داستان زندگی نرون، دیوانه ای در لباس پادشاه
وقتی نرون در ۱۵ دسامبر سال ۳۷ میلادی متولد شد، دودمان «ژولیو کلودیان» (Julio-Claudian) بیش از ۵۰ سال بود که بر روم حکومت می کردند. این دودمان از طریق فرزندخواندگی به خود ژولیوس سزار می رسید. سزار پس از مرگش، بین رومیان به موقعیتی مانند رب النوع ها رسیده بود و نوادگانش تنها کسانی بودند که می توانستند به حکومت برسند.
نرون که نام اصلی اش «لوسیوس مدومیتیوس آهنوباربوس» (Lucius Domitius Ahenobarbus) بود، به اعتقاد عده ای از همان اول به خاطر طبیعت والدینش محکوم به فنا بود. پدرش «جینائیوس دومینیوس (Gnaeus Domitius) به عنوان مردی خیانکار و خطرناک شهرت داشت که در کودکی نرون از دنیا رفت. گفته شده است وقتی به او برای تولد پسرش تبریک می گفتند، پاسخ می داد هر چیزی از او و زنش به فاجعه منتهی می شود.
در غیاب پدر، مادر نقش مهمی در زندگی نرون ایفا کرد. «آگریپینا» (Agrippina) زن سرسختی بود. او خواهر کالیگولا (Caligula)، امپراتور معروف روم بود که برادرش به خاطر ازدواجش با جینائیوس، او را تبعید کرده بود.
بعد از مرگ کالیگولا و روی کار آمدن امپراتور («کلودیوس» Claudius)، آگریپینا به زندگی عادی بازگشت. او که دیگر از بازیچه دست دیگران بودن خسته شده بود، تصمیم گرفت کنترل امور زندگی اش را خودش به دست گیرد. او این کار را از طریق ازدواج بو کلودیوس آغاز کرد؛ مردی که می توانست آینده درخشانی برای او و پسرش تضمین کند.
پله پله تا رسیدن به پادشاهی
گرچه کلودیوس پسری به نام «بریتانیکوس» (Britannicus) داشت اما او به خاطر این که کودکی بیمار بود، از رده رقابت کنار رفت و نرون ۱۳ ساله به عنوان جانشین کلودیوس انتخاب شد. آگریپینا به دلیل زن بودنش، نمی توانست هیچ گاه امپراتور بشود اما می توانست با پادشاه شدن پسرش روم را در کنترل خود بگیرد. او برای محکم کردن موقعیت نرون، او را به عقد دتختر کلودیوس، اکتاویا درآورد اما مدتی بعد کلودیوس شروع به بهانه گیری کرد، انگار که از ازدواج نرون با دخترش پشیمان شده باشد.
او همین طور از جانشین کردن نرون پشیمان شده بود و پسرش را برای به دست آوردن تاج و تخت آماده می کرد. آگریپینا برای این که کنترل اوضاع را از دست ندهد، باید سریع عمل می کرد. بعضی از منابع تاریخی نوشته اند که او شوهرش را با قارچ مسموم کشت و منابعی دیگر نوشته اند که او در مرگ کلودیوس مقصر نبود. گرچه با توجه به زمان مرگ، احتمال طبیعی بودن این اتفاق کمی ساده انگارانه است.
در سال ۵۴ میلادی قبل از آن که کلودیوس بتواند رسما پسرش را به عنوان جانشین خود کند، درگذشت و به این ترتیب امپراتوری به نرون رسید. معلوم نیست نرون رد این مرگ دست داشت یا نه، اما نکته جالب این است که بعد از این اتفاق، نرون قارچ را غذای ایزدان اعلام کرد.
