سفر به افغانستان، سفر به سرزمین «دیگریهای خودی»
سایت «تاریخ ما»– گروه فرهنگی
امیر هاشمی مقدم، دانشجوی دکترای انسان شناسی در دانشگاهی در آنکارای ترکیه است. او تحصیلات کارشناسی خود را در همین رشته در دانشگاه مازندران و کارشناسی ارشدش را در رشته ایران شناسی فرهنگی در دانشگاه شهید بهشتی طی کرده است. مجموعه ای از مقالات تخصصی در حوزه انسان شناسی و گردشکری و انتشار چند کتاب به نام های «بررسی متون طنزآمیز عامیانه ایرانی»، «انسان شناسی گردشگری»، « نگاه مسلمان ها و غربی ها به یکدیگر»، « روش های کمی و کیفی تحقیق در علوم اجتماعی»، « بررسی انسان شناختی سینمای تاریخی ایران» و «مردم نگاری کالج» هاشمی مقدم را در حوزه تخصصی کاری اش به شدت فعال نشان می دهد. اما نام هاشمی مقدم در رسانه های ژورنالیستی در ایران با «حمایت از حقوق مهاجرین افغانستانی ساکن ایران» گره خورده است. مقالات او در زمینه لزوم توجه به مسئله مهاجرین افغانستانی ساکن ایران، از پیشگامان عرصه طرح بحث رسانه ای مهاجرین افغانستانی سان ایران است و در مواقع مختلف، فضای بی صدایی مهاجرین به وسیله او شکسته شده است.
هاشمی مقدم چند سال پیش به افغانستان سفر می کند و سفرنامه ای مختصر از این ماجرا را در فضای مجازی منتشر می کند. این سفرنامه بلافاصله مورداستقبال قرار می گیرد و او را به چاپ کتابی تفصیلی تر و پردامنه تر از سفرش به افغانستان می کشد. این کتاب اخیرا از سوی انتشارات سپیده باوران با نام «سفر به سرزمین آریایی ها» منتشر شده است و هم اکنون در غرفه این انتشارات در نمایشگاه کتاب در حال عرضه است.
روایت هاشمی مقدم از افغانستان این سالها، با توجه به آشنایی و نزدیکی پیشینی او با افغانستانی های ساکن ایران به شدت قابل تامل است. او برای مخاطبان ایرانی، دریچه ای جدید به سوی افغانستان باز می کند. دریچه ای که با توجه به سوءتفاهم های همه این سال ها میان این دو ملت، بسیار قابل توجه است.
در کمال تعجب کتاب شما یکی از معدود سفرنامه های ایرانی از افغانستان است. بهعنوان نخستین پرسش دوست دارم از شکلگیری ذهنیت شما درباره افغانستان بپرسم. با اینکه اهل ادب و اندیشه و کتاب ایران، نسبت به سایر قشرهای اجتماعی، توجه بیشتری نسبت به مسئله افغانستان داشتهاند، باز هم ما با آثار نوشتاری قابل توجهی در زمینه توجه به مسئله افغانستان در ایران روبرو نیستیم. این مسئله بهویژه در سفرنامهنویسی به شدت قابل توجه است. دوست دارم از اینجا شروع کنیم که اساسا توجه شما به مسئله افغانستان چگونه جلب شد و پایههای شکلدهنده سفر به افغانستان و نگارش این سفرنامه چگونه در ذهن شما شکل گرفت؟
اگر بخواهم به بخش نخست پرسشتان پاسخ بدهم، خاطرات کودکی باعث شکلگیری «مسئله»ای به نام افغانستانیها در ذهنم شد. در سه مورد جداگانه در کودکی، شاهد برخوردهای ناشایست با مهاجران افغانستانی در کشورم بودم. در همان دوره کودکی چرایی این برخورد برایم مسئلهساز شد. اما از دوره دانشجویی که وارد رشته انسانشناسی شدم، این مسئله شکل جدی به خود گرفت. یکی از سنگبناهای اندیشه انسانشناختی، مسئله خود و دیگری است. در اینجا «خود»، ما ایرانیان و «دیگری»، افغانستانیها و بهویژه مهاجرانشان در ایران بودند. چرایی و چگونگی این تقابل خود و دیگری در مسئله افغانستان برایم اهمیت یافت.
