بررسی متون تاریخی فارسی از آغاز دوره صفویه تا عصر دولت قاجار
موضوعات تاریخی دوره های صفویه، افشاریه و رندیه
به نام خدا
مقدمه
حدود یک قرن بعد از مرگ تیمور از میان هرج و مرج و تفرقه که بین سرکردگان ازبک و تیموریان در ماوراء النهر صورت می گرفت و نیز کشمکشهایی که ترکمانان آق قوینلو و قره قوینلو با یکدیگر و نیز بقایای چنگیز و تیمور در ایران داشتند، سلسله صفویّه روی کار آمد و ایران بعد از نه صد سال از سقوط ساسانیان بار دیگر به یک دوران وحدت ارضی، دولت ملی و تمامیت نسبی قدم گذاشت. از این رو، عهد صفوی به لحاظ اداری و نظامی یک عصر ممتاز در تاریخ ایران بود و تحولاتی که در ادوار بعد از آن روی دادی ادامه منطقی آن را تا انقلاب مشروطیت می توان پی گرفت در بیشتر موارد از اوضاع و احوال حاکم بر این عصر نشأت می گیرد. از اتفاقاتی که در دوره صفویّه و بعد از آن با روی کار آمدن افشاریه و زندیه رخ داد می توان به حمله عثمانیان، تاخت و تاز گورکانیان هند، واقعه افغانها و دست اندازی دولت روس اشاره کرد. بنابراین در بررسی اوضاع اجتماعی و فرهنگی این دوران طولانی و پرتلاطم به ناگزیر باید به عوامل مؤثر در آنها توجه کرد؛ و عوامل داخلی را نیز که برخی از آنها ناشی از عملکرد دولتهای حاکم بود بر آن افزود.
رسمیّت یافتن مذهب تشیّع در دوره صفویّه، تعصبات مذهبی و بی توجّهی به علوم غیر شرعی، رشد علوم را در جهت قهقرا سوق داد و باعث شد که صاحبان علم و ادب به سرزمینهای مجاور مهاجرت کنند. در این میان دولت عثمانی، امیران ترک ایران و مغول در آسیای مرکزی و فرمانروایان هند و فرمان گزاران آنها در شبه قاره توانسته بی توجهی های حاکمان ایرانی را از این لحاظ جبران کنند و به این ترتیب بود که دامنه زیان و ادب فارسی فراتر از محدوده جغرافیایی ایران گسترش یافت. و به تبع آن تاریخ نویسی نیز حرکت فزاینده به خود گرفت. شاید کمتر دوره ای را در ادب فارسی می توان یافت که مثل این عهد به نوشتن تاریخ و تاریخ نگاری توجه شده باشد. کتابهای تاریخهای که در این دوره تألیف شد، برحسب موضوع، شامل تواریخ عمومی عالم، ایران پیش از اسلام، اسلام و ایران تا عهد صفوی، تاریخهای ویژه صفویان، افغانان و نادرشاه، تواریخ سلاطین هند، تاریخهای محلی و تاریخهای دینی بودند.
پرداختن به موضوعات اجتماعی و اداری، به خصوص درباره سازمانهای اداری دوره صفویه یکی دیگر از خصوصیات تاریخ نویسی این دوره است. تقریبا همه مؤلفان تواریخ عمومی، مورّخان عهد تیموری، به ویژه میرخواند و خواندمیر را سرمشق قرار دادند و پاره ای از مؤلفان در هند نیز از شیوه تاریخ نویسی شیخ ابوالفضل علامی صاحب اکبرنامه و آیین اکبری پیروی کردند.
ویژگیهای سبکی این دوره
در آغاز عهد صفوی نثرنویسی فارسی بی آنکه تغییر محسوسی در آن ایجاد شود، همان شیوه دوره تیموری را طی می کرد؛ اما به تدریج تداخل زبان ترکی که زبان بانیان دولت صفویه بود و نیز وارد شدن زبان عربی بیش از پیش به سب ب نقش و اهمیت مذهب در نوشته های آن عصر، در نثر فارسی تاثیر گذاشت. در واقع نویسندگان این دوره دو شیوه را در پیش گرفتند. سادگی همراه با رعایت نکردن معیارهای دستوری و لغوى و اطناب مطلب که در مقدمه ها و سرفصلهای بیشتر کتابهای تاریخی به چشم می خورد. با این حال، مورّخانی نیز بودند که هر کدام شیوه خاص خود را به کار می بردند. از میان آنها مجمل التواریخ از حیث سنجیدگی مطالب که نیز متضمن عباراتی خوش است همچنین جهانگشای میرزا مهدی خان استرابادی از لحاظ پختگی و صنایع لفظی قابل توجه است.
خانی نیز بودند که هر کدام شیوه خاص خود را به کار میبردند. از میان آنها مجمل التواریخ از حیت سنجیدگی مطالب که نیز متضمن عبارانی خرش است همچنین جهانگشای میرزا مهدی خان استرآبادی از لحاظ پختگی و صنایع لفظی قابل توجه است.
در دوره نادر و کریم خان نیز همین شیر دوره صفویه در نگارش کتابهای تاریخی تداول داشت.
از ویژگیهای نثر این دوره به این موارد نیز می تران اشاره کرد: استعمال فراوان وجه و صفی، مطابقت صفت و موصوف به شیوه عربی، مسجّعهای متوالی، تکلّفات خُنُک، مترادفات پیایی، تکرار تعارفات و تملّقها، آوردن شعرهای سست و بی مایه که غالباً اثر طبع خود مؤلفان است. استعمال لغات دشوار عربی، کثرت نثر منشیانه، از میان رفتن افعال انشایی استمراری، استعمال ماضی های نقلی و بعید، حذف ضمایر و افعال معین، وفورلغات مغولی، ضعف تألیف وسستی الفاظ، ترجیح شیوه عربی بر فارسی حتی در مورد لغات فارسی.[۱]
فتوحات شامی
فتوحات شامی، تالیف صدر الدین سلطان ابراهیم امینی هروی یکی از منابع و ارزنده عصر صفوی است که از نظر احتوای حوادث دوران قبل از تشکیل سلسله صفویّه خاصّه مبارزات این خاندان در جهت کسب قدرت تا اوایل سلطنت شاه اسماعیل – قابل توجه است.
از زندگانی صدر الدین ابراهیم امینی همین قدر می دانیم که وی فرزند میرک جلال الدّین میرک محمد امین بن مولانا صدرالدین ابراهیم هروی است و ظاهراً در سال ۸۸۸ هـ.ق متولد شده است. پدر مادری وی امیر سلطان ابراهیم مولانا حلال الذین عبد الرحمان بن مولانا عبدالله لسان بود که سالها صدارت میرزا بایسنقر و میرزا علاءالدوله را به عهده داشت. امینی در اوایل جوانی مدّتی در ملازمت شاهراده ابوالمنصور سلطان مظفّر حسین میرزا بود. سپس در سال ۹۱۰ هـ.ق به علت قابلیتهایی که داشت منصب صدارت خاصه همایونی به وی داده شد. امینی تا آخرین لحطات حیات حسین میرزا این مقام را بر عهده داشت. در زمان مطفر حسین میرزا نیز به همین مقام بود. تا این که با تسلط شیبک خان اوزبک بر خراسان مورد غضب قرار گرفت و چندی گرفتار شد و مدتی نیز عزلت نشین خانه گشت؛ اما در سال ۹۱۶ هـ.ق وقتی که شاه اسماعیل در جنگی نابرابر به شیبک خان غلبه یافت و خراسان را از آن خود کرد، امینی باز مقام و موقعیت خود را به دست آورد و مورد عنایت شاه اسماعیل قرار گرفت. پس از مرگ شاه اسماعیل نیز همچنان در هرات باقی ماند. وی در سال ۹۲۸ هـ. ق به همراه خلیفه سلطان در جنگ بابیرم اغلان از یک کشته شد.
امینی در سال ۹۲۶ هـ.ق در ۴۵ سالگی فتوحات شاهی را در هرات به نام شاه اسماعیل در دو بخش به نگارش درآورد.
فتوحات شاهی از نوع تاریخهای عمومی است. بخش اول این کتاب از آفرینش و نیاکان پیامبر تا زمان شاه اسماعیل را در بر می گیرد و بخش دوم شامل رویدادهای دوره شاه اسماعیل است.
امینی در بخش دوم، حوادث تاریخی را تا سال ۹۲۰ هـ. ق آورده اما در همین سال فتوحات را به صورت ناتمام باقی گذاشته است.
این کتاب را از نظر شیوه نگارش می توان در ردیف کتابهای چون جهانگشای جوینی و جهانگشای نادری قرار داد. نثر مؤلف پخته، اما متکلف و لغزگونه است. اگرچه پای بند بودن به صنایع لفظی، نثر وی را زینت بخشیده اما درک مطلب را در برخی موارد سخت کرده است و گاهی مطالعه کتاب برای خواننده عادی کسل کننده می شود و چنان می نماید که اصل مطلب که درج وقایع تاریخی است فدای جمله پردازیهای متکلفانه شده است. با این حال، فتوحات شاهی یکی از منابع مهم عصر صفوی خاصه دوران شاه اسماعیل است. بخش صفویه این کتاب به تصحیح محمدرضا نصیری، در سال ۱۳۸۳ از طرف انجمن آثار و مفاخر فرهنگی چاپ شده است.
در طالع شدن آفتاب عالم افروز شاهی از اوج هدایت و دین پناهی و پرتو افکندن
مفارق عالیمان از ذُروه[۲] ماه تا حضیض[۳] ماهی
ضمایر بی عیب راز دانان غوامض[۴] غیب در قبول این معنی بی شبهه و در وقوع این دموی بی ریب خواهد بود که بقای دودمان اولاد آدم و ابقای خاندان اهالى عالم وابسته به آن است که در میانه أصناف اُمم سلسله توالد و تعادل مرعی بوده خلاق حکیم علیم[۵] کسوت《لَقَد خَلَقنا الانسانَ فی اَحسَن تقویمِ[۶] 》را خلعت خلقت هیولای عکس نمای《 فی أَیِ صُورهِ ماشاءَ رَکَّبک[۷]》سازد و آن نخل نامی و نیشکر گرامی را به خوبتر آبی در هوای جانفزای 《ونَفَختُ فیهِ مِن روُحی[۸]》به اوج خوبی و ذروه محبوبی سرافرازد تا معنی شنامان صور و ابداع ایجاد در کارخانه انشاء و اختراع فغان《 خَلقَ اللهُ تَعالى [ ۵۸ ] آدَمَ عَلى صُورَتهِ[۹] 》به گوش ملا اعلی رسانند و هر یک از واقفان آن موقف را به قول صداقت آثار 《وربُّکَ یَخلَقُ مایَشاءُ و یَختارُ 》واقف گردانند و نیز صداق این معنی معین به ظهور این دعوی مُبرهن است که جون مشیّت خلاّق على الاطلاق به آن تعلق گیرد که مسند حکومت و فرمانروای ی از من اقدام مالی مامی زینت پذیرد اگرچه افراد انسانی در رتبه عبودیت برابرند و شاه و گدا و درویش و پادشباه در ربقه رقیّت[۱۰] با یکدیگر همسر، اما از آنجا که اختلاف نشأه بشریت است. هرگاه صاحب دولتی که در خاندان «وجَعلنا شُعوباً وقَبائِلَ لِتعارفُوا[۱۱]》به رفعت نسب و مریّت حسب معروف باشد بر مسند فرمان نشیند، عقل شیوه اطاعتش را بر خود لازم داند و طریقه متابعتش بر ذمّت همّت واجب بیند و به این سبب است که تخت نشین ملک رسالت مشرق و مغرب ندای صداقت ادای《اَنا النَّبیِ لاکَذِتُ عن نَسلِ عَبد المُطَلِب[۱۲]》در بسیط بطحا[۱۳] و یترب[۱۴] انداخت و زمان گوش زمین و آسمان را از صیت: اَلکرَیمُ بنُ الکَریم یُسوف بنُ یَعقوبَ بنِ إسحقَ بنِ إبراهیم پر ساخت و از آنجا که مقام خلّت[۱۵] خلیل است تا اینجا که مسند این عالی حضرت اسمعیل بی عدیل[۱۶] بر طبق صادقه《 واِذ یرفعُ إبراهیمُ القَواعِدَ مِنَ البیبِ واسمعیلُ[۱۷] 》اراده الهی به تکریم و تبجیل[۱۸] این خاندان پرداخت معین این مضمون و مبیّن این سرّ مکنون صورت ازدواج است که به صورت مساعد[۱۹] به آن سلطان صفدر عرصه وغا[۲۰] و مهد علیا حلیمه بیگی آغا دست داد[۲۱] و به معنی عروس ملک را به خوبتر صورتی در کنار اهالی این خاندان نهاد و از نتیجه این اجتماع ابواب فتوحات سروری بر روی آرزوی منتسبان دودمان حیدری گشاده و چون ظهور این مقدمات بر خاطر انور سلطان حیدر از آفتاب انور بود و پیوسته لب فرزند طلب به دعای «فَهب لی مِن لَدُنکَ وَلیَا»[۲۲] می گشود تا از عالم غیب نشان《اِنا نُبَشرُکَ بغُلام عَلیم[۲۳]»
به عنوان «وَاَتیناهُ الحُکمَ صَبِیّا» [۲۴]مژده بر مژده اش افزود به طالع همایون و بخت روز افزون روز سه شنبه بیست و پنجم رجب سنه اثنی و تسعین و ثمائمائه (۸۹۲) وقتی که آفتاب به قدر نیم نیزه طلوع کرده بود نیّر اکرم و خورشید أعظم جمال شاهی از اوج عاطفت و مکرمت الهی به موضع اردبیل طالع گردید و پلاس غم و لباس اندوه و الم را از آن خطه بی عدیل در نوردید. و چون ظهور آن نور عالی سرور نزدیک به آن شد که پرتو شادی بر مفارق نزدیک و دور اندازد نوّاب عتبه حیدریّه به احضار دقیقه شناسان فنون تنجیم و تقویم امر کردند و ایشان را با تقویم و اسطرلاب[۲۵] آفتاب شعاع ارتفاع گرفتن در آن فتح الباب به آن آستانه آوردند بعد از زمانی که اسطرلاب آفتاب شعاع به دست داشتند و همّت بر چگونگی طالع وقت و احوال کواکب گماشتند، مولودی مسعود متولّد گشت که ناصبان[۲۶] اعلام حکومت نامتناهی بر مقتضای احکام الهی الویه جهانیش را به اوج سپهر فلک افراشتند.
به عـــز ســرمــد و اقبال جــاوید جهان افروز ماهی رشک خورشید
به ظاهــــر صورتش از جنس آدم به معنـــی خلقتش از روح اعظــم
چــــو آن مولـــود را دیدند قـابــل مته و خورشیـــد گشتنــدش قوابــل[۲۷]
قمــاطش[۲۸] پرده های دــیده کردنــد نگــــاه از هیبـــتش دزدیتده کردند
یعنی سپهری در صورت مهری بر فلک وجود طلوع نمود مهر و سپهر ذرّه سان در پرتو انوارش سرگردان شدند و آسمانی در کسوت انسانی به زمین آمد زمین تا آسمان از من قدومش خرم و شادمان گشتند. ماه جمالش از ماهیچه علم کشورگشایی خبر می داد و مهر رُخسار با کمالش از مبدأ تولّد به غرّه جبین از شبستان《ظُلُمات بَعضُها فَوقَ بَعض[۲۹]》زنگ تیرگی می گشاد. مهر جمالش خبر می داد که عالم تاریک از فروغ آن نیر اعظم منور خواهد شد و ماه مهر خصالش در دلها اثر می کرد که سیاست ملک و ریاست ملت بر ذات همایونش مقرر خواهد گردید. و زایچه طالع مسعودش که به قلم بدایع رقم ارباب تنجیم مرقوم گشته به این صورت است و چون صورت زایچه همایون که اگرارقامش را مشاکل نقوش مهر سلیمانی گویند رواست. و اگر خطوطش را مشابه حروف اسم اعظم خوانند سزا، مثبت گشت. اگر ماهران فن نجوم به نظر بصیرت در آن غور فرمایند هر آینه پرده شک از روی مردم دیده بگشایند که بی شائبه تکلف زایچه چنین مخبر از سرافرازی دنیا و آخرت صاحب است و در ترقّی مدارج کمال و معارج جاه و جلال مثبت رتب و معیّن مراتب. بنابر آن در تفصیل احکام و غیر آن شروع نموده و زیاده از ارقام صورت زایچه پرده از تفاصیل احوال طالع نگشود. و چون وقات حسن بیک در روز عید رمضان سنه اثنى و ثمانین و ثمانمائه ( ۸۸۲ ) بوده پس ولادت با سعادت همایون بعد از ده سال از واقعه حسن بیک به ظهور آمده باشد و قلم شکسته رقم دریاب طلوع نیّر عالمتاب شاه کامیاب و جهان را مُنوّر ساختن به نور آفتاب مرقوم می سازد.
القطعهُ التاریخ:
زحیـــدر نـــام سلطـان فلک قـــدر عیان شد کوکبی بی مثل و تمثیل
برآمــــد نیـــری از اوج شاهـــی کــه عالم را دهد تغیر و تبدیــل
به تیغ از صفحــه دیـن برتــراشد مقال ظلم را بی نـــوار قنــدیـل
سنیــن رمــــح او بــاشد شهــابـی که گـــردد رهنما تا عرصه نیل
زبــرق نــعــــل یکرانش پذیـــرد سر گردنگشای در خاک تحلیل
خــود گفتا طلوع این چنین چیست دگـر تاریـخ این دارد چه تحلیل
جواب ازهر دوقولش عقل کل گفت طــلوع نیر شاه اسماعیل (۸۹۲)
امیدواری به عنایت خالق مردم و مدیر افلاک و انجم آن است که، چنانچه نور این نیر، عالم افروز گشت بقای دولت آسمان اسنادش با استیقای اولاد همایون تزاد الی یوم التناد پاینده و مستدام باشد، 《وَللّههُ هُوَالُّجیبُ لِکُلَّ المسؤُولِ و مِنهُ الطُّلُوعُ وَالأفولُ.》*[۳۰]
حبیب السّیر
حبیب السّیر، تألیف غیاث الدّین بن همام الدّین الحسینی معروف به خواندمیر، از ادبا و مورّخان نامدار قرن ۱۰ ه.ق.
وی در ۸۸۰ ه.ق در هرات متولّد شد و تحت تربیت جدّ مادریش میرخواند، مؤلف روضه الصفا، قرار گرفت و از حمایت سلطان حسین بایقرا و وزیر دانش دوست و ادب پرور او، امیر علیشیر نوایی، بهره مند شد. بعد از مرگ سلطان حسین بایقرا ( ۹۱۱ هـ.ق) به خدمت پسرش بدیع الزمان میرزا تیموری درآمد. او بیشترین دوره زندگانی خود را در هرات سپری کرد و ظاهرأ تا ۶۳۴ هـ.ق در آنجا ماند. در این مدت شاهد تشویشها و دل نگرانیهای مردم هرات از حمله محمد شیبانی خان و شاه اسماعیل أول صفوی و سایر حکّام خراسان بود. بعد از آن به هندوستان رفت و در محرم ۹۳۵ هـ.ق در آگره به دربار بابرشاه راه یافت. با مرگ بایر ( ۹۲۷ هـ.ق) به خدمت پسرش همایون شاه پیوست و کتاب همایون نامه یا قانون همایون را به نام وی پرداخت و سرانجام در ۹۲۲ هـ.ق در همانجا درگذشت. بنا به وصیتش در جوار خواجه نظام الدّین اولیاء[۳۱] نزدیک امیر خسرو دهلوی[۳۲] به خاک سپرده شده است.
