته و با او به مخالفت برخاستند . قـبـیـله خزرج که در راس آنان سعد بن عباده بود , با خلیفه نخست بیعت نکردند , و روابط خـزرج بـا دسـتـگـاه خـلافت , آنچنان به تیرگى گرائید که رئیس خزرج در دوران خلافت عمر مجبور به ترک مدینه شد و سرانجام در سرزمین شام به وضع مرموزى کشته شد و خون او آنچنان لوث گردید که معلوم نشد که وى بدست چه کسى کشته شد و سرانجام قتل او را به جنیان نسبت دادند . از آغاز سقیفه , دو گروه بصورت اقلیت و اکثریت , رویاروى یکدیگر قرارگرفتند . جـامـعـه شـیـعه خلافت و جانشینى خلفاء را به رسمیت نشناخته , و معتقد بودندکه آنان نصوص ولایت را به دست فراموشى سپرده اند . از این جهت هیچ وقت امت اسلامى بر امامت و رهبرى فردى اتفاق نکرد . در این باره کافیست سرگذشت سقیفه را باردیگر بخوانید (۳) . گـذشته بر همه اینها , اتفاق و اجماع امت در صورتى حجت و گواه است که از طرف پیامبر حکم مورد اتفاق بیان نشده باشد . در غیر اینصورت , اجماع جز اجتهاد درمقابل نص ارزشى نخواهد داشت . و در کتب مربوط به امامت روشن شده که پیامبرگرامى صلى اللّه علیه و آله پس از خود , وصى و جانشین خویش را تعیین کرده وموضوع زعامت و رهبرى را به اختیار امت نگذاشته است .
۴ – کونوا مع الجماعه , یداللّه مع الجماعه . با جماعت باشید , دست خدا همراه جماعت است . مرحوم شیخ طوسى در کتاب تلخیص الشافى جلد ۱ , صفحه ۱۸۲ , این حدیث را از دلائل اهل تسنن شمرده است . ایـن حـدیـث , گـذشته بر این که خبر واحد است , برفرض تواتر گواه مدعاى آنان نیست , زیرا جماعتى که این حدیث ما را به آن دعوت مى کند , غیر از امت است . امت به همه مسلمانان جهان مى گویند , درصورتى که جماعت به گروه معدودى از سه نفر به بالا گفته مى شود . مدعاى آنان این است که اتفاق امت حجت قاطع است , در صورتى که این حدیث اتفاق گروهى را که به آنان جماعت گفته شود , حجت مى شمارد . کـسى از امت , اتفاق گروه سه نفرى را حجت ندانسته و در نتیجه مضمون حدیث , مورد اعتراض همگان است و کسى به مضمون این حدیث عمل نکرده است . گذشته بر این , حدیث بر فرض صحت به اتحاد و اتفاق دعوت مى کند , و لذا در ذیل حدیث دارد : V} فان الشیطان مع الواحد و هو عن الاثنین ابعد{V؛ (۴) . شیطان با یکنفر است و از دو نفر دورتر است . شکى نیست که امورى که از نظر عقل و شرع به اختیار امت واگذار شده است , باگرایش اکثریت بـه یـک سـو لازم اسـت اقـلیت نیز از آن پیروى کرده و نیروها را در نقطه واحدى گرد آورند و از اختلاف و دو دستگیها بپرهیزند . لزوم پیروى از جماعت درموردى است که جماعت صلاحیت مداخله در آن مورد را داشته باشند و در این مورد بایدبه اکثریت پیوست . ولـى در مـوردیـکـه امت و یا جماعت , حق اظهار نظر ندارند ,مانند مسائل عبادى از قبیل نماز و روزه یـا مـسائلى که نمى دانیم آیا صلاحیت دارند یا نه , مانند مساله زمامدارى , در چنین موردى ایـن حدیث و مشابه آن نقش موثرى ندارند و مشروح این قسمت را در توضیح آیه و امرهم شورى بینهم بیان کرده ایم (۵) . ۵ – H}مثل اصحابى کالنجوم بایهم اقتدیتم اهتدیتم {H . یاران من بسان ستارگان آسمان هستند , از هر کدام پیروى کردید , هدایت مى یابید . ایـن حـدیث , نه در صحاح ششگانه نقل شده و نه در کتابهاى حدیثى اصیل که در قرون نخستین بدست محدثان زبردست اسلامى تنظیم شده است . مـا بـا فحص اکیدى که انجام دادیم , این حدیث را