اما اینکه چرا اهل فرهنگ و ادب ما، به سراغ افغانستان نرفتهاند، به نظر میآید در اینجا هم اهل فرهنگ ما همان مسئله خود و دیگری را تاریخیاش کرده و در بستر تاریخ به آن نگاه میکنند. یعنی افغانستان را تا یک دورهای بخشی از «خود» به شمار آورده، اما از وقتی مرزبندیهای سیاسی بینمان شکل گرفت، حتی از نظر فرهنگی هم بهعنوان بخشی از «دیگری» میشمارند. همین است که مثلا ادبیات و ادیبان افغانستان که در آن دوره عموما بهعنوان خراسان شناخته میشد، بخشی از تاریخ و ادبیات ایران به شمار میآید؛ اما ردی و اثری از افغانستان امروزه در آثار فرهنگیان معاصرمان نمیبینیم. باید تکلیفمان را مشخص کنیم که چرا ناصرخسرو یا مولانا یا رابعه بلخی را ایرانی میدانیم، اما اینکه امروزه بلخ و بلخیان چه بلایی سرشان آمده برایمان مهم نیست. تا جایی که به جرأت میگویم بخش عمدهای از شهروندان ایرانی حتی نمیدانند بلخ در کدام کشور است. به نظر میآید اهل فرهنگ ما در این زمینه، در گذشته گیر کرده باشند. همین است که قهار عاصی را، بهعنوان یک شاعر فارسیزبان برجسته معاصر، از ایران اخراجش میکنیم و یک ماه بعد به کام مرگ میرود.
درباره سفرنامه افغانستان، باید بگویم که شخصا زیاد اهل سفرنامهنویسی هستم و دستکم تا همین الان، صد و یازده سفرنامه که عمدتا مربوط به سفرهای داخلیام است را در فضای مجازی منتشر کردهام. سفرنامه افغانستان هم جزو همینها بود که وقتی شروع به انتشار کلیات آن در وبسایت «انسانشناسی و فرهنگ» کردم، با استقبال بینظیری روبرو شدم. به گونهای که تشویق شدم دو سال وقت برای ویرایش و تکمیلش بگذارم و تقریبا سه برابر آن متن اولیهای شده که در اینترنت منتشر کرده بودم. اتفاقا مایه شگفتی است که چرا اهل ادب و فرهنگ ما به این توانمندی توجهی نکردهاند. تجربه رضا امیرخانی با اثر واقعا برجستهاش به نام «جانستان کابلستان» که اکنون اگر اشتباه نکنم به چاپ ششم رسیده، این توانمندی و کشش خواننده ایرانی به موضوع افغانستان، بهویژه وقتی نویسندهاش چهره شناختهشدهای باشد را نشان میدهد.
