ما همه به راحتی میمیریم…
«ما همهمون به راحتی میمیریم، مسئولان تنها کار عملیشون اعلام کردن خبر مرگ ماست»؛ این توییت ریحانه یاسینی، خبرنگار ایرناست که روز گذشته به همراه مهشاد کریمی، خبرنگار حوزه محیط زیست خبرگزاری تاریخ ما، در حادثه واژگونی اتوبوس حامل خبرنگاران در جاده ارومیه نقده درگذشت. حادثهای که داغ بزرگی بر دل جامعه رسانهای کشور گذاشت.
همه داغدار و ناراحتیم، چه آنانی که این دو عزیز را از نزدیک میشناختند و چه آنانی که تنها اسم و تصویرشان را دیدند. داغداریم در غم از دست دادن همکارانی که دورادور، اما دوشادوش یکدیگر در تلاش بودیم تا به وسیله حرفه خود گرهای از مشکلات کشور را بگشاییم و ناراحت و عصبانیایم از بیبرنامهگیها، بیمسئولیتیها، بیتدبیریها و فرسودگیهایی که همکارانمان را از ما گرفتند.
قصه آنجا پرغصهتر میشود که همه میدانیم این تنها اتفاق نبوده است. ما خبرنگاران و عکاسان و تصویربرداران رسانه همهروزه –چه در سفرهای رسانهای و چه برنامههای خبری- تجربههای مشابهی داشتهایم و خدا همراهمان بوده که اکنون زندهایم.
در پی این اتفاق جانسوز، خبرنگاران خبرگزاری تاریخ ما- خراسان رضوی در دلنوشتههایی ضمن ابراز همدردی با دوستان و همکاران از دست رفتهمان به بیان روایتهایی از غم و اندوه از دستدادن همکاران خود و بیان خطرات و حوادثی که روزانه با آن مواجه هستند پرداختهاند که بخشی از آن را در ادامه میخوانید:
غمی که تا همیشه گوشه قلبم باقی خواهد ماند
الهام حدادیان- وقتی یکی از دوستانت را اینچنین تلخ برای همیشه از دست میدهی، شاید نتوان در واژه عمق این اتفاق تکاندهنده را به تصویر کشید و شاید چون اشک امان نمیدهد. زیباترین جمله برای رفتن «ریحانه» همانی بود که میگفت، مرگ گاهی «ریحان» میچیند.
هنوز آخرین پیامی که همین چند وقت اخیر به او دادم و گفت «چه انرژی خوبی دادی و چه قدر چسبید» گوشه ذهنم است. وقتی برایش گفتم «تو یکی از بهترینهای عرصه رسانهای و مطمئن هستم که بهترین جایگاهها در انتظارت است…». توییتر و اینستاگرامش را بالا و پایین میکنم که چه طور ممکن است صاحب این واژهها و تصاویر دیگر بینمان نباشد.
ریحانه یاسینی برای من یکی از موفقترینهای دنیای خبر بود و تازه بیشتر میخواستیم در این مسیر همراه هم باشیم، اما دنیا او را چنان بیرحمانه از من گرفت که غمی ناباورانه، تا همیشه گوشه قلبم ماندگار خواهد بود.
تلاشهای شبانهروزی و دغدغهمندانهاش در این عرصه تا همیشه قابلستودن است، اما برای همیشه متوقف شد. به آخرینهایش فکر میکنم، به آخرین لبخند و چشمان پر از شوقش در آخرین عکس کاریاش، به قلمش که ناتمام ماند، به آخرین سلامی که خداحافظی نداشت و به امید، آرزو و زندگی که سهمشان خاک شد و بس…
مرگ گاهی ریحان میچیند…
سارا حاتمی- ساعت حدود ۹ شب چهارشنبه دوم تیر است، در حال چک کردن گوشی همراهم هستم و در ورودی خانه را باز میکنم. چشمم به خبر واژگونی اتوبوس خبرنگاران محیطزیست میافتد و مات و مبهوت روی اولین مبل خانه مینشینم.
