ماجرای توصیه دوستان شهید سلیمانی به او پیش از سفر به عراق

به گزارش خبرگزاری تاریخ ما، متن کامل برنامه دستخط با حضور حجت الاسلام والمسلمین  سعادت‌نژاد بدین شرح است:

یک سال پیش، سال ۹۸، بامداد ۱۳ دی ماه بود که یک خبری ملت ایران را آشفته کرد و به نوعی می‌توان گفت داغ آن بر دل ما همچنان مانده است؛ بعد از یک سال شهادت سردار سپهبد حاج قاسم سلیمانی عزیز، باقی مانده است. امروز که برنامه پخش می‌شود دوازدهم دی ماه و در آستانه اولین سالگرد این شهید عزیز و دیگر شهدای مقاومت از جمله شهید ابومهدی المهندس و دیگر شهدای همراه این عزیزان هستیم.

امروز فرصتی شد تا در خدمت یکی از رفقای قدیمی شهید حاج قاسم سلیمانی باشیم. کسی که از سال ۶۱ بعنوان بسیجی در لشگر ثارالله (ع) با حاج قاسم سلیمانی بوده تا لحظات آخر شهادت ایشان بعنوان مشاور در سپاه قدس فعالیت داشته است؛ حدوداً ۳۷ سال همراه حاج قاسم بوده است. حرف‌های گفتنی فراوانی از حاج قاسم عزیز دارند که به نظرم این برنامه می‌تواند زوایای جدیدی را از حاج قاسم برای شما باز کند و امیدواریم اینطور باشد گرچه در این ایام زیاد گفته شده و امیدوارم حرف‌ها و نکات جدیدی در این برنامه مطرح شود که بیننده آن باشید و ان شاءالله موثر باشد.

در خدمت حجت الاسلام والمسلمین سعادت‌نژاد مشاور عالی فرهنگی سپاه قدس هستیم که همچنان هم در این سمت هستند؛ البته نماینده سابق، ولی فقیه در سپاه قدس هم بوده اند که بخش‌هایی از سوابق ایشان را بیان کردم.

سلام و خوش آمدید.

سلام علیکم و رحمه الله و برکاته، خیلی ممنون.

از اینجا شروع کنیم که بیان کردید از سال ۶۱ با حاج قاسم سلیمانی آشنا شدید.

بله.

از نقطه آشنایی‌تان برای ما بگوئید.

بسم الله الرحمن الرحیم. ضمن عرض تسلیت ایام غمبار فاطمیه، شهادت صدیقه اطهر فاطمه زهرا (س) خدمت جنابعالی و همه شنوندگان و بینندگان عزیز و با درود و سلام و صلوات بر ارواح طیبه شهدای انقلاب اسلامی، دفاع مقدس و مقاومت اسلامی، خاصه شهید عزیز سعید ما. آشنایی ما به صورت ابتدائی قبل از ورود به سپاه با حاج قاسم بود.

سال ۶۱ بصورت نیروی رزمی تبلیغی به جبهه اعزام شدیم و به لشگر ۴۱ ثارالله رفتیم که فرماندهی این لشگر را حاج قاسم عهده‌دار بود و ارتباط تشکیلاتی و سازمانی و آرمانی با حاج قاسم پیدا کردیم. اولین خاطره را از حاج قاسم بیان کنم که در ابتدای ورود به سپاه با ایشان داشتم. در تغییر و تحولی که در منطقه ۶ بوجود آمد، یک استان از منطقه ۶ منفک شد و به منطقه ۹ سابق ملحق شد و در این تغییر و تحول که استان یزد به منطقه ۶ ملحق شد یک جلسه‌ای از مسئولین استان یزد اعم از استاندار، امام جمعه و مسئولین دیگر تشکیل شد و به منطقه ۶ آمدند.

در این جلسه از حاج قاسم دعوت شد که آنجا گزارشی از وضعیت جبهه ارائه دهند. به یاد دارم در این جلسه حضرت آیت الله خاتمی امام جمعه فقید یزد حضور داشتند. حاج قاسم هم بلند شد و صحبت از جبهه کرد. آنقدر در این جلسه حاج قاسم جذبه معنوی و نفوذ کلام بالایی داشت و چنان تاثیرگذار بود که من گریه کردم، به حاج آقا روح الله خاتمی نگاه کردم و دیدم اشک بر پهنای صورت ایشان نشسته و گریه می‌کند. حاج قاسم همه را به گریه انداخت.

حاج قاسم جوان چند ساله بودند؟

آن روز حاج قاسم ۲۴ ساله بود.

این روحیه معنوی در سیر ۳۷-۳۶ سال که همراه ایشان بودید، ثابت بود یا رو به جلو رفت؟ چه ویژگی داشت که هم کسب و هم حفظ کرد؟

ابتدا از منشأ پیدایش این روحیه صحبت کنم که حاج قاسم هر چه داشت ذخیره و سرمایه از دفاع مقدس به دست آورده بود. بارها این سخن را از حاج قاسم شنیدم که می‌گفت من شرق و غرب عالم را رفتم، همه نوع مبارزین را دیده ام، همه نوع مجاهدین را دیده‌ام، همه نوع صحنه‌های جنگ و جبهه‌ها را دیده‌ام، والله برتر، با فضیلت تر، با معنویت‌تر از دوران دفاع مقدس ندیده‌ام.

این ارتباط معنوی با خدا در او به گونه‌ای بود که اولاً مقید به نماز شب بود؛ اهل تهجد بود. این تهجد حاج قاسم یادگاری از دفاع مقدس بود که تا آخر عمر ایشان ترک نشد. در نافله‌های شب و در نماز وتر، دعای ابوحمزه ثمالی را می‌خواند و اشک می‌ریخت.‌ گریه حاج قاسم طوری بود که برخی از مواقع نزدیک ایشان خواب بودید از صدای گریه ایشان بیدار می‌شد.

