پروژه نوین باستان زدایی کلید خورد(نقدی درباره جعلیبودن پارسه و پاسارگاد)
پیشکش به کاوشگران، مرمتکنندگان و باستانشناسانی که به هر نیت، عمر خود را در زیر آفتاب سوزان ایران گذراندند تا شکوه گذشته را از زیر خروارها خاک بیرون کشند و به دست آیندگان بسپارند.
در هفته گذشته با دو نوشتار جالب روبرو شدم. نخست، مقالهای از مجله تایم آمریکا که در آن “سپاه جاویدان” دوران هخامنشی، به عنوان دومین واحد نظامی شکستناپذیر تاریخ بشر و نخستین در میان ارتشهای باستانی برگزیده شده بود. و دوم، مقالهای از شخصی به نام فضلالله موحد در تارنمای برهان که در تارنمای تابناک بازچاپ شد و در آن نظر ناصر پورپیرار مبنی بر دروغین و ساختگیبودن میراث جهانی تخت جمشید به گونهای دیگر بیان شده بود. به فاصله چند روز بعد نوشتاری دیگری از همین فرد در این دو تارنما به چاپ رسیده بود که این بار بیمحاباتر به میراث جهانی پاسارگاد پرداخته بود و آن را به کل ساختهشده در دهه ۴۰ خورشیدی دانسته بود.
بهراستی روشن نیست تا کی زمان و انرژی ما به جای کشف ناشناختهها درباره ایران، باید صرف اثبات وجود آفتاب در روشنایی روز شود! با این همه پروژه باستانزدایی از تاریخ ایران در سالهای گذشته با چنان توان و گستردگی و پیچیدگی آغاز به کار کرده است که چارهای جز رویارویی نیست. دستاندرکاران این پروژه با بودجههای کلان، امکانات حرفهای و نیروهایی تماموقت و با پشتیبانی کامل برخی نهادها دست به کار شدهاند و پس از چاپ کتاب، اکنون در حوزه فضای مجازی اینترنت به فعالیت مشغولاند و از این سو ما تقریبا هیچکدام از این عناصر را در اختیار نداریم. با این همه مهر و عشقی که به ایران و فرهنگ ایران و اصلاً خود دانش تاریخ و باستانشناسی داریم باعث میشود تا در اندازه توان، به پاسخگویی بپردازیم.
دیباچه بحث
در این بخش نشان خواهم داد که غربیانِ خاورشناس، اگر دشمن ایران باستان نبودند، عاشق و دوستدارش نیز نبودهاند.
کتابهای یونانیان و بربرها اثر امیرمهدی بدیع و تاریخ هخامنشیان دانشگاه خرونینگن هلند (مجموعاً ۲۸ جلد کتاب نسبتا حجیم که خواندن آن به صورت مرتب میتواند چند سال زمان بگیرد) ما را با مجموعهای بزرگ از دادههای خام و تحلیلهای پخته روبرو میسازد. به صورت کلی یک نکته پس از بررسی این دو اثر ممتاز و برتر در حوزه تاریخ ایران باستان بر خواننده مسجل میشود و آن این است: خاورشناسان و تاریخنویسان اروپایی/آمریکایی با پیشداشتهایی بسیار منفی و تیره و تار به تاریخ شرق باستان و گل سرسبد آن یعنی ایران باستان پرداخته و با کمترین اندازه ممکن از انصاف و بیطرفی تا آنجا که توانستهاند از نقاط مثبت آن کاسته و نقاط ضعف را زیر نیرومندترین ذرهبینها نهادهاند. [۱]
در نوشتارهای عالیجنابان باستانستیز در ایران مدام بر این نکته تاکید میشود که هدف از باشکوه جلوهدادن و تعریف و تمجید تاریخ دوران باستان و کوروش و داریوش و فرهنگ مردم باستان از سوی دانشمندان غربی چیست؟ و سپس نتیجههایی شگفتانگیز گرفته میشود. حال آنکه به هر دوره از پژوهشهای غربیان درباره تاریخ و فرهنگ باستان نگاه میکنیم، تعریف و تمجید خاصی نمیبینیم.
درست در همان زمانی که کتاب یونانیان و بربرها، که نمایانگر ۲۵۰۰ سال دروغ و تهمت و تحقیر غربیان نسبت به ایرانیان (از یونانیان باستان تا اروپاییان قرن بیستم) به گونهای ناقص در ایران ترجمه و منتشر شد، در کتاب دیگری به نام خدمات متقابل اسلام و ایران، نویسنده، همه گزارههای ضدایرانی را یکجا در کنار هم گرد آورده بود تا ثابت کند ایران باستان، پدیدهی دندانگیری نبوده است. چندی بعد در همان زمانی که کارگاههای هخامنشیپژوهی در هلند آغاز به کار کرد تا غرب پس از مدتها به بیانصافی و بیرحمی خود نسبت به تاریخ شرق، اعتراف کند، در ایران کتابی درباره کوروش بزرگ به چاپ رسید که نویسنده ایرانی، او را غارتگر و خونریز شناسانده بود.
آشنایان با تاریخ و فرهنگ و کارهای تالیفی در ایران بسیار خواندهاند که پژوهشگران اروپایی و بهویژه یهودیان در حق تاریخ ایران باستان ستم روا داشته و تا آنجا که توانسته آن را کوچک داشتهاند تا مبادا ایرانیان باستان جای یهودیان را به عنوان نخستین ملت متمدن خداپرست و دیندار بگیرند.
در همین اوضاع و احوال است که صدای دیگری به گوش میرسد که نهتنها این غربیان و پژوهشگران یهودی به تاریخ و فرهنگ باستانی ایران ستم روا نداشتهاند، بلکه آن را بیش از اندازه بزرگنمایی کردهاند و حتی میتوان گفت اساسا پدیدهای به نام شکوه و بزرگی باستانی ایران تا اندازه زیادی ساخته و جعلشده به دست آنان است. مجموعه کتابهای ناصر پورپیرار و همچنین عبدالله شهبازی در اواخر دهه ۷۰ و اوایل دهه ۸۰ خورشیدی در همین راستا طبقهبندی میشود. اینان با ذکر یک پرسش کارهای پرحجم خود را ارائه دادهاند و آن اینکه: چرا آنان دایه مهربانتر از مادر برای تاریخ و فرهنگ و میراث باستانی ما شدهاند؟ و بعد تلاش کردهاند به پاسخ دست یابند. پاسخ پورپیرار این است که یهودیان تلاش داشتند تا لکه ننگ تاریخ خود را بپوشانند و به همین جهت کل تاریخ شرق باستان را دستکاری کردهاند و دوره های باستانی ایران را برکشیدهاند. پاسخ عبدالله شهبازی هم چنین است که سیاست آژانس یهود همراستا با سیاستهای استعماری بریتانیا چنین بودهاست که برای مقابله با فرهنگ اسلامی ایرانیان و همچنین یکپارچگی جهان اسلام، ناسیونالیسم و باستانگرایی در دستور کار قرار گیرد و تلاش آنان برای باشکوه جلوهدادن دوران باستان از همین روست.
منِ ایرانی نه به عنوان یک پژوهشگر در حوزه تاریخ و فرهنگ باستان، که به عنوان یک انسان ایرانی میخواهم یک بار برای همیشه تکلیف خودم را با این موضوع روشن کنم. تردیدی نیست که ایران باستان را غربیان به ما شناساندند. ولی نکته اینجاست که اساسا خود این پرسش دچار ایراد جدی است و پیش از اینکه کسانی بخواهند بدان پاسخ دهند، باید در درستی پرسش تردید کنند.
در نوشتارهای عالیجنابان باستانستیز در ایران مدام بر این نکته تاکید میشود که هدف از باشکوه جلوهدادن و تعریف و تمجید تاریخ دوران باستان و کوروش و داریوش و فرهنگ مردم باستان از سوی دانشمندان غربی چیست؟ و سپس نتیجههایی شگفتانگیز گرفته میشود. حال آنکه به هر دوره از پژوهشهای غربیان درباره تاریخ و فرهنگ باستان نگاه میکنیم، تعریف و تمجید خاصی نمیبینیم.
داستان باستانشناسان غربی در ایران
نیک است بدانیم که غربیان، تاریخ همه کشورهای جهان را مو به مو بررسی کرده و وجب به وجب خاک کشورهای کهن را کاوشهای باستانشناختی کردهاند. این منحصر به ایران یا خاورمیانه یا آسیا نیست. زحمت کشیدهاند، پول خرج کردهاند و کسان فراوانی عمر خود را گذاشتهاند. نه برای آن ملتها که برای خودشان.