مغزم جواب نمیدهد، خبر را دقیقتر میخوانم و چهره معصوم دو دختر جوان همسن وسال خودم را در پست اینستاگرامی صفحه خبرگزاری تاریخ ما میبینم. ذهنم یاری نمیکند، انگار مدتهاست با هردویشان دوست و همکار بودهام. غم عمیقی تمام وجودم را فرا میگیرد، بیشتر در مورد ریحانه و مهشاد میخوانم، از هر دری وارد میشوم، توییتر، تلگرام، اینستاگرام و سایتهای خبری را دوباره چک میکنم، هر چه بیشتر میخوانم دردم بیشتر میشود.
توئیتهای ریحانه را میخوانم، که نوشته «روی اعلامیهم عکس گل نذارید. خودم آدم بودم، صورت داشتم…» که به نوعی وصیتنامهای خلاصه در چند بند است، در توئیت دیگری هم آورده، «ما همهمون به راحتی میمیریم، مسئولان تنها کار عملیشون اعلام کردن خبر مرگ ماست»، عکس عروسی مهشاد را میبینم، عروسی که سه روز دیگر راهی خانه بخت است، لبخندهای پر امیدشان را در عکسهای پروفایلشان میبینم.
دیگر خبرنگاران از ترمز بریدن اتوبوس در ویدئوها میگویند، خبرنگار تسنیم که روی تخت افتاده و وضعیت جسمانی مساعدی ندارد. به خبرنگار از افتادن اتوبوس روی پایش میگوید و همکاری که تمام جسمش زیر اتوبوس رفته و آرزوی زنده بودن برای او دارد. بعد از چند دقیقه هم که خبر مقصر بودن راننده اتوبوس روی سایت بالا میآید.
ویدئوی واژگونی اتوبوس خبرنگاران در پیجهای اینستاگرامی دست به دست میشود و برخی مسئولان در انتشار پیامهای تسلیت از یکدیگر سبقت میگیرند. آیسان از وضعیتشان در هتل استوری میگذارد و حال روانی وخیمی که در آن لحظه محاصرهشان کرده است و ویدئوی دیگری را لود میکنم که مسئولان در لابی هتل ایستادهاند و به صحبتهای خبرنگار محیطزیست زینب رحیمی که زار میزند و از وضعیت اتوبوس شکایت دارد گوش میدهند.
مدام حادثه را برای خودم بالا و پایین میکنم و به این فکر میکنم که این سانحه چندمین اتفاقی است که برای دانشجویان، نخبگان، سربازان و خادمان کشورمان میافتد. ذهنم به سمت و سوی ماشینهای پرزرق و برق مسئولان همیشه در صحنه در آفیشهایی که تا کنون پوشش دادهایم میرود و در لابهلای طرحها، شکایات و پروندهها فرو میرود و دیگر خبری ازشان نخواهد بود.
و در نهایتِ این سوگ تنها سهراب میتواند به دادمان برسد و بگوید «مرگ گاهی ریحان میچیند…»
چه جوانانی الکی از دست میروند…
سیدآرش هاشمی- مرگ اگرچه یک تجربه حتمی است و اتفاق میافتد، اما آنچه سوهان روحمان شده، خاطر جمعیِ تمام ما را مکدر و عصبانیت را بر سلول سلول وجودمان تحمیل میکند، بیهوده مردن است. از این درد، بین اندوهِ فراوانِ سوگواری عزیزانمان و عصبانیتِ شدیدِ دلایل بیهودهاش، معلق میمانیم.
این مردنهای بیهوده که از سر «نقص فنی» یا خطاهای دیگر است، غمِ از دست دادن جگرگوشههایمان را صدها برابر میکند. مهشاد کریمی که قرار بود سه روز دیگر لباس عروسی بپوشد، حالا باید با کفن سفید رنگ به سوی آرامستان بدرقه شود، چرا؟
تاوان این نقصها و خطاها را ما با جانمان داریم میدهیم. ترمز اتوبوس در حالی عمل نکرده که دو سال قبل به ادارات مربوطه گوشزد شده بوده که برخی مراکز معاینه آزمون ترمز برای خودروهایی با بیش از دو محور را تکرار نمیکردهاند. اگر این تذکرات جدی گرفته میشد، شاید امروز ریحانه یاسینی و مهشاد کریمی در میان ما بودند.
