آداب و اخلاق پارسیان
قساوت و بزرگواری- قانون پاکیزگی- گناهان جسمانی- دوشیزگان و مردان عزب- ازدواج- زنان- کودکان- نظر پارسیان در تعلیم و تربیت
آنچه مایه شگفتی میشود این است که مردم ماد و پارس، با وجود آن دینی که داشتند، تا چه حد بیرحم بودند. بزرگترین شاه ایشان، داریوش اول، در کتیبه بیستون چنین میگوید: «فرورتیش دستگیر شد و او را نزد من آوردند. گوشها و بینی و زبان او را بریدم و چشمهای او را درآوردم. او را در دربار من به غل و زنجیر کردند تا همه مردم او را ببینند. بعد او را به اکباتان بردم و به دار آویختم… و اهورمزدا یاری خود را به من عطا کرد. به اراده اهورمزدا قشون من بر قشونی که از من برگشته بود پیروز شد و چیترتخم را گرفته نزد من آوردند. من گوشتها و بینی او را بریدم و چشمهای او را برکندم. او را در دربار من در غل و زنجیر داشتند، و تمام مردم او را دیدند. بعد به امر من در اربل او را مصلوب کردند.» داستانهایی که پلوتارک، در سرگذشت اردشیر دوم و حوادث اعدامی که به فرمان وی صورت گرفته، نقل میکند، نمونههای خونینی از اخلاق شاهان پارس را در دوره اخیر آنان نشان میدهد. بر کسانی که خیانت میورزیدند هیچ گونه رحمت و شفقتی روا نمیداشتند: این گونه اشخاص، و پیشوایان ایشان را به دار میآویختند. پیروانشان را چون بنده میفروختند و شهرهاشان را چپاول میکردند و پسرانشان را اخته میساختند، و دخترانشان را به اسیری میبردند و میفروختند. ولی عدالت و حق مقتضی آن نیست که، در باره یک ملت، تنها از اعمال و رفتار شاهان آن قضاوت شود؛ فضیلت چیزی نیست که مانند اخبار تاریخی روایت شود، و نیکان و پاکان، مانند ملتهای خوشبخت، تاریخی ندارند. حتی شاهان نیز، در پارهای از موارد، از خود اخلاق نیک نشان میدادند، و چنان بود که میان یونانیان پیمانشکن به درستی عهد معروف بودند. چون پیمانی میبستند به آن استوار میماندند، و به این میبالیدند که هرگز وعدهای را که دادهاند خلف نمیکنند. آنچه از تاریخ پارسیها با ستایش و تحسین باید ذکر شود این است که بندرت اتفاق میافتاد که فرد پارسی برای جنگ با پارسیها به مزدوری گرفته شود؛ در صورتی که هر کس میتوانست یونانیان را برای جنگ با خودشان اجیر کند.
برخلاف آنچه از خواندن تاریخ آمیخته به خون و آهن این قوم به نظر میرسد، باید گفت که اخلاق و رفتارشان این اندازه سختی وخشونت نداشته است. پارسیها در سخن گفتن صریح و در دوستی استوار ومهماننواز و بخشنده بودند، و بر رعایت آداب معاشرت، تقریباً به اندازه مردم چین، مواظبت داشتند. چون دو نفر، که از حیث رتبه با یکدیگر برابر بودند، به هم میرسیدند، یکدیگر را میبوسیدند؛ و اگر کسی به شخصی بلندمرتبهتر از خود برمیخورد، پشت دو تا میکرد و به او احترام میگذاشت. در مقابل اشخاص کوچکتر گونه خود را برای بوسیدن پیش میآوردند؛ برای مردم متعارفی، تواضع مختصری کافی بود. چیز خوردن در کنار راه را سخت ناپسند داشتند؛ بینی گرفتن وآب دهن انداختن درمقابل دیگران را بد میدانستند. تا زمان خشیارشا، درخوردن و نوشیدن سادگی فراوان داشتند، و جز یک بار در روز خوراک نمیخوردند و جز آب خالص چیز دیگری نمینوشیدند. پاکیزگی را، پس از زندگی، بزرگترین نعمت میدانستند، و چنان میپنداشتند که کار نیکو چون از دست ناپاک سرزند ارزشی ندارد؛ «چه انسان، اگر در برانداختن فساد ] میکروبها؟[ قیام نکند، فرشتگان در جسم او منزل نخواهند کرد.» کسانی را که سبب پراکنده شدن بیماریهای واگیردار میشدند سخت کیفر میدادند. در جشنها، همه مردم با لباسهای پاک سفیدی حاضر میشدند. در شریعت او، مانند دو شریعت برهمایی و موسوی، آداب و رسوم تطهیر و جلوگیری از پلیدی بسیار بود. در کتاب مقدس زردشت، فصلهای مطولی است که همه از قواعد مخصوص پاکی جسم و جان بحث میکند. در آن کتاب آمده است که چیدن ناخن و مو، و نفس کشیدن از دهان، همه، پلیدی است، و ایرانی فرزانه باید از آنها پرهیز کند، مگر اینکه قبلا آنها را پاک کرده باشند.
