اتفاقات باورنکردنی در زمان جنگ جهانی دوم
۱- زنان گیس بریده
آزادسازی شهرهای فرانسه در اواخر جنگ جهانی دوم برای اکثر مردم این مناطق خبری خوشحال کننده بود اما این خبر برای زنان زیادی به معنای تحقیر شدن در انظار عمومی و شرمنده شدن در برابر همشهری هایشان بود. با عقب راندن نیروهای آلمانی توسط متفقین از شهرهای فرانسه اشغال شده، چیزی که روزنامه گاردین آن را «کارناوال زشت» خطاب می کند رخ داد.
در این موارد سر زنان فرانسوی که به آن ها تهمت همکاری و معاشقه با سربازان آلمانی داده می شد در انظار عمومی تراشیده شده و سپس به صورت دسته جمعی سوار کامیون شده و در خیابان ها چرخانده می شدند تا تمام مردم عاقبت آن ها را نظاره کنند.
در مواردی نیز بدن آن ها را با قیر می پوشاندند یا صلیب شکسته آلمان نازی را روی بدنشان نقاشی می کرده و آن ها را برهنه و در خیابان رها می کردند. در واقع در این امر زیاده روی شد و حتی زنانی که خانه هایشان به اجبار غصب شده و یا به خاطر دریافت غذا برای فرزندان خود تن به خواسته های سربازان آلمانی داده بودند نیز پس از آزادسازی فرانسه تحقیر شدند. حتی در یک مورد یک روسپی فرانسوی به دلیل داشتن رابطه با یک آلمانی کشته شد.
۲- سربازان خردسال جنگ
آیا شما به یاد دارید که در سن ۱۲ سالگی چه می کردید؟ کالوین گراهام به خوبی به یاد دارد: وی در آن زمان در کشتی جنگی یو اس اس داکوتا خدمت می کرد. سال ۱۹۴۲ بود و او که در کلاس هفتم درس می خواند ترک تحصیل کرده و به مرکز آموزش نظامی رفت کالوین در نبرد گوادال کانال حضور داشته و به گفته ی خودش کمربندهای کشته شدگان را جمع کرده و برای زخمی های شریان بند می برد. او تازه ۱۳ ساله شده بود اما داستان او پایان خوشی نداشت زیرا بعد از این که نیروی دریایی از سن واقعی او آکاه شد مدال هایش را از او گرفته و برای مدتی نیز به بازداشتگاه منتقل شد و سپس بدون هیچ گونه حق و حقوق خاصی از ارتش اخراج شد. او در سال ۱۹۹۲ درگذشت و تنها دو سال بعد بود که مدال ها و حقوقش به خانواده اش بازگردانده شد.
جک لوکاس ۱۴ ساله بود که وارد ارتش شد و به جوان ترین دریافت کننده مدال لیاقت (در سن ۱۷ سالگی) به خاطر خدماتش در آیووجیما تبدیل گردید. روی برادشاو از ارتش بریتانیا به خاطر خدماتش در روز نبرد آزادسازی نورماندی و عملیات دانکرک در سن ۱۶ سالگی مدال لژیون دونور را دریافت نمود. جوان ترین سرباز بریتانیایی رجینالد ارنشاو نام داشت که در سن ۱۴ سالگی و در حالی که در کشتی یو اس اس نورث دوون خدمت می کرد کشته شد.
۳- داستان غم انگیز گرهارد کرشمار
در سال ۲۰۰۳ روزنامه ی تلگراف از کشف نام یک بچه ی ۵ ماهه که قبلا با عنوان «مورد کا» (Case K) از آن یاد می شد خبر داد. اسم واقعی او گرهارد کرشمار بود و پس از این که والدینش نامه ای به هیتلر نوشته و از او خواستند اجازه دهد فرزندشان را بکشند کشته شد. وقتی که کارل برانت، دکتر شخصی هیتلر، در دادگاه نورنبرگ حاضر شد در مورد این موضوع سخن گفت.. وی شخصاً برای بررسی این نوزاد فرستاده شد که کور به دنیا آمده و بخشی از دست و پای نیز نداشت.
