شرحی بر آثار موسی خورنی
زندگی نامه : نام خورناتسی (Khorenatsi) یا خورنی نشان میدهد که وی باید در ناحیهای به نام خورن یا خوریان زاده شد باشد. روستا یا شهری با این نام تا این اواخر شناخته نشده بود. این اختمال وجود دارد که وی در روستای کوچکی به نام خوریا در ناحیه هاباند ایالت سیونیک (یکی از استانهای پانزدهگانه ارمنستان باستان) بدنیا آمده باشد. چند سند جنبی این باور را تقویت میکند. از جمله آشنایی کامل خورنی به سیونیک، مسیر جریان رود ارس، آبادیهای سواحل رود ارس، عدم تمایل او نسبت به مامیکنیان که در نیمه دوم سده پنجم دشمنان سیونیک بودند و جز اینها.
سال تولد او نیز به روشنی معلوم نیست. برخی پژوهشگران میگویند که او باید در سال ۳۷۰ میلادی زاده شده و به سال ۴۹۰ در سن ۱۲۰ سالگی بدرود حیات گفته باشد.۱ این ۱۲۰ سال سن او بسیار غیر محتمل است، چراکه با گفتههای خود وی بعضا مغایرت دارد. به طور نمونه او اشاره به تحصیل در اسکندریه در بین سالهای ۴۳۲ م. تا ۴۳۷ م. دارد که اگر وی در سال ۳۷۰ م. متولد شده باشد، در آن زمان باید پیرمردی ۶۲-۶۶ ساله بوده باشد. ولی اگر یک سن واقعیتر مثل ۲۲-۲۳ سالگی را بر روی او فرض کنیم. سال تولد وی باید حدودا ۴۱۰ م. یا یکی دو سال پس و پیش باشد.
از دوران کودکی خورنی اطلاعی در دست نیست ولی به احتمال زیاد وی تحصیلات ابتدایی را در همان سیونیک پشت سر گذاشته و در ۱۵-۱۶ سالگی در واغارشاباد به مدرسه مرکزی ارمنیان در آن دوران رفته و در آنجا غیر از زبان ارمنی، زبانهای یونانی و آشوری را نیز فراگرفته است.
پس از شورای افسس (۴۳۱ م.)۲ زمانی که ساهاک و مسروپ کتاب مقدس را مطابق متن یونانی تصحیح میکردند و یا برای دومین بار از یونانی ترجمه میکردند به یونانیدانان زبردست و دانشمندان ماهر در فن نگارش احتباج پیدا کردند، لذا تصمیم گرفتند چند تن از با استعدادترین شاگرانشان را به اسکندریه در مصر، مرکز علوم آن عصر بفرستند که یکی از آنان موسی بوده است.
اینکه او در اسکندریه چه چیزی میآموخت ما بطور مطمئن نمیدانیم، او معلمش را افلاطون جدید (فلوطین) مینامد بودن اینکه اسمش را یاد کند، لذا احتمال دارد او حکیم و دانشمند بوده تا عالم الهی. با در نظر گرفتن انگیزه اصلی مراجعت باید اضافه کنیم که موضوعات اصلی تحصیلی او را زبان یونانی و فن نگارش یعنی نظریه زبان و سخن، دستور و فن بیان تشکیل میداد. دوم آنکه او تفسیر کتاب مقدس، تاریخ و اساطیر یونانی نیز تحصیل میکرد.
پس از تحصیل در اسکندریه موسی به دیار خود بازمیگردد و نه تنها مورد استقبال قرار نمیگیرد بلکه با بیاحترامی و تعقیب و آزار روبرو میشود. علل این تعقیب و آزار چندان مشخص نیست. یکی از دلایل آن میتواند داشتن تمایلات فرهنگ یونانی باشد. به هر حال موسی تا سن شصت سالگی این مصائب را تحمل کرد تا اینکه وضع بکلی تغییر کرد و او حرمت و احترام بسیاری یافت و شرایط مناسبی برای انجام کارهای محبوب ادبی او برایش بوجود آمد. در همین زمان بود که شاهزاده ساهاگ باگراتونی با شنیدن آوازه علمی او به او روی آورد و درخواست نمود تاریخ ارمنیان بویژه تاریخ پادشاهان و خانوادههای اشرافی ارمنی را به رشته تحریر درآورد. موسی در سالهای هشتاد سده پنجم حدود ۴۸۳-۴۸۵ م. به پایان برد. مرگ وی احتمالا در آغاز سالهای نود همان سده (به اعتقاد برخی ۴۹۳ م.) اتفاق افتاد.
به جز «تاریخ ارمنیان» کتب دیگری همچون «تاریخ هریپسیمه» و «نطق وارتاوار» به وی منسوب شده که جای شک و تردید دارند. اثر ترجمهای او را باید «نیازنامه» دانست. بررسیهای ادبی به احتمال زیاد، ترجمه تاریخ ماجراهای اسکندر نوشته کالیستنس کاذب و قسمتی از نطقهای گریگور نازیانزی (عالم الهیات) را نیز به او نسبت میدهند.
تاریخ ارمنیان به سه بخش یا کتاب تقسیم شده است که عبارتند از:
- نسبنامه بزرگان ارمن
- تاریخ میانه نیاکان ما
- پایان تاریخ میهن ما
کتاب یا بخش نخست شامل ۳۲ باب است که هفت باب نخست شامل مطالب پیشگفتاری هستند و از باب دهم تاریخ اصلی ارمنیان آغاز میگردد. پس از کتاب اول دو باب «از افسانههای پارسی» بطور مجزا وجود دارد که اولی در مورد آژدهاک بیوراسب و فریدون اما دومی شامل تشریح این افسانه و تاریخ تصحیح شده میباشد.
کتاب دوم شامل ۹۲ باب است و از قیام پارسیان در برابرسلوکیان و از پادشاهی واغارشاک بر ارمنیان (۱۳۲ پ.م.) آغاز میشود و با مرگ تیرداد (۳۱۸ م.) پایان میپذیرد، بنابراین شامل ۴۵۰ سال تاریخ ارمنیان است.
کتاب سوم شامل ۶۸ باب است و شامل رویدادهای اتفاق افتاده در عصر مولف یا کمی پیش از آن است که با خسرو صغیر (۳۱۹ م.) جانشین تیرداد شروع میشود و تا فروپاشی پادشاهی آراشاگونی (اشکانیان ارمنی ۴۲۸ م.) ادامه دارد.
کتاب نخست
نسبنامه بزرگان ارمن
در ابتدای این کتاب خورنی پس از بیان نامه ساهاک در پاسخ به خواهش او به شرح دلیل استفاده وی از منابع یونانی به جای دیگر منابع میپردازد. او اشاره دارد که به ویژه پارسیان و کلدانیان کارهای متعددی مربوط به ارمنیان انجام دادهاند ولی از آنجا که یونانیان کتب و تواریخ همه هملتها را به یونانی ترجمه میکردند و از این لحاظ از دیگر ملل بسیار پیشی داشتند، وی ترجیح داده تا از منابع یونانی استفاده نماید. سپس وی به بیان رفتار دانشستیزانه نخستین پادشاهان و شاهزادگان ارمنی میپردازد و از این باب بسیار گله و شکایت مینماید.
در بخش بعدی وی به قیاس کتاب مقدس با مطالب سایر تاریخنگاران در باب آدم و دیگر پیشوایان (پیامبران) همچون نوح میپردازد و بیان میدارد که مطالب این دو در بعضی موارد دارای تشابه و در بسیاری دیگر دارای تناقض است. خورنی خود از گزافهگویی در این باب پرهیز میکند و بحث منشاء تاریخ ارمنیان را آغاز مینماید.
آرشاک بزرگ پادشاه پارسیان و پارتیان۳ که خود نیز اصلا پارتی بود در برابر مقدونیان شورش کرد و آنتیوخوس را در نینوا به قتل رساند و سراسر گیتی را فرمانبردار خود ساخت و برادر خود واغارشاک را به پادشاهی ارمنستان گماشت.