خواندمیر دارای تألیف متعددی چون خلاصه الاخبار و اخبار الاخیار، منتخب تاریخ وصّاف، مآثرالملوک و دستور الوزرا است و بنا به گفته مؤلف الذریعه صاحب دیوانی نیز است.
کتاب حبیب السّیر بی شک یکی از مهمترین تألیفات اوست که آن را در اوایل سال ۹۲۷ هـ.ق آغاز و در ۹۳۰ هـ.ق در عهد شاه اسماعیل اول صفوی به پایان برده است. این اثر از جهت جامعیت و تنوع مطالب تاریخی بعد از روضه الصفای میرخوالد نظیر ندارد و بر اساس اسلوب و انشای همین کتاب نوشته شده است.
سبک انشاء حبیب السّیر به شیوه منشیانه معمول و رایج قرن ۹ و ۱۰ هـ.ق است.
کتاب حبیب السّیر از همان ابتدا مورد توجه قرار گرفت و نسخه های فراوانی از آن امروزه در اختیار ما است. این اثر ابتدا به صورت چاپ سنگی در سال ۱۲۶۳ هـ.ق در بمبئی چاپ شد. هشت سال بعد در ۱۲۷۱ هـ.ق در تهران به چاپ رسید و در سال ۱۳۳۳ هـ. ش به همّت دکتر محمد دبیرسیاقی در انتشارات خیام چاپ شد و در ۱۳۳۷ هـ.ش نیز چاپ دوم آن را انتشارات زوار منتشر کرد.
ذکر احوال مصر در زمان خلافت امیرالمؤمنین حیدر و بیان انتقال مالک اشتر
و محمدبن ابی بکر از این عالم به عالم دیگر
امیرالمؤمنین علی – کرم الله وجهه – در اوایل ایام خلافت، قیس بن سعد عباده را، که از جمله اعیان عرب و حاوی انواع فضل و ادب بود، به ایالت ولایت مصر ارسال فرمود و چون قیس به مقصد رسید، محمد بن أبی حذیفه بن عتبه بن ربیعه که در آن اوقات بر آن مملکت استیلا یافته بود، عبدالله بن سعد بن ابی سرح را عذر خواسته زمام امور حکومت را در کف کفایت قیس نهاد و به یمن اهتمام قیس تمام مصریان با شاه مردان بیعت نمودند؛ مگر اهل قریه خریثا که در سلک معتقدان امیرالمؤمنین عثمان انتظام داشتند و ایشان به قیس گفتند که آنچه از خراج بر ما واجب می شود، ادا می نماییم مشروط به آنکه ما را تکلیف بیعت ننمایی تا در عاقبت این امر تأمل کنیم. و قیس مصلحت وقت در قبول این ملتمس دانسته با مردان آن قریه که اهل قوت و شوکت بودند، به مدارا زندگانی نمود.
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است بـــا دوستان مـــروت با دشمنان مـــدارا
و چون معاویه از تمکّن قیس بن سعد – رضی الله عنهما – در آن خطّه خبر یافت مضطرب شده رسولان متعاقب یکدیگر به مصر فرستاد و قیس را به مبایعت و متابعت خویش دعوت کرد، اما خدیعت[۳۳] او در قیس تأثیر ننمود و ابن ابی سفیان از اطاعتش مأیوس گشته آغاز مکر و حیل فرمود و در مجالس چنین اظهار نمود که قیس از جمله هواخواهان ماست و دلیل بر صدق این سخن آن که مردم قریه خریثا را که از جمله شیعه امیرالمؤمنین عثمان اند تکلیف بیعت شاه مردان نمی نماید و چون این حدیث به سمع اشرف امیر نجف رسید، قیس را از ایالت آن مملکت معاف داشته محمدبن ابی بکر – رضی الله عنه – به تکفّل[۳۴] آن مهم نامزد شد و بعد از وصول محمد به مصر قیس بن سعد به مدینه شتافت و بعضی از متوطّنان[۳۵] آن بلده که اندک نقاری از حیدر کرّار کرم الله وجهه – در دل داشتند، زبان به طعن و تشنیع[۳۶] قیس دراز کردند و قیس على رغم اعدا متوجه پایبوس شاه اولیا گشته در صفین به موکب ظفر قرین پیوست. و امیرالمؤمنین حیدر بیشتر از پیشتر او را منظور عین عاطفت گردانید؛ اما محمدبن ابی بکر – رضی الله – چون در آن مملکت متصدی امر حکومت گشت، کس نزد شیعه ذوالنورین – رضوان الله علیه فرستاد، ایشان را به بیعت شاه اولیا کرم الله وجهه – دعوت کرد. و آن مردم همان جواب که به قیس بن سعد – رضی الله عنهما – گفته بودند به وی پیغام دادند و محمد لشکری به سر ایشان ارسال داشته آن سپاه منهزم باز آمدند. و این معنی تکرار یافته محمد کیفیت حال را با امیرالمؤمنین علی کرم الله وجهه – عرضه داشت کرد و در آن کتابت تصریح نمود که رأی قیس بن سعد درباره این جماعت به صواب اقرب بوده. على کرم الله وجهه – جواب نوشت که دیگر مزاحم آن طبقه مشو تا آن زمان که فرمان ما به تو رسد. لاجرم محمد نیز با اعدا آغاز مدارا فرمود. و چون حرب صفین به نهایت انجامید قضیه حکمین واقع گردید، معاویه بن خدیع که از غایت شقاوت با شاه ولایت عداوت می ورزید در آن ولایت اظهار طلب خون امیر المؤمنین عثمان کرد و طایفه ای از رنود[۳۷] و اوباش بدو پیوسته شورشی عظیم در مصر پدید آمد و محمد صورت حال را به عرض شاه اولیا رسانیده آن حضرت به مشورت مالک اشتر، قیس بن سعد را کرّت دیگر[۳۸] نامزد ایالت مصر کرد، اما قیس از قبول آن امر استعفا جست و امیرالمؤمنین حیدر در سنه ثمان و ثلثین ( ۳۸ ) مالک اشتر را ملک آن ملک ساخته اجازت توجه فرمود. و چون این خبر به گوش معاویه رسید، دود حیرت به کاخ دماغ او تصاعد[۳۹] نمود چه به یقین می دانست که هرگاه شاه ولایت پناه از طرف کوفه و مالک از جانب مصر متوجه او گردند در دمشق مجال اقامتش نماند. لاجرم باز در گرد مکر و تزویر گشته به دهقانی که بر سر راه مضر توطّن دانست و خود را از جمله محبان او می شمرد نامه نوشت: مضمون آن که مالک اشتر متوجه ولایت مصر است و بی شبهه گذر او بر منزل تو خواهد افتاد، باید که او را استقبال نموده ضیافت نمایی و طعامی مسموم به وی دهی. و دهقان این سخن را قبول کرده، چون مالک بدآنجا رسید به موجب فرموده معاویه به تقدیم رسانید و مالک سفر آخرت اختیار نمود. و از شیوع این خبر معاویه فرحناک و مستبشر[۴۰] شد و بر خاطر انور امیرالمؤمنین حیدر کرم الله وجهه – حزن و الم استیلا یافت و ایالت مصر را به دستور سابق به محمدبن ابی بکر باز گذاشته عنایت نامه در این باب ارسال فرمود. و در این اثنا آن جناب به دفع خوارج نهروان اشتغال نمود. و چون این خبر به سمع معاویه رسید. عمرو بن العاص را در سینه مذکوره با شش هزار کس به صوب مصر روان گردانید و در نواحی آن خطّه معاویه بن خدیع به عمر و پیوسته میان ایشان و محمد بن ابی بکر – رضی الله عنه – مهم به قتال و جدال انجامید و محمد مغلوب شده به خرابه گریخت و معاویه بن خدیع او را به دست آورده هلاک ساخت و در جوف[۴۱] چهار پای نهاده بسوخت. و عمر و عاص بی مانع و مزاحمی در مصر علم حکومت برافراخت. و چون خبر شهادت محمد بن ابی بکر – رضی الله عنهما به سمع اشرف امیرالمؤمنین على – کرم الله وجهه – رسید، اندوه بر ضمیر همایون آن جناب ازدیاد پذیرفت و در آن باب رقعه ای به عبدالله بن عباس – رضی الله عنهما – که به حکومت بصره اشتغال داشت، نوشت و عبدالله – رضی الله عنه – بعد از مطالعه آن مکتوب زیاد بن ابیه را به نیابت خویش در بصره گذاشته جهت تسلی خاطر انور امیرالمؤمنین حیدر – کرم الله وجهه – به کوفه شتافت و با خود قرار داد که دیگر از عتبه علیه آن حضرت مفارقت اختیار نماید.*[۴۲]
احسن التواریخ
احسن التواریخ، تالیف حسن بیگ روملو، از مورخان معروف عصر صفوی اصت.
مؤلف چنانکه خود تصریح می کند در سال ۹۳۷ هـ.ق در قم متولد شد، در جوانی به کسب کمالات در نزد مالک دیلمی قزوینی خطاط و مولانا جمال الدین محمود شیرازی پرداخت. ابتدا سمت قورچی شاه طهماسب یافت و در جنگهای متعدد شاه طهماسب با شورشیان داخلی چون گرجیها و کردها شرکت کرد. اسکندر بیگ ترکمان چند بار از وی با عنوان مورخ یاد کرده است. ظاهرا روملو در سال ۹۴۸ ه.ق در جنگ دزفول همراه شاه طهماسب بوده است تا وقایع را ثبت کند.
روملو کتاب ارزشمند احسن التواریخ را که تاریخی عمومی است در دوازده جلد به نام شاه اسماعیل ثانی نوشت. این اثر به جهت مشاهدات نویسنده یا مسموعات وی از افراد موثق، بسیار مهم است.
از میان دوازده جلد این اثر تنها دو جلد اخیر یعنی مجلدات ۱۱ و ۱۲ آن موجود است. از سایر مجلدات آن تاکنون اثری در هیچ یک از کتابخانه های جهان دیده نشده است. جلد یازدهم کتاب مشتمل بر حوادث تاریخی ایران از مرگ تیمور ( ۸۰۷ هــ. ق) تا سال ۹۰۰ هـ.ق، یعنی شرح احوال شاهرخ و دیگر گورکانیان و سلاطین قره قوینلو وآق قوینلو است، جلد یازدهم احسن التواریخ را عبدالحسین نوایی تصحیح و در ۱۳۴۹ هـ.ش. در سلسله انتشارات بنگاه ترجمه و نشر کتاب منتشر کرده است و همو جلد دوازدهم آن را نیز در انتشارات انجمن تاریخ ایران وابسته به فرهنگستان ادب و هنر ایران به چاپ رسانده است. سی. ان. سدون نیز جلد دوازدهم را در سال ۱۹۳۱ م. در کلکته با توضیحات موجز و مختصر چاپ کرده است. نثر کتاب پخته و همراه با عبارت پردازی است. آخرین چاپ از این اثر در سال ۱۳۸۴ در سه جلد، از طرف انتشارات اساطیر به بازار عرضه شده است.
گفتار در قضایایی که در سنه ستَ عشر و تسعمائه ( ۹۱۶ ) واقع شده و محاربه نمودن خاقان اسکندرشان با شیبک خان ازبک
از آن زمان که یک خان بر ولایت خراسان استیلا یافته بود، خاقان اسکندرشان پیوسته نقش مقاتله و مقابله او را بر لوح خاطر و صفحه ضمیر منتقش و مرتسم[۴۳] می گردانید. اما جهت حوادث متنوّعه، آن عزیمت از حّیز قوّت به فعل می آمد، تا در این سال که در خاطر عالی از ممّر ولایات عراق و فارس و کرمان و شیروان و آذربایجان و دیار بکر عراق عرب دغدغه ای نماند و خبر استیلای شیبک خان ہر خراسان و بدخشان و ماوراء النّهر و تاشکند و ترکستان مکرّراً به مسامع همایون رسید. باعث دیگر آن که شیبک خان شیبانی خیال شهریاری و آرزوی کامکاری در دماغش متمکّن گشته بود و آیین عدل و داد که شیر سلاطین نیکو نهاد است به ظلم و بیداد مبدل نمود و در فتنه و فساد بر روی عجزه و مساکین گشاد و از منهج قویم و صراط مستقیم《 واَنَّ هذا صِراطِی مُستَقیِماً فَاتَّبِعُوهُ[۴۴]》که کنایه از مذاهب حق امامیه و مسلک مستحسن فرقه ناجیه است عدول نموده و عزیمت جهانگیری مصمّم و نیت کشورگشایی جزم کرده هر روز سلسله آمد و شد را به حکایات وحشت انگیز و رسل و رسائل را به روایات کدورت آمیز تحریک می نمود و مکرراً معدودی از جنود غیر محمود به حدود ممالک محروسه و ولایات مانوسه فرستاده دست تطاول و بی سببی به نهب و غارت و سلب عجزه و مساکین می گشود و کتابت بی ادبانه که سوادش این است ارسال کرده:
کتابت
[نامه شیبک خان به شاه اسماعیل]
اسمعیل داروغه به عنایت بلانهایت سلطانی شرف اختصاص یافته بداند که تدبیر امور مملکتداری و تسخیر بلاد و تقمیع اعادی و تکثیر افیاض بدایع خیرآسا و رونق بقاع خیر جان افزا، از عهد ازل، فیاض لم یزل به قبضه اقتدار و انامل[۴۵] اختیار جدّ بزرگوار سعید – طاب الله ثراه و جعل الجنه مثواه – تقویت فرموده و سریر عدالت و مرحمت در بارگاه عطوفت و رفعت جهانبانی به خطبه سیاست ما قیام یافته و سکه شیر مردی در شراب خانه دلیری و فیروزی به القاب همایون ما موشّح گشته و صدای امامت و ندای خلافت از هاتف غیب به ما رسیده پس به دلیل معلوم می شود که از قول حضرت رسالت نامه – صلى الله علیه و اله و سلم که فرمود 《اَلوَلدُ سِرُّ لِأبِیهِ[۴۶] 》، مقرّر است که میراثی که از پدر مانده به پسر می رسد و مستحق و سزاوار اولاد است و دیگر از روی اصطلاح عقلی آن که شب ظلمانی که پیدا شد و ستارگان در آسمان پدید آمدند و به تخصیص سهیل از محلی که طلوع نمود یک نیزه تقریبا از سر کوه بالا آمد و رنگ خود را زرد نمود و ساعتی لرزید از هیبت طلوع نمودن آفتاب چون صبح صادق بدمید به همان محلی که بر آمده بود، فرو می رود. و هم چنین ظهور ما از جانب مشرق و طلوع او از حدّ مغرب از طلوع سهیل و آفتاب قیاس کند. دیگر آنکه چون زیارت کعبه معظمه – زاده الله تشریف و تعظیماً – رکنی از ارکان اسلام است و فرض بر همه مسلمانان، باید که تمامی راه هایی که متعلق به راه کعبه معظمه است ساخته و پرداخته نماید که عساکر نصرت مآثر داعیه نموده اند که به زیارت مشرّف شوند. ساوری[۴۷] و پیشکش طیار[۴۸] نمایند و سکه به القاب همایون ما در ضراب خانه موشّح سازند و در مساجد جمعه به القاب جهانگیری ما، خطبه ملقّب سازند. و خود متوجه پایه سریر اعلی شود والا که از حکم همایون – نفذه الله تعالی فی مشارق الأرض ومغاربها – عدول و انحراف و تمرّد و انصراف ورزد، فرزند ارجمند دلپسند سعادتمند ینابیع[۴۹] سلطنت و جهانداری، مبارز ظفر اقتداری، سیاوش کاوس هوش چنان که وارد است:
شعر
جوان و جوان بخت و روشن ضمیر بــه دولت جــوان و به تـــدبیر پیر
بـــه دانش بزرگ و به هــمت بلــند بــه بـــازو دلیر و بـــه دل هوشمند
ابوالمبارز عماد الدّین عبید الله بهادر خان – ابقاء الله تعالی – با جماعتی امرا و الشکریان سرحدّ بخارا و سمرقند و هزاره[۵۰] و نکودری[۵۱] و غور و غرجستان به سر او خواهم فرستاد تا او را به قهر و سیاست مقهور سازند و اگر چنانچه مسخّر نشود دیگر فرزند خلف نوجوان، مقصود سلطنت دوران، حافظ بلاد امن و امان، قامع الفکر و الطغیان، آن که مرکب ظفر به هر جای که راندی کشور مقصود به فتح و فیروزی مفتح گردانید.
شعر
دولتش اندر رکـاب و فتـح در استقبــال او هر کجا رو می نهد جوق[۵۲] ملایک لشکرش
در تک[۵۳] دریا نهنگ از برق تیغش می جهد پیشه ها از شیر خالی از سیوف عسکرش
ابوالفوارس تیمور بهادر خان – اطال الله اعماره – با جماعتی امرا و لشکریان سرحدّ قندز و بغلان و حصار شادمان و بدخشان و نواحی ترکستان متوجه شوند تا آن ولایت را به کف بختیار و قبضه اقتدار مسخّر سازند و اگر چنانچه نعوذ بالله دیگر بار متعذّر شود، آیات نصرت شعار فرصت آثار را متوجّه خواهیم فرمود. اول فرزند اعزّ غنچه گل مراد و تسکین جان و قوّت جگر و فؤاد[۵۴] آن که مشهور شده ضرب دلاوری او به هر جا، شیر بیشه هیجا.[۵۵]
ز ضرب سنانش فلک پشت خم اسیــر کمندش دو صــد شاه جم
درآوردی گه تیغ چون بـرکشد سر سرکشان را به خون در کشد
ابوالنصر کمال الدّین سونجک محمد بهادر خان – اطال الله تعالی – با اجتماع امرا و مقرّبان، تعیین فرماییم و فرزند درهّ التاج، شجاع الدوران، تمساح جیحون، الصلابه فی المیدان، حمزه بهادر خان در برانغار[۵۶] و فرزند عمده الملک فی آلافاق، تهمتن بالاستحقاق، سلیم الدّین مهدی بهادر خان در جوانغار[۵۷] با اجتماع امرا و دلاوران و عساکر این که از اندجان[۵۸] و قند بادام و شاهرخیه[۵۹] و تاشکند[۶۰] و شهر سبزوار[۶۱] و اطرار[۶۲] و سبران و اُرگنج[۶۳] و خوارزم و جیحون کنار و کاشغر و منقت ثا نواحی قبچاق و قلماق مقرّر شده که استادگی نمایند و با مخالفان حربا حرب نمایند و اعیان دولت که در آن معرکه حاضر باشند، پای وقار در زمین تهور نگاه دارند. باشد که بتوفیق الله تعالی از خزانه《و ینصرک الله نصرا عزیز[۶۴] 》نصرت استقبال نماید. اعلام نمایند که در چه محل مقام مقاومت خواهد بود والسّلام.
