مروری بر داستان عاشقانه ویس و رامین
اگر خواهان اضافه کردن یا حذف اطلاعات خود در مطالب هستید، به آیدی @Tarikhemaadmin در تلگرام پیام بدید.
لطفا جهت پرسیدن آدرس و سوالات نامربوط پیام ندید. ما فقط آدرس و شماره تماسها را قرار میدیم که در پایین قرار گرفته.
داستان ویس و رامین از داستان های عاشقانه ای بود که توسط فخرالدین اسعد گرگانی به نگاره درآمد. حکایت عشق آن دو را بطور خلاصه می خوانیم.
شاید شما هم تا کنون درباره داستان ویس و رامین و عشق آنها شنیدهاید اما از حکایت این عشق چیز زیادی نمیدانید. آنچه از قرائن برمیآید، داستان یاد شده از زمان اشکانیان و مربوط به اقوام پارتی است که فخر الدین اسعد گرگانی آن داستان را شنیده و در قرن پنجم هجری به نظم درآورده است. به این دلیل که این داستان مربوط به هزاران سال پیش است، یک سری از رسوم منسوخ باستانی مثل ازدواج با محارم در آن دیده میشود. این داستان روایتگر یک مثلث عشقی است؛ یعنی سه نفر در یک جریان عاشقانه دخالت دارند. از این رو در گذشته این داستان در میان مردم ایران خوشنام نبوده و والدین به فرزندان خود اجازه خواندن این داستان را نمیدادهاند. اینک خلاصهای از داستان ویس و رامین:
داستان ویس و رامین
در جشن بهاره، شاه کهنسال مرو که موبد (=روحانی) هم بوده است، ملکه ماه آباد (شاید مهاباد امروزی) را میبیند و یک دل نه صد دل عاشق او میشود. ملکه ماه آباد؛ «شهرو»، که او نیز زنی میانسال اما زیبا و جذاب بوده و شوهر نیز داشته است، برای شاه مرو بهانه میآورد و میگوید از سن و سال او گذشته که با کسی عشق بازی کند و دست رد به سینه شاه مرو میزند.
شاه – موبد مرو که مردی هوسباز است، او را رها نمیکند و از او میخواهد حداقل یکی از دخترانش را به ازدواج او دربیاورد. شهرو میگوید دختری ندارم که به تو بدهم؛ اما موبد باز اصرار میکند. شهرو نیز قول میدهد که اگر روزی دختری داشته باشم، حتما او را به تو میدهم و به این اطمینان که در آن سن و سال بچه دار نمیشود، خود را از شر اصرار موبد رها میکند؛
به دنیا آمدن ویس
در کمال ناباوری پس از مدتی شهرو باردار و صاحب دختری بسیار زیبا میشود و نام او را ویس میگذارد.
سالها میگذرد و ویس به سن ازدواج میرسد. شهرو دخترش را به عقد ازدواج برادر ویس، یعنی ویرو، درمیآورد (زیرا چنان که پیشتر گفته شد، در میان ایرانیان باستان ازدواج با محارم در میان خانوادههای اشرافی و ثروتمند نه تنها ممنوع نبود، بلکه ثواب بسیاری هم برای این کار قائل بودند.)
موبد جریان ازدواج ویس با ویرو را متوجه میشود و برادر خود، «زرد» را نزد شهرو میفرستد تا پیمانی را که سالها قبل با او بسته بود به او یادآوری کند. در این میان ویس دوست ندارد با موبد ازدواج کند و شهرو نیز به این کار مایل نیست.
ازدواج ویس و ویرو یک هفته به تعویق میافتد و موبد فرصت مییابد تا به ماه آباد لشکر بکشد. جنگی بزرگ به راه میافتد و در این نبرد قارن، همسر شهرو، کشته میشود؛ اما شاه – موبد نمیتواند بر شهرو و خانوادهاش چیره شود. سپس موبد دوباره هدایایی برای شهرو میفرستد و ویس را از او خواستگاری میکند و پیمانی که سالها پیش با هم بستهاند را به یاد او میآورد. این بار شهرو میپذیرد. پس موبد برادرش «رامین» را برای آوردن عروس به سرزمین خود میفرستد.
عشق رامین به ویس
رامین به همراه کاروان عروس از ماه آباد به سوی مرو به راه میافتد؛ اما در راه ناگاه بادی برمیخیزد و پردۀ کالسکه ویس را کنار میزند. رامین با دیدن ویس در یک نگاه عاشق او میشود و به یاد میآورد که در دوران کودکی آنها با هم بزرگ شده بودند و دایه مشترکی هم داشتهاند.
علیرغم میل ویس، ویس و موبد با هم ازدواج میکنند؛ اما ویس نمیخواهد دست موبد به او برسد؛ بنابراین به بهانه عزادار بودن برای پدرش، به طور موقت موبد را از خود دور میکند. او سپس دایه خود را که از زمان کودکی با او بوده در مرو پیدا میکند و از او میخواهد تا چارهای بیندیشد تا پیرمرد را از خود دور کند.
دایه که ویس را بسیار دوست میدارد، طلسمی میسازد که به طور موقت توانایی جنسی موبد را از بین میبرد. او این طلسم را در ساحل رودخانهای در زمین فرومیکند. پس از مدت کوتاهی توفانی برمیخیزد و طلسم نابود میشود؛ به طوری که طلسم ابدی میشود و حتی دیگر دایه هم به آن دسترسی ندارد تا آن را باطل کند.
در این میان رامین جرأتی پیدا میکند و به دایه نزدیک میشود و دل او را به دست میآورد تا ویس را راضی کند که عشق رامین را بپذیرد. دایه با ویس صحبت میکند و با توصیفاتی که از رامین میکند، دل ویس به رامین متمایل میشود. او زمینهای را فراهم میکند تا ویس و رامین با هم دیدار کنند.