واغارشاک یک نفر آشوری هوشیار به نام مارآباس کاتینا را با هدایای گرانبها نزد برادر خود آرشاک بزرگ میفرستد و در نامهای به وی تقاضا میکند که آرشاک دیوان درباری را در برابر وی بگشاید تا از این طریق مشخص گردد پیش از واغارشاک چه کسانی بر ارمنستان حاکم بودهاند و منشاء این ناخارنشینها از کجاست. این خواسته پذیرفته میشود و مارآباس کاتینا با بررسی همه کتب نوشتهای یونانی مییابد که به فرمان اسکندر از زبان کلدانی به یونانی برگردانده شده و شامل داستانهای باستانیان و نیاکان اصیل است.
در این کتاب آمده است که همه افراد نامدار از فرزندان سه شخصیت ناخاراری به نامهای زروان، تیتان و هاپتوسته میباشند. مارآباس کاتینا این کتاب را نزد واغارشاک میبرد و وی آنرا در صندوقی نگهداری میکند و دستور میدهد تا بخشی از آن را بر روی سنگ حکاکی کنند.
تاریخ در این کتاب چنین آغاز میشود:
«نخستین خدایان مخوف و نامآور و باعث مواهب بزرگ گیتی و سرآغاز جهان و تعدد بشریت بودند. نسل تهمتنان نیز از اینان ناشی گردید، مردانی عظیمالجثه، نیرمند و ستبری که با تکبر و غرور اندیشه غیر مشروع برجسازی را در مغز خود پروراندند و آنگاه اقدام به انجام کردند. در اثر خشم خداوندی، توفان شدید روی داد و برج نابود گردید و هر یک از مردمان دارای زبانهای غیر قابل فهم (برای دیگران) شدند و لذا میان آنان شورش و ناسازگاری افتاد. هایک هاپتوسته نیز یکی از آنان بود، ناخاری دلیر و نامدار با کمانی بزرگ و نیزهافکنی پرتوان به شمار میرفت.»
هایک در برابر استبداد بعل که توانسته بود سراسر زمین را تسخیر کند، پرچم شورش برافراشت چراکه نمیخواست از وی فرمانبرداری کند. وی پس از تولد فرزندش آرمنیاک در بابل همراه فرزندان و نوادگان خود که حدود سیصد نفر بودند اقدام به کوچ کرده و به سرزمین آراراد که در نواحی شمال واقع بود رفت. هایک مردمان آنجا را فرمانبردار خود ساخت و در آنجا خانههایی بنا نمود و به عنوان ارث به کادموس فرزند آرامانیاک داد.
بعل تیتان یکی از فرزندان خود را به نزد هایک میفرستد و از وی میخواهد که از او فرمانبرداری کند. هایک نمیپذیرد و جنگی بین این دو درمیگیرد و در این جنگ هایک با کمان خود تیری بر سینه بعل میزند و وی را به هلاکت میرساند و سپاهیان بعل هم با دیدن این صحنه پا به فرار میگذارند.
پس از مرگ هایک فرزندش آرامانیاک دودمانش را رهبری کرد و بدین ترتیب از نسل وی یکی پس از دیگری بر ارمنستان حکومت کردند تا اینکه قدرت به دست شخصی به نام آرام رسید. وی مرزهای ارمنستان را در همه سو گسترش داد و یونانیان و پارسیان به واسطه نام همین شخص ارمنیان را آرمن و آرمنیک مینامند در حالیکه ارمنیان خود را به مناسبت نام نیایشیان هایک «های» خطاب میکنند.
آرام در جنوب بر آشوریان چیره گشت و بخشی از سرزمین آنان را تسخیر نمود در غرب هم کپدوکیه را به تصرف خود درآورد. پس از وی فرزندش آرا سرزمین عظیمی که آرام به ارث گذاشته بود را رهبری کرد. در این زمانی زنی به نام شامیرام (سمیرامیس) ملکه آشور بود. با شنیدن آوازه زیبایی آرا، شامیرام نمایندگانی را با هدیه و تحفه نزد وی فرستاد و تقاضا کرد تا وی به نینوا رفته و او را به زنی بگیرد و بر تمامی آنچه او دارد پادشاهی کند. آرا این پیشنهاد را نپذیرفت و بدینترتیب جنگی میان شامیرام و آرا در گرفت و در این جنگ آرا کشته شد.
پس از این پیروزی شامیرام مدتی را در دشتی به نام آیرارات (برگرفته از نام آرا) به سر میبرد. با مشاهده آب و هوای معتدل ارمنستان، وی تصمیم میگیرد تا در آن سرزمین کاخی بنا کند و آنجا را به عنوان پایتخت تابستانی خود برگزیند.
او تابستانها زمانی که به شمال به شهر ییلاقی در ارمنستان میآمد، زرتشت مغ نیا و پیشوای مادیان را زمامدار آشور و نینوا تعیین میکرد و چون او این امر را مدتی طولانی به وی محول نموده بود لذا به او اطمینان میکرد. شمیرام به علت رفتار شهوتآمیز خود بوسیله فرزندانش سرزنش میشد از این رو وی همه آنان را به هلاک رساند و تنها کوچکترین فرزند وی یعنی نینواس جان سالم به در برد.
میان شامیرام و زرتشت اختلافی افتاد و جنگی بینشان درگرفت و در این جنگ شامیرام ناچار به فرار به ارمنستان شد. در اینجا نینواس فرصت مناسبی برای انتقامجویی بدست آورد و مادرش را به قتل رساند و خود بر نینوای آشور پادشاهی کرد.
از آرا فرزندی به نام آرا آرایان به جا مانده بود که وی نیز به همراه شامیرام کشته شد. نینواس فرزند وی به نام آنوشاوان را به عنوان خراجگذار بخشی از ارمنستان تعیین کرد، بعدها وی توانست کل کشور را تصاحب کند.
بارویر فرزند اسکایوردی نخستین ارمنی است که بر ارمنستان پادشاهی میکند، وی واراباکس مادی (اهل نواحی نامعلوم مرزی ماد) را یاری کرد تا پادشاهی سارداناپال آشوری را براندازد و بدین ترتیب آشور و نینوا به چنگ مادها افتاد.
پس از برویر چند تن دیگر بر ارمنستان پادشاهی کردند تا اینکه نوبت به نهمین پادشاه یعنی تیگران بزرگ رسید. وی از هر حیث بزرگترین و نیرومندترین پادشاه ارمنی بود.وی در برانداختن حکومت ماد به کوروش کمک نمود و بر یونانیان بارها چیره شد و مرزهای ارمنستان را به منتهای وسعت خود رساند.
او در آغاز همپیمان آژداهاک مادی بود و خواهرش تیگرانوهی را به ازدواج وی درآورد ولی آژداهاک در سایه چنین پیوند خویشاوندی قصد قتل تیگران را داشت. این قصد وقتی قوت گرفت که کوروش به تیگران پیشنهاد پیمان داد. آژداهاک در خواب دید که توسط تیگران ارمنی مورد حمله قرار میگیرد، وی این خواب را با رایزنان خود در میان گذاشت و قرار برای این شد که یک ملاقات ظاهرا دوستانه با تیگران در مرز مشترک دو پادشاهی گذاشته شود تا نقشه شوم خود را عملی سازند ولی تیگران پی به این توطئه برد و از این رو کار این دو پادشاه به جنگ کشید و در این جنگ آژداهاک کشته شد.
تیگران خواهرش تیگرانوهی را به یک آبادی در ارمنستان که تیگران به نام خود تیگراناگرد ساخته بود میفرستد و آنویش زن نخست آژداهاک و فرزندانش را به همرا انبوهی از اسیران در سوی شرقی کوه بزرگ تا مرزهای گوغتن اسکان میدهد.
پس از تیگران فرزند و نوادگانش به پادشاهی میرسند تا اینکه یکی از آنان به نام واهه با شورش در برابر اسکند مقدونی به دست او میمیرد. از آنجا تا پادشاهای واغارشاک در ارمنستان چیز موثقی برای گفتن وجود ندارد چراکه در اثر رویداد شورشها برای تصاحب کشور یکی پیش از دیگری اقدام میکرد. بدین علت نیز آرشاک بزرگ به آسانی وارد ارمنستان شده و برادرش را بر تخت پادشاهی نشاند.