آقازاده حاج قاسم، آقا رضا، بعد از شهادت برای جمعی از علمای هند خاطرات پدر را تعریف می‌کرد می‌گفت با صدای گریه سحرگاه پدرم از خواب بیدار می‌شدیم. این ارتباط معنوی را حاج قاسم به زیرمجموعه خودش نیز انتقال می‌داد. طوری بود که بهترین نیروی خود را آن نیرویی می‌دید که اهل این حال و هوا باشد، لذا در لشگر ۴۱ ثارالله یک فریضه بود. نه این که حاج قاسم می‌گفت حتماً باید نماز بخوانید؛ بلکه این جذبه معنوی ورود به جبهه و جنگ و لشگر ثارالله طوری بود که اگر کسی می‌آمد نماز شب نمی‌خواند و نماز شب او فوت می‌شد انگار نماز یومیه او فوت شده است.

نماز شب را بچه‌ها در هر حالی حتی در شب عملیات می‌خواندند! خدا رحمت کند، شهید عزیزی به نام شهید حاج احمد امینی بود، فرمانده گردان غواص لشگر بود. همراه حاج قاسم بودیم، چند روز قبل از عملیات والفجر ۸ سری به این گردان و بچه‌ها زدیم و میزان آمادگی این بچه‌ها را حاج قاسم ببیند. از حاج احمد پرسید که وضع بچه‌های گردان چطور است؟ گفت حاج قاسم خیلی خوب است. حاج قاسم پرسید چطور؟ گفت، چون بچه‌ها خوب گریه می‌کنند!

بعد از عملیات در منطقه فرمانده گردان را دیدم و گفتم شب عملیات اوضاع چطور بود؟ گفت با چشم خودم دیدم و با گوش خودم شنیدم، موقعی که بچه‌های گردان غواص را به آب انداختم، نیمه شب نشده بود. قدری جلو رفتم و قوس کردم و یکباره متوجه شدم یکی می‌گوید سبحان الله والحمدالله، دیگری می‌گوید ایاک نعبد و ایاک نستعین، دیگری می‌گوید الحمدالله و فهمیدم نیمه شب شده و وقت نماز شب است. بچه‌های گردان غواص در حال غواصی نماز شب خود را می‌خوانند.

یادم نمی‌رود شهید عزیز حاج قاسم را که چند روز قبل از عملیات روبروی اروند ایستاده بودیم و حاج قاسم در امواج طوفانی و وضعیت وحشی رودخانه اروند خیره شده بود. یکباره به گریه افتاد. گفتم چه شده است؟ گفت جان این بچه‌های مردم به دست من است و چند شب دیگر باید این نوجوانان و جوانان را در این آب بیندازم و در امان خدا باشند تا به آن سوی رودخانه بروند. چه به سر بچه‌ها می‌آید نمی‌دانم.

این جذبه معنوی، جذبه خاصی است و شما اشاره داشتید که از دل برمی آید و بر دل می‌نشیند. ولی سوال اینجاست که برخی افراد چنین جذبه معنوی را دارند، اما روی افراد خاصی تاثیرگذار هستند، روی افراد معنوی و مذهبی تاثیرگذار هستند، روی افرادی که بچه حزب اللهی هستند. اما شهید سلیمانی روی اقشار مختلف تاثیرگذار است. حتی روی افرادی که خیلی مذهبی نیستند این اثرگذاری را دارد. حتی سخنرانی از ایشان منتشر شده که این جوانان همه جوان‌های ما هستند. همه این‌ها بچه‌های ما هستند.

حاج قاسم عالمی از جاذبه بود. یعنی حاضر نبود یک بچه مسلمان را بخاطر گناهی که انجام داده، غیظ و طرد کند. سعی می‌کرد جذب و هدایتش کند. حاضر نبود با یک نفر که قیافه ظاهرالصلاح اسلامی ندارد برخورد کند. به او محبت می‌کرد تا جذب شود. به هر گونه اگر کسی مشکلی پیدا کرده بود، هر کسی بود حاج قاسم دنبال این بود که مشکل او را حل کند، گرفتاری او را حل کند.

حاج قاسم حساسیت‌های همه افراد و همه گروه ها، همه ملیت‌ها را در نظر می‌گرفت و رعایت می‌کرد. مقدسات همه را در نظر می‌گرفت و تکریم می‌کرد. به گونه‌ای بود که سنی با حاج قاسم می‌نشست و تصور می‌کرد او سنی است، با شیعه می‌نشست، یک شیعه به تمام معنا بود.

حاج قاسم با حماس کار می‌کرد که یک جریان سنی است، ولی چنان مراقب مذهب اهل سنت بود که در کارها و اموری که با این‌ها مرتبط بود و نشست و برخاست‌هایی که داشت، به تمام معنا بچه‌های حماس به حاج قاسم عشق می‌ورزیدند. این بود که حاج قاسم را ممتاز کرد و همه او را دوست داشتند. سخنی که ابراهیم هنیه در تشییع پیکر حاج قاسم مطرح کرد واقعاً اعتقاد جدی حماس بود که گفت ما شهادت می‌دهیم که حاج قاسم شهید قدس است و ۳ بار تکرار کرد.

حاج قاسم را شهید قدس و فلسطین می‌دانند. در بازپس‌گیری آمرلی خیلی تصویر از حاج قاسم منتشر شد. یک روز از حاج قاسم پرسیدم که چرا این قدر خودت را جلوی دوربین بردی؟ شما همیشه از دوربین فرار می‌کردی، چطور شد اینجا خود را خیلی نشان دادی؟ گفت علت دارد، علت این بود که خواستم به همه دنیا بگویم این را بدانید اگر یک جایی حق شیعه‌ای ضایع شود و مورد ظلم قرار بگیرد من به عنوان حاج قاسم و جمهوری اسلامی، خط مقدم مبارزه با آن ظالم و متجاوز و در کنار شیعه مظلوم قرار خواهیم داشت.

بارها اتفاق می‌افتاد که حاج قاسم با گروه‌ها و سران احزاب جلسه برگزار می‌کرد و به بحث و گفتگو می‌نشستند و صحبت به جایی از ائتلاف وحدت که باید درباره انتخابات یا دولت‌سازی برسند، نمی‌رسید. واقعاً حاج قاسم خسته می‌شد و می‌دید بی نتیجه است جلسه را ختم می‌کرد. از همانجا به کربلا می‌رفت. اگر نزدیک قبر امیرالمومنین (ع) در نجف بود سر قبر امیرالمومنین (ع) می‌رفت و از ایشان می‌خواست. اشک و گریه در خانه اهل بیت (ع) رمز و کلید فتح و پیروزی برای حاج قاسم بود.

