بیشترین خطا و لغزش فرهنگپژوهان خلط بین «فرهنگ» و «جز فرهنگ» است
به گزارش سایت «تاریخ ما»، دومین جلسه از «سلسله بحثهایی در باب فلسفه فرهنگ»، با ارائه آیتالله علیاکبر رشاد موسس و رییس پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و رییس شورای حوزههای علمیه استان تهران صبح روز دوشنبه مورخ ۷ خردادماه به همت گروه فرهنگپژوهی پژوهشکده فرهنگ و مطالعات اجتماعی پژوهشگاه برگزار شد.
در ادامه این مطلب، متن کامل سخنان ایشان در دومین جلسه از سلسله بحثهایی در باب فلسفه فرهنگ خدمتتان تقدیم میشود.
بسمه تعالی
بحث ما در این جلسه، «فرهنگ و جز فرهنگ» است. بحث مکملی را میخواهیم برای تعریف، مطرح کنیم. چه چیزی «فرهنگ» نیست؟ «فرهنگ» نیست یعنی به معنای وسیعی فرهنگ نیست، یعنی معادل فرهنگ نیست، تمام فرهنگ نیست یا حتی جزء فرهنگ نیست. یا اصلاً از سنخ فرهنگ نیست و نافرهنگ است؟ «جز فرهنگ» را در واقع میخواهیم به یک معنای وسیع عرض کنیم. این بحث را عرض میکنیم هم به جهت اینکه مکمل مبحث تعریف است، هم من تصور میکنم وسیعترین لغزشگاه فرهنگپژوهی اینجاست. بیشترین خطا و لغزش در این مسئله در بین فیلسوفان فرهنگ، مردمشناسان، جامعهشناسان، و هر اندیشمند و اهل فکر و تألیفی که مقوله «فرهنگ» میپردازد یکی از لغزشگاهها خلط بین «فرهنگ» و «جز فرهنگ» است که از این جهت میخواهیم این بحث را به تفصیلی که ضرورت داشته باشد انشاءالله مطرح کنیم. دوستان هم کمک بفرمایند.
من برای این که به این بحث بپردازم و ضرورت این بحث مشخص بشود، چند نکته را عرض میکنم:
اول اینکه همه عناصری که به نحوی از انحاء و حدی از حدود رابطه ایجابی یا سلبی با فرهنگ دارد، اینها را احصاء کردم و اصطلاح جعل کردم. در نتیجه این اصطلاحات خاصی است و تعاریفی هم برای هر کدام از اینها ارائه کردیم.
نکته دوم که قابل ذکر است این است که؛ بعضی از امور که در بحث «فرهنگ و جز فرهنگ» مطرح میشود ممکن است حیثی و نسبی باشد، از حیث «پاره فرهنگ» قلمداد شوند و از حیثی، احیاناً خارج از فرهنگ باشند و «نافرهنگ» قلمداد شوند. یا از حیثی، «فرهنگزا» و «پیفرهنگ» بحساب بیایند، و از حیثی ممکن است «فرهنگزاد» و پدیده دستاورد فرهنگ قلمداد شوند. یا در بعضی از مصادیق، مثلاً دین، «دین» میتواند فرهنگساز باشد و یا نقشهای دیگر را در ارتباط با فرهنگ ایفا کند. چه اینکه بعضی از ادیان هم ممکن است مولود فرهنگ باشند. حیثی، بعضی از اینها با همدیگر تفاوت میکند. لهذا ما وقتی بعضی از این مقولات و امور را دستهبندی میکنیم، باید توجه داشته باشیم و آن حیثی را که به لحاظ آن حیث داریم در زمره یکی از این امور قرار میگیریم را متذکر باشیم و بگوییم.