سفر به افغانستان برای یک ایرانی، معمولا با تصور سختی و مشقت و رنج بیش از حد سفر و رفتن به قعر محرومیت همراه است. افغانستان معمولا در انتخابهای صدم به بعد ایرانیان هم برای سفر خارجی هم نیست. شما هم با چنین ذهنیتی به افغانستان رفتید؟ این ذهنیت در چالش با واقعیت چگونه معنایی پیدا کرد؟
ببینید، افغانستان کشور محرومی است و شما همین که پایت به این کشور برسد، این را آشکارا میبینید. اما مسئله سفر نکردن ایرانیان به افغانستان، به نظرم این نیست. شما این محرومیت را در عراق هم میبینید. اتفاقا باور دارم که دلهره سفر به عراف، بیشتر از سفر به افغانستان است. من در همین سفرنامه، آمار تلفات بمبگذاریها و انتحارها در افغانستان و عراق را نشان دادم که مثلا در سال 92 که من به افغانستان رفتم، تلفات عراق سه برابر افغانستان بود. اما میبینیم که سالانه چند میلیون گردشگر ایرانی به عراق میروند؛ در حالیکه شمار گردشگران ایرانی به افغانستان بسیار بسیار اندک است. اتفاقا در حملات انتحاری و بمبگذاریها، بهترین اهداف، جاهای شلوغ و تجمعات است. زائران عموما در یک نقطه متمرکزند و هدف مناسبی برای تروریستها یا به قول افغانستانیها، «دهشتافکنان». اما شما وقتی بهعنوان گردشگر به افغانستان بروید، به جاهای شلوغ که اهداف بمبگذاریها است (همچون نشستهای سیاسی و راهپیماییهای اعتراضی و…) نخواهید رفت. بنابراین خطر بسیار بسیار اندکی متوجه شما است. من در آن سفر، با چنین آگاهیای به افغانستان رفتم. برای دوری از پند و نصیحتهای بازدارنده دیگران، به هیچ کسی هم به جز دو تا از نزدیکترین دوستانم، چیزی نگفتم. هنوز هم پدر و مادرم نمیدانند که افغانستان رفتهام. دردسرهای اندکی هم که در آن سفر دچارش شدم و البته در هر مقصد دیگری هم گردشگر ممکن است با آنها روبرو شود، نکات ظریفی است که در سفرنامه شرح دادم تا دیگران بر پایه تجربیاتم، دچار همین دردسرهای اندک هم نشوند. بر پایه همان تجربیات، در تابستان پیش رو دوباره به این کشور خواهم رفت.
دوستانی که به افغانستان سفر میکنند معمولا با رفتار متفاوتی از سوی افغانستانیهایی که در ایران بودهاند مواجه میشوند. دوست دارم از شما هم بپرسم که اصولا ذهنیت افغانستانیها درباره ایران چیست و این ذهنیت چگونه شکل گرفته است؟ و برخورد رودررو چه تاثیری در اصلاح این نوع ذهنیتها دارد؟
شما در افغانستان با بسیاری از شهروندان این کشور روبرو میشوید که یا چند سالی در ایران زندگی کردهاند یا دستکم یک یا چند بار به ایران سفر داشتهاند. خیلیها چیزی نمیگویند، خیلیها هم مثلا میگویند «اگرچه شما ایرانیها از ما بدتان میآید، ولی…» و بعدش مهماننوازی را در حد کمال برایتان به جا میآورند. برای همین است که یک ایرانی اگر به افغانستان برود، همین که بفهمند ایرانی است، اصلا نمیگذارند به هتل یا مسافرخانه برود. میبرندش خانه. هرچند توی پرانتز این را هم بیفزایم که گردشگران بهطور کلی طعمه خوبی برای آدمرباها هستند که در این چند سال اخیر، در افغانستان رشد زیادی پیدا کرده و بنابراین باید مراقب بود.
