ورای تبلیغات سیاسی گستردهشان، رهبران نازی در زمره مردانی در تاریخ مدرن هستند که در روابط عجیب و مثلثهای عشقی درگیر بوده و رفتارهای خشن و نامناسبی با همسرانشان داشتهاند که شنیدنش مردم
آلمان را شگفتزده کرده است.
به گزارش فرادید به نقل از دیلیمیل، هاینریش هیملر، یکی از سران ارشد نازی که با مارگارت ازدواج کرده بود، معشوقههای متعددی داشت. وقتی جوزف گوبلز، وزیر تبلیغات دولت هیتلر، نهایتاً در مقابل همسرش مگدا اعتراف کرد که با یک هنرپیشه رابطه داشته است، مگدا مجبور شد با این قضیه کنار بیاید، زیرا هیتلر به او اجازه نداد طلاق بگیرد.
جیمز وایلی، نویسنده کتاب همسران نازی: زنانی که در آلمان نازی در رأس بودند» به نیویورکپست گفته است: «من فکر میکنم که مورخان بیشتر تمرکزشان به روی کارهای شوهران بوده است. ایندرحالیستکه، زنان نیز زندگی بسیار جالبی داشتند.»
روزنامه دیلیمیل، در این مقاله صحنههایی از زندگی خصوصی برخی از شخصیتهای بلندپایه نازی را برجسته کرده است:
مارتین بورمن و همسرش گردا
مارتین بورمن، به بیرحمی، خشونت و
یهودیستیزی آتشین معروف و به عنوان منشی خصوصی هیتلر از قدرت زیادی برخوردار بود. او تعیین میکرد که چه کسی با پیشوا ارتباط داشته باشد و مسئول انتصابات و پیشرفتهای شغلی در حزب نازی بود.
گردا بورمن از معدود زنانی بود که تجسم زنانگی ایدئال از منظر حزب نازی بودند. او موهای بلوند و انبوهش را میبافت، از لوازم آرایش گریزان بود و لباسهای سنتی منطقه باوارا را بر تن خودش و بچههایش میکرد.
در چند عکس معدودی که سالم مانده است به نظر میرسد که آنها همانلحظه از سر صحنه فیلمبرداری
فیلم سینمایی «اشکها و لبخندها» برای گرفتن عکس آمدهاند. بااینحال، گردا یک نازی تمام
عیار بود و طوری برنامهریزیشده بود تا از همسر خشنش اطاعت کند. ایدئولوژی نازی طوری ذهن او را شستشو داده بود که او هرگز درباره بیوفاییها و خیانتهای همسرش شکایتی نمیکرد.
تاآنجایی که به گردا مربوط میشد، روابط متعدد و کوتاهمدت همسرش با زنان مختلف نمایشی از یک مرد سالم بود که نیاز دارد تولیدمثل کند. او حتی به سوی هدویگ پاتهست، معشوقه مخفیانه هاینریش هیملر که اردوگاههای کار اجباری را تأسیس کرده بود، دست دوستی دراز کرد.
اما در اکتبر سال ۱۹۴۳ بورمن دیوانهوار عاشق زنی شد که در یک مهمانی دیده بود؛ اینبار همسرش از این عشق مطلع نبود. این زن مانجا بهرنس یک دستیار سابق دندانپزشک بود که بازیگر شده و در چند فیلم بازی کرده بود. بورمن متأهل بود، بااینحال آنقدر اصرار کرد تا مانجا تسلیم شد.
چند ماه بعد بورمن مجبور شد نزد همسرش گردا اعتراف کند که «دیوانهوار» عاشق معشوقهاش شده است. اما گردا بهجای نیشوکنایه زدن از این موقعیت استفاده کرد و پیشنهاد داد خانواده چندهمسری داشته باشند. او به بورمن گفت: «یک سال [مانجا]بچه میآورد و سال بعدش من، بنابراین همیشه همسری داری که میتواند کارها را انجام دهد. همه بچهها را با هم در خانهای روی دریاچه بزرگ میکنیم.»
او حتی پا را فراتر نهاد و گفت باید تمام معشوقهها حقی مانند یک همسر قانونی داشته باشند. گردا حتی فکر کرد در آلمان باید قانونی تصویب شود که به «مردان سالم و ارزشمند اجازه داده شود دو همسر داشته باشند.»