هرکس احیانا پس از خواندن کتابها یا مقالاتی، گمان بردهاست که حاصل تلاشهای ۱۵۰ ساله غربیان استعمارگر در زمینه باستانشناسی، به ایران و ایرانی سود رساندهاست، سری به موزههای لوور پاریس، بریتیش میوزیوم لندن، آرمیتاژ سن پترزبورگ، متروپولیتن نیویورک، انستیتو شرقشناسی دانشگاه شیکاگو و برلین و … بزند. تا پی برد که هزینههای مادی و معنوی موسسات و دانشگاههای غربی در ایران و دیگر کشورهای باستانی اساسا یک صنعت یا تجارت سودبخش بوده است. یعنی تیمهای کاوش باستانشناسی که از سوی موزههای لوور و بریتیش میوزیوم به ایران و عراق دوران قاجار/عثمانی فرستاده میشدند، نتیجه کارشان بزرگی و آبادی این دو موزه بوده است و نه کشورهای صاحب آثار. اگرچه نتیجه حاشیهای کار آنان، این بود که بازدیدکنندگان غربی این موزهها پی به تمدن بزرگ ایران باستان برند. ولی نتیجه اصلی آبادی لوور و بریتیش میوزیوم و تخلیه و ویرانی سایتهای باستانی ایران و عراق بود. این را همین امروز با نگاه به سایت باستانی شوش میبینیم. در آنجا هیئت فرانسوی که بنابر قراردادی انحصاری کاوشهای باستانی ایران را در زمان قاجار بر دوش داشت، هر آن چیزی که مهم و قابل حمل بود را برد و آنچه قابل حمل نبود را هم خرد کرد و برد و سپس در لوور مرمت کرد. سرستونی بزرگ و عظیم که فرانسویان با فناوری ۱۰۰ سال پیش توان حمل و گذاشتن آن به درون کشتی را نداشتند را خرد کردند و به لوور بردند که اکنون در آنجاست. با خود بیاندیشید که ۲۵۰۰ سال پیش در زمان هخامنشیان، چنین سرستونی چگونه ساخته و حمل شده است؟ سپس تیم فرانسوی با خشتهای باقیمانده در شوش، قلعهای بزرگ بنا کردند. آن هم به سبک اروپایی که به قلعه فرانسویها معروف است! [۲]
پس از لغو قرارداد انحصاری کاوشهای باستانی در دوره پهلوی، اوضاع به مراتب بهتر شد و تیمهای باستانشناسی آمریکایی، آلمانی و فرانسوی با دیدی نوین به دانش باستانشناسی نگریستند. با این همه در این زمان هم بخشی از اشیا و آثار به خارج انتقال یافته است و ما دچار آسیب شدهایم. نمونهاش ارنست هرتسفلد آلمانی که با همه خدماتش بهویژه بازسازی بخشی از تختجشمید که امروز به عنوان حرمسرا و موزه تخت جمشید وجود دارد، اصلا به جهت قاچاق اجناس از سوی دولت وقت ایران اخراج شد و جانشینش اریک اشمیت هم تا آنجا که توانست و شرایط اجازه داد اجناسی را برای خود و نزدیکانش به غنیمت برداشت و تا مدتها به دوستانش هدایای زیرخاکی میداد.
آلبرت اومستد، تاریخنگار سرشناس آمریکایی با توجه به دستاوردهای همین تیم آمریکایی دانشگاه شیکاگو بود که کتاب نامی امپراتوری هخامنشی (ترجمه محمد مقدم) را نوشت که بسیار کامیاب و پرفروش بود. برویم این کتاب را بخوانیم و ببینیم آیا خبری از تمجید و تحسین از ایران باستان هست یا اینکه این کتاب یک کیفرخواست بزرگ و نیرومند بر ضد تاریخ و فرهنگ دوره باستان و هخامنشیان است؟ و سپس حکم دهیم که غربیان عاشق و شیفته هخامنشیان بودند و آنگاه آن را سیاست نهادهای تصمیمساز بینالمللی و استعماری بدانیم!
به شما اطمینان میدهم که نگاه تیره و کوچکانگارانه به ایران باستان از سوی غربیان از چند صدسال پیش از قدرتگیری یهودیان آغاز شده و پس از این نقطه عطف مهم برای عالیجنابان نیز بیکمترین دگرگونی ادامه یافته و به عصر حاضر رسیده است.
جان گیلیهس نویسنده سرشناس انگلیسی سده هجده میلادی همه صفات منفی را از ایرانیان باستان دانسته است و عناصر شرقیت و بربریت و زنانگی را لحاظ کرده است. (تقریبا هیچ بیهودگی و رذالت و پستی نبود که آنان از هوس بیبند و بار و تباهی همگانی حاکم بر بابل سراپا فساد اخذ نکرده باشند! (گیلیه س ۱۷۸۶ ج۱ ص ۳۱۰) او بیهیچ شرمی مینویسد: “سپاه شرقی خشایارشا انبوهی از مردمان بودند که مانند گاو و بدون هیچ نظم و ترتیب و انضباطی گرد آمده بودند” (همان، ص ۳۵۰) داوری کاملا جاهلانه او درباره زرتشت و دین ایرانیان باستان از این هم سیاهتر است. در اثری از پونس اوگوستن آلتز فرانسوی که به دست رابرتسون به انگلیسی برگردانده شده نیز بدترین نسبتها به هخامنشیان داده شدهاست و جالب آنکه بزرگترین گناه آنان، دادن نقشی مهم به زنان بوده است!
پژوهشگران غربیِ گردآمده در کارگاههای هخامنشیپژوهشی هلند، اعتراف کردند که چه پیش و چه پس از دوره کوتاه نازیها، اروپاییان و آمریکاییان با کمترین علاقه موجود به تاریخ و فرهنگ ایران پرداخته و دلزدگی و بیانصافی از سراسر آنان پیداست.
سر هنری راولینسون را ما ایرانیان نیک میشناسیم. افسر و سیاستمدار انگلیسی که در سده ۱۹ سالها در ایران بر روی کتیبه بیستون کار کرد و در پایان به رمزگشایی کامل آن دست یافت و آثاری درباره ایران به چاپ رساند. او را برادری بود به نام جورج راولینسون که ما کمتر او را میشناسیم؛ در حالیکه او ۹ کتاب درباره ۹ تمدن شرقی نگاشتهاست که چهارتای آن به پادشاهیهای ایران (ماد، هخامنشی، اشکانی و ساسانی) میپردازد. او همچنین سرشناسترین مترجم هرودوت به انگلیسی هم هست. او پس از خواندهشدن کتیبههای هخامنشی به دست برادرش، به نگاشتن تاریخ پادشاهیهای باستانی شرق میپردازد. ولی نگاهی به کتاب او نشان میدهد که همان نگاه تحقیرآمیز پیشین حفظ شده است. نگاه کوچکانگارانه به “شرق” با نولدکه (خاورشناس آلمانی) پا به سده بیستم میگذارد و با ویل دورانت و اومستد (هر دو آمریکایی با آثاری بسیار پرفروش و موفق) ادامه مییابد و در اواخر سده بیستم به مانوئل کوک (انگلیسی) و والتر هینتس (آلمانی) میرسد. [۳]
اصل کلام مقاله “تخت جمشید” جناب فضلالله موحد که البته رونوشتی بینام از کارهای جناب پورپیرار است، آن است که کاوشگران غربی آثار ایلامی تخت جمشید را زدوده و آثار ناقص هخامنشی را تکمیل کردهاند! پس در نتیجه پروژه مشترک یهود و استعمار، ایلامیزدایی تاریخ ایران به سود هخامنشیان است. راست است که هرتسفلد و اشمیت در تخت جمشید به ترمیم و بازسازی و اصلاح آن هم با دانش تازه پاگرفته و نابالغ باستانشناسی ۸۰ سال پیش، دست زدند. دیوارهای خشتی را به عمد تا نیمه کوتاه کردند تا به کل فرو نریزند. سرستونها و تخت سنگهای فروریخته را تا آنجا که میشد بر سر جاشان گذاشتند و با جابجایی سنگها، نگارههای نابود و ویرانشده توسط فرسایش طبیعی و دشمنی و غارت در درازای ۲۵۰۰ سال را ترمیم کردند. این ترتیب و روالی است که باستانشناسی در آن زمان در همه جا به کار میگرفت.
شاید تنها در دوره آلمان نازی است که به دلایل ایدئولوژیک (دیدگاههای نژادی آریایی) پژوهشهای تاریخی درباره ایران نه تجاری و مادیگرایانه بود و نه تحقیرآمیز. ولی این دوره کوتاه (۱۲ ساله) تاثیری کلی بر فضای تاریخ و باستانشناسی غرب ایجاد نکرده است. دانشگاههای آلمانی هرگز فرصت کافی نیافتند تا در ایران کار کنند و یهودیانی که در ایران به کاوش پرداختند، اصلا دشمن هیتلر و آریاییگراها بودهاند. درست وارون دروغ بزرگ این عالیجنابان، اگر قرار بود جعلی به نام هخامنشیان انجام گرفته و شکوه و بزرگی آنان به رخ کشیده شود، سرنخ عروسکگردانان آن نه در دست آژانس یهود که در دست نازیهای آلمان میبود. آلفرد روزنبرگ سرشناس و از نزدیکان هیتلر که همچو بیشتر دانشمندان، تنها ژرمنها را در جهان معاصر دارای خون خالص آریایی میدانست، مینویسد : “روزگاری یکی از شاهان ایران در تختهسنگهای کوه بیستون این واژهها را حک کرد: من داریوش شاه بزرگ، شاه شاهان از تخمه آریا… اما امروز فلان خرکچی ایرانی بیبهره از روح و جان و بیخبر و بیاعتنا به گذشته از کنار این کتیبه میگذرد و این یک نشانه از هزاران مورد است که ثابت میکند شخصیت با نژاد زاده میشود و همراه با نژاد میمیرد.” (تاریخ هخامنشیان جلد پنجم_جوزف ویسه هوفر)
بیدرنگ پس از سرنگونی نازیها، سیل ناسزاگویی به تاریخ و فرهنگ شرق باستان از سر گرفته شد. اگر هم زمانی کسی به نام هنینگ (زرتشت، سیاستمدار یا جادوگر ۱۹۴۹) تلاش میکرد به اتهامات اروپاییان پاسخ دهد، کسی چون نیبرگ (مقدمه چاپ دوم ادیان ایران باستان ۱۹۵۱) بیرحمانه به او لقب فاشیست میدهد و با تمسخر به هواداران ایران باستان گوشزد میکند که دوره نازیهای آریاییدوست به پایان آمده است. از همین روست که پژوهشگران غربیِ گردآمده در کارگاههای هخامنشیپژوهشی هلند، اعتراف کردند که چه پیش و چه پس از دوره کوتاه نازیها، اروپاییان و آمریکاییان با کمترین علاقه موجود به تاریخ و فرهنگ ایران پرداخته و دلزدگی و بیانصافی از سراسر آنان پیداست. [۴]
اصل کلام مقاله “تخت جمشید” جناب فضلالله موحد که البته رونوشتی بینام از کارهای جناب پورپیرار است، آن است که کاوشگران غربی آثار ایلامی تخت جمشید را زدوده و آثار ناقص هخامنشی را تکمیل کردهاند! پس در نتیجه پروژه مشترک یهود و استعمار، ایلامیزدایی تاریخ ایران به سود هخامنشیان است. راست است که هرتسفلد و اشمیت در تخت جمشید به ترمیم و بازسازی و اصلاح آن هم با دانش تازه پاگرفته و نابالغ باستانشناسی ۸۰ سال پیش، دست زدند. دیوارهای خشتی را به عمد تا نیمه کوتاه کردند تا به کل فرو نریزند. سرستونها و تخت سنگهای فروریخته را تا آنجا که میشد بر سر جاشان گذاشتند و با جابجایی سنگها، نگارههای نابود و ویرانشده توسط فرسایش طبیعی و دشمنی و غارت در درازای ۲۵۰۰ سال را ترمیم کردند. این ترتیب و روالی است که باستانشناسی در آن زمان در همه جا به کار میگرفت.