در صحاح ششگانه معروف پیدانکردیم , صحاح ششگانه عبارتند از : صحیح بخارى , صحیح مسلم , صحیح نسائى , صحیح ترمذى , صحیح ابوداود و صحیح ابن ماجه . براى جستجوى بیشتر , به مواردى از سنن دارمى , موطا مالک , مسند احمد بن حنبل و مستدرک حاکم نیز مراجعه کرده و اثرى از این حدیث نیافتیم . نه تنها ما اثرى از آن ندیدیم , بلکه نویسندگان پر توان المعجم المفهرس لالفاظ الحدیث النبوى کـه لـجـنـه اى بر تالیف آن اشراف داشته اند , این حدیث را در هیچیک از الفاظ و مواد حدیث نقل نکرده اند . بنابر این یک چنین حدیث نمى تواند براى یک مساله عقیدتى و حیاتى سند و مدرکى باشد . علاوه بر این , حدیث از نظر سند بسیار ضعیف است . ذهبى , متوفاى ۷۴۸ , در کتاب نفیس میزان الاعتدال فى نقد الرجال جلد ۱ , طبع دار المعرفه بـیـروت مى نویسد :H} حدیث اصحابى کالنجوم ایهم اخذتم بقوله اهتدیتم {H را حمزه بن ابى حمزه جزرى نصیبى نقل کرده است و احادیث او به اندازه یک فلس ارزش ندارد , بخارى احادیث او را مـنـکـر شمرده , دار قطنى احادیث او را متروک خوانده , و ابن عدى مى گوید : هر چه نقل مى کند همگى موضوع و ساختگى است . آیا با این وضع مى توان با چنین حدیثى بر یک مساله حیاتى استدلال نمود ؟ . مـحـمـد نـاصـرالدین , مولف کتاب سلسله الاحادیث الضعیفه و الموضوعه , صفحه ۷۸ تا۸۳ و صـفـحه ۴۳۶ , این حدیث را بصورتهاى مختلف نقل کرده و همه را مجعول دانسته وجاعل آنها را معرفى کرده است . بـراى روشنى بیشتر , فرازى از آنرا که مربوط به داورى درباره صورتهاى مختلف این حدیث است , نقل مى کنیم . ۱ – حدیث : H}اصحابى کالنجوم , بایهم اقتدیتم اهتدیتم {H . را ابـن عبدالبر , در کتاب جامع العلم ج ۲ , صفحه ۹۱ و ابن حزم , در کتاب الاحکام جلد ۲ , صفحه ۸۲ نقل کرده اند و سند آن به قرار ذیل است . سلام بن سلیم , از حارث بن غصین , از اعمش , از ابوسفیان , از جابر . درباره ضعف سلام بن سلیم , اتفاق نظر است . ابن فراش مى گوید : کذاب است . ابن حبان مى گوید : احادیث جعلى را روایت مى کند . حارث بن غصین مجهول است , کار او نقل احادیث مجعول مى باشد . ۲ – حدیث : H}ان اصحابى بمنزله النجوم فى السماء , فایها اخذتم به اهتدیتم {H . را خـطـیـب در کـتاب الکفایه فى علم الروایه صفحه ۴۸ و دیگران نقل کرده اند و درسند آن سلیمان بن ابى کریمه از جویبر از ضحاک از ابن عباس وارد شده است . سـلـیـمـان ضـعـیـف الـحـدیـث است , جویبر متروک الحدیث است و ضحاک اصلا ابن عباس را ملاقات نکرده است . ۳ – حدیث : H} یا محمد , ان اصحابى بمنزله النجوم فى السماء بعضها اضوء من بعض {H . را بـرخـى نـقـل کرده اند و در سند آن , نعیم بن حمال و عبدالرحیم بن ریه است که هردو کذاب هستند . ۴ – حدیث : H}انما اصحابى مثل النجوم , فایهم اخذتم بقوله اهتدیتم {H . را برخى نقل کرده اند و در سند آن حمزه جزرى متروک الحدیث قرار دارد , که ابن عدى درباره او مى گوید : عامه روایاته موضوعه . ۵ – حدیث : H}مثل اصحابى مثل النجوم , فمن اقتدى بشیى ء منها اهتدى {H . در سند آن جعفر بن عبدالواحد است و کار او وضع و جعل احادیث است (۶) . گـذشـتـه بر این , مضمون آنها بر ساختگى بودن آن ها گواهى مى دهد , زیرا پیامبر , به گواهى اهـتـدیتم – یا اخذتم – , گروهى را مورد خطاب قرار مى دهد و سخن مى گوید , حال ببینیم طرف خطاب پیامبر کیست ؟