فرجام کار سلسلۀ بیستم مصر باستان
سلسله بیستم مصر یک بار دیگر با مسائل و مشکلات عدیده ای چون شورش کشاورزان و بردگان و نیرومند شدن روزافزون مخالفان فرعون و اشراف روبرو شد. قدرت مرکزی حکومت پیوسته تضعیف و در مقابل آن اشراف، سران نوم ها و کاهنان معابد آمون به گونه ای چشم گیر نیرومند و دارای نفوذ بیشتری در جامعۀ مصر می شدند. تبلیغات علیه فرعون در مجامع دینی مصر آیندۀ حکومت مصر را بیش از هر زمان دیگر تهدید می کرد. حکومت فرعون بر اثر چند عامل از جمله جنگ های فرسایشی و دراز مدت ناتوان شده و خطر تجزیۀ مصر در پیش روی حکومت و مردم وطن پرست مصر خودنمایی می کرد.«هری هور»[۱] کاهن اعظم آمون که در سدۀ یازدهم پیش از میلاد مسیح سلسلۀ بیست و یکم را تأسیس کرده بود، دیگر بر سراسر قلمرو مصر حکومت نمی کرد. نوم های شمالی سران خود را ارتقای مقام داده و از مرتبۀ نومارکی به پادشاهی تغییر نام یافته بودند. همین نوم ها دیگر از حکومت مرکزی و شخص فرعون فرمانبرداری نمی کردند. مصر برای نجات خود نیاز به یک حکومت مرکزی نیرومند داشت که بتواند مصریان را یک بار دیگر متحد کند. سپاه مصر دیگر توانایی خود را از دست داده بود، پادگان های نظامی دیگر فعال نبودند و ارکان اقتصادی کاملاً ناتوان شده بودند. وحدت مصر در قرن دهم پیش از میلاد مسیح این بار به وسیلۀ بیگانگان قدرت طلب به اجرا درآمد.
نمای از داخل معبد لاکسور
توسعۀ نفوذ وحدت دهندگان جدید، ارتشی مزدور را سازمان دهی کرد و موجب شد که تاج و تخت فرعون از سلالۀ اشرافی سرداران لیبیایی الاصل به یک سرباز مزدور به نام ششانک اول[۲] انتقال داده شود. افزایش و تقویت نیروهای لیبیایی موقتاً استحکام امپراطوری را تضمین کرد. ششانک بر آن شد که این قدرت را به نمایش گذاشته و سیاست توسعه طلبی فراعنۀ پیشین را دنبال کند. او در فلسطین به نبردی پیروزمندانه دست زد و بنا های بسیار، تأسیساتن مجلل و به ویژه قلعه های مستحکمی بنا کرد، با مرگ وی مصر دوباره به سراشیبی افتاد و در زمان جانشینان وی مبارزه از سرگرفته شد و مصر تجزیه و به چند دولت مستقل تقسیم شد.
در سدۀ هشتم پیش از میلاد مسیح پادشاهان نوبی با استفاده از ضعف مصراین کشوررا به طورکامل به تصرف خود درآوردند. نوبی ها نیز بیگانگانی بودند که همانند سلاطین لیبیایی تحولی در مصر ایجاد نکرده و چیز تازه ای را به آن سرزمین نیفزودند.گفتنی است که قرن ها سرزمین نوبی خاستگاه این زمام داران جدید زیر نفوذ مصریان یا رسماً بخشی از قلمرو فرمانروایی فراعنۀ مصر یوده است و در واقع این زمام داران تحت نفوذ و اندیشه های مصریان پرورش یافته بودند. در زمان حکومت سلسلۀ نوبی سرزمین مصر به طور مکرر توسط امپراطوران آشور مورد حمله قرار گرفت و علی رغم مقاومت های سرسختانۀ مصریان «آسارهادون»[۳] امپراطور آشور که ۶۸۸ تا ۶۶۸ پیش از میلاد مسیح زمام دار بود، مصر را در سال ۶۷۱ پیش از میلاد مسیح به تصرف خود درآورد. سلطۀ آشوریان براثر درگیری آنان با مسائل دیگر دیگر و از حمله در جنگ با عیلام دیری نپاییدو مصریان از هر فرصتی برای کسب استقلال دوبارۀ خود استفاده می کردند. در دورۀ حکومت آشوربانی پال[۴] امپراطورعهد آشور که پشر و جانشین آسارهادون بود و از سال ۶۶۸ تا ۶۲۶ پیش از میلاد مسیح فرمانروایی کرد، مصر یک بار دیگر به وسیلۀ آشوریان ویران گردید. آشوربانی پال در سال ۶۴۶ پیش از میلاد مسیح سرزمین عیلام را نیز به تصرف خود درآورد و آن را با خاک یکسان و به قول خودش به شوره زاری مبدل ساخت و حکومت عیلام در سال ۶۳۹ پیش از میلاد مسیح به کلی از صفحۀ روزگار رخت بربست. مصریان علی رغم این مشکلات و ویرانی کشورشان از فرصت پیش آمده ناشی از بروز اختلاف میان حکام نوبی و شاهان نوم های شمالی استفاده کرده و توانستند سلطۀ خود را برکشور برقرار کنند. نیرومندترین این دولت های کوچک دولتی بود که در اطراف سائیس[۵] در دلتای رود نیل بر سر کار آمده بود. به روایتی چون آشوریان با حضور بیگانگانی چون نوبی ها در مصر، راضی بودند، در شکل گیری این گونه دولت های محلی پیشقدم بوده و به مصریان کمک رسانی کرده اند. این بدان معنا نیست که آشوریان ویرانگر علاقه مند بوده اند که مصریان دوباره همانند دوران فراعنه زمام اموررا در دست بگیرند.