اما درباره ذهنیت افغانستانیها نسبت به ایرانیان، باید بگویم که بخشی از این ذهنیت واقعی و بر پایه تجربیاتشان از رفتار برخی ایرانیها است. اما بخش عمدهاش شوربختانه نادرست است و اغراقهای بیجا. مثلا ما اردوگاهی در خراسان داریم به نام «سفیدسنگ» که مهاجران غیرقانونی افغانستان را معمولا به آنجا برده و پس از یک یا چند روز، رد مرزشان میکنند. بدبختانه در این اردوگاه، ماموران برخوردهای بسیار ناشایستی با افغانستانیها میکنند و ما هم چندینبار در این زمینه تذکر دادهایم. اما حالا همین موضوع اردوگاه سفیدسنگ، دستمایه ساخت فیلمی به نام «قربانیان ازلی» شده که در آن ادعا میشود در پی شورشی در این اردوگاه، ماموران ایرانی همه ششصد مهاجر افغانستانی درون آن را با هلیکوپتر قتل عام کرده و بعد برای سرپوش گذاشتن بر این جنایت، اردوگاه را ویران و روی آن جاده آسفالت کشیدهاند. خب این ادعای خیلی بزرگ و مسخرهای است. چون همین الان این اردوگاه همچنان فعال است و هرگز هم چنین رویدادی در آن رخ نداده است. اما شوربختانه ذهنیت افغانستانیها آماده پذیرش هرگونه ادعایی درباره برخورد ایرانیان با مهاجران است. نه تنها مهاجران، بلکه الان هر اتفاق ناخوشایندی در افغانستان بیفتد، پس از پاکستان، ایران را مقصر میدانند. در کنار آن تجربیات ناخوشایندی که برخی افغانستانیها در ایران داشتند، شاید چند دلیل دیگر هم برای این نگاه منفی بتوان بر شمرد:
نخست، نفوذ کشورهای غربی در افغانستان است. رسانهها در افغانستان فضای آزادتری نسبت به ایران دارند. اما این آزادی گاهی اخلاق حرفهای را زیر پا میگذارد. جالب است بدانیم که بیشتر هزینه این رسانهها را، کشورهای غربی میپردازند. همان فیلمی که اشاره کردم، هزینه ساختش را یک کمپانی امریکایی پرداخت. غربیها هم همیشه در منفی نشان دادن چهره ایران، تلاش وافری از خود نشان میدهند.
دوم، نفوذ کشورهای منطقه در افغانستان است. اکنون عربستان یکی از فعالترین کشورها در افغانستان است. تلاش عربستان برای کاهش نفوذ ایران در افغانستان و بهطور کلی منطقه، چیز آشکاری است که من در چندین نوشته جداگانه به آن پرداختهام.
سوم، قومگرایی و پشتونیسم است. نزدیک به یک سده است که پشتونها که در رأس قدرتاند، در تقابل جدی با تاجیکان و هزارهها که زبانشان فارسی است قرار گرفتهاند. برای همین، از هر نزدیکی بین ایران و افغانستان، نگران شده و احساس میکنند در راستای فارسیگرایی است. دستکم در این زمینه، یک راهش این است که همان اندک شمار ایرانیانی که به افغانستان توجه دارند، پشتونها را نادیده نگیرند. ما بهطور تاریخی و پیش از مطرح شدن بحثهای ملیگرایانه در افغانستان، با پشتونها ارتباطهای فرهنگی و تاریخی بسیار زیادی داشتیم. اصلا احمدشاه درانی که بنیانگذار افغانستان نوین است، از سرداران مورد اعتماد نادرشاه افشار بود و پس از کشته شدن نادرشاه که هر کسی برای خودش در گوشهای از ایران ادعا داشت، همین احمدشاه خانواده نادرشاه را بسیار محترم داشت و از حکومت خاندان نادر در مشهد پشتیبانی کرد. یا امیرعبدالرحمان خان که بسیار مورد توجه پشتونها است، خاطراتش را که میخوانی، میبینی نگاه بسیار احترامآمیزی به ایران داشته. بنابراین ما باید دغدغههای پشتونها را هم در نظر داشته باشیم.
