فلسفه تاریخ و جهانی شدن

چند وقت پیش کتابی از اینترنت پیدا کردم به نام فلسفه تاریخ و جهانی شدن که به دست یک نویسنده غربی نوشته شده بود و البته حجم زیادی هم نداشت.دیدم نکات جالبی درباره فلسفه تاریخ و جهانی شدن دارد که بد نیست بخشی از آن را اینجا با هم بخوانیم.فکرتان را برای اندیشه ژرف آماده کنید.نویسنده بن درفمن استادیار گروه تاریخ دانشگاه آلبرگ دانمارک است و این متن بخشی از ترجمه کتاب اوست:

شاید بتوان فیلسوف آلمانی فردریش هگل را به عنوان بنیانگذار فلسفه تاریخ به شیوه مدرن دانست.هگل درسگفتارهای فلسفه تاریخ اش را در سالهای میان ۱۸۲۲-۱۸۳۱ ایراد کرده بود که بعدها در ۱۸۳۷ این درسگفتارها با عنوان فلسفه تاریخ جمع آوری شد.در نظر هگل تاریخ فلسفی کم و بیش حاصل تأمل عقلی تاریخ جهان در مقیاس جهانی است.هگل به آنگونه که در بحث پدیدارشناسی روح مطرح می سازد،تاریخ جهان را به عنوان فرایندی یگانه و به عنوان تجلی روح یا ذهن یا آگاهی در نظر می گیرد که به گونه ای دیالکتیکی اتفاق می افتد.روح” در بحث فلسفه تاریخ به یک موضوع مهم در فرهنگ جهانی یا ” روح جهانی” تبدیل شده و در اینجا افراد و رخدادها در مقیاس جهانی با خود و با دیگران تعامل دارند. هگل تاکید می کند که این تعاملات تنها می توانند توسط کسانی که در باالترین سطح از رشد ذهنی قرار دارند و به عنوان ” ذهن اندیشمند” از آنها یاد می کند درک شوند.
این که چه چیزی باعث ایجاد این تغییرات در مقیاس جهانی شده و چگونه باید این تغییرات را شناخت با پاسخ های متفاوتی مواجه شده است. اگر چه نظریه توسعه معنوی یگانه در تاریخ جهان در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم توسط کسانی چون یاکوب بوکهارت (Buckardt Jacob (مورخ، فردریش نیچه (Nietzche Friedrich (فیلسوف، و ماکس وبر (Weber Max (جامعه شناس مورد چالش قرار گرفت اما این نظر که موضوع نهایی تفکر تاریخی توسعه انسانی در مقیاسی بزرگتر است مورد قبول تمام متفکران این دوره بوده است.فلسفه تاریخ هگلی پس از جنگ جهانی دوم با جدی ترین چالشها مواجه شد. اوالً، بدانگونه که فالسفه و جامعه شناسان مرتبط با مکتب فرانکفورت چون ماکس هورکهایمر Max( (Horkheimer وتئودور آدورنو (Adorno Theodor (اظهار داشته اند، بنظر می رسد که جنگ جهانی دوم رویای هگلی از درک جهان را کامالً وارونه به نمایش گذارد. به جای برداشت مطلق و کامالً عقالنی هگل از جهان، متفکران مکتب فرانکفورت ادعا می کردند که برداشت و ادراک جهان باید بر اساس یک”دیالکتیک منفی” صورت گیرد.این به مفهوم مطلق گرا یا تمامیت خواه شدن قدرت خرد و “روح” خواهد بود. به عبارت دیگر اتکا کامل به مفاهیمی چون” خرد” و ” روح” با برداشتی مطلق گرایانه از سرنوشت و تقدیر تاریخی می تواند به جای پیشرفت تاریخی و آزادی خواهی، زمینه را برای بروز فاشیسم و سرکوب فراهم کند.دیدگاه هگل در مورد فلسفه تاریخ همچنین از جانب پسا- ساخت گرایی فرانسوی و گفتمان های اروپایی و امریکایی پسا مدرنیسم مورد حمله قرار گرفته است. این مکاتب اگر چه در مجموع اصطلاح دیالکتیک منفی را رد می کردند، اما چهره هایی چون میشل فوکو،(Foucault Micheal )فیلسوف و
مورخ فرانسوی ، در حالیکه با مدل های جهانی تفکر مخالف بودند اعتقاد داشتند که در نیمه دوم قرن بیستم تلاش برای یافتن فاعلی که از حوزه حوادث فراتر بوده و در جریان تاریخ دچار یکسانی بی معنی می شود به پایان رسیده است.

فوکو معتقد بود که “تامل عقلی” در مقیاسی جهانی باید جای خود را به مفاهیمی
چون شناخت خشونت ، مسائل غیر قابل پیش بینی، و گسست های نظام تاریخی بدهد. بنابراین او دیدگاه تاریخی نوینی را مطرح ساخت که می بایست به مسائلی چون” رژیم حقیقت” یعنی رابطه بین قدرت ودانش بپردازد. رابطه ای که مشتمل بر تولید تاریخ در مقیاس جهانی به عنوان محصول گفتمان و خیال بوده و پدیده های مطلق چون” روح” یا اصطلاح فراتاریخی مارکس یعنی ” طبقه” را در تعیین واقعیت اجتماعی رد کند…