نکته دیگر این که، عموماً ادبیات علمی فرهنگپژوهی آسیبزده است و ضرورت این مبحث هم ناشی از همین آفت است. معانی لغوی «فرهنگ» بسیار با معنا و کاربرد اصطلاحی آن خلط میشود. این یکی از مشکلات رایج است که «فرهنگ» در لغت، به معنای «تربیت» است. لااقل معنای اولیه و شایع آن این است و بیشترین کاربرد را به لحاظ لغوی دارد. گاهی مثلاً گفته می شود ای بی فرهنگ! بعد تصور میشود یعنی میخواهیم بگوییم این انسان فرهنگ ندارد در حالی که انسان اجتماعی بیفرهنگ اصلاً ممکن نیست. این بی فرهنگ در واقع به معنای بیتربیت است یعنی فاقد ادب و تربیت است. در نتیجه، گاهی این خلط اتفاق میافتد و بعد تصور میشود که میشود انسان باشد و فرهنگ نداشته باشد. اینطور خطاها را بعضی از اعاظم نیز حتی مرتکب میشوند. در ذهن من هست که مرحوم علامه جعفری از این سنخ خطا در آن کتاب «فرهنگ پیشرو و پیرو»شان دارند. یعنی ایشان «فرهنگ» را به معنای مثبت در نظر گرفتند، یا گاهی بین «فرهنگ مطلوب» و «فرهنگ نامطلوب»، ایشان در سراسر کتاب مباحثی که مطرح کردند ذهنیتشان این بوده که «فرهنگ» مثبت است ولو این که اسم کتاب حاکی از این است که ما فرهنگ شایا و غیر شایا داریم. فرهنگ پیشرو و فرهنگ پیرو. ولی خیلی مواقع این تعریف، در ذهنشان بوده است. کمااینکه خلط کاربردهای مجازی واژه «فرهنگ» هم زیاد اتفاق میافتد. کاربردهای مجازی با هم و کاربردهای مجازی با معنای اصطلاحی و حقیقی آن.
چنانکه اشاره شد، بین عناصر و مقولاتی که به نحوی از انحاء با «فرهنگ» در ارتباط هستند بین آنها با فرهنگ و بین آنها با همدیگر خلط زیاد میشود. یعنی گاهی مثلاً «فرهنگواره» را «فرهنگ» میگویند این اصطلاح رایج جامعهشناسان است. میگویند خرده فرهنگ. در حالی که ما اگر تعریف را دقیق بگیریم، جز در ذیل برخی از تعاریف ناقص، اگر تعریف کامل ارائه کنیم، در غالب تعاریف، مثلاً مردم اقوام در ایران دارای فرهنگ مستقل نیستند بلکه آنچه دارند فرهنگواره است. یعنی مُعظم عناصر فرهنگ، عناصری که یک فرهنگ میتواند داشته باشد در عرف آنها و عادات آنها و سبک زندگی آنها وجود دارد ولی فرهنگ تمام نیست، و در اصطلاح نمیشود به آن «فرهنگ» بگوییم، بلکه آن مانند فرهنگ است. در واقع یک فرهنگگونه و یک فرهنگواره است نه فرهنگ تمام و تمام فرهنگ. یا فرض کنید عناصری که از نوع پیرافرهنگ است و در درون فرهنگ جایگاه ندارد و مسائل بیرونی فرهنگ است، آنها درونی قلمداد میشود و بالعکس. از این نوع خلطها بسیار اتفاق میافتد که من اینها را از باب مثال میگویم ولی به تفصیل، عناصری که به نحوی پیوند سلبی و ایجابی با «فرهنگ» دارند، یکی یکی بررسی میکنیم و نشان میدهیم که به چه نحوی اینها با هم یک جایی خلط میشود و چه نسبتی با خود فرهنگ دارند.
یا بعضی اموری که «فرهنگ» نیست، حتی تمام فرهنگ قلمداد میشود. نظریه داریم که «فرهنگ» و «تمدن» را یکسان میدانند. کسانی از مشاهیر، از فیلسوفان و جامعهشناسان «فرهنگ»، که «تمدن» را همان «فرهنگ» میدانند و «فرهنگ» را همان «تمدن» میدانند. بعضیها با یک توضیحی این مطلب را بیان میکنند. مثلاً میگویند که «فرهنگ» وجه نرم است، و «تمدن» وجه سخت است که این، باز به معنای یکسانانگاری اینهاست. در حالی که چنین نیست. این نمونه خلطهایی هست که میشود و این را آسیبزدگی ادبیات حوزه فرهنگپژوهی از این قسم موارد زیاد است. مثلاً میبینید بعضی چیزهایی که جزء پاره فرهنگ نیستند جزء فرهنگ نیستند، مثلاً میگویند «علم» جزء فرهنگ است. احتمالاً این نوع تلقیها ناشی از این است، باز اینجا بین معنای لغوی «فرهنگ» با معنای اصطلاحی آن خلط میکند. بله، به معنای لغوی «علم» فرهنگ است. یا مثلاً «فرهنگنامه»، «فرهنگ لغت» با مفهوم اصطلاحی تفاوت میکند. این کلمه «فرهنگ» آنجا که میگویند «فرهنگ لغت» به معنای «قاموس» است. نه به مفهوم فرهنگی که در جامعهشناسی مطرح میشود. چون یک چنین مباحثی مطرح است لازم است که ما یک بحثی به عنوان «فرهنگ و جز فرهنگ» را انجام بدهیم که اگر انجام بشود آنگاه ثمرات و نتایج ارزشمندی را هم در مقام نظر، و هم در مقام عمل، در حوزه «فرهنگ» بدست میآوریم.