لعنت به این «اما» و «شاید»ها و افسوس بر آن مسئولی که درباره این حادثه غمانگیز گفت «از این اتفاقها به صورت طبیعی زیاد میافتد». به راستی چرا برخی از افراد حرف زدن و حرف نزدن را بلد نیستند؟ شاید هم – و باز لعنت به این «شاید»ها – حق با این مسئول باشد. به چندسال اخیر که نگاه میکنیم «خیلی از این اتفاقات» که برای ایشان طبیعی است افتاده و ما هزارتایی و صدتایی و… کم شدهایم.
چه جوانانی؛ چه جوانانی الکی از دست میروند و از نگاه برخی طبیعی است…
غم سراسر وجودم را فراگرفته است
آیناز یاحسینیپور- خبری تلخ بود و دردآور؛ آنقدر تلخ که وقتی مطلع شدم ناخودآگاه اشک از چشمانم جاری شد و فقط در دل دعا کردم که خداوند به خانوادههایشان صبری افزون دهد.
۱۳ سال است که خبرنگار هستم و از این مدت، میتوانم بگویم هشت سالی بیشتر خبرنگار بودهام! با شنیدن این اتفاق ناگوار، ذهنم کشیده شد به روزی که برای افتتاح چند واحد صنعتی به همراه تعدادی از خبرنگاران به نیشابور اعزام شده بودیم و در راه بازگشت که حوالی ساعت ۱۰ شب بود، راننده با چنان سرعتی در جاده میراند که هرچه به او میگفتیم و در واقع التماس میکردیم که آرامتر برو، خطرناک است، فقط میگفت باید زودتر برسم، جایی کار ضروری دارم، طوری که با چند نفر از خبرنگاران مرد که به او تذکر میدادند دست به یقه شد و آن شب ترسناک، چنان در ذهن من جا خوش کرده است که هنوز آن را از یاد نبردهام.
یا به یاد دارم روزی را که در تابستان و اوج گرما قرار بود به چند معدن در گناباد سر بزنم و گزارشی تهیه کنم. هنوز هم در خاطرم هست که در فضای باز معدن در حال مصاحبه با مدیر معدن و کارگران آنجا بودم که ناگهان قطعه سنگی حجیم و بسیار سنگین از ارتفاع تقریباً زیادی به سمت پایین که ما ایستاده بودیم سرازیر شد و اگر حتی یک ثانیه دیرتر از مکانی که بودم تکان میخوردم، مطمئن هستم زیر آن سنگ له شده بودم!
و اینها تنها دو مورد از موارد ناخوشایندی است که من به عنوان یک خبرنگار با آنها مواجه شدهام.
نمیدانم چرا وقتی پیام تسلیت مسئولان مختلف کشور را برای درگذشتگان این حادثه شوم خواندم احساس کردم که فقط در اینگونه موارد خبرنگار ارج و قرب پیدا میکند و عزیز میشود! چرا فقط در اینگونه مواقع و یا یک روز از سال که همان ۱۷ مرداد و روز خبرنگار است، مسئولان یادشان میافتد که خبرنگاری هست و عزت و احترامی برایش!
حرف برای گفتن زیاد است، اما گوش برای شنیدن، نمیدانم! فقط میدانم که خبرنگاری شغلی سخت است و دشوار و فقط تنها عاملی که باعث میشود از آن دل نکنی، عشق به مردم وطن است برای مطالبه خواستههایشان و اشتیاق و امیدی که داری تا گزارش و یا خبرت نتیجه خوشایندی داشته باشد و خستگیات را در کند. و گرنه که کسی از بارها تماس گرفتن با مقام و یا مسئولی و بیتوجهی و بیپاسخ ماندن سؤالش و مطالبهای که از آن مسئول دارد خوشش نمیآید!