در حوزه داخلی، در ایام ۹ دی و فتنه بزرگ ۸۸ هستیم. در آن ایام حاج قاسم چه حال و هوایی داشت؟

حاج قاسم ضمن اینکه فراجناحی بود و به هیچ جناحی تعلق نداشت، ولی خط قرمز او ولایت بود. مطلبی را از ۹ دی بیان کنم که در آن ایام یک جلسه‌ای حاج قاسم با بچه‌های لشگر ثارالله داشت. یکی از آن جمع که متعلق به یک جریان و جناح بود پرسید نظر شما درباره فلانی چیست. شخص بزرگواری از یک جریان سیاسی را نام برد.

اسم نمی‌برید؟

نه، نمی‌خواهم اسم ببریم. حاج قاسم لبخندی زد و گفت فلانی این چه سوالی است که از من درباره افراد می‌کنی! من یک معیار و شاخص برای شما بیان کنم که از من داشته باشید. اگر همین بزرگواری که اسم بردید و تمام مراجع و تمام روحانیت و تمام مسئولین و روسای سه قوه و تمام وزرا و دولت و همه و همه یک طرف باشند و رهبر معظم انقلاب یک طرف دیگر باشد، من در کنار رهبر معظم انقلاب در مقابل همه آن‌ها خواهم ایستاد.

من یک جمله‌ای را از حاج قاسم فراموش نمی‌کنم، در جریان انتخاب دولت اول عراق بعد از دولت انتقالی که چند نفر نامزد و مطرح بودند، از جمله آقای ابراهیم جعفری از حزب‌الدعوه و آقای عادل عبدالمهدی از مجلس اعلا برای نخست وزیر مطرح بود، یکی دو نفر دیگر هم بودند. انتخابات به بن‌بست رسیده بود. چند ماه از انتخابات مجلس گذشته بود و دولت پارلمانی در عراق است، پارلمان باید دولت را انتخاب کند همینطور معطل مانده بود.

حاج قاسم از طرف رهبر معظم انقلاب، پیامی برای آقای ابرهیم جعفری در منطقه خضرا برد. همانجایی که همه مسائل آن منطقه دست آمریکایی‌ها بود. حاج قاسم بی‌محابا که اینجا آمریکایی‌ها هستند، پیش آقای ابراهیم جعفری رفت و از زبان خود او شنیدم که گفت من پیام مقام معظم رهبری را به آقای ابراهیم جعفری گفتم، ایشان استکان و نعلبکی در دست داشت و چای می‌نوشید یکباره آن را به زمین گذاشت و گفت آقای حاج قاسم، والله اجرای دستور مقام معظم رهبری برای من از این چای خوردن آسان‌تر است. آقای ابراهیم جعفری کنار رفت.

سید مقاومت، مجاهد نستوه آقای نصرالله آقای سید حسن نصرالله موقعی که بعد از جنگ ۳۳ روزه به خدمت مقام معظم رهبری به صورت غیررسمی می‌آید، من از زبان ایشان شنیدم که گفت خدمت مقام معظم رهبری رسیدم و گفتم خواستم این پیروزی را ابتدا به شما تبریک بگویم، چون فرمانده اصلی شما بودید و می خواهم ایده‌ای را خدمت شما بیان کنم و آن این است که در حزب الله معیار در همه مسائل ولایت فقیه است. امر و نهی شما معیار ترک و نهی ما است. اگر امر و نهی شما نبود، حب و بغض شما را نگاه می‌کنیم. چیزی را دوست داشته باشید انجام می‌دهیم و اگر چیزی را دوست نداشته باشید ترک می‌کنیم. اگر حب و بغض شما نبود، به احتمال قصه نگاه می‌کنیم. محتمل حب شما را نگاه می‌کنیم و عمل می‌کنیم و محتمل بغض شما را پرهیز می‌کنیم.

در قصه ۹ دی هم حاج قاسم بارها گفت معیار برای ما سخنان مقام معظم رهبری در نماز جمعه است و نظرات ایشان برای ما شاخص است و آقای موسوی که فتنه‌گر صحنه است با کلام مقام معظم رهبری باید کنار برود و محکوم است و ما پشت ولایت ایستاده ایم.

آیا پیش می‌آمد که از دست افرادی، از دست سیاسیونی دلخور شود؟ این‌ها چه مواردی بود؟

من در مسائل داخلی چند جا برآشفتگی حاج قاسم را دیدم و وجود داشت. یک مورد اینکه مخالف این بود که رهبری را خرج جریان و یا جناح کنیم. می‌گفتند چرا رهبری را به گونه‌ای مطرح می‌کنیم که تعلق به جریان خاصی داشته باشد؟ رهبری، رهبر همه مردم است. اگر برخی می‌خواستند کلامی را از رهبری در جهت حمایت از خود نسبت دهند، حاج قاسم می‌گفت رهبری هرگز راضی نیستند شما این را نقل بکنید.

من خودم دیدم برخی از افراد و اشخاص که حاج قاسم آن‌ها را قبول داشت در کوران‌ها و بحران‌های سیاسی مواضعی پیدا کردند که زاویه با نظرات مقام معظم رهبری پیدا کرد، حاج قاسم آن‌ها را طرد کرد.

نکته دیگر ارزش‌های دفاع مقدس بود. حاج قاسم ارزش‌های دفاع مقدس را پاس می‌داشت. خانواده‌های شهدا را پاس می‌داشت. جانبازان را احترام می‌کرد. اگر کسی تعرضی به این ارزش‌ها و دستاوردها و خانواده‌های شهدا و جانبازان و شهدا می‌کرد، حاج قاسم آنجا برآشفته می‌شد و در مقابل او می‌ایستاد.

همین چند شب پیش تصویری از ایشان پخش شد که در ردیفی که جلو بودند فرزند شهیدی را بلند می‌کنند تا فرد دیگری را بنشانند که حاج قاسم اعتراض می‌کند که بچه شهید را بلند نکنید؛ یعنی تا این حد!