در تمام این سالها از تلاشهای کشورهای مختلف برای نفوذ فرهنگی در افغانستان و تاسیس پایگاههای فکری و فرهنگی در این کشور شنیدهایم و شما هم به آن اشاره کردید. به همین ترتیب درباره فرصتهایی که ایران در حال از دست دادن در این کشور است. در این سفر به مورد مشابهی هم برخوردید؟
برخورد مستقیمی که نداشتم. اصولا نمیتوان مستقیم با آنها روبرو شد. چون بیش از آنکه حضور آشکار داشته باشند، حضورشان پنهان است. اما بسیار گسترش یافته. شما در نظر بگیرید عربستان دارد هزینه ساخت بزرگترین دانشگاههای افغانستان را میپردازد تا به قول خودش «اسلام معتدل» را در این کشور بگستراند. حتی اگر این نمایش بنسلمان در زدودن برخی نشانههای اسلام رادیکال در عربستان را هم جدی بگیریم، مواضع این کشور علیه ایران را نمیتوان نادیده گرفت. اتفاقا یکی از اهداف عربستان از نزدیکی فرهنگی به غرب، جلب پشتیبانی غربیها برای مقابله با ایران است. سال پیش، سفیر عربستان در تاجیکستان گفته بود از اینکه توانسته بین ایران با تاجیکستان، بهعنوان تنها کشور فارسزبان آسیای میانه فاصله بیندازد، خوشحال است. بنابراین برای مان جای تردیدی باقی نمیماند که در افغانستان هم همین نیت را دارد و این نیاز به فعالیت جدیتر ما را نشان میدهد. شخصا در جاهای دیگر نیز بارها اشاره کردهام که بهطور تاریخی در چند سده اخیر، حضور گسترده ایران در افغانستان و آسیای میانه بوده است نه در خاورمیانه. اصولا ایران از دیدگاه فرهنگی و تاریخی بیشتر به آسیای میانه نزدیک است تا خاورمیانه. اینکه ما همه تمرکزمان بر خاورمیانه باشد، باعث میشود آسیای میانه که بهطور تاریخی با ما در ارتباط بودهاند را به عربستان و ترکیه واگذاریم. کما اینکه اکنون ترکیه دهها مدرسه «افغان-ترک» در افغانستان راهاندازی کرده که بیگمان بهترین مدارس افغانستان هستند و آرزوی هر پدر و مادر افغانستانی این است که فرزندش به این مدارس راه پیدا کند. خب کسانی که در چنین مدارسی تربیت شدهاند، فردا طبیعتا پشتیبان ترکیه خواهند بود. پرسش اینجاست که ما چه نسلی را در افغانستان پرورش دادهایم؟
شما مطالعات خاصی در زمینه گردشکری هم دارید و به کشورهای مختلفی هم سفر کردهاید. دوست دارم بدون در نظر گرفتن همه این ذهنیتها به این سوال پاسخ دهید که افغانستان برای سفر کردن چگونه سرزمینی است؟
شخصا برای من سفر به افغانستان، از یکسو سفر به تاریخ بود و از سوی دیگر، سفر به سرزمین «دیگریهای خودی». مثلا گام زدن در خیابانهای هرات، و اینکه در هر کوچه و خیابانش اثری ببینید که بارها در تاریخ خواندهاید، خودش یک کلاس عملی درس تاریخ است. اینجا زادگاه خواجه عبدالله انصاری، اینجا آرامگاه جامی، اینجا آرامگاه گوهرشاد، اینجا مسجدجامع هرات و… . همین را در بلخ هم میتوان تجربه کرد: خانقاه و خانه زادگاه مولانا، آرامگاه رابعه بلخی، آرامگاه انوری ابیوردی، دیوار بلخ، آرامگاه ملامحمد جان، آرامگاه جوانمرد قصاب و… .
همچنانکه سرزمین آشنایان قدیمی است؛ آنانکه روزی خودی بودند، اما اکنون دیگری شدهاند. دکتر اباذری میگوید ما همانگونه که ایرانیان کُرد، ایرانیان عرب، ایرانیان آذری یا ترک، ایرانیان بختیاری و… داریم، ایرانیان افغانستانی هم داریم. منظورش البته در اینجا، مهاجران افغانستانیای است که سالها اینجا زیسته و بزرگ شدهاند. اما به باورم چنین اصطلاحاتی میتواند این دوگانگی خود-دیگری را برایمان کمی حل کند. سرزمین افغانستان را اگر نخواهیم سرزمین ایرانیان افغانستانی بنامیم تا مایه نگرانی افغانستانیها نشود و گمان نکنند بحثهای ملیگرایانه یا توسعهطلبانه در میان است، میتوانیم «سرزمین آشنایان قدیمی»، سرزمین برادران و خواهرانی که اگرچه خانهشان مستقل است، اما باید با این رفت و آمدها «صله رحم» کرد بدانیم.
