پوشش مردان در زمان قاجار
یکی از امتیازات فرهنگی ایران بر سایر جوامع، بی شک نوع پوشش مردم در طول زمان بوده است به نحوی که گاه این امر تعجب سیاحان خارجی را بر انگیخته است. در طول دوران حکومت ۵۰ ساله ناصر الدین شاه قاجار بر ایران، یکی از امور بسیار مهم در نزد اقشار جامعه، نوع پوشش و متعلقات آن بوده است، به نحوی که کلاه، کفش، جوراب، شلوار، شال، کمربند، جبه، قبا، عبا و عمامه و پوستین از جمله عناصر پوشاکی مردان دوره قاجار محسوب می شده است.
کلاه
کلاه بر خلاف امروز، یک پوشش همگانی بود و ایرانیان به آن حساسیت داشتند. به نحوی که هیچکس کلاه از سر بر نمی داشت. به اعتقاد کرزن مولف کتاب ایران و قضیه ایران، کلاهی که ایرانیان به رسم ملی بر سر می گذاردند فقط در دوره قاجاریه از یک قرن پیش مرسوم شده است تا آن موقع همه جا عمامه رسم بود. بعد از رسم شدن کلاه، غالباً شالی برگرد آن می پیچیدند و این کار مختص پادشاهان و افراد خانواده شاهی و بعضی بزرگان دولت بود و اکنون فقط در موقع میلاد رسمی دربار شاه دیده می شود. از طرفی دیگر هم شکل کلاه عوض شده است، چون اوایل قرن حاضر یک و نیم پا بلندی آن بوده و نوک باریکی داشت و حالا فقط شش تا ده اینچ ارتفاع دارد و سر و ته آن تقریباً متساوی است.
محمد شاه اولین بار دستور داد که کلاه کوتاه شود. کلاه دوره قاجار عبارت بوده از یک مخروط مجوف به ارتفاع سی و پنج سانتی متر که انتهای فوق آن به داخل تا شده بود. آن قسمت که تا می خورد به طرف جلو یا قدری به پهلو، بسر می گذاشتند، پولاک نوشته است: «کلاه اعیان و متمولین از بهترین پوست بخاراست آنهم از قسمت های دست چین و منتخب پشت بره. برای مردم با در آمدتر، این کلاه را از پوست زیبای بره های محلی و بخصوص بره های شیراز و قم تهیه می کنند به قیمت ۲ تا ۵ تومان. ایرانیها همچنین، زیر کلاه یا «عرقچینی» به سر می گذاردند که زنان و بخصوص زنان اصفهان به نقوش مختلف و با هنرمندی تمام آن را می دوزند».
«عمامه» نیز به تدریج از شکل عام و همه گیر درآمد و فقط بعضی از قبایل کرد، افغان، بلوچ و برخی از اصناف مانند سادات، روحانیون، معلمین مدارس، اطباء و داروسازها و غیره آن را به عنوان علامت مشخصه بر سر می گذاشتند.
در زمینه کوتاه کردن کلاه (پوستی) درگیریهایی هم بین دولت و مردم بوجود آمد: پولاک اشاره کرده است که: «چون کلاه پوستی زود خراب و فرسوده می شد و در طی سال سه یا چهار باید کلاه خرید، مبالغ هنگفتی برای خرید کلاه پوست بخارا به خارج از مملکت می رفت.
این مسأله ناصرالدین شاه را وادار به صدور فرمانی کرد که از بلندی کلاه بکاهند و فقط در ساختن کلاه، پوست بره های داخلی را بکار برند، در روزنامه های رسمی مقررات و دستورهایی برای این کار درج شده بود و پاسبان هایی در معابر گماردند که بلندی اضافه کلاه عابرین را بی هیچ گذشتی ببرند، ولی باز بعد از چندی شاه ناچار در برابر قدرت فائقه مد و مدپرستی سر فرود آورد با یک مقاومت منظم و متشکل از طرف صدرالاعظم و وزراء، فرمان او را خنثی کرد و این کار به تجدید آزادی فردی تعبیر شد. حتی مردم بیشتر حاضر بودند که اموال شان مصادره شود تا رضایت بدند کلاهشان کوتاه گردد و بدین ترتیب سلطان مستبد نتوانست به میل و اراده، رعایایش را در این زمینه با اطاعت وادارد.