آیا پیامبر به یاران خود که همگى صحابه او بودند , خطاب مى کند که H} بـایـهم اقتدیتم اهتدیتم ؟ {H در اینصورت خطاب غیر صحیح خواهد بود , زیرا صحابه و یاران او به حکم مضمون حدیث , هادى و راهنما و مقتدا و پیشوا هستند که دیگران باید به آنان اقتدا کنند , نه آنها به دیگران . در اینصورت فردى نخواهد بود که از آنان پیروى نماید . و یا به غیر صحابه خود این جمله ها را القاء مى نماید ؟ این فرض نیز صحیح نیست زیرا چنین افرادى در زمان پیامبر نبودند که وى به آنان خطاب کند . توضیح اینکه : گاهى سخن بصورت جعل قانون کلى است , مانند : لا رهبانیه فى الاسلام , یا لا ضرر و لا ضرار . بـطـور مـسـلـم در چـنین قوانین که رنگى کلى داردو بصورت جعل قانون است , در این خطاب مخاطب و غایب , موجود و معدوم یکسانند . گاهى به صورت خطاب به گروه است . چنین سخنى براى خود , مخاطبى لازم دارد که سخن بر او القاء شود . حال سوال مى شود : مخاطب پیامبر در این خطاب کیست ؟ آیا خود صحابه است ؟ بطور مسلم این خطاب به آنان صحیح نخواهد بود , زیرا فرض این است که آنان پیشروند نه پیرو , هادیند نه گمراه , و ایـن سـخـن باید به کسانى گفته شود که پیرو باشند نه پیشرو , هدایت طلب باشند نه هادى و راهنما . و اگـر ایـن خـطـاب بـه غـیر صحابه است , بازهم این خطاب غیر صحیح خواهد بود , زیرا چنین گروهى در محضرپیامبر نبودند تا پیامبر درباره مطلبى به آنان خطاب کند . به عبارت فشرده تر : هرگاه این سخن خطاب به صحابه پیامبر است , خطاب صحیح نیست . و اگر به غیر صحابه است , چنین افرادى در محضر پیامبر نبودند تا پیامبر به آنان خطاب کند . مـا از هـمه این سخنها صرفنظر مى کنیم و توجه خوانندگان را به نکات زیر جلب مى کنیم :اولا : پس از پیامبر خدا , یاران او به چند گروه تقسیم شدند و اختلاف عمیقى درمیان آنان پدید آمد . مـثلا گروهى کمر به قتل خلیفه سوم بستند , و گروهى از اوحمایت کردند , حال ما از کدامیک پـیـروى نـماییم ؟ هرگاه گروهى از دسته نخست وگروهى از دسته دوم پیروى کردند , حق با کـدام اسـت ؟ اگـر بنا باشد به مضمون حدیث عمل کنیم , باید هر دو گروه را اهل حق بدانیم آیا ممکن است هر دو گروه بر حق باشند؟ حق پیوسته یکى است و دیگرى جز ضلال و گمراهى چیز دیگرى نیست , چنانکه خداوند تعالى مى فرماید :H} فماذا بعد الحق الا الضلال فانى تصرفون {H؛(۷) . پس از حق , جز ضلال و گمراهى چیز دیگرى نیست . پس به کدام سمت مى روید ؟ . ثـانـیـا : مـضـمـون این حدیث با آیات قرآن مخالف است , زیرا قرآن صحابه پیامبر را به دسته هاى گوناگونى تقسیم کرده که دسته هائى از آنان براى پیروى صلاحیت ندارند . درایـن صـورت پـیـامـبـر چـگـونـه دسـتـور مـى دهد که از تمام آنان – که برخى منافق و برخى دیگرسماعون و دسته سوم مرضى القلوب و … مى باشند – پیروى نماییم . ثالثا : این حدیث ها با احادیث دیگرى که در صحاح اهل سنت وارد شده است , کاملاتضاد دارد . بـخـارى دربـاره گروهى از یاران رسول خدا این چنین نقل مى کند : حدیث اول H}یجاء برجال یوم الـقیامه فیوخذ بهم ذات الشمال فاقول یا رب اصحابى , فیقول :انک لا تدرى ما احدثوا بعدک , ان هولاء لم یزالوا مرتدین على اعقابهم منذفارقتهم {H؛