برای بورمان با آن «نیاز شهوانی نامحدود» که «بدون توجه به عرف اجتماعی» ارضایش میکرد؛ این پیشنهاد بسیار عالی بود. گردا که میخواست این ایده را عملی کند مانجا را دعوت کرد و از او خواست همراهی کند. اما این هنرپیشه ابتدا سعی کرد که پیشنهاد را تعدیل کند و نهایتاً از این رابطه بیرون رفت.
در سال ۱۹۴۵ و با نزدیک شدن متفقین به برلین، مارتین بورمن احتمالاً به دلیل اصابت خمپاره یک تانک
شوروی کشته شد. گردا روی یک اتوبوس مدرسه صلیب سرخ نازی را کشید و به همراه بچهها و خواهر شوهر و ۳ نوزاد دیگر سوار اتوبوس شد و یه سمت تایرول به راه افتاد.
در جنوب تایرول آنها رؤسای منطقهای حزب نازی را ملاقات کردند و آنها خانهای در روستا به آنها دادند. اگرچه خانه امن بود، اما گردا ناگهان دردی کشنده را در درونش احساس کرد. یک پزشک محلی تشخیص سرطان پیشرفته تخمدان داد. یک روز یک افسر ارشد ارتش بریتانیا به سراغ گردا آمد. گردا فکر کرد آمدهاند او را به اردوگاه کار اجباری ببرند، اما افسر آمده بود تا او را به یک بیمارستان ایتالیایی ببرد. در آنجا گردا تحت عمل جراحی قرار گرفت، اما دیگر دیر شده بود. گردا در ۲۳ مارس ۱۹۴۶ و چند ماه بعد از ۳۷امین سال تولدش با همان عقاید تعصبی از دنیا رفت.
جوزف گوبلز و همسرش ماگدا
گوبلز از سال ۱۹۳۳ تا ۱۹۴۵ وزیر بدنام تبلیغات هیتلر بود. او عقاید تند ضد یهودی داشت و کنترل رسانهها و هنر شامل فیلم و تئاتر را برعهده داشت. اما همسرش – که بیشتر به عنوان قاتل ۶ فرزندشان به یاد آورده میشود – زندگی خصوصی عجیبی درست در قلب حکومت پیشوا داشت.
گوبلز و ماگدا از همان نگاه اول نسبت به هم شور عجیبی داشتند. ماگدا در سال ۱۹۳۰ در دفتر تبلیغات حزب نازی کارش را شروع کرده بود و اندکی بعد آنها دو عاشق دلباخته شدند. گوبلز شیفته این بلوند عاقل و شگفتانگیز شده بود. او درباره ماگدا نوشته بود: «انگار خواب میبینم. سرشار از سعادتم.»
اما تصور اینکه ماگدا چه چیزی در گوبلز دیده بود که عاشقش شده بود، قدری سخت است. گوبلز کوتاهقد بود و پایش مادرزادی کج بود. او در مورد زنان زیبا بسیار ناشی رفتار میکرد و آنها نیز او را با انزجار زیاد رد میکردند.
اما ماگدا احتمالاً شیفته سخنرانی او در یکی از گردهماییهای نازی شده بود و این سخنرانی احتمالاً آتش عشق او را شعلهور کرده بود. مگدا قبلاً ازدواج کرده و طلاق گرفته بود و آن زمان یک عاشق جوانتر نیز داشت. او سعی کرد آن رابطه را تمام کند، اما این دانشجو که مشکوکشده بود روزی با یک تفنگ از راه رسید و ماگدا را تهدید کرد اگر به رابطه بازنگردد او را میکشد.
اما یک مانع بزرگتر بر سر رابطه روبهعمیقشدنِ ماگدا و گوبلز بود و آن مانع هیتلر بود. ماگدا و رایش یک سال پیشتر از این با هم ملاقات کرده بودند و هر دو نسبت به هم علاقه داشتند. هیتلر میخواست با ماگدا رابطه داشته باشد، اما برای اینکه بتواند این رابطه را مخفی نگه دارد یک پیشنهاد عجیب به مگدا داد. ماگدا این پیشنهاد را مشتاقانه پذیرفت.