آغاز قتل و نیرنگ
عموم مردم روم، پادشاهی نرون را اتفاقی مبارک می دانستند. در حقیقت دوران ابتدایی حکومت او را عصر طلایی نامیده اند. نرون بیش از هر چیزی علاقه داشت محبوب باشد. در سال های اولیه حکومتش، مجازات اعدام را لغو کرد، مالیات ها را کاهش داد، به برده ها توجه نشان داد و … او همچنین کنسرت ها، مسابقات ارابه رانی و مسابقات ورزشی را رونق داد. در نظر مردم او واقعا حاکم خوبی بود اما حقیقت این بود که او از بازپس گیری تاج و تخت توسط پسر کلودیوس می ترسید.
اگر مردم، نرون را دوست می داشتند، احتمال کمتری وجود داشت تا از رقیبش حمایت کنند. بنابراین از نظر نرون، محبوبیت به معنای قدرت بود. با این همه اوضاع در خانه امپراتور چندان مساعد نبود. نرون فقط ۱۷ سال داشت که به امپراتوری رسید و تا آن زمان جوان ترین امپراتور روم به حساب می آمد. به همین خاطر مادرش دائم در فکر نقشه ها و نیرنگ هایی بود که به او کمک برساند ولی با کسب مقام امپراتوری، نرون دیگر علاقه ای به اجرای نقشه های مادرش نداشت. با دخالت های بیش از حد آگریپینا، نرون بیش از پیش به سمت مشاورانش کشیده شد و به حرف آنها تکیه کرد. حرف مشترک همه آنها یک چیز بود: «آگریپینا قابل اعتماد نیست.»
رقیب کنار رفت
در کنار مشکلات نرو و مادرش، او از ازدواج اجباری سیاسی اش با اکتاویا هم متنفر بود؛ پس خیلی زود به سمت یکی از بردگانش کشیده شد. وقتی مادرش این موضوع را فهمید، از نرون خواست که این دختر را کنار بگذارد اما او این دختر را به عنوان همسرش به قصر آورد. این کار پیام واضحی داشت، این که نرون دیگر بچه نیست و مادرش نمی تواند او را کنترل کند.
نرون کم کم آگریپینا را از قصر بیرون کرد. محافظت گارد «پرتورین» (Praetorian Guard) از او را لغو کرد و شرکت در مسابقات گلادیاتورها را برای او ممنوع کرد. آگریپینا اما زنی نبود که به این آسانی میدان را واگذار کند. در نهایت او وقتی فهمید کنترلش را بر پسرش کاملا از دست داده است، به شخص دیگری توجه نشان داد، کسی که می توانست دوباره قدرت را پس بگیرد؛ بریتانیکوس (پسر کلودیوس) که هنوز کودک بود اما در سال ۵۵ میلادی به سن قانونی می رسید اما او هم یک روز قبل از تولد ۱۳ سالگی اش در یک میهمانی کشته شد و نه خود توانست مدعی امپراتوری شود و نه آگریپینا را به آرزویش رساند. آگریپینا دو چیز را به خوبی به پسرش یاد داده بود: «چگونه موفق بشود و چگونه بکشد.»
قتل آگریپینا
در سال ۵۸ میلادی، نرون نهایتا تصمیم گرفت به ازدواجش با اکتاویا خاتمه دهد و با زنی به نام «پوپیا سابینا» (Poppaea Sabina) ازدواج کند ولی مادرش ساکت ننشست و تصمیم گرفت اعتراضش نسبت به این اقدام را به گوش مردم برساند؛ مردمی که دوست نداشتند نرون از اکتاویا جدا شود. این اقدام مادر بالاخره نرون را به نقطه ای رساند که آگریپینا را به قتل برساند و برای همیشه از دخالت های او خلاص شود.