بنابر آن، عزم و توجّه بدان جانب تصمیم یافت و تواچیان[۶۵] بهرام صولت جهت اجتماع لشکرهای ممالک محروسه به اطراف و اقطار بلاد و امصار در حرکت آمدند. سپاهی به عدد قطرات امطار همه تیغ زن و نیزه گذار.
شعر
یـکایـک تیغ زن چون نرگس یار سراسر صف شکن چون زلف دلدار
در اردوی همایون جمع گشته اعلام نصرت اعلام از النگ سلطانیه به طرف ری در حرکت آمد.
شعر
زجــــنـیــدن آن سپـــاه گــران بــجنبیـــد گیتـــی آکـران تا کـران
زسم ستوران هنگامــه ســــوز زمین پرده ها بسته بر روی روز
خرامیدن شرزه شیـــران مست کمرگــاه گاو زمیــن می شــکست
از ری عنان یکران به صوب ولایت دامغان تافت. حاکم آن بلده احمد سلطان که داماد شیبک خان بود، چون از توجه عساکر ظفر شعار واقف گشت به طرف هرات گریخت. احمد قنقراط که حاکم استراباد بود، او نیز فرار کرده به جانب خوارزم رفت و ارباب استراباد مثل سید رفیع و بابا نودر و غیرهم با پیشکش فراوان، در بسطام به عزّ بساط بوسی مشرف گشتند. در خطّه جاجرم خواجه مظفر بیتکچی شرف ملازمت یافت.
شعر
مــظفــر ز چــرخ بـریــن نــام او هــمــای ظفــر مـــایــه در دام او
قدم ساخت از سر به پا بوس شاه سر قدر سودش به خورشید و ماه
شه از نام فرخنده اش فال زد که مرغ ظفر سوی ما بال زد
از آن جانب شیبک خان از یورش هزاره با دل به صد پاره بازگشته در باغ جهان آرای مقیم بود که احمد سلطان به هرات رسید و به عرض رسانید که خاقان اسکندرشان با سپاهی که نطاق عدد و بیان از احصاری به تنگ آید و کمیت خوش رفتار قلم را در میدان استیفای آن پا به سنگ آید و با کماندارانی که به زخم تیر نسرطایر[۶۶] را از اوج قلک به زیر آورند و با تیغ گذارانی که به قدرت شمشیر تیر نفیر رستخیز از جان مریخ خونریز برآورند و با دلیرانی که روز مصاف را شب زفاف پندارند و زخم رماح[۶۷] را ثمر ملیح شمارند.
شعر
ملک مانند و دیر آیین فلک تأثیر و کوه آلت نهنگ آسا و شیر آفت پلنگ آشوب و پیل افکن
دلیرانی کـه از گردون به نوک رمح سیاره ربودندند چو گنجشکان به منقار از زمین ارزن
آهنگ رزم کرده به ولایت خراسان رسید و شیبک خان با آن که دائم زبان به لاف و گزاف گشوده می گفت که عن قریب لشکر به حدود عراق و آدربایجان خواهیم کشید و بعد از تسخیر آن مملکت متوجه حجاز خواهیم شد، آن مقدار خوف بر وی استیلا یافت که، پیش از آن که جنود نصرت شعار به سبزوار آید، در آخر رجب در روزی که قمر در طریقه محترقه بود، از هرات به مرو گریخت.
شعر
گلبـــــانگ شیر افکــنان دلیــــر گریزان شد از بیشه آن شرزه شیر
سپهــــدار توران به تازان سمند نـــه استـــاد تا دامــن شهـــر بـنــد
و از سهم پیکان ماهی پشت به سان ماهی بر خشکی اضطراب می کرد و از بیم خدنگ مار رفتار که مار پوست افکند زره می انداخت و از ترس سپاه شیر صولت دردیده مور ره می جست. بعد از فرار او، جان وفا میرزا با مردم ماوراء النّهر از عقب خان به طرف مرو شتافت. شیبک خان خاطر به تحصن قرار داده رعیت بیرون شهر را به شهر آورده برج و باروی مرو را به طریقی مستحکم گردانید که شرح آن به نوشتن و گفتن راست نیاید. رسولان در باب طلب عبید خان و تیمور سلطان به سمرقند و بخارا فرستاد. این اخبار در نواحی طوس به خاقان اسکندر شأن رسید. به نفس نفیس احرام طواف آستان ملایک آشیان امام هشتم علی بن موسی الرضا – صلوات الله علیه و على آبائه و اولاده – بسته به قدم نیاز و اخلاص به آن عتبه کعبه اختصاص شتافت.
شعر
درآمد به آن روضه جان سرشت قـیــامت ندیده شــد اندر بهشت
چو کرد آسمان قـــدر عالی مقــام طواف چنان کعبـه ای را تمـام
بــرون آمــد آن مـاه نـا کـاستــــه لب از آستــان بوسی آراستـــه
فلک را به زیر قــدم پست داشت که پروانه فتـح در دست داشت
سادات عظام و نقبای گرام و سایر مجاوران آن سده سدره مقام را به اصناف احسان و انعام خوشدل و مسرور گردانید. در آن اثنا، قراولان لشکر فیروز اثر که به حوالی جام رفته بودند چند نفر از اعیان خصمای دین و دولت را اسیر کرده به درگاه اقبال پناه آوردند، استفسار احوال آن مدبّر نابکار و جماعت تیره روزگار نمودند. از تقریر چنان معلوم شد که شیبک خان به جانب مرو فرار کرده است. بنابر آن، رایات نصرت آیات به جانب مرو به حرکت آمده و از سرخس، دانه محمد بیک افشار را با فوجی از غازیان جرّار به رسم منقلای به جانب مرو روان ساخت.
چون شیبک خان از قرب مقدمه عساکر نصرت نشان وقوف بافت، جان وقا میرزا و قنبر بیک را که از عظمای امرای او بودند، با جمعی از بهادران، به استقبال ارسال داشت. در نواحی قریه طاهر آباد، ازبک و قزلباش به یکدیگر رسیدند. دست به استعمال آلات کارزار بردند. از برق تیغ آبدار آتش حرب و پیکار اشتعال یافت و از صاعقه خنجر آتش بار سینه مردان کار مانند اخگر می تافت. دانه محمد به تیر یکی از ازبکان شربت شهادت چشید. مع ذلک غازیان به واسطه قوّت دولت شاهی رایت تفوّق بلند گردانیدند و لشکر از یک را به درون مرو دوانیدند.
و مقارن این حال، خاقان اسکندرشأن، در بیستم شعبان در ظاهر مرو، نزول اجلال فرمودند و از دلیران سپاه قزلباش، دیو سلطان روملو و چایان سلطان استاجلو و بادنجان سلطان روملو و زینل خان شاملو و میرزا محمد طالش با فوجی از دلیران تیغ جلادت آخته به طرف دروازه تاختنده و سورن[۶۸] انداختند. از لشکر بهرام قهر از یک طایفه ای از شهر بیرون آمده به اشتعال آتش قتال پرداختند و جمعی کثیر از طریق کشته تیغ و شیر شدند و چون به واسطه غروب آفتاب جهان تاب نقاب ظلمانی به پیش قوّت باصره انسانی حایل گشت، هر یک از فریقین در منازل خود فرود آمده شب پاس داشتند.
شعر
چو صبح از میان تیغ کین پر کشید بــه دم از در شــام را در کشتـیـد
امرای نامدار سوار گشته روی به مخالفان آوردند و از آن جانب فوجی از ازبکان در برابر آمدند و بار دیگر دلاوران جوشن پوش چون بحر اخضر آغاز جوش و خروش نمودند و به ضرب شمشیر بران و نیزه جانستان در خانه تن پهلوانان روزنها گشادند.
شعر
جــز ســپر نمــی گـردیـــد آن دم در خیــــال جز ستان چیزی نمی کرد آن زمان دردل گذر
تارک و ترک و کلاه و کله را یک موی فرق در میـان نگذاشت قطعا زخم شمشیر و تـــبر
تیغ گاهی ــتن زدی گاهی زبان کـــردی دراز بـردی از زخم زبان گردنگشان را مغز سـر
چون کشش و کوشش به سرحدّ افراط رسید و ظلام لیل نور باصره را از رویت اشیا عاطل گردانید، هر یک از آن دو فرقه در منازل خود فرود آمده به شرایط پاس پرداخته مانند نظارگیان میدان آسمان تا وقت طلوع صبح دیده برهم نزدند. صباح، امرا مانند شیران خشمناک با فرجی کثیر از دلیران بی باک روی به تسخیر شهر آوردند و از لشکر از یک جمعی از پیاده و سوار و بهادران روز پیکار به یک بار از دروازه بیرون آمدند.
نظم
ز دروازه ها شورش انگیختند ســوار و پــیاده فــرو ریــختند.
برون از عدد مدبر شور پخت چو ریگ بیابان و برگ درخت
دست به انداختن تیر و راندن تیغ دراز کردند. از وقت چاشت تا رایت《 وَ اللیلّ إذا سجَی[۶۹]》بر افراشت، تا آن زمان که پرچم سنجق《ناراً حامِیَهً [۷۰]》زدند، آتش بیکار《 وإذا زُلزِلَتُ الاَزضُ زِلزالَها [۷۱]》حکایت می کرد و زمین از کّر و فر پیاده و سوار تفسیر《 غُلِبَتُ الُرّوم فِی اَدنیَ الاَرضِ[۷۲]》می گفت و از دلاورانی که در آن معرکه آثار شجاعت به ظهور رسانید میرزا محمد طالش بود که چون پلنگ خشمناک جمعی را بر خاک هلاک می انداخت و به شمشیر دو رو، کار مخالفان را یک رو می ساخت. تا بعضی از غازیان زخمدار گردیدند. بر این قیام هفت روز، بر ظاهر مرو، نایره قتال التهاب می یافت و شرار قتل بر صفحات رخسار مردم اندرون و بیرون می تافت.*[۷۳]
خلاصه التواریخ
خلاصه التواریخ، تألیف قاضی احمدبن شرف الدین الحسینی القمی مشهور به مدیر منشی، مورخ قرن دهم هجری قمری. این کتاب در تاریخ صفویان از روزگار شیخ صفی الدین اردبیلی تا اوایل قرن یازدهم ه.ق، یعنی نخستین سالهای سلطنت شاه عباس اول صفوی است.
میر منشی در ۹۵۳ هـ. ق در قم متولد شد. در یازده سالگی همراه پدر به مشهد رفت و مدت بیست سال در آنجا ماند و از محضر استادانی چون مولانا شاه محمود زرین قلم و استاد میر سید احمد و استاد مالک دیلمی بهره برد. با مرگ شاه طهماسب ( ۸۴ هـ.ق)، قاضی احمد از طرف شاه اسماعیل دوم مأمور نوشتن تاریخ صفویه از دوران شاه اسماعیل اول تا شاه اسماعیل دوم شد. ولی با مرگ شاه اسماعیل دوم و مشکلاتی که برایش پیش آمد، این کار به تعویق افتاد تا این که سرانجام در ۹۹۹ هـ. ق خلاصه التواریخ را به نام شاه عباس اول به پایان برد. قاضی احمد در فاصله مرگ شاه اسماعیل دوم تا شاه عباس اول عهده دار مناصبی چون وزارت شهر قم بود و در سال ۱۰۰۵ هـ.ق کلانتری یافت و در سال ۱۰۰۷ هـ.ق در قزوین به شغل دیوانی پرداخت و سرانجام در همین سال از کار برکنار شد. آخرین اطلاعاتی که از زندگانی او در دست است به سال ۱۰۱۵ هـ. ق مربوط می شود که در قزوین با مولانا محمد آمین، از خوشنویسان معروف ملاقات کرده است. اسکندر بیگ مؤلف تاریخ عالم آرای عباسی از شاگردان وی بوده است. ظاهرأ قاضی احمد بعدها به قم رفت.
قاضی احمد با توجه به اشتغال در رشته های مختلف دیوانی و دسترسی به منابع تاریخی هم عصر خود، حوادث نزدیک به زمان خود را در خلاصه التواریخ مفصل تر نوشته است. از این رو، بخش نخستین کتاب او که تاریخ پیشوایان صفویه است به اختصار آمده و از تشکیل دولت صفوی به بعد وقایع را با جزئیات و تفصیل بیشتری شرح داده است. شاهد بودن مؤلف بر بسیاری از وقایع بر اعتبار و ارزش این کتاب افزوده است. او در تألیف خلاصه التواریخ از منابعی چون صفوه الصفا، فتوحات شاهی، حبیب السیر جهان آرا، لُب التواریخ، تکمله الاخبار، تاریخ شاه اسماعیل و شاه طهماسب، احسن التواریخ و جواهرالاخبار بهره جسته است. این کتاب در تاریخهای دیگر عصر صفوی از جمله عالم آرای عباسی، روضه الصفویه و نقاوه الآثار و خلد برین اثر گذاشته و مورخین این آثار از خلاصه التواریخ بهره برده اند. گلستان هنر، مجمع الشعرا، جمع الأخبار و منتحب الوزرا از آثار دیگر این مؤلف است.
ذکر لشکر کشیدن پیاله پاشا و لله پاشا به صوب گرجستان و شیروان
و تسخیر آن ولایت و نواحی و قهستان
در این سال سلطان مرادخان خواندگار روم نقض عهد و پیمان که فیمابین شاه جنت مکان و سلطان سلیمان استحکام یافته بود و به قید قَسم نسل بعد نسل مؤکد فرموده بودند. در زمان شاه اسمعیل ثانی آن پیمان از طرفین خلل پذیر شده و هیچ کدام یکدیگر را تهیه و پرسش ننمودند. و خواندگار را آرزوی تسخیر مملکت آذربایجان و شیروان و گرجستان در دماغ او جای گرفته، پیاله پاشا و لله پاشا که از وزرای اعظم خواندگار بودند با هفتاد هشتاد هزار از عسکر سواره و پیاده و ینکچری[۷۴] به تسخیر ممالک مذکور ارسال نمود. پاشایان معظم با خیل و حشم زیاده از حد به صوب سرحد آذربایجان در حرکت آمدند و چون قلعه قارص[۷۵] محل نزول لشکر شقاوت اثر رومیّه[۷۶] شد، پاشایان اول به تعمیر قلعه مذکور پرداخته، از اطراف و جوانب آزوقه بدانجا کشیدند و ایالت پناه محمدی خان حاکم چخور سعد[۷۷] نیز لشکر خود را مجتمع ساخته، به هفت هشت هزار نفر از غازیان خون آشام که هر یک از ایشان باده کس از رومیّه مقاومت می نمودند استقبال لشکر مخالف نموده، جوق جوق[۷۸] از جوانان شیر شکار به حوالی قلعه مذکور تاخت برده و دستبرد نمایان می کردند، و با سر و اخترمه[۷۹] بسیار و غنیمت بی شمار معاودت می نمودند و هیچ روزی نبود که چهل و پنجاه نفر از رومیّه طعمه شمشیر غازیان نمی شد و راه پیش آمدن برایشان مسدود نموده، جنگهای مردانه می نمودند.
درین اثنا، ابوبکر میرزاولد برهان که وارث ملک شروان بود از بیم تیغ آبدار و خونخوار فرار نموده، در کوهستان قمق و قیتاق به سر می برد. و در این ولا به اغوای بعضی از اجامره شیروان طغیان نموده، دم از مخالفت و عصیان زده، سیصد و چهار نفر از اوباش بر سر او جمع آمده، هوای حکومت ملک شیروان در دماغ او جای گرفت و صفحه ای مشتمل بر خلوص عقیدت و صفای طویّت[۸۰] نزد پاشایان ارسال داشت، مضمون این که:
«بعد از طی مراحل شوق و اخلاص که شیوه محبان صادق الولا است، معروف می دارد که، بر عالمیان ظاهر و باهر[۸۱] است که سلطنت ملک شیروان ابأعن جد به آبا و اجداد عالی مقام این کمینه متعلّق بوده چندین سال است که اجداد بزرگوار بنده در آن روضه جنّت آسا حاکم و فرمان فرما بوده اند. الحال قریب به پنجاه سال است که از ممّر بخت واژگون و ناسازگاری فلک بوقلمون پدر مرحومم و این مخلص گرفتار غم و هر گونه محنت و الم بوده ایم، اکنون که سلطنت خانواده صفوی روی در تنزل نهاده و ظلم لشکر قزلباش به نهایت رسیده، جمیع اعیان و اصحاب ملک شروان عرضه ها و نامه ها به من نوشته استدهای رفتن فقیر بدون صوب با صواب نموده اند و همگی سر و مال خود را طفیل ساخته که شاید به یمن توفیق ازلی دست ظلم و تعدی قزلباش از سر عجزه و مساکین و آن ملک کوتاه گردد و این مقدمه پی معاونت سپاه ظفر پناه پادشاه اسلام – خلد الله ظله على مفارق الانام – میسر نیست و حضرت جل و علا ایشان را مأمور گردانیده که قلع و قمع آن گروه بی ایمان نموده، رفع ستم ظالم از مظلومان نماید و بحمد الله تعالی که به نیت و رفاهیت مسلمانان به سرحد آذربایجان تشریف آورده اند اگر عنان عزیمت به صوب گرجستان منعطف گردانیده، آن ملک به تصرف لشکر ظفر اثر در می آید و غنیمت بسیار از شروان نیز به دست لشکر اسلام می رسد و مخلص بلا اشتباه که همیشه حلقه بندگی پادشاه اسلام پناه در گوش جان کشیده به شرایط خدمتکاری و جانسپاری قیام نموده و خراج ملک شروان را هر ساله به خزانه معموره ارسال می دارد. امید می دارد که همواره ابواب فتح و نصرت بر جبهه آمال[۸۲] اولیای دولت بی زوال مفتوح باد.»
چون مکتوب مذکور به مطالعه پاشایان رسید، مضمون آن را محض صواب دانسته، عنان عزیمت به صوب گرجستان منعطف ساختند و احکام مشتمل بر استمالت مدام به گام آن مملکت فرستاده، به الطاف و تفقدات خداوندگاری ایشان را مستمال[۸۳] و امیدوار ساختند و صحیفه ای که در جواب رقعه ولد برهان نوشته فرستادند.[۸۴]
آنگاه جماعت رومیّه به جانب گرجستان در حرکت آمدند و میرزا ابابکر روزبه روز قوّت یافته، بعضی از لشکریان امرای قزلباش که در دربند[۸۵] و شابران[۸۶] بودند به قتل آورده، اجامره آن دیار بر سر او جمعیّت تمام نمودند و تا قریب دو هزار کس به استقبال شایان شتافته، بدیشان ملحق گشت و جماعت رومیّه در بلده تفلیس که از معظم بلاد گرجستان است، نزول نموده و قلعه تفلیس[۸۷] را که در رفعت و بلندی به قلعه سپهر برابری می نمود و در حصانت و استحکام مشهور آفاق است به تصرف در آوردند.
