«پلیس گل‌ها، درخت‌ها و جنگل‌ها»؛ رمان کارآگاهی به قلم یک پلیس

پلیسی از برجسته‌ترین‌های کلان‌شهر می‌میرد. پس از آن زیر تختش یک
جعبه فلزی بیسکوئیت حاوی ۹ نوار صوتی، دسته‌ای نامه و چند برگه
پیدا می‌شود. همه اینها به ماجرای ژوئل مربوط است.

«در ابتدای دوران کاری‌اش، یک صبح تابستان سال ۱۹۶۱ به پ. اعزام
شده بود. همان موقع‌ها در کارخانه مرباپزی محلی آنجا جسد ژوئل
نامی را کشف کرده بودند که محبوب همه بود و با اره آهن‌بر گلویش
بریده و مثله شده بود. جسد با خشم تکه تکه و در چندین کیسه بسته
بندی شده و بعد در یکی از مخزن های پخت مربا رها شده بوده انگار
خواسته بودند آنجا بسوزد… هیچ کس سر درنمی‌آورد چطور ممکن است
چنین اتفاقی در چنین روستای کوچکی بیفتد که همه همدیگر را
می‌شناختند و ژوئل و دوست داشتند!» (ص. ۱۴)

مقتول بسیار محبوب بوده است تا آنجا که اهالی روستا در تدارک ساخت
مجسمه یادبودی برای او هستند تا وسط میدان بزرگ نصب کنند. اما
مساله جایی عجیب می‌شود که مردم چندان با کارآگاه همکاری
نمی‌کنند. این وضعیت پلیس جوان را به این نتیجه می‌رساند که همه
اهالی بالقوه می‌توانند مظنون این قتل نفرت‌انگیز باشند.

«ژوئل مهربون بود. تحملش برای من سخته که بفهمم یکی از آدم‌های
کلیسای من این وحشی‌گری رو مرتکب شده.»

کمی تعجب کرده ام از این پاسخ که مستقیما برخلاف حرف فلیسین
تازاریان است. می‌پرسم: «شما فکر می‌کنید کار یکی از اهالی پ.
باشه؟»

«دوست داشتم به تون جواب بدم که نه، می دونم که ما سر راه
دریاییم و اصلا کاری نداره که یه غریبه از قطار پیاده بشه، دست
به قتل بزنه و بعد دوباره سوار قطار بعدی بشه، ولی آخه با چه
نیتی؟ نه، فقط می‌تونه کار یکی از اهالی این جا باشه. ابلیس
گاهی معمولی‌ترین لباس‌ها رو به تن می‌کنه.» (ص. ۱۳۱)

اما در پایان راز این قتل با یک عکس فاش می‌شود و دنیای مأمور
پلیس را برای همیشه زیر و رو می‌کند. 

رمان پلیس گل‌ها، درخت‌ها و جنگل‌ها در دو بخش «روستا
۱۹۶۱» و «باغ مخفی» به شکل نامه‌ها، پیوست‌ها و متن پیاده شده
نوارهای صوتی نگاشته شده است. این شیوه به مخاطب اجازه می‌دهد که
به جای دنبال کردن یک روایت، خود همانند کارآگاهی قطعات پازل را
کنار هم بچیند.

رومن پوئرتولاس (Romain Puértolas) متولد ۱۹۷۵
در مونپولیه فرانسه، در خانواده‌ای نظامی پرورش یافت؛ پدرش کلنل
نیروی زمینی و مادرش افسر پلیس است.

او خود پلیس، مترجم، نویسنده و مدرس زبان است. اما از سال ۲۰۱۴ و
پس از موفقیت رمانی با عنوان سفر شگفت‌انگیز مرتاضی که در
جالباسی آیکیا گیر افتاده بود
که اقتباس سینمایی و انیمیشن
از آن نیز با استقبال مواجه شد، همه زمان خود را وقف نویسندگی
کرد. حالا او در این اثر می‌خواهد از شهرت عالم‌گیر همین اثر
رهایی یابد. پس دست به نگارش رمانی پلیسی زده است که علاوه بر
موضوع در روایت نیز با سایر آثارش متفاوت است.

پوئرتولاس در یادداشتی با ابراز خرسندی از ترجمه آثارش به زبان
فارسی نوشته است: 

چه غافلگیر شدم و شاد، وقتی باخبر شدم کتاب‌هایم به زودی به
فارسی ترجمه می‌شود. این عنوان مرا در رؤیا فرو می‌برد. سرزمین
پارس در وجودم یاد قالیچه پرنده را زنده می‌کرد، زبان قصه‌های
هزار و یک شب، دیاری دوردست و رؤیایی. بیابان‌ها جلو چشمم جان
می‌گرفت، اسلیمی‌ها را می‌دیدم که روی کاغذ می‌رقصند، نورها را
می‌دیدم و عطر کندرها و ادویه‌ها به مشامم می‌رسید.

او چند رمان، داستان کوتاه و رمان نوجوان نوشته است که
انتشارات ققنوس تعدادی از آن‌ها را چون دخترکی که ابری به
بزرگی برج ایفل را بلعیده بود، سفر شگفت‌انگیز مرتاضی که در
جالباسی آیکیا گیر افتاده بود، ناپلئون به جنگ داعش می رود و همه
تابستان بدون فیسبوک
ترجمه و روانه بازار نشر کرده است.

انتشارات ققنوس پلیس گل‌ها، درخت‌ها و جنگل‌ها را
در ۳۳۶ صفحه و در ۷۷۰ نسخه با ترجمه ابوالفضل
الله‌دادی
منتشر کرده است.

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.