راز سکوت شلمچه
روی خاک تفتیده اینجا هنوز از جای زخم سیمهای خاردار و
خورشیدیها خون چکه میکند؛
اما کدام
مانع است برای چشمان تشنهای که حتی در دل عکسها و فیلمها، از
لابلای فنسهای چسبیده به افق غرب، میگذرند و لای شنریزهها را
میکاوند؛
به امید یافتن یک نشانه؛
نشانی از جگرهای پارهپاره،
از گذشتهای که بین امنیت و ناامنی
مرز شده،
از اکنونی که «خطر انفجار مین» انصاف
و انسانیت را نشانه رفته،
از
فردایی که اگر «غیرت» و «عزت» باشد، هیچگاه مو بر تنت راست
نمیشود با شنیدن این زمزمه مرموز که «خیلیها بعد از جنگ شجاع
میشوند»!
این روزها سفر، ممکن است جان شهروندی، مادری، کودکی، پدری را به
خطر اندازد و ضمان زندگی آنان را به همراه داشته باشد اما آن
روزها- دیماه ۶۵- سفر، همراه شدن با روحی جاری در فضا بود که
میچرخید و از سوی «بوارین»، از پشت سیمخاردارها، تلههای
انفجاری، میدانهای مین، کانالها و آبگرفتگیها میگذشت و صورت
عروس عراق «بصره» را بوسه میداد؛ بیهراس کانال پرورشماهی و
پلهای هفتدهنه.
سفر، تضمین آبروی مادری بود که از کربلای۴ تا کربلای۵،
۱۰
روز، چین بر صورتش نشست؛
صد
تار مویش سپید شد.
یادگاران مام میهن از قرارگاه قدس و نجف اشرف و کربلا، از لشکر ۲۵
کربلا و لشکر ۲۷ محمد رسولالله، از لشکرهای ۸ نجف، ۱۴ امام حسین
(ع) و ۵ نصر گرد آمده بودند به ضیافت جانان (۱) در شلمچه غوطهور
در آب؛
آن شب چنان گرم یکدیگر را در آغوش میفشردند که گویی روحشان را؛
تو
گویی در جستوجوی بانوی بینشان، «یازهرا»گویان تنشان را کشانده
بودند به کربلای۵.
«لاحول و لا قوه الا بالله». با یاری پروردگار از چه بیم داشتند؟
برای نخستین بار…
«جنگ
توپخانهها» آن هم به مدد تانکهای غنیمتی که مدتها کنار یکدیگر
صف کشیده و پابلندی کرده بودند برای چنین روزی.
برای نخستین بار…
آتش در
برابر آتش که فواره میزد از دل ۴۰ گردان توپخانه و ۷۰۰
قبضه توپ و کاتیوشا در این سو و دل تاریکی را میدرید.
از پس دود و لرزه و صدایی که همان لحظات نخست گوشها را میدرید-
زیر تشعشع منورها در کانال پرورش ماهی یا نرسیده به سنگرهای
نونیشکل- چشمان مصمم بدرقه میکرد یاری را که در شفق، سربند
یافاطمهاش را بسته بود،
او
خدایی میشد و بینشان.
این روزها باید دست شست برای پاکی، برای رهایی از ویروس؛
آن روزها
در شلمچه، باید دست میشستند از آنچه پشت سر گذاشته بودند و دوست
داشتند اما در معرض خطر بود؛ سایه شوم همدستی ننگین صدام و بیش از
۸۰ کشور دیگر،
تهدید
زندگی آنان،
ناموس
آنان،
سرزمین
مادری و خانه پدری آنان بود.
آن روز «مرز» فقط یک واژه سه حرفی شد؛ فاصله بین آن را «شرف» پر
کرد.
مرز چه معنایی دارد وقتی از اینجا تا افقهای دوردست غرب، خاک نرم
با خون دلباختگانی از سراسر ایران درهمآمیخته؟
نزدیک کانال زوجی «ساترالموت» شده بود؛ شده بود خاکریز مرگ.
