مقایسهای میان ورزش در ایران و یونان
دکتر شروین وکیلی
هوپلیتها
تاریخ جنگ در یونانِ عصر کلاسیک با نام هوپلیتها گره خورده است. نام هوپلیت احتمالاً از واژهی «هوپلون» یونانی مشتق شده است که «سپرِ گِرد» معنی میدهد و از گویش آرگوسی گرفته شده است. هوپلیتهای یونانی، سربازان پیادهای بودند که در بیشتر اوقات سال به کار کشاورزی میپرداختند، اما با آغاز جنگ به میدان میرفتند. هوپلیتها سلاحها و آرایش نظامی خاص خود را داشتند و در صفهایی به هم پیوسته به میدان گام میگذاشتند و با سلاحهایی سنتی با حریفانشان درمیآویختند. شواهد تاریخی نشان میدهد که الگوی رزمی هوپلیتها منحصربهفرد یا تازه نبوده و در تمام جامعههای کشاورز سادهای که هنوز به قدر کافی تمایز نیافتهاند و نقش اجتماعی کشاورزان و سربازان از هم تفکیک نشده، ارتشی با شکل و ساختِ شبیه به هوپلیتها وجود داشته است. قدیمیترین نشانه از ارتشهای اینچنینی، به نقش جنگجویان سومری بر ستون کرکسها مربوط میشود که قدمتش به هزارهی سوم پ.م. برمیگردد و پیروزیهای نََرامسین را بر همسایگانش روایت میکند. بر این ستون، ردیفهایی منظم از سربازان پیاده دیده میشوند که به کلاهخود و سپر و نیزه مجهزند و توسط سردارانی که شمشیر در دست دارند راهنمایی میشوند (O’Connel, 1989: 32 – ۳۷). این شکل و شمایلی است که عیناً در هوپلیتهای یونانی هم دیده میشود. پیادهنظام هوپلیت، برای نخستین بار در دولتشهر آرگوس زاده شد. چنانکه گفتیم، نام هوپلیت از گویش این مردم گرفته شده و نخستین زره هوپلیت را هم در همین شهر کشف کردهاند. این زره، کلاهخودی تیغهدار و زره سینهای مفرغین است که در سدهی هشتم پ.م ساخته شده است. تیغهی روی کلاهخود، آشکارا از کلاهخود سربازان هراسانگیز آشوری وامگیری شده است که در آن دوران هنوز در فنیقیه و آسیای صغیر حضور نظامی داشتند. تصویر هوپلیتها برای نخستینبار در سدهی هفتم پ.م. بر گلدانها پدیدار شد و کورینت، پیش از سایر شهرها، این شیوه را وامگیری کرد. برخی از گامهای بعدی تکاملِ هوپلیتها نیز در این شهر برداشته شد.
تاریخ جنگ در یونانِ عصر کلاسیک با نام هوپلیتها گره خورده است. نام هوپلیت احتمالاً از واژهی «هوپلون» یونانی مشتق شده است که «سپرِ گِرد» معنی میدهد و از گویش آرگوسی گرفته شده است. هوپلیتهای یونانی، سربازان پیادهای بودند که در بیشتر اوقات سال به کار کشاورزی میپرداختند، اما با آغاز جنگ به میدان میرفتند. هوپلیتها سلاحها و آرایش نظامی خاص خود را داشتند و در صفهایی به هم پیوسته به میدان گام میگذاشتند و با سلاحهایی سنتی با حریفانشان درمیآویختند. شواهد تاریخی نشان میدهد که الگوی رزمی هوپلیتها منحصربهفرد یا تازه نبوده و در تمام جامعههای کشاورز سادهای که هنوز به قدر کافی تمایز نیافتهاند و نقش اجتماعی کشاورزان و سربازان از هم تفکیک نشده، ارتشی با شکل و ساختِ شبیه به هوپلیتها وجود داشته است.
هر پیادهنظام هوپلیت کشاورزی از اعضای قبیلههای یونانی بود که قطعهای زمین به وسعت حدود چهار هکتار و دست کم یک برده داشت. بین یکسوم تا نیمی از جمعیت مردان بالغ هر روستای یونانی را هوپلیتها تشکیل میدادهاند. استعداد بسیج سرباز در یونان اصولاً پایین بوده است، چنانکه به روایت آریستید، اتحادیهی دولتشهرهای یونانی پس از پیروزی پلاته (یعنی بهترین زمان از نظر آمادگی روانی یونانیان) دست به گردآوری سرباز زد و تنها توانست دههزار پیاده و هزار سواره و صد کشتی را بسیج کند (هرودوت، کتاب نهم، بند ۳۰ و ۳۲). بزرگترین ارتش بسیجشده توسط یونانیان، احتمالاً، همان بوده که در نبرد پلاته جنگید.
هوپلیتها برای راندن دشمن از هنگامهی نبرد و تصاحب میدان، تخصص یافته بودند نه کشتار دشمنان؛ از این رو، ساختار و کارکردشان وضعیتی ابتدایی را در تاریخ جنگ نشان میدهد. آن سپاهی که به عقب رانده میشد و میدان را از دست میداد، مغلوب پنداشته میشد و هوپلیتها برای تعقیب و کشتار ایشان کارآیی نداشتند.
در عمل، هوپلیتها در قالب صفهایی با طول صد متر تا چند کیلومتر منظم میشدند. این صفها هشت تا ۱۲ ردیف از سربازان را در بر میگرفتند که پشت سر هم میایستادند و صف یادشده را تا چند متر عمق میبخشیدند. یونانیان، هر یک از این سپاهها را «فالانکس» مینامیدند و این همان واژهای است که امروزه در