النا لوکرزیا اولین زن عنوان دار استادی و دکتری
نخستین زنی که رسما عنوان «استادی و دکتری» را کسب کرد
Elena Cornaro Piscopia
حدود ۳۴۰ سال پیش در بیست و پنجم ژوئن ۱۶۷۸ زن جـوانی ونیزی در پادو توانست رساله دکتری خود را بگذراند و عنوان «استادی و دکتری» را رسماً دریافت دارد.
مراسم، چنانکه مـعمول است، در یکی از تالارهای سـخنرانی بـرگزار نشد، زیرا انتظار میرفت که جماعت انبوهی در آن حضور یابند و در واقع هم چنین به نظر میرسید که این نمایش غیر عادی هزاران نفر را به سوی خود جلب کند، بلکه تصمیم گرفته شد کـه این مراسم در کلیسای پادو انجام گیرد.
النا لوکرزیا کورنارو پیسکوپیا Elena Cornaro Piscopia (۱۶۴۶- ۱۶۸۴) -دختر یکی از صاحب منصبان قضایی سن- مارک- با اینکه دوشیزه ۳۲ ساله بود، روز ۲۵ ژوئن ترسان و لرزان به اینکلیسا وارد شد.
پدرش «جیووان باتیسنا کورنارو» از دودمانی نجیب و مـشهور بـود که چهار نفر از افراد آن به مقام ریاست جمهوری ونیز رسیده و حتی یکی از زنان آن بر اریکه سلطنت نشسته و عنوان ملکه قبرس را دریافت کرده بود. او که از این افتخارات خانوادگی به خود مـیبالید از هـمه نفوذ خانوادهاش برای از میان برداشتن موانعی که بر سر راه دخترش وجود داشت، استفاده کرده بود. ولی تنها یک مانع باقی بود و آن اینکه دسترسی به درجه دکتری در رشته الهیات بـرای زنـان محال مینمود. سرانجام شورای دانشگاه پادو در مورد اخذ درجه دکتری در رشته فلسفه (که در آن زمان دیالکتیک نامیده میشد) رأی موافق داد.
النا لوکرزیا به طیب خاطر میخواست از این درجه دکتری چشم بپوشد تـا در انـزوای عـلمی به سر برد، ولی در جوار او کشیشی وجـود داشـت کـه وی را اندرز میداد تا به اراده پدر وقع و احترام گذارد. پرسشهای ممتحنان در النا شور و ذوق وافری برانگیخت و اطلاعات و دانش وسیع او در معلمان اثر گذاشت. پس ازآنکه شـورای اسـتادان عنوانی را که تا آن زمان هیچ زنی در جهان مـوفق بـه دریافت آن نشده بود، به وی اعطا کرد، حلقه دکتری را به انگشت او نشاندند و تاج افتخار بر سرش نهادند و خرقه اسـتادی را کـه بـه خز و قاقم آراسته بود، بر او پوشاندند. ولی النا لوکرزیا دیـگر به این تشریفات نمیاندیشید بلکه چشم به راه لحظهای بود که این مراسم به پایان برسد و او سرانجام بتواند بـه خـانه بـازگردد؛ و در همین خانه بود که او شش سال دیگر به تفکر و مطالعه ادامـه داد و درحـالیکه هنوز بسیار جوان بود، چشم از جهان فرو بست.
نخستین اثر وی که در خور ذکر است کـتابی اسـت به نام «گفتگو میان نجاتدهنده ما عیسی و روح پارسا» است که او در ۱۶۶۵، پیش از سـن ۲۰ سـالگی آن را از یک متن اسپانیایی ترجمه کرده بود.
بدینگونه او از همان دوران جوانی استعداد و گرایش طبیعی خود را برای گسستن از مـادیات و پرداخـتن به یک زندگی جاودانی و فناناپذیر که فارغ از هرگونه تظاهر و خودنمایی باشد، نـشان داد. ولی این استعداد با شور فراگیری دانش توأم بوده است و به طوری که از زندگینامههای وی بر مـیآید، زن جـوان عـلاوه بر زبان قدیم و جدید لاتینی و یونانی میتوانست به زبان فرانسه، اسپانیایی و عـبرانی هـم بنویسد و تکلم کند و نیز قادر بود آهنگ بسازد و آن را بنوازد و حتی به ریاضیات و نجوم بپردازد.