وایلی میگوید: «ماگدا باهوش، پیچیده و بسیار توانمند بود و عشقش به هیتلر بسیار فراتر از عشقش به شوهرش بود. او میدانست تنها راه برای نزدیک بودن به هیتلر پذیرش بانوی اولی رایش سوم است.»
اگرچه گوبلز دل خوشی از تحسین ماگدا توسط هیتلر نداشت در دسامبر سال ۱۹۳۱ با او ازدواج کرد. گوبلز در خاطرات خود نوشته: «او در مقابل رئیس دستپاچه میشود. من خیلی عذاب میکشم. حتی یک لحظه هم چشم بر هم نگذاشتهام.»
اما گوبلز هم در زندگی شخصیاش غیرقابل تحمل بود. او به دنبال یک کارگردان اوپرا به نام لنی ریفنستال بود. او در سال ۱۹۳۸ با یک بازیگر به نام لیدا باواریا وارد رابطه شد. او یک روز در حال نوشیدن چای با همسرش ماگدا رابطه خود را با لیدا افشا کرد و از همسرش پرسید آیا میتواند همزمان با او لیدا را هم داشته باشد. ماگدا با اکراه پذیرفت و خیلی زود آنها سه نفری با یک قایق تفریحی به مسافرت رفتند.
ماگدا که روز به روز از این رابطه عصبانیتر میشد درخواست طلاق داد، اما هیتلر مانع شد. وایلی میگوید: «هیتلر واقعاً نسبت به اینکه کسی از همراهان نزدیکش طلاق بگیرد حساس بود، زیرا این کار میتوانست تصویر حزب نازی را مخدوش کند.»
ماگدا یکبار با این زن شوخی تلفنی کرد و پشت تلفن به او گفت که گوبلز
ساعت ۱۱ برایش ماشینی در فلان چهارراه خلوت میفرستد و او باید آنجا منتظر باشد. زن یکساعت آنجا معطل بود تا اینکه مگدا به شوهرش اعتراف کرد چه کرده است.
اما در پایان جنگ مگدا غمانگیزترین سرنوشت را در میان همسران سایر رهبران نازی داشت. او در سال ۱۹۴۵ به همراه رایش در پناهگاه او بود. مردی که او واقعاً دوست میداشت برای جلوگیری از افتادن به دست دشمنان خودکشی کرده بود پس او به نزد فرزندان و شوهرش بازگشت. ۲۴ ساعت بعد از خودکشی رایش، او به فرزندانش نوشابه همراه با قرص آرامبخش قوی خوراند. در ساعت ۸:۴۰ دقیقه روز اول مه سال ۱۹۴۵ ماگدا درحالیکه بازویش را در بازوی گوبلز حلقه کرده بود با او در باغ قدم میزد.
او کپسول حاوی سیانورش را گاز زد. شوهرش به سر او شلیک کرد و سم خودش را قورت داد و سپس اسلحه را به سمت خودش نشانه رفت. بعد اجساد آنها را به بنزین آغشته کردند و خانهشان تمام شب در آتش سوخت.
هاینریش هیملر و همسرش مارگارت
هاینریش هیملر از صمیمیت در اتاق خواب بیزار بود. وایلی مینویسد: «رابطه زناشویی همزمان هم برایش ترسناک بود و هم او را مجذوب میکرد.» او در اواخر ۲۰سالگی کتابی خواند که در آن نوشته بود مردان جوان باید نیروی جنسی خود را برای انجام فعالیتهای مفیدتر هدایت کنند. تجرد همچنین راهی بود که او میتوانست به واسطه آن «شکست در جذب زنان را یک فضیلت بازنمایی کند.»
هاینریش هیملر و همسرش مارگارت
یکی از زنانی که او را طرد نکرد مارگارت بُدن بود. او در
جنگ جهانی دوم در جبهه غربی یک پرستار بود و این تجربه لطمه زیادی به او زده بود. او در سال ۱۹۲۷ با هیلمر در قطار دیدار کرد، این رابطه ادامه داشت تا اینکه ۲ سال بعد آنها با هم ازدواج کردند. این ازدواج بدبختی زیادی برای مارگارت به همراه داشت.
وایلی میگوید: «این زن خیلی معماگونه بود. او بسیار بسته بود. بسیار تدافعی و شکاک و اکثر اوقات ناراحت. فکر میکنم او یک شوهر معمولیتر را ترجیح میداد.»
