بیمارها گفتند الهی عاقبت به خیر شود
… وقتی به ملاقات پسرخاله مان در بیمارستان رفتیم دیدیم همه همراهان 4 بیمار دیگر در اتاق را مرخص کرده است. به همهشان گفته بود بروید به کار و زندگی تان برسید. من اینجا هستم. دیگر شما چرا این جا بمانید. من میمانم و کار بیماران شما را هم انجام میدهم. خلاصه آن روز دعا پشت دعا بود که این بیمار ها بدرقه راه علیرضا میکردند.
گروه جامعه خبرگزاری سرویس اخبار تاریخ ما- همیشه نسبت به کلمه محرومان از خودش حساسیت بالایی نشان میداد. خودشان ساکن روستایی در حوالی شهرستان حور فاریاب زندگی میکردند. ناگفته پیداست در اطراف او همیشه بودند کسانی که حس میکرد باید دستگیر آن ها باشد.حس مسئولیت پذیری همیشه با او بود و عشق به دیگران حتی به غریبهترین آدمها باعث میشد خیلیها بیحساب و کتاب خاطر او را بخواهند و دل شان را به مهربانی بی قاعده او گره بزنند. خاطره نزدیکان شهید علیرضا امیری حکایت از همین دلسوزی عمیق او نسبت به خانوادههای کم برخوردار دارد. عشقی که سرآخر دامن گیر او شد و در همین راه جان عزیزش را فدای خدمت به محرومان روستا های دورافتاده قلعه گنج کرمان کرد.
***معلم بیبضاعت ترینها میشد
عموی علیرضا رابطهای صمیمانه با او داشت. مدتها با هم زندگی کردهاند و خاطرههای درخشانی از او در ذهن عمویش باقی مانده است. او میگوید علیرضا با دست خالی هم پیگیر احوالات و مشکلات خانوادههای ضعیف بود و با هر چه در آستین داشت به خدمت آنها میشتافت: «علیرضا تا مقطع کارشناسی ارشد درس خواند. رشتهاش ریاضی محض بود. برای دوره دکترا هم شرکت کرده بود و قصد داشت این تحصیلات را ادامه دهد. هدفی جز خدمت به خانوادهاش و البته محرومان نداشت. مدتی کنار او زندگی میکردم. میدیدم که شاگردهایی هر روز چند ساعت وقت او را میگیرند. به آن ها مسائل درس ریاضی را آموزش میداد. به او گفتم عموجان حالا که این همه برای این بچه ها وقت میگذاری از آنها شهریهای هم دریافت کن. تو معلم خصوصی اینها شدهای میتوانی از این راه درآمدی برای خودت داشته باشی. همان موقع لبخند محجوبی زد. گفت عمو من در بین این بچهها میگردم و به بیبضاعتترین آنها درس میدهم. کسانی را انتخاب میکنم که توانایی مالی ندارند. نمیخواهم از آن ها هزینهای دریافت کنم. من به آن ها کمک میکنم تا در درسهای شان پیشرفت کنند. خدا میبیند و هوای من را دارد.»
***بزرگ ترین افتخار علیرضا
شهید علیرضا امیری با ورود به دانشگاه نظم بیشتری به فعالیتهای جهادیاش داد. عضو گروه بسیج دانشگاه شد و تلاش بیشتری برای شناسایی و خدمت به محرومان میکرد. در همین سالها بود که به کربلا مشرف شد و اتفاقی عضو گروه عمرانی بازسازی حرم مطهر حضرت سیدالشهدا (ع) شد.
عموی علیرضا خاطرههای دلنشینی از بازگشت علیرضا دارد: «وقتی رفت به هیچ کسی خبر نداد. قسمتش شده بود که با گروهی به زیارت برود. بعدها که برگشت به او گفتم این چه کاری بود کردی و چرا به خانوادهات هم خبر ندادی جوابی داد که من متوجه حساسیت بالای او نسبت به پدرش شدم. به من گفت عمو جان بابا خیلی دوست دارد به کربلا برود اما هنوز قسمت او نشده بود خجالت کشیدم که بگویم من دارم مشرف میشود. نگفتم چون فکر کردم ممکن است ناراحت و دلگیر شود.»