علاقه حاج قاسم به شهید و خانواده شهدا واقعاً علاقه عجیبی بود. دو مصداق را بیان می‌کنم که خودم شاهد بودم. یکی از شهدای مدافع حرم، شهید محمد جمالی بود، نحوه اعزامش هم وضعیت خاصی بود و با مقدمه‌ای بود. مادر حاج قاسم فوت کرده بود و چند نفر از بچه‌های لشگر برای شرکت در مراسم و تسلیت‌گویی به حاج قاسم آمده بودند. یکی از این عزیزان همین شهید محمد جمالی بود. وقتی او وارد مجلس شد خم شد و دست حاج قاسم را بوسید. حاج قاسم دست خود را کشید و ناراحت شد. این شهید به پای حاج قاسم افتاد و شروع به بوسه زدن و گریه کردن کرد. گفت بلند نمی‌شوم تا قول بدهی من را به سوریه اعزام کنی! این شهید به جان مادری که از دست دادند قسم داد که او را به سوریه اعزام کنند.

حاج قاسم هم قول داد و دست او را گرفت و بلند کرد و او را بوسید. قلم و کاغذ آورده بود و دست حاج قاسم داد تا بنویسد. حاج قاسم همانجا اعزام این شهید را به سوریه نوشت. ۴-۳ روزی آنجا بود و شهید شد. جنازه این شهید را بازگردانند و تشییع کردند. حاج قاسم آمد کرمان در مراسم تشییع این شهید شرکت کرد. قبر که آماده شد کاپشن را در آورد و آستین‌ها را بالا زد و کفش را در آورد و با پای برهنه داخل قبر رفت. گفت جنازه را به من بدهید و من باید محمد را به خاک بسپارم.

به داخل قبر رفت و یکی دیگر از بچه‌های جنگ را صدا زد که کمک کند. گفت شما پایش را بگیرید و من سر محمد را می‌گیرم. گفت حسین بیرون برو من کار دارم. حسین محمودی را از قبر به بیرون فرستاد و پایین پای محمد رفت و خود را به روی پای محمد انداخت و شروع به بوسیدن کرد. دست محمد را بوسید و بعد صورت او را بوسید. صورت خونین محمد جمالی را بوسید و شروع به ضجه زدن در قبر کرد که محمد حاج قاسم را ببخش! حاج قاسم با شهدا اینجوری بود.

جانباز عزیزی داشتیم که بچه اصفهان بود. لشگر ثارالله آمده بود. او هم قطع نخاعی و هم نابینا بود. حاج قاسم مقید بود تا این شهید زنده بود، سالی یکی دو بار برای سرکشی به خانواده این شهید می‌رفت، بهمراه خانواده خودش می‌رفت. قبل از این هم که برود تماس می‌گرفت که من می‌خواهم بیایم و وقتی آمدم تمام کارها برعهده من است. سوغات و هدیه‌ای برای او می‌گرفت و یک دست لباس نو هم برای او تهیه می‌کرد و خدمت این جانباز می‌رسید. چای می‌خورد و بعد این جانباز را به حمام می‌برد.

حاج قاسم این جانباز قطع نخاعی را بغل می‌کرد و به حمام می‌برد. او را شستشو می‌داد و لباس نویی که خریده بود را به تن این جانباز می‌کرد و او را بغل می‌زد و روی تخت می‌خواباند و می‌بوسید و می‌گفت حاج قاسم را ببخش اگر نمی‌توانم همیشه به شما خدمت کنم. می‌گفت مرا عفو کن که دور هستم و نمی‌توانم همیشه بیایم و به شما خدمت کنم. بعد به همسر این جانباز می‌گفت نهار چه می‌خورید؟ می‌گفت چرا؟ حاج قاسم می‌گفت آشپز من هستم و غذای امروز را من درست می‌کنم. حاج قاسم فن آشپزی هم بلد بود. به آشپزخانه می‌رفت و غذا و خوراک پخت می‌کرد و همه وسایل را آماده می‌کرد و سفره پهن می‌کرد.

ظرف غذا را درون سینی می‌برد و کنار جانباز می‌نشست و لقمه می‌گرفت و قاشق قاشق غذا درون دهان جانباز می‌گذاشت و می‌گفت حاج قاسم را ببخش اگر نسبت به شما کوتاهی می‌کرد. از بچه‌ها و خانواده او طلب عفو می‌کرد. بعد از دو روز به دیدار والدین خودش می‌رفت. حاج قاسم با جانبازان اینجور بود.

من قصه‌ای را از شهید پورجعفری بیان کنم که برای خودم تعریف کرد. در ایامی که مادر حاج قاسم بیمار و در بیمارستان کرمان بستری بودند. شهید پورجعفری هم می‌دانید که یار همیشه همراه حاج قاسم بود. چند روزی در خانه نشست که بازنشسته شود. چند روز بعد آمد و گفتم چطور شد که برگشتید؟ گفت چه می‌دانی چه اتفاقی افتاده است. گفت حاج قاسم من را صدا زد و گفت حاج حسین شما هنوز مو در صورت نداشتی که نزد من آمدی در جبهه، امروز می‌خواهی من را تنها بگذارید؟ تا در قبر هم بخواهم بروم باید همراه من باشید. آخر هم همین طور شد. در قبر با هم رفتند.

شهید پورجعفری تعریف می‌کرد که همراه حاج قاسم در بیمارستان بودم، در اتاقی که مادر ایشان بستری بود. یکباره حاج قاسم نگاهی به این مادر کرد و اشک به چشمان او آمد، انگار احساس کردم حاجتی دارد، ولی حیا دارد بیان کند. گفتم چه شده است؟ گفت حاج حسین بیرون برو. حاج حسین بیرون رفت، ولی دلم بخاطر وضعیت امنیتی حاج قاسم آرام نگرفت و پشت پنجره از کنار پرده که کنار بود در اتاق را نگاه می‌کردم و مراقبت بودم. دیدم حاج قاسم پائین پای مادر رفت و پتو را کنار زد و خم شد و کف پای مادر خود را می‌بوسید. می‌گفتند کف پای مادر را گرفته بود و به چشمان خودش می‌مالید.