حصاری کــه از غایــت محــکمی بــه عــالــم نظیــرش نـدیــد آدمــی
نماید زرفعــت به چــرخ بــریـــن به نوعی که گردون بر اهـل زمین
دو صـد قرن اگر نسـر طایـــر پرد مپنـــدار کوره بــه برجـــش بـــرد
به سالی شدی مرغ از آن بر فـراز بــه جایی رسیدی سوی ســیر بــاز
چون سلاطین گرجستان با یکدیگر اتفاق نداشتند و هیچ کدام از ایشان را حالت مقاومت لشکر رومیّه نبود، سلطان محمود خان مشهور به سیماوون که شاهی سون بود، به الکای خود که قهستان آنجا بود رفته عیسی خان ولد لوندخان در زکم[۸۸] با تحف و هدایای لایقه به خدمت پاشایان شتافت و آنچه لازمه خدمت و شرایط مهمانداری بود به عمل آورده، و از آنجا حکم به احضار لشکر تاتار که مأمور حکم خواندگار آمد فرستادند و سیمارون خان یک دو مرتبه خود را به حوالی اردوی ایشان رسانیده، جمع کثیری را به قتل آورد. چون تاب مقاومت او نداشت و در برابر ایشان نمی توانست ایستاد، همین که فرصت می یافت خود را به اطراف و جوانب ایشان زده، دستبردی می نمود و در هر مرتبه که آزوقه به قلعه تفلیس می آوردند، سر راه بر ایشان گرفته، جمعی را به قتل می آورد.*[۸۹]
تاریخ عالم آرای عباسی
عالم آرای عباسی، تألیف اسکندر بیگ منشی، از مورخین معروف عصر صفوی است. مؤلف در ۹۶۸ هـ.ق متولد شد. او از سران ایل معروف ترکمان بود که در عصر صفویه صاحب امتیاز و متصدّی مناصب بزرگ شد. وی در جوانی مبادی علم را فرا گرفت. پس از چندی در سلک منشیان دربار صفوی درآمد و در دستگاه شاه محمد خدابنده به خدمت پرداخت. در سال ۹۹۵ هـ. ق به خدمت سپاهیگری عراق گمارده شد اما در سال ۱۰۰۱ هـ.ق وارد دارالانشای دولتی گردید و تا مرگ شاه عباس اول در این سمت باقی ماند. اسکندر بیگ سرانجام در سال ۱۰۴۳ هـ.ق در هفتاد و پنج سالگی درگذشت. اثر معروف و ماندگار او عالم آرای عباسی است، که شرح احوال و اعمال پادشاهان صفوی، از آغاز تا مرگ شاه عباس اول را دربر می گیرد. اسکندر بیگ این کتاب را در ۱۰۲۵ هـ.ق به مناسبت سی امین سال سلطنت شاه عباس در یک مقدمه و یک خاتمه و سه جلد نگاشت.
مؤلف در کتاب خود به ذکر مطالب اجتماعی و زندگی نامه بسیاری از بزرگان دوره مانند وزرا، مستوفیان، دانشمندان، شعرا، ادبا و خوش نویسان نیز پرداخته و در تحریر اثر خود از کتابهایی چون احسن التواریخ، تاریخ جهان آر، حبیب السّیر، تاریخ طبرستان، فتوحات شاهی، لبّ التواریخ، مطلع السعدین و سایر متون آن دوران استفاده کرده است.
عالم آرای عباسی از نظر مسائل اجتماعی، مالی، اداری، دیوان، لعاب اصطلاحات موجود و نادر آن دوران بسیار مهم و حایز اهمیت است. از این رو، مورد توجه مستشرقان و محققان تاریخ عصر صفوی بوده است. این اثر نثری ساده و روان دارد و ظاهر اولین بار در مطالب مربوط به بخش مازندران این کتاب را، در کتاب خود《 سواحل جنوبی بحر خزر》که در ۱۸۵۰ م در پترزبورگ منتشر شد، به طبع رساند و نه آن اول بار در ۱۳۱۳ هـ.ق و سپس در ۱۳۳۵ هـ.ش به کوشش ایرج افشار در تهران در انتشارات امیرکبیر منتشر شد. چاپ سوم آن در ۱۳۷۶ هـ.ش در تهران انتشار یافته است. کل کتاب به زبان انگلیسی نیز ترجمه شده است.
ذکر تسخیر ولایت بحرین
مملکت قطیف و بحرین در ارمنه سابقه و درون ماضیه در تصرف ولاهعرب بود.
حمدالله مستوفی مؤلف نزهه القلوب نوشته که بحرین از جزایر فارس و محل عروض لؤلؤ و مرجان است. ده فرسخ طول و پنج فرسخ عرض دارد.
لؤلؤ که در بحرین خوص می شود، در نظر جوهریان و دیده وران صاحب نظر زیاده از لؤلؤ بخارا اعتبار دارد و آن ولایت کثیر المنفعت به مرور دهور[۹۰] و ایام به تصرف توران شاه بن سلغرشاه، والی هرموز، درآمد، همیشه حاکمی از جانب ولاه هرموز به صبط آنجا قیام داشت و در ایام دولت سلغرشاه بن توران شاه ثانی، مطابق منه اثنی عشر وتسعمائه ( ۹۱۲ ) که سی و یکسال از ظهور خاقان سلیمان شأن گذشته بود، جماعت فرنگیه پرتکالیه ضابط بنادر متعلقه بدیشان، وکلای والی هرموز را به رشوه فریفته به حیله و تزویر به جزیره هرموز راه یافته، کوت که عبارت از قلعه است، ترتیب داده مسکن گرفتند به تصاریف زمان فوجی کثیر بدانجا جمع آمد و رحل اقامت انداختند و رفته رفته دخل در مهام ملکی کرده، اکثر منافع و مداخل آن بلده را به پنجه اقتدار خود در آوردند و کپیتان فرنگیه که عبارت از امیر و حاکم قلعه است، در شوکت و اقتدار خود زیاده از حاکم هرموز گردید، بدین جهت در بحرین نیز دخل کرده بودند، درین هنگام که فرخ شاه والی هرموز فوت شده، فیروزشاه پسرش قایم مقام گردید.
رکن الدین مسعود نام، برادر رئیس شرف الدین لطف الله، وزیر هرموز که صاحب اختیار مطلق بود، از جانب برادر به حکومت و رتق و فتق مهمات بحرین قیام داشت و به معاونت برادرش که نزد هر دو حاکم معتبر بود، در آن ولایت مطلق العنان شده بود در آن اوقات از زیادتی اقتدار و اختیار از جماعت فرنگیه متوّهم شده، خواست که معین و ناصری به هم رساند. کس به فارس نزد خواجه معین الدین فانی که با او قرابتی داشت فرستاده، از او استمداد نمود. خواجه مذکور حقیقت حال به الله ویردی خان بیگلربیگی فارس، اعلام نمود. چون آن ولایت از توابع فارس است که آن جماعت به تغلب متصرّفند، جناب خانی همت به تسخیر آن گماشته، خواجه مذکور را با جمعی از تفنگچیان قالی که با کمال جلادت در طریق قدر اندازی مهارت تمام دارند، ظاهراً به مدد حاکم و باطناً به تسخیر و تصرف آن ملک مامور گردانیده، به جانب بحرین فرستاده و خواجه مذکور به بحرین در آمده، چند روز که در آن بلده اقامت داشت، طریق تصرّف و تسخیر آن ملک را به نظر احتیاط درآورده همت بر آن گماشت که آن بقعه لطیفه را به تصرف در آورد و چنین فرصتی را از دست ندهد.
شبی قریب به صبح او و رئیس منصور – عمزاده اش – با جمعی به در خانه رکن الدین مسعود آمده، بی حجابانه به اندرون رفته، او را در منزلی که خوابگاهش بود، با چند نفر از اقربا و ملازمان که حاضر شدند به قتل آوردند و مردم او از این حال خبر یافته، در مقام دفع حادثه شدند. چون حاکم کشته شده بود، متجنده[۹۱] بحرین زیاده جرات و دلیری نتوانستند نمود و خواجه معین الدین و رفقای او به حراست و حفظ حال خود پرداخته، دفع شر آن جماعت می نمودند.
از اتفاقات حسنه که مستلزم اقبال مصون از اختلال شاهی است، آن که امیر یوسف شاه، برادر امیر کمال برانغار، از زیارت بیت الحرام عود نموده، بعضی اموال او را قطاع الطریق آن حوالی برده بودند. الله ویردی خان او را مقرر داشت که با جمعی از تفنگچیان برانعار به تفحص اموال خود و به دست آوردن قطاع الطریق به جانب بحرین رود که اگر خواجه معین الدین فرصتی یافته، مهمی از پیش برد، به معاونت و حفظ حال او پردازد و امیر یوسف شاه با جماعت برانغار که به جلادت و مردانگی از اقران ممتازند، سراغ اموال خود را تقریب ساخته روانه بحرین شد. در وقتی به آنجا رسید که خواجه معین الدین و عم زاده اش حاکم را کشته با مردم او در مجادله و مصادمه بودند و هنوز از بیم گزند آن جماعت آرامی نیافته بودند، به لطایف الحیل خود را به اندرون شهر و قلعه رسانیده به اتفاق خواجه مذکور و مردم قال و اسیر به دفع و رفع اهل خلاف قیام نمودند جمعی که طریق مخالفت مسلوک داشتند، به جزا و سزا رسانیده، سایرالناس که جاده مطاوعت را به قدم متابعت پیمودند استمالت یافته به رعنی مشغول شدند و ساحت آن خطه دلگشا که ما صدق《مَرجَ البَحرینِ یَلتقیانِ و یَخرجُ منهُما الؤلوُ و المرجانَ [۹۲]》است، از لئآلی آبدار اقبال بی زوال شاهی که صدف پرورد عنایت الهی است، ترصیع و تزئین یافت.
چون این اخبار مرموز رسید، فیروزشاه والی هرموز و کیان فرنگیه هر کدام از جنود خود را به استرداد ملک بحرین مامور ساخته، فرستادند و بین الفریقین مکرراً در خشکی و دریا محاربات به وقوع پیوسته. اگرچه در آن معارک خواجه و امیر یوسف شاه هر دو زخمی شده، از آسیب زخم فوت شدند. اما جنود فارس به نیروی اقبال همایون بر فرقه ضلال ظفر یافته جمعی کثیر غریق بحر عدم گشته، بقبه السیف بی نیل مقصود بازگشتند، حکام مذکور هر چند دست و پا زدند، کاری نتوانستند ساخت. عاقبت ترک مجادله کرده، دم در کشیدند و الله ویردی خان حاکم ضابط فرستاده، در استحکام قلعه سعی موفور به ظهور آورد.*[۹۳]
قصص الخاقانی
قصص الخاقانی، تالیف ولی قلی بن داود شاملو، تاریخ دوره صفویه تا پایان پادشاهی شاه صفی را در بردارد.
مؤلف در جوانی به سیستان رفت و در آنجا منظور نظر ملک نصرت خان والى آن ناحیه واقع شد و مقام استیفای وی یافت. پس از چندی به قندهار رفت و در نزد اورتارخان حاکم آنجا مشغول به خدمت شد و به مقام ناظر بیوتات دست یافت. این اثر از نظر بررسی وقایع دوران شاه عباس دوم و شاه صفی بسیار حایز اهمیت است. خاصه در مورد جنگ ایران با هند و افغانستان اطلاعات ذی قیمت می دهد و نظر به این که در اکثر موارد مؤلف در صحنه و در میان حوادث بوده و بسیاری از وقایع را از نزدیک مشاهده کرده است. از این رو سندیت این کتاب قابل توجه است. سبک نگارش آن ادیبانه، پخته و روان است.
این کتاب را حسن سادات ناصری تصحیح و از طرف سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در دو جلد در ۱۳۷۱ ه.ش به چاپ رسانده است.
بیان جهاد محصورین قلعه بغداد به سرکردگی بکتاش خان بیگلربیگی ولایت
مذکوربا عساکر رومیه و دادن بکتاش خان قلعه
بغداد را حسب الصلاح خلف خان به سلطانمراد،
آمدن محمد آقای ایلچی به خدمت کارکنان دولت
در این سال که ۱۰۴۷ هجری و مطابق سنه اودئیل[۹۴] ترکی برد، جواسیس[۹۵] کاردان که در بلاد روم به خدمت جاسوسی اقدام داشتند، متعاقب یکدیگر آمده خبر رسانیدند که سلطان مراد خواندگار به همراهی سپاه بیرون از حیّز[۹۶] تعداد و حصر[۹۷] شمار به عزم تسخیر قلعه بغداد از مقرّ سلطنت خویش متحرک گشته به شکوه از دایره توصیف خارج عازم آن ولایت است. چون حقیقت این خبر به وضوح به پیوست، احکام مطاعه به امراء ممالک شرق ابلاغ یافت که ساختگی قشون نموده، به پایه سریر خلاقت مصیر[۹۸] حاضر شوند. و نواب کامیاب اشرف به نفس نفیس به همراهی جنود عنایات ربانی روز سه شنبه بام شهر جمادى الاول از دار السّلطنه اصفهان خروج فرموده، کوچ بر کوچ عازم ولایت بغداد شدند و بعد از چند روز رستم خان سپهسالار را به همراهی جمع کثیری از شجاعان نامدار بلاد ایران چرخچی[۹۹] سپاه نصرت پناه گردانیده، مقرر شد که چند منزل پیش پیش اردوی کیهان پوی می رفته باشد عسگر بی شمار رومیّه به تاریخ روز یکشنبه چهارم شهر رجب المرجب به ظاهر ولایت بغداد رسیده، حصار را مرکزوار در میان گرفتند و حسب الامرالاعلی در بیست و هفتم شهر مذکور جانی خان قورچی باشی و مرتضی قلی خان ایشک آقاسی باشی[۱۰۰] به همراهی جنود که در رکاب همایون حاضر بودند، روانه صوب مقصد شدند. از قضاء الله قبل از آن که سپاه ظفر پناه وارد آن دیار شوند، بکتاش خان بیگلربیگی بغداد حسب السلاح خلف خان و نقدی خان و میرفتاح که مشار الیهم به مستحفظى آن قلعه مأمور بودند، با سلطان مراد از راه صلح درآمد نموده بودند و این خبر پیش از آنکه اردوی همایون به نواحی بغداد برسد، در بین راه به که مشارّ الیهم به مستحفظى آن قلعه مامور بودند، با سلطان مراد از راه صلح در آمد، نموده بودند و این خبر پیش از آنکه اردوی همایون به نواحی بغداد برسد، در بین راه به عربی اقدس رسید. به همه حال بعد از آن که قلعه مذکور بدین منوال به تصرف عساکر رومیه درآمد سلطان مراد که در مقدمات سپاهیگری خود را تمام میدانست، خلف خان و میر فتاح را که از شجاعان روزگار بودند، به اتفاق جمع دیگری از ابطال رجال به همراهی خود به ولایت روم برد و در دوازدهم شهر رمضان المبارک خلفاء را به همراهی محمد آقا نام شخصی به خدمت نوّاب اشرف گسیل نمود. چون ایلچیان مذکور به خدمت اولیاء دولت رسیده، مطالب خود را به عرض رسانیدند، در همان روز مقرّر شد که محمد قلی بیگ، جلودارباشی[۱۰۱] سابق، به اتفاق محمد آقا مذکور به بلاد روم رفته مقدمه سنور[۱۰۲] را به خواندگار قرار داده، مراجعت نماید. بعد از چند روز مومی الیهما عازم صوب مقصد شدند.*[۱۰۳]
تذکره الملوک
تذکره الملوک، تألیف میر را سیما، از آثار بسیار مهم تاریخی ایران به ویژه در شناخت سازمان اداری حکومت دوران صفوی است میرا سمیعا این اثر را به او مستور أشرف افغان به نگارش درآورده است. و کتاب وی به دلیل این که او فردی مطلع از مبانی تشکیلات اداری صفوی بوده است، از متاثرین کتب تاریخی این دوره محسوب می شود. در این کتاب اطلاعات جالبی درباره حکام و ولات و سرحد داران و نیروی لشکری و مشاغل درباری عصر صفوی آمده است. مینورسکی این کتاب را از جمله کتابهای جالب و بی نظیر سیاسی در میان آثار فارسی می داند. تذکره الملوک به سیکل اداری خاصی نگارش یافته است که بسیاری از مطالب آن غیر روشن و اصطلاحات به کار برده شده در آن نیز نیاز به شرح و توضیح دارد و تنها از سیاق جمله و یا با حدس می توان به مفهوم آن پی برد. تذکره الملوک در سال ۱۳۷۸ هـ.ش به صورت مستقل چاپ و منتشر شد و سپس به همراه تعلیقات مینورسگی و به کوشش محمد دبیر سیاقی در همان سال از طرف انتشارات امیرکبیر به چاب رسید.
در بیان تفصیل امراء
باید دانست که امراه ایران مطلقاً بر دو نوع می باشند: نوع اول امراء غیر دولت خانه که ایشان را امراء سرحد مینامند و این نوع بر چهار قسم است: اول ولات؛ دوم بیگلربیگیان سوم خوانین؛ چهارم سلاطین. اما ولات در مرتبه منصب و اعتبار زیاده از بیگلربیگیان می باشند و رتبه بیگلربیگیان زیاده بر خوانین. و در هر سرحدی که بیگلربیگی نشین است جمعی که در حوالی و اطراف مملکت او حاکم می شوند تابع و قول بگی بیگلربیگی همان سمت، و به عرض بیگلربیگی معزول و منصوب می گردند. و به این نسبت سلطانهای هر سرحدی تابع خوانین همان مرحله می باشند. و والی در ممالک ایران چهار است که اسامی هریک موافق اعتبار و شرف و ترتیب نوشته می شود.
اول والی عربستان[۱۰۴] که به اعتبار سیادت و شجاعت و زیادتی ایل و عشیرت از والیهای دیگر بزرگتر و دیگر بزرگتر و عظیم الشأن تر است. و بعد از آن والی لرستان فیلی است که به اعتبار اسلام، اعزّ از والی گرجستان است. و ولات گرجستان متعلقه به ایران، گرجستان کارتیل[۱۰۵] و کاخت[۱۰۶] و تفلیس[۱۰۷] است و بعد از مرتبه والی گرجستان والی کردستان است که سنندج محل سکنای ایشان می باشد – و بعد از او حاکم ایل بختیاری و در قدیم الایام است. کمال اعزاز و احترام داشته اند.
اما بیگلربیگیان عظیم الشأن ایران سیزده است: اول قندهار. دوم شیروان سوم هرات. چهار آذربایجان پنجم چخورسعد. ششم قراباغ[۱۰۸] و گنجه[۱۰۹]. هفتم استراباد[۱۱۰] هشتم کوه گیلویه[۱۱۱] نهم کرمان. دهم مروشاهی جهان. یازدهم قلمرو علیشکر. دوازدهم مشهد مقدس معلّی. سیزدهم دار السلطنه قزوین.
نوع دوم در ذکر امراء در دولت خانه مبارکه – همگی در درگاه جهان پناه شاهی حاضر و هر یک به منصب مختصی سرافراز می باشند که غرض از تسوید این رساله ثبت شغل مختص هر یک از ایشان و سایر ارباب مناصب اصفهان می باشد. اولاً باید دانست که امراء در دولت خانه چهار نفر و ارکان دولت قاهره می نامند. اول قورچی باشی[۱۱۲]؛ دوم قوللّر آقاسی[۱۱۳]؛ سوم ایشیک آقاسی[۱۱۴]؛ چهارم تفنگچی آقاسی[۱۱۵] و این چهار نفر با وزیر غیر روشن و نزدیک اعظم و دیوان بیگی[۱۱۶] و واقعه نویس که مجموع هفت نفر می شوند از قدیم الایام داخل امراء جانقی[۱۱۷] بوده اند و در اواخر زمان شاه سلطان حسین در چند مجمع ناظر و مستوفی الممالک[۱۱۸] و امیر شکار باشی داخل شدند و اگر جانقی به خصوص فرستادن سپه سالار به سمتی از اطراف ممالک محروسه باشد، حضور سپه سالار در مجمع جانقی شرط است.
