تاریخ ما
گزیده‌ای از تاریخ و تمدن جهان باستان
رادیو جوان - همه اهنگ های ایرانی مجاز و غیرمجاز لس آنجلسیتلگرام بدون فیلتر - تله پلاس 24

نمونهٔ اشعار فرخی سیستانی چیست؟

اگر خواهان اضافه کردن یا حذف اطلاعات خود در مطالب هستید، به آیدی @Tarikhemaadmin در تلگرام پیام بدید.
لطفا جهت پرسیدن آدرس و سوالات نامربوط پیام ندید. ما فقط آدرس‌ و شماره تماس‌ها را قرار میدیم که در پایین قرار گرفته.

نقل شده که فرخی شعر زیر را در مدح ابوالمظفر چغانی سرود و ابوالمظفر بسیار از آن خوشش آمد. از آن‌جا که امیر در آن زمان در داغگاه اسبان خویش بود او را چهل و دو کره‌اسب سفید داد.
تا پرند نیلگون بر روی پوشد مرغزار پرنیان هفت‌رنگ اندر سر آرد روزگار
خاک را چون ناف آهو مشک زاید بی‌قیاس بید را چون پرّ طوطی برگ روید بی‌شمار
دوش وقت نیم‌شب بوی بهار آورد باد حبذا باد شمال و خرّما بوی بهار
باد گویی مشک سوده دارد اندر آستین باغ گویی لعبتان جلوه دارد در کنار
نسترن لؤلؤی بیضا دارد اندر مرسله ارغوان لعل بدخشی دارد اندر گوشوار
تا برآمد جام‌های سرخ مل از شاخ گل پنجه‌های دست مردم سر فروکرد از چنار
باغ بوقلمون‌لباس و شاخ بوقلمون‌نمای آب مرواریدرنگ و ابر مرواریدبار
راست پنداری که خلعت‌های رنگین یافتند باغ‌های پرنگار از داغگاه شهریار
داغگاه شهریار اکنون چنان خرم شود کاندر او از خرمی خیره بماند روزگار
سبزه اندر سبزه بینی چون سپهر اندر سپهر خیمه اندر خیمه بینی چون حصار اندر حصار
هرکجا خیمه‌ست خفته عاشقی با دوست مست هرکجا سبزه‌ست شادان یاری از دیدار یار
سبزه‌ها با بانگ چنگ و مطربان نغزگوی خیمه‌ها با بانگ نوش و ساقیان می‌گسار
عاشقان بوس و کنار و نیکوان ناز و عتاب مطربان رود و سرود و خفتگان خواب و خمار
بر در پرده‌سرای خسرو فیروزبخت از پی داغ آتشی افروفته خورشیدوار
برکشیده آتشی چون مطربی دیبای زرد گرم چون طبع جوانان زرد چون زرّ عیار
داغ‌ها چون شاخ‌های بُسّد یاقوت‌رنگ هریکی چون ناردانه گشته اندر زیر نار
ریدکان خواب‌نادیده مصاف اندر مصاف مرکبان داغ‌ناکرده قطار اندر قطار
خسرو فرخ‌سیر بر باره دریاگذر با کمند اندر میان دشت چون اسفندیار
همچو زلف نیکوان خوردساله تاب خورد همچو عهد دوستان سال‌خورده استوار
میر عادل بوالمظفر شاه با پیوستگان شهریار شهرگیر و پادشاه شهردار
هرکه را اندر کمند تاب‌خورده افکند گشت نامش بر سرین و شانه و رویش نگار
هرچه زین سو داغ کرد از سوی دیگر می‌دهد شاعران را با لگام و زائران را با فسار
گل بخندید و باغ شد پدرام ای خوشا این جهان بدین هنگام
چون بناگوش نیکوان شد باغ از گل سیب و از گل بادام
هم‌چو لوح زمردین گشته‌ست دشت هم‌چون صحیفه زر خام
گل سوری به دست باد بهار سوی بوده همی‌دهد پیغام
که مرا با تو ار مناظره‌ای‌ست من به باغ آمدم، به باغ خرام
شرف و قیمت و قدر تو به فضل و هنر است نه به دیدار و به دینار و به سود و به زیان
هر امیری که به فضل و به هنر گشت بزرگ نشود خرد به بد گفتن بهمان و فلان
گرچه بسیار بمانَد به نیام اندر، تیغ نشود کُند و نگردد هنر تیغ، نهان
ورچه از چشم نهان گردد ماه اندر میغ نشود تیره و افروخته باشد به میان
شیر هم شیر بُوَد گرچه به زنجیر بُوَد نبَرَد بند و قِلاده شرفِ شیر ژیان
باز هم باز بُوَد گرچه که او بسته بُوَد شرف بازی از باز فگندن نتوان
ممکن است شما دوست داشته باشید

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.