کیفر گناهان جسمانی در شریعت زردشت، مانند شریعت یهودی، بسیار سخت بود. استمنای با دست را با شلاق زدن مجازات میکردند؛ کیفر لواط و زنا آن بود که زن یا مردی را که مرتکب چنین گونه اعمال میشدند «بکشند، زیرا از مار خزنده و گرگ زوزهکش بیشتر مستحق کشتن هستند.» از آنچه هم اکنون از نوشتههای هرودوت نقل میکنیم معلوم میشود که، بنابر معهود، میان گفتار و کردار تفاوت بوده است؛ گفته هرودوت چنین است: «پارسیان ربودن زنان را، به وسیله زور و قدرت، کار ناپاکان و بدان میدانند؛ ولی در فکر انتقام برآمدن، پس از ربوده شدن زنی، کار احمقان است؛ و آنان را از یاد بردن کار فرزانگان؛ چه واضح است که اگر خود زنان به این کار مایل نباشند، هرگز کسی نمیتواند آنان را برباید». و در جای دیگر میگوید: «پارسیان امرد بازی را از یونانیان آموختهاند»؛ اگر چه نمیشود به آنچه این خبرنگار عجیب آورده
در نبردی که میان پارسیها و اسکندر در نهر گرانیکوس اتفاق افتاد، تقریباً همه پیاده نظام پارس از یونانیان مزدور بود، و در نبرد ایسوس قلب سپاه پارسیها را ۰۰۰،۳۰ یونانی مزدور تشکیل میداد.
اعتماد کرد، از سرزنشهای سختی که «اوستا» درباره عمل لواط میکند، تا حدی گفته هرودوت تأیید میشود: «اوستا» در چند جا تکرار میکند که این گناه زشت قابل آمرزش نیست و «هیچ چیز آن را پاک نمیکند.»
البته شریعت زردشت چنان نبود که بیشوهر ماندن دوشیزگان وزن نگرفتن پسران عزب را تشویق کند، ولی تعدد زوجات و اختیار کردن همخوابگان و کنیزکان مجاز شمرده میشد؛ و این از آن جهت بود که در یک اجتماع، که اساس آن بر سپاهیگری و نیروی نظامی قرار دارد، احتیاج به آن هست که هر چه ممکن است تعداد فرزندان زیادتر شود. «اوستا» در این باره چنین میگوید: «مردی که زن دارد بر آن که چنین نیست فضیلت دارد، و مردی که خانوادهای را سرپرستی میکند بر آن که خانواده ندارد فضیلت دارد، و مردی که پسران فراوان دارد بر آن که چنین نیست فضیلت دارد، و ثروتمند برتر از مردی است که ثروت ندارد؛» اینها همه مقیاسهایی است که مقام اجتماعی متعارف میان ملتهای مختلف را تعیین میکند. خانواده در نظر آنان مقدسترین سازمان اجتماع به شمار میرفت. زردشت از اهورا پرسیده بود که:ای مقدس دادار گیتی جسمانی، آیا دوم خوشترین جای زمین کجاست؟ پس اهورمزدا گفت: … هر آینه جایی که مرد مقدس خانهای بسازد که دارای آتش و گاو و گوسفند و زن و فرزند و اهل بسیار باشد. پس از آن، گاو و گوسفند بسیار و آرد بسیار علف بسیار و سگ بسیار و زنان بسیار و بچههای بسیار و آتش بسیار و اسباب زندگی خوب بسیار باشد.» حیوان، و مخصوصاً سگ، جزء لایتجزای خانواده به شمار میرفت؛ همان گونه که در قسمت آخر ده فرمان موسی نیز چنین بود. اگر جانوری آبستن بود و جایی نداشت، بر نزدیکترین خانه واجب بود که از آن پرستاری کند. اگر کسی خوراک فاسد یا بسیار داغ به سگی میخورانید، به او کیفر سخت میدادند؛ هر کس «ماده سگی را، که سه سگ با او نزدیکی کرده بود، میزد» با هزار و چهارصد تازیانه مجازات میشد. گاو نر را، به واسطه قوه بارور کردن فراوانی که داشت، احترام میکردند، و برای ماده گاو دعاها و قربانیهای خاص داشتند.