در بیان تفصیل شغل وزارت اعظم
عالیجاه وزیر اعظم دیوان اعلی و اعتمادالدوله ایران عمدەترین ارکان دولت و قاطبه امراء درگاه ملی و سر حدّات ولایات ممالک محروسه، و داد و ستد کلّ مالیات دیوانی و وجوهات انفادی[۱۱۹] خزانه عامره[۱۲۰] و غیره بیوتات از کل ممالک ایران و دار السّلطنه اصفهان بدون تعلیقه و امر عالیجاه معظم الیه داد و ستد نمی شود. و ارقام تعیین مناسب و ضمن کل ارقام البته باید اولاً به مهر عالیجاه معظم الیه رسیده، غالباً به مهر آثار اقدس اعلی مزین گردد. و باید در توفیر و تکثیر مالیات دیوانی و ضبط کلّ وجوهات ممالک محروسه و انفادیات نهایت اهتمام نموده، اگر احدی از قانون حق و حساب امور مستمرّه و معمول مملکت و ضابطه حقانیّت تخلف و تجاوز نماید ممنوع، و اگر امراء و ارکان دولت قاهره در ارتکاب امر خلاف قاعده به امر و نهی او ممنوع و متقاعد نگردند به خدمت بندگان قبله عالمیان عرض و بدانچه امر اقدس شرف صدور یابد از آن قرار معمول دارد. و جمعی که ملازم دیوان می شوند اگر رقم بالمشافهه صادر نشده باشد و ریش سفیدان هر جمعی طبقه عرض نموده باشند مادام که تعلیقه وزیر اعظم نرسد، رقم خدمت و ملازمت داده نمی شود. و اگر رقمی به رساله احدی از مقرّیان نوشته شود مادام که ضمن رقم به مهر وزیر اعظم نرسد، به مهر آثار مزین نمی گردد و خدمات جزئیه و تعیین کتاب دفتر خانه همایون و خاصّه و عمله بیوتات[۱۲۱] معموره که قابل عرض به خدمت اقدس نباشد از قرار تعلیقچه 《عالیجاه وزیر دیوان اعلی》که بر طبق تجویز عالیجاهان 《مستوفی الممالک》 و ناظر بیوتات و مقرّب الخاقان《مستوفی خاصه》صادر شده باشد رقم ملازمت و خدمت داده می شود و موقوف به عرض اقدس نیست. و نُسخجات محاسبات عمّال و موادیان حساب دیوانی کل ولایات از بیگلربیگیان و حکّام و سلاطین و وزراء و تحویلداران جزو و کلّ و متصدیان و ضابطان و غیرهم بعد از تعلیقه عالیجاه معظم الیه دفتری، و مستوفیان عظام محاسبه مشخص، و مفاصاحساب می دهند و اگر نقصانی و کسری در مالیات دیوان به جهتی از جهات حسابیّه به هم رسد که در خدمت وزیر اعظم مودیان[۱۲۲] حسابیّه موجه و محکوم بنمایند. به جهت تحصیل دعای خیر و ترفیه حال رعایا و نادی مملکت چنانچه جمع قدیم را جبر و ادّعای نقصان راحسابی دانند، تعلیقه تخیف داده، کتاب دفترخانه دیوان اعلی و خاصّه شریفه به تعلیقه وزیر اعظم مستند و به همان شرح در دفأتر خلود ثبت و به نقصان عمل می نمایند. و کشیکخانه در دولت خانه را به جهت دیوان وزراء اعظم بنا گذشته اند که عامه خلائق واجب العرض، خود را به خدمت وزراء اعظم عرض توانند نمود و همچنین نسخجات دیوانی و اسناد خرج خدمت وزراء اعظم عرض توانند نمود. و همچنین نسخجات دیوانی و اسناد خرج دفتری و مقاصای صاحب جمعان و تحویلداران و تحصیلداران و تعلیقجات[۱۲۳] مناصب جزو و کل به مهر وزراء اعظم رسیده، بدانچه مقرّر دارد، معمول می دارند. و امراء هر یک به ترتیب موافق رتبه منصب خود در کشیکخانه به دستور مجلس بهشت آئین در پهلوی یکدیگر می نشینند و به غیر از امراء و ارباب مناسب و مستوفیان عظام و خوانین عظیم الشأن و وزراء و صاحب رقمان دیگر کسی در کشیکخانه معمول نیست که بنشیند.*[۱۲۴]
تاریخ حزین
تاریخ حزین، تالیف محمد علی بن ابی طالب حزین لاهیجی معروف به شیخ علی حزین، ادیب، عارف و شاعر سده ۱۲ ه.ق است.
وی در سال ۱۱۰۳ ه.ق در اصفهان متولد شد. بعد از هجوم افاغنه به اصفهان ( ۱۱۳۵ ه.ق) از آنجا گریخت و سرانجام پس از مدتی آوارگی در سال ۱۱۴ ه-ق ترس نادرشاه به هند رفت و در بنارس مقیم شد و تا آخر عمر در آنجا زندگی کرد. بیشترین شهرت وی به شاعری است و در شعر حزین تخلّص می کرد. خط نیکویی داشت و با بیشتر علوم و فنون آشنا بود. حزین در ۱۱۸۱ هـ.ق در هندوستان درگذشت. حزین سعی کرده است که حوادث آن دوران را در کتاب خود بدون کم و کاست بیان کند. از این رو اثر وی ارزشمند و قابل استناد است. نشر کتاب ساده، روان و پخته است، در هند مکرر و در لندن با ترجمه انگلیسی و در تهران در سال ۱۳۳۲ ه. ش به طبع رسیده است
توجه خان معظم به همدان و محاربات با رومیان و ظفر یافتن بر ایشان پس از سنوح این حالات طهماسب قلی خان از فارس حرکت نموده از راه عربستان لرستان به قلمرو على شکر[۱۲۵] در آمده با پاشای همدان و لشکریان روم مصاف داده ظفر یافت و خلقی انبوه از ایشان کشته حدود عراق را مسخّر و مصفّا ساخت و بقیه السیف ومیان به بغداد گریختند و در آن وقت بر امور کلی و جزوی تمام ممالک محروسه مسلط شد، پادشاه او را جیقه[۱۲۶] و مهر خود داده بود و از زیاده روی و استیلای او ملالت و افسردگی داشت.
مجملاً من از طهران به اصفهان آمدم و آن شهر معظم را با وجود بودن پادشاه به غایت خراب دیدم و از آن همه مردم و دوستان کمتر کسی باقی مانده بود. و در آن وقت مولانای فاضل ملا محمد شیخ گیلانی که پیش مذکور شد به اصفهان آمده شیخ الاسلام بود و همانجا رحلت کرد و در آن شهر بود فاضل نحریر[۱۲۷] شیخ عبدالله گیلانی که به غایت ستوده خصال و از دوستان من بود و چندی قبل از این درگدشت و در آن شهر انزوا داشت. مولانای فاضل مولانا محمد جعفر سبزواری که از انقیای معارف و مرتاضان بود با من الفت دیرین داشت، در آن وقت یک نوبت شبی به منزل من آمد و از صحبتش بهره ور گردیدم. بالجمله شش ماه در اصفهان اقامت نموده پادشاه را سخنان سودمند گفتم و به چیزی چند که در ظاهر باعث بقای ملک و دولت بود بارها دلالت کردم اما به تقدیر موافق نیافتاد.
طهماسب قلی خان به آذربایجان رفت و دارالسّلطنه تبریز را مستخلص کرده با رومیّه مصافهای سخت داده ایشان را در هم شکست و از م ملکت آذربایجان آنچه این طرف آب ارس بود به تصرّف درآورده به هر جا حکّام گماشت و آن طرف شطّ مذکور را مزاحم نشده به امرای روم که در آن سرحدّ بودند سخن مصالحه در میان آورد. و چون در ان اوقات در خراسان به جهت شورش جماعت ترکمان و افاغنه ابدالی هرات که عرصه خالی یافته بودند آشوب بود، عنان توجّه به صوب خراسان معطوف داشت و ترکمانان را گوشمال بلیغ داده بر سر قلعه هرات رفته و چون در قصبه درگزین از توابع همدان جمعی که در روزگار افاغنه با ایشان یار شده فتنه ها کرده بودند فراهم آمده هنوز داعیه خود سری داشته قلعه استوار نموده پادشاه به عزم دفع فتنه ایشان و استخلاص بقیه آذربایجان از اصفهان در حرکت آمد و مبالغه در همراه بودن من داشت. و در آن وقت مرا حالت و سامان آن سفر نمانده بود پهلو تهی نموده از اصفهان به صوب[۱۲۸] شیراز روانه شدم که چندی در آن شهر به سر برم تا چه پیش آید.
چون به شیراز رسیدم آن شهر را به غایت خراب و آشفته دیدم و از آن همه اعاظم دوستان من کسی برجا نبود. جماعتی از اولاد و منسوبان آنها را پریشان حال و بی سرانجام یافتم و از ایشان بود میرزا هادی خلف مرحوم مولانا شاه محمد شیرازی که خالی از جذبه نبود، ترک معاشرت با خلق نموده در تکایا و مزارات آن شهر به سر می برد و به غایت از عالم گذشته و شوریده حال بود. چون سابقه مودّتی داشت نزد من آمد و از غرایب این که او را به صحبت آن به غایت شائق و در حل آن ماهر و چنان سریع الانتقال بود که هیچ یک از مهره آن فن را مثل وی ندیده ام و مرا هرگز به معّما رغبت نبوده آن را بی حاصل و صرف فکر در آن افسوس می آمد اما چون سلیقه به هر چیز مساعد و طبع به هر چه پردازد آن را ملکه می سازد این شیوه را نیز طبیعت چنانچه باید مالک است و در معاشرت استادان این فن معمیّات لطیفه بسیار گفته ام. یک دو روز در صحبت میرزا هادی مذکور نیز بدیهه معمّای بسیاری انشاء شد و چندی که در حالت تحریر به قلم آمده ثبت افتاد.*[۱۲۹]
گلشن مراد
گلشن مراد، تألیف ابوالحسن خان غفاری کاشانی، مشهور به غفاری مستوقی، نقاش
مورخ عصر زندیه.
ابوالحسن خان پسر میرزا معزّالدّین محمد و از منشیان دربار کریم خان بوده است. وی کتاب گلشن مراد را در سال ۱۱۹۴ ه.ق در تاریخ سلسله زندیه از زمان کریم خان تا مرگ جعفر خان زند ( ۱۲۰۳ ه.ق) آغاز کرده ولی پس از مرگ کریم خان، به دلیل اغتشاشات داخلی خاندان زند از ادامه کار سرباز زده است، تا این که در ۱۱۹۸ ه.ق بار دیگر به تشویق علی مرادخان زند کار خود را دنبال کرده و سرانجام آن را با نام گلشن مراد و به نام علی مرادخان به پایان برده است. این کتاب از جمله منابع و مآخذ مهم تاریخی مربوط به روزگار کریم خان زند و جانشینان اوست. مؤلف در اثر خود به ذکر وقایع و اخبار سالهای ۱۱۶۷ تا ۱۲۰۳ ه.ق پرداخته است. وی در قسمت مقدّمه شرح مختصری درباره جانشینان نادر و سرکشیهای آنان به میان آورده، سپس به وقایع دوران کریم خان و مرگ و آشوبهای پس از مرگش پرداخته است. همچنین او زندگانی علما و بزرگان و ادبای آن عصر را بیان کرده است. او با ذکر وقایعی که از نزدیک بسیاری از آنها را به چشم دیده، و یا از افراد موثّق شنیده بر اهمیت کتاب خود افزوده است.
ابوالحسن خان بر آن بوده است که کتاب خود را در یک مقدّمه و سه مقاله به رشته تحریر در آورد، اما چون اجل مهلتش نداد و درگذشت، از این رو پسرش میرزا محمد غفّاری به یاری محمد علی خان شیرازی آن را دنبال و تکمیل کرد و در شعبان ۱۲۱۰ ه-ق آن را به انجام رساند. به همین دلیل گلشن مراد وقایع خاندان زند را تا ۱۲۱۰ ه.ق بردارد و ذیلی که میرزا باقر بر آن افزوده مفصل ترین نوشته موجود در احوال جانش کریم خان است.
در بیان وقایع دارالامان کرمان و کیفیّت قتل شاهرخ خان افشار و آغاز حدوث فتنه تقی درّانی در آن مملکت ارم نشان و رفتن خدا مرادخان زند حسب الفرمان قضا جریان په عزم دفع شر آن سرخیل آرباب عصیان و طغیان
مملکت کرمان که دارالملکش مشهور به گواشیر و اصل بنایش از اردشیر بابکان است مکران و سایر ولایات تابعه از اعاظم بلاد ممالک محروسه ایران و شصت فرسنگ و شصت فرسنگ مسافت طول و عرض آن. وسعتش از این می رسد که بعد از ظهور اسلام، سوای سلاطین عظیم الشأن نافذ فرمانی که تمامت ایران رایت تسلط افراشته و ان خطّه وسعت نشان فسیح البنیان را در تحت ضبط و تصرف داشته اند، دو فرقه به خصوصه در آن ملک معروف و ولایت موصوف بنای سلطنت و حکومت گذاشتهاند. اول یازده تن از سلاجقه، به نحوی که در فرع آل سلجوق ملاحظه می شود. ابتدا قاوردین و چغر بن میکال و انتها محمد شاه بن بهرام شاهین طغرل شاه و مدت استیلای ایشان یک صد و پنجاه سال. ثانی ملوک قراختا که عدّتشان نه تن و اوان سلطنت و حکمرانی شان در آن ولایت هشتاد و شش سال. و از آل مظفر نیز امیر مبارزالدین محمد و بعد از سلطان جلال الدین شاه شجاع در وقت تقسیم ملک سلطان احمد از آن سلسله بساط فرماندهی در ساحت آن ولا پهن ساخته و در عهد سلاطین جنّت مکین صفویّه – حُقَّت بالاَنوارِ القُدسیّه[۱۳۰] – بیشتر ایالت و فرماندهی آن مملکت وسیع حسب الفرمان عالم مُطیع آن سلاطین به اقشاریّه ساکن آن حدود متعلّق و آن جماعت در بعضی اوقات نظر به کثرت مداخل و بیوتات پر حاصل نسبت به دودمان آن دولت علیه عصیان و سرکشی آغاز نهاده در عالم کفران نعمت از صَرصَر تیغ قهر و سطوت آن پادشاهان جنّت منزل سر به باد طغیان می دادند.
در این ایام محمود و آغاز طراوت ریاض این دولت مسعود و نضارت[۱۳۱] گلزار سلطنت سعادت نمود – أیَدَهُ اللهُ إلى یَومِ القِیامِ المَوعُودِ[۱۳۲] – شاهرخ خان، که از نژاد امرای آن سلسله و از اعاظم افشار و در آن ولایت صاحب اموال بسیار و جمعیّت بی شمار بود، به دستور آن بساط شکوه را به دست غرور در ساحت آن ولایت گسترده و مومن خان بافقی – حاکم آن جا – را از ولایت بیرون کرده و به علاوه کرمان تا محال یزد وابرقو را به تحت تصرف خود در آورد. لیکن به سبب تحمیلات شاق و تکلیفات گران، که از او نسبت به مردم یزد و توابع واقع می شد، ساکنین محال مذکوره سر از متابعتش کشیده و گردن از مطاوعتش پیچیده با او سالک طریق مخالفت گردیدند. شاهرخ خان با جمعیتی گران به جهت قلع مادّه آن از کرمان حرکت کرد و مؤمن خان، که با او مخالف بود، نیز با فوجی از تفنگچیان بافقی روی به مقابله او آورده، در حوالی بافق با یکدیگر محاربه نموده، مؤمن خان مغلوب گشته، به بافق و از بافق به یزد رفته و در آن جا به اجل طبیعی در گذشت. شاهرخ خان مظفر و منصور به کرمان بازگردید.
بعد از چند سال باز ساکنین محال تابعه یزد از ظلم و ستم شاهرخ خان به تنگ آمده نسبت به او رهنورد طریق خلاف گشتند. شاهرخ خان کرَّه بعد اُخری قشون به محال یزد کشید. تقی خان این معنی را به دربار معدلت مدار خاقانی عرضه کرده مستدعی کومک شد. حسب الفرمان قضا جریان خسرو خان مکری به کومک او روانه یزد شده و چون صبح دولت شاهرخ به شام و آغاز عمرش به انجام رسیده بود، در حینی که زمان نایره افروزی جنگ و اشتعال بخشی آتش تیر و تفنگ بود از اتفاق گلوله تفتگی به او خورده، راه عدم سپرد. جمعی از ملتزمان رکاب شاهرخ خانی نسبت این فعل را به تقی درّانی، که پیشه او شکاربانی و شاهرخ در مقام ترقی او برآمده شخص فسادانگیزش را در میانه تفنگچیان درّان به رتبه پنجاه باشیگری رسانیده بود و نام تهمت این قتل را بر او می نهادند.
بعد از این واقعه مدّتی ساحت کرمان از حاکمی مؤید و فرماندهی مبسوط الید خالی مانده، تا در این وقت امنای این دولت را اندک فراغی از مهّم دفع سرکشان و فی الجمله آسایش از مشاغل قلع و قمع مادّه فساد اهل طغیان حاصل آمده، و همت به استخلاص آن ولایت گماشته و نیت بر انتظام آنجا مصروف داشته خدا مراد زند را که معظم امرای این سلسله سعادتمند بود، با جمعیتی نمایان و تدارکات شایان بدان ولا روانه فرمود.
در ورود خدا مراد خان به حوالی شهر باقر بیگ – داروغه آن ولایت – که مردی فتنه طلب و به تغلّب در آن ولایت صاحب استقلال شده بود، و به استظهار جمعیتی بسیار و اسباب و اثاثیه قلعه داری، که از شاهرخ خان در کرمان موجود بود، قریب خورده و با خدا مرادخان طریق مخالفت سپرده و چهار دیوار حصار کرمان را استوار و از روی جهل و نادانی تحصّن اختیار کرد.