با مرگ آشوربانی پال دولت آشور بر اثر اختلافات داخلی کاملاً ناتوان شده بود و پسامتیک[۶] اول پادشاه سائیس توانست آشوریان را از مصر بیرون کند. وی یک بار دیگر به متحد کردن مصریان اقدام کرد. پسامتیک اول از ۶۵۴ پیش از میلاد تا ۶۱۱ پیش از میلاد مسیح سلطنت کرد و وی توانست مناسبات دوستانه ای با کشورهای شرق دریای مدیترانه به ویژه با یونان برقرار کند. مصر بزرگترین صادر کنندۀ غلات از جمله گندم به یونان بود. شمار زیادی از بازرگانان و سربازان مزدور یونانی رهسپار مصر شده و در آنجا مراکز تجاری و کلنی های یونانی را تأسیس کرده بودند. از ویژگی های بارز این دوره پیشرفت همه جانبۀ مصر در عرصه های سیاسی و اقتصادی بود. تحولات این دورۀ کوتاه تحت عنوان «جهش عصر سائیسی» در تاریخ ثبت شده است. پیشرفت و تکامل در امر تولید، صدور کالاهای جدید و پارچه های زیبای مصری و فرآورده های کارگاهی، آغاز مجدد گردش پول و تحولات اقتصادی و صنعتی دیگر از جملۀ این عناصر به وجود آورندۀ جهش سائیسی بوده است. مبادلات بارزگانی با دولت های یونان و آسیای صغیر در این امر نقش مهمی داشته و مصر را یک بار دیگر در فهرست کشورهای ثروتمند قرار داده است. پادشاهان سائیسی تبار در راستای سیاست خارجی خود متوجه افزایش اعتبار جهانی کشور مصر از طریق ایجاد اتحاد با دولت های بزرگ بودند. این پادشاهان دیگر به جنگ و توسعه طلبی نمی اندیشیدند، زیرا مصر دیگر بر اثر صدمات گوناگون ناتوان شده بود، نه از ارتش مجهز و نیرومندی برخوردار بود و نه از نظر مالی می توانست خود را در جنگ های فرسایشی درگیر کند. از سویی در آن مقطع زمانی، قدرت های دیگر در میادین جنگ جولان می داده اند که اکثر آنها دولت های جوان، ماجراجو و نیرومند بودند که از جمله آنها می توان از دولت ماد نام برد.
نخائوی دوم[۷] که دوران زمام داری اش از ۶۱۱ تا ۵۹۵ پیش از میلاد مسیح بوده است در زمینۀ سیاست خارجی فعال نبود ، زیرا وی بیشتر به فکر اصلاحات داخلی بود. مناسبات بازرگانی مصریان در دورۀ نخائوی دوم نسبتاً ضعیف شده و فرعون با حفر کانال سوئز[۸] بین رود نیل و دریای سرخ، به این مناسبات رونق و توسعه بخشید. مصر در زمان حکومت این فرعون از نظر مالی و توان نظامی تقویت شد، لذا نخائو بر آن شد تا با انعقاد پیمان های نظامی با برخی از کشورها یک بار دیگر نقطه اتکایی در سوریه و فلسطین و بخش میانی ناحیۀ فرات به دست آورد. به زودی نیروهای متحد آشوریان و مصریان در نبرد کارکمیش[۹] به وسیلۀ بابلیان درهم شکسته شد و قدرت به دست بابلیان افتاد و در خاورمیانۀ ان روزگار بابل به صورت تنها قدرت منطقه خودنمایی می کرد.