شگفتا هرتسفلد در مقاله تخت جمشید جناب موحد، مسئول تیم دانشگاه شیکاگو است و متهم درجه یک جنایت فرهنگی. ولی روشن نیست چطور در مقاله پاسارگاد، از هرتسفلد اعاده حیثیت شده است.
شما را به خواندن بخشی از مقاله پاسارگاد فرا میخوانم:
کار پاسارگادسازی به دلیل وسیع بودن دامنهی جعل، دل هر جاعلی را وحشتزده میکرد. هرتسفلد که در ابتدا برای این کار در نظر گرفته شده بود از انجام آن سر باز زد و هزینهی آن را نیز پرداخت. گزارش هرتسفلد از محوطهی موسوم به پاسارگاد برای جاعلین پشت صحنه، جالب نبود و آنها اقدام وی را برنتابیدند، زیرا برای اجرای نقشهی پاسارگادسازی اعلام آمادگی نکرد و پاسارگادسازی را بسیار زشت و سرزنش آیندگان را بسیار عظیم میدانست، به همین دلیل از آن سر باز زد و به همین خاطر به جرمی که بیشتر به یک شوخی شبیه بود از ایران اخراج شد. وی را به قاچاق اشیای عتیقه متهم کرده و از ایران اخراج کردند. لازم به ذکر نیست که اگر شیوه بر مجازات عاملان غربی اشیای عتیقه باشد، باید انبوهی از مستشرقین، سیاستمداران و جهانگردان غربی را مجازات نمود. هرتسفلد به شکل مرموزی در حالت انزوا درگذشت. وی در اواخر عمر با آگاهی از خطری که او را تهدید میکرد، نوشت: «اوضاع روز به روز بدتر میشود و دیگر بازگشت به آلمان هم برایم بسیار دشوار است، وضع خطرناکی است و هیچ امیدی برای تحقیقات علمی با تفکر آزاد وجود ندارد. (هرتسفلد – نامهای به برستو – هشتم آوریل ۱۹۲۵)
ایرادات فرضیه
۱- روشن نیست که چطور هرتسفلدی که جنایت بزرگتری در تخت جمشید کرده بود، از انجام همان جنایت در پاسارگاد سرباز زده است. اگر او آن اندازه راستکردار بود که زندگی خویش را بر روی آن قمار کرد، چرا پیش از این در تخت جمشید دست به آن کار هولناک زده بود؟
۲- نویسنده پرشتاب این مقاله سرهمبندیشده نقل قولی از یکی از نامههای هرتسفلد آوردهاست تا فضایی هراسناک را علیه او به دلیل ایستادنش در برابر جنایتپیشگان باستانگرا، ترسیم کند. غافل از آنکه تاریخ این نامه را خودش در پاورقی آوردهاست. در ۱۹۲۵ هرتسفلد هنوز حتی کار در تخت جمشید را هم آغاز نکرده بود، چه برسد به پاسارگادی که مدتها بعد کاوش شد. هرتسفلد در ۱۹۳۱ پروژه تخت جمشید دانشگاه شیکاگو را آغاز کرد. اجازه کار ندادن دولت رضاشاه به او را هم حتی اگر به دلیل یادشده یعنی قاچاق اشیای عتیقه ندانیم، به دلیل روابط گرم ایران و آلمان نازی بود. دولت رضاشاه روز به روز به آلمان نزدیک و از آمریکا و بریتانیا دور میشد و از همین رو کاوشهای تخت جمشید به مرور از دست آمریکایی- آلمانیهای یهودیالاصل به سوی آلمانیهای نژادپرست پیش رفت. [۵] و آواره و تنگدست شدن هرتسفلد یهودی و ضدهیتلر از این روست.
۳- به فرض که هرتسفلد که پیش از جنگ جهانی دوم و استروناخ که پس از جنگ به جعل هدفمند آثار تخت جمشید و پاسارگاد دست زده باشند، با روی کار آمدن دولتی یهودیستیز در آلمان و نزدیکی روزافزون آن با دولت ایران، باید بیننده توقف و حتی وارونهشدن روند جعل در سایتهای باستانی ایران میبودیم. حال آنکه مطلقا چنین نیست و نژادپرستان یهودیکش آلمانی دقیقا کار تیم پیشین را ادامه دادند و پس از جنگ، کار دوباره به دست غربیان عمدتا یهودی بازمیگردد. وارون آنچه تنها در وبلاگهای فارسی گفته میشود، اریک اشمیت که جای هرتسفلد را در ایران ستاند و کارهای مهمتری در پارسه و نقشرستم، تختسلیمان، چشمهعلی ری، فیروزآباد و … کرد، یهودی نیست. او پس از سفر به ایران با مری هلن یک میلیونر عاشقِ پرواز آمریکایی که او هم یهودی نبود، ازدواج کرد و این دو نام هواپیمای دونفرهی خود را “دوست ایران” گذاشتند و تکنیک عکسبرداری هوایی را در باستانشناسی اختراع و به نام خود ثبت کردند. باز وارون فضایی که هخامنشیستیزان ترسیم میکنند. هیچ خبری از بودجههای گزاف و کلان نهادهای بینالمللی و بنگاههای استعماری و صیهونیستی نبودهاست. اشمیت و یارانش در انستیتو شرقشناسی دانشگاه شیکاگو دربهدر در اروپا و آمریکا به دنبال اعانهها و کمکهای مردمی میگشتند و با نامهنگاریهای مداوم چند هزار دلار پول بدست میآوردند. نامههای آنان اکنون موجود است که در آن گاه به التماس افتادهاند که خواهش میکنم رقمی اندک بفرستید تا دستکم این فصل کاوش به پایان برسد و نیمهکاره رها نشود و در پایان هم عملا کار آنها با کمبود پشتیبانی مالی روبرو شد و در سال ۱۳۱۸ خورشیدی به پایان رسید.
۴- یهودی دیگری به نام رومن گیرشمن کمی پس از پایان کار آلمانیها در تخت جمشید و تخت سلیمان و دقیقا همزمان با استروناخ (جاعل پاسارگاد از نظر جناب فضلالله موحد) در ایران کار کردهاست و اتفاقا آنچه امروز به عنوان معماری ایلامی میشناسیم که بهشدت مورد علاقه هخامنشیستیزان ایرانی است، دستپروردهی همین باستانشناس یهودی یعنی رومن گیرشمن است. اساسا پدیدهای به نام معماری و هنر ایلامی در دوره نخست باستانشناسی ایرانی در دوره قاجار (از راولینسون و سپس دیولافولا تا پیش از هرتسفلد) شناخته شده نبود و دقیقا آنچه به نام هنر ایلامی و هنر پیشاهخامنشی میشناسیم، به دست همین یهودیان از دل خروارها خاک بیرون کشیده شده است. سفر به چغازنبیل و نگاه به شکوه زیگورات دوراونتاش و سنجش آن با عکسهای کهن پیش از کار باستانشناسان نشان از آن دارد که آنچه در چغازنبیل انجام شدهاست به مراتب تاثیرگذارتر از تخت جمشید و پاسارگاد است. چراکه وارون تخت جمشید و پاسارگاد، نه تاریخ نوشتهای از دوران باستان درباره زیگورات چغازنبیل وجود دارد و نه سفرنامه و نقاشی در دوران رنسانس تا معاصر و مردم محلی هم تا پیش از کاوش عظیم صورتگرفته در منطقه، چیزی جز یک تپه بزرگ خاک در آنجا ندیده بودند. نام زیگورات هم پس از کاوشهای اروپاییان بر آن گذاشته شد. وگرنه تا پیش از آن کسی نمیدانست در ایران هم زیگورات (که آن را معماری آشور/بابلی میدانستند) وجود دارد. اگر بنابر نظریههای مطرحشده در مقاله جناب موحد، یک طرح توطئه جهانی از سوی استعمار و آژانس یهود و همکاران داخلیشان (دولت پهلوی) وجود میداشت، گیرشمن یهودی با این حجم عظیم کار و با توجه به ناآشنایی پژوهشگران جهانی و مردم محلی با چغازنبیل، میتوانست با تغییر کاربری هویت ایلامی آن را نیز بدزدد. تا اینچنین این اثر عظیم در کنار تخت جمشید و پاسارگاد به ثبت جهانی یونسکو نرسد و در تارک هنر ایران باستان ندرخشد. مگر اینکه گیرشمن و تیم کاوش او را مستقل از یهودیان جاعلی چون هرتسفلد و کرفتر و استروناخ بدانیم که در این صورت یا گیرشمن کار در این فضای کثیف را تاب نمیآورد و به مبارزه بر میخیزید و عرصه را ترک میکرد و یا آن توطئهگران که احتمالا چراغ سبز رژیم ایران را هم داشتند او را از میدان به در میکردند. حال آنکه جالب است بدانیم گیرشمن پرکارترین باستانشناس خارجی تاریخ کاوشهای باستانی ایران است. او ۳۴ سال از عمر خود (۱۳۱۵ تا ۱۳۴۹) را در افغانستان و سپس ایران به کاوش پرداخت. مهمترین دستاوردش زیگورات چغازنبیل، کاوشهای ایلامی و پیشاایلامی شوش و کاوشهای تپه گیان و سیلک کاشان و همچنین بیشاپور ساسانی است. نه از بعد زمانی و نه گستره مکانی هیچکس به پای گیرشمن نمیرسد و شگفتا که تقریبا همه کارهای مهم او به تمدنهای غیرهخامنشی در ایران پیوند دارد. پس تئوریسینهای هخامنشیستیز باید پاسخی برای کارهای گیرشمن یهودی در ایران بیابند. [۶]
وارون زیگورات چغازنبیل، تختجمشید و پاسارگاد را همچون تخت سلیمان آذربایجان در همه طول تاریخ میشناختهاند. آسیوخلوس به تختجمشید، پرسپولیس گفته و هرودوت به پاسارگاد اشاره دارد. شاهان ساسانی سنگنوشتههایی به خط و زبان پهلوی در تخت جمشید به یادگار گذاشتهاند. پس از اسلام نیز تخت جمشید با نامهای گوناگون از جمله مسجد سلیمان بن داوود (تاریخ مسعودی_جلد ۴) یا دارالملک سلیمان (اصطخری) یا کاخ جمشید (ابن بلخی) شناخته میشده است. عضدالدوله دیلمی کتیبهای به خط کوفی در آنجا به یادگار گذاشته و کتیبههایی به فارسی و عربی تا دوره قاجاری یافت شده است.