نسبت به پدرش هم همینطور بود. یکی از برادران می‌گفت من خودم دیدم حاج قاسم پدرش را به مشهد برای زیارت آورده بود. در ویلچر گذاشته بود و هر روز با ویلچر ایشان را برای زیارت می‌برد. دیدم پدر را در صحن رضوی آورد و یکباره ایستاد. دیدم اطراف را نگاه می‌کند و گفتم چه می‌خواهید؟ گفت یک تشت آب می‌خواهم. گفتم برای چه کاری می‌خواهید؟ گفت کار دارم. گشتیم و تشتی برای حاج قاسم آوردیم. پای پدر را در این تشت گذاشت و کف پای پدر را شستشو می‌داد و می‌بوسید. از پدر می‌خواست با این پا به حرم می‌روی برای من دعا کن.

یک حساسیت ویژه‌ای حاج قاسم سلیمانی نسبت به احترام به علما، چه شیعه و چه سنی و مراجع عظام تقلید داشتند.

حاج قاسم همیشه در حرکاتش مقید بود علما را ابتدا سر خط و وارد صحنه کند، چون می‌گفت اگر علما به صحنه بیایند بقیه مردم هم می‌آیند. نگاه مردم به علما و دانشمندانشان است. بارها من در مناسبت‌های مختلف و وضعیت‌های گوناگون می‌دیدم که حاج قاسم ایده‌ای داشت و می‌خواست انجام دهد می‌گفت تا فلان عالم و فلان مرجع و فلان شخصیت علمایی را از فلان جا آماده نکنیم و ایشان وسط میدان نیاید کار و مشکل حل نمی‌شود.

حاج قاسم در جریان عراق مقید بود به اینکه حتماً نظرات آیت الله سیستانی را عمل کند. واقعاً نگاه جدی نسبت به این موضوع داشت و فرمایش و سخن مقام معظم رهبری هم جدی همین بود و نسبت به حاج قاسم بیان می‌کردند که در عراق تمام کارهایتان را با آیت الله سیستانی هماهنگ کنید و نظرات ایشان را مورد توجه قرار دهید. واقعاً هم می‌توانم بیان کنم نقش بی بدیل آیت الله سیستانی در نجات مردم عراق از یوغ استعمار و استکبار نقش بسزایی بوده است. اجازه دهید من خاطره‌ای را بیان کنم گرچه خودم شاهد این نبودم، ولی به یک واسطه نقل می‌کنم.

بوش بدون اطلاع قبلی سفری به عراق داشت. بعد از اینکه از آنجا می‌رفت خبرش منتشر می‌شد. آمد و این بزرگوار (یکی از شخصیت‌های سیاسی عراق) را صدا زد و گفت بیایید که شما را کار دارم. بعد گفت رابطه شما با آیت الله سیستانی خوب است و خدمت ایشان که می‌روید سلام برسانید و بگویید ما به لحاظ وضعیت منافع شیعه، نیاز است جلسه‌ای خدمت شما داشته باشیم و علاقه‌مند نسبت به این امر هستیم. هر موقع مقرر کنید من خدمت شما می‌رسم. اسم ایشان را به یاد آوردم، آقای احمد چلبی بود.

احمد چلبی کنار آیت الله سیستانی نشسته بود و پیام بوش را مطرح کرد و گفت ما علاقه داریم که یکباره آیت الله سیستانی عبای خود را جمع کرد با غیظ از کنار او بلند شد و رفت. ۴۵ دقیقه گذشت و خبری نشد. در نهایت از اتاق بیرون آمد و نزد آقا محمدرضا (آقازاده آقا) آمد و پرسید چه شده است؟ آقا محمدرضا گفت آقای چلبی شما هنوز آقا را نشناختید؟ هرگز حاضر نیست یک روی خوش به آمریکا نشان دهد؟ آن وقت شما پیام بوش را برای ما می‌آورید؟ آقا به شدت از دست شما عصبانی شدند و خواستند شما از اینجا بروید و دیگر نیایید.

افتخار مرجعیت شیعه این است که در طول دوره چند سال اشغال و بعد از آن تا امروز، با یک نفر آمریکایی ننشسته است. بارها حاج قاسم درباره حاج عیسی قاسم مخصوصاً آن زمانی که تهدید نسبت به ایشان قطعی شد، به من ماموریت داد که خدمت آقایان مراجع قم بروید و وضعیت را ترسیم کنید. اطلاعاتی که در این زمینه بود را به من دادند و آقایان اطلاعیه در خصوص حمایت از حاج عیسی قاسم بدهند. ما هم خدمت خدمت آقایان مراجع رفتیم و موضوع را منعکس کردیم. آقایان هم بعد از آن اطلاعیه دادند. بعد از اطلاعیه مراجع، حاج قاسم خیلی خوشحال شد و گفت الحمدالله، این نتیجه داد و دولت بحرین نسبت به برخورد با شیخ عیسی قاسم تجدیدنظر کرد.

متولد ۱۳۳۴ هستید؟

بله.

در کجا؟

اهل خشت کازرون هستم.

پدر هم روحانی بودند؟

خیر. پدر من کشاورز بودند، ولی یک آدم فرهنگی بود. بیسواد بود و اسم خودش را به زور می‌نوشت، ولی با این که بیسواد بود سه زبان خارجه را مسلط بود و صحبت می‌کرد. هم انگلیسی، هم عربی و هم اردو را می‌توانست صحبت کند.

چطور؟

در شهریور ۲۰ و جریانات شرکت نفت ایشان چند سالی در آبادان بود. در آن ایام هم هندوها، پاکستانی‌ها و هم انگلیسی‌ها و هم عرب‌ها بودند.

برادر دارید؟

یک برادر دارم.

مثل شما روحانی است؟

ایشان فرهنگی است، بازنشسته شدند.

چه زمانی ازدواج کردید؟

من سال ۵۴ ازدواج کردم.