دستها و پاها، جامانده
از ۴۵ روز تکها و پاتکها؛
دیگر حکایت دلمه و خونابه نبود
آنجا؛
سرایت روغن بود به دل
سنگ خارا؛
روایت نینوا بود و
جنازه علیاکبر حسین؛ ارباً اربا؛
قضاوت قتلگاه بود
بر شقاوت خیمهزده بر بدن عزیز زهرا.
هنوز پاکباختگان راه حسین (ع)، فرزندان فاطمه (س)، از گوشه و
کنار، از آن سو، از دشت غربی، رخ مینمایند.
هنوز مادران و پدران و همسران و فرزندانی هستند که تا پیش از این،
وعدهگاهشان آن سوتر از «خونین شهر» و «پل نو» بود؛
میآمدند از کنار گنبد آبی یادمان شلمچه
و بیرقهای خونرنگ «یا حسین»،
از کنار تکدرخت نخل بیسر،
از فراز سنگرهای لهیده با مینکوب،
نگاههای منتظر خود را بدرقه آن سو میکردند تا شاید بوی آنان، دل
گمشدهشان را به رحم آورد و خودی نشان بدهد.
اینان امروز پایشان بسته است از سفرهای بیدغدغه پیشین؛
از دور سرود چشمانتظاری را به گوش باد میخوانند و پیامشان را به
آب میسپارند.
البته شاید شلمچه را عراقیها بهتر بشناسند؛
با
ناله تفحصگران ایرانی بر سر یک پلاک گلی یا تکهای پارچه و
استخوان…
یا وقتی پیکری بینام و نشان مییابند با تنها یک سربند «یا حسین
شهید».
شلمچه را آنان بهتر از بسیاری از ما میشناسند.
آنان بهتر از همه میدانند ایرانی چقدر عاشق حسین است و کربلای
حسین؛ حتی اگر قرار باشد امسال وعده زیارت اربعینش را از دورتر به
جای آورد.
عراقی ها هم پذیرفتهاند، هم اینجا شلمچه است و هم آن سوی گذرگاه
مرزی. رانندگان کامیونها که هنوز در این روزهای جهانگیری ویروس
تاجدار، بار میبرند سمت بصره و بغداد، آن سو را هم شلمچه
میخوانند.
دیروز خورشیدهایی هزارانپاره از شلمچه رخت بربستند،
امروز شلمچه زانوی غم
بغل میگیرد اگر سایه شک و شایعه از پس «سربارههای اطلاعاتی» که
ریزش کرده به زندگی همه ما، چشمان فرزندان این خاک را بیالاید و
شبهه بیاورد بر عاشقی شاهدان.
حکایت شلمچه، حکایت کربلاست که هنوز پس از ۱۴ قرن، خون حسین (ع) و
یارانش را بر فراز زمان و اعصار، مسلط و جاری ساخته است؛ حکایتی
که گاه بر ابرهای روان از آسمان سرزمین شام، از دمشق و بارگاه
بیبی زینب میگذرد، با اشاره عباس و حسین به بارگاه شاه نجف
میرسد، سامرا و قبور مطهر جگرگوشههای منتقم کربلا را از
سرمیگذراند و قطرهقطره باران میشود بر بقیع؛ قبر بینشانی که
بینشانهای گمنام ما، نشان افتخار از او گرفتهاند.
سکوت شلمچه چه سنگین است؛ مگر اینکه آسمان راوی سِرِّ صبوری آن
باشد.
…………………………………
۱-
https://www.irna.ir/news/۷۳۵۳۵۸۱/%D۸%A۸%D۸%A۷-%D۸%B۱%D۸%A۷%D۹%۸۷%DB%۸C%D۸%A۷%D۹%۸۶-%D۹%۸۶%D۹%۸۸%D۸%B۱-۱