ماهوی سوری مرزبان مرو در زمان ساسانیان چه کسی بود؟
در این انجمن یزدگرد سوم شاهنشاه ایران می گوید که باید به سوی خراسان و نزد کنارگ (مرزبان) مرو برویم و جنگ را با مسلمانان ادامه دهیم.
همان به که سوی خراسان شویم / زپیکار دشمن تن آسان شویم
کنارنگ مرو است ماهوی نیز / ابا لشگر و پیل و هر گونه چیز
سپه سالار ایران در انجمن فرخ هرمز (خره زاد فرخزاد، برادر رستم فرخزاد) با نظر شاهنشاه مخالفت می کند و ماهوی سوری را فردی خیانت کار و بد اندیش می نامد.
فرخ زاد بر هم بزد هر دو دست / گفت کی شاه یزدان پرست
زبد گوهران بر بس ایمن مشو / کین را یکی داستان است نو
شاهنشاه یزدگرد در پاسخ فرخزاد می گوید که چاره ای نداریم و این تصمیم را آزمایش می کنیم.
بدو گفت شاه کای هژبر ژیان / ازین آزمایش ندارد زیان
ببود آن شب و بامداد پگاه / گرانمایگان بر گرفتند راه
حرکت یزدگرد سوم به مرو جهت یاری خواستن از ماهوی
پس از ماه ها راهپیمایی یزدگرد و بزرگان ایران به مرو می رسند و ماهوی سوری آگاه می شود که شاهنشاه ایران در نزدیکی مرو است و بی درنگ با سپاهش به پیشواز شاهنشاه یزدگرد سوم می رود و با دیدن شهنشاه از اسب پیاده شده و با چشمانی گریان به سوی شاه می رود و تعظیم می کند.
فرخزاد با دیدن سپاه بزرگ ماهوی نور امیدی در دلش شروع به تابیدن می کند و او را پند می دهد و از او می خواهد که شاه را همچون دو دیده خود نگاه دارد و ماهوی نیز می پذیرد.
پس از مدتی ماهوی سوری در اندیشه رسیدن به شاهی می افتد و تصمیم به کشتن شاهنشاه و رسیدن به پادشاهی ایران میگیرد.
بر این نیز بگذشت چندی سپهر / جدا شد زمغر بداندیش مهر
شبان را همی تخت کرد آرزوی / دگرگونه تر گشت به آیین خوی
خودکامه شدن ماهوی و تصمیم به کشتن یزدگرد
ماهوی سوری برای اجرای نقشه شوم خود نامه ای به بیژن فرماندار شهر سمرقند می فرستد و او را به جنگ شاهنشاه می خواند و او پسرش برسام را با ۱۰ هزار تن سوار به جنگ یزدگرد می فرستد و سپاه بیژن به یک هفته به شهر مرو می رسند و ماهوی که در نهان با سپاه بیژن همدست بود با یزدگرد به جنگ سپاه ترکان می رود و در میان جنگ ناگهان به یزدگرد و همراهانش پشت می کند و از جنگ می گریزند و در اینجا یزدگرد از نیرنگ ماهوی آگاه می شود و بسیار خشمگین می شود و همچون یک شیر درنده شهامت های بسیاری از خود نشان می دهد، طوری که کسی یارای جنگیدن با او را پیدا نمی کند و چون همه همراهانش کشته می شوند رو به گریز می نهد و در آسیابانی پنهان می شود.
ماهوی سوری کس به جاهای مختلف شهر برای یافتن یزدگرد می فرستد، ولی بزرگان مرو ازجمله هرمزد خُراد و مهرنوش، ماهوی را از کشتن شاهنشاه ایران منع می کنند ولی ماهوی بدبخت آنان را تهدید به مرگ می کند و برای پیدا کردن یزدگرد و کشتن او پاداش تعیین می کند.
پناه بردن یزدگرد به آسیابان
و اما یزدگرد شاهنشاه ایران که اکنون تنها شده بود به مدت ۳ روز در آسیابان بدون اینکه حتی خوابیده باشد پنهان شده بود و صاحب آسیابان مردی بی مایه به نام خسرو بود وارد آسیابان می شود و با دیدن چهره خورشید مانند یزدگرد با تعجب از او نام و نشانش رو می پرسد و یزدگرد خود را یک سرباز فراری از جنگ با ترکان می نامد و از او طلب خوراک می کند و خسرو نیز نان خشک برای او می آورد.