تصمیم نرون برای کشتن مادرش اصلا عجولانه نبود و به دقت برنامه ریزی شده بود. می گویند در ابتدا او می خواست وسیله ای را به متخصصان سفارش دهد و در سقف اتاق مادرش نصب کند که هنگام خواب روی او بیفتد و او را بکشد اما وقتی ثابت شد که اجرای این نقشه پیچیده است، او به سراغ نقشه دیگری رفت. این بار قرار بود آگریپینا در قایقی غرق بشود. البته این کار هم موفقیت آمیز نبود چون او با شنا خودش را به ساحل رساند. در نهایت هم نرون به سنت ها بازگشت و بنا بر روایت عده ای، آگریپینا با ضربات چاقو به قتل رسید.
کمی بعد از قتل آگریپینا، نرون شروع به تغییر کرد. شاید این به دلیل عذاب وجدانی بود که بعد از مرگ مادرش به سراغش آمد. فرقی نمی کند که به خاطر احساس گناه بود یا چیز دیگری. هیولای درون نرون آزاد شده بود، هر چه که بود، پادشاه مهربان و عادل یک شبه غیب شد و غولی سهمگین از دل آن بیرون آمد. نرون همیشه اهل افراط کاری بود اما دیگر این افراط ها کار را به جایی رساند که همه اطرافیان از دستش عاصی شده بودند.
او مبالغ زیادی را صرف کارهای هنری اش می کرد و مثلا در رم اجرای موسیقی داشت. در هنگام اجراهای او کسی حق ترک مکان را نداشت. اگر او تنها پادشاهی لذت طلب بود، آنچنان مشکلی پیش نمی آمد اما در کنار این خصیصه ها او ظالم هم شده بود.
بعد از مرگ آگریپینا، نرون که از همسرش دل خوشی نداشت، بالاخره او را به بهانه نازایی طلاق داد تا با خیال راحت با پوپیا ازدواج کند اما در نهایت به خاطر فشار افکار عمومی تصمیم گرفت بگذارد اکتاویا برگردد؛ البته برای مدت کوتاهی، چون کمی بعد قرار بود اکتاویا خودکشی کند؛ خودکشی که به دستور نرون انجام شد. محبوبیت اکتاویا به ضرر نرون بود، برای همین او باید حذف می شد. وقتی که مردم برای اکتاویا عزاداری می کردند، امپراتور سر او را به همسر جدیدش هدیه داد.
شروع دیکتاتوری
مردم روم احمق نبودند. مرگ ناگهانی اکتاویا و ازدواج سریع نرون مردم را با ذهن خطرناک پادشاه شان آشنا کرد. حالا اتهام خیانت علیه امپراتور روز به روز قوی تر می شد؛ در حالی که او هم به جای جبران گذشته شریرتر شده بود. مردی که روزگاری مجازات اعدام را حذف کرده بود، اکنون هر کسی را به ظن توطئه چینی اعدام می کرد؛ هر کسی را که انتقادی درباره او داشت. گفته می شود که علت بی رحمی عجیب و غریب نرون، قتل همسر و مادرش و عذاب ناشی از این خاطرات بود. البته بیشتر این قتل ها فقط به خاطر بدگمانی بود؛ گرچه یک پیامد مشخص هم داشت، تمام رقیبان او حذف می شدند.
در این دوره او کم کم قدرت را از دست مجلس سنا گرفت و در حالی که فقط ۱۰ سال از قولی که به سنا برای تشکیل نظام جمهوری داده بود می گذشت، قدرت را تمام و کمال در دست گرفت. این کار به منزله قدرت بیشتر برای نرون بود، گرچه سنا هم پر از مردان پر قدرت و با نفوذی بود که بعدها باعث سقوط نرون شدند.
آتش سوزی بزرگ
در سال ۶۴ میلادی اتفاق بسیار ویرانگری افتاد. آتشی بزرگ سه منطقه از رم را ویران کرد، به هفت منطقه آسیب شدید زد و هزاران نفر را بی خانمان کرد. گرچه آتش سوزی های اتفاقی در آن زمان زیاد بود اما ناگهان شایعه ای در بین مردم شروع شد که این آتش کار نرون بوده است تا فضایی برای قصر رویایی اش به نام «خانه طلایی» در شهر رم ایجاد شود.