از افسانههای پارسی
موسی خورنی کلیه افسانههای پارسی مربوط به آژدهاک بیوراسب همچون خدمتگذاری دیوان برای وی، بوسه زدن بر شانهها و زاده شدن اژدهایان از آنجا و سپس بستن او با سیمهای مسی به دست فریدون و بردن وی به کوهی موسوم به دمباوند و غیره را دروغ و بیمعنی میداند و به نقل از افلاطون آژداهاک را نیای پارسیان و معاصر نمرود بیان میکند و نام اصلی وی را بنا بر یک متن کلدانی کنتاورس پیوردا میداند. این شخص در ستارهشناسی توانا بود و میخواست شرارت را نیز به حد کمال بیاموزد، روان پلید کارآزموده که از آن شرارت تراوش میکند با گذاردن سر خود بر شناههای بیوراسب در گوش او نجوا میدهد و فنون پلید را به وی میآموزد.
بیوراسب به قربانی کردن مردمان بیشماری برای دیوها پرداخت و از این رو مردم از متنفر شدند و برای سرکوبی او همداستان گشتند. وی به سوی کوه یاد شده میگریزد و مردم با وی به جنگ میپردازند و در نزدیک کوه وی را میکشند و در یک چاه و گودال بزرگ گوگردی میافکنند.
کتاب دوم
پس از مرگ اسکندر مقدونی حکومت وی بین افراد زیادی تقسیم میشود. سلوکیوس بر بابل پادشاهی میکند و پارتیان را با جنگی بزرگ به طاعت خویش درمیآورد. پس از وی فرزندش آنیوک نوزده سال پادشاهی میکند و بعد از او هم آنتیوکوس ده سال جانشین او میگردد. در سال یازدهم پارتیان بر علیه وی شورش میکنند و از زیر فرمان مقدونیان بیرون میآیند. بدین ترتیب آرشاک دلاور که از نژاد ابراهیم و فرزند کتورا بود به پادشاهی میرسد. در این زمان رومیان در غرب نیومند گشته بودند. آرشاک با فرستادن سفیران خواستار همپیمانی با رومیان مششود تا آنان مقدونیان را یاری ندهند.
آرشاک سی و یک سال حکومت میکند و پس از وی فرزندش آرتاشس بیست و شش سال حکم میراند. آنگاه فرزند وی آرشاک که به کبیر ملقب است جانشین او میگردد با دمتری میجنگد و او را به اسارت درمیآورد، برادر وی را هم در جنگی شکست داده و بدین ترتیب آرشاک بر یک سوم گیتی دست مییابد.
آنگاه برادرش واغارشاک را به پادشاهی ارمنستان میرساند، واغارشاک در ارمنستان ناخارنشینهایی تعیین نمود و برای این ناخارنشینها پیشوایانی از نسل هایک و دیگر ارمنیان برگزید. وی در جنگهایی دشمنان خود را شکست داد و کشور به سامان رسانید. سپس سرپرستی هر بخش از قلمرو تحت فرمانروایی خود را به فردی واگذار میکند.
پس از این امور وی نیابت سلطنت را از قوم آژداهاک پادشاه ماد برمیگزیند که موراتسیان نامیده میشوند. پادشاه برای خاندان شاهی قوانینی وضع کرد و قضاتی در دربار و همچنین شهرها و شهرکها گمارد و خلاصه واغارشاک پس از این دلاوریها و اصلاحات و بیست و دو سال پادشاهی در نصبیین زندگیاش به پایان میرسد و میمیرد.
پس از واغارشاک فرزندش آرشاک اول به پادشاهی میرسد و سیزده سال حکومت میکند. در زمان وی در کشور بلغارها شورش هایی رخ داد و بسیاری از آنان از آنجا دوری کرده به ارمنستان پناه جستند. در اینجا داستانهای مارآباس کاتینای پیرمرد به پایان میرسند.
منبع خورنی از این پس کتاب پنجم آپریکانوس وقایعنگار است که گفته وی موثق بودن آن را بسیاری از یونانیان گواهی میدهند. آرتاشس در سال بیست و چهارم پادشاهی آرشاکان پارسی به جای پدرش آرشاک بر ارمنستان حکومت کرد. وی به سمت غرب لشکر کشی کرده و کرسوس پادشاه لیدی را دستگیر کرد. با بروز شورشی بزرگ در روم وی تصمیم میگیرد آن سرزمین را نیز به تسخیر خویش درآورد ولی بر اثر عواملی غوغا و آشفتگی در سپاهش روی میدهد و چنانکه میگویند آرتاشس پس از بیست و پنج سال پادشاهی هنگام گریز توسط سپاهیانش کشته میشود.
پس از آرتاشس اول، پسرش تیگران در سال چهل و نهم پادشاهی آرشاکان پارسی به حکومت میرسد. پس از مرگ پدر سپاه یونان به ارمنستان تجاوز میکند و تیگران در برابر این تجاوزات میایستد. وی پرستشگاههایی ساخت و با کسانی که به پرستش در آنجا نپرداختند با خشونت رفتار کرد. در دوره پادشاهی تیگران پومپئوس رومی شروع به کشورگشایی کرده و مهرداد شوهر خواهر تیگران که در نواحی مدیترانه حکمرانی میکرد را به قتل میرساند، تیگران به قصد انتقامجویی با یکی از سرداران پومپئوس به نام گابیانوس که به جای مهرداد منصوب شده بود به مقابله میپردازد ولی گابیانوس جرات نمیکند با وی درگیر شود و با صلحی که برقرار میکند مهرداد جوان پسر مهرداد را که خواهرزاده مهرداد بود مسترد میدارد، بدین دلیل رومیان گابیانوس را برکنار کرده و کراسوس را به جایش گسیل میدارند ولی وی با تمام سپاهیانش به دست تیگران کشته میشود.
تیگران به مهرداد جوان ظنین میشود که خواهرزادهاش نیست، بنابراین مقام و منصبی به او نمیدهد. مهرداد با مشاهده این توهین بر دائیاش شوریده به قیصر پناهنده میشود و حکمرانی چند شهر را دریافت میکند. وی شهر ماژاک را آباد نموده و به افتخار قیصر قیصریه مینماند. از این پس این شهر از تحت حکومت ارمنی بیرون میآید.
تیگران به آرتاشس پادشاه پارس پیشنهاد همپیمانی میدهد و وی میپذیرد، بدین ترتیب یک سپاه متحد ارمنی و پارسی به مقابله با سپاه رومی میرود و با متواری شدن سپاهیان روم با صلح و آرامش سوریه و فلسطین را به تسخیر درمیآورد. تیگران پس از آن بیش از سه سال زندگی نکرد و پس از سی و نه سال پادشاهی وفات یافت.
رومیان برای تصرف سوریه یکبار تلاش میکنند ولی ارمنیان باز به کمک پارسیان آنان را عقب میرانند. اینبار آنتونیوس رومی با تمامی سپاه راهی میشود. پس از تیگران پسرش آرتاوازد به پادشاهی ارمنستان میرسد. وی که فردی لاابالی و ضعیف النفس بود در جنگ با آنتونیوس مغلوب شده و اسیر میگردد.
به فرمان آرشز (پادشاه پارس) آرشام برادرزاده تیگران را به پادشاهی میرسانند. آرشز یک سال بعد درمیگذرد و پادشاهی پارس به فرزندش آرشاویز میرسد. آرشاویز شخصی نبود که بتواند آرشام را در رویارویی با رومیان یاری کند، لذا آرشام صلحی با رومیان بسته و خراجگزار آنان میگردد.