در مصر آن روزگار وضع به این صورت بود که قدرت روزافزون اشراف و کاهنان، فراعنۀ سائیسی را در تنگناهای اقتصادی و نظامی قرارداده بود و این فراعنه ناگزیر شدند تا حمایت بازرگانان و مزدوران را نسبت به خود جلب نمایند. این امر ازآنجایی که بیشتر مناسبات بازرگانی مصر با کشوریونان بود و اکثر مزدوران ساکن در مصر یونانی بودند که کلنی هایی را به وجود آورده بودند، فرهنگ مصریان را با گرایش هلنی در جهان معرفی کرد. از همین زمان عناصر هلنی در فرهنگ و جامعۀ هلنی هویدا گردید و یونانیان بیش از هر زمان دیگر روانۀ سرزمین فراعنه می شدند. بدیهی است که به موازات رفتن یونانیان به مصر، مردمان آسیایی صغیر نیز گروه گروه به مصر رهسپار شده و به صورت مهاجران و مزدوران در مصر به سر می برده اند. فراعنۀ سائیسی پس از شکست خود و متحدان آشوریان از امپراطوری نیرومند بابل، به اندیشۀ بازسازی وایجاد تحول اقتصادی در مصر افتادند و به گسترش راه ها، مراکز تجاری و تجهیز سواحل رود نیل و ایجاد تسهیلات در امر بازرگانی خارجی پرداختند. دریای مدیترانه و دریای سرخ و رود نیل بزرگترین معابر بازرگانی دریای شرق باستان بودند که سرچشمۀ آن در مصر بود و فرعون نخائو با حفر کانال سوئز این امر را تقویت و تشدید کرد.
شرح پیروزی های رامسس دوم و متن پیمان صلح میان وی و پادشاه کادش که پس از بیست سال جنگ میان طرفین بسته شده بود، بر دیوارهای معبد کارناک[۱۰] نقر شده است.[۱۱]
رامسس سوم آخرین فرعون مقتدر سلسلۀ بیستم مصر به شمار آمده است. او سیاستی بر مبنای برگرداندن صلح، آرامش و امنیت در پیش گرفت و برای تحقق این هدف نخست باید مرزهای مصر را از تجاوز بیگانگان نفوذ ناپذیر و کرانه های رود نیل را از آسیب های احتمالی مصون نگه می داشت. رامسس سوم طی جنگی ملل دریایی را که در ناحیۀ دلتای نیل به دستبرد، تجاوز، قتل و غارت و تاراج امواج مردم و متعلقات دولت مصر پرداخته و تأسسیسات فرهنگی و اقتصادی مصر را در آن ناحیه ویران کرده بودند،مغلوب و آنان را از مصر بیرون کرد. پس از مرگ رامسس سوم که مصری آرام و مطمئن و مردمانی راضی را در قلمرو فرمانروایی خود به جای گذاشته بود، مدتی مصر به همین وضع باقی ماند و آسیبی به این سرزمین و مردم مصر وارد نگرید. جانشینان وی نیز سیاست های او را مدتی دنبال کردند، ولی ملل آسیایی پس از مرگ رامسس سوم از فرصتی که به دست آمده بود استفاده کرده و دست به شورش های استقلال طلبانه زدند و سرانجام بخش قابل توجهی از متصرفات مصریان در آسیا را از دست فراعنۀ ناتوان و گرفتار آزاد کردند. شورش های گوناگون و منقطع یک بار دیگر مصر را فراگرفت و به روایتی تحریکات روحانیان علیه فرعون در این زمینه مؤثر و کارساز بوده است.به روایتی سازمان دهندگان و محرکان اصلی این شورش ها، کاهنان معابد آمون بوده اند.
به این ترتیب با افزایش قدرت روحانیان، از توانایی فرعون روز به روز کاسته می شد و نیروهای امنیتی قادر به مهار کردن ناآرامی ها نبوده اند. سرانجام مصر سفلا به مرکزیت ممفیس از قید حکومت فراعنه آزاد شد و ادامۀ این روند، مصر را به سراشیبی سقوط و انحطاط انداخت.