او و هیملر همیشه رؤیای داشتن یک مزرعه را در سر داشتند و بالاخره در بیرون از مونیخ یک زمین خریدند. مارگارت در آنجا کشاورزی میکرد و مرغ، غاز و خرگوش پرورش میداد. او اغلب اوقات احساس بیماری میکرد و در سال ۱۹۳۹ در اثر انفجار تصادفی آبگرمکن به شدت مجروح شد.
بانی
اگرچه هیملر اوایل تمایلی به رابطه صمیمانه زناشویی نداشت، اما وفادار ماندن به همسرش برایش کار سختی بود. در سال ۱۹۳۸، او به شدت عاشق منشی ۲۶سالهاش لودیگ پاتهاست شد که او را با نام استعاری بانی میشناختند.
بانی و هیلمر به دنبال راهی بودند که بتوانند با هم باشند. آنها در اسل ۱۹۴۲ صاحب یک پسر شدند و هیلمر برای پسرش و بانی یک آپارتمان در بیرون از برلین اجاره کرد. مارگارت بالاخره از ماجرای فرزند نامشروع شوهرش مطلع شد. او در خاطرات روزانهاش نوشته است: «بعضی اوقات نمیتوانم این زندگی را باور کنم. ما زنان بیچاره. با خیانت و دروغ احاطه شدهایم.»
رودولف هس و همسرش ایلسه
ایلسه پروهل، در سال ۱۹۰۰ متولد شد و دختر یک پزشک محترم بود که در جنگ جهانی اول کشته شد. او وقتی هنوز دانشآموز بود اتفاقی با رودولف هس ۲۶ ساله در آپارتمانی که هر دو در آن زندگی میکردند برخورد کرد. ایلسه عاشق هس شد، اما هس در برابرش مقاومت میکرد. هس هم مانند هیلمر تمایلی به رابطه با زنان نداشت و علاقه داشت مانند «راهبها» زندگی کند.
وایلی مینویسد: «این زوج سالها با هم رابطه داشتند، اما هس هیچ تمایلی به برقراری رابطه جنسی نداشت. آنها هر دو به
شعر و فرهنگ آلمان علاقه داشتند.»
هیتلر و هس
آنها نخستینبار سخنرانی هیتلر را در سال ۱۹۲۰ شنیدند و به سرعت به زیر پرچم او رفتند. ایلسه بعد از ۷ سال رابطه بیسرانجام با هس دیگر داشت صبر و تحملش را از دست میداد. تا اینکه در سال ۱۹۲۷ وقتی ایلسه، هس و هیتلر با هم در یک کافه دور میز نشسته بودند، هیتلر دست ایلسه را در دستان هس گذاشت و به آنها پیشنهاد کرد با هم ازدواج کنند.
ایلسه
هس معتقد بود که ایلسه فقط «یک دوست وفادار» است، اما بهرحال آن دو در دسامبر سال ۱۹۲۷ با هم ازدواج کردند. آنها با هم به آپارتمان کوچکی در مونیخ رفتند، اما هس همچنان تمایلی به برقراری رابطه نداشت. ۱۰ سال بعد این زوج تنها فرزندشان را به دنیا آوردند و به احترام هیتلر که گاهی او را وولف مینامیدند، نام فرزندشان را وولف گذاشتند.
هس بعد از مشاجره کوتاهی که با هیتلر داشت به تنهایی به اسکاتلند سفر کرد تا بین بریتانیا و آلمان صلح برقرار کند. اما بعد از آنکه مشخص شد هیچ برنامهای برای توافق صلح وجود ندارد، دستگیر شد. او در نورمبرگ به حبس ابد محکوم و به زندان اسپاندائو در برلین منتقل شد. ایلسه همسرش را
ترک نکرد. او تمام مدتی که هس در زندان بود با او نامهنگاری میکرد؛ هرچند که رسیدن هر نامه ۷ ماه طول میکشید.
هس و تنها پسرش وولف
هس در سال ۱۹۸۷ در سن ۹۳ سالگی خودش را در زندان حلقآویز کرد. ایلسه که وفاداریاش به هس بسیاری از مورخان را شگفتزده کرده بود، در سال ۱۹۹۵ از دنیا رفت.