وقتی که وی برای این کودک دارویی را تجویز کرد که رفته رفته به مرگ وی منتهی می شد، این واقعه باعث تسریع شدن برنامه ای به نام «تی ۴» شد. بر اساس فرمان هیتلر، این دسته افراد انسان هایی بودند که وی آن ها را «فاقد ارزش زنده ماندن» می دانست و برنامه ی خاص او به کشته شدن بیش از ۳۰۰.۰۰۰ فرد مبتلا به بیماری های روانی و ناتوانی های جسمی از جمله کودکان تازه متولد شده ناقص منتهی شد.
۴- قاتل سریالی که یهودیان فرانسوی را طعمه خود کرده بود
اسمش مارسل پتیو بود و هیچ کس نمی داند که قربانیان او چند نفر بوده اند. تنها می دانیم که او در سال ۱۸۹۷ به دنیا آمده و در طول جنگ جهانی اول به شدت از لحاظ شخصیتی خرد شده بود. با این وجود پس از پایان جنگ جهانی اول و علی رغم اینکه پزشکان توصیه کرده بودند وی باید به خاطر نشانه هایی از جنون در آسایشگاه روانی بستری شود مارسل توانست در رشته پزشکی تحصیل کرده و مدرک خود را بدست آورد. او سپس به ویلنوو در فرانسه نقل مکان کرده و یک مرکز درمانی افتتاح کرد و حتی به عنوان شهردار شهر نیز انتخاب شد. تا این که در سال های دهه ۱۹۳۰ ناگهان مشخص شد که برخی از بیماران مرکز درمانی او به شکلی غیرطبیعی و اسرار آمیز جان می دهند.
در واقع جنگ جهانی دوم فرصت بی نظیری در اختیار وی گذاشته بود. وی پروژه ای را آغاز کرد که بر اساس آن به یهودیان فرانسه قول می داد آن ها را از کشور خارج کند و بعد از این که می گفت در حال انتقال آن ها به آمریکای جنوبی است به گفته ی خود یک «واکسن» خاص را به آن ها تزریق می کرد. این «واکسن» در واقع نوعی سم بود و بعد از مرگ وی تمامی متعلقات و دارایی های آن ها را برداشته، پس از تکه تکه کردن اجساد، نامه هایی از طرف آنان مبنی بر این که به سلامت فرار کرده و در اولین فرصت ممکن بازخواهند گشت برای خانواده هایشان می فرستاد.
اگر چه بعدها وی به جرم قتل ۲۷ نفر به این روش محکوم شد اما خود به قتل ۶۰ نفر اعتراف کرده و بسیاری تعداد قربانیان او را بیش از ۱۵ نفر اعلام کردند. پتیو تنها زمانی دستگیر شد که پلیس و آتش نشانان خانه ای که آتش سوزی در آن رخ داده بود را بررسی کرده و با تکه هایی سوخته از بدن انسان مواجه شدند. بدین ترتیب به وی لقب «دکتر شیطانی» داده شده و در سال ۱۹۴۶ با گیوتین اعدام شد.
۵- کالبدشکافی زنده زنده ۸ اسیر جنگی آمریکایی
در سال ۱۹۴۵ توشیو تونو دانشجوی سال اولی رشته پرشکی دانشگاه سلطنتی کیوشو بود و وقتی که وی در سال ۲۰۱۵ با روزنامه گاردین صحبت کرد گفت که وظیفه ی او این بوده که جهان آزمایشات باورنکردنی که روی ۸ اسیر جنگی آمریکایی در روزهای آخر جنگ جهانی دوم رخ داده را به یاد داشته باشد. این افراد بعد از سقوط هواپیمای بی- ۲۹ خود دستگیر شدند. ۴ نفر از آن ها قبل از دستگیر شدن کشته شدند. بقیه افراد به فوکوما منتقل شده و بعد از مدت کوتاهی آن ها را به بخش پاتولوژی دانشکده پزشکی بردند.