خدا مرادخان به یک فرسخی شهر آمده نشسته و کمر به تسخیر کرمان بسته و به دو روز فاصله باقر بیگ مذکور با توپخانه و زنبورکخانه[۱۳۳] و سواره و پیاده بسیار قدم از اندرون حصار بیرون گذاشته و در مقابل خدا مراد خان علم خودنمایی افراشت. از این طرف فوجی از مردان مرد و دلیران عرصه نبرد به حکم خدا مرادخان با تیغهای برهنه به جانب آن فئه[۱۳۴] بی پا و سر رهنورد معرکه شده به طرف قلب سپاه ایشان عنان سپار اَدهَم تیز گرد شدند. به حمله اول توپخانه و زنبورکخانه ایشان را به دست آورده و در مرحله ثانی اعداد منتظم شان را متفرق و پریشان کرده، باقر بیگ و جمعی از قشون سواره او را مرحله پیمای راه آوار و گریزان به جانب حصار نمود. جمع کثیری که فرصت فرار نیافته بودند دستگیر و قتیل شمشیر، و بسیاری دیگر از بازماندگان از ترس جان خود را به قنواتی که در آن حوالی بود ریخته، به دست قابض ارواح و هادم اشباح اسیر شدند. خدا مراد خان مکان فتح و نصرت و قلعه گیان همدوش عجز و ذلت آن روز را به پایان رسانیده صباح روز دیگر، که قلعه دار حصار سپهر اخضر[۱۳۵] و حارسان شهرستان چرخ مدور؛ یعنی انجم و اختر، دروازه افق خاور را به جهت دخول سالار مهر منور و سپهدار خورشید انور کشور او را با خیل اشعه و جیش[۱۳۶] روشنایی داخل حصن حصین فلک پهناور نمودند، باقر بیگ نجات خود را در شیوه صلح و صلاح یافته و به این عقیده روی از وادی رنج خلاف برتافته به صوب فوز[۱۳۷] و فلاح شتافته، کلام مجید ربّانی را شفیع و بعد از صدور جواب عفو و امان به واسطه عهد و پیمان خدا مراد خان را با جمعیتش داخل شهر کرمان گردانید.
خدا مراد خان بعد از دخول به شهر به خلاف شرط وفاق دفتر عهد و پیمان را به شرر حرص فی الجمله مکنتی افروخته و به خلاف رسم میثاق آبروی شخص مروت را به بهای طمع تحصیل اندک ثروتی فروخته، باقربیگ را به بهانه اخذ اموالی که داشت مقتول ساخت و به دست هوا و هوس و کثرت آز به ضبط مخلّفات و متروکاتش پرداخت.
این معنی بر او مشئوم و نامبارک آمده به اندک زمانی به مقتضای《قاتِلِ الحَریصَ حِرصَهُ [۱۳۸]》سر در راه این معامله در باخت و شئامت نقص عهد، او را به مرحله هوان[۱۳۹] و هلاکت انداخت.*[۱۴۰]
جهانگشای نادری
تالیف میرزا محمد مهدی خان استرآبادی، ملّقب به کوکب از مورّخان و منشیان مخصوص نادرشاه افشار است.
وی دوران جوانی و علم اندوزی خود را در اصفهان گذراند و بر اثر کیاست به دربار صفوی راه یافت و تا مقام منشیگری ترقّی کرد. با حمله افاغنه به ایران و تسخیر اصفهان ( ۱۱۳۵ ه ق)، گوشه عزلت اختیار کرد تا این که نادر به اصفهان رفت و آنجا را گرفت و وی در بدو ورود نادر به اصفهان به او تهنیت گفت. از این زمان به بعد حدوداً هجده سال عهده دار سمت منشی الممالکی نادر بود. فتحنامه هرات و قندهار و صلحنامه های متعدد ایران و روم به وسیله او نوشته شد. نادرشاه در اواخر عمر خود، وی را به دربار سلطان عثمانی به سفارت فرستاد. میرزا مهدی خان وقایع احوال نادرشاه را در تاریخ جهانگشای نادری و کتاب دیگری به نام درّه نادره به تفضیل نوشت.
میرزا مهدی خان، به احتمال، بین سالهای ۱۱۷۵ تا ۱۱۸۰ هـ.ق در گذشته است. تاریخ جهانگشای نادری چنانچه خود مؤلف اشاره می کند، «روزنامچه ظفر» نام داشته که بعدها به جهانگشای نادری تغییر نام داده است، دو فصل آخر تاریخ جهانگشا حاوی اطلاعات جالبی از اعمال سالهای آخر نادر و کور کردن رضاقلی میرزا و حوادث یکساله بعد از مرگ نادر است که میرزا مهدی خان آن را بعد از مرگ نادر ( ۱۱۶۰ هـ.ق) و هنگامی که در تبریز گوشه عزلت اختیار کرده بود، نوشته است.
دُرّه نادره، سنگلاخ، مبانى اللغه و منشآت از دیگر آثار اوست.
کتاب جهانگشای نادری با تصحیح سید عبدالله انوار در سال ۱۳۷۷ ه.ش از طرف انجمن آثار و مفاخر فرهنگی به چاپ رسیده است.
گفتار در آغاز کار نادر کامکار به تائید جناب آفریدگار
از آنجا که نقش بند کارگاه وجود، ربط و پیوند مزاوجت را تار و پود دیبای بنی آدم ساخته و به این جنس اکسون[۱۴۱]، طراز جامه قوام و دوام بو برو دوش بنی نوع بشر انداخته، تجرّد[۱۴۲] مخصوص خداوند صمد است و تفرّد[۱۴۳] شایسته ایزد یگانه《الَّذی لَم یَلِد وَلَم یُولَد وَلَم یَکُن لَهُ کُفُواً اَحَد[۱۴۴]》حضرت ظلّ اللهی در آن اوان که آغاز ایّام شباب و جوانی و بهار گلزار زندگانی، و هنگام ریعان عیش و کامرانی بود، مایل تأهل گشته، بابا علی بیک کوسه احمدلو که از روسای افشاریه ابیورد و همیشه در آن ولایت با ترکمانیه و اوزبکیه معرکه آرای بزم رزم و نبرد می بود، و از جامه خانه نسبت خویشی آن دودمان تشریف رسای مفاخرت در بر خویش داشت، آن حضرت طالب پیوند و راغب به خواستگاری صبیّه آن سعادتمند شد. اکثری از حد پیشگان افشار سالک امتناع و هنگامه آرای جنگ و نزاع گشتند. جمعی از رؤسای آن طایفه به این علت هم آغوش شاهد فنا و همخوابه رنج و عنا شدند. بالاخره به حکم قضا امر موصلت صورت وقوع یافته، از آن مخدّره سرادق[۱۴۵] عفاف در سال هزار و صد و سی و یک هجری در شب یکشنبه بیست و پنجم شهر جمادی الأولی ده ساعت و نیم از شب مزبور گذشته، شاهزاده رضا قلی میرزا به وجود آمد. بعد از پنج سال آن مستوره رخ به نقاب تراب[۱۴۶] کشیده، صبیه دیگر او را در سلک پردگیان حریم عفت انتظام دادند، که نصرالله میرزا و امام قلی میرزا گوهر آن درج و اختر آن برجند.
هر چند که در آغاز ظهور کوکب اقبال این خدیو بی همال، وقایع و اموری که در سمت دره جز و ابیورد و مشهد مقدس و قلعه جات آن ناحیه و دشت از آن حضرت با افشاریه اضداد و ترکمانیه و اکراد و اوزبکیه و سایر ارباب عناد به وقوع پیوست، و کوشش و سعی اینکه از اهل ایران و بد اندیشان در اخلال کار ایشان به ظهور آمد، و جنگهایی که با دور و نزدیک و ترک و تاجیک واقع شد تا آن طایفه را رام و سرحدّات را قرین آرام کردند، اگر شمه ای از هزار یک سمت تحریر یابد، تاریخ مطوّلی خواهد شد بیرون از اندازه و کتابی می گردد خارج از حوصله قبول تدوین و شیرازه[۱۴۷] ولیکن چون درین روزنامچه ظفر به اقتصار سخن مأمور و غرض اصلی ضبط کلیات امور است، لهذا هی جا رسم اجمال و ایجاز را مرعی داشته کُمیت[۱۴۸] قلم را به جالب اختصار عنان گرای می سازیم.
بعد از آنکه بزم آرای دوران در عشرت سرای ایران ساز ناسازی کوک کرده، در هر گوشه از مخالف و موافق نواها، و از هر سری چون کاسه طنبور[۱۴۹]، صداها برخاسته، ترک تاجیک چنگ آسا سینه به ناخن حسرت خراشیدند، و کوچک و بزرگ قانون خرمی از دست داده در دایره محنت کف زنان افسوس گشتند. هر جا قوی دستی بود سر از گریبان خود سر و گردن فرازی برآورده، پا از اندازه بیرون گذاشت، و هر جا خشک مغزی بود مانند چوب قد علم کرده شاخ سر بلندی بر افراشت. از آن جمله ملک محمود سیستانی به طریقی که سبق ذکر یافت، رو از جاده اطاعت برتافت و به مشهد مقدس استیلاء یافت حضرت ظلّ اللهی تا آن زمان در حدود ابیورد و کلات و باقی سرحدات مشغول ملک داری، و به چنگال خون ریز جلادت، شاهباز اوج دشمن شکاری، و مانند شیر پیوسته صیاد بیشه خویش، و طعمه بخش کام بیگانه و خویش بودند. چون دیدند که ساقی چرخ مینای از ساغر ماه و مهر خونابه غم به جام اهل ایران ریخته، حریف تنگ ظرف زمانه از بد مستی کاسه بر سر ضعیفان شکسته، و راهزن فتنه جوی دهر دست تطاول گشوده، راه آسایش بر روی دور و نزدیک بسته است. این معنی را حوصله غیرت آن حضرت برنتافته، به الهام خداوند بی نیاز و ارشاد بخت فرخنده طراز، و نیروی عزم بلند و قوّت همت ارجمند، طوایف افشار و اکراد و باقی ایلات سکنه ابیورد و دره جز وکلات را به حوزه خدمت خود در آورده کلات را که حصن حصین و حصار متین خدا آفرین بود، با قلعه دستجرد و ابیورد که پیوسته جولانگاه اشهب[۱۵۰] گیتی نورد، و مسکن و مأوای دولت خواهان اخلاص پرورد بود، برای افراختن بیرق حکمرانی اختیار و به یاری جناب آفریدگار، آغاز کار کردند. آری غضنفر[۱۵۱] صولتی که مهابت صلابتش نی در ناخن شیران کند، کجا حوصله ورزد که هر کفتار خصلتی، از روباه بازی چرخ پلنگ خو به دعوی شیر مردی گردن فرازد. سروری که همیشه گردن فرازان، گردن به طوق عبودیتش خم داشته اند، کی روا داد که گردن اطاعت به دیگری خم سازد. ایلات عمده که به همراهی توفیق سر قدم ساخته، سالک طریق اخلاص گردیدند، دو فرقه بودند: یکی افشاریه که شرف الکتاب با آن جناب داشتند، و دیگر اکراد ساکن دره جز[۱۵۲] و ابیورد که از ایلات معظم خراسان می باشند، هر چند طرایف دیگر نیز در میانه بهره اندوز خدمت خدیو فرزانه می گشتند، اما آن دو طایفه از بدو حال، به هم دستی خدای متعال بازوی اقبال خسروی را به منزله دو دست خصم افکن و ساعد بخت فیروز را به مساعدت سعادت، به مثابه دو پنجه دشمن شکن بودند. بعد از چندی بعضی از افشاریه و اکراد که صحرا گرد وادی ساده لوحی بودند، به وساوس شیطانی مختلف الآراء گشته، از افشاریه فرقه ای که صاحب قلعه و جمعیّت بودند، به متانت مکان و عدّت خود مستظهر شده، با ان صاحب حضرت در مقام کاوش، و بعضی به ارض اقدس رفته با ملک محمود الفت و سازش نمودند و از اکراد دره جز و ابیورد جمعی به اکرادخبوشان[۱۵۳] پیوسته، و گروهی با ترکمانیه عقد مؤالفت بستند. هر یک به قدر امکان رنگها ریخته، و شعبذه ها برانگیخته، و با دشمنان آمیخته با آن حضرت درآویختند. سوای سیصد چهار صد خانوار ایل جلایر، که با طهماسب قلی بیک وکیل و محمد علی بیک و ترخان و باقی رؤسای خود، قصوری در اعتقاد و فتوری در اخلاص قوی بنیاد راه نداده و در شدت و رخا[۱۵۴] ملتزم رکاب فیروزی انتساب، و در سختی و سستی سایه آسا، دنباله رو چتر خورشید قباب[۱۵۵] بودند آن حضرت با قلّت اعوان و کثرت خصمان، دامن همّت بر میان زده، به اتفاق هوی خواهان، گزین خوابگاه را خانه زین ساخته، رایت عزم افراشته، و با هر فرقه بنای گیرودار گذاشت.* [۱۵۶]
عالم آرای نادری
عالم آرای نادری، تألیف محمد کاظم مروی (وزیر مرو)، مفصّل ترین زندگی نامه نادرشاه افشار و تاریخ حوادث روزگار اوست.
مؤلف در سال ۱۱۳۳ هـ.ق در مرو متولد شد. چون ابراهیـم خان برادر نادر در سال ۱۱۴۰ هـ.ق به مرو لشکر کشید و آن ناحیه را گرفت، او و خانواده اش را به مشهد برد. محمد کاظم در مشهد به تحصیل پرداخت. در این دوره ذوالفقارخان ابدالی به مشهد تاخت و ابراهیم خان را شکست داد ولی بعد آنجا را رها کرد. چند سال بعد محمد کاظم در سال ۱۱۴۹ هـ.ق به تبریز رفت و به خدمت ابراهیم خان در آمد و در لشکر کشی به داغستان (۱۱۵۱ هـ.ق)، او را همراهی کرد. با فتح هند به دست نادر ( ۱۱۵۳ هـ.ق) در هرات به حضور نادر رسید و او را در لشکرکشی به ترکستان ( ۱۱۵۳ هـ.ق) یاری داد. در سال از شرق به عنوان لشکر نویس دوباره در سرکوبی ایلات یاغی راهی ترکستان شد. در سومیم لشکرکشی نادر به خوارزم به عنوان وزیر توپخانه و جباخانه و شترخانه و عطر خانه و قورخانه در خدمت علی قلی خان برادرزاده قادر بود. سرانجام بعد از مرگ نادر ( ۱۱۶۰ هـ.ق) عهده دار وزارت مرو شد.
قدیمیترین تاریخی که برای تحریر کتاب عالم آرای نادری ذکر کرده اند سال ۱۱۵۷ هـ-ق است اما تنظیم قطعی مطالب به صورت کتاب بعد از مرگ نادر مقارن با آشفتگیهای آن سالها آغاز شده است. سال پایان تألیف کتاب ۱۱۶۶ هـ.ق بوده است.
این اثر تاریخ خشک و رسمی نیست؛ بلکه به جهت درج اخبار دست اول از دور نادر و اطلاعات از اوضاع اجتماعی و اقتصادی و آداب و رسوم آن دوره منبعی ارزشمند به شمار می رود.
عالم آرای نادری را محمد امین ریاحی تصحیح و در سال ۱۳۶۴ هـ.ش در سه جلد در انتشارات زوار به چاپ رسانده است.
در توجه رایات آفتاب اشراق به صوب عراق و محاربه نمودن با اشرف افغان
و قلع و قمع آن خذله بی نام و نشان و حدوث سوانحات به تقدیر ملک منّان
گشاینده کلید فتح درهای جهان، و کشور گشای اقالیم ممالک ایران، چون به تأییدات ایزد منّان خاطر جمعی تمام از مملکت خراسان حاصل نمود، با عساکر فیروز مآثر بر جناح حرکت روانه سمت نشابور گردیده، بعد از ورود بدان بلده طیّبه فوجی از غازیان بیات را برداشته، روانه آن حدود شد. و در عرض راه سوانحی که قابل تقریر باشد رخ نداد، تا چمن بسطام مضرب خیام ظفر فرجام اقدس گردید.
و از آن جانب اشرف افغان از اصفهان با سپاه بی کران در حرکت آمده، قلعه سمنان را محاصره نمود که در این وقت قراولان افغان خبر ورود میمنت نمود بندگان ثریّا مکان و امیر صاحبقران را آوردند که در چمن بسطام[۱۵۷] نزول اجلال فرموده اند.
چون از خبر ورود فیروز کوکب مطلع گردید، در ساعت به غازیان افغان و پُردلان عراق و لرستان مقرّر فرمود که در تدارک اسباب و اسلحه و مایحتاج خود آماده و مهیا باشند. یوم دیگر در سر زدن خورشید خاوری از این چرخ نیلوفری، سپاه کینه خواه اشرف شاه چون رعد خروشان در حرکت آمده روانه سر راه سیاه ظفر دستگاه صاحبقرانی گردید.
از آن جانب حسب الفرموده گیتی ستان امیر صاحبقران غازیان بهرام صولت و دلیران لُجّه[۱۵۸] شجاعت سوار باد پایان صبا رفتار گردیده، از چمن بسطام در حرکت آمده وارد قصبه شاهرود شدند. و محمد بیگ مامویی مروی را با موازی پانصد نفر به عنوان قراولی روانه سر راه طایفه افغان نمودند که شاید رفته چند نفری از ایشان را زنده دستگیر نموده بیاورند.
چون مومی الیه روانه گردید، از آن جانب نیز اشرف، لعل بیگ درّانی را روانه نمود و قراولان طرفین در عرض راه به هم برخورده، فیمابین مجادله واقع شده، غازیان قزلباش در حمله اول افغانها را شکست داده، چهارده نفر زنده گرفته، و چهل و پنج نفر به قتل آورده، معاودت به اردوی کیوان پوی نمودند.
چون جماعت مذکور را به حضور اقدس آورده، تحقیق مراتب مذکوره نمودند، از آنجا کوچ نموده در قریه ده ملا نزول اجلال فرمودند. و از آن جانب علامات لشکر افغان ظاهر شده، مابین مهماندوست[۱۵۹] و ده ملا آن دو سپاه در مقابل یکدیگر نزول نمودند.
آن شب گُردان و گردنکشان در کارسازی حربه و سنان خود مشغول بودند. و بندگان اقدس می فرمودند که هرگاه فردا دمار از طایفه افغان برآوری، و داد دل آبا و اجداد مرا از این طایفه مردود بگیری، وارث تخت سلطنت ایران تو خواهی بود. و همشیره خود گوهر شاد بیگم را در عقد تو خواهم آورد.
امیر جهانگشا عرض نمود که فدایت شوم تا جهان در تن و رمق در بدن باقی باشد از جمله اخلاص کیشان خواهم بود. و به نیروی اقبال ابد مال دمار از روزگار آن جماعت به کار برآورم. و عنقریب در دار السطنه اصفهان در تخت موروثی آبا و اجداد نزول اجلال خواهی فرمود.
و آن شب را به می خوردن گذرانیده، صبحی که عالم ظلمانی از ضیاء آن روشنی یافت، آن دو دریای لشکر چون بحر اخضر در تلاطم آمده، امیر صاحبقران سپاه ظفر دستگاه را به چهار دسته کرده متوجه سر راه آن گروه بد شکوه گردید.
از آن جانب اشرف شاه افغان سپاه خود را آراسته نموده، در دست چپ سیدال خان را با موازی بیست هزار کس قرار داده، در دست راست محمد امین خان اعتمادالدوله خود را با بیست هزار کس نصب نمود، که از دو طرف سپاه ظفر آیات صفوی علامات درآمده، غازیان قزلباش را مجال انداختن تیر و تفنگ ندهند. و تفوق و علیه خود را بر ایشان به اسهل وجوه صورت پذیر می دانست. و از مضمون آیه کریمه《 کَم مِن فِئهِ قَلیلهِ غَلَبَت فِئهً کثیرهً[۱۶۰]》غافل و زایل افتاده، مبارزان خود را مضاعف می دانست.
