برای تختی گریه کردم، ساواک آمد سراغم!
به گزارش خبرگزاری تاریخ ما، روزنامه جام جم نوشت: «درباره غلامرضا تختی زیاد نوشته شده. از سال ۱۳۲۸ که برای اولین بار مسابقه داد و به چشم آمد تا همین امسال. هم به مناسبت زادروزش پنجم شهریور ۱۳۰۹ و هم روزی که از دنیا رفت ۱۷دی ۱۳۴۶. وقتی فقط ۳۷ساله بود و در اوج شهرت و محبوبیت و یک پسر داشت به نام بابک که برای بیپدر شدن خیلی کمسن و سال بود. مرگش و این که خودکشی کرد به اندازه سبک زندگیاش همه را غافلگیر کرد و این پرسش را برای همیشه بیجواب گذاشت؛ آقاتختی که برای همه پدری میکرد چه شد که پسر خود را بیپدر گذاشت و او که همیشه آماده بود تا سوءتفاهمها را رفع کند و حرف بزند و گفتوگو کند چرا مرگی را برای خود انتخاب کرد که پر از ابهام بود و هنوز هم مبهم مانده و هنوز هم اولین سوالی که به ذهن میرسد و به زبان آورده میشود این است که چرا؟ اما هیچکس برای این چرا جوابی ندارد.
سالهای اول شایعاتی بال و پر گرفت و روزبهروز زیادتر شد و سایهای پررنگ شد بر زندگی خانوادگی تختی و چرایی مرگش. اما دیروز که به مسعود اسکویی، ورزشینویس قدیمی و گوینده و مجری پیشکسوت رادیو وتلویزیون تلفن کردم تا با او درباره تختی صحبت کنم با تاکید گفت: خداوند همه کسانی که همسر آقاتختی، خانم شهلا توکلی را مسبب مرگ او میدانستند، نخواهد بخشید. من خانم توکلی را میشناختم و بسیار محجوب بودند و از یک خانواده درست و حسابی و آبرومند. خانم توکلی بعد از فوت آقاتختی بنا به احترامی که برای همسر خود قائل بود هرگز ازدواج نکرد و مهمتر این که در برابر همه شایعات و تهمتها سکوت کرد. ۴۷سال سکوت خیلی جرات میخواهد و صبر و بزرگی که همسر آقاتختی صاحب همه این کمالات بود. خدا از کسانی که به او تهمت زدند نخواهد گذشت.
دست افتاده را بگیر
مسعود اسکویی بر این باور است که سالهاست درباره این که آقاتختی اسطوره بوده و بعد از زلزله بوئینزهرا به میان مردم میرود و برای کمک به زلزلهزدهها پول جمع میکند، صحبت میشود. حالا دیگر هر ورزشکاری که میخواهد ثابت کند الگویش آقاتختی است هر اتفاقی که میافتد، شروع میکند به پول جمع کردن برای نیازمندان و آنهایی که مثلا در سیل یا زلزله آسیب دیدهاند. اما در همه این سالها بهتر بود از مرام و کارهایی که آقاتختی در خفا انجام میداد و کسی متوجه آن نمیشد، گفته میشد. کارهایی که از او یک پهلوان واقعی ساخته بود.
یادم میآید همان اوایل که آقاتختی فوت کرده بود در سفری به یکی از شهرستانها، سوار یک کامیون شدم. راننده ورزشکار و کشتیگیر بود و من را بهواسطه این که یکی از مجریان برنامه مجله هفتگی تلویزیون بودم، شناخت. برایم تعریف کرد در یکی از مسابقاتش وقتی حریف را زمین میزند و پایش را روی گردن او میگذارد، متوجه میشود دستی روی شانه او میزند. سرش را که برمیگرداند، میبیند که آقاتختی است و به او میگوید: جوان؛ وقتی کسی زمین میخورد دست او را بگیر و بلندش کن! بر او پیروز شدهای، چرا پایت را روی گردن او گذاشتهای…؟
اگر روی همین منش آقاتختی کار میشد که دست افتاده را بگیر و اخلاق و جوانمردی را مراعات کن، الان اتفاقات خوبی در زمینه اخلاق جوانمردی و انسانیت در کشور ما رقم خورده بود.