چو ن فرزندان به سن رشد میرسیدند، پدرانشان اسباب کار زناشویی ایشان را فراهم میساختند. دامنه انتخاب همسر وسیع بود، زیرا چنانکه روایت شده ازدواج میان خواهر و برادر، پدر و دختر، و مادر و پسر معمول بوده است. کنیزک و همخوابه گرفتن عنوان تجملی داشت که تنها مخصوص ثروتمندان بود. اعیان و اشراف، چون برای جنگ به راه میافتادند، پیوسته دستهای از این همخوابگان با خود همراه میبردند. شماره کنیزکان حرم شاهی را، در دورههای متأخر شاهنشاهی، میان ۳۲۹ و ۳۶۰ گفتهاند، چه در آن زمان عادت بر این جاری شده بود که، جز در مورد زنان بسیار زیبا، هیچ زنی از زنان حرم دوبار همخوابه شاهنشاه نمیشد.
در زمان زردشت پیغمبر، زنان، همان گونه که عادت پیشینیان بود، منزلتی عالی داشتند: با کمال آزادی، و با روی گشاده، در میان مردم آمد و شد میکردند؛ صاحب ملک و زمین میشدند و در آن تصرفات مالکانه داشتند و میتوانستند، مانند اغلب زنان روزگار حاضر، به نام شوهر، یا به وکالت از طرف وی، به کارهای مربوط به او رسیدگی کنند. پس از داریوش، مقام زن، مخصوصاً در میان طبقه ثروتمندان، تنزل پیدا کرد. زنان فقیر، چون برای کار کردن ناچار از آمد و شد در میان مردم بودند، آزادی خود را حفظ کردند، ولی، در مورد زنان دیگر، گوشه نشینی زمان حیض، که برایشان واجب بود، رفته رفته ادامه پیدا کرد و سراسر زندگی اجتماعی ایشان را فرا گرفت، و این ۹;امر، خود، مبنای «پردهپوشی» در میان مسلمانان به شمار میرود. زنان طبقات بالای اجتماع جرئت آن نداشتند که، جز درتخت روان روپوشدار، از خانه بیرون بیایند؛ هرگز به آنان اجازه داده نمیشد که آشکارا بامردان آمیزش کنند؛ زنان شوهردار حق نداشتند هیچ مردی را، ولو پدر یا برادرشان باشد، ببینند. در نقشهایی که از ایران باستان برجای مانده، هیچ صورت زن دیده نمیشود و نامی از ایشان به نظر نمیرسد. کنیزکان آزادی بیشتری داشتند، چه لازم بود از مهمانان خواجه خود پذیرایی کنند. زنان حرم شاهی، حتی در دورههای اخیر نیز، در دربار تسلط فراوان داشتند و، در کنگاش کردن، با خواجهسرایان، و در طرحریزی وسایل شکنجه، با شاهان رقابت میکردند.