به هر حال از روی غرور و جهل محاربه قزلباش را سهل شمرده، این عزیمت را جزم نموده، و جمعی دیگر به قدر دو سه هزار کس از نامداران افغان را به سرکردگی شاهو بیگ نام تعیین کرد که بعد از شکست جماعت قزلباش با بادپیمایان صبا رفتار تعاقب نموده، نگذارند که کسی به ساحل نجات رسد. و شاه عالم پناه را با آن افشار بی محابا گرفته، به درگاه جهان پناه حاضر نمایند، که به عقویت تمام و زجر مالاکلام به تصاص و جزا رسانیده، روانه خراسان زمین شده و آن دیار را به تصرف اولیای دولت قاهره درآورده، خاطر از مهمات آن حدود فارغ نماید. و به همین رویّه صفوف قتال جدال آراسته عازم سر راه صاحبقران دوران گردید.
از آن جانب، آن مظهر الهی در تیپ لشکر ظفر اثر، نوّاب سپهر رکاب اشرف را با اکثر از سر کردگان مسند ساخته، خود با جمعی از چرخچیان[۱۶۱] سپاه آن صاحب تاج و تخت و کلاه عازم میدان گردیده، نظاره آن لشکر قیامت اثر نموده، و در آن روز خشم و کین چون وفور حشر و لشکر آن سپاه بدآیین را ملاحظه نمود، توپخانه و زنبورکخانه[۱۶۲] را بردار و حوالی خود احاطه نموده، و از مقابل لشکر افغان عزیمت به صوب سینه گاه تل انجیل، که در سمت راست آن سپاه کینه خواه بود برگردانیده، عنان ریز با تو بهای قهرآمیز روانه آن صوب گردید.
چون جماعت افغان آن حرکات را ملاحظه نمودند حمل برقرار نموده و در ساعت سیدال خان افغان با جمعیت فراوان از عقب آن سپاه ظفر شکوه با شمشیر آخته و سنانهای در هم بافته حمله متواتر نمودند. نوّاب صاحبقران به عنایت ملک منّان هجوم آن شکر را وجودی برنداشته، به همان رویّه عازم آن حدود گردیده، در ورود به آن سپاه کینه خواه، میرابوطالب خان خزیمه و محمد علی خان افشار، که به جهت استحفاظ عقب سیاه ظفر دستگاه مأمور بودند، به ضرب گلوله تفنگ و ناوک[۱۶۳] ضربزنگ صف آن سپاه را مرد کواکب بنات النعش[۱۶۴] پراکنده ساختند. متعاقب محمد علی خان با سواران نامدار تعاقب نموده، فراریان را تا تیپ لشکر افغان دوانیده معاودت نمودند.*[۱۶۵]
مجمل التواریخ
مجمل التواریخ، تألیف ابو الحسن بن محمّد امین گلستانه، مورّخ و دیوان سالار اواخرروزگار افشاریان.
مؤلف، از خاندان سادات گلستانه اصفهان بود. از تولد و دوران رشد او اطلاعی در دست نیست؛ همان قدر می دانیم که او مدتی به خدمت عموی خود، میر محمد اسحاق از دیوانیان دربار نادرشاه درآمد. ولی بعد به خدمت عموی دیگرش، میرزا محمد تقی که بعدها عهده دار سمت مستوفی الممالکی و حکومت همدان شد، پیوست.
محمد امین در سال ۱۱۶۱ هـ.ق در محاصره کرمانشاه به دست کریم خان زند، با او ملاقات کرد. در محاصره دوم کرمانشاه توسط کریم خان، از سوی عموی خود میرزا محمد تقی مأمور مذاکره با خان زند شد. محمد امین سرانجام در ۱۱۶۹ هـ.ق به عتبات عالیات رفت و در عراق ساکن شد. با قتل عموی خود به دست اکراد، همراه برادرانش نزد عموی دیگرش میر محمد اسحاق به مرشد آباد بنگاله رفت و ظاهراً شش ماه بعد عموی خود را از دست داد. یگانه اثر او مجمل التواریخ است که به تصریح خود او به لزد عموی دیگرش میر محمد اسحاق به مرشدآباد بنگاله رفت و ظاهراً شش ماه بعد عموی خود را از دست داد. یگانه اثر او مجمل التواریخ است که به خواهش برادرش سید، محمد خان در اواسط ۱۹۶ ۱ هـ.ق تألیف آن را آغاز کرد. این کتاب از مرگ نادر ( ۱۱۶۰ هـ.ق) شروع و تا اواخر قرن ۱۲ هـ.ق ادامه می یابد. بخشهای مختلف این کتاب از لحاظ ارزش تاریخی یکسان نیستند. او حوادثی را که در ایران شاهد و ناظر بوده، در کتاب خود به تفصیل آورده است.
سبک نگارش کتاب در مقایسه با نشرهای متکلّف و مصنوع آن دوره نسبتاً ساده و روان است، اما از لغزشهای دستوری و ادبی خالی نیست. با این همه چون گاستانه در بسیاری از حوادث پس از مرگ نادر شاه حضور داشته، گزارشهای منحصر به فردی عرضه کرده است.
اوسکارمن، مستشرق ألمانی، بخشهایی از مجمل التواریخ را در دو جلد به چاپ رساند، جلد اول را در ۱۸۹۱ م و جلد دوم را در ۱۸۹۶ م در لیدن.
مدرّس رضوی نیز در ۱۳۳۰ ه.ش، جاب جدیدی از این اثر همراه با ذیل کوهمره ای در سلسله انتشارات ابن سینا منتشر کرده است. این کتاب در سال ۱۳۴۴ بعد از قتل جناب نــادری سرکردگان
در بیان مجملی از وقایع اهالی عراق و آذربایجان و فارس و نامدارانی
که بعد از حضرت نادری برتبه سروری رسیده علم استقلال برافراشته اند.
و نامداران و خوانین عظیم الشأن هر امکنه ویلدان چون تخت سلطنت را از وجود پادشاه ظل الله خالی دیده بعضی را بخار پندار و غرور در کاخ دماغ راه یافته به تصوّر فرمانفرمایی طبل خودرایی زده از شاهراه صواب انحراف و توسن سفاهت و فساد را در میدان نفاق جولان داده به جز خرابی مملکت و ویرانی رعیت و زیان خود طرفی نبسته اند.
از آن جمله میرحسن خان خراسانی که مدتها داروغه بازار اردوی کیوان شکوه نادری و در اواخر به رتبه حکومت و بیگلربیگی دارالسلطنه اصفهان حسب الحکم حضرت نادری سرفراز بود. از استماع خبر قتل نادر شاه به استصواب جمعی از عوام کالانعام و معاونت برخی از متجّنده و اوباش بد معاش خسران انجام به خیال محال امر سلطنت و حکمرانی افتاده علم استقلال به خودسری افراشت. اهالی واعیان دارالسلطنه بر فساد ضمیرش مطلع گشته بعد از قبل وقال عدمش را بر وجود ترجیح و مقدّم دانسته در همان مال خط نسیان بر صفحه هستی او کشنده در ازدحام عام به خنجر خون آشام چند نفر از الواط بی سرانجام به قتل رسیده به سرای آخرت شنافت.
و در الکاء قلمرو[۱۶۶] علیشکر موسوم به همدان که از بلاد مشهوره عراق است سرافراز بیک خدابنده لو که از ایلات همدان و در عهدنادری مین باشی و هزار سوار در تحت اختیار داشت وحسب الامر حضرت نادری در آن وقت در همدان و به امر ملازم گیری اشتغال داشت او را هم خیال حکمرانی در کاخ دماغ راه یافته با ایلات شاهی سون و قوشون متفّق و هم قسم گردیده سه هزار سوار از فرقه مذکوره با خود هم داستان و از محالات[۱۶۷] دور و نزدیک هم جمعیتّی فراهم آورده به عزم تسخیر بلاد عراق علم نفاق افراشته با خوانین و سر کردگان ایلات قراگوزلو باب وفاق را بسته به تحکم و خودسری ابواب نزاع گشاده مدّت هفت ماه کمیت خواهش را در میدان بی اتفاقی جولان داده کاری از پیش نبرد. آخرالامر به سعی و تدبیر خوانین قراگوزلو و سایر ایلات لشکر او پراکنده و سلک جمعیّت او از هم باشیده مقیّد و محبوس گردیده به قتل رسید.
و در ناحیه بروجرد، کائید کلب علی نام شخصی بی نام و نشان در اوان با جمعی از متجّنده و اوباش یکدل و یک زبان گشته به تاخت و تاز محالات و نهب و غارت مسافرین دست تعدی از آستین بی قباحتی برآورده لوای شرارت و فساد در میدان بی شرمی بر پا نموده چند صباحی از راء تهوّر و شجاعت خود را مشهور آفاق گردانید. چنانچه جمعیت او در عرصه قلیل به ده دوازده هزار سوار و پیاده رسید. سلیم خان افشار قرقلو که در آن اوان از جانب ابراهیم شاه به سرداری عراق مقرّر بود با لشکر جرّار[۱۶۸] به عزم تنبیه کائید مذکور وارد آن دیار و لازمه حزم و احتیاط به کار برنده و کائید موصوف از راه جهالت و غرور متهوّرانه با جمعیت خود به مقابله پرداخت بعد از صف آرایی کلب علی خود هم با چند نفر توسن جلادت را در میدان حرب به جولان درآورده از جانب سردار هم جمعی به میدان آمده حرب صعبی اتفاق افتاد که دوست و دشمن بر کائید تحسین و آفرین کردند. نزدیک به آن رسید که پای ثبات و قرار لشکر سردار از جا به در رود که گلوله ای به اسب کلب علی رسیده یا اسب در غلطید. سردار با لشگر خود بی کبار تکاور انگیز گشته تاخت برو و لشکرش آورده، کلب علی خود به قید کمند غازیان سر دار گرفتار گردیده سپاه او که برهنه پایان وادی نادانی بودند، جمعی قتیل سیف غازیان سردار و بقیه السیف راه اوطان خود پیمودند. کلب علی مذکور را به نزد سردار برده همان وقت او را گردن زده به سرای عدم فرستادند.
و در کرمانشاهان حسین خان بیک زنگنه حاج که در ایام نادرشاه چاووش[۱۶۹] باشی را گردن زده به سرای عدم فرستادند.و در کرمانشاهان حسین خان بیک زنگنه حاج که در ایام نادرشاه چاووش باشی ملتزم رکاب بود و حضرت نادری به سبب اسناد خیانتی که بدو داده بودند هر دو چشم او را از حدقه برآورده مطلق العنان کرده بود، در آن وقت در کرمانشاهان پا به دامن قناعت پیچیده در گوشه ای منزوی بود. از شنیدن قتل نادری سر از جیب تفرعن[۱۷۰] برآورده بعد از افسوس و تأسف به بی چشمی در حالت کوری بنای شورش و فساد گذاشته از ایل حاج، جوانان کاری انتخاب نموده و از سایر ایلات زنگنه و فرقه ایلات وند، ایلجاری نموده قریب چهارده پانزده هزار سوار و پیاده فراهم آورده به شهر آمده به حکمرانی مشغول و اکثر تجار و مسافرین را دزدان فرستاده به نهب و غارت اموال و اسباب آنها را متصرف می شد. به همین اکتفا نکرده چند ضرب توپ و اسباب قلعه گیری سرانجام نمود عازم همدان شد که قلمرو علیشکر را در تخت اختیار خود آورده به تسخیر ولایات بعیده پردازد. و با وجود کوری به خیالات دور و دراز افتاده تا اسدا آباد یک منزلی همدان را تاخت و تاز نموده به کرمانشاهان معاودت نمود. مردمان ایلات را به خانهای خود مرخصّی نموده که رفته تدارک مسافرت را کرده به خدمت حاضر شوند. و خود هم برای بندوبست ایلات به میان ایل رفت، چون میرزا محمدتقی و عبدالعلی خان با هم متفّق بودند و اختیار قلعه به دست عبدالعلی خان بود خان نابینا می خواست که اختیار قلعه را هم داشته باشد و با بودن میرزا محمدتقی پنداشت که این امر صورت نخواهد گرفت. و بعضی خیالهای دیگر هم مکنون خاطر داشت و ایشان را محل پنداشت. با بعضی محرمان خود مشورت کرد تا میرزا محمدتقی خان را از میان برندارم و نه اختیار قلعه به دست خواهد آمد به صورت استقلال من قرار واقعی خواهد شد.*[۱۷۱]
تاریخ گیتی گشا
تاریخ گیتی گشا، تألیف میرزا صادق موسوی اصفهانی متخلص به نامی.
مؤلف از سادات موسوی بود که مدتها در خدمت سلاطین صفویه بودند. وی از جمله منشیان شاه بود که علاوه بر این حرفه، به شعر و شاعری و نویسندگی نیز پرداخته است.
نامی در زمان محمد جعفر خان، مأموریت یافت تا کتابی درباره خاندان زندیه به رشته تحریر درآورد. از این رو تا سال ۱۲۰۴ هـ.ق مشغول نوشتن تاریخ گیتی گشا بوده و در همین سال نیز وفات یافته است. اما چون کتاب به اتمام نرسیده بود، میرزا عبدالکریم بن علی رضا شریف شیرازی شاگرد وی اتمام کتاب را بر عهده گرفت. و وقایع مربوط به جعفرخان و دوران بعد را شریف شیرازی و محمدرضا شیرازی بر آن افزوده اند. نثر کتاب قدری مغلق و پیچیده و پر از استعاره و کنایه است.
کتاب گیتی گشا و دو ذیل آن، در ۱۳۱۷ هـ.ش به تصحیح و مقدمه سعید نفیسی در تهران در کتابفروشی اقبال منتشر شده است. و عزیزالله بیات نیز این کتاب را در سال ۱۳۶۳ هـ.ش توسط موسسه انتشارات امیرکبیر به چاپ رسانده است.
در بیان نسب و حسب خدیو گردون قبب[۱۷۲] و ذکر شرذمه ای[۱۷۳]
از حالات آن خسرو نامدار
در شناسندگان جواهر کلام و خریداران کالای پر بهای این دفتر فرخنده انجام، مخفی نماند که، ایناق خان و بوداق خان دو برادر بودند که در میان طایفه زند بر سایر آن قوم فیروزمند شرف سروری و رتبه برتری داشتند. ایناق خان برادر مهتر را دو پسر بود جناب محمد کریم خان فرزند ارجمند و محمد صادق خان پسر کهتر، که دو اختر بودند از برج سعادت و دو گوهر از درج شرافت، آثار عظمت و جلال از ناصیه[۱۷۴] حالشای ظاهر و انوار دولت و اقبال از روی مئیرشان باهر، در مبادی حال آثار انوار آفتاب عدالت و ضعیف پروری از افق ضمیرشان طالع و در آغاز دولت پرتو مرحمت و عدالت گستری از چراغ عالم افروز خاطر خطیرشان لامع، و آتش شمشیر جهانگیرشان دشمن سوز و شمع پر نور رحمت دوست پذیرشان، گیتی افزوز. اگرچه ابنای سلسله زند همگی صاحب شمشیر و افراد آن فرقه سعادت پیوند جمله بر دل و دلیر بودند، لیکن از صدمه تیغ بی دریغ جناب محمد کریم خان قرین اندیشه و بیم و همواره بر کمند عدو بندشان سر تسلیم داشتند. چون در سال هزار و صد و شصت هجری به نحوی که در تاریخ نادری مفصل است نیز دولت نادرشاه به سرحد افول و غروب رسید و چراغ شوکتش از تند باد قضا و قدر منطفی گردید، در الکای خراسان علی شاه اسباب سلطنت فرو چیده، ابنای سلسله جلیله زند در ظل رایت آن دو برادر سعادتمند اجتماع کرده، روی نیاز به خدمت آن سرور و سرافراز آورده، استدعا نمودند که ایشان را در ظل حمایت و سایه عاطقت جای داده. عنان توجه به جانب الکای عراق گشاده، در موطن پیشین و اماکن دیرین در پناه نخل برومند و ظل دوحه[۱۷۵] سربلند آن دو برادر ارجمند سایه نشین و یک چند به فراغ بال و رفاه آسایش گزین باشند. آن دو برادر کامگار نامدار مقیّد به دولت علی شاه و مشوّش از آن همه لشکر و سپاه نگشته، افراد آن طایفه جلیله را جمع آورده، از اعمال ابیورد و دره جز حرکت و روی عزیمت به جانب الکای عراق هشته. بر ادهم[۱۷۶] سعادت و اشهب[۱۷۷] کرامت بر نشسته، على شاه فوجی کثیر از لشکر شیر غرور پیل زور متعاقب آن فرقه منصور مأمور و لشکر مزبور از صدمه سنان و شمشیر و ضرب دست خنجر و تیر آن هژبران دلیر و رزم آوران شیرگیر چون روباه از چنگ شیر با تنهای خسته و سرهای شکسته مراجعت نمودند. طایفه جلیله زند و آن یکه تازان رستم کمان بهمن کمند در موکب نصرت پیوند آن دو برادر سعادتمند محفوظ از شوایب آسیب و گزند، مراجعت به مواطن و عرصه پیرای اماکن و ساحت آرای مساکن گشتند. چون جناب محمد کریم خان برادر مهتر بود محمد صادق خان را بر ایشان مقدم داشته، همگی اعاظم سلسله مزبور و افاخم طایفه مذکور و سرداران و سر خیلان آن فرقه منصور و سایر نزدیک و دور گردن بر طوق[۱۷۸] فرمانش گذاردند. چون پری من اعمال ملایر محل توقف و توطّن آن طبقه با اعزاز شده، آواز شهامت محمد کریم خان در اطراف و اکناف متر گردید و صیت بسالت[۱۷۹] آن حضرت به گوش دور و نزدیک رسید، بعضی از ایلات و اویماقات[۱۸۰] حوالی و حواشی به خدمت آن حضرت شتافتند و بسیاری از مردم آن نواحی سعادت ملازمنش را دریافتند. از آنجا که ابراهیم شاه با برادر خود علی شاه آغاز طغیان و عصیان و در الکای عراق بنیاد فتنه نهاد و ابواب موافقت بر روی وی بسته و درهای مخالفت گشاده و طنطنه شوکت و صیت جلادت آن حضرت مسموع ابراهیم شاه گردید به خاطرش رسید که خاطر خطیر آن جناب را به طریقی به دست آورده ایشان را به کاری مشغول و از فکر لشکر و خیال ملک و کشور باز دارد و ضمیر منیر آن جناب را به اندیشه های دیگر باز نگذارد. شرحی به آن حضرت قلمی نمود که بعضی ایلات عراق و برخی از اهل جور و نفاق دست برکناری گشاده. پای به طریق عدوان و طغیان نهاده و به انواع تطاول و تطرّق[۱۸۱] اقدام دارند. تنبیه و تأدیب آنها و ترفیه حال رعایا و برایا و امنیّت طرق آن ولا محول بر رأی آن جناب است و در طى شرح مزبور خلعتی گرانمایه و اقسام جواهر و پیرایه ارسال داشت و به نحو مسطور امور مزبور را مفوّض داشت*[۱۸۲]
[۱] . سبک شناسی، ج ۳، صص ۲۴۵-۳۰۸.
[۲] . زروه: به بالاترین نقطه یا حد چیزی.
[۳] . حضیض: پستی.
[۴] . غوامض (=جمع غامض): پوشیدگیهای کلام، معانی باریک.
[۵] . علیم: دانا؛ یکی از صفات باریت عالی است.
[۶] . تین (۹۵) آیه ۴: که ما آدمی را در نیکوتر اعتدالی بیافریدیم.