نویسنده کتاب ایران قدیم و تهران شرح جالبی درباره «کلاه نمدی ها» و کلاً فرهنگ کلاه بین ایرانیان داده است: صحبت درباره کلاه مردم ایران بود، در آن زمان اگر کسی استطاعت خریدن کلاه را نداشت، سرخود را با دستمال و شال و مانند آنها می پوشانید، خلاصه بسر نگذاشتن کلاه یک نوع توهین و بی حرمتی بود. چنانچه یکی از سوگند های متداول به کلاه بود که می گفتند به کلاه مردانه قسم و از دشنام های هم این بود که اگر چنان و چنین نکنم کلاه را می دارم و لچک زنها را به سر می گذارم.
جعفر شهری مولف تاریخ اجتماعی تهران در زمینه کلاه های نمدی چنین توضیح داده است که: قبل از هرکلاه و زیادتر از همه کلاه نمد بود در شکل و جنس و انواع مختلف مانند (کلاه نمدی) کلاهی مانند عرقچین با لبه ای کوتاه که می توانسته تا شده دو نیمه اش داخل هم فرو برود، در قیمتی ارزانتر از دیگر کلاه ها، دیگر کلاه با لبه ای بلندتر از لعایب عینی آهار خورده بشکل نصف هندوانه گرد ساخته می شد.
کلاه (فراشی) درازتر از کلاه قبلی و شکلی استوانه ای، کلاه (تخم مرغی)، شبیه تخم مرغی که سرش بریده شده باشد. کلاه (بختیاری) در بالایی پهن تر و بطرف پایین جمع تر و دو سه نوع دیگر میان اقسام مذکور که رفع ایراد مشتری بکند، در سه رنگ کلّی برای مجموعشان از قهوه ای و سیاه و سرخ جیگری که مرغوبترینشان قهوه ای معلوم شده بود و اینکه نیمچه بختیاری را کسبه و (داش مشدی) ها بسر می گذاشتند و بعد از آن کلاه تخم مرغی نزدیک به نیمچه بختیاری و بعد از اینها کلاه (فینه) از رنگهای قرمز و سیاه به منگوله ای که از وسط طاقش آویزان می شد و دور آنرا شال سبز یا سیاه یا (شیر شکری) می بستند که سبز و سیاهشان مخصوص مداح و نوحه خوانها و شیر شکری اش را تجار و حج گذارده ها می بستند.
قیمت این کلاه ها از پنج شش شاهی تا دو قران بود که اعلای آنها را از کُرک خالص می ساختند و شهری پسند گفته می شد و داش مشدی ها و (لوطی باشی) ها مشتری آن بودند و کلاههای دیگری هم در این نوع با قیمت های بالاتر بود که هر کدام را طالبانی مخصوص بود و سفارشی تهیه می شد که در هر صورت اعلاترین و سفارشی ترینشان از سه چهار قران تجاوز بعد از کلاه نمدی کلاه پوستی بود که آن هم به اشکال مختلف دوخته و تهیه می شد.
کفش و جوراب
پولاک اشاره کرده است که: «پاها با جوربهای کوتاهی که فقط تا قوزک می رسد پوشیده شده است. جورابها را به ظرافت بسیار مثل شال با میله می بافند. برای پوشش پا کفش دهان گشادی به پا می کنند که هنگام رسیدن به اتاق به سهولت بتوان آن را از پای بیرون آورد. روحانیون و منشی ها دم پایی هایی از چرم ساغری با نوکهای منقاری شکل و کاملاً برگشته به پا می کنند که پاشنه هایی بسیار بلند و نازک و مخروطی شکل دارد».
در دوره قاجار جورابهای بافت اصفهان طالبان زیادی داشتند و طول ساقه آن بطور معمول تا به زیر ماهیچه های پا می رسید. در حالی که مردان ثروتمند و مسن تر، علاقمند به پوشیدن جورابهای ساقه بلندی بودند. جورابهای نخ پنبه ای مخصوص تابستان و جورابهای ضخیم پشمی مخصوص فصل سرما و زمستان بود. روستائیان عادت به پوشیدن جوراب، جز در مراسم ایام عید یا در شب عروسی نداشتند.
«کفش ساغری» در ایران متداول بود که بتدریج کفش دستک دار جای آن را گرفت. عبدالله مستوفی در کتاب شرح زندگانی من، شرح زیبایی در همین زمینه دارد که: «کفش های اعیان زاده های شیک، کفش دستک دار بود. کفش هایی که روی پا و ساق را بپوشاند هنوز به تهران نیامده و اگر هم آمده بود عمومیت نداشت و به اصطلاح زمان بعضی جلف ها بودند که از آن کفش راحت پا و حافظ سرما می پوشیدند. یک مرتبه در دوازده سالگی بر حسب تصادف یکی از این کفش ها نصیبم شد که هیچوقت جرأت نمی کردم جلو بزرگترها آن کفش را پا کنم».