تونو می گوید که می دانسته اتفاق ناخوشایندی در انتظار این زندانیان است اما هرگز تصور نمی کرده که این موضوع تا این حد دردناک و وحشیانه باشد. تونو که تنها بازمانده ناظر این کالبدشکافی زنده بود گفته است که این آرمایش ترسناک با تزریق آب دریا به بدن این سربازان همراه بود تا مشخص شود که آیا می توان از آن به عنوان سرُم نمکی استفاده شود یا خیر.
همچنین برخی از اعضا و ارگان های این سربازان برداشته می شد تا ببینند که این افراد تا چه مدت پس از برداشته شدن ارگان زنده می مانند. تکه ای از مغز یکی از زندانیان در حالی که زنده بود برداشته شد تا ببینند که آیا می توان از این روش به عنوان روشی برای درمان صرع استفاده کرد یا خیر. در ابتدا اجساد این افراد در فرمالدئید نگهداری می شد تا برای تحقیقات بیشتر از آن ها استفاده شود اما با نزدیک شدن پایان جنگ از بین برده شدند.
۶- برنامه سرچشمه زندگی
برنامه ی موسوم به «لبنزبورن» (Lebensborn) که معنای آن «سرچشمه زندگی» است برنامه ای ساخته و پرداخته هیملر در زمینه ی اصلاح نژادی انتخابی بود که با هدف تولید نسل هایی که به شکل گیری ملتی با نژاد خالص نازی منجر می شد آغاز گردید. این برنامه به طور رسمی در سال ۱۹۳۶ با افتتاح خانه ی لبنزبورن در روستایی کوچک در خارج از شهر مونیخ که مادران آن به طور ویژه توسط خود هیملر دست چین شده بودند آغاز شد. این برنامه مراحل مختلفی داشت اما مرحله اول شناسایی و انتخاب مردان و زنانی بود که می توانستند خلوص نژادی خود را به اثبات رسانده و رضایت می دادند که فرزندی را به وجود آورند که بعد از تولد در شیرخوراگاه های اس اس پرورش داده شوند.
در سال ۱۹۳۹، به مردان اس اس دستور داده شد که تا حد توان در تولید کودکانی با نژاد خالص نازی تلاش کنند. در سال ۱۹۴۲ به آن ها گفته شد که می توانند زنان خود را از میان زنان غیرآلمانی نیز انتخاب نمایند. با افزایش کنترل نازی ها بر بخش های بیشتری از اروپا، آن ها کودکان زیادی که شرایط لازم را دارا بوده از خانه هایشان ربوده و در طی برنامه ای مشابه برای «آلمانی سازی» به این کشور منتقل می شدند به آن ها گفته می شد که والدینشان آن ها را رها کرده اند و با دکترین نازی آموزش دیده و سپس توسط خانواده های نازی به فررندخواندگی پذیرفته می شدند. در مواردی هم که نتیجه مطابق انتظار از آب در نمی آمد آن ها را به اردوگاه های مرگ می فرستادند.
۷- عملیات گوشت قیمه
عملیات «گوشت قیمه» (Mincemeat) در سال ۱۹۴۳ آغاز شد و به مرگ گلیندور مایکل به پایان رسید. جنازه ی او در یک انبار در شهر لندن پیدا شد و علت مرگ نیز خوردن سم موش عنوان گردید. البته جنازه ی او به خاک سپرده نشد و بعد از این که ۳ ماه را در سردخانه نگهداری گردید، همراه با مدارک شناسایی تقلبی، متعلقاتی که کاملاً برنامه ریزی شده انتخاب شده و تعدادی اسناد ظاهراً «فوق محرمانه» در ساحل اسپانیا رها شد.