“جهانی شدن چیست”؟
(?Golbalization is What (اثر اولریش بک(Beck Ulrich (جامعه شناس، و “فرهنگ های جهانی
شدن”(Golbalization of cultures The (اثر فردریک جیمسون(Jameson Fredric (را مد نظر
داشت. هانرز معتقد است که تاریخ از شبکه روابط قدرت سیاسی و اقتصادی پیروی می کند که فرهنگ از طریق آن شبکه منتقل می شود.دیدگاه بک برگرفته ار نظریه او درباره “جامعه خطر”(society risk( است: پیچیدگی های ارتباطات متقابل جهانی به این معنی است که از نظر اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و حتی عاطفی به کسانی اعتماد می کنیم که هرگز آنها را نمی بینیم یا نمی شناسیم. با این حال تاثیر آنها بر
زندگی ما بسیار زیاد است. در چنین شرایطی تاریخ توسط عوامل پیچیده بسیاری به پیش برده می شود که رابطه متقابل آنها واقعی اما به طور کلی ناشناختنی است.
سرانجام، انریک داسل(Dussel Enriuue (فیلسوف در اثر خود بنام “فرا سوی اروپا محوری” Beyond(
(Eurocentrism درباره فرهنگ های جهانی شدن همچون رابرتسون وهلد و دیگران می گوید که ریشه های جهانی شدن به پیش از سالهای ۱۵۱۱ می رسد. هر چند او عامل علتی را در امور جهانی مهم می داند-
این عامل از نظر او یک روساخت ذهنی سرمایه است که پیرامون مباحثی چون لیبرالیسم و آزادی شکل گرفته است. والترد میگنولو (Mignolo.D Walter (منتقد و صاحب نظر ادبی در اثر خود بنام”جهانی شدن، فرایندهای تمدن و جایگاه مجدد زبان ها و فرهنگ ها” Civilization, Golbalization( یکی عنوان به را شدن جهانی Processes, and the Relocation of Languages and cultures) از فرایندهای تمدن دانسته و به عنوان گسترش فناوری های مدرن و اشکال سازمان های اجتماعی می بیند که با گسترش زبان های بین المللی و فراملی بسیار نزدیک است. این فرایند از نظر میگنولو بسیار شبیه به تبدیل زیرساخت های زبانی به روساخت هایی است که فرهنگ را با خود حمل می کنند.

باید به خاطر داشت که عالوه بر به چالش کشیدن دیدگاه هگلی درباره تاریخ، مهمترین چالش مطرح شده در این مقاله درباره فلسفه تاریخ این است که مسئله تاریخ نگاری نادیده گرفته می شود، موضوعی که معمول در بسیاری از گفتمان های مرتبط به فلسفه تاریخ مورد بحث قرار خواهد گرفت.

در مورد چگونگی ارایه تاریخ می توان مشاهده کرد که مباحث جهانی شدن در مجموع اعتقاد دارند که تاریخ را باید به شیوه ای جهانی نقل
کرد.این دیدگاه روش های تاریخ نگاری موضوعی یا ملی یعنی تاریخ نگاری محدود به یک محدوده جغرافیایی ، اجتماعی ، اقتصادی مشخص و یا به اصطالح”تک نگاری”(Monographic(را به چالس می کشد. آپادورای معتقد است که ما در موقعیتی قرار داریم که ماهیت گسسته سیستم جهانی زمینه را برای ظهور دیدگاههای تاریخی فراهم می کند که همچون خود تاریخ سیال اند. از نظر او فرهنگ ها، تفکرهای فرهنگی، و رفتارهای فرهنگی غیر قابل پیش بینی بوده و شاید نتوانند فراگیر باشند.بنابراین منطقی به نظر می رسد که انتظار داشته باشیم تا تصورات فرهنگی ما از گذشته از نظر دیدگاه ماهیت مشابهی داشته باشند.
قصد نویسنده این مقاله از قایل شدن نوعی ارتباط بین فلسفه تاریخ و مطالعات جهانی شدن طرح یک عصر نوین فلسفه تاریخ نیست. شاید بتوان گفت که تاریخ خود تغییر کرده است، بدین معنی که دنیای ما دیگر دینای هگل نیست. او نمی توانست در مورد مسایلی چون روابط فرا- مرزی، فرا- جامعه ای، فرا- سیاسی ، صحبت کند. نمی توان از هگل انتظار داشت که تصوری از نوع رابطه بین فرد و شبکه داشته باشد، چون این مسایل در آن زمان اصالً وجود نداشتند. شاید بتوان گفت که مسایلی چون “روح تاریخی” یا ” تضاد طبقاتی” یا ” دیالکتیک منفی” دیگر امروز کهنه شده اند.  )با این حال این گفته هگل که تاریخ هیچگاه ثابت نمی ماند نکته بسیار مهمی است. حقیقت یک عصر جای خود را به حقیقت عصر دیگری خواهد داد گویی که انگاراز ابتدا وجود نداشته است. در چنین شرایطی باید گفت که جهانی شدن فلسفه تاریخ نیست. عصر فلسفه تاریخ عصر دیگری بوده و جهانی شدن یکی از ویژگی های مهم جهان کنونی است. بااین حال مباحث مربوط به جهانی شدن ارتباط نزدیکی با فلسفه تاریخ دارند

فلسفه تاریخ و جهانی شدن،درفمن،ترجمه هاشمی و شعیبی،نسخهPdf و نگاره با تغییر از سایت ویسگون

بهترین از سراسر وب

[toppbn]
ارسال یک پاسخ