نکته دیگری که باز باید مقدمتاً عرض بکنیم این است که برای بررسی این مسئله «فرهنگ و جز فرهنگ» و ترابط و تناسب این عناصر با همدیگر، باید یک روشی را اتخاذ کنیم. هر بحثی، در ابتدا باید روش آن گفته شود. چنانکه بهتر است در قالب مباحث، هم مبانی و هم منطق هم گفته شود. روشی که در اینجا باید تعقیب کرد برای این که مطلب به نتیجه برسد به نظر میرسد که ما اول سراغ تعریف خود فرهنگ ابتدائاً برویم که بسیاری از عناصری که ربط ایجابی یا سلبی با فرهنگ دارند، اگر تعریف کامل و جامع باشد، ردّ پای آن در تعریف هست و میتواند زمینهساز بشود برای این که ما بتوانیم «جز فرهنگ» را از آن زاویه مانعیت تعریف بشناسیم.
نکته دیگر، فهرست کردن مجموعه عناصری است که از آنها به جز فرهنگ به معناالاعم میتوانیم تعبیر کنیم. که ببینیم که فیلسوفان فرهنگ، یا جامعهشناسان یا مردمشناسان، اینها در مقام تعریف یا تبیین فرهنگ و مباحث فرهنگی چه عناصر و اموری را مورد توجه قرار دادند و به آنها اشاره کردند.
در این بخش تعدادی از تعاریف و مطالب بعضی از مشاهیر را ملاحظه کردند و یک فهرستی تهیه کردند از آن امور و عناصری که فیلسوفان و فرهنگپژوهان و جامعهشناسان آنها را به نحوی در پیوند با فرهنگ یا در زمره فرهنگ میدانند حالا آنها را پاره فرهنگ میانگارند یا پیفرهنگ میدانند یا به نحوی پیرافرهنگ میانگارند، به نحوی آنها را مرتبط با فرهنگ میدانند که باید اینها تحلیل کرد و ببینیم کدام اینها دقیق و درست است.
در نتیجه، ما باید بعد از این، کلمات کلیدی این مبحث را هم توضیح بدهیم و یا اصولاً اصطلاحاتی را جعل کنیم و آنها را تبیین کنیم که ما این کار را انجام دادیم و سرانجام، باید یک ملاکی ارائه کنیم برای این که بگوییم چه چیزی پاره فرهنگ است و چه چیزی پیرافرهنگ است و… ملاک اینها چیست که بتوانیم بر اساس آن ملاکها دستهبندی کنیم.
فرهنگ و جزفرهنگها
ما ۱۹ امر را از خود فرهنگ گرفته تا باقی اموری که به نحوی در پیوند و در ارتباط با فرهنگ هستند. من تأمل کردیم، فهرست کردیم و تعریف کردیم. ولی این استقرائی است ممکن است شما هم تأمل بفرمایید به عناصر دیگری هم بربخورید و بتوانید فهرست را کامل کنید. اولین آن، خود «فرهنگ» است.
فرهنگ: تعریف پیشنهادی ما، برای «فرهنگ» این جمله است: «طیفی از بینشها، منشها، کششها و کنشهای سازوارشده که چونان تربیت ثانوی طیفی از انسانها صورت بسته باشد» این خلاصه شده آن تعریف تفصیلی است. ولی خب تعریف تفصیلی یک جهات و نکاتی در آن گنجانده شده است. تعریف تفصیلی عبارت است از: «طیف [طیفوارگی] گسترده و سازوارشدهای از [کلوارگی] “بینشها”، “منشها”، “کششها” و “کنشها”ی “انسانْپی” “جامعهزادِ” “هنجاروشِ” “دیرزی” و معنابخش و جهتدهندهی ذهن و زندگی آدمی، که چونان طبیعت ثانوی و هویت جمعی طیفی از انسانها، در بازهی زمانی و بستر زمینی معینی، صورت بسته باشد».