گرچه معلوم نیست که آتش سوزی واقعا کار چه کسی بوده است اما این نکته که مردم این شایعه را باور کردند، نشان می دهد نرون چقدر آن زمان نزد مردم مورد نفرت و بی اعتمادی بوده است. به دنبال این شایعات نرون سریعا تقصیر را به گردن مسیحیان انداخت و این گونه طی سال ها مسیحیان را شکنجه کرد، به صلیب کشید و سوزاند. حتی بعضی منابع باستانی نوشته اند که از آن زمان، بدن بعضی از مسیحیان آغشته به روغن به عنوان مشعل در باغ های نرون می سوخته است.
مردم در یک مورد نظرشان درست بود. نرون می خواست قصر عظیمش را بسازد و ناحیه پاکسازی شده بهترین مکان برای او بود. هر چند به دلیل مخارج بی رویه او، امپراتوری از نظر منابع مالی با مشکل مواجه بود و پول ساخت این قصر را نداشت، بنابراین برای پرداخت مخارج چنین پروژه ای مالیات ها را افزایش داد و از معبدها پول برداشت کرد. مخارج بی رویه نرون باعث شد برای اولین بار در تاریخ امپراتوری روم، ارزش پول پایین بیاید. او برای جبران این کسری بودجه، قانونی وضع کرد که می تواند اموال هر کسی را که مشکوک به خیانت باشد، جلب کند.
شورش های فراگیر
در سال ۶۵ میلادی نقشه ای برای قتل نرون طراحی شد تا یک نجیب زاده با نام «پیسو» (Piso)، جایگزین او شود. اگرچه این نقشه قبل از اجرا برملا شد و به نتیجه نرسید اما بسیاری از افراد درگیر این نقشه که از مشاوران و دوستان نزدیک نرون بودند، اعدام شدند.
کشتن دشمنانش تا اینجا جواب داده بود؛ البته زمانی که دشمنان زیادی نداشت اما اکنون همه روم دشمن او بودند و او نمی توانست همه را بکشد.
سه سال بعد «گایوس ژولیوس ویندکس» (Gaius Julius Vindex) یکی از فرماندهان رومی، علنا علیه سیاست های مالیاتی نرون شورش کرد. او کمی بعد به فرمانده دیگری به نام «سرویوس سولپیسیوس گالبا) Servius Sulpicius Galba) ملحق شد. گرچه گایوس کمی بعد اعدام شد اما گالبا زنده ماند و به عنوان مهم ترین مخالف نرون حامیان زیادی پیدا کرد.
نرون او را دشمن ملت اعلام کرد اما این کار باعث افزایش پیروان گالبا شد. حتی گار پرتورین هم از نرون روی برگرداندند و به گالبا پیوستند. بسیاری از مردم که می ترسیدند به تنهایی علیه امپراتور شورش کنند، حالا با اتحاد با یکدیگر روز به روز بر قدرت شان افزوده می شد.
نرون ظالم و ولخرج بود ولی احمق نبود. او می دانست که دیگر وقت فرار است، بنابراین تصمیم گرفت به سمت شرق، جایی که هنوز مردم به او وفادار بودند برود اما افسران ارتشش از کمک به او سر باز زدند و این تکه شعر از «انه اید» (Aeneid) «ویرژیل» (Virgil شاعر روم باستان) را خطاب به او نقل قول کردند: «آیا مردن این قدر ترسناک است؟»
نرون چاره ای جز بازگشت به تنها مکان امن باقی مانده نداشت. می گویند او در قصر به سختی خوابش برد و وقتی بیدار شد، دید گاردی وجود ندارد. وقتی که ترس وجود او را فرا گرفته بود، پیام هایی به دوستانش فرستاد ولی هیچ جوابی دریافت نکرد.