در واقع تمام این ماجرا یک نقشه حساب شده برای رساندن تمامی آن اسناد «فوق محرمانه» به دست نیروهای آلمانی از طریق جاسوسانی بود که متفقین می دانستند در اسپانیا فعال بوده و برای آلمان ها کار می کنند.
این نقشه با موفقیت همراه بود و این مدارک به مدارج بالای نظامی آلمان منتقل شد که در نهایت منجر به انتقال ۹۰.۰۰۰ سرباز به فرانسه منجر گردیده و راه را برای نیروهای متفقین به منظور تصرف سیسیل و تسخیر ایتالیا فراهم کرد.
۸- محکوم شدن سربازان در ایرلند
مناقشه های بسیاری در آن زمان در کشورهای اروپایی وجود داشت مبنی بر این که آیا ورود به نبرد ضروری است یا خیر اما هیچ کشوری با کسانی که مانع نفوذ بیشتر نازی های در اروپا شدند مانند ایرلند رفتار نکرد. در طول دوران جنگ جهانی دوم، ایرلند بی طرفی خود را اعلام کرد اما با این وجود ۴۲.۰۰۰ ایرلندی برای شرکت در نبردها به ارتش بریتانیا پیوستند. در آن زمان تنها ۲۰ سال از جدایی ایرلند از بریتانیا می گذشت و برای این استقلال نبردهای سختی بین دو طرف درگرفته و نفرت نسبت به یکدیگر در هر دو گروه دیده می شد.
سربازان ایرلندی که خانه و کاشانه ی خود را رها کرده تا در جنگ علیه نازی ها به بریتانیا کمک کنند فراری قلمداد شده و کسانی که بعدها به خانه برگشتند دیدند که دیگر جایی برای آن ها وجود ندارد حدود ۵.۰۰۰ نفر از این مردان که در نبرد بازپس گیری نرماندی شرکت داشته، زندانیان اردوگاه های مرگ را نجات داده و در نبرد بولژ جنگیده بودند بعد از بازگشت به خانه متوجه شدند که در «فهرست مرگ تدریجی» قرار گرفته اند.
همسایگانشان از آن ها متنفر بوده، از ارتش اخراج شده، تمامی حقوق و مزایای آن ها قطع شده و اسم آن ها به تمامی مراکز و ادارات دولتی و غیردولتی فرستاده شده بود تا از استخدام آن ها جلوگیری شود. بسیاری از آن ها چاره ای جز ترک دوباره وطن خود نداشتند زیرا نه کاری برای آن ها وجود داشت و نه خانواده ای داشتند. در نهایت باقیمانده ی این افراد در سال ۲۰۱۳ بخشیده شدند.
۹- کشتار لیدیس و تنها مرد بازمانده
لیدیش شهر کوچکی در چکسلواکی بود که کشتار معروف سال ۱۹۴۲ بعد از ترور راینهارد هایدریش که یکی از افسران بلند مرتبه آلمان نازی بود در آن رخ داد. عصر روزی که مراسم تدفین هایدریش انجام شد، گروهی از افسران اس اس و نظامیان آلمانی وارد شهر شدند. تمامی ۱۹۲ مرد و پسر این شهر کوچک به حاشیه شهر منتقل گردیده و اعدام شدند و بیشتر زنان نیز به بازداشتگاه های اسرای جنگی ریونزبروک فرستاده شدند که در آن جا ۶۰ نفر از تمامی ۲۰۳ نفر آن ها جان دادند. کودکانی که شرایط فیزیکی مناسبی داشتند برای فرآیند «آلمانی سازی» به آلمان فرستاده شده و ۸۲ نفر دیگر نیز به اتاق های گاز سیار شلمنو منتقل شدند.