جهانپهلوان تختی مُرد
اسکویی درباره روزی که خبر درگذشت تختی منتشر شد، میگوید: چهارشنبه بود ما در تلویزیون مشغول آماده کردن برنامه مجله هفتگی بودیم که یک برنامهورزشی بود و خبر رسید پیکر بیجان آقا تختی را در هتل آتلانتیک پیدا کردهاند. همراه آقای روشنزاده و آقای ضرغام دوربین برداشتیم و اول به خیابان فرشته رفتیم که منزل پدر همسرش در آنجا بود. مادر همسرش داشت با شیشه به بابک شیر میداد و بهتزده بود. بعد به هتل آتلانتیک رفتیم. صاحب هتل کسی را راه نمیداد اما ما چون از تلویزیون بودیم راهمان دادند و به اتاقی رفتیم که آقاتختی در آنجا خودکشی کرده بود. آقای روشنزاده گفت همه اتاق را بگردم؛ زیر تخت و کمدها و بقیه جاها را. اما هیچ نشانی حتی از یک قطره خون پیدا نکردیم. از اتاق فیلمبرداری کردیم و به پزشکی قانونی رفتیم و آنجا هم با پزشک گفتوگو کردیم و بعد به ابنبابویه رفتیم. وقتی رسیدم که در غسالخانه شسته بودنش و آمادهبودند که دفنش کنند. چهل پنجاه نفر از ورزشکاران معروف آن زمان آنجا بودند از جمله آقای مهندس عرب، صنعتکاران و بقیه. بر پیکرش نماز خواندند و به خاکسپردنش و ما فیلمبرداری کردیم. به تلویزیون برگشتیم و سریع فیلمها را ظاهر و مونتاژ کردیم که بتوانیم در برنامه مجله هفتگی پخش کنیم. من زمانی که خبر فوت آقاتختی را خواندم، نتوانستم جلوی گریهام را بگیرم و با بغض گفتم: «جهانپهلوان تختی مرد» همه کسانی که در استودیو بودند به گریه افتادند و من تا پایان برنامه نتوانستم جلوی گریهام را بگیرم. روز بعد از ساواک آمدند مرا ببرند که چرا در زمان خواندن خبر گریه کردهای؟ اما مدیر شبکه اجازه نداد. من نمیدانم آیا ساواک در مرگ آقاتختی دخیل بوده یا نه اما میدانم او روح بسیار بزرگی داشت و هر جا میدید حقی نادیده گرفتهشده، ساکت نمیماند.
برای روز سومش مراسمی در مسجد مجد برگزار شد که این مراسم را هم فیلمبرداری کردیم. برای روز هفتم هم مراسمی ویژه در نظر گرفته شده بود. به همین دلیل ما سه گروه فیلمبرداری تدارک دیدیم. یکی در میدان شوش مستقر شد، دیگری در پل سیمان و یکی هم در ابن بابویه. جمعیتی برای مراسم آمدهبود که غیر قابل تصور بود. این همه محبوبیت آن زمان، مثالزدنی بود. مراسم را از تلویزیون پخش کردیم و آن شب بینندگان مجله هفتگی رکورد زد. آنهایی که به مراسم آمده یا نیامده بودند برنامه را دیدند. من آن زمان جوانی بودم که به ورزش و ورزشکاران علاقهمند بودم و اخبارشان را برای پخش از تلویزیون پیگیری میکردم. تا جایی که میدانم آقاتختی اهل خودنمایی نبود. خیلی کارها کرد که هیچکس از آنها خبردار نشد؛ برای همین فقط کمک او به مردم بوئینزهرا را همه میدانند و از آن باخبرند. همه اطرافیانش را به اخلاقمداری توصیه میکرد درست مثل یک پهلوان. احترام به مادرش اولویتش بود.
اصل جوانمردی
به اسکویی میگویم طبق آن چه در فیلم تختی ساخته بهرام توکلی دیدیم، آقاتختی به مردم زیاد کمک میکرد و هر چه مدال و پول به دست میآورد به نیازمندان میداد و همین باعث شده بود اوضاع مالی خودش زیاد خوب نباشد، شما در این باره چیزی شنیده بودید؟ میگوید: از اوضاع مالیاش خبر ندارم اما این قانون آقاتختی بود که چشمش را به روی هیچ نیازمندی نمیبست. کمک به مردم یک اصل بود در زندگیاش. این که میگویند آقاتختی مردمی بود، به همین دلیل است. او در این زمینه استثنایی است و هیچکس شبیه او نیست. تا الان که هیچکس نتوانسته مانند او باشد و بعد از این هم تصور نمیکنم جامعه ما جوانمردی مانند او را به خود ببیند.»
پایان خبر / تاریخ ما