نمونهای از اشعار اوحدالدّین محمّدبن محمّد انوری چیست؟
جانا به غریبستان چندین بنماند کس باز آی که در غربت قدر تو نداند کس
صد نامه فرستادم یک نامهی تو نامد گویی خبر عاشق هرگز نرساند کس
در پیش رخ خوبت خورشید نیفروزد در پیش سواران خر هرگز بنراند کس
هر کو ز می وصلت یک جام بیاشامد تا زنده بود او را هشیار نخواند کس
نمونه ای دیگر:
صد نامه فرستادم یک نامهی تو نامد گویی خبر عاشق هرگز نرساند کس
در پیش رخ خوبت خورشید نیفروزد در پیش سواران خر هرگز بنراند کس
هر کو ز می وصلت یک جام بیاشامد تا زنده بود او را هشیار نخواند کس
نمونه ای دیگر:
چه نازست آنکه اندر سر گرفتی؟ به یکباره دل از ما برگرفتی
ترا گفتم که با من آشتیکن رهاکرده، رهی دیگر گرفتی
دریغ آن دوستی! با من بهیکبار شدی در جنگ و خشم از سرگرفتی
مرا در پای غم کُشتیّ و رفتی هوای دیگری در سر گرفتی
نمونهای از یک غزل:
ترا گفتم که با من آشتیکن رهاکرده، رهی دیگر گرفتی
دریغ آن دوستی! با من بهیکبار شدی در جنگ و خشم از سرگرفتی
مرا در پای غم کُشتیّ و رفتی هوای دیگری در سر گرفتی
نمونهای از یک غزل:
ای دیر به دست آمده بس زود برفتی آتش زدی اندر من و چون دود برفتی
چون آرزوی تنگدلان دیر رسیدی چون دوستی سنگدلان زود برفتی
زان پیش که در باغ وصال تو دل من از داغ فراق تو برآسود برفتی
ناگشته من از بند تو آزاد بجستی ناکرده مرا وصل تو خشنود برفتی
آهنگ به جان من دلسوخته کردی چون در دل من عشق بیفزود برفتی
چون آرزوی تنگدلان دیر رسیدی چون دوستی سنگدلان زود برفتی
زان پیش که در باغ وصال تو دل من از داغ فراق تو برآسود برفتی
ناگشته من از بند تو آزاد بجستی ناکرده مرا وصل تو خشنود برفتی
آهنگ به جان من دلسوخته کردی چون در دل من عشق بیفزود برفتی