چطور با حاج خانم آشنا شدید؟

آیت الله مشکینی را خدا رحمت کند، در ماهان کرمان تبعید بودند. ما هم به دعوت ایشان و یکی از شخصیت‌های روحانی آن منطقه، حاج آقا نقی پور، پدر شهید آقا سید محمد نقی پور، به آنجا برای تبلیغ رفتیم. مجرد هم بودیم. ۴-۳ ماهی آنجا بودم که از آنجا تقدیر شد که ازدواج کنیم.

چند فرزند دارید؟

۶ فرزند، ۴ دختر و ۲ پسر دارم.

مهریه چقدر بود؟

کمترین مهریه آن زمان مهر السنه بود که معادل ۱۰ هزار تومان بود.

بچه‌ها همه تحصیل کرده هستند؟

بله. همه تحصیل کرده هستند و مدارک فوق لیسانس دارند. یکی از فرزندانم، پسر بزرگم، در مقطع دکترا تحصیل می‌کند.

ازدواج کردند؟

همه ازدواج کردند.

چند نوه دارید؟

۱۴ نوه دارم.

ماشاءالله؛ با بچه‌ها گفت و شنود سیاسی هم می‌کنید؟

تبعاً و قهراً گفت و شنود سیاسی داریم.

نزدیک به شما هستند یا اختلاف نظر هم دارید؟

الحمدالله همه با من همراه هستند.

تفریح شما چیست؟

پیاده روی دارم. آن زمان که کرونا نبود استخر و شنا می‌رفتیم.

تلویزیون و سینما یا فیلم می‌بینید؟

مقید به اخبار، تحلیل‌های سیاسی، سخنرانی‌های سیاسی و مذهبی هستم، اما کمتر فیلم می‌بینم.

آخرین فیلم که دیدید؟

سریال خانه امن را دیده ام.

چون شما در سوریه زیاد بودید، به وقت شام را دیده اید؟

بله.

چقدر به وقت شام را نزدیک با فضای در سوریه می‌دیدید؟

این فیلم کمتر توانست واقعیت‌های درون سوریه را منعکس کند، ولی نسبتاً خوب بود.

یعنی فکر می‌کنید به لحاظ ساخت فیلم سینمایی و سریال خیلی در سوریه کار داریم؟

بله. ما هم در ارتباط با لبنان نتوانستیم واقعیات درون لبنان را به تصویر بکشیم و هم واقعیات درون عراق را و هم واقعیات درون افغانستان را نتوانستیم. ظلم و جنایت‌هایی که استکبار جهانی و عمال آن نسبت به مردم مظلوم منطقه انجام دادند کم نیست.

این درست است که الان روس‌ها به لحاظ فرهنگی در سوریه از ما جلو می‌افتند؟

من نمی‌خواهم اعتماد کامل خودم را به روس‌ها اظهار بدارم، ولی آن چه تاکنون نسبت به روس‌ها دیدیم انحراف و عدول نسبت به معیارهایی که مدنظر ما بود، نبوده است. البته با ما فاصله دارند، ولی روس‌ها در یک حدی اعتقادات مردم را محترم می‌شمارند، فرهنگ مردم را محترم می‌شمارند، دنبال استحاله فرهنگی در منطقه نیستند. خصوصاً آقای پوتین آن چه در دیدگاه عموم در منطقه می‌بینیم و در خود روسیه می‌بینیم این است که به مذهب میدان داده، در کلیساها و مساجد را باز کرد، رونق به معابد داد و زمینه‌های فعالیت‌های مذهبی را باز گذاشت. همان وضعیتی که در حاکمیت اعمال می‌کند نسبت به کشورهای دیگر هم دارد.

شهید سلیمانی هم نسبت به روسیه همین دید را داشتند؟

بله. حاج قاسم با آقای پوتین ارتباط تنگاتنگی داشت. پوتین به شخصه حاج قاسم را دوست داشت. علاقه به ایشان داشت.

حاج آقا فعالیت قبل از انقلاب خود را برای ما بیان کنید. دستگیر هم شده بودید؟

سال ۴۹ بود که به حوزه علمیه قم آمدم و هنوز بالغ نشده بودم بچه بودم. از ابتدا هم مقلد حضرت امام (قدس سره) شدم. مجرد بودیم و در مدرسه فیضیه کانون مبارزه بود حجره ما بودیم. در تجمعات حضور داشتیم. در پخش اطلاعیه‌های حضرت امام نقش داشتیم. نوارهای امام را که می‌آمد تکثیر می‌کردیم و در اختیار مردم قرار می‌دادیم. در مبارزه هم چندین مرتبه مورد تعرض ساواک بودیم. یکی دو بار ما را دستگیر کردند، ولی به دلیل اعتراضات مردمی خیلی به طول نینجامید. توسط چماق به دست‌های شاه هم چند مرتبه مورد تعرض قرار گرفتیم. کتک خوردیم. راه ما را بستند و مشکلات این چنینی برای ما ایجاد شد.

روز پیروزی انقلاب کجا بودید؟

روز پیروزی انقلاب من قم بودم و قابل توجه این است که ضمن این که حکومت نظامی بود ما مسلح در شهر بودیم و شب‌ها گشت می‌دادیم.

فکر می‌کردید انقلاب پیروز شود؟

امید داشتیم، ولی فکر نمی‌کردیم.

اولین مسئولیت شما بعد از انقلاب چه بود؟

دو سالی در کازرون ضمن این که معلم بینش دینی و عربی در مدارس کازرون بودم، کتاب‌ها و متن درسی برای دبیرستان‌ها عوض شد مخصوصاً عربی و دینی، معلم در دبیرستان‌ها بودم و همچنین ۳-۲ کار و مسئولیت برعهده من بود. هم تبلیغات و هم هیئت ۷ نفره واگذاری زمین بود. یکی دو کار مردمی دیگر هم بود تا این که در سال ۶۲ وارد سپاه شدیم.