«طیف گستردهای از …»، چون «فرهنگ» باید با خرده فرهنگها تفاوت داشته باشد. خردهفرهنگها گسترده نیستند. و عناصر فرهنگ و مؤلفههای «فرهنگ»، طیف هستند. یکدست نیستند، «فرهنگ» چهار لایه دارد: بینشها، منشها، کنشها و کششها یا گرایشها. «طیف گستردهای از منشها، بینشها، کششها و کنشهای سازوار شده»، صرف این که انباشتی از بینشها و منشها و کششها و گرایشها را کنار هم بگذاریم «فرهنگ» درست نمیشود! بلکه آنگاه که اینها خورَند هم شده باشند میشوند «فرهنگ». اینها شروط «فرهنگ» است که بعداً با جز فرهنگها و نافرهنگها، اینها عامل ممیز هستند. «سازوارشده انسانپی…»، لزوماً «فرهنگ» انسانی است این در مقابل کسانی است که احیاناً میگویند بعضی از حیوانات هم فرهنگ دارند! فرض کنید میمونها یک روابطی و یک عاداتی دارند تصور میشود آن فرهنگ است! بعضی گفتهاند اینها فرهنگ دارند ولی ما میخواهیم بگوییم آنها فرهنگ نیست. اصولاً «فرهنگ» انسانبنیاد است. «فرهنگ» جامعهزاد است، «فرهنگ» فردی نیست و یک مقوله اجتماعی است که در جامعه تولید میشود و جامعهزاد است. «هنجاروَش» است، برای کسانی که در ذهن و زندگی آنها یک فرهنگ پدید آمده، هنجار قلمداد میشود و هنجاروَش است، و لذا نگفتیم هنجار واقعی. «هنجاروَش دیر زیست…» پایدار است. «فرهنگ» امری نیست که امروز بیاید و فردا زائل بشود. دیرزیست است. «معناپرداز و جهتبخش ذهن و زندگی آدمیان است» اصولاً «فرهنگ» به زندگی انسانها معنا میبخشد. اگر بتوانیم فرض کنیم که یک گروهی در یک جایی، در یک سرزمینی، در یک بازه زمانی زندگی کنند، که فاقد فرهنگ باشند، احساس میکنند زندگیشان تهی از معناست. و «فرهنگ» جهت دهنده است، هم بر ذهن و معرفت آدم تأثیر میگذارد و هم بر معیشت آدمی تأثیر میگذارد «که چنان طبیعت ثانوی و هویت جمعی طیفی از انسانهاست…» که فرهنگ به مثابه طبیعت ثانوی ولو اجزاء آن میتواند فطری باشد، میتواند عقلانی باشد، میتواند از غرائض گرفته باشد، منطبق بر غرائض باشد، ولی در مجموع و به صورت مجموعه، الا و لابد با فطرت و طبیعت همه عناصر، عناصر فرهنگ سازگار نیست مگر فرهنگ مطلوب اسلامی. و لذا طبیعت ثانوی قلمداد میشود نه اولی. و هویت بخش یک جامعه است و یک طیفی از انسانهاست و از خصائص بسیار مهم و اساسی و بنیادین فرهنگ، «هویت بخش» بودن آن است. «در بازه زمانی و بستر زمینی معینی صورت بسته باشد». «فرهنگ» حتماً زمانمند است، چون متطور است ولو دیرزیست و پایدار است ولی به تدریج تغییر پیدا میکند لهذا یک فرهنگ با فرهنگ دیگر در یک بازه زمانی طولانی تبدیل میشود پس بنابراین هر فرهنگی، یک بازه زمانی دارد. و بستر زمینی هم دارد. لزوماً مجموعهای از انسانها که در یک جامعه، در یک جغرافیا زندگی میکنند فرهنگی را پیدا میکنند، و الا فرهنگ بوجود نمیآید. مثلاً مسلمانها که در سراسر جهان پراکنده هستند اینطور نیست که همگی فرهنگ واحد داشته باشند هر کس تحت تأثیر آن سرزمین که در آن زندگی میکند فرهنگش با فرهنگ گروه دیگری از مسلمانها که در سرزمین دیگر زندگی میکنند فرق میکند. لهذا تمرکز بر یک سرزمین، در تکوّن فرهنگ و یکپارچگی فرهنگ و در حقیقت در تحقق فرهنگ دخیل است. بدین ترتیب، در واقع ما یک تعریفی را در مجموع، از فرهنگ ارائه میکنیم که مؤلفههای مختلفی در آن لحاظ شده این اجمال تعریف ما از «فرهنگ» میشود و بناست که «جز فرهنگها» را، جز فرهنگ به معنای اعم را با این مقایسه کنیم در نتیجه، فرهنگ اولین عنصری است که تعریف میکنیم. ولی عناصر دیگری که عرض میکنم محل بحث ماست. فهرستشان اینهاست:
تازه ترین اخبار میراث فرهنگی ایران و جهان را در تاریخ ما دنبال کنید.
برچیده از سایت مهر