در سال ۱۰۸۰ پیش از میلاد مسیح مصر به دو قسمت تقسیم شد و دارای دو حکومت جداگانه گردید. در شمال مصر سلسلۀ بیست ویکم زمام داری امورشد و در جنوب قدرت به دست روحانیان افتاد. این آغاز یکی از بی سابقه ترین جنگ های داخلی در تاریخ مصر باستان است. ناگفته نماند که زمام داران آغازین سلسلۀ بیست و یکم حاکم بر مصر شمالی از ناحیۀ دلتای نیل برخاسته اند که آخرین پایگاه سیاسی نظامی و مرکز قدرت مصر محسوب می شده است. جنگ داخلی مصر که هم اکنون از آن نام بردیم در واقع به صورت نبرد تمام عیار میان زمام داران شمال و پادشاهان جنوب که جانشین روحانیان شده و اصالت حبشی داشته اند، در گرفت و مدتی هم ادامه یافت. هر یک از طرفین جنگ علاقه مند بود که تنها حاکم بلامنازع مصر و در عین حال وحدت دهندۀ مصر باشد و کلیۀ مصریان فرمانبرداراو بشوند. در اسناد و گزارشهای این جنگ نافرجام داخلی، اشاره ای به پیروزی یکی از طرفین نشده است.
در این هنگام مصر از سوی دولت نیرومند آشور مورد تهدید قرار گرفت، لذا این جنگ احتمالاً به این علت میان زمام داران شمال و جنوب مصر متوقف گردید. آشوریان ابتدا ناحیۀ دلتا و سپس در سه نوبت سراسر مصر را به تصرف خود درآوردند. سرانجام تب را نیز تسخیر نمودند و هیچ گونه پایگاه مقاومت و دفاع برای مصریان نماند. با سقوط تب به دست آشوریان، مصریان آخرین امیدهای خود را از دست دادند. آشوریان همانگونه که عادتشان بود به کشتار مردم مصر و غارت شهرها و روستاها پرداختند[۱۲]. گفتنی است که تنها عامل نجات مصر از زوال و نابودی حتمی سقوط آشور به دست مادها بود. به این ترتیب که شهر نینوا پایتخت آشور در سال ۶۱۲ پیش از میلاد مسیح ساقط و ویران شد و در سال ۶۰۶ پیش از میلاد مسیح پس از مقاومت های بیهوده باقیماندۀ سپاهیان آشور نابود و سرانجام آشور به کلی به دست مادها و بابلیان از صفحۀ روزگار محو شد.
پیشتر ازبه قدرت رسیدن هری هور(هریهور) کاهن اعظم آمون سخن به میان آمد که در سدۀ یازدهم پیش از میلاد مسیح سلسلۀ بیست و یکم مصر را تشکیل داده بود هم اکنون چون واپسین زمام داران مصری بر سرزمین نیل تا سقوط آن به دست ایرانیان و پس از ایرانیان به وسیلۀ اسکندر مقدونی مورد بررسی است، به جاست که در یک کرونوکوژی کوتاه از نظر تسلسل زمانی نشان داده شود که فراعنه در سلسله های مختلف چه مقاطعی از تاریخ جهان باستان را به نام خود ثبت کرده اند.