میان هیردوس پادشاه یهودیه و آرشام اختلافی بروز میکند. هیردوس به منظور ایجاد اصلاحاتی در شهرهای تحت فرمان خود از آرشام نیروی کار طلب میکند. آرشام نمیپذیرد و سپاهی برای مقابله با وی گرد میآورد ولی قیصر روم از هیردوس حمایت کرده و تمام آسیای صغیر را نیز به وی میسپارد. هیردوس شخصی را که از طرف مادر از نژاد پادشاهی ماد یعنی از نسل داریوش ویشتاسپ بود به عنوان پادشاه مطیع خود در آسیای صغیر میگمارد. آرشام با مشاهده این امر کاملا از هیردوس بعنوان ارباب خود فرمانبرداری میکند و کارگران درخواستی را در اختیار وی میگذارد. آرشام پس از بیست پادشاهی درگذشت.
پس از آرشام پسرش آبگار به پادشاهی میرسد. میان آبگار و هیردوس نیز اختلاف میافتد، اینبار کار به جنگ میرسد و آبگار موفق میشود سپاهی که هیردوس گسیل میدارد را شکست دهد. در همان زمان نیز هیردوس درمیگذرد و آگوستوس پسر او آرگغایوس را به ریاست ملت یهود برمیگزیند.
آبگار به شرق میرود و مشاهده میکند که آرتاشس فرزند آرشاویر بر پارسیان حکم میراند و برادرانش کارن و سورن با وی در ستیزند، آبگار آنان را به آشتی و سازش قانع نموده و پیمانی میان آنان برقرار میسازد که خارج از خاندان پادشاهی آرتاشس پادشاهی به سه خاندان پهلو کارن، پهلو سورن و پهلو اسپهبد نیز برسد. آبگار سپس در نامهای به روم علت سفرش به سرزمین پارس را نوشت چراکه رومیان به وی مشکوک شده بودند، هرچند که رومیان سخنان وی را باور نکردند.
آبگار در طی سفر دور و دراز خود به شرق دچار بیماری شده بود، در این زمان آوازه معجزات حضرت مسیح به آبگار رسید و آبگار هم در نامهای از وی طلب شفاعت کرد، مسیح هم جواب نامه وی را داد و عهد کرد که پس از عروجش یکی از شاگردانش را نزد وی خوهد فرستاد تا دردهایش را شفا بخشد.
بدین ترتیب توماس (یکی از دوازده حواریون) تادئوس که یکی از هفتاد شاگرد بود را به شهر ادسا فرستاد تا آبگار را شفا داده و انجیل را موعظه کند. این امر صورت میگیرد و آبگار به دین مسیحیت میگرود و در نامهای به قیصر تیبریوس از یهودیان به خاطر به صلیب کشیدن مسیح شکایت میکند.
تیبریوس هم پاسخ آبگار را میدهد و ذکر میکند که وقتی که از جنگ اسپانیائیان که بر علیه وی شوریدهاند فارغ شد به کار آنان رسیدگی خواهد کرد. آبگار باز بهتیبریوس نامه نوشت و درخواست کرد که وی پیلاتوس را به خاطر بیحرمتی به مسیح عزل کرده فرد دیگری را به جای او به اورشلیم بفرستد. همچنین نامهای به آرتاشس پادشاه پارس فرستاد و به وجود شاگرد ارشد دیگری به نام سیمون در سرزمین وی خبر داد و از وی خواست تا او را بجوید تا به واسطه وی دردهای شفا یابند. آبگار هنوز پاسخ این نامهها را دریافت نکرده بود که پس از سی و هشت سال پادشاهی درگذشت.
پس از آبگار پادشاهی ارمنستان به دو بخش تقسیم میشود، پسرش آنانون در ادسا حکم میراند و خواهرزادهاش ساناتروک در ارمنستان به پادشاهی میرسد. تادئوس در ناحیه شاوارشان در میگذرد و شاگرد وی هم به دست آناتون که بر خلاف پدر به آیین شرک گروید، کشته میشود. به عنایت الهی، انتفام قتل آده از پسر آبگار گرفته شد و اندکی بعد در حادثهای وی کشته میگردد. ساناتروک هم مدتی بعد در حین شکار تیر یک نفر به شکمش اصابت میکند و میمیرد.
پس از مرگ ساناتروک درون پادشاهی آشفتگی پدید میآید، سرانجام شخصی به نام یرواند که از جانب ساناتروک به عنوان سرپرست ناظر گمارده شده بود به پادشاهی میرسد. وی پس از شاه شدن با سوء ظن به پسران ساناتروک همه را به هلاکت میرساند و تنها فرزند خردسالی به نام آرتاشس به کمک فردی به نام سمبات به نزد پادشاه داریوش پارسی برده میشود.
یرواند از این موضوع آگاه گشت و در نامه به پادشاه پارس سمبات را فردی دروغگو خواند و از وی خواست تا آنان را نزد خود نگاه ندارد و به ارمنستان بازفرستد ولی پادشاه نه تنها گفتههای یرواند را باور نکرد بلکه ارتشی از سپاهیان آشور و آتروپاتکان را به سمبات داد تا آرتاشس را به تخت پدریش بنشاند. بدین سان جنگی میان سمبات و یرواند درگرفت و در این جنگ یرواند کشته شد و آرتاشس در سرتاسر ارمنستان به پادشاهی رسید.
در دوران حکومت آرتاشس آلانیان به سوی ارمنستان لشکرکشی کرده ولی شکست خورده و پسر پادشاه به اسیری درمیآید و در نهایت با پیوند ازدواج بین آرتاشس و دختر آلانیان قائله ختم میشود. در این دوران همچنین آرتاشس کشور کاسبها که بر علیه وی شورش کرده بودند را ویران کرده و از دادن مالیات به رومیان سرباز زده و در جنگی سپاه دومتیانوس قیصر روم را شکست میدهد.
پس از مرگ دومتیانوس، ترایانوس (تراژان) بر رومیان حاکم میشود، وی به سر و سامان دادن به امپراتوری خود به سوی پارس لشکر کشی میکند، آرتاشس با دادن مالیاتهای سالهای پیشین و کسب بخشش به ارمنستان باز میگردد ولی ترایانوس به سرزمین پارس رفته هرآنچه خواسته را انجام میدهد و از طریق سوریه بازمیگردد.
آرتاشس پس از چهل و یک سال پادشاهی و انجام اصلاحات فراوان در سرزمین ارمنستان جان سپرد و با تشییع جنازهای مجلل به خاک سپرده شد. پس از وی فرزندش آرتاواز به پادشاهی رسید ولی پس از چند روز در حادثهای در حین شکار میمیرد. پس از وی فرزند دیگر آرتاشس به نام تیران به پادشاهی میرسد، وی وفادارانه از رومیان اطاعت نمود و بیست و یک سال آرام و بیدردسر پادشاهی کرد و در نهایت در سفری زیر بهمن مانده و جان سپرد.
پس از تیران برادرش تیگران آخر جانشین وی شد که در سال چهارم پادشاهی پیروز پارسی به پادشاهی رسید. در دوران سلطنت وی پیروز بر رومیان لشکر کشید و از طریق سوریه نواحی فلسطینیان را مورد تاخت و تاز قرار داد و به فرمان وی تیگران نیز به آسیای صغیر تاخت. پس از مرگ تیگران پسرش واغارش به سلطنت رسید، در زمان وی انبوه ملل شمالی یعنی خزیرها و باسیلها به این سوی رود کور میگذرند و واغارش با سپاهی عظیم به مقابله آنان میرود و آنان را نابود میسازد، پس از وی پسرش خسرو که پدر تیرداد بزرگ قدیس بود جانشین وی میگردد.
به گفته موسی خورنی آگاتانگغوس پیش از وی مطالبی در مورد خسرو به اختصار روایت کرده است. مطالبی همچون مرگ پادشاه آرتاوان پارسی، انقراض حکومت پارتیان بدست اردشیر پسر ساسان، انتقامجویی خسرو و … با اینحال موسی باز تاریخ این زمان را با استفاده از سرچشمه اصلی بطور مفصل نقل میکند.
بنا بر روایت کتاب مقدس ابراهیم از زمان آدم بیست و یکمین پیشوا محسوب میگردد و قوم پارتیان از او ناشی میشود. آخرین پادشاهان پارتی به ترتیب آرشاویر، آرتاشس، داریوش، آرشاک، آرتاشس، پیروز، واغارش و اردوان بودند که اردشیر اهل استخر اردوان را کشت و به پادشاهی پارتیان پایان داد.