[۷] . انفطار (۸۲) آیه ۸: و به هر صورتی که خواست اعضای تو را به هم انداخت.
[۸] . ص (۳۸) آیه ۷۲: در آن از روح خود دمیدم.
[۹] . الجامع صغیر، ج ۱، ص ۶۰۶، رقم ۳۹۲۸.
[۱۰] . رقیّت بندگی، غلامی
[۱۱] . حجرات ۲۹ آیه ۱۳ و شما را جماعتها و فیله ها کردیم با یکدیگر را بشناسید
[۱۲] . الجامع الصغیر، ج ۱ ، هی ۲۱۱ رقم ۲۶۸۳
[۱۳] . طحا وادی میگه معلمه و گاهی از بطحا مگه مراد است. (غیاث)
[۱۴] . یثرب مراد شهر مدینه است و برخی گویند که یثرب نام یک ناحیه و مدینه جزء آن باشد (لغت نامه)
[۱۵] . و څّلت دوستی، موذن.
[۱۶] . عدیل: نظیر، مانند.
[۱۷] . بقره ( ۲ ) آیه ۱۲۷ و چون ابراهیم و اسماعیل پایه های خانه را بالا بردند.
[۱۸] . تبجیل: بزرگ داشتن، احترام کردن
[۱۹] . مساعد: موافق، یاور
[۲۰] . وغا: جنگ کارزار
[۲۱] . حسن بیک به خاطر علاقه خود به شیخ حیدر، دختر خود «مارتا» را که از همسر یونانی خود《 دسپینا کاترینا》موسوم به 《حلیمه بیگم آغا》 مشهور به《 اعلم شاه بیگم یا عالم شاه بیگم》بود به همسری او در آورد.( شاه اسماعیل اول، ص ۱۴۳.)
[۲۲] . مریم (۱۹) آیه ۵: که مرا از جانب خود فرزندی عطا کن.
[۲۳] . حجر (۱۵) آیه ۵۳ : ما تو را به پسری دانا بشارت می دهیم.
[۲۴] . مریم (۱۹) آیهٔ ۱۲: و درکودکی به او دانایی عطا کردیم.
[۲۵] . اسطرلاب: اسبابی است برای اندازه گیری موقع و ارتفاع ستارگان و دیگر امور فلکی.
[۲۶] . ناصبان: بر پا کنندگان
[۲۷] . قوابل (جمع قابله): پذیرنده ها.
[۲۸] . قماط: پارچه؛ قنداق.
[۲۹] . نور (۲۴) آیه ۴۰: تاریکیهایی برفراز یکدیگر.
[۳۰] . ترجمه: خدا پاسخگو به هر پرسشی است و از اوست برخاستن و فرو افتادن.
* فتوحات شاهی، ص ص ۴۶- ۵۰.
[۳۱] . خواجه نظام الدین اولیاء: معروف به شاه نظام اولیاء، ملقب به سلطان المشایخ (۶۳۳-۷۳۵ ه.ق)، از بزرگان عرفای قرن هشتم هند و شاگرد شیخ فربد الدین دهلوی معروف به شکر گنج بود.
[۳۲] . امیر خسرو دهلوی: شاعر پارسی گوی هند ( ۶۵۱- ۷۰۵ ه. ق) و از اراد تمندان خواجه نظام الدین اولیا.
[۳۳] . خدیعت: فریب، خدعه.
[۳۴] . تکفّل: کفالت کردن، متعهد شدن.
[۳۵] . متوطّنان: ساکنان.
[۳۶] . تشنیع: ب گفتن، زشت گویی.
[۳۷] . رنود: اوباش.
[۳۸] . کرّت دیگر: بار دیگر، دفعه دیگر.
[۳۹] . تصاعد: بالا رفتن، صعود کردن.
[۴۰] . مستبشر: شادمان، شاد شونده.
[۴۱] . جوف: شکم، هر چیز که در میان چیز دیگر باشد.
[۴۲] . * تاریخ حبیب السیر، ج اول، صص ۵۶۶- ۵۶۷.
[۴۳] . مرتسم: نقش گرفتن، نقش پذیر شدن.
[۴۴] . انعام (۶) آیه ۱۵۳: و این است راه راست من؛ از آن پیروی کنید.
[۴۵] . انامل (جمع انمله): انگشتان.
[۴۶] . ترجمه: پسر برای پدر خود راز است (خزینه الأمثال، ص ۲۰۱ )
[۴۷] . ساوری: هدیه، باج و حراج.
[۴۸] . طیار: مالی که به پادشاه می رسد؛ مجازاً هر شئی آماده را گویند.
[۴۹] . ینابیع ( جمع ینبوع): چشمه بزرگ، رودخانه .
[۵۰] . هزاره: مکانی است در افغانستان، در جبال سمت غربی کابل و نام طایفه ای از مغول (جغرافیای تاریخی، ص ۱۱۲)
[۵۱] . نکوردی (= نگذری): مکانی است در جبال سمت غربی کابل و نام طایفه ای از مغول. (جعرافیای تاریخی، ص ۱۱۲).
[۵۲] . جوق: گروه، دسته.
[۵۳] . تک، قعر، ته.
[۵۴] . فؤاد: دل، قلب.
[۵۵] . هیجا: جنگ، نبرد، بانگ هیاهوی نبرد.
[۵۶] . برانغار: جانب دست راست.
[۵۷] . جوانغار (= جرانغار): جانب دست چپ.
[۵۸] . اندجان (= اندیجان): شهری است در دره فرغانه در شمال شرقی شهر فرغانه افغانستان.
[۵۹] . شاهرخیه: در قدیم بناکت و فناکت گفته می شد و در جانب راست رودخانه سیحون جایی که راه خراسان سمرقند به تاشکند (جاج) از رود سیحون می گذشت قرار داشت. این شهر به دست چنگیز خراب شد و پس از یک قرن و اندی توسط شاهرخ، نواده امیر تیمور، در سال ۸۱۸ هـ.ق تسخیر و آباد گردید و به شاهرخیه معروف شد.
[۶۰] . تاشکند: در قدیم چاچ می گفتند و امروز پایتخت ازبکستان است.
[۶۱] . سبزوار: از شهرهای خراسان میان نیشابور و شاهرود.
[۶۲] . سبزوار: از شهرهای خراسان میان نیشابور و شاهرود. ۱۱. اطرار (= اترار): شهر قدیم در ترکستان بر ساحل راست سیر دریا؛ امروز خرابه های آن باقی است.
[۶۳] . ارگنج (= جرجانیه = گرگانج): شهر قدیم خوارزم در قرن چهارم هجری کرسی نشین خوارزم بود؛ در عهد اتسزخوارزمشاه از مراکز عمده علم و ادب به شمار می رفت. در حمله مغول این شهر ویران شد و مردم ان قتل عام شدند. چندی بعد در محل شهر کهنه، ارگنج کنونی بنا شد. (دایره المعارف فارسی).
[۶۴] . فتح (۴۸) آیه ۳ : و خدا یاریت کند یاری کردن پیروزمندانه
[۶۵] . تواچیان: چارچیان، مأمورانی که فرامین فرماندهان را می رساندند.
[۶۶] . نسر طایر: کرکس؛ یکی از صورتهای فلکی، که به آن عقاب نیز گویند.
[۶۷] . رماح: نیزه ها.
[۶۸] . سورن: غوغا و هیاهوی به هنگام حمله به دشمن، یورش.
[۶۹] . ضحی (۹۳) آیه ۲ : و سوگند به شب چون آرام و در خود شود.
[۷۰] . سنجق: بیرق، علم؛ در تقسیمات اداری عثمانی حکومت ولایتی کوچک بود که در تحت ایالت به ولایت بزرگتر باشد و آن را تیمار هم می نامیدند.
[۷۱] . غاشیه (۸۸) آیه ۴: در آتش سوزان
[۷۲] . روم ( ۳۰ ) ۲ و ۳: رومیان مغلوب شدند در نزدیک این سرزمین) مراد سرزمین سوریه و فلسطین است).
[۷۳] . * احسن التواریخ، ج ۲، صص ۱۰۴۳- ۱۹۴۹.
[۷۴] . بنکچری (بنی ج
چری): سرباز نو، چریک دوره عثمانی؛ سپاهی پیاده که در قرن هشتم هجری اورحان پسر
عثمان دومین سلطان سلسله عثمانی از جوانان مسیحی تشکیل داد.
[۷۵] . قارص، شهری است در ترکیه.
[۷۶] . مقصود سپاه عثمانی است.
[۷۷] . چخور سعد: همان ایروان است که به موجب عهدنامه ترکمن چای ۱۲۴۳ ه.ق / ۱۸۲۸ به روسیه واگذار
شد.
[۷۸] . جوق جوق: گروه گروه، دسته دسته .
[۷۹] . اخترمه: ساز و برگ دشمن را پس از کشتن تصاحب کردن.
[۸۰] . طویّت: نیت، اندیشه
[۸۱] . باهر: آشکار.
[۸۲] . آمال: آرزو.
[۸۳] . مستمال: راضی کردن، دلجویی کردن.
[۸۴] . نامه به ترکی است که در این جا آورده نشد.
[۸۵] . دربند: شهری است در قفقاز در کنار دریای خزر، .
[۸۶] . شابران (با شاوران): شهر قدیم و از مراکز شروان.
[۸۷] . تفلیس: پایتخت گرجستان.
[۸۸] . زکم: در قسمت شمال کاخ قرار دارد یعنی در ناحبه زکتلی امروزی، در منابع گرجی زکم را《 بازار 》می نامند. (سازمان اداری حکومت صفوی، ص ۱۹۴).
[۸۹] . * خلاصه التواریخ، ج ۲، صص ۶۷۶ – ۶۷۹.
[۹۰] . دهور (به علاوه هر یک): اشتغال ، زمان.
[۹۱] . متجنده: لشکریان، سپاهیان.
[۹۲] . رحمن (۵۵) آیه ۱۹ و ۲۲: دو دریا را پیش راند تا به هم پیوستند از آن دو مروارید و مرجان بیرون می آید.
[۹۳] . * تاریخ عالم آرای عباسی، ج ۱ صص ۶۱۴- ۶۱۶.
[۹۴] . اودئیل: سال گاو، سال دوم از دوره دوازده گانه ترکان.
[۹۵] . جواسیس(جاسوسان): خبرچین.
[۹۶] . حیّز: جای، مکان.
[۹۷] . حضر: شمارش.
[۹۸] . مصیر: ماآب، مرجع.
[۹۹] . چرخچی: پیش قراول، مقدمه لشکر.
[۱۰۰] . ایشیک آقاسی باشی ( ایشیک آقاسی): حاجب دربار، رئیس سران دربار، رئیس تشریفات.
[۱۰۱] . جلودار باشی: رئیس پیش قراولان.
[۱۰۲] . سنور: سرحدّ.
[۱۰۳] . * قصص الخاقانی، ج ۱، صص ۲۵۴ – ۲۵۵.
[۱۰۴] . مقصود وإلی خوزستان است. در زمان شاه اسماعیل بخش غربی خوزستان که در دست مشعشعیان بوده، عربستان نامیده می شد تا از بخش شرقی که شامل شوشتر و رامهرمز و به دست گماشتگان صفویه بود، باز شاخته شود. اطلاق نام عربستان به تمام خوزستان بعد از زمان نادر بوده است. احیای نام خوزستان در سال ۱۳۰۲ ه.ش صورت گرفت. (لغت نامه دهخدا)
[۱۰۵] . کارتیل: ناحیه ای است در شرق گرجستان. در قدیم کاخت و کارتیل را کاختیا میگفتند.
[۱۰۶] . کاخت: ناحیه کوهستانی در شرق گرجستان.
[۱۰۷] . تفلیس: مرکز کشور گرجستان.
[۱۰۸] . قراباغ : در جنوب غربی کشور آذربایجان واقع است.
[۱۰۹] . گنجه: از شهرهای کشور آذربایجان، در زمان حکومت شوروی به “کیروف آباد” تغییر نام یافت.
[۱۱۰] . استراباد: گرگان کنونی.
[۱۱۱] . کوه گیلویه: ناحیه ای است کوهستانی در جنوب غربی ایران در حد فاصل خوزستان و فارس در ناحیه لرستان.
[۱۱۲] . قورچی باشی: فرمانده سلاحداران، رئیس اسلحه خانه.
[۱۱۳] . قوللر آقاسی: فرمانده غلامان
[۱۱۴] . ایشیک آقاسی: وزیر تشریفات = رئیس دربار.
[۱۱۵] . تفنگچی آقاسی: فرمانده تفنگچیان.
[۱۱۶] . دیوان بیگی: رئیس دیوان عدالت.
[۱۱۷]. جانقی: مشورت، کنکاش کردن.
[۱۱۸] . مستوفی الممالک: وزیر مالیه.
[۱۱۹] . انفادی: ارسالی منسوب به انفاد، روانه کردن، فرستان.
[۱۲۰] . عامره: معمور، آباد، پر، انباشته.
[۱۲۱] . بیوتات (جمع بیوت): خانه ها.
[۱۲۲] . مودیان: تادیه کننده، پردازنده.
[۱۲۳] . تعلیقجات: شرحی که در حاشیه یا ذیل کتاب با رساله نوشته شود.
[۱۲۴] . تذکره الملوک، صص ۴-۷.
[۱۲۵] . قلمرو علی شکر Ali: shakar: اصطلاح “قلمرو”، از اصطلاحات فنی دوره صفوی است به مفهوم ولایت. و مراد از علی شکر، علی شکر بیک فرزند بیرام بیک قراخان است که از جانب میرزا جهانشاه مأموریت یافته بود که به نزد شاهرخ میرزا رفته قرار صلح بین آنها گذارد، هنوز به هرات نرسیده بود که خبر مرگ شاهرخ میرزا را شنید و به سرعت بازگشت و در همدان حکومت مستقل تشکیل داد. از این رو بعدها همدان به قلمرر علی شکر معروف گردید (جهانگشای نادری، ص ۷۸۱ ).
[۱۲۶] . جیقه: تاج.
[۱۲۷] . نحریز: ماهر و دانا، زیرک.
[۱۲۸] . صوب: طرف، جانب.
[۱۲۹] . تاریخ حزین، صص ۸۹- ۹۱.
[۱۳۰] . ترجمه: پوشیده شده است به انوار قدسی .
[۱۳۱] . نضارت: سرسبزی
[۱۳۲] . ترجمه: خداوند او را تأیید کناد تا روز قیام موعود.
[۱۳۳] . زنبورکخانه، محل نگه داری زنبورک؛ زنبورک: نوعی توپ کوچک که آن را به شتر می بستند، محلّی که این نوع اسلحه را نگهداری می کردند؛ زنبورکی نیز گفته می شد.
[۱۳۴] . فئه: گروه، دسته؛ دسته ای از لشکریان.
[۱۳۵] . اخضر: سبز رنگ؛ سپهر اخضر: آسمان نیلگون.
[۱۳۶] . جیش: لشکر، سپاه.
[۱۳۷] . فوز: پیروزی.
[۱۳۸] . ترجمه: کشنده حریص، حرص اوست (خزینه الأمثال، ص ۱۳۹).
[۱۳۹] . هوان: خواری، ذلّت.
[۱۴۰] . * گلشن مراد، صص ۱۴۹- ۱۵۴.
[۱۴۱] . آکسون: جامه سیاه قیمتی که برای تفاخر می پوشیدند؛ نوعی دیبا.
[۱۴۲] . تجرّد: تنهایی، پیراسته بودن.
[۱۴۳] . تفرّد: یگانه شدن، تنها شدن.
[۱۴۴] . اخلاص ( ۱۱۲ ) آیات ۳ و ۴: نه زاده است و نه زاده شده و نه هیچ کس همتای اوست.
[۱۴۵] . سرادق: خیمه، چادر.
[۱۴۶] . تراب: خاک.
[۱۴۷] . شیرازه: نواری که در صحافی کتاب در دو سر بالا و پایین عطف کتاب چسبانده می شود تا اتصّال ورقهای کتاب را به هم محکم کند؛ ته بندی.
[۱۴۸] . کُمیت: اسب سرخ یا دم سیاه، کهر.
[۱۴۹] . طنبور: از آلات ساز.
[۱۵۰] . اشهب: اسب خاکستری. .
[۱۵۱] . غضنفر: شیر درنده.
[۱۵۲] . دره جر ( = دره گر): از شهرهای شمالی ایران در استان خراسان.
[۱۵۳] . خبوشان ( قوچان): از شهرهای شمال خراسان که در شمال نیشابور قرار دارد.
[۱۵۴] . رخا: فراوانی نعمت.
[۱۵۵] . قباب (جمع قبه): بارگاه، گنبد.
[۱۵۶] . * جهانگشای نادری، صص ۳۱-۲۹.
[۱۵۷] . بسطام: در شش کیلومتری شاهرود قرار دارد.
[۱۵۸] . لُجّه: میانه آب دریا، عمیق ترین موضع دریا.
[۱۵۹] . مهماندوست: در بیست و یک کیلومتری شرق دامغان قرار دارد.
[۱۶۰] . بقره (۲) آیه ۲۲۹ : چه بسا گروه اندکی که بر گروه بسیاری غلبه کند.
[۱۶۱] .چرخچیان: پیش قراول لشکر پیش رو.
[۱۶۲] . زنبورک: توپ، کوچکی که به شتر حمل می کردند. زنبورکخانه محلی را می گفتند که در آنجا زنبورکها را نگاه داری می کردند.
[۱۶۳] . ناوک: نوعیرتیر کوچک.
[۱۶۴] . بنات النعش: ستاره معروف به هفت ستارگان در شمال و جنوب، بهار از آن را نعش (دب اکبر) و سه از آن را بنات (دب اصغر) گویند.
[۱۶۵] . * عالم آرای نادری، ج ۱، صص ۱۱۱-۱۰۹
[۱۶۶] . قلمرو: ولایت.
[۱۶۷] . محالات ( چرم محل ): محلها.
[۱۶۸] . جرّار: انبوه، فراوان، بسیار کشنده.
[۱۶۹] . چاووش، پیشرو لشکر، نقیب قافله.
[۱۷۰] . تفرعن: تکبر، غرور.
[۱۷۱] . * مجمل التواریخ، صص ۱۳۰- ۱۳۲.
[۱۷۲] . قبب (جمع قبه): بارگاه.
[۱۷۳] . شرذمه: مقدار کم.
[۱۷۴] . ناصیه: پیشانی.
[۱۷۵] . دوحه: درخت تناور درخت پر شاخه.
[۱۷۶] . ادهم: اسب سیاه.
[۱۷۷] . أشهب اسب خاکستری رنگ؛ هر چیزی که رنگ آن سیاه و سفید باشد.
[۱۷۸] . طوق: فرمانی که در حکم گردبند برگردن خدمتگزاران است، اطاعت و بندگی کسی را به عهده گرفتن.
[۱۷۹] . بسالت: دلیری، دلاوری.
[۱۸۰] . او یماقات (جمع اویماق): قبایل.
[۱۸۱] . تطرق: راهزنی.
[۱۸۲] * گیتی گشا، صص ۶-۸.
منبع:
متون تاریخی فارسی ۱ ( رشته تاریخ)
،دکتر محمد رضا نصیری
، انتشارات دانشگاه پیام نور
تهیه الکترونیکی: سایت تاریخ ما، اِنی کاظمی