پهلوانان نمی‌میرند

سوالات پهلوانان اصفهانی که تمام شد، نگاه فرزند مرشد حسن به آهستگی از روی پهلوانان این شهر غریب رد شد و روی پهلوان بزرگ شهر ایستاد و بعد با فروتنی لب به سخن باز کرد و از دیارش گفت.

پهلوانی کهنسال و دنیا دیده در آن میان بود که گَرد پیری بر چهره اش نشسته بود، همین که شنید پهلوان میهمان از سرزمین حسین گلزارها آمده، گره ابروانش را باز کرد، تبسمی کرد و یاعلی گویان بلند شد و از میان پهلوانان شهرش عبور کرد و خودش را به پهلوان جوان غریب رساند، دستی روی شانه‌اش گذاشت و در کنارش ایستاد.

لحظه‌ای ساکت ماند و چشمانش را به زمین دوخت، انگار که خاطره ای او را به دور دست ها و سالهای دور برد. به سالهایی که جوان بود و عزم سفر به کربلا کرده بود. لحظه لحظه آن روزها پیش روی چشمانش آمد…

پهلوان اصفهانی پا در مسیر سفر گذاشته بود و به رسمی که آن سالها بین پهلوانان رواج داشت، به هر شهری که می رسید با پهلوان آن شهر کشتی می گرفت، تا اینکه گذرش به کرمانشاه افتاد.

از مردم سراغ پهلوان شهر را گرفت و همه از پهلوان علی اصغر گفتند. طولی نکشید که خودش را در میدان نبرد پنجه در پنجه علی اصغر گُرد دید. یارای ایستادگی در برابر زور بازوی پهلوان تنومند کرمانشاهی را نداشت و به خاک شد. پهلوان علی اصغر  پیروز میدان شد، اما در مرامش نبود که میهمانش را بعد از شکست همانطور رها کند و بگذارد که برود، برای همین او را به خانه‌اش برد و برای یک هفته با احترام تمام از او پذیرایی کرد و در آخر هم که پهلوان اصفهانی قصد رفتن کرد، آذوقه‌ای برای ادامه سفرش تدارک دید و استری به او داد تا مسیرش را بدون دشواری طی کند…

پهلوان اصفهانی خاطره اش را که تعریف کرد از آن حال و هوا بیرون آمد و به دیگر پهلوانان شهرش رو کرد و گفت: آری کرمانشاهیان چنین مردمانی هستند که پهلوانانی همچون علی اصغر را در دل خود پرورش داده اند، پهلوانانی که تا همیشه یاد آنها زنده می ماند….

فرزند مرشد حسن پس از بازگشت به کرمانشاه، خودش نیز پیشه پدر را در پیش گرفت و نامش شد مرشد داریوش و بعدها هم داستان سفرش به اصفهان و خاطره پهلوان اصفهانی را برای پسرش امیر تعریف کرد.

امیر هم که بعدها بزرگ شد راه پدر و پدربزرگ را رفت و شد؛ مرشد امیر خوش اندام….

مرشد امیر این روزها چهلمین بهار زندگیش را سپری می کند و آنطور که خودش تعریف می کند از وقتی چشمانش را باز کرده در خانه حرف از پهلوانی و زورخانه و مرشد و… بوده و خودش هم اولین خاطرات زندگیش در زورخانه پدربزرگش یعنی زورخانه قدیمی ” سبزه میدان” رقم خورده که امروز دیگر اثری جز یک زمین خاکی از آن نیست.

این مرشد جوان کرمانشاهی به مناسبت 17 شوال روز فرهنگ پهلوانی در گفت و گو با خبرگزاری تاریخ ما می گوید: “پدرم و پدر بزرگم هر دو مرشد بودند و عشق و علاقه عجیبی به زورخانه و ورزش باستانی داشتند، طوری که هردوی آنها چند زورخانه را در کرمانشاه راه اندازی کردند. پدرم برای اینکه من هم به این ورزش علاقمند شوم از همان کودکی من را با خودش به زورخانه “سبزه میدان” که آنجا ضرب می گرفت می برد. آن زمان ها مثل حالا نبود و هر زورخانه از عصر تا آخر شب چند نوبت اجرای برنامه داشت. من همینکه با پدرم وارد زورخانه می شدم، اول کمی بازی می کردم و سرگرم می شدم، اما بعد روی صندلی ها خوابم می گرفت و خیلی وقت ها وقتی چشمم را باز می کردم صبح بود و در خانه بودم”.