از هریهور تا روی کار آمدن سلسلۀ بیست و ششم که به سلسلۀ سائیس[۱۳] معروف است، جمعاً ۴۲۳ سال زمان سپری شده است که از سال ۱۰۸۵ تا ۶۶۳ پیش از میلاد مسیح در کرونولوژی های تاریخ مصر باستان ثبت شده است[۱۴]. دورۀ زمام داری فراعنۀ سلسلۀ بیست و یکم از سال ۱۰۸۵ تا ۹۵۰ پیش از میلاد مسیح یعنی ۱۳۵ (یکصد و سی و پنج سال) به درازا کشیده است. سلسله های بیست و دوم و بیست وسوم مصر از سال ۹۵۰ تا ۷۳۰ پیش از میلاد مسیح یعنی جمعاً دویست و بیست سال (۲۲۰) سال در مصر زمام دار بوده اند و سرانجام سلسله های بیست و چهارم و بیست و پنجم مصر از ۷۳۰ تا ۶۶۳ پیش از میلاد مسیح به مدت شصت و هفت سال(۶۷) حکومت کرده اند. از زمان روی کار آمدن پسامتیک اول که بنیانگذار سلسلۀ سائیس یا سلسلۀ بیست و ششم مصر بود تا ورود اسکندر مقدونی به مصر در سال ۳۳۲ پیش از میلاد مسیح جمعاً سیصد و سی و یک سال یعنی از ۶۶۳ تا ۳۳۲ پیش از میلاد مسیح در منابع تاریخی ثبت شده است. سلسلۀ بیست و ششم جمعاً یکصد و سی و هشت (۱۳۸) سال یعنی از ۶۶۳ تا ۵۲۵ پیش از میلاد مسیح حکومت کرد. سلسلۀ بیست و هفتم مصر جمعاً یکصد و بیست و پنج سال ۵۲۵ تا ۴۰۵ پیش از میلاد مسیح بر سر کار بود[۱۵]. سال ۵۲۵ پیش از میلاد مسیح سال سقوط مصر به دست پارسیان در دورۀ زمام داری کمبوجیۀ دوم[۱۶] پسر و جانشین کوروش دوم[۱۷] روی داده است. از سال ۴۱۵ پیش از میلاد مسیح تا سال ۳۳۸ پیش از میلاد مسیح تاریخ مصر به دورۀ جنگ های استقلال طلبی و آخرین سلسله های بومی اختصاص داده شده است.
پس از سقوط مصر به دست ایرانیان ، مصریان از زمان سقوط سرزمین شان تا پایان دورۀ هخامنشی در تدارک کسب استقلال دوبارۀ خود بوده اند. از جمله کشتار بزرگی که خشایارشا[۱۸] پسر و جانشین داریوش یکم[۱۹] بر مصریان تحمیل کرد، به خاطر شورش مصریان جهت رسیدن به آزادی بود.پس از خشایارشا یکی دیگر از واپسین پادشاهان هخامنشی به نام اردشیر سوم[۲۰] نیز به همین منوال عمل کرد و طغیان مصریان به خاطرمسیح مصر به دست اسکندر مقدونی افتاد و اندکی پس از آن در سال ۳۰/۳۳۱ پیش از میلاد مسیح امپراطوری هخامنشی به دست همین فاتح مقدونی سقوط کرد. پس از فوت اسکندر در سال ۳۲۳ پیش از میلاد مسیح ، سرزمین نیل به دست یکی از سرداران اسکندر به نام بطلمیوس[۲۱] افتاد که وی سلسلۀ بطالسه را در آنجا تأسیس نمود و در سال۳۰ پیش از میلاد مسیح با خودکش کلئوپاترا آخرین بطالسه حکومت بطالسه در مصر نیز به پایان خود رسید. آنچه مسلم است و در این تألیف به آن توجه خواهد شد وحتی الامکان در مورد مهمترین آنها صحبت خواهیم کرد، تاریخ سیاسی، فرهنگی، نظامی، اقتصادی و اجتماعی آن سرزمین است که علی رغم غنای گسترده و بی مانندش بارها دچار فراز و نشیب های جدی شده است.
ضعف فراعنۀ مصر در این مقطع زمانی که هر کدام نیز به مدت کوتاهی زمام داربوده اند، آنان را وادار می کرد که برای حفظ حاکمیت و موقعیت سیاسی و بین المللی خود به بازرگانان خارجی و اتباع غیر مصری امتیازات ویژه ای بدهند. یونانیان در ردۀ نخستین کسانی بوده اند که از این امتیازات برخوردار می شده اند. از سویی هزینۀ نگهداری ارتش و تأمین ساز و برگ جنگی و تهیۀ آذوقۀ نظامیان و چهارپایان
و حفظ و حراست از مرزهای کشور و افزون بر این برآورده کردن خواست های نیروهای بیگانه که ارتش مزدوران را در مصر تشکیل می دادند، موجبات نارضایی مردم مصر و طغیان آنان را فراهم کرد. در این موقعیت حساس که مصر به واقع از سوی دشمنان خارجی و مخالفان داخلی جداً تهدید می شد، یکی از سرداران فرعون که فرماندهی یکی از ستون های حساس و برجستۀ ارتش مصر را در دست داشت به شورشیان پیوست و رهبری شورشیان را به عهده گرفت و علیه ارتش فرعون که متشکل از سربازان مزدور بود، وارد جنگ شد. این سردار بر سپاهیان مزدور و فرعون غلبه کرد و آنان را به سختی شکست داد و گروهی از آنان را کشت و شماری نیز فرار اختیار کرده و متواری شدند.