«ویلز» نیز درباره کفش و جوراب مردان توصیف کرده است که: «کفش مردان بطور معمول از جنس اروسی (کفش های روسی)کفشی ساده و بدون هر نوع چفت و بند و سگک است. در حالیکه انواع دیگر کفش ها به فرم و اندازه های مختلف هم دوخته می شود، روحانیون کفش مخصوص بخود با پاشنه های چوبی بنام «نعلین» دارند. چکمه و پوتین هم بیشتر مخصوص سوار کاران است.»
«ارخالق» لباسی بود که معمولاً از چیت های رنگی دوخته می شد
پیراهن
مردان ایرانی «پیراهن» کرباس سفید تن می کردند که جنس پیراهن ثروتمندن ابریشم سفید بود. اغلب زنان، گل و بوته هایی بر روی پیش سینه پیراهن مردانه دور دوزی می کردند. پیراهن مردان دو تکمه در قسمت جلو یا در ناحیه روی شانه چپ داشت و عموماً یقه های بسته بود و دور گردن حلقه وار قرار می گرفت. دامن آنهم بلند و تا زیر نشیمنگاه ادامه داشت. این نوع پیراهن فاقد یقه بود و آستین بلندی داشت. سر آستین پیراهن گشاد و بی تکمه بود.
دکتر ویلز توصیف کرده است که: اقشار کاسبکار یا زارع و روستائیان معمولاً پیراهن کرباس خود را با مراجعه به رنگرزان به رنگ آبی یا سورمه ای در می آوردند. پولاک هم گزارش داده است که پیراهن افراد طبقه کارگر به رنگ آبی است و از جنس زبر و خشنی که به آن کرباس گویند می باشد.
پولاک دوباره وصف کرده است که: آنها که متمکن بودند پیراهن خود را نمی شستند بلکه به محض اینکه پیراهن را یکبار پوشیدند آن را به نوکر خود داده و پیراهن نو دیگری می خریدند. در همین اوان بود که پیراهن تا خورده و اطو شده اروپایی که به آن پیراهن نظامی می گفتند ابتدا در دربار ایران و سپس در نهادهای دیگر اجتماعی متداول گردید.
شلوار، شال و کمربند
«زیرجامه» یا «شلوار» مردان از جنس پارچه نخی و ابریشمی بود و رنگ های آبی، ارغوانی، سرمه ای شلوار معمول برای روستائیان و سفید برای مردان شهری بود.
دکتر ویلز شلوار ایرانیان آن عصر را به شلوار های مرسوم بین هندیان مشابه دانسته و در توصیف شلوار ایرانیان تشریح کرده است که: «بجز عده قلیلی از اعیان، افراد درباری یا نظامیان که شلوارهای چسبان طرح اروپایی را ترجیح می دهند، کلیه شلوار های گشاد مردان دارای بند شلواریی از جنس ابریشم یا پنبه ای رنگی می باشد که از پس از پوشیدن شلوار، آن را از جلوگره می زنند به این طریق که دنباله بند اضافی آن همیشه از جلو آویخته است.»
البته باید یادآور شویم که بتدریج کمربند چرمی هم رواج پیدا کرد تا آنجا که ویلز اشاره کرده است: یکی از علائم مشخصه ای که درباریان، نظامیان و مستخدمین عالی رتبه دولتی را از دیگر اقشار اجتماعی مشخص تر می کند، وجود کمربند چرمی، پهن و سیاه رنگی است که دارای قلاب کمر برنجی مخصوصی ساخت روسیه می باشد. خود شاهزادگان و دیگر درباریان صاحب مقام هر یک به تناسب مقام و موقعیت خویش یک تکه سنگ قیمتی بر روی قلاب کمربند خود دارند.
«شال کمر» هم کمربند پارچه ای محسوب می شد که معمولاً از جنش چلوار سفید بود که چند دور بکمر پیچیده می شد. روحانیون، بازاریها، کسبه و تجار و بیشتر مردان از اقشار مختلف جامعه، عادت به بستن این نوع شالها به دور کمر داشتند. بخصوص پیر مردان و قدیمیهای کارکنان دولتی، علاقه زیادی به بستن شال نشان می دادند.