نرون همه چیزش را از دست داده بود. امنیت، امپراتوری و البته محبوبیتی که همیشه به دنبالش بود. امپراتور بالاخره توانست به همراه چهار برده آزاد شده به ویلایی در شش کیلومتری بیرون شهر برود، جایی که او دستور داد قبری برایش حفر کنند. قبل از این که کار کندن قبر تمام شود، پیامی به او رسید. نرون به عنوان دشمن ملت اعلام شده بود و مج-لس سنا می خواست او را بکشد.
نرون می دانست که به زودی به طرز فجیعی کشته خواهد شد. بنابراین ابتدا به اطرافیانش التماس کرد تا او را بکشند، اما وقتی آنها چنین کاری انجام ندادند و نرون صدای نزدیک شدن اسب ها را شنید، تصمیم گرفت خودش به زندگی اش پایان دهد. او که ترس تمام وجودش را فرا گرفته بود، نتوانست این کار را هم تمام و کمال انجام دهد. وقتی که اسب سواران خواستند خون او را قطع کنند، او آخرین کلماتش را می گفت: «دیگر دیر است، این است وفاداری.» نرون در ۹ ژوئیه سال ۶۸ میلادی، در روز سال مرگ اکتاویا، آخرین فرد از خاندان ژولیو کلودیان مرد و روم به دست امپراتور بعدی، گالبا افتاد.
***********************************
مردانی که با ایجاد ترس، خون و مرگ بر روم حکومت کردند
پنج امپراتور قاتل
نرون
تولد: ۱۵ دسامبر سال ۳۷ میلادی
مرگ: ۹ ژوئن سال ۶۸ میلادی
دوران حکومت: ۱۳ اکتر سال ۵۴ – ۹ ژوئن سال ۶۸
نام: آگریپینا
دلیل: برای توقف دخالت های او
روش کشتن: نامعلوم
تیبریوس
تولد: ۱۶ نوامبر ۴۲ قبل از میلاد
مرگ: ۱۶ مارس سال ۳۷ میلادی
دوران حکومت: ۱۸ سپتامبر سال ۱۴ – ۱۶ مارس سال ۳۷
قتل مشهور: فرزندخوانده
نام: آگریپاپستموس
دلیل: برای دست نیافتن به تاج و تخت
روش کشتن: توسط کارد؛ دقیق معلوم نیست تیبریوس پشت این قتل باشد.
کالیگولا
تولد: ۱۳ آگوست سال ۱۲ میلادی
مرگ: ۲۴ ژانویه سال ۴۱ میلادی
دوران حکومت: ۱۸ مارس سال ۳۷-۲۴ ژانویه سال ۴۱
قتل مشهور: فرزندخوانده
نام: تیبریوس گملوس
دلیل: نقشه کشیدن علیه گالیگولا
روش کشتن: اعدام توسط ماموران
کومودوس
تولد: ۳۱ آگوست سال ۱۶۱
مرگ: ۳۱ دسامبر سال ۱۹۳
دوران حکومت: سال ۱۷۷ – ۳ دسامبر سال ۱۹۳
قتل مشهور: نامزد خواهر
نام: مارکوس اومیدیوس کوادر اتوس آنیانوس
دلیل: برای نقشه کشیدن علیه کومودوس
روش کشتن: اعدام به همراه پسرش
سوروس
تولد: ۱۱ آوریل سال ۱۴۵
مرگ: ۴ فوریه سال ۲۱۱
دوران حکومت: ۱۴ آوریل سال ۱۹۳-فوریه ۲۱۱
قتل مشهور: امپراتور سابق
نام: دیدیوس ژولیانوس
دلیل: به دلیل خریدن امپراتوری، سوروس مقامش را به رسمیت نمی شناخت.
روش کشتن: در قصر توسط سربازی کشته شد.
سلام درباره پسری که به دستور نرون اخته میشود وبه زور همسرش میشود وسرگذشت اون هم میتونید مطلب بگذارید؟