نام واقعی و اصلی این سردار آهمس دوم[۲۲] بود که تحت عنوان آمازیس نیز از او نام برده شده است. وی از سال ۵۶۹ تا ۵۲۵ بیش از میلاد مسیح فرعون مصر بود. آهمس دوم (آمازیس) سیاست پیشین فراعنۀ سلسلۀ سائیس (بیست و ششم) را ادامه داد و مناسبات خود را با یونانیان استحکام بخشید. وی از مهاجران یونانی به گرمی استقبال کرد و آنان را به سکونت در مصر تشویق نمود. شکست امپراطوری جدید بابل و سایر دولت های خاورنزدیک از دست پارس ها به مصر امکان داد تا برای مدتی سیاست خارجی خود را بیش از پیش فعال کرده و سازمان نوینی را در این زمینه به وجود آورد. در این زمان سپاهیان فرعون مجدداً عزم فتح فلسطین کرده و به آنجا رخنه کردند، ولی این موفقیت ها زودگذر و ناپایدار بود و تنها گرفتاری های جدید برای فراعنه به وجود می آوردند.
در نخستین سال سلطنت پسامتیک سوم، چانشین آهمس دوم(آمازیس) مصر که در نتیجۀ جنگ های داخلی شدیداً ناتوان شده بود و شالودۀ حکومت به کلی از هم گسسته بود، به وسیلۀ سربازان پارسی به فرماندهی کمبوجیه دوم دومین پادشاه هخامنشی و پسر کوروش دوم بنیانگذار آن سلسله در سال ۵۲۵ پیش از میلاد از پای درآمد. پارس ها سپاهیان فرعون را در تنگۀ پلوزیوم درهم شکستند و مصر را به تصرف خود درآورده و به استقلال و آزادی آن سرزمین پایان دادند. تمدن مصر در عصر زمام داری سلسلۀ سائیسی که تحولات، پیشرفت ها و شکفتگی آن ناشی از مناسبات بازرگانی سیاسی با یونان بود، به سهم خود تأثیر عمیقی بر فرهنگ و تمدن هلنیستی یونان قدیم گذاشت. این نکته را باید در نظر داشت که مصر با ورود سپاهیان خود به بین النهرین و بطور کلی به سرزمین های آسیایی، آموخت که قدرت های هر چند کوچک، ولی مقاوم و دارای اراده های استوار در کمین او نشسته اند. مصر با آشور و بابل، هیتی ، میتانی در آسیا و با نوبی، حبشه و لیبی در آفریقا این قدرت و زور آزمایی را کراراً تجربه کرده بود و مصریان باور نمی کردند که پارسیان روزی آن امپراطوری عظیم فراعنه را از پای درآورند.
[۱] . Herihor
[۲] . Chechanq
[۳] . Asarhaddon
[۴] . Asurbanipal
[۵] . Saiis
[۶] .I Psamelich
[۷] . Necho II
[۸] . Suez – Kanal
[۹] . Karkemisch
[۱۰] . Karnak – Tempel
[۱۱] . ممتحن حسینعلی، کلیات تاریخ عمومی، جلد ۱ ص ۱۴۰+ تاریخ جهانی (ش – اولندلن)، جلد ۱، ص ۲۶
[۱۲]. ممتحن، حسینعلی، همان کتاب ص ۱۴۰،
[۱۳] . ممتحن، حسینعلی، پیشین، ص ۱۴۱.
[۱۴]. بهمنش، احمد، تاریح مصر قدیم، جلد اول، ص ز.
[۱۵] . بهمنش، احمد، همانجا همان صفحه.
[۱۶] . Kambyses II. (529-522 v.Ch)
[۱۷] . Kyros II(559-529 v. Ch)
[۱۸] . Xerxes (486-465 v.Ch)
[۱۹] . Darius I. (522-486 v.Ch)
[۲۰]. Artaxerxes III (358-336 v.Ch)
[۲۱] . Ptolemaios
[۲۲]. Ahemes II در همین تألیف جهت رعایت امانت داری آموزیس نیز به کار رفته است که Ahemose, Amasis همان آهمس، آهموسه … است.
منابع نگاره :
- عنوان کتاب : تاریخ مصر باستان
- نویسنده : اردشیر خدادادیان
- مشخصات نشر :تهران، سخن، ۱۳۸۸
- مشخصات نشر الکترونیکی : مصر باستان، تاریخ ما 1389