یک نکته‌ای از حاج قاسم نقل می‌کردید که در کرمان یکسری منافقین مجاهدین خلق تظاهرات کردند. این را توضیح می‌دهید؟

من منزل حاج قاسم بودم یکباره خبر دادند منافقین تظاهرات و راهپیمایی کردند در میدان مشتاق بود و الان میدان شهدا مقابل مسجد جامع کرمان است. حاج قاسم از آن کسی که خبر آورد پرسید راهپیمایی کردند چه می‌گویند؟ گفت شعار علیه ما می‌دهند. گفت دقیقاً چه می‌گویند؟ گفت می‌گویند جماران بمباران! خدا می‌داند حاج قاسم تحمل نکرد، نه نگاه کرد ما مهمان در خانه ایشان هستیم، نه این که نگاه کرد کفش بپوشد. با پای برهنه به بیرون دوید.
۳-۲ تا از بچه‌ها می‌گفتند حاج قاسم آن‌ها را صدا کرد که بروید و ببینید این منافقین چه می‌گویند و نسبت به امام چه حرفی می‌زنند. حاج قاسم جلو افتاد و بچه‌ها را بین راه یکی یکی پیام داد و تلفن زد که به میدان بیایید ببینیم چه خبر است. چند نفری از بچه‌ها همراه حاج قاسم که پیشتاز بودند آمدند و بالاخره صحنه را جمع کردند. من که تماس گرفتم حاج قاسم گفت جمع کردیم و تمام شد.
 

روزهای آخر که قطعنامه پذیرفته شد حال و هوای شهید سلیمانی چطور بود؟

نرمش قهرمانانه که پذیرش قطعنامه بود، اتفاق افتاد. اصل اتفاق مایه نگرانی حاج قاسم بود، اما به لحاظ این که امام آن را پذیرفت حاج قاسم اعتراضی نکرد و به تمام معنا پذیرفت.

آن زمان که نماینده، ولی فقیه در نیروی دریایی سپاه بودید فرمانده نیروی دریایی سپاه چه کسی بود؟

من چند فرمانده را در دوران مسئولیت خود تجربه کردم. اولین فرمانده آقای اعلائی بود، دومی آقای شمخانی بود که با حفظ سمت فرماندهی نیروی ارتش فرمانده نیروی دریایی سپاه هم شد، بعد از آن آقای احمدیان فرمانده نیروی دریایی شد و بعد از آقای احمدیان آقای صفاری بودند.

الان که نیروی دریایی سپاه را نگاه می‌کنید با آن موقع چقدر توان بالاتری داریم؟

به درستی می‌توانیم بگوییم در دریا قدرت جدی پیدا کردیم. الان در دریا کلیه نیروهای ائتلاف حضور دارند. امریکایی‌ها هستند. موقعی که رزم ناو آن‌ها رد می‌شود و بچه‌ها ردگیری می‌کنند و از آن سوال می‌کنند خود را موظف به پاسخگویی می‌دانند.

ناو هواپیمابر امریکا موقعی که در منطقه رد می‌شود اگر وضعیت فیلم‌ها را نگاه کنید شاهد هستید کیسه و گونی شن در پاشنه ردیف کردند و گذاشتند. ناو هواپیمابر را سنگربندی در دریا معنا ندارد. معلوم است که رعب و وحشتی است که از شناورهای تندرو در نیروی دریایی سپاه دارند.

شما همزمان با فرماندهی شهید سلیمانی در سپاه قدس نماینده ولی فقیه شدید.

دو سال بعد از آن بود. در یک سفری من با حاج قاسم به کرمان همراه بودیم. ساعت ۱۱:۳۰ و یا دوازده شب به کرمان رسیدیم. برادر خانم ایشان آقای نامجو آمد و ایشان را سوار کردند و منزل نامجو رفتند. تا برگشت که در هواپیما کنار هم قرار گرفتیم. من به حاج قاسم رو کردم و گفتم این کاری که دیشب کردید من را ناراحت کرد و تا صبح خوابم نبرد. گفت چطور شد؟ گفتم این چه کاری است که انجام دادید، بدون محافظ و همراهی به خانه نامجو رفتید و آنجا هم خوابیدید و صبح آمدید. گفتم فکر نمی‌کنید دشمن دنبال این است که شما را بزند؟

این جمله را که گفتم حاج قاسم به گریه افتاد. گفت تحمل من در فراق شهدا تمام شده است. از این دنیا خسته شده ام. دعا کنید هر چه زودتر شهید شوم. من کوچک‌تر از این هستم که بخواهم خود را با حاج قاسم مقایسه کنم، اما عشق من این بود که در جهاد باشم و خدا توفیق بدهد شهید شوم که نشد. به قدس آمدم به امید این که اینجا میدان جهاد است.

فکر می‌کردید نسل سوم و چهارم انقلاب را در سوریه ببینید که با ۲۲-۲۱ سال سن و با چنین روحیه‌ای این خط را ادامه دهند؟

من این را برای شما بیان کنم آنچه از زمان شاه دیدیم و الان می‌بینیم واقعاً باورنکردنی است. یک جوان و دو جوان گنج و دُر بود که پای منبر می‌دیدیم. امروز مساجد ما چطور است؟ من نمی‌گویم مساجد ما در آن حدی که باید باشد جوان در خود دارد، ولی خیلی متفاوت نسبت به گذشته است. جمعیت‌ها و هیئت‌های مذهبی را ببینید که جوان در آن‌ها موج می‌زند. این‌ها از اثرات انقلاب اسلامی است.

ما هجمه فرهنگی داریم، شبیخون فرهنگی داریم، ناتوی فرهنگی داریم که رهبر معظم انقلاب بیان کردند و بعضاً این‌ها اثرگذار روی وضعیتی که نسل جوان و متدین داشته بوده و برخی را از مسیر منحرف کرده است، ولی در مقابل متدینین و مومنین و هیئت‌ها و دسته‌های معنوی هم در این زمینه کم نیستند.

از لحظات نابی بگویید که با شهید سلیمانی در سوریه داشتید. لحظات سخت یا ناگفته‌هایی که تاکنون بیان نکرده اید.

من در یک وضعیت خیلی حاج قاسم را نگران دیدم. آن وضعیتی که بنا بود آمریکایی‌ها لشگرکشی کنند و عملاً وارد معرکه سوریه شوند. حاج قاسم می‌گفت اگر سوریه اشغال نظامی توسط آمریکایی‌ها شود، کار برای ما سخت می‌شود، اما با یک زرنگی خاص و مدیریت خاص حاج قاسم ایجاد کرد که آمریکایی‌ها دچار وحشت برای آمدن به سوریه شدند.