۱۰ مرد اهل این شهر که در زمان حادثه در لیدیس حضور نداشتند نیز شناسایی، تعقیب و کشته شدند. تنها یک نفر زنده ماند که نامش فرانتیسک ساژدل که در آن هنگام در زندان پراگ به سر می برد به همین دلیل تنها بازمانده این کشتار لقب گرفت. وی که روزگاری سِمت معاون شهردار لیدیس را در اختیار داشت در آن زمان به جرم قتل زندانی شده و تنها چند ماه پس از کشتار لیدیس آزاد شد و با خانه ای بازگشت که شهر ارواح شده بود. حقیقت ماجرا چنان وی را آشفته و منقلب کرد که ساژدل خود را به گشتاپو معرفی نمود اما دیگر کسی به مردمان اهل لیدیس اهمیتی نمی داد. تنها بازمانده کشتار لیدیس به این خاطر زنده ماند که در جریان یک دعوای خانوادگی پسر خود را به قتل رسانده بود.
۱۰- آزمایشات پزشکی اردوگاه مرگ داخائو
زیگموند راشر وقتی که با منشی و نامزد سابق هاینریش هیملر ازدواج کرد ترفیع گرفته و به عنوان یک دکتر خوب در اردوگاه مرگ داخائو مشغول به کار شد. بین سال های ۱۹۴۱ تا ۱۹۴۴ او برخی از باورنکردنی ترین و وحشیانه ترین آزمایشات پزشکی را به نام توسعه علم در این مکان رهبری کرد. او پزشک دیوانه ای بود که با زندانیان شلیک می کرد تا ببیند که آیا ماده ی جدیدی که کشف کرده بود، با نام «پلی گال» (Polygal) تاثیری در سرعت بخشیدن به انعقاد خون در محل زخم ها دارد یا خیر.
همچنین وی زندانیان را درون آب یخ زده قرار می داد تا ببیند که این افراد تا چه مدتی زنده می مانند. همچنین وی همین روش را در مورد آب داغ و جوش نیز به کار می برد. همچنین وی از پوست قربانیان کوسن و کیف دستی درست می کرد. خوشبختانه در سال های آخر جنگ جهانی دوم وی از چشم هیملر افتاده و اعدام شد.
۱۱- واحد ۷۳۱
بر اساس گزارش روزنامه تلگراف بیش از ۱۰.۰۰۰ نفر در طول جنگ جهانی دوم توسط واحد سری موسوم به «واحد ۷۳۱» در ژاپن شکنجه شده و مورد آزمایش های خوفناک قرار گرفتند بدون این که اطلاعات زیادی در مورد ماهیت این آزمایشات به بیرون درز کرده باشد. در سال ۲۰۱۰ مقامات توکیو اعلام کردند که متعلقات و اطلاعاتی مربوط به قربانیان واحد ۷۳۱ را در یکی از شهرهای این کشور پیدا کرده اند. این اطلاعات را پرستاری به نام تویو ایشی به مقامات داده بود که در این بیمارستان فعالیت می کرده و در روزهای پایانی جنگ مسئولیت دفن کردن اعضای بدن و استخوان های قربانیان را بر عهده داشت.
وی گفته است که در این بیمارستان در قسمت سردخانه و مرده شور خانه کار می کرده که معمولاً جنازه ها و اجزای بدن زندانیانی در آن جا نگهداری می شد که از آن ها در آزمایشاتی شبیه زنده به گور کردن یا قرار دادن در مکان هایی با فشار بالا استفاده شده بود. هنوز بسیاری از مقامات ژاپنی وجود این بخش را تکذیب می کنند اما بسیاری بر این باورند که اعضای این واحد باعث مرگ بسیاری در اثر تزریق ویروس و میکروب های بیماری زا مانند طاعون، وبا و سیاه زخم کشته شده، بدن بسیاری در حالی که زنده بوده اند تکه تکه شده و یا از آن ها برای آزمایش مواد شیمیایی استفاده شده است.