ما همان خبرنگارانی هستیم که وقتی برای جواب گرفتن سوالات و یا خواسته و مطالبه مردممان با مسئولی تماس میگیریم فقط میگوید الان جلسه هستم، بعداً تماس بگیرید که البته گاهی بعدنی وجود ندارد!
غم سراسر وجودم را فراگرفته است. اتفاقی دردناک که امیدوارم دیگر و ابدا مثل آن را نداشته باشیم و امیدوار هستم ارج نهادن بر جایگاه خبرنگار فقط محدود به موارد اینچنینی و یک روز از ۳۶۵ روز سال نباشد.
این روزها غمگینتر از همیشه هستیم
محمدرضا صبوریان- این روزها غمگینتر از همیشه هستیم؛ در شرایطی که نابسامانیهای اقتصادی و معیشتی، کمبود انگیزه و امید به آینده، بیماری منحوس کرونا و هزار و یک مشکل دیگر کمر بسیاری از جوانان کشورمان را خم کرده است، سختیها و موانع جلوی راهمان را نادیده گرفتهایم و با عزمی راسخ، تنها با عشق و ایمان به کارمان ایستادهایم تا شاید بتوانیم با اندک خبرهای امیدبخشمان، لبخندی بر روی لبهایشان بیاوریم… دریغ از این که دلهایمان خون است و ذهنهایمان مشوش از اتفاقات اطرافمان.
متأسفانه این روزها، خبرهای تلخ بسیاری در رابطه با اتفاقات ناگواری که برای همکارانمان رخ میدهد میشنویم که دلهایمان را به درد میآورد. همین چند هفته گذشته بود که خبر تلخ چاقو خوردن همکار عکاسمان در اطراف تهران و دزدیده شدن دوربین و وسایل عکاسیاش را شنیدیم و پس از آن، در روز انتخابات ریاست جمهوری خبر حمله زورگیران به همکار عکاس دیگرمان در مشهد و زخمی شدن او که برای عکاسی از شعب اخذ رأی به خیابانها رفته بود، دلهایمان را به دردآورد، اما چه کنیم که جز ناراحتی و ابراز تأسف کاری از دستمان برنیامد؛ چراکه نه مسئولیتی داشتیم و نه توانایی جلوگیری از چنین اتفاقات تلخی را.
با این حال، امروز ما سیاهپوش و عزادار دو همکار عزیزمان، مهشاد کریمی و ریحانه یاسینی هستیم. همکارانی که با اعتقاد به فعالیت شرافتمندانه و حمایت از حقوق مردم و محیط زیست، وارد کار خود شدند و با عشق و علاقه به کار خود ادامه دادند. علیالخصوص همکار جوان و پرتلاشمان در خبرگزاری تاریخ ما که با توجه به اینکه درگیر تدارک برای ازدواجش بود، برای تهیه گزارش و خبرهای امیدبخش از احیاء دریاچه ارومیه بار سفر بست و جان خود را از دست داد.
با شنیدن خبر درگذشت این دو خبرنگار جوان، امروز نه تنها ما خبرنگاران و جامعه خبری، بلکه تمام ایران ناراحت هستند و اشک میریزند؛ چراکه این اتفاق مانند خنجری بر قلب ایران فرو شد و دلهای تمام مردم را سوزاند. در عین حال، این دو نفر اولین خبرنگارانی نبودند که در راه فعالیت خبری ما را ترک کردند، اما امیدوار هستیم که آخرینهایشان باشند؛ چراکه دیگر دستهایمان طاقت نوشتن اخبار فوت عزیزمان و چشمهایمان طاقت دیدن چنین اخباری را ندارد، هرچند که خودمان هر روز در معرض خطرهای بسیاری هستیم.