در درگیری با داعش خاطره ویژه‌ای ندارید؟

ماجرای اقلیم را در جای دیگری بیان کرده‌ام، ولی در اینجا هم می‌گویم. می‌دانید که دولت اقلیم در ارتباط با داعش در ابتدا خوب عمل نکرد.

اقلیم کردستان؟

بله. شهید حاج قاسم این مسئله را در یک جلسه‌ای که من حضور داشتم بیان کرد که من به مسعود گفتم این خیانت شما به عراق و ملت شیعه در عراق فراموش نشدنی است که شما جلوی چشمان مردم عراق که همه می‌دانند ۲۰۰ ماشین مسلح داعش را از مرز ابرهیم خلیل اجازه دادید که عبور کردند و به موصل رفتند و موصل را گرفتند. اشتباه کردند و از اشتباه خودشان هم کمی برگشتند و عذرخواهی از حاج قاسم کردند و حاج قاسم هم پذیرفت.

حاج قاسم اهل انتقام از خودی‌ها نبود. در این اواخر سعی می‌کرد دولت اقلیم را با خودش داشته باشد و با حاج قاسم همراه بودند. آقای مسعود ضمن اینکه نامهربانی‌هایی نسبت به حاج قاسم داشت، اما حاج قاسم باز هم او را طرد نکرد. روز مبادا به کمک مسعود آمد. آن زمانی که داعش عملاً وارد صحنه به سمت اقلیم شد. از موصل به سمت دولت اقلیم آمدند تا به اربیل و میدان تره‌بار اربیل رسیدند به نحوی که تهدید جدی شد و اربیل در معرض سقوط قرار گرفت.

کنسولگری‌ها همه در اربیل تعطیل شدند و دیپلمات‌ها از اربیل بیرون رفتند. مسئولین اقلیم پناه به کوه بردند. بالاخره وضعیت وحشتی همه را گرفت و شب مسعود به حاج قاسم زنگ زد و گفت وضعیت من اینطور است و اگر می‌شود امشب به اینجا بیایید، تا بدانیم چه کنیم. حاج قاسم گفت آقا مسعود عرضه داشته باش اقلیم را تا صبح نگه دار و من صبح به آنجا می‌آیم و شما را نجات می‌دهم.

این قرار را با مسعود گذاشت. یکی دو ساعتی گذشت و حاج قاسم قرار نگرفت که شب صبح شود. همان شب پیگیری کرد و وسیله پروازی را آماده کرد و چند تن از بچه‌ها را آماده کرد و یکسری امکانات را برای مبارزه با داعش سرخط کرد. جزئیات را نمی‌خواهم بیان کنم. حاج قاسم به اربیل رفت و نماز صبح را در اربیل خواند و با مسعود بارزانی و بچه‌ها و نیروهای مبارز کردی جلسه برگزار کرد. طرح عملیات آزادسازی اربیل و نجات اربیل از محاصره داعش طراحی کرد و صبح پیاده کرد و ظهر نشده بود که اربیل را از سقوط نجات داد.

چند روز بعد از این اتفاق، جان کری وزیر امور خارجه آمریکا به اربیل آمد. به مسعود می‌گوید چرا حاج قاسم و نیروی قدس را به اربیل آوردی؟ مسعود می‌گوید چه کار می‌کردم؟ می‌گفت به ما می‌گفتی! مسعود هم به کردی می‌گوید من اگر به شما گفته بودم شما می‌گفتید من این موضوع را در سنا مطرح می‌کنیم، سنا تصویب می‌کرد و می‌گفتید این موضوع را در پنتاگون مطرح کنیم و بعد از آن به سیا می‌گفتید و بعد به کاخ سفید می‌رسید و در نهایت اربیلی برای ما نمی‌ماند. همه چیز از دست ما می‌رفت. اما من شب به حاج قاسم زنگ زدم، حاج قاسم گفت صبح می‌آیم، اما تحمل نکرد که شب او صبح شود. همان شب حاج قاسم به اینجا آمد و نماز صبح را اینجا خواند. همانجا طراحی و برنامه‌ریزی کرد و تا ظهر اربیل را از سقوط نجات داد.

آخرین دیدار شما با حاج قاسم قبل از شهادت چه زمانی بود؟

دو هفته قبل از شهادتش بود، با هم جلسه داشتیم. سوریه بود و می‌خواست به عراق برود. همه بچه‌ها می‌گفتند نرو. حتی شهید ابومهدی هم به حاج قاسم زنگ می‌زند و می‌گوید وضع عراق خوب نیست و هواپیماهای آمریکایی و هلیکوپترهای آن‌ها در فضای فرودگاه بغداد در پرواز هستند؛ به اینجا نیا. حاج قاسم می‌گوید ابومهدی می‌ترسی؟ من باید بیایم. بچه‌ها می‌گویند نروید. حاج قاسم می‌گوید این میوه بالای درخت که رسید باید آن را بچینید و اگر نچینید تلف می‌شود. حاج قاسم به چند تن از بچه‌ها رو می‌کند و می‌گوید وقت شماها هم رسیده است. شما هم میوه رسیده هستید و باید بروید.

سپاسگزارم؛ بیان گرم شما به ما کِیف داد. من از محضر مردم عزیز خداحافظی می‌کنم و التماس دعا دارم. برنامه را با دستخطی که حاج آقا سعادت‌نژاد برای ما به یادگار می‌نویسند به پایان می‌بریم.

«بسم الله الرحمن الرحیم.

در ایام غمبار فاطمیه توفیق حضور در برنامه دستخط را داشتیم. ایام سالگرد شهادت سردار دل‌ها، شهید والامقام سپهبد حاج قاسم سلیمانی و عزیزان همراه، مهندس ابومهدی و سردار پورجعفری (رضوان تعالی علیهم)؛ و سخن از آن شهیدان، به راستی بنده عاجز از بیان شخصیت حاج قاسم هستم، ولی در حد توان ناچیز گفتم و بیان شد. خداوند ان شاالله ما را ثابت قدم در مسیر شهدا قرار دهد و از این فیض بزرگ شهادت محروم مگرداند».

پایان خبر / تاریخ ما

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.