در باب اردشیر افسانههایی در بین پارسیان رواج دارد همچون خواب پاپاگ، بیرون آمدن ستون آتش از ساسان و احاطه گله، روشنایی ماه، پیشگویی جادوگران، نقشه شهوتآمیز اردشیر، شیرخوارگی کودک توسط بز در سایه حمایت شاهین، نگهدار شیر پرافتخار و …
پس از پادشاهی اردشیر دو تیره پهلوی که آسپاهاپت و پهلو سورن نام داشتند پادشاهی وی را با کمایل میل پذیرفتند ولی خاندان پهلو کارن با حفظ وفاداری خویش نسبت به خویشاوندی برادرانه به مصاف اردشیر رفتند. خسرو پادشاه ارمنستان هم به محض آگاهی از این شورش شتابان به کمک اردوان آمد تا اگر امکان داشت لااقل جان وی را نجات دهد. اما وقتیکه وارد آسورستان شد، خبر غمانگیز مرگ اردوان و اتحاد پهلویکها به جز کارنیان با اردشیر را شنید، از این رو با غم و اندوه به ارمنستان بازگشته از فیلیپوس قیصر رومیان کمک خواست.
خسرو با کمک سپاه فیلیپوس توانست در نبردی اردشیر را وادار به فرار کرده و آسورستان را از چنگ وی درآورد. وی سفیرانی برای ملل خویشاوند پارتی فرستاد تا نزد او آمده از اردشیر انتقام بگیرند ولی تنها همان کارنیان به این ندا پاسخ دادند. خسرو منتظر ورود آنان بود که خبر رسید اردشیر با سپاهی متحد کارنیان را تعقیب کرده و تمام افراد ذکور بجز یک بچه که به کشور کوشان برده شد را به هلاکت رسانیده است.
خسرو شدیدا در پی انتقامجویی برآمد و به کمک ملل شمالی بر اردشیر پیروز گشته او را تا هندوستان تعقیب کرد. اردشیر دست به دسیسه زده و شخصی به نام آناک که از نژاد سورنیان پهلوی بود را با دادن قولهای فراوان به کشتن خسرو تحریک میکند. آناک به فرض اینکه از اردشیر گریخته است به پیش خسرو رفته و در سال سوم ورودش به ارمنستان خسرو را که چهل و هشت سال پادشاهی کرد را به قتل رساند. خود آناک و تمام نزدیکانش به جز یکی از فرزندان وی نیز مردند.
پس از این ماجرا اردشیر به ارمنستان تاخته و بخش بزرگی از آن را به ویرانه تبدیل نمود. ناخارهای ارمنی به یونانیان پناهنده شدند، مانداگونی نیز یکی از انان بود که با گرفتن تیرداد پسر خسرو او را به دربار قیصر رساند. پروبوس قیصر روم با اردشیر پیمان صلحی منعقد نمود و ارمنستان را با حفر خندقهای مرزی تقسیم کرد. پس از آن اردشیر ارمنستان را به زیبایی اصلاح و مرتب کرد و نظام پیشین را احی نمود. وی عبادات پرستشگاهها را نیز گسترش بخشید و دستور داد آذر هرمزدی را بر محراب باگاوان همواره روشن نگهدارند. بدینسان وی ارمنستان را بیست و شش سال همچون یکی از سرزمینهای خود بدست کارگزران پارسی اداره کرد و پس از او فرزندش که شاپور نام داشت به پادشاهی رسید.
تیرداد در روم از خود دلاوریهای بسیار نشان داد و در نبردهایی همچون نبرد کاروس با اردشیر سپاهیان رومی را همراهی کرد و به درجات والای نظامی رسید. فرزند آناک به نام گریگور نیز در روم پرورش یافته و مطابق آیین مسیحیت تربیت شد.
در واپسین سالهای زندگانی اردشیر شخصی به نام مامگون که در چین محکوم به مرگ شده بود با اهل خانه نزد اردشیر میگریزد. آربوک پادشاه چین نمایندگانی به پارس فرستاده و تقاضای بازگرداندن وی را میکند، اردشیر نپذیرفته، بدینسان پادشاه چین در تدارک جنگ با وی درآمده که اردشیر بزودی درمیگذرد و شاپور به پادشاهی میرسد. شاپور مامگون را از پارس رانده و به ارمنستان تبعید کرده و پادشاه چین را از این موضوع مطلع میسازد. آربوک قانع گشته و از آنجا که مردم چین اساسا مردمی صلحطلب هستند از جنگ با پارس منصرف میگردد.
از طرفی تیرداد سپاهی تدارک دیده و در جنگهای متعددی در ارمنستان و سرزمین پارس پیروز گشته و سرزمین اجدادی خود را بازپس میگیرد. شاپور تمام ملل شمالی را برمیانگیزد تا به ارمنستان لشکرکشی کنند. بدینسان تیرداد مجبور به مقابله با آنان میشود و با ترفندی که مامگون میچیند او بر آنان غالب شده و به خاطر خدمتی که مامگون به وی کرده مقام اشرافی به وی ارزانی داشته و خاندان ناخاری وی را مامگونیان ملقب میسازد.
تیرداد پس از غلبه بر قبایل شمالی با سپاه رومیان که وارد آسورستان شده بود، متحد شده و به جنگ شاپور رفت، در این جنگ شاپور وادار به فرار شد، تیرداد تا اکباتان پیشروی کرد و آن شهر که دارای هفت حصار بود را تصاحب نمود، نایب و کارگزارانش را در آنجا گذارد و به ارمنستان بازگشت. اما شاپور از کستاندیانوس قیصر روم برای انعقاد پیمان صلح و استواری آن التماس کرد. کستاندیانوس نیز پذیرفت و اجرا کرد.
گریگور قدیس مطابق انجیل در سال هفدهم پادشاهی تیرداد بر کرسی تادئوس نشست. وقتی که او سرتاسر ارمنستان را روشن و منور ساخت و تیرگی شرک را برطرف و تمام نواحی را پر از سکوباها و آموزگاران دینی نمود، دل به کوهها و بیابان بست تا با خیالی آسوده با خداوند راز و نیاز کند. او پسرش آریستاکس را جانشین خویش کرد و او هم هفت سال از سال چهل و هفتم تا پنجاه سوم پادشاهی تیرداد بر جای پدر ایستاد، پس از وفات وی برادر ارشدش ورتانس صاحب کرسی شد.
تیرداد پس از ایمان آوری به مسیح در هرگونه پارسایی درخشید و برای مسیح چه در عمل و چه در سخن بسیار کوشش کرد ولی ملت ارمنستان با بیتفاوتی نسبت به نیکی و خیر با رای پادشاه در رابطه با آیین مسیحیت مخالفت کرده و سرانجام با دادن یک آشامیدنی زهرآگین به وی جان او را گرفتند.
کتاب سوم
پس از مرگ تیرداد اوضاع کمی نابسامان گشت و برخی حاکمان محلی ادعای خود مختاری کرده به سوی هرمزد پادشاه پارسیان دست دراز کردند. ورتانس سکوبای بزرگ در نامهای به کستاندوس قیصر روم عهد و پیمان میان پدر وی کستاندیانوس با تیرداد را یادآور شده و از وی خواست تا به پادشاهی رساندن خسرو فرزند تیرداد آنان را یاری دهد.
قیصر کستاندوس با توجه به آن، رئیس دربار، آنتوکوس را با سپاهی گران فرستاد و به کمک وی خسرو به پادشاهی رسید. ولی خسرو پادشاهی ضعیف جثه و نالایق بود و به هیچ وجه نتوانست جانشین خوبی برای پدر باشد، وی در قبال مناطق تجزیه شده که یکبار توسط سپاهیان یونانی تصرف شده بودند، مخالفتی از خود نشان نداد و نیز پادشاه پارسی را به میل خود گذارده با وی پیمان صلح منعقد کرد. در زمان او ساکنان قفقاز شمال متحد شدند با آگاهی از سستی او و به فرمان پنهانی پادشاه شاپور پارسی در حدود دو بیور لشکرکشی کرده به نواحی مرکزی ارمنستان رسیدند. سرانجام با دلاوریهای شخصی به نام واهان ماتونی سپاه ارمن موفق به متفرقه ساختن دشمن و غلبه بر آنان شدند.