۵- لازم به ذکر است که از زمان پهلوی دوم، کاوشگران ایرانی هم پای به عرصه نهادند و در همه فصول کاوشها یا خودشان مسئولیت داشتند و یا بر کار نظارت میکردند و اساسا تربیتشده دست همان باستانشناسان غربی مورد اشارهاند. شادروان عزتالله نگهبان و همچنین پروفسور یوسف مجیدزاده خوشنامترین باستانشناسان ایرانی دانشآموخته همان دانشگاه شیکاگو هستند که مسئول جنایت فرهنگی مورد اشاره آقایان هخامنشیستیز در تخت جمشید قلمداد میشود. (شادروان مسعود آذرنوش نیز دستپرورده همین باستانشناسان آمریکایی بود) بنابراین وارون آنچه ایشان گمان میکنند، سخن گفتن از این کشف بزرگ! تنها دامن غربیان را نمیگیرد و تهمتی بزرگ به جامعه باستانشناسی ایران بهویژه بزرگان قدیمی آن است که یا همکار باستانشناسان غربی بودهاند و یا پس از این همه سال کاوش و حفاری در سایتهای باستانی، به این نمونههای مشکوک بر خورده و سکوت کردهاند و در بهترین حالت به اندازه پژوهشگرانی درجهچندم دانش و بینش نداشتهاند تا پی به این جعل بزرگ تاریخی ببرند.
۶- وارون زیگورات چغازنبیل، تختجمشید و پاسارگاد را همچون تخت سلیمان آذربایجان در همه طول تاریخ میشناختهاند. آسیوخلوس به تختجمشید، پرسپولیس گفته و هرودوت به پاسارگاد اشاره دارد. شاهان ساسانی سنگنوشتههایی به خط و زبان پهلوی در تخت جمشید به یادگار گذاشتهاند. پس از اسلام نیز تخت جمشید با نامهای گوناگون از جمله مسجد سلیمان بن داوود (تاریخ مسعودی_جلد ۴) یا دارالملک سلیمان (اصطخری) یا کاخ جمشید (ابن بلخی) شناخته میشده است. عضدالدوله دیلمی کتیبهای به خط کوفی در آنجا به یادگار گذاشته و کتیبههایی به فارسی و عربی تا دوره قاجاری یافت شده است.
وارون آنچه جناب موحد و پیش از او پورپیرار گمان میکنند کشف کردهاند، نخستین باستانشناسان جدی از آغاز کار خود بر این نکته تاکید داشتهاند که تختجمشید بنایی پایان یافته نیست. چراکه بنا بر سنت، هر پادشاهی اثر یا آثاری بر آن میافزود. چندین پادشاه هخامنشی در تختجمشید نوشتاری از خود یادگار گذاشتهاند. با توجه به یورش اسکندر به ایران و پادشاهی کوتاهمدت داریوش سوم و البته پیش از آن قتل نابهنگام اردشیر سوم کاملا بدیهی است که بینندهی سنگهای تراشنخورده یا نیمهتراش و نگارههای ناکامل باشیم. دیگر آنکه آیا بخشهای صافشده نگارهها واقعا همگی ناقصی و نیمهکارهبودن کار را میرساند یا میتواند دلیل فرسایش و ویرانی عمدی – سهوی باشد؟ بیگمان من در این زمینه صاحبنظر نیستم ولی ای کاش این پژوهشگران دلسوز، به جای بهرهگیری از “جامعه مهندسان ساختمانی استان تهران”، از کارشناسان سازمان میراث فرهنگی و از آن مهمتر از انبوه باستانشناسان و کارشناسان مرمت و بازسازی بناهای تاریخی دانشگاهها استعلام میکردند.
از سده ۱۵ میلادی جهانگردان اروپایی را در ایران داشتیم که در سفرنامه های خود به پاسارگاد و دیگر بناهای باستانی آن منطقه اشاره کردهاند. جوزپه باربارو، دن گارسیا دسیلوا فیگوروا و یوهان آلبرشت، فون ماندلسو، جان استرویس و آنجلا دلا بروسه در سالهای ۱۴۷۴ و ۱۶۲۱ و ۱۶۳۸ و ۱۶۷۲ و ۱۶۷۸ اینها را ثبت کردهاند.
دبرویین در ۱۷۰۶ نیز از پاسارگاد دیدن کرد و نقاشی کشید و جیمز موریه انگلیسی در ۱۸۰۹ وارون دیدگاههای محلی که گمان میکردند، آرامگاه موجود در آنجا مربوط به مادر سلیمان است، آن را از آن کوروش هخامنشی دانست. کارستون نیبور از کتیبه های میخی تخت جمشید نقاشی کشید که گئورگ فردریش گروتنفند توانست نخستین گام در خواندن خط میخی را از روی آنها بردارد. [۷]
همچنانکه در نقاشی دبرویین، جهانگرد سرشناس (چاپ آمستردام ۱۷۱۱م) میبینید، ۳۰۰ سال پیش (۲۲۰ سال پیش از بازسازی دانشگاه شیکاگو) تخت جمشید تفاوتی با امروز ندارد و این یعنی در بازسازی، همین نقاشیهای کهن را مد نظر قرار دادهاند تا به اصل نزدیک شوند. هیچ اثری از معماری ایلامی و معبد یونانی در این نقاشی وجود ندارد. (تاریخ هخامنشیان، جلد ۷، توس ۱۳۸۸)
۷- اگر شمار نسبتا زیاد یهودیالاصل بودن کاوشگران و باستانشناسان ایران و دانشمندان ایرانشناسان کسی را آزار میدهد، لازم است به این نکته توجه کند که اصلا شمار دانشمندان و بزرگان اهل فن یهودیالاصل در همهی رشتهها و در کل جهان در نیمهی دوم سده نوزده و آغاز سدهی بیست، بسیار زیاد است. آیا میدانستیم که مارکس، فروید، اسپینوزا، امیل فرلینر (مخترع گرامافون) اریش فروم (روانشناس اجتماعی)، آینشتاین و … یهودیالاصل بودند؟ پس باید پیشرفت علم را به کل یک توطئه جهانی دانست؟
از آنجا که احتمالا بسیاری از ما حوصله یا علاقهای به خواندن دو مقاله بسیار هیجانانگیز جناب فضلالله موحد را نداریم. من خدمتی به ایشان میکنم و خلاصه کلام ایشان را در اینجا میآورم.
ایشان در مقالهای به نام “تاریخسازی جریان انحرافی از موضوعی انحرافی، به نام تخت جمشید” به نتیجه پژوهش مهندسان ساختمانی استان تهران در تخت جمشید پرداخته است. این کار به سفارش مهندس عباس سلیمینمین انجام شده است.
فرضیهها
۱- تختجمشید نه یک بنای مخروبه که یک بنای ناقص است. دلیلش برمیگردد به جزئیات نقش و نگارهای تخت جمشید. در عکسهای آوردهشده میبینیم که بخشی از جزئیات کارشده در نگارهها ناقص ماندهاست. همچنین با سنگهایی نیمهتراشیده یا حتی کمتر از نیمهتراشیده روبروییم که نشان میدهد، کار در مرحلهای متوقف شده است.
۲- در بسیاری از جاها ردپای تکمیل کار نیمهتمام هخامنشیان به دست باستانشناسان آن هم به شیوه ای شتابزده و مبتدیانه دیده میشود.
۳- بخش بزرگی از آثار موجود در تخت جمشید دارای معماری خشت و گلی که معماری ایلامی است بوده که توسط هیئت باستانشناسی دانشگاه شیکاگو نابود شده است تا آنجا به کل هخامنشی دانسته شود.
۴- معبدی یونانی در کنار تختجمشید بوده که محو شده است و از سنگهای آن برای تکمیل تختجمشید و پاسارگاد بهره بردهاند.
۵- بسیاری از نمادهای تخت جمشید در اصل بابلی است و روشن نیست که در تخت جمشید چه میکند. بنابراین آنجا با یک مجموعه ناهماهنگ روبروییم که نتیجه کار باستانشناسان غربی است.