علیرضا با خودش سوغاتی مبارکی به روستای آبشویه میآورد: «علیرضا درست در زمان بازسازی حرم امام حسین (ع) وارد صحن میشود. آنجا خیلی اتفاقی درخواست میکند و آنها هم قبول میکنند که او هم در کارهای بنایی به کارگران آنجا کمک کند. علیرضا با ذوق زیادی این ها را تعریف میکرد. تکه سنگی از صحن مبارک را با خود آورده بود. میگفت در نزدیکترین فاصله با سنگ مزار آقا ابا عبدالله بوده است و این را از بزرگترین افتخاراتش میدانست که در حرم آقا کارگری کرده است. موقع تدفین علیرضا آن سنگ را نیز در کفن گذاشتیم. عاشق اهل بیت (ع) بود و عاقبت به خیر شد.»
***به غریبه و آشنا خدمت میکرد
خواهر شهید علیرضا امیری دل پری از دلتنگی برادرش دارد. میگوید همه به سرعت به او دلبسته میشدند ما که دیگر جای خود داریم: «در روستای ما هیچ جوانی به اندازه علیرضا به تحصیلاتش ادامه نداده بود. بعد از پایاننامه در دوره دکترا هم ثبتنام کرد و اشتیاق زیادی برای ادامه تحصیل داشت. 26 ساله بود که در اردویی جهادی شرکت کرد و در راه شناسایی مناطق محروم خودروی آنها دچار سانحه شد و به همراه دوستش به شهادت رسید.»
خاطرههای بیشماری از مهربانیهای بیحساب و کتاب علیرضا به دیگران در یاد خواهرش باقی مانده است:«بسیار دلسوز بود.خیلی پر تلاش در کمک کردن به دیگران ظاهر میشد. همه این کارها را بدون چشم داشت میکرد. ویژگی که امروز آن را در کمتر آدمی سراغ داریم. یادم هست پسرخاله ما تصادف کرده بود. عمل جراحی سنگینی انجام داد و یک هفته در بیمارستان بستری شد. وضعیت ایشان طوری بود که باید به طور کامل کارهای شان را همراهشان انجام میداد. حتی نزدیک ترین بستگان او این کار را انجام ندادند. میگفتند حال مان در محیط بیمارستان با این کارها و پرستاریها بد میشود. علیرضا مثل همیشه داوطلب شد. جالب این که وقتی به ملاقات پسرخاله مان در بیمارستان رفتیم دیدیم همه همراهان 4 بیمار دیگر در اتاق را مرخص کرده است. به همهشان گفته بود بروید به کار و زندگی تان برسید. من اینجا هستم. دیگر شما چرا این جا بمانید. من میمانم و کار بیماران شما را هم انجام میدهم. خلاصه آن روز دعا پشت دعا بود که این بیمار ها بدرقه راه علیرضا میکردند.»
***فقط یک خواسته داشت
خواهر شهید علیرضا امیری راوی خواب غریبی میشود که از برادرش دیده است: «علیرضا چند روز در کما بود. به خواب من آمد و از بدهی حرف زد. به همه دوستانش تماس گرفتم و بی اندازه ناراحت بودند و گفتند ما به خاطر مهربانی های علیرضا مدیون و بدهکار او هستیم. چند روز بعد برادرم در بیمارستان به شهادت رسید. به ذهنم آمد که ممکن است به دانشگاه بدهی داشته باشد. با هر سختی بود خود را به واحد مالی دانشگاه او در رفسنجان رساندم.گفتم برادرم 6 واحد پایان نامه را به تازگی پاس کرده آمدهام ببینم بدهی دارد یا خیر. آنها در سکوت به هم نگاه کردند و بعد پرسیدند مگر برادر شما فوت نکرده است.گفتم چرا اما میخواهیم بدهی او حتما تسویه شود. حدود 6 میلیون تومان به دانشگاه بدهی داشت که همه آن مبلغ را پرداخت کردیم. برادرم بسیار مقید به مال حلال بود و تنها در خواستش در خواب از من همین بود.»
***نام این شهدا را ماندگار کنید
وضعیت پدر و مادر پیر شهید علیرضا امیری چندان خوب نیست. خواهر او از مسئولان بسیج سازندگی در خواست دارد که با عنوان شهید باعث دلخوشی این پدر و مادر ها شوند: «جهادگرهای داوطلبی مانند علیرضا لیاقت عنوان شهید را دارند. در همه زندگیشان پاک زیستند. مدام در حال خدمت به محرومان بودند و در این راه جان شان را از دست دادند. داغ جوان برای این خانوادهها خیلی سخت است و ما هیچ خواستهای از بنیاد شهید یا بسیج سازندگی نداریم و تنها خواسته ما این است که نام و یاد برادر ما زنده بماند و شهادت ایشان در راه خدمت به محرومان احراز شود. مسئولان با همین کار میتوانند تا سالها باعث سربلندی و افتخار و دلخوشی این پدر و مادر های پیر و بیمار شوند.»
انتهای پیام/