اغلب تجار بازار، میرزایان، ادباء و دانشمندان، اهل قلم، قلمدان و لوله کاغذ مورد نیاز جهت نوشتن خود را در پرشال خویش قرار می داند و برای دیگر مردم لابلای شال بعنوان جیب، جهت قراردادن بعضی وسایل مثل دستمال و غیره بکار می رفت و برای اوباش و اراذل محل قرار دادن چاقو برای فراشان حکومتی و دولتمردان جای قراردادن خنجر های سرکج نوک برگشته بود، بطوری که دسته خنجر معمولاً بیرون از شال قرارداشت و در دسترس کامل صاحب آن بود.
ارخالق
«ارخالق» لباسی که معمولاً از چیت های رنگی دوخته می شد، کاملاً چسبان و بدون یقه بود. آستین های تنگ آن تا بالای آرنج می رسید که گاهی طول این آستین تا حدود مچ هم می رسید سر آستین آن دارای تکمه های فلزی کوچکی بود. این تکمه در زمستان بسته و در فصل گرما و تابستان باز بود. ارخالق روی پیراهن پوشیده می شد. طرحی از گل و بوته هم روی ارخالق می دوختند که به آن قلمکار می گفتند. بهترین ارخالقها اینقدر زیبا بودند که کارخانه های انگلیسی نیز این نقوش را برای کالاهای صادراتی خود تقلید می کردند.
اندازه ارخالقها بسته به قشری بود که فرد به آن تعلق داشت. اندازه ارخالق نظامیها، مستخدمان دربار، آبدارچیها، و نوکرها معمولاً کوتاهتر از بقیه بود و حداکثر تا بالای زانو بیشتر نمی رسید. آراخالق مربوط به لوطی و مطرب اشخاص بی شخصیت از اینهمه کوتاهتر بود. اشخاصی متشخص از قبیل روحانیون، دکترها، تجار، کسبه و حتی روستائیان دارای آرخالقهای بلندی بود که دامن آن تا حدود پایشان می رسید.
قبا، کمرچین
«قبا» را روی ارخالق تن می کردند. قبا همیشه رنگ یکدستی داشت، سبز، زرد، آبی، بنفش، قرمز و غیره از جنس قدک مخصوص داخلی یا ابریشم یزد و کاشان موسوم به تافته تهیه می شد. قبا تا روی زانو می رسید. دامن قبا آنچنان گشاد بود که در جلو روی هم می آمد و قسمتهای مخفی بدن را می پوشاند.
«کمرچین» نیز کتی مخصوصی بود که روی ارخالق می پوشیدند. جنس آن از پارچه چلوار رنگی، ابریشم هایی با گلهای طلایی و یا از مخمل خوشرنگ بود. نوع آن بسته به فصل سال و سردی و گرمی هوا یا موقعیت اجتماعی افراد داشت. جلو آن عینا شبیه به ارخالق کاملا باز بود بطوری که پیراهن شخصی بخوبی در زیر آن آشکار می شد. کمرچین دارای یقه مستطیلی شکل لایه دار بود و دارای دو شکاف یا دهانه جیب در هر طرف بود که این جیبها علاوه بر جیب هایی که مربوط به ارخالق بود، خود دارای جیبهایی در طرفین بود و جیب بغلی هم جهت قرار دادن ساعت زنجیردار، پول، جواهر و مُهر هر کس بود.
کلیجه، جبه
«کلجه یا کلیجه» نیم تنه ی بندی بود که دامن آن تا روی پا می افتاد و کمرش کم و بیش چسبان بود. کلجه (یا کُت) روی کمرچین پوشیده می شد. در تابستان و فصل گرما هرگز استفاده نمی شد، مگر در مراسمی مثل جشن عروسی و دعوت به میهمانی.
کلجه اغلب از شال پارچه یا برک دوخته می شد. کلجه گاهی با پوستین نیز آستر می شد. گاهی نیز با نوار یا حاشیه و سرآستین و یقه ای از ابریشم، فلانل، یا پوست تزیین می شد. کلجه از پشت دارای چین های زیاد بود. یقه برگردان با لبه ای براق زردوزی شده بود. یقه ی آن پهن و قابل برگردان به دور گردن و صورت داشت.