گشاد آسیابان در آسیا / به پشت اندرون بار و لختی گیا
فرومایه یی بود خسرو به نام / نه تخت و نه گنج و نه تاج و نه کام
خور خویش زان آسیا ساختی / به کاری جزین خود نپرداختی
گوی دید برسان سرو بلند / نشسته به ران سنگ چون مستمند
یکی افسری خسروی بر سرش / درفشان ز دیبای چینی برش
پس از چند روز آسیابان از زیبایی مردی که در آسیابان او بود با کسی صحبت می کرد که سربازان ماهوی از ماجرا آگاه شده و خسرو را نزد ماهوی می برد و ماهوی بی درنگ متوجه می شود که فردی که در آسیابان است کسی جز یزدگرد شاهنشاه ایران نیست و خسرو و سربازانش را برای کشتن او می فرستد و خسرو از ترس جان خویش میپذیرد و خنجری بر جگرگاه یزدگرد می زند و شاهنشاه ایران زمین را در خون خود می غلطاند.
جنگ ماهوی سوری با بیژن و کشته شدن ماهوی
پس از مرگ یزدگرد سوم، ماهوی سوری به ایالات ایران میفرستد و خود را شاهنشاه ایران می نامد و با لشگری جنگجو به شمال شرقی لشگر کشی می کند و این خبر نزد بیژن پهلوان سمرقند می رسید.
بیژن از برسام می پرسد که شاهی را که به او داده است؟ ماجرای کشتن یزدگرد را برای او بازگو می کنند و بیژن با شنیدن ماجرا از کار ماهوی خمشگین می شود و از برسام می پرسد آیا یزدگرد برادر یا پسر و یا دختری دارد که او را یاری دهیم و انتقام یزدگرد را از ماهوی بگیریم؟
برسام پاسخ می دهد که خاندان ساسانیان دیگر به سرانجام رسیده و سراسر ایران را اعراب درنوردیده اند.
بدو گفت برسام کای شهریار / سر آمد بر این تخمه بر روزگار
بر آن شهرها تازیان راست دست / که نه شاه ماند و نه یزدان پرست
پس بیژن از برسام میخواهد تا سپاهش را آماده کنند تا خود او انتقام خون یزدگرد را از ماهوی بگیرد و به بخارا لشگر کشید و منتظر رسید ماهوی و لشگرش شد که در آن حوالی در حال تصرف آن سرزمین بودند.
چون ماهوی به آن حوالی رسید و با دیدن سپاه بیژن ناگهان از فرط ترس جان از تنش پرید و بی درنگ دو سپاه در برابر یکدیگر صف آرایی کردند و در آغاز جنگ ناگهان برسام به سوی قلب سپاه ماهوی، جایی که خود او حضور داشت حمله می برد و با دلیری موفق به اسیر کردن ماهوی می شود و سپاهیان برسام از او میخواهد تا همانجا ماهوی را به قتل برساند ولی برسام مانع ازین کار می شود و او را نزد بیژن می برد.
ماهوی با دیدن بیژن مغز از سرش ناپدید می شود. بیژن او را بدنژاد و شاه کش خطاب می کند و از او دلیل کشتن شاهنشاه و یادگار انوشیروان را ازو می پرسد. ماهوی از ترس شکنجه از او میخواهد تا همانجا گردنش را بزند، ولی بیژن با شمشیر یک دست ماهوی را قطع می کند و می گوید که این دست در بدی همتا ندارد وسپس دستور میدهد تا دو پای او را ببرند و سپس گوش و بینی او را بریدند و سپس بیژن دستور می دهد تا او را در ریگ گرم رها کنند تا خوابش ببرد و سپس دستور داد تا سر ماهوی را نیز از تن جدا کنند.
بیژن پس از کشتن ماهوی دستور داد تا آتش بزرگی روشن کنند و ماهوی و سه پسرش را در آتش بسوزانند و کسی از دودمان او را زنده نگذاشت.
سرنوشت ماهوی سوری در منابع دیگر
در منابع همچون کتاب زرین کوب و تاریخ طبری آمده است که ماهوی سوری در دوران سلسله بنی امیه همچنان مرزبان خراسان باقی ماند و ابقای او در خراسان باعث شورش های بسیاری از شهرهای خراسان شد.
سرچشمه ها:
شاهنامه
زرین کوب
تاریخ طبری