دیدن فضای صمیمی که آن سالها در زورخانه ها وجود داشت و فرهنگ پهلوانی که در این مکان مقدس حاکم بود روی روحیه امیر تاثیر خاصی گذاشت و اون نیز خواه ناخواه به سمت این ورزش کشیده شد.

خودش در این رابطه توضیح می دهد: “وقتی صمیمیت بین پهلوانان گود زورخانه را می دیدم و وقتی می دیدم چه انسان های باگذشت و بزرگی در آن حضور دارند، من هم عاشق زورخانه شدم. همانطوری که پدرم و پدربزرگم عاشق شده بودند. زورخانه جای آدم های بزرگی بود که مردم شهر به آنها اعتماد داشتند”.

وقتی قهرمانی بر پهلوانی چربیده

زورخانه ای که حدود چهل سال پیش امیر خوش اندام عاشقش شد با زورخانه ای که این روزها بسیاری از مردم می بینند تفاوت هایی دارد، تفاوت هایی که اکنون این مرشد جوان در کلامش به مانند یک دغدغه از آنها یاد می کند.

مرشد امیر مهمترین این تفاوت ها را کمرنگ شدن فرهنگ پهلوانی و حضور مردم در زورخانه ها می داند و می گوید: “زمانی شهر کرمانشاه کوچک بود و بیشتر از چند محله مثل برزه دماغ، چنانی، رشیدی و فیض آباد نداشت. در مقابل تعداد زورخانه هایش زیاد بود و از طرف دیگر آن سالها تعداد رشته های ورزشی زیاد نبود و  ورزش زورخانه ای و کشتی رونق داشتند، برای همین مردم بیشتر به سمت زورخانه ها می آمدند و فرهنگ پهلوانی پررنگ تر بود و پهلوانانی از دل زورخانه ها می آمدند که همه مردم آنها را می شناختند”.

نوه مرشد حسن و پسر مرشد داریوش از اینکه طی دهه های گذشته بین مردم قهرمانی بر پهلوانی ارحج شده  گلایه دارد و معتقد است: “افزایش تعداد رشته های ورزشی باعث شده تا مردم تنها به دنبال پرورش قهرمان باشند، درحالی که قهرمانان همانند ستاره هایی هستند که زود ظهور می کنند و زود هم دچار افول می شوند، اما پهلوانان و قهرمانان پهلوان مانند جهان پهلوان تختی همیشه یادشان بین مردم زنده است. الان شرایط طوری شده که حتی با وجود اینکه مسابقات پهلوانی هم برگزار می شود اما مردم پهلوان شهرشان را نمی شناسند”.

زورخانه، غریبه آشنا

در آن روزها احترام بالایی که بین پهلوانان در زورخانه ها وجود داشت به دل جامعه و خانواده ها هم رسوخ کرده بود، اما این روزها دیگر آن پررنگی احترام بین مردم دیده نمی شود و شاید این را بتوان گویای این دانست که نقش زورخانه ها در جامعه کمرنگ شده، موضوعی که مرشد امیر هم آن را تایید می کند.

او در این باره می گوید: “ورزش های جدید که آمدند، باتوجه به اینکه مسابقات جهانی و المپیک آنها برگزار می شد، برای همین مردم بیشتر به سمت آنها رفتند و قهرمانی در اولویت قرار گرفت، برای همین معنویاتی مانند احترام هم که در زورخانه بود، به تدریج کمرنگ شد”.

شاید یکی از دلایلی که باعث شده در سالهای اخیر توجه جوانان به زورخانه ها کمتر شود، فرآیندی است که برای تکامل باید در آن طی کرد. یعنی در زورخانه باید تمام سختی ها را به جان خرید تا بتوان در آن رشد کرد و خیلی از جوانان تاب این سختی ها را ندارند.

مرشد جوان به ما می گوید که فرآیند تکامل در زورخانه ممکن است حدود 50 سال طول بکشد و اضافه می کند: ” برای کسی که تازه وارد گود زورخانه شده ممکن است سالها طول بکشد تا به عالی ترین مرتبه زورخانه برسد. کسی هم که می خواهد مرشد شود خودش اول باید ورزشکار باشد که آداب و رسوم پهلوانی و ورزش زورخانه ای را بداند تا به درجه مرشدی نایل شود، چراکه باید برای مردم الگو باشد”.

سنت های فراموش شده

زمانی جوانان زیر 30‌ سال اجازه ورود به گود زورخانه ها را نداشتند، اما امروز دیگر ردی از این سنت دیده نمی شود و از کودک تازه پا گرفته تا پیر قد خمیده میزبان این مکان مقدس می شوند.