مسئله چاپ و نشر کتاب نیز در این سالها با مشکلاتی مواجه شده است. شما برای چاپ این اثر با چه موانعی روبرو بودید؟
فرایندش خیلی طولانی شد شوربختانه. ابتدا قرار شد خود موسسه «انسانشناسی و فرهنگ» با همکاری نشر گهرشید منتشرش کند. کتاب صفحهآرایی شد و فیپا هم دریافت کرد. به یکباره همکاری بین این دو به پایان رسید و کتاب من هم ماند. چون خودم ایران نبودم، خیلی طول کشید تا ناشر کنونی را پیدا کنم. اما باز هم به دلیل نبودنم در ایران، انتشارش به دست ناشر تازه، برای دو سال به تاخیر افتاد. نهایتا قرار بود وقتی در زمستان برای یک ماه به ایران آمده بودم کتاب منتشر شود که بتوانیم برایش رونمایی برگزار کنیم. اما دقیقا یک روز مانده به پروازم کتاب به دستم رسید و بنابراین نشد که معرفیاش کنیم. باز خودم از ایران رفتم و کتاب گمنام ماند. حتی کتاب به افغانستان هم که خواننده دارد، فرستاده نشد. لازم است شهروندان افغانستانی بدانند در ایران هم نگاههای متفاوتی به آنها هست. راستش یک جورهایی این کتاب سوخت. بههرحال شما نخستین خبرگزاریای هستید که به این شکل، انتشار کتاب را پوشش میدهید. امیدوارم کتاب بهتر دیده شود.
مهاجرین افغانستانی ساکن ایران شما را با مقالات به شدت حمایتکنندهتان از مهاجرین میشناسند. دوست دارم بهعنوان آخرین پرسش درباره این روی دیگر از فعالیتهای قلمیتان هم برایمان صحبت کنید. مسئله مهاجرین در ایران چه اهمیتی دارد و چرا این چنین شما را به واکنشهای بعضا تند و تیز در حمایت از حقوق انسانی آنها کشانده است؟
ببینید؛ شوربختانه برای پاسخ به این پرسش باید وارد حوزهای شوم که بسیار پرچالش است و آن، بحث نژادپرستی است. نژادپرستی و مقابله با آن، یکی از موضوعات اصلی انسانشناسی و در پیوند با همان بحث خود-دیگری است. باور اشتباه ما این است که نژادپرستی تنها یعنی نادیده گرفتن حقوق سیاهپوستان. در حالیکه تعاریف تازه نژادپرستی، آنرا دستکم در ابعاد دیگری بررسی کردهاند. برای نمونه، نویسندهای به نام «روم» از شش گونه نژادپرستی نو یاد میکند: نمادین، مدرن، بیزارانه، نهادی، کوررنگی و فرهنگی. بنابراین باید دقت داشت که نژادپرستی میتواند خیلی گستردهتر و پیچیدهتر از آن چیزی باشد که میبینیم. برخوردهای ما با افغانستانیها، نژادپرستانه است؛ همانگونه که برخی دیدگاههایمان نسبت به اعراب هم اینگونه است. برای همین است که نام طعنهآمیز «سفر به سرزمین آریاییها» را برای سفرنامهام برگزیدم. ما ایرانیان عموما به آریایی بودنمان مینازیم. جالب است که افغانستانیها بیشتر به این آریایی بودنشان افتخار میکنند و حتی نام سرزمین باستانیشان را هم آریانا میدانند. بنابراین رو کردن این نژادپرستی، قاعدتا زبان آشکار و بعضا تند و تیز میخواهد که من آنرا در نوشتههایم در دفاع از افغانستانیها به کار میبرم.