خسرو پس از آن با آگاهی بر این امر که شاپور پادشاه پارسیان درگیر جنگ با دشمنان است پیمان صلح منعقد با وی را نقض کرده و مالیاتهای ویژه را به قیصر داده و قصد مقابله با پارسیان را میکند ولی پس از نه سال پادشاهی درمیگذرد. آرشاویر کامساراکان نایبالسلطنه شده و ورتانس پسر خسرو را به نزد قیصر میفرستد تا جانشین پدر گردد.
وقتی شاپور پارسی از مرگ خسرو اطلاع یافت سپاه گرانی تحت فرماندهی برادرش نرسی گردآورده به ارمنستان گسیل میدارد. در دشتی به نام مروغ جنگ به وقوع میپیوندد، گرچه بسیاری از ناخارهای بزرگ در نبرد جان میبازند ولی سپاه ارمن پیروز شده و سپاهیان پارسی را به گریز وامیدارد.
آگوستوس قیصر روم در سال هفتم حکومت خود تیران را به اریکه پادشاهی مینشاند. تیران با دادن مالیات هم به رومیان و هم به پارسیان مانند پدرش در آرامش زندگی میکند. در زمان وی ورتانس بزرگ پس از پانزده سال سکوبایی درمیگذرد و پسرش هوسیک جانشین وی میگردد.
شاپور پسر هرمز با تیران رابطه صمیمی برقرار کرده و حتی یاور او گردیده و وی را ازحملات ملل شمالی آسوده ساخت. شاپور بر بسیاری از پادشاهان دیگر نیز چیره شده و از بسیاری ملل بربر کمک گرفته و بر آسیای صغیر و فلسطین لکشر کشید. رومیان به مقابله با وی رفته و سرانجام جنگ بدون داشتن پیروز خاتمه یافته برای چندین سال بین رومیان و پارسیان قرار داد صلح منعقد گردید.
ژولیانوس که فردی بیایمان بود و دیوان را میپرستید، بر یونانیان حک میراند با اینحا تیران به وی خوش خدمتی میکند. ژولیانوس از تیران میخواهد تصویری از وی به همراه چند دیو را در سمت شرقی کلیسای دربارش نصب کند. تیران میپذیرد ولی هوسیک این امر را ناشایست دانسته و تصویر را ربوده و لگدمال میکند. تیران از وی آزرده شده و سرانجام در پی سرزنشهای پیاپی وی به خشم آمده و دستور میدهد او را با ترکهای آنقدر کتک بزنند تا بمیرد. پس از هوسیک شخص لایقی از نسل گریگور باقی نماند تا جانشین وی گردد بدین سان فردی به نام پارنرسه بعنوان کشیش بزرگ انتخاب شد.
شاپور در نامهای به تیران با فریب دادن وی و به بهانه مشاوره وی را به پارس دعوت کرد. تیران فریب خورده و به نزد او رفت. شاپور او را دیده با سخنانش در برابر سپاهیان به او بیاحترامی کرد و چشمان او را کور نمود. بدین ترتیب تیران پس از یازده سال پادشاهی جان سپرد و شاپور فرزند وی آرشاک را جانشین وی نمود و با گرفتن از تمام خاندانهای ناخاری آنان را تحت انقیاد درآورد.
والنتیانوس در نامهای به آرشاک از وی خواست تا از پارسیان دوری جسته و به رومیان نزدیک شود ولی آرشاک حتی جواب نامه را نداد و با این عمل به وی بیاحترامی نمود. والنتیانوس بسیار خشمگین گشته و برادر آرشاک به نام تیرداد را که نزد وی بود کشته و سپاهی گران به سوی ارمنستان فرستاد. آرشاک به هراس افتاد و به کمک نرسس، نوه هرسیک، سکوبای بزرگ ارمن تقاضای صلح نمود و قول داد مالیات عقب مانده را کاملا بپردازد. قیصر از کرده خود پشیمان شده و به گنل به خاطر قتل پدر او تیرداد نیکی بسیار کرده و لقب کنسول داد و به ارمنستان فرستاد. ولی با دسیسههایی که صورت گرفت اینطور وانمود شد که گنل قتل پدر خود را از چشم عمویش میبیند و میخواهد انتقام بگیرد. بدین سان سرانجام گنل بدست خود آرشاک در شکارگاهی کشته شد. آرشاک زن گنل را به ازدواج خویش درآورد و از او کودکی صاحب شد که پاپ نام گرفت.
شاپور که میخواست از یونانیان بخ خاطر جنگهای پیشین انتقام بگیرد از آرشاک تقاضا کرد با تمامی سپاه ارمن نزد وی برود ولی آرشاک عللی را بیان کردع نخواست شخصا عازم گردد بلکه هنگی کوچک از پس شاپور فرستاد. شاپور با سپاه خود راه افتاد تا به شهر تیگرناگرت رسید ولی ساکنان شهر و سپاه محافظ شهر با وی مقابله کردند، جنگ سختی درگرفت و در طول آن پارسیان بسیاری کشته شدند. سپاه شاپور با تحمل شکست به نصبین بازگشت و قصد حمله مجدد و تصرف شهر را داشت که شاپور پشیمان گشته و در نامهای به مردم شهر با عنوان اینکه فقط قصد گذر از این شهر را داشته وعده داد که در بازگشت زیانی شدید به آنان برساند.
شاپور به وعده خود عمل کرد و در بازگشت از یونان به کمک اسرای یونانی دیوار و باروهای تیرگرانگرت را ویران ساخت و شهر را به تصرف خود درآورد و تاجائیکه توانست مردمان آن را کشت و به اسارت گرفته و راهی پارس شد.
از طرفی جنگی بین آرشاک و ناخارهایی که از رفتار وی به تنگ آمده بودند درگرفت و در بینابین این جنگ سپاهیان قیصر نیز فرا میرسند و آرشاک که در تنگنا قرار گرفته بود مردانی نزد نرسس بزرگ میفرستد و به وی قول میدهد از تمام اعمال خلاف دوری کند و به رای او عمل نموده و توبه کند تنها مشروط بر اینکه او بیاید و آرامش را برقرا سازد. نرسس برای جلوگیری از نابودی کشورش دست به اقدام زده ابتدا ناخارها که گوش به فرمان او بودند را به آرامش فرامیخواند و سپس نزد سپاهیان یونان رفته مالیاتها را پرداخت نموده و پاپ فرزند آرشاک را به گروگان داد. سپس همراه نامه آرشاک به پیش والس قیصر روم رفت ولی والس نه تنها نامه را نخواند بلکه دستور به تبعید نرسس بزرگ هم داد. در زمانی که نرسس در تبعید بود، آرشاک از تمام پیمانهایی که با ناخارها بسته بود سرباز زد و بسیاری از آنان را به قتل رساند.
پس از والس تئودوس بزرگ قیصر روم شد، وی اعمال نیک پیش گرفته، بتکدهها را ویران نمود و نرسس بزرگ را از تبعیدگاه به نزد خود در بیزانس آورد. شاپور شخصی پهلویک به نام آلاناوزان را که با آرشاک خویشاوند بود با هنگی نیرومند به سوی آرشاک گسیل داشت. ناخارهای باقیمانده که از آرشاک دل خوشی نداشتند به وی گرویدند، آرشاک از آلاناوزان امان خواست ولی وی نپذیرفت. سرانجام آرشاک در تنگنای شدید قرار گرفت و برخلاف میلش نزد شاپور رفت و زندانی شد و پس از مدتی مرد.
شاپور پس از مرگ آرشاک ارمنستان را به فردی به نام مهروژان سپرد و قول پادشاهی آن کشور را به شرط آنکه شاهزادگان و اشراف را به اطاعت خود و کشور را به آیین مزدیستی درآورد، به وی داد. نرسس از تئودوس درخواست میکند که آنان را برای بازپس گیری کشور یاری کند. تئودوس هم پاپ پسر آرشاک را به عنوان پادشاه ارمنستان شناخته، سپاهی گران در اختیار یکی از سرداران خود گذاشته و کشور را از دست مهروژان بازپس میگیرد.