فرزند داشتن نیز، مانند ازدواج، از موجبات بزرگی و آبرومندی بود. پسران برای پدران خود سود اقتصادی داشتند و در جنگها به کار شاهنشاه میخوردند؛ ولی دختران طرف توجه نبودند، چه به خانهای، جز خانواده خود، میرفتند و کسانی، جز پدرانشان، از ایشان بهرهمند میشدند. از گفتههای ایرانیان قدیم در این باره یکی این است که: «پدران از خدا مسئلت نمیکنند که دختری به ایشان روزی کند، و فرشتگاه دختران را از نعمتهایی که خدا به آدمی بخشیده به شمار نمیآورند.» شاهنشاهی هر سال برای پدرانی که پسران متعدد داشتند هدایایی میفرستاد- تو گویی بهای خون آن فرزندان را از پیش میپرداخت. زنان شوهردار یا دوشیزگانی را که از راه زنا باردار میشدند و در صدد سقطجنین بر نمیآمدند، ممکن بود ببخشند؛ چه، بچهانداختن در نظر ایشان بدترین گناه بود و مجازات اعدام داشت. در یکی از تفسیرهای زردشتی قدیم، به نام «بندهشن»، وسایل جلوگیری از باردار شدن ذکر شده، ولی مردم را از توسل به آنها برحذر داشته است؛ از جمله مطالبی که در آن کتاب آمده یکی این است: «درباره امر توالد و تناسل در کتاب مقدس چنین آمده است که چون زن از حیض پاک شود، تا ده شبانروز آماده آن است که، چون با مردی نزدیکی کند، باردار شود.»
فرزندان تا سن پنجسالگی به اختیار مادر، و از پنج تا هفت سالگی تحت سرپرستی پدر بودند، و در این سن به مدرسه داخل میشدند. تعلیم و تربیت غالباً منحصر به فرزندان اعیان و ثروتمندان بود. و این کار معمولا به وسیله کاهنان صورت میگرفت. یکی از اصول رایج آن بود که محل مدرسه نزدیک بازار نباشد، تا دروغ و دشنام و تزویری که در آنجا رایج است مایه تباهی حال کودکان نشود. کتابهای درسی، «اوستا» و شرحهای آن بود؛ مواد درسی شامل مسائل دینی و طب و حقوق میشد؛ درس را از راه سپردن به حافظه فرا میگرفتند، و بندهای طویل را از بر میکردند و مکرر میخواندند. پسران طبقات پایین اجتماع دردسر درس خواندن نداشتند و تنها سه چیز ستاتیرا، زن اردشیر دوم، ملکه نیکوکاری بود، ولی مادر اردشیر، پاروساتیس، از روی رشک، با زهر او را کشت و شاه را بر آن داشت که دختر خود آتوسا را به زنی بگیرد؛ همین مادر یک بار با پسر خود به بازی نرد نشست؛ گروگان بازی یکی از خواجهسرایان بود، و چون پیروز شد، فرمان داد تا زنده زنده آن خواجه را پوست کندند. بار دیگر اردشیر فرمان داده بود که سربازی کاریایی را بکشند؛ پاروساتیس، برای آنکه شکنجه را تمامتر کند، دستور داد که ده روز تمام آن سرباز را بر چهار میخ کشیدند و چشمانش را بیرون آوردند و آن اندازه سرب گداخته در گوشهای او ریختند تا جان تسلیم کرد.
را میآموختند: اسبسواری، تیراندازی، و راستگویی. تعلیمات عالی تا سن بیست یا بیست و چهار سالگی ادامه مییافت، و به بعضی از فرزندان اشراف تعلیمات مخصوصی میدادند که برای فرمانداری استانها و تصدی مشاغل دولتی مهیا شوند؛ ولی آنچه برای همه مشترک بود فرا گرفتن فنون جنگ بود. زندگی دانشجویان در مدارس عالی بسیار دشوار بود، شاگردان صبح زود بیدار میشدند، مسافت زیادی را میدویدند، بر اسبان سرکش سوار میشدند و بسرعت میتاختنند؛دیگر از کارهای این مدارس شناوری، شکار جانوران، دنبال کردن دزدان، کشاورزی و درختکاری، و طی کردن مسافتهای درازی در گرمای شدید تابستان یا سرمای جانگزای زمستان بود؛ آنان را چنان پرورش میدادند که بتوانند تغییرات و سختیهای اقلیم را نیکو تحمل کنند و با خوراک خشن ساده بسازند و، بیآنکه سلاح و لباسشان تر شود، از رودخانهها بگذرند. این گونه تعلیمات بوده است که، در لحظاتی که فردریش نیچه میتوانست تنوع و درخشندگی فرهنگ و تمدن یونان قدیم را فراموش کند، اسباب سرور خاطر او را فراهم میآورد.
منبع : تاریخ تمدن , جلد اول : مشرق زمین
نویسنده : ویل دورانت
نشر الکترونیکی سایت تاریخ ما