درباره این ادعایم البته باید دو نکته بگویم. نخست اینکه در خاورمیانه کلا نژادپرستی نوین وجود دارد و ویژه ایرانیان نیست. به جرأت میگویم در دیگر کشورهای همسایه نژادپرستی اگر از ایران بیشتر نباشد، کمتر هم نیست. در همان افغانستان نژادپرستی سیستماتیک چالش جدیای بین دولت که در دست پشتونها است با اقوام دیگر است. اتفاقا در خیلی از این کشورها همچون ترکیه، کسی جرأت اینکه بگوید ما نژادپرستیم را ندارد. اما شما در ایران روشنفکران یا روشنفکرنمایان زیادی را میبینید که حتی بخشی از آن بدون هیچ مطالعهای در این زمینه و تنها برای جلب توجه، ایرانیان را به نژادپرستی متهم میکند.
دومین نکته این است که وقتی میگوییم ایرانیان نژادپرستند، نمیدانم چرا امر بر برخی مشتبه میشود که منظور تنها فارسزبانها هستند. شاید یک دلیلش این باشد که روشنفکران ما عموما به نژادپرستی ایرانیان با آب و تاب میپردازند، اما به نژادپرستی علیه ایرانیان توجهی نمیکنند؛ آن هم در حالی که میدانند دیدگاههایشان درباره نژادپرستی ایرانیان، به شدت مورد توجه کسانی است که همان نژادپرستی را علیه ایران به کار میبرند. اتفاقا برخی از اقوام ایرانی گاهی بر پایه نژادپرستی و قومگرایی، واکنشهای منفی بیشتری نسبت به افغانستانیهای مهاجر در ایران دارند؛ آن هم تنها چون زبانشان فارسی است. این پدیده که قومگرایان ما مدعی میشوند علیهشان نژادپرستی وجود دارد، اما خودشان دچار نژادپرستی دوچندان شدهاند (که شما نمونهاش را در شعارهایشان در ورزشگاهها و یا ناسزاگوییهایشان در کانالهای تلگرامی یا وبسایتهای قومگرا میبینید)، خودش «فرا-نژادپرستی» یا متا-ریسیسم است که نخستین بار کوول به کار برد. کوول با کاربرد این اصطلاح تلاش کرد نشان دهد چگونه نژادپرستان، علیه نژادپرستی شعار سر میدهند. اتفاقا ما در افغانستان هم تنوع زبانی زیادی داریم: فارسی، پشتو، ازبکی، ترکمنی و… . توجه به افغانستان باید فراتر از دیدگاههای قومی و نژادی باشد. وقتی میگوییم افغانستان، یعنی سرزمین که در آن هم فارسزبان هست، هم پشتو زبان، هم ترکزبان و هم دیگر زبانها. اینها یک کلیتی در ترکیب با هم تشکیل میدهند به نام افغانستان. ما نگاهمان باید به این کلیت باشد و مردمانش، جدای از گوناگونیشان. چه نژادپرستی ایرانی باشد، چه فرانژادپرستی قومگرایانه. بدتر اینکه این نگاه در مجلسمان هم رسوخ کرده که به شدت نگرانکننده است. چه از سوی مثلا نماینده کرمان که اصلا گویا یکی از وظایفش اتهامزنی بیپایه و اساس به مهاجرین افغانستانی است، چه از سوی نمایندگانی که به جای نمایندگی ملت، نمایندگی قومیت میکنند و خلاف فلسفه وجودی مجلس که حفظ یکپارچگی است، به واگرایی دامن میزنند. این قومگراییها و نژادپرستیها، ریشهاش در همان خود و دیگری است که یکجا خودش را در مسئله افغانستان نشان میدهد و یکجا در قومگرایی واگرایانه.
تازه ترین اخبار میراث فرهنگی ایران و جهان را در تاریخ ما دنبال کنید.
برچیده از سایت مهر