شاپور به کمک مهروژان آمده و جنگی سخت میان پارسیان و رومیان برای تصاحب ارمنستان درمیگیرد، ارمنیان به کمک رومیان آمده و سرانجام مهروژان اسیر گشته و کشور با به تصرف درآمدن توسط پاپ آرامش مییابد.
پاپ ابتدا اعمال پسندیده انجام داد ولی بعدها بواسطه با روی آوردن به اعمال شهوانی مورد سرزنش نرسس بزرگ قرار گرفت. پاپ که از ترس تئودوس جرات نداشت آشکارا به نرسس آسیبی برساند، سرانجام مخفیانه داروی مرگباری به وی داد و او را از زندگی محروم ساخت. بعدها پاپ بر علیه تئودوس هم شورید و جنگی میان آنان درگرفت و در این جنگ پاپ دستگیر شده و پس از هفت سال پادشاهی توسط تبر سر از تنش جدا شد.
تئودوس در بیستمین سال پادشاهیش شخصی وارازدات نام از همان نسل اشکانی را به جای پاپ به تخت پادشاهی نشاند. وارازدات پس از رسیدن به پادشاهی به توصیههای سپاهیان ناظر یونانی پیروی نکرد، بلکه سفیرانی نزد شاپور فرستاد تا یکی از دخترانش را به ازدواج وی درآورد و خود ارمنستان را به او بازگرداند. سرداران یونانی این امر را به قیصر خبر دادند. تئودس هم فرمان داد در صورتی که وارازدات به میل خویش نزد قیصر نرود وی را دستگیر کنند، لذا بناچار با میل خود نزد قیصر رفت و قصد تکذیب همه چیز را داشت ولی قیصر سخنان وی را باور نکرده فرمان داد او را با بندهای آهنین به جزیره تولیس اقیانوس ببرند.
تئودوس به جای وارازدات دو فرزند پاپ یعنی آرشاک و واغارشاک را بر ارمنستان پادشاه گردانید با این فکر که دو نفر برای شورش متحد نمیشوند. واغارشاک اندکی بعد مرد و پادشاهی به تنها آرشاک رسید. مدتی بعد تئودوس هم دار فانی را وداع گفت. پس از تئودوس فرزندش آرکاد به پادشاهی روم رسید. شاپور با آرکاد قرداد صلحی برقرار کرد و سرداران هم که از مشقات جنگ دائمی خسته و بیزار شدند موافقت کرده و قرار بر این شد که ارمنستان به دو نیم تقسیم شود. آرشاک پادشاه قسمت غربی شد و از طرف شاپور شخصی به نام خسرو از همان خاندان اشکانی را در قسمت شرقی به پادشاهی رسید.
شاهزادگان ارمنی که نمیخواستند زیر یوغ شاپور مشرک باشند مایملک خود را رها کرده به نواحی غربی به رهبری آرشاک رفتند ولی وقتی دیدند شاپور پادشاه اشکانی مومنی را بر نواحی شرقی حاکم کرده، به نواحی واقع در بخش پارسی ارمنستان بازگشتند. این روند بازگشت گسترش یافت و عدهای که در غرب ساکن بودند هم به شرق آمدند، حتی افرادی گنجهای آرشاک را از دژ هانی بیرون آورده به سوفن منتقل کردند. این خود سببی شد که میان خسرو و آرشاک جنگی در بگیرد. اگرچه شاپور و آرکاد از خسرو و آرشاک حمایتی نکردند ولی مانع این جنگ نیز نشدند. به هر حال جنگ سختی بین این دو درگرفت و در این جنگ سپاه آرشاک متلاشی شده و وی ناچار به گریز میشود و مدتی بعد در اثر بیماری سل درمیگذرد. از آن پس یونانیان در بخش خود پادشاهی تعیین نکردند و کنتهایی برای اداره حکومت کشور بخش خویش گماردند. ناخارهای ارمنی با مشاهده این که یونانیان بر ایشان پادشاهی تعیین نکردند، فقدان رهبری را دشوار یافتند و داوطلبانه حاضر به فرمانبرداری از خسرو شدند.
آنگاه که خسرو بر همه ناخارهای ارمنی مسلط شد خطاب به آرکاد از او تقاضا نمود تا بخش یونانی ارمنستان را نیز به وی بسپارد و او با آباد نگه داشتن آن همچون گماشتگان وی خراجها را با صداقت خواهد داد. آرکاد هم با سوءظن از یکپارچگی ناخارها به ناچار این تقاضای خسرو را پذیرفت. شاپور از این پیمان پنهانی بین خسرو و آرکاد خشمگین شد و سفیرانی را به پیش وی فرستاد ولی خسرو مغرور شده با تکبر و جسارت پاسخ داد و سفیران را با بیاحترامی پس فرستاد و بیدرنگ با آرکاد به مذاکره نشست تا پیمانی که با شاپور بسته بود نقض کرده با سپاه به او یاری دهد و اما خود تمام ارمنستان را به او بسپارد. شاپور فورا پسرش اردشیر با سپاهی گران به ارمنستان فرستاد ولی آرکاد از یاری به خسرو امتناع ورزید و خسرو نه از عهده مقابله با شاپور و نه گریز از او برآمده و به ناچار نزد وی رفت. اردشیر هم او را از پادشاهی عزل کرده و برادرش وارمشاپوه را به جای او تعیین نمود.
شاپور پس از هفتاد سال پادشاهی درگذشت و اردشیر هم پس از وی چهار سال پادشاهی کرد. سپس بهرام که کرمان نیز نامیده میشد به سلطنت رسید. او دوستی خود را با وارمشاپوه پادشاه ارمنستان و ساهاک سکوبای بزرگ حفظ کرد و میان وی و آرکاد نیز آرامش برقرار بود.
آرکاد هم بیمار شد و درگذشت و پسرش تئودوس کهتر جانشین وی گردید، او نیز پیوند مودت و دوستی خود را با وارمشاپوه حفظ کرد ولی بخش مربوط به خویش را به او نسپرد، وی با یزدگرد پادشاه پارس نیز پیمان صلح بست.
وارمشاپوه پس از بیست و یک سال پادشاهای درگذشت و پسری یازده ساله به نام آرتاشس را از خود بجای گذارد. در آن زمان ساهاک بزرگ به دربار یزدگرد پادشاه پارس رفت و تقاضای استرداد خسرو را کرد. یزدگرد با خواهش او موافقت کرده حکومت را به خسرو داد و به ارمنستان گسیل داشت ولی خسرو تنها یکسال مجددا پادشاهی کرد و درگذشت.
پس از او یزدگرد پسر خود شاپور را به پادشاهی ارمنیان گمارد با این نیت که ناخارها به او تقرب جسته و نیز با خویشانودی سببی به او خو گرفته و شاید به آیین مزدیسنی گرویده بدین وسیله به کلی از یونانیان جدا شوند. ولی ارمنیان حکومت یک مشرک را نمیپسندیدند و ناخارها بارها شاپور را مورد تمسخر خود قرار دادند. به هر حال شاپور پس از چهار سال پادشاهی خفتبار از بیماری پدرش آگاهی یافت و شتابان رفت ولی قبل از رسیدنش یزدگرد پس از یازده سال پادشاهی درگذشت. در همان خود او نیز توسط توطئه افراد دربار کشته شد. پس از یزدگرد بهرام دوم بر پارسیان پادشاه گردید. به مدت سه سال کسی بر ارمنستان حاکم نبود و این سرزمین دائم در جنگ و شورش بود.
ساهاک بزرگ که این بلایا را در بخش پارسی ارمنستان مشاهده مینمود به نواحی غربی رفته و در نامهای از آگوستوس تئودوس قیصر روم تقضای کمک کرد و تئودوس به او و یارانش پناه داد.