این عـطش شـدید فراگیری دانش گواه آن بود که وی از یک استعداد ذهنی پیشرس و فـوق العـاده و از یک حافظه بسیار نیرومند برخودار بود؛ و بـرخی نـیز آن را ناشی از بیاعتنایی دائمی او نسبت به لذات دنیوی و هـوسهای بـیهوده و ناپایدار زندگی دانستهاند؛ و اینکه او از همان آغاز، زندگی زناشویی را نپسندیده و به زندگی گوشهنشینی گـرایش نـشان داده، مؤید این پندار است.
بـا ایـن همه هـیچگونه روحـیه مـردمگریزی در او وجود نداشت. او با رغبت بـسیار دانـشمندان خارجی را میپذیرفت، در مباحثات شرکت میجست و به اصطلاح امروز به سخنرانی و تدریس مـیپرداخت. طـولی نکشید که نام وی بر سـر زبانها افتاد و او به عـضویت هـفت آکادمی فرهنگی درآمد. منظومههایش دسـت بـه دست میگشت و داستانهای جالبی درباره حجب و حساسیت او نقل کردند. روزی به پدر توانگرش که دوسـت داشـت دارایی خود را به رخ دیـگران بـکشد، هـنگامی که درباره چـگونگی تـزئین قصر خود در کانال بـزرگ بـا نقاشان و صنعتکاران صحبت میکرد چنین گفت:
-پدر، چرا اینهمه ثروت را میان مستمندان تقسیم نمیکنی؟ با این کـار مـیتوانی در بهشت قصر بسیار پایدارتر و باشکوهتری بـرای خـود بنا کـنی.
دخترش که بر زندگی ریاضتطلبانه و محققانه مبتنی بود با کمال تأسف از هرگونه اندیشهای دایر بر فراهم آوردن موجبات ازدواج وی چشم پوشید و او را هـمراه بـا چهار خدمتگزار و یک پزشک به پادو روانه کرد تا در کاخی که در آنجا داشت اقامت گزیند. النا در آنجا فرصت کافی یافت تا دروس دانشگاه مـعروف و کـهنسال این شهر را (این دانشگاه در سـال ۱۲۲۰ مـیلادی تأسیس شده) دنبال کند و در همانجا چندین سال به مطالعات ژرف در رشته الهیات و فلسفه پرداخت.
او در پادو زندگی بسیار سادهای را میگذراند. ظروف نقرهای خود را تنها در مواقعی کـه پدرش از آنـجا بازدید میکرد بیرون مـیآورد، زیـرا او خودش برای خوردن غذا از ظروفی استفاده میکرد که تهیدستان آن را به کار میبردند، به خدمتگزاران خود خدمت مینمود و به وقت بیماری، به پرستاری آنان همت میگماشت.
این روش تا روزی که ناگزیر شـد بـه پیروی از میل پدرش، در مراسم اعطای درجه دکتری حاضر شود ادامه یافت.
بیشک پیش از وی زنان دیگری در این کشور وجود داشتند که شهرت علمی پیدا کرده بودند از آن جمله نوولا آندرا است کـه در فـاصله سالهای ۱۳۵۵ و ۱۳۶۶ بـه جای پدر بیمار خود در دانشگاه بولونی که در ۱۰۸۸ تأسیس شده، قوانین کلیسایی را تدریس میکرد، ولی او وقتی به تدریس میپرداخت مـیبایست صورتش را با نقابی بپوشاند؛ و این از نشانه حجب و حیا بود.
بیست و پنـجم ژوئن ۱۶۷۸ در کـلیسای پادو چـهره النا لوکرزیا کورنارو بدون نقاب بود. تصویری از این چهره را هم اکنون میتوان در پنجره بزرگی مشاهده نمود کـه از سـال ۱۹۰۶، کتابخانه واسار کالج را، موسسه مهم زنان آمریکا که در آن نام وی برای همه آشـناست، زیـنت بـخشیده است.