در این نما (چاپ لایپزیک ۱۸۶۲م) هم کمترین اثری از آنچه معماری ایلامی یا یونانی خوانده میشود در تخت جمشید دیده نمیشود. (تاریخ هخامنشیان، جلد۷، توس ۱۳۸۸)
پاسخهایی کوتاه
۱- وارون آنچه جناب موحد و پیش از او پورپیرار گمان میکنند کشف کردهاند، نخستین باستانشناسان جدی از آغاز کار خود بر این نکته تاکید داشتهاند که تختجمشید بنایی پایان یافته نیست. چراکه بنا بر سنت، هر پادشاهی اثر یا آثاری بر آن میافزود. چندین پادشاه هخامنشی در تختجمشید نوشتاری از خود یادگار گذاشتهاند. با توجه به یورش اسکندر به ایران و پادشاهی کوتاهمدت داریوش سوم و البته پیش از آن قتل نابهنگام اردشیر سوم کاملا بدیهی است که بینندهی سنگهای تراشنخورده یا نیمهتراش و نگارههای ناکامل باشیم. دیگر آنکه آیا بخشهای صافشده نگارهها واقعا همگی ناقصی و نیمهکارهبودن کار را میرساند یا میتواند دلیل فرسایش و ویرانی عمدی – سهوی باشد؟ بیگمان من در این زمینه صاحبنظر نیستم ولی ای کاش این پژوهشگران دلسوز، به جای بهرهگیری از “جامعه مهندسان ساختمانی استان تهران”، از کارشناسان سازمان میراث فرهنگی و از آن مهمتر از انبوه باستانشناسان و کارشناسان مرمت و بازسازی بناهای تاریخی دانشگاهها استعلام میکردند.
۲- ایشان بیاطلاعی خود از قوانین و اصول ِ مرمّتی ِ پذیرفتهشدهی جهانی را گواهی کردهاند. نگارنده پاسخگویی به این “ناآگاهی” را با دعوت ایشان به عذرخواهی رسمی از متخصّصانی که بدانها تاخته است همراه میکند.
کار مرمتی انجا شده در این راستا، نه توسط یهودیان دانشگاه شیکاگو در دهه ۱۹۳۰ میلادی، بلکه توسط مرمتگران مؤسسه ایتالیایی خاورمیانه و خاور دور (ایزمئو) در دهه ۱۹۶۰ میلادی به انجام رسید. مجموعه اقدامات مرمتی که از آن تعبیر به “آناستیلوز” میشود. توضیحات مادهی ۴ قطعنامهی جهانی مرمّت ابنیه تاریخی مصوّب آتن – ۱۹۳۱ میلادی آناستیلوز به معنی قرار دادن مجدد تکهها و یا عناصر بدست آمده از بناست. در جریان ترکیب یا نصب مجدد عناصر ساختمانی قسمتهای تخریب شده (عناصری که اغلب میتوانند در بناهای دیگر نیز به کار رفته باشند)، گاهی اتفاق میافتد که بین چند عنصر ساختمانی، فقدان یک بخش به چشم میآید. در اینصورت مرمتگر برای بازسازی کلی و سرپا کردن اثر، به ساختن آن اقدام میورزد. امّا باید اینکار (بازسازی بخش مفقوده) را طوری انجام دهد که بیننده بتواند با یک نگاه ابتدایی، قسمتهای نو را از کهنه تشخیص و تمییز دهد. به عبارتی اگر عضوی به بنا اضافه میشود با مصالح و شیوهی مشخصی اینکار عملی گردد تا از قسمت اصیل تفکیک شود. (این بند کاملا برگرفته از نوشتار آقای یاغش کاظمی در تارنگار از این اوستا است.)
اگر آن بنا ایلامی بودهاست، پس این همه سنگهای بزرگ چندین تنی و ستونهای ۲۰ متری و این حجم بزرگ تراشکاری سنگی و نگارهها و نوشتههای غیرایلامی به خط میخی پارسی در میانهی یک بنای خشت و گلی ایلامی چه میکرده است؟ حتی پیش از کشف بزرگ این عالیجنابان هم پژوهشگران بر این نکته تاکید کردهاند که احتمالا حتی پیش از داریوش و هخامنشیان، تخت جمشید مکانی مقدس و مهم برای اقوام پیشین بودهاست. فرض که هخامنشیان این آثار پیش از خود را زدوده و معماری سنگی خود را بنا کردهاند. چرا باید باور کنیم که باستانشناسان گناه ایلامیزدایی را از گردن هخامنشیان برداشته به گردن خود انداختهاند؟! و دیگر آنکه وقتی این آثار خشت و گلی اکنون موجود نیستند، چگونه این عالیجنابان با این تاکید موکد، آن آثار را ایلامی میدانند؟ مگر نه آنکه معماری دوران ساسانی و همچنین دوران اسلامی هم خشت و گلی است. اصلا از کجا پیدا که این آثار خیلی متاخر و مربوط به دوران قاجار نبوده باشد؟ ویرانی آثار قاجار در آغاز دوره پهلوی بر کسی پوشیده نیست و نیاز به کشف ندارد. نمونه همین کار در پاسارگاد هم شده است و سنگهای مسجدی که پس از اسلام از سنگهای کاخهای پاسارگاد ساخته شده بود به جایگاههای پیشین بازگردانده شد. یعنی اصل را بر بازسازی بنای کهنتر گرفتهاند. جالبتر آنکه عکسهای به کار رفته از این مثلا تخریب کاملا از آثار خود کاوشگران برداشت شده است!
۳- نویسنده گرامی و پیش از او پورپیرار بسیار تلاش داشتهاند تا اثبات کنند، تیمهای کاوش، معماری خشت و گلی ایلامی تخت جمشید را زدودهاند. ولی برای من روشن نشدهاست که اگر آن بنا ایلامی بودهاست، پس این همه سنگهای بزرگ چندین تنی و ستونهای ۲۰ متری و این حجم بزرگ تراشکاری سنگی و نگارهها و نوشتههای غیرایلامی به خط میخی پارسی در میانهی یک بنای خشت و گلی ایلامی چه میکرده است؟ حتی پیش از کشف بزرگ این عالیجنابان هم پژوهشگران بر این نکته تاکید کردهاند که احتمالا حتی پیش از داریوش و هخامنشیان، تخت جمشید مکانی مقدس و مهم برای اقوام پیشین بودهاست. فرض که هخامنشیان این آثار پیش از خود را زدوده و معماری سنگی خود را بنا کردهاند. چرا باید باور کنیم که باستانشناسان گناه ایلامیزدایی را از گردن هخامنشیان برداشته به گردن خود انداختهاند؟! و دیگر آنکه وقتی این آثار خشت و گلی اکنون موجود نیستند، چگونه این عالیجنابان با این تاکید موکد، آن آثار را ایلامی میدانند؟ مگر نه آنکه معماری دوران ساسانی و همچنین دوران اسلامی هم خشت و گلی است. اصلا از کجا پیدا که این آثار خیلی متاخر و مربوط به دوران قاجار نبوده باشد؟ ویرانی آثار قاجار در آغاز دوره پهلوی بر کسی پوشیده نیست و نیاز به کشف ندارد. نمونه همین کار در پاسارگاد هم شده است و سنگهای مسجدی که پس از اسلام از سنگهای کاخهای پاسارگاد ساخته شده بود به جایگاههای پیشین بازگردانده شد. یعنی اصل را بر بازسازی بنای کهنتر گرفتهاند. جالبتر آنکه عکسهای به کار رفته از این مثلا تخریب کاملا از آثار خود کاوشگران برداشت شده است!
اگر بنا بر پنهانسازی هویت میبود، باید این دیوارها به کل نابود میشدند. چراکه یک دیوار چه کوتاه باشد و چه بلند و حتا اگر تنها پی آن هم بماند، هویت خود را فاش میکند. این دیوارها تا نیمهکوتاهشده و روی آنها با کاهگل ترمیم شده است، نه زدوده.
۴- در بهترین حالت، یک منطقه خالی و صاف در کنار تخت جمشید را در عکسها میبینیم. اینکه این معبد، یونانی بوده را از کجا آوردهاند؟ و دیگر آنکه وجود معبد یونانی در کنار تختجمشید با توجه به حضور اسکندر و سلوکیان به مدت ۱۵۰ سال پس از هخامنشیان چه کشف بزرگی به شمار میآید؟ به گمان من باستانشناسان عاشق هخامنشیان هیچ نیازی به نابودی آثار ایلامی پیشاهخامنشی و هلنی پساهخامنشی نداشتند. همچنانکه در دیگر سایتهای باستانی ایران و سراسر جهان آثار دورههای گوناگون را در کنار هم میبینیم.
۵- پیش از این کشف بزرگ، نیز همه هنرشناسان جهان معماری هخامنشی را نه یک معماری بومی ایرانی که معماری جهانی دانستهاند. بر این اساس معماری تختجمشید، ترکیبی از همه هنرهای بشریت در آن زمان بوده است. چراکه با توجه به چیرگی داریوش بر ۸۵ درصد جهان متمدن، قرار بوده جایگاهی برای مردمان همه جهان ساخته شود تا ثابت کند، شاهنشاه بر همه مردم حاکم است و نه تنها بر ایرانیان. در سنجش با پاسارگاد کوروش که نگاهش به مادها و اورارتورها و لیدیاییهاست، داریوش بیشتر به آشور- بابل مینگریست و همسانیهای موجود در تخت جمشید با تمدنهای میانرودانی نیز کشفی برای عالیجنابان به شمار نمیآید.
در این نقاشی (چاپ کپنهاک ۱۷۷۸م) هم چیزی به نام معماری ایلامی در میان بناهای سنگی هخامنشی وجود ندارد. (تاریخ هخامنشیان، جلد ۷، توس ۱۳۸۸)
در این نقاشی سفرنامه معروف شاردن (چاپ آمستردام ۱۷۳۵م) هم میبینیم که دو قرن پیش از رسیدن پای باستانشناسان غربی به تخت جمشید، همه جزئیات آن مو به مو کشیده شده و در کتابهای اروپایی آنزمان چاپ شده است. به نظر شما آیا با این اوصاف کسی میتوانست جرات دستکاری و تغییر هویت داشته باشد؟ (تاریخ هخامنشیان، جلد۷، توس ۱۳۸۸)
ایشان در مقاله دیگری به نام “پاسارگاد ساخته یهودیان یا ایرانیان؟” ظاهرا کشفی بزرگ در زمینه جعل تاریخی باستانشناس اسکاتلندی دیوید استروناخ کرده است.