«جبه» نیز از جمله لباسهای گشاد و روپوشهای تشریفاتی ایرانیان عصر قاجار بود. به اعتقاد ویلز این لباس معمولا مخصوص میرزاها (منشی های درباری) و دیگر کارکنان عالی رتبه، مثل وزراء، قضات، دکترها، روحانیون و دیگر مقامات بود. معمولا جنس آن از پارچه های مرغوب و گران قیمت بود. دارای یقه و آستین گشادی بود که طول این آستین در حدود چهل تا شصت سانتیمتر بلندتر از طول دست صاحب آن بود و قسمت اضافه تر از سرآستین، چین های زیبایی داشت.
در موارد معمول تا می شد، اما در مقابل بزرگان صاحب مقام همچنان از دو طرف آستین ها آویخته می شد و بعنوان یک نوع احترام دستها را در خود پنهان می داشت. پولاک هم افزوده است: که اگر کسی خود دارای چنین جبه ای نبود سعی می کرد آن را برای ساعتی چند (جهت شرفیابی به حضور رئیس خود یا ملاقات یک فرد بلند مرتبه) به امانت گیرد. جبه نیز بتدریج منسوخ شد.
عبا و عمامه
در فرهنگ معین «عبا» چنین توصیف شده است:
۱ـ پوششی است از پشم و جز آن که جلویش شکافته است و بر روی لباس پوشند.
۲ـ روپوش گشاد و بلند پشمی یا نخی که در میان پیش باز و دو سوراخ در طرفین دارد که دستها را از آنها بیرون آورند و طبقه ی روحانیون و جز آنان، آن را بر دوش اندازند. ویلز می نویسد: عبا معمولا مخصوص مسافران، روحانیون یا سوارکاران بود که بیش از همه روپوش دایمی روحانیون محسوب می شد.
بعضی از عباها حاشیه ی طلایی داشت که این نوع از عباها از طرف دربار و بزرگان بعنوان خلعت و یا از سوی پدر عروس بعنوان هدیه به دامادهای هدیه می گردید که معروفترین نوع آن عبای نائین بود. پولاک هم از عباهایی سخن به میان آورده است که از موی شتر بافته و به رنگ سیاه بود. آب در آن نفوذ نمی کرد و مخصوص روحانیون بود. بهترین عباها در کربلا، همچنین در کاشان و کرمان بافته می شد.
عمامه نیز سربند پارچه ای معمولا سفید بود و به طول چند متر که روحانیون عموما بسر می گذاشتند. سیدها یا نوادگان پیامبر (ص)، عمامه های سبز یا سیاه را مورد استفاده قرار می دادند. تجار بازار هم عمامه ای ظریف و کوچکتر از جنس چلوار سفید دور دوزی شده با نخ رنگی معمولا زرد کهربایی بدور سر می بستند.
پوستین و پاپونجا
یکی دیگر از روپوشهای زمستانی ایرانیان عصر قاجار «پوستین» نام داشت. پوستین از پوست نرم و مرغوب گوسفندان تهیه می شد. یک نوع پوستین بلند و تمام قد و دیگری فاقد دامن و بدون آستین بود که لباس پوستی بنام «نیم تنه» نامیده می شد. معمولا کسبه و افراد قشر متوسط اجتماع مانند روستائیان و مستخدمان و نوکر و مهتر، از این لباس پوستی (نیم تنه) استفاده می کردند. ویلز از بالاپوش دیگری بنام «پاپونجا» نیز نام برده است که نوعی بالاپوش شنل مانند پشمی کردی بود از جنس پوست یا نمد که ضخیم و سنگین بود. شکل و برش آن بیشتر به یک نیم دایره ای بود که از جلو یقه، دو تکه بند جهت گرده زدن از جلو و زیرگلو داشت و ضدآب و بالاپوشِ معمول روستائیان و چوپانان بود.
منابع:
۱ـ جرج کرزن. ایران و قضیه ایران؛ تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، بی تا.
2ـ پولاک یاکوب ادوارد. ایران و ایرانیان، ترجمه رحیم رضا ملک زاده، بی جا، بی تا.
3ـ ناصر نجمی. ایران قدیم و تهارن قدیم، تهران: جانزاده، ۱۳۶۳.
4ـ جعفر شهری. تاریخ اجتماعی ایران در قرم سیزدهم، تهران: رسا، ۱۳۶۷.
5ـ عبدالله مستوفی. شرح زندگانی من، تهران: زوار، ۱۳۶۰.
6ـ ویلز. ایران در یک قرن پیش. ترجمه غلامحسین قراگوزلو، تهران: اقبال، ۱۳۶۸.
*سید حشام الدین شریعت پناهی. اروپایی ها و لباس ایرانیان، تهران: قومس، ۱۳۷۲.