(۸) . روز قیامت گروهى را مى آورند و در جرگه اصحاب شمال قرار مى دهند . مـى گـویم :خدایا آنان یاران من هستند , مى فرماید : تو نمى دانى پس از تو آنان چه کرده اند ,آنان پس از رحلت تو , به دوران جاهلیت بازگشته و راه ارتداد پیش گرفتند . از ایـنـکه پیامبر مى گوید : خدایا آنان یاران من هستند , معلوم مى شود که آنان صحابه غیر منافق بودند که پیامبر آنها را در جرگه صحابه خود مى شمارد . وگرنه صحیح نیست که پیامبر درباره گروه منافق بگوید : یا رب اصحابى . حـدیـث دوم H} بینا انا قائم , فاذا زمره حتى اذا عرفتهم , خرج رجل من بینى و بینهم ,فقال : هلم , قلت : این ؟ فقال الى النار و اللّه , قلت ما شانهم ؟ قال ارتدوابعدک على ادبارهم القهقرى … {H؛(۹) . روز رستاخیز در حالى که ایستاده ام , ناگهان گروهى به چشم مى خورند , که آنان را مى شناسم . در ایـن مـوقـع , مـردى مـیان من و آنان بلند مى شود و مى گوید : به سوى آتش ; من از او سوال مى کنم : به سوى چه آنان را دعوت مى کنى ؟ مى گوید : به خداسوگند , به سوى آتش . من مى گویم : آنان چه کرده اند ؟ مى گوید : آنان پس از توراه ارتداد را پیش گرفته اند . حدیث سوم H} لیرون على اقوام اعرفهم و یعرفوننى , ثم یحال بینى و بینهم , فاقول انهم منى فیقال انک لاتدرى ما احدثوا بعدک , فاقول : سحقا سحقا لمن غیر بعدى {H؛(۱۰) . روز رسـتـاخـیـز گـروهى را به من نشان مى دهند که آنان را مى شناسم و آنان مرامى شناسند , سپس میان من و آنان چیزى حائل مى شود مى گویم : آنان از من هستند . خطاب مى آید : تو نمى دانى آنان پس از تو چه کرده اند و چه بدعت هائى گذارده اند . در این موقع من از آنان تبرى مى جویم و مى گویم : دور باد , دور باد , گروهى که پس از من دین مرا دگرگون کردند . حـدیـث چهارم H}یرد على الحوض رجال من اصحابى , فیجلون عنه , فاقول یا رب اصحابى , فیقال انک لا علم لک بما احدثوا بعدک , انهم ارتدوا على ادبارهم القهقرى {H؛ (۱۱) . گروهى از اصحاب من , در کنار حوض بر من وارد مى شوند , ولى از آنجا کوچ داده مى شوند . من مى گویم : پروردگارا , آنان اصحاب من هستند . گفته مى شود : تونمى دانى که آنان پس از تو مرتد شدند و به دوران جاهلیت بازگشتند . روشن تر از همه , حدیث بطانه است که پیامبر بطور آشکار یاران خود را به دودسته تقسیم کرده اسـت , چـنـانـکـه بـخارى نقل مى کند : H}ما بعث اللّه من نبى و لا استخلف من خلیفه الا کانت له بـطانتان , بطانه تامره بالمعروف و تحصنه علیه و بطانه تامره بالشر و تحصنه علیه , فالمعصوم من عصمه اللّه {H؛(۱۲) . خداوند هیچ پیامبرى را برنیانگیخت و جانشینى بر روى زمین معین نکرد , مگراینکه براى او , دو دسـتـه رازدار قرار داد , رازدارى که او را به کارهاى نیک دعوت مى کرد و رازدارى که او را به شر دعوت مى کرد . معصوم کسى است که خدا او راباز دارد . آیـا با وجود این احادیث متظافر , که همگى در صحیح بخارى – مهمترین کتاب اهل سنت , پس از قـرآن – نقل شده است , باز مى توان گفت : H}مثل اصحابى کالنجوم … ؟ {H ما در اینجا دامن سخن را کـوتاه مى کنیم , و داورى صحیح درباره این گونه ازاحادیث را – که از احادیث موضوعه اعصار اموى و عباسى است – بر عهده خوانندگان گرامى مى گذاریم . پرسشها و پاسخها، سبحانى – جعفر ۱ – ایـن حدیث در سنن ابن ماجه , کتاب فتن , به این نحو نقل شده است : ان امتى لا تجمع على ضلاله . ۲ – ایـن حـدیث در مسند احمد , ج ۵ , ص ۱۴۵ به این نحو نقل شده است : فان اللّه ۰۰۰ لم یجمع امتى الا على هدى .
ممکن است شما دوست داشته باشید

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.