فرضیهها
۱- بنابر مشاهدات مردمی و عکسهای هوایی و زمینی تا پیش از ۱۳۴۰ خورشیدی هیچ خبری از کاخهای کوروش در پاسارگاد نبوده است. بلکه آنجا مزرعه چغندر بوده است. از این زمان تا سال ۱۳۴۳ استروناخ و تیم او مخفیانه سنگهای معبد یونانی تخت جمشید را از ۷۰ کیلومتری به آنجا آورده و تراش داده و به عنوان کاخهای کوروش (کاخ اختصاصی یا P و کاخ بارعام یا S) جا زدهاند.
۲- عکسهایی از کار تیم استروناخ وجود دارد که آنان در حال جاگذاری ستونهای کاخهای پاسارگاد هستند.
۳- سکههایی در پاسارگاد کشف شدهاند که کاملا یونانیاند.
۴- در سنگنوشته کوروش در کاخش، بیننده غلط املایی هستیم که نشان میدهد این سنگنوشته جعلی بوده و به شکلی شتابزده برای کوروش ساخته شده است.
۵- نماد انسان بالدار در پاسارگاد به دروغ به عنوان کوروش شناسانده شدهاست. حال آنکه نمادهای همچون آن در خاورمیانه فراوان است.
پاسخهایی کوتاه
۱- این سخن، بسیار جدی و مهم است و اگر اثبات شود، احتمالا شهرتی فراوان برای اثباتکننده در جهان به پا خواهد کرد. و تردید نفرمایید که آنان نه تنها در خارج از کشور که در درون کشور هم با جوایز پرشمار روبرو خواهند شد. ولی برای اثبات این سخن تنها یکی دو عکس کافی نیست. بلکه نیاز است تا از نماهای گوناگون عکسهایی هوایی و زمینی از پاسارگاد نشان داده شود. لازم به ذکر است که ارنست هرتسفلد که به نظر نویسنده مقاله، دشمن استروناخ و دار و دستهاش قلمداد شده اصلا تز دکترایش را به نام پاسارگاد در ۱۹۰۷ یعنی ۵۴ سال پیش از جعل وحشتناک استروناخ، ۲۴ سال پیش از آغاز همکاریاش با دانشگاه شیکاگو در پروژه تخت جمشید و ۱۴ سال پیش از کودتای رضاخان و سیدضیا که محور فرضیههای عبدالله شهبازی و دیگر یارانش است، ارائه داده که همان زمان به صورت نخستین کتاب هرتسفلد چاپ شده است. پس این کاشفان بزرگ قرن بهتر است نگاهی به پایاننامه این شخص که آن زمان یک دانشجوی ساده آلمانی بوده بیاندازند تا درباره پاسارگاد پیش از هرگونه کاوش، آگاهی کسب کنند. توجه این عالیجنابان را به مجموعه نقاشیها و عکسهای پاسارگاد که از سده شانزدهم تا سده بیستم میلادی و پیش از حضور استروناخ از پاسارگاد کار شده جلب میکنم. من نه بودجهای برای تهیه کتابهای حاوی این نقاشیها و عکسها دارم و نه پیوندی برای دسترسی به آنان ولی بیگمان دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران که خرج این پروژه را تا اینجا تامین کرده است، میتواند این آثار را گردآوری کند و در نمایشگاهی رونمایی کند. فهرست بلندبالای این آثار را هم میتوانید در جلد ۷ از کتاب تاریخ هخامنشیان دانشگاه خرونینگن تهیه کنید.
در این پلان که توسط هرتسفلد و کرفتر طراحی شده و در کتاب هرتسفلد (ایران در شرق باستان: چاپ آکسفورد ۱۹۴۱م) دو دهه پیش از استروناخ چاپ شده است، کاخهای مورد بحث S و P را میبینیم.
۲- شگفتا که این عکسها را قطعا عکاس تیم خودشان گرفته و شگفتا که این عکسها را در کتاب خود منتشر کردهاند تا به همین سادگی آقای موحد آنها را اسکن فرماید و گمان برند که به کشفی بزرگ نائل آمدهاند!
۳- معبد یونانیان در مقاله پیشین جناب موحد در تخت جمشید بود و سنگهای آن معبد ویرانشده را مثلا به پاسارگاد آورده بودند تا برای کوروش کاخ بسازند. روشن نیست که سکههای یونانی چطور همراه با سنگها به پاسارگاد آمده؟ اگر سکههای یونانی در پاسارگاد یافت شده، پس حتما یونانیان در آنجا دارای ابنیه بوده و فرضیه آوردن سنگ معبد یونانی از ۷۰ کیلومتر آن سوتر بیمعناست.
طرح کرپورتر از پاسارگاد (چاپ لندن ۱۸۱۸م) در پسزمینه آرامگاه کوروش، کاخ S (بارعام) که برای عالیجنابان شبهه ایجاد کرده دیده میشود
آرامگاه کوروش را در این نقاشی خیلی قدیمی ( آلبرشت فون ماندلسلو، لندن ۱۶۳۸م) میبینیم که ستونهایی که امروز در کاخ S وجود دارد، در آنجا قرار گرفتهاند. با این اوصاف روشن میشود که این ستونها نه به قول عالیجنابان از معبد کذایی یونانی در ۷۰ کیلومتری که از چندصد متر آنسوتر در همین پاسارگاد، به محل کاخ S برده شدهاند. چراکه در اصل متعلق به آنجا بودهاند.
(J. A. Mandelslo, The Voyages and Travels of J. Albrecht de Mandelslo into the East Indies from 1638-1640. Rendered into English by John Davies, London, 1662.)
۴- بخش بزرگی از پژوهشگران غربی پیش و پس از استروناخ به سنگ نوشته کوروش در پاسارگاد ایرادهای جدی گرفته و آن را جعلشده به دست شاهان پسین به نام کوروش، دانستهاند. بسیاری از همین پژوهشگران کلا تاسیسات پاسارگاد را نه ساخته او که ساخته دیگر شاهان پس از او به نام او، دانستهاند. که جناب موحد اتفاقا به یکی از این موارد یعنی شادروان علیرضا شاپورشهبازی اشاره دارد. پس در اینجا هم بیننده کشفی نو نیستیم.
۵- همچنانکه در متن هم اشاره رفتهاست، بسیاری همچون هرتسفلد این نماد را کوروش نمیدانند و چه این نماد کوروش باشد و چه نباشد، پیوندی به یک جنایت فرهنگی ندارد. بلکه موضوعی است طبیعی که دانشمندان در آن اختلاف نظر دارند و همین امروز نیز بیشینه پژوهشگران به این نماد، انسان بالدار میگویند و نه کوروش.
امیدوارم مستقل از علاقه و بیعلاقگی به ایران و میراث فرهنگی و باستانی و مادی و معنوی آن، به تاریخ، به فرهنگ، به هنر، به دانش و به خرد عشق بورزیم و با هرچه دشمنی میکنیم، به ستیز با این پدیدهها و بزرگان این موضوعات برنخیزیم که:
بزرگش نخوانند اهل خرد / که نام بزرگان به زشتی برد
گفتنی است که در این نوشتار از عکسها و آگاهیهای جنای آقای یاغش کاظمی و وبلاگ از این اوستا بسیار بهره بردم و از ایشان سپاسگزارم.
بنمایه
[۱] نگاه کنید به جستاری از همین قلم به نام تاریخچه ایرانشناسی+
[۲] برای آشنایی با کارنامه باستانشناسان فرانسوی عصر قاجار نگاه کنید به سفرنامه مادام دیولافوا: ایران و کلده. ترجمه علیمحمد_فرهوشی+ و خاطرات کاوشهای باستان شناسی شوش ۱۸۸۴-۱۸۸۶
[۳] نگاه کنید به گزارش نشست نقد و بررسی تاریخ هخامنشیان دانشگاه خرونینگن هلند در اینجا+
[۵] سرپرست سایت باستانی تخت سلیمان آقای عاشیقی چنین تعریف میکرد که تیم پروفسور اشمیت پس از یافتن نماد چلیپای شکسته که همان زمان نماد آلمان نازی بود، یک جشن مفصل در آنجا برگزار کردند و البته برخی از باستانشناسان ایرانی باور دارند که این صلیب شکسته از سوی تیم آلمانی جعل شد تا میان ایران و آلمان آریایی پیوند برقرار کنند. همین کافی است تا پی ببریم که در آن زمان فضا بیش از آنکه در قبضه یهودیان بوده باشد، در دست نژادپرستان یهودیستیز بوده است.
[۶] برای آگاهی از کارنامه رومن گیرشمن در ایران نگاه کنید به پژوهش فرشید ابراهیمی در اینجا+
[۷] تاریخ هخامنشیان، جلد۷، توس، ۱۳۸۸
یارینامه
- مدخل تخت جمشید در دانشنامه جهان اسلام
- علیرضا شاهپور شهبازی. «شهر پارسه و مقام آن در تاریخ هخامنشی». راهنمای مستند تخت جمشید. چاپ ۱۳۸۴، تهران: بنیاد پژوهشی پارسه پاسارگاد، ۱۳۸۴
- حسن پیرنیا مشیرالدوله تاریخ ایران باستان. تهران: انتشارات نگاه
- تاریخ هخامنشیان دانشگاه خرونینگن هلند، جلد ۷: ایران از نگاه مسافران، توس، ۱۳۸۸
- امیرمهدی بدیع، یونانیان و بربرها، توس، ۱۳۸۶
- رومن گیرشمن، ایران از آغاز تا اسلام، امیرکبیر، ۱۳۸۸
- ریچارد فرای، میراث باستانی ایران، علمی فرهنگی، ۱۳۸۵
- http://www.kavehfarrokh.com/iranica/achaemenid-era/professors-stronach-and-gopnik-pasargardae
- نگارنده : بهرام روشنضمیر
- نشر : ایران شهر » IranShahr.com
- باز نشر : تاریخ ما » Tarikhema.ir
با سلام به انی جان کاظمی و خسته نباشید برای این مطلب بسیار روشن کننده.
متاسفانه در این زمانه که در نقاط دیگر دنیا مردمان در حال ساخت تاریخ برای خود هستند(مثلا کره جنوبی!) ما تازه به این فکر افتاده ایم که تاریخمان را برای معروف شدن ناممان زیر سوال ببریم! همه حرفهای بالا درسته اما فقط سوالی که برای من پیش اومده اینه که بعضی از مرمتها در تخت جمشید واقعا مرمت به نظر نمیان و کاملا پیوسته به نقش برجسته اند! من هیچ قصدی از این حرف ندارم ولی برای مطمئن شدن خود من هم شده میشه نگاهی به این وبلاگ و بعضی عکسهاش بندازی؟ من میدونم که تخت جمشید واقعا قسمتهاییش با انقراض سلسله ناتموم باقی مونده اما در کاخ آپادانا نباید شاهد این پدیده باشیم که بعضی عکسها عجیبند!
باز هم ممنون.
این وبلاگ: http://www.bigfalse.blogfa.com/8709.aspx
دوست گرامی جناب میلاد جان
ببین بعضی وقتها ممکنه در همون زمان ساخت اولیه یه نقش برجسته در هنگام تراش سنک بخاطر ترک های که در داخل داره بشکنه و همون سازنده اولیه بیاد یه سنگ دیگه کنارش بذاره و ادامه نقش رو بکشه و این شاید اصلا ربطی به امروز یا مرمت نداشته باشه و شاید هم در زمان انقراض هخامنشیان چون کسی نبوده که پولی برای ادامه کار بده و البته اصلا کاخ به اتش کشیده شده دیگه ادامه نقش برجسته کامل نشده و چون اطلاع از این موضوع داریم که هر شاهی میومده کار تخت جمشید رو ادامه میداده پس این کاخ تا روز قبل از تسخیرش در حال ساخت و ساز بوده بنابر این وجود نقوش ناقص .کتیبه نیمه .شکستگی نقوشی که در حال ترمیم اولیه بودن . و خیلی از این موارد طبیعی است و البته این رو مد نظر داشته باشین که خود کاخ در زمان قبل اسکندر حدود ۱۰۰ سال کم کم سن داشته اگه بیشتر نبوده ممکنه تو این صد سال قسمتهای بعلت عوامل طبیعی مثلا زلزله .طوفان .رطوبت موجود در سنگها که در زمستان سبب شکستن سنگ میشن باعث شده قسمتی از این نقوش اسیب ببینن و بعدا مرمت شدن البته در زمان همان ۱۰۰ سال اول و هخامنشیان امروز ه همین مهندسان ساختمانی یه ساختمان ۵۰ ساله که با فولاد و بتن ساخته شده را کلنکی میدانند که باید برای حفظ جان ساکنانش تخریب کامل بشه انوقت چطور میشه بنائی که ۱۰۰ سال کم کم قدمت داشته اونم در عصر سنگ و گل و خشت دارای مشکلاتی نباشه و تازه بعدش اتش کشیده بشه و از ساختش ۲۵۰۰ سال بگذره و ما بخواهیم مثل روز اول باشه .
البته متاسفانه بخاطر فیلترینک بالا من اصلا نتونستم عکس های که شما در اون وبلاک گذاشته اید رو ببینم و این برام خیلی عجیبه که حتی عکس تخت جمشید هم باید فیلتر بشه
ببینید وقتی عکس قیلتر بشه شما انتظار ندارید با خود نمونه اصلی رفتاری بجز مقاله پور پیران بشه
حرفهای این آقا (پورپیرار)
بیشتر به وزوز مگسی می ماند در حلقه ادیبان
ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست
عرض خود می بری و زحمت ما میداری
با این همه پاسخ روشن و هنوز هم حرفی برای گفتن داری. بعید میدونم .جناب پورپیرار شما یک متوهم هستی که دشمن ایرانی و ایرانی بودن هستی نه کسی که وقت صرفت بشه تا به محملات شما پاسخی داده بشه.
البته جای خوشحالی داره که به مصداق جمله عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد وجود اشخاصی مثل شما اندیشمندان و دلسوزان فرهنگ ایرانی دست به قلم میشن و در مورد سابقه این تمدن بزرگ و کهن قلم می زنند.راهشان مستدام باد
افرین بر غیرتت
می تونید برید تو ویکی پدیا در مورد ایشون تحقیق کنید حتی سواد هم نداره
سلام ودرود به همه دوستانی که در جهت شناخت خودمون به ما کمک می کنند.به نظر من صحبت بدون سند افرادی که ما نباید اسمشون رو به زبون بیاریم،در جهت مطرح کردن خودشون وافکار مسموم خودشونه.
بگذریم،از سایت بسیار آموزنده تون کمال تشکر را دارم.
۲ تا درخواست دارم ازتون:
در روزهای گذشته توی یکی از صفحات اشاره داشتین به یک CDکه اگه اشتباه نکنم اطلاعاتی از پارتی ها به بعد بود ودوم اینکه اگه تصاویری در اختیارتون هست که مربوط به لوازم واشیایی که در ایران باستان توسط مردم یا پادشاهان استفاده می شده را در صورت امکان برام بفرستین.
با تشکر فراوان
امیر
خسته نباشید
تماما یک طرفه بوده است ، کاش به نکات اصلی ساخت بنا و همچنین چندی بودن ملیت ها در ساخت تخت جمشید یا تخت سلیمان ، و یا جنگلی بودن منطقه در این دوران ، یا خضور اثار ایرانیان در نقاط دیگر از جمله یونان و ترجمه نشدن بیش از ۴۰۰ کتاب به زبان فارسی که همگی باستانی و متعلق به دوران روم هستند بدون اطلاع از تمام این مطالب سخن گفتن خطاست ، با این همه داستان پس مسجد سلیمان هم تازه ساز است اولین بنای سنگی پارسیان !
پورپیرار فاسد دستت درد نکنه که این کار رو کردی باعث شدی تاریخدانان ما شروع به کاوش بیشتر کنن و صحبت های کثیف تو رو به باد بدن . اون دوران گذشت الان دیگه به همین راحتی نمیشه دروغ گفت و سریع میشه جواب دروغ رو با مدارک نشون داد الان همه چیز فرق کرده
واقعاً من به شما و افرادی مثل شما نمیدونم چی باید بگم.
آخه آدم ِ حسابی اگه حرفی (از نوع منطقی) واسه گفتن داری بیا بگو، اگه نداری چرا فحاشی میکنی؟
سه سطر حرف زدی اونم با فحش شروع کردی!!
از مطالب این مقاله و جملات شما ، معنای کلمات ِ تاریخدان، کاوش، و مدارک را هم فهمیدیم!!!
سلام با اینهمه این از بی عرضگی ماست که اجازه میدیم کسانی مثل این مردک هنوز نفس بکشند من که واقعا شرمندم
مگر شما صاحب اجازهی نفس کشیدن انسانها هستین؟!
شما اگر عرضه دارین ، یک جواب منطقی به آقایان پورپیرار، عبدالله شهبازی و … بدهید.
هممرامیهای شما و حتی خودتان تا حالا به غیر از فحاشی ، کار دیگری نتوانستهاید بکنید.!!!
این که گفتید بیعرضه هستید واقعاً از ته دل به آن اعتقاد دارم.
تنها کاری که شما میتوانید بکنید پیروی از کوروش خونخوار و جنایتکار هستش که نگذارید این آقا نفس بکشد!!!
این که گفتهای شرمندهای کاملا درست است. واقعاً شرم بر شما و امثال شما باد.
با سلام و خسته نباشید
مطالبتان نسبت به اکثر نوشته های دیگر بی طرفانه تر است.
من خودم از باستان شناسی سررشته ندارم ولی این را می دانم تاکید و اصرار بیش از حد بر بعضی موارد باستان شناسی غرض را به دنبال دارد. نمونه اش نظریه های هیتلر.
به نظر من ظهور همه نظریه ها و بزرگ نمایی ها در مورد کوروش و داریوش و هخامنش ها و تاریخ باستان در یک زمان مشخص (پیدا شدن پهلوی ها و ریشه سازی آنها برای خودشان و ظهور ناسیونالیزم افراطی در اروپا همزمان با آلمان و ایتالیا) شروع شد و راست و دروغ مخلوط شد. و حتی پس از بیش از هزارسال کوروش وارد قرآن شد و این همراه شد با کوبیدن سایر اقوام و ملتها و خوار و کوچک کردن آنها. و این یعنی جدایش از فرهنگ و انسانیت. و در این موقع راست تاریخ هم باور نمی شودچه رسد به موارد مشکوک و مورد بحث.
کاش تاریخ را صرفا برای تاریخ بودن ثابت کنیم نه اینکه آنرا ثابت کنیم تا اغراض و سیاست هایمان را به دیگران بقبولانیم. با تشکر
هموطن عزیز، کاملا! با شما موافقم.
با درود فراوان از مطالب مفیدتون
ای کاش همه مردم ایران برای نگهداری فرهنگ وتمدنشون کوشش می کردند به چای اینکه برای معروفیت یا سود شخصی ویا هر دلیل دیگری تیشه به ریشه تمدن خودشون بزنند امثال این آقای پور پیرار وطن فروش بی هویت کم نیست ونبوده ولی ایران هنوز پابرجاست
سرکار خانم لیلا.
کوشش برای نگهداری و تمدن ، متفاوت از این است که تلاش کنیم دروغهایی را که به خوردمان دادهاند نگهداریم و هزار جهد و کوشش بکنیم و هزار دلیل و مدرک برای اثبات آن دروغها بکنیم.
آیا اینکه کسی بیطرفانه تاریخ ایران را واکاوی کرده و سپس به ما اثبات کند که تا حالا اشتباه میکردهایم و تاریخسازان غربی ِ یهودی احمقمان کردهاند، وطنفروش و بیهویت است؟!
نکند از این میترسیم برای خودمان روشن شود که تاکنون احمقانه اندیشیدهایم و احقمان کردهاند؟!!
اگر واقعا برای جواب منطقی و روشنی برای آقایان پورپیرار و شهبازی و … دارین بفرمایین در غیر اینصورت از فحاشی و … پرهیز کنید که فقط بیمایه بودن خودتان را نشان میدهید!!!
بابا جان تو واسم مدرک بیار منم واست مدرک میارم.بیا بحث کنیم دیگه.
میدونم که کم میاری.
فقط دلیل های منطقی بیار و تا کم آوردی احرفتو به عوامل استکبار و غرب(!) ارجاع نده.
خوش باشی
از مطالب خوبتان ممنونم زیرا من به تاریخ علاقه خاصی دارم
از مطالب خوبتان ممنونم زیرا من به تاریخ علاقه خاصی دارم و اکیدا از مقاله تخت جمشی دتان خوشم امد
سلام .می دونم مطلب منو چاپ نمی کنین.ولی واقعا آدم چقدر باید بیفکر و متعصب باشه که با دیدن فیلم آقای پورپیرار درباره تخت جمشید بازم ادعاهای مربوط به اون را باور کرد.دیگه چیزی رو که دارین میبینین چطور نفی میکنین.خود کوروش جنایتکار هم میومد می گفت این تاریخ سازی اشتباهه.خیلی راحت می تونین بفهمین که این تاریخو یهودیا واسه ما ساختن.الانم نزدیکیه سلطنت طلبا با یهودیارو میشه دید.هر کس بخاد مطالبی واسش میفرستم تا بفهمه که زیاد هم پیچیده نیست توطئه یهودیا
سلام
تشکر می کنم از این زحمتی که انجام دادین و باید به عالی جنابان پور پیران بگم هر چی از این کار ها کنید بهتره چون مردم بیشتر به ریشه های خودشون حساس میشن و اینجوری جواب دندون شکن به یک سری خانه ساز که اصلا نباید تو مسائل باستانی دخالت کنن میدهند و این مهندسان خانه ساز بهتره برن خونه های که میسازن رو مقاوم کنن که با زلزله ۶ ریشتر رو سر مردم نریزه اونم با عصر فولاد و بتن
بهتره برن ببینن همین تخت جمشید ۲۵۰۰ سال با اینکه اسکندر ملعون تخریب و اتیشش زد در مقابل زلزله های ۲۵۰۰ ساله مقاومت کرده یعنی کم کم در برابر زلزله های ۷ تا ۷.۵ ریشتر مقاومت کرده و این مهندسان امروزی با فولاد و بتن نمی تونن یه خونه مقاوم بسازن که با یه تکون دل آدم توش نلرزه و خیالش راحت باشه سقف رو سرش نمی ریزه .یاد این شعر می یوفتم نا خود آگاه شایدم ربطی نداره
ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست
ارز (عرض) خود میبری و زحمت ما میداری
اره مهندس جان برو خونه ای که میسازی محکم کن نیا در باره جعل فرهنگی هخامنشی یا امثال این نظر بده
بهتره من پرستار به پرستاریم برسم تو مهندس به خونه سازی محکم و باستان شناسان به نظریات معقول و مستعدل خودشون بپردازن
تا بلکه از این شیر تو شیر بیائیم بیرون و ایران آباد تری بسازیم
من از شما ها تعجب می کنم در جامعه ای که بهترین امت اسلام در حال تکامل می باشد به فکر چهار تا تیکه سنگ از چند پادشاه فاسد نامسلمون هستید از مولا علی خواهنم تا این تخت سگسید نابود شه مسلمونه واقعی نباید به این چیز های بی ارزش قکر کنه لعنت بر هر چی کهنه پرسته سنگ پرسته به اصطلاح ناسیونالیت .
جانم فدای اسلام که مارو ازاین سنگ پرستی نجات داد به نظرم این شاهان هخامنشی را باید محاکمه کرد تا فساد آنها وخونریزی آن ها معلوم شود درست است که آن ها مرده اند اما باید حقیقت را ما مسلمانان نشان دهیم.معمولا بهاییها طرفدار این ظالمین هستند
واقعا برای کسانی که تاریخ خودشان رو تحریف می کنند باید تاسف خورد تمام دنیا دارن می کوشند که برای خود تاریخی بسازند بعد ما داریم خودمون تاریخمون رو تحریف می کنیم
نمیدونم دوستانی که با این لحن از آثار باستانی حرف میزنن اصولا مسلمان هستند یا خیر!؟
آیا غیر از این است که کتاب آسمانی اسلام داستان پیشینیان را ذکر میکند و بی هیچ شکی از حکمرانان و فرمانروایان مقدس نام برده و داستان آنها را بازگو میکند!؟
در تمام طول این مقاله که خوانده شد ذکر شده است که دیدگاه خود را جانب گرایانه و کورکورانه نکنیم!!!! اما آیا انصافا اسلام محمد (ص) چنین شماتت هایی را می ستاید!؟
آین چهار تکه سنگ بی ارزش از دیدگاه برخی دوستان، تاریخ انکار نشدنی یک سرزمین است و کنکاش در آنچه بر گذشتگان رفته است توصیه ی قرآن، کتاب مقدس اسلام! قضاوت با شما!
آیا به واقع دوستانی که اینها را سنگ پرستی می انگارند، مسلمان هستند!؟!؟!؟!؟ اگر چنین است، پناه می برم به خداوند یکتا از شر مسلمان نمایانی که به نام اسلام از چه کار ها که فروگذار نمی کنند!
دوست عزیز.
وقت بخیر
ممنون از اینکه تماس گرفتید و توضیحات خودتون رو دادید، من و شما در اینکه آن دیدگاه که اشاره به سنگ پرستی پیشینیان ما کرده است اشتباه است هم عقیده هستیم.
دقت کرده باشید مقالات عموماً بار علمی و پژهشی مناسبی دارند، دیدگاه ها اما نظر اشخاص هستند که گاهی خوب و گاهی نیز منفی و ممکن است مستند نباشند، ما میتوانیم بسادگی دیدگاه ها را ممیزی کنیم و تفکیک کنیم و آن بخش را که می پسندیم قرار دهیم، اما سیاست ما بر این نیست. اجازه میدیم مردم خودشون تصمیم بگیرند.
مدیر عزیز آقای کاظمی سلام،
از اینکه لطف کردید و پاسخ بنده رو دادید ممنونم و باز هم از اینکه صبورانه توضیحات بنده رو شنیدید متشکرم.
اما در مورد نظرات عموم!
اینکه در مورد موضوع یا موضوع هایی اظهار نظر کنی و در موردشون اطلاعات دقیق و موثق نداشته باشی در هیچ آیین و مسلک و تفکری جایگاه نداره!
اینکه می فرمایید همه ی نظرات مورد احترام هستند، جای بحث داره! هیچ مرامی توهین رو مجاز نمی دونه! چه رسد به اسلام! که دین محبت و مهربانیه و پیامبرش، پیامبر محبت و رحمت!
درج همه ی نظرات بدون توضیح خواستن از شخصی که این نظر رو میذاره کمی بی انصافی به خود متنه! البته این کار میتونه بسیار وقت گیر باشه! اما منطقی به نظر میرسه! شاید با این روش دوستان راه نقد کردن رو هم بیاموزن!!!! نقد سازنده که در ایران ما وجود نداره! ایرانی که ایرانی هاش یا به مسلمون بودنشون مینازن یا به ایرانی بودنشون که اگه به فرض یکی از این دو مسلک رو پیش می گرفتند، کشور ما اقتدار گذشته رو به دست می آورد، به سرعتی بیشتر از حال!!!!
جای سوال است که چرا در دنیای امروز منشاء و محل پیدایش ابتدایی تقریبا تمامی علوم و پیشرفت های بشری، یونان باستان و غرب معرفی می شود؟! معرفی شدن غرب بعنوان مرکز پیدایش علوم، باعث شده تا آنها خود را یگانه صاحبان و وارثان علم و فناوری، چه در زمان گذشته و چه در زمان حال، در جهان بدانند. که همین موضوع باعث نوعی سلطه گری و انحصار طلبی علمی توسط کشورهای غربی گردیده است. درست است که اسلام بسیار به علم آموزی حتی از غیر مسلمانان تاکید داشته، ولی این موضوع نباید باعث شود علاوه بر علم، فرهنگ های نادرست و خود باختگی را هم به همراه آن بپذیریم. و باید صحت و درستی آنها مورد بررسی قرار گیرد.
حقیقت آن است که برخلاف چیزی که سال هاست تبلیغ می شود، غرب مرکز پیدایش و گسترش علوم نبوده است. زیرا تقریبا تمام دانشمندان مطرح غربی در دوران باستان از مناطق کوچکی در شرق اروپا یعنی یونان و مقدونیه بوده اند که آن هم بدلیل ارتباط و استفاده علمی از تمدن های شرق بوده است و مابقی پهنه وسیع اروپا مانند: امپراطوری رم، بریتانیا و… فاقد چنین اندیشمندانی در این سطح بوده اند.
متاسفانه این نگرش به همراه علوم غیر بومی وارد کشور شده و بسیاری از اساتید محترم ما نیز بدون تحقیق کافی آن را پذیرفته اند. بعنوان نمونه استادی شناخته شده در خصوص تاریخچه علم آمار می گفتند که این علم ابتدا در یونان بوجود آمد و آن هم به این شکل که چوپانان یونانی برای شمارش گوسفندان خود از نوعی آمارگیری ابتدایی استفاده می کردند. بنده به این استاد محترم عرض کردم که چرا بر یونان تاکید دارید؟! در صورتی که در طول تاریخ در همه جای دنیا تمامی چوپان ها برای شمارش گوسفندان خود یقینا از یک روش آمارگیری استفاده می کردند. چرا از زحمات و خدمات عظیم علمی کشورهای دیگر، مخصوصا کشورهای مسلمان کمتر سخن گفته می شود؟! در حالی که این مسلمانان بودند که با گسترش علوم مختلف و پیشرفت های علمی خود موجب ایجاد پیشرفت های امروز بشر گردیدند. آیا ترویج این نگرش باعث خودباختگی کشورها و قبول سلطه فکری غرب که به دروغ مدعی ایجاد و گسترش علوم در گذشته و حال می باشند، نیست؟!