روزی موبد مهمانی بزرگی ترتیب میدهد و شهرو و ویرو را هم در آن جشن دعوت میکند. در اثنای همان جشن، به موبد خبر میدهند که ویس و رامین با یکدیگر رابطه عاشقانه دارند. موبد به سختی بر میآشوبد و آن دو را تهدید به مجازات میکند؛ اما در کمال شگفتی ویس میگوید که خبر درست بوده و او عمیقا به رامین عشق میورزد. شهرو مادر ویس، و ویرو برادرش، ویس را نصیحت میکنند؛ اما او نمیپذیرد و به عشق خود پای میفشرد.
گریختن ویس و رامین
ویس و رامین تصمیم میگیرند برای رهایی از موبد به شهری دیگر بگریزند. مدتی میگذرد و موبد از مکان ویس و رامین بی اطلاع بوده است. تا این که رامین نامهای برای مادرش میفرستد تا او را از نگرانی درآورد. مادر به موبد اطلاع میدهد و موبد آنها را مییابد و به مرو بازمیگرداند. بزرگان میانجیگری میکنند و موبد آن دو را میبخشد و آن دو را از هم دور میکنند. رامین از غم عشق ویس میسوزد. او چنگی میسازد (رامین در کتاب ویس و رامین مخترع چنگ معرفی شده است) و آوازی در غم دوری از ویس میسراید و آن را در یک مهمانی با نوای چنگ میخواند.
به موبد خبر میدهند که برادرش، رامین، هنوز گرفتار عشق ویس است و این رسوایی را در مهمانی بزرگی فاش کرده است. موبد به سراغ او میرود و او را به مرگ تهدید میکند؛ اما این بار رامین از عشق خود به ویس دفاع میکند و به موبد میگوید که از او ترسی ندارد. این ماجرا با پا در میانی بزرگان خاتمه مییابد. بزرگان برای جلوگیری از مشکلات جدیدتر بین دو برادر به رامین پیشنهاد میکنند تا به شهری دیگر برود.
ازدواج رامین با گل
رامین از مرو میرود و با دختری به نام گل ازدواج میکند تا ویس را فراموش کند، اما موفق به این کار نمیشود و گل او را ترک میکند. رامین این بار نامهای به ویس مینویسد و آن را به دایه میسپارد تا به ویس برساند. آن دو با هم نامه نگاریهایی دارند و با تدبیر دایه قرار میگذارند تا رامین افرادی را فراهم کند و در زمانی که موبد برای شکار از شهر خارج شده است، به شهر برود و آن را تصرف کند.
در روز موعود دایه زنان قصر را بهانه عبادت به آتشکده میبرد و رامین با چهل مرد جنگی که لباس زنانه بر تن کردهاند، به قصر میرود و خزانه موبد را غارت میکند؛ اما قبل از اقدام جدی برای نبرد با موبد، شبهنگام گرازی به موبد حمله میبرد و او را میدرد. بدین ترتیب با کشته شدن موبد، شهر بدون جنگ و خونریزی به دست رامین میافتد.
وصال ویس و رامین
ویس و رامین با هم ازدواج میکنند و سالها با یکدیگر زندگی میکنند تا این که پیر میشوند و ویس از دنیا میرود. رامین با غم و اندوه فراوان ویس را بنا به رسم آن روزگار در دخمهای مینهد و خود مجاور آتشکدهای در نزد کنار دخمه ویس میشود. او سه سال همان جا در کنار عشق جاویدانش میماند تا میمیرد و او را در دخمه ویس میگذارند.
نمونهای از نامههای رامین به ویس:
نخواهم بی تو یارا زندگانی
نه آسانی نه کام این جهانی
نترسم چون تو را بینم ز دشمن
وگر باشد زمانه دشمن من
اگر راهم سراسر مار باشد
برو صد آهنین دیوار باشد
همه آبش بود جای نهنگان
همه کوهش بود جای پلنگان
سمومش باد باشد صاعقه میخ
نبارد بر سرم زان میغ جز تیغ
به جان تو که زان ره برنگردم
وگر چونان که برگردم نه مَردم
اگر دیدار تو باشد در آتش
نهم دو چشم بینا را در آتش
ره وصلت مرا کوتاه باشد
سه ماهه راه گامی راه باشد
نقدی بر داستان ویس و رامین
داستان عاشقانه ویس و رامین با آنکه فخرالدین اسعد گرگانی آن را به نظم درآورد هرگز همچون منظومه خسرو و شیرین نظامی گنجوی به شهرت و محبوبیت نرسید. دکتر اسدالله معطوفی پژوهشگر تاریخ گرگان درباره علت این موضوع میگوید: «داستان ویس و رامین برگرفته از افسانهای مربوط به ایران باستان است که به سبب منسوخ بودن برخی سنن زمان باستان، نزد ایرانیان بعد از اسلام مورد اقبال قرار نگرفت و جایگاهی همچون سرودههای شاعران دیگر نیافت.»
با این حال شنیدن این داستان عاشقانه خالی از لطف نیست. ویس که قرار بود به عقد برادر خود در بیاید، با کارشکنیهای «موبد»، مراسم عقدش بهم خورد و از طرفی با وجودی که به عقد اجباری موبد درآمد، بخاطر عشقی که نسبت به رامین در دلش ایجاد شد، از همبستری با موبد خودداری کرد. ویس و رامین پس از مرگ موبد تا پایان عمر با هم زندگی میکنند و رامین پس از مرگ همسرش در کنار آرامگاه او میماند تا خود نیز از دنیا میرود.