اتفاقاتی همیشگی
مصطفی صارمینیا- حادثه تلخ واژگونی اتوبوس خبرنگاران من را بسیار اندوهگین کرد و حادثهای را به یادم آورد که زمستان گذشته در جریان سفر یکی از مسئولان کشوری از مشهد به روستایی در شهرستان چناران رخ داد. در این جریان این دو ون به خبرنگاران و عکاسان اختصاص داده شده بود تا به محل افتتاح طرحها بروند.
با وجود سرما، برودت هوا و وقوع کولاک و برف در مسیر خودروهای خبرنگاران و عکاسان که از مسئولان جا مانده بود، با سرعت و بیاحتیاطی حرکت میکرد که موجب تصادف یکی از خودروها با موانع کنار جاده شد که خوشبختانه خودرو واژگون نشد و سرنشینان آسیبی جدی ندیدند.
در حالی که ما با نگرانی تمام از وضعیت همکارانمان به محل حادثه باز میگشتیم، تیم مسئولان بیتوجه از وضعیت همراهان خود در این سفر به راه خود ادامه دادند و رانندگان خودروهای حامل خبرنگاران و عکاسان نیز برای اینکه از مراسم جا نمانند با سرعت بیشتری مسیر را طی کردند؛ بیتوجه به جان خود، خبرنگاران و عکاسان…
محسن اسماعیلزاده– این حادثه تلخ مرا به یاد تمامی برنامههای خبری که هر روزه پوشش میدهیم انداخت. متأسفانه همواره در اینگونه سفرها فشردگی و طولانیشدن برنامهها و زمانبندی اشتباه موجب میشود خودروها با سرعت بسیار زیاد و بدون توجه به مسیر حرکت کرده و جان خود و سرنشینان را به خطر بیندازند.
برای نمونه در برنامه سفر یکی از وزرا به سبزوار در حالی که وزیر با هواپیمای ملخی از مشهد به سبزوار پرواز کرد، خبرنگاران و عکسان با ون عازم این شهر شدند. در این میان برای جانماندن از برنامه تیم همراه با هماهنگی با پلیس راه، اجازه حرکت با سرعت بالا را گرفتند و حتی تا ۱۶۰ و ۱۷۰ کیلومتر در ساعت در جاده حرکت کرده و پاسخگو تذکرهای ما نیز نبودند. بسیار خوش شانس بودیم که حادثهای برایمان پیش نیامد…
سما سادات علویمقدم- خبر تلخ بود و جانکاه؛ آه از نهادمان برخاست. هنگام شنیدن خبر و سخت در غم از دست دادنتان غرق شدیم. قصه تکراری سقوطها، واژگونیها و… هر روز بر غمهای قبلی که کمرنگ شدهاند میافزاید و باز هم دستانمان از پس کارها بر نمیآیند.
تلخی این خبر چنان بر کاممان نشسته است که رمقی در جان نداریم و همانند تمام اعضای خانواده رسانه چند روزی را تنها با گریه و اندوه سپری خواهیم کرد، اما…
سهم مسببان این حوادث آرامش نیست
ابراهیم مروتی- از دست دادن این خبرنگاران و همکاران عزیز بهانهای شد تا ذکری کنیم از رنجها خوفها و خطرپذیریهای کسانی که خود سالها غمها و غصهها و مرگها و ماتمهای دیگران را روایت کردند و بارها و بارها با سوژههای خود گریستهاند.
از میان پیامهای پر تعداد تسلیت و ابراز همدردی عبور میکنم و به خیل عظیمی از اتوبوسها و مسافرانی که در جادهها در حال تردد هستند فکر میکنم و تداعی تصویر واژگون شده و اتوبوسهای در حال حرکت تنم را می لرزاند تا خبر بعدی چه باشد؟
این دو خبرنگار معصوم، اکنون آرام خوابیدهاند، اما حق همه کسانی که با سهلانگاری و انجام ندادن صحیح مسئولیتهای خود در بروز این حادثه نقش ایفا کردهاند، مسلماً آرامش نیست.
پایان خبر / تاریخ ما