روزگاری رسم براین بود که پهلوانان وقتی برای تمرین وارد گود زورخانه می شدند، لنگ می بستند چراکه نشانی از سنت احرام در جوار خانه خدا بود، اما سالها بعد لنگ جای خود را به لباس های متحدالشکل داد.

مرشد امیر تغییر برخی از این سنت ها را اتفاقات خوبی می داند و می گوید: ” حدود پنج شش دهه قبل جوانان زیر 30 سال نمی توانستند وارد گود زورخانه ها شوند که به مرور این سنت تغییر کرد که بنظرم تغییر خوبی بود، چراکه لازمه رشد یک ورزش این است که همه رده های سنی بتوانند به آن ورود کنند و برای اینکار باید پایه و اساس ورزش زورخانه ای زیر پوشش آموزش و پرورش برود تا همه کودکان ما با این ورزش باستانی آشنا شوند و این ورزش از غریبگی بین خانواده هایمان خارج شود”.

او در مورد تغییر در پوشش ورزشکاران هم می گوید: “تا پیش از انقلاب ورزشکاران زورخانه ای فقط لنگ می پوشیدند اما چند سال پس از انقلاب پوشش ورزشکاران مورد توجه قرار گرفت و سرانجام در سال 1387 هم برای اینکه ورزشکاران این رشته متحد الشکل باشند، لباس های مخصوص برای همه آنها طراحی شد که طرح خوبی بود”.

پهلوانان نمی میرند

نام و نشان داشتند، اما هیچگاه به نام و نشانشان غره نشدند. زور بازو داشتند، اما هیچگاه آن را به رخ کسی نمی کشیدند. امید و آمال مردمان تنگ دست بودند و کسی را از خود ناامید نمی کردند.

چراغ زورخانه ها به نور وجودشان روشن بود، خویشتن داری، مبارزه با نفس و بدی ها، فروتنی و خاکساری و راستی و درستی را معنا کرده بودند. آنها پهلوانانی بودند که نمرده اند و نخواهند مرد، چراکه نامشان هنوز بین مردم ما زنده است.

قرن ها می گذرد، اما نام پهلوان پوریای ولی و داستان جوانمردی هایش هنوز بین مردم باقی است، تاریخ ما پوریای ولی های زیادی داشته و در عصر معاصر هم پهلوانان شاخص کم نداشته ایم و اگر به گزافه نگوییم کرمانشاه دیاری است که شاید بیشترین پهلوانان ایران زمین را در این سالها به چشم خود دیده که تعدادشان هم کم نیست.

مرشد امیر از پهلوانانی کرمانشاهی برای ما می گوید که نامشان هنوز زنده است و ادامه می دهد: “حسین گلزار، احمد مهرکن، احمد پنددل که ایمان بسیار بالایی داشت، صفر کرمانشاهی، علی آقا جاویدان، علی اصغر گرد کرمانشاهی که داستانش در بالا آمد، وثوق کرمانشاهی، سید قاسم چاشنی ساز که تا 110 سالگی کشتی می گرفت، یدالله خان محبی و حاج حسن گردانی و… از پهلوانان به نام کرمانشاهی هستند که هنوز نامشان بین مردم زنده است و در کنار پهلوانی فضایل اخلاقی بسیار بالایی داشتند. امروزه هم اگر بخواهم از پهلوان شهر یاد کنم حسن محبی را نام می برم که رسم و نشان پهلوانان را دارد”.

او این نکته را هم گفت که: “زمانی پهلوان شهر مشکلات مردم را حل می کرد و این مربوط به وقتی بود که تعداد محلات شهر کم بود و به تبع هم تعداد نیازمندان کم، اما اکنون که شهر وسیع شده و تعداد نیازمندان هم بسیار زیاد شده نمی توان انتظار داشت که پهلوان شهر بتواند مشکلات همه مردم را حل کند”.

مرشدهای آواز خوان!

مرشد امیر به حرف های آخرش می رسد از معضلاتی که این روزها دامن برخی مرشدان جوان را گرفته می گوید و ادامه می دهد: “از قدیم الایام مرشدان در زورخانه فقط مدح حضرت علی(ع) را می گفتند و گاهی هم اشعار حماسی فردوسی را می خواندند، اما این روزها شاهدیم برخی مرشدهای جوان اشعار شاعران قدیم را به شکل آواز می خوانند که این موضوع به اصل زورخانه خدشه وارد می کند و باید فکری برای آن کرد”.

پایان خبر / تاریخ ما

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.