بهرام پارسی با ارمنیان از در صلح وارد شده، نافرمانیهایی که آنان در این مدت مرتکب شده بودند را بخشیده و به خواهش ناخارها آرتاشس پسر ورامشاپوه را به عنوان پادشاه، اردشیر نامیده و ارمنستان را بدون قیم پارسی به او میسپارد. اردشیر شش سال حکومت کرد.
اردشیر چنان در امیال نفسانی غرق شد که همه شاهزادگان و اشراف از او متنفر شدند و از ساهاک بزرگ خواستند که از اردشیر نزد پادشاه پارس بدگویی کند تا بدین ترتیب وی معزول شده و یک پارسی برای اداره ارمنستان گمارده شود. ساهاک چنین چیزی را نپذیرفت ولی آنان بر گفته خود پافشاری کردند و سرانجام توسط کشیش دیگری به نام سورماک این خواسته خود را برآورده کردند.
بهرام پادشاه پارس، اردشیر شاه ارمن و ساهاک بزرگ را به دربار خویش خواند و از ساهاک خواست تا با دیگران هم داستان شود ولی وی نپذیرفت. بهرام اردشیر را محبوس کرده و ساهاک را از منسب خود خلع کرده و سورماک را جانشین وی کرد و وی را همراه مرزبان پارسی که نامش وه میهرشاپوه بود برای شاهزادگان فرستاد. اما سورماک بیشتر از یک سال در مقامش باقی نماند و بدست همان شاهزادگان خلع شد. در این زمان شاهزادگان ارمنی به دو دسته تقسیم شدند، عدهای خواستار تعیین جانشین دیگری توسط پادشاه پارس بودند و عدهای دیگر خواهان بازگشت ساهاک بزرگ بودند. بهرام درخواست آن عده را پذیرفت و یک آوشری به نام شامول را به عنوان دارنده مقام سکوبایی بزرگ برگزید. شامول هم پنج سال در ارمنستان زندگی کرد و درگذشت. در این هنگام همه شاهزادگان و ناخارها گرد هم آمدند و نزد ساهاک بزرگ رفتند و التماس کردند تا دوباره به مقر خود بازگردد ولی وی نپذیرفت.
بهرام بیست و یک سال بر پارسیان پادشاهی کرده درگذشت و حکومت را برای فرزندش یزدگرد باقی گذارد. وی پیمان صلح را فراموش کرده به محض رسیدن به پادشاهی به سپاهیان یونانی مستقر در نصبین حمله کرد. وی به سپاه نیز فرمان داد وارد ارمنستان شوند. اینان آمدند و بطور منظم در نزدیکی شهر قربانگاهها اردو زدند. در این زمان بیماری مرگباری بر ساهاک بزرگ نازل شد و پس از پنجاه یک سال تکیه زدن بر مسند سکوبایی بزرگ درگذشت.
نتیجه
کتاب «تاربخ ارمنیان» موسی خورنی را از نظر محتوایی میتوان به دو بخش تقسیم کرد، در بخش اول این کتاب که تاریخ دور را بیان میکند، گذشته از اینکه بعضا با افسانه آمیخته است، بسیار اغراق آمیز و دور از تاریخ واقعی است. به گونهای موسی خورنی در این بخش سعی داشته است هر آنچه که در گذشته دور اتفاق افتاده و به گونهای با سرزمین ارمنستان مرتبط بوده را به خود ارمنیان نسبت داده و یک بزرگنمایی افراطی و بسیار ملیگرایانه را ارائه دهد.
در این بخش اسامی که برای پادشاهان و بزرگان ارمنی آمده است ظاهرا تنها برگرفته از نام اماکن و قومهای معاصر وی میباشد و به طریقی خورنی خواسته برای هر یک از آن اماکن و قومها تاریخسازی کند.
بخش دوم این کتاب به واقعیت تاریخی نزدیکتر است چرا که از لحاظ زمانی نیز چندان از موسی خورنی دور نیست. آغاز این بخش را شاید بتوان از همان دوره شکلگیری دولت ساسانی در ایران دانست که کتاب «تاریخ ارمنیان» آگاتانگغوس نیز از همان دوران آغاز میشود. موسی خورنی خود اذعان داشته است که از کتاب آگاتانگغوس بهره برده، هرچند سعی نموده مطالبی که در آن کتاب آمده را به تفصیل در کتاب خود نیاورد.
در این بخش دیدگاه ملیگرایانه موسی خورنی به یک دیدگاه مذهبی تغییر حالت داده و به جای ستایش قدرت و دلاوری شاهان ارمنی از پاکدلی و رهبانیت کشیشها و اسقفهای ارمنی سخن به میان آمده است. وی در این بخش به وابستگی ارمنستان به دو امپراتوری روم و پارس اذعان دارد و سعی میکند روحانیت را عامل بسیاری از تحولات در ارمنستان بیان کند.
به طور کلی کتاب موسی خورنی از لحاظ تاریخی بسیار با اهمیت است و هرچند با گزافهگویی بیش ازحد در باب ارمنیان تا حدودی سعی در تحریف تاریخ واقعی داشته است ولی بعضا به واقعیتهای تاریخی در این کتاب اشاره شده که شاید به ندرت بتوان آنها را در کتاب دیگری یافت.
در مورد تاریخ ایران نیز این کتاب از ارزش بسیاری زیادی برخوردار است. خصوصا در باب تاریخ پیش از دوره ساسانیان که منابع ما اکثر از مورخان یونانیانی هستند که از ما بسیار دور بودهاند و آنچه را که شنیدهاند را باب میل خود نگاشتهاند. تاریخ دوره اشکانی را موسی خورنی با توجه به اینکه یکی از بزرگترین سلسلههای ارمنیان به دودمان اشکانیان مرتبط میباشد، تا حدودی بدون غرضورزی نگاشته و بهگونهای حتی سعی در بزرگنمایی آنان نیز داشته است.
اما در باب تاریخ دوره هخامنشیان چیزی که نمود دارد این است که موسی خورنی تاریخ ابتدایی این دوره را در کتابهای یونانیان خوانده و سعی کرده به گونهای ارمنیان را نیز در آن دخیل کند. به جز نام کوروش از پادشاهان دیگر هخامنشی نامی برده نشده است، شاید به دلیل اینکه به جز تیگران پادشاه ارمنی دیگری از ارمنستان باستان نمیشناخته تا همدوره پادشاهان ایرانی ذکر کند.
در مورد تاریخ پیش از دوره هخامنشی، موسی خورنی تنها به یک پادشاه مادی یعنی آژداهاک اشاره دارد که همدوره همان کوروش و تیگرا ن است. به جز وی خورنی سخن دیگری از مادها به میان نمیآورد و همانطور که در بخش آخر کتاب نخست خود به افسانههای پارسی اشاره دارد واضح است که این افسانهها به گونهای بر وی تاثیر گذاشته و برخی از شخصیتهای اسطورهای ارمنیان را مشابه با اسطورههای ایرانی آورده است. به طور مثال شخصیت هایک با آرش کمانگی۰۶۳۱ شیاهتهای زیادی دارد.
در کل این کتاب برای خصوصا کسانی که میخواهند تاریخ شمال غربی ایران را مطالعه کنند از ارزش زیادی برخوردار است چراکه موسی خورنی به طور قطع هر آنچه که در مورد تاریخ این محدوده جغرافیایی میدانسته بیان کرده است.
- بر پایه «وقایع نامه ساموئل آنتسی» (Samvel Anetsi)
- شورای افسس (ephesus) در سال ۴۳۱ میلادی برای حل مسائل مذهبی مسیحیت تشکیل گردید.
- احتمالا منظور همان اشک اول (Arsaces I) پادشاه اشکانی بین سالهای ۲۵۰ تا ۲۱۱ قبل از میلاد میباشد
منبع :
- این نگاره توسط اسیروس شهمیری در سال ۱۳۸۸ شمسی (۲۰۰۹ میلادی) نوشته و اِرسال گردید، اِنی کاظمی در سال ۱۳۸۹ شمسی (۲۰۱۱ ژانویه) آنرا مورد تصحیح قرار داد، عکس ها نیز سپس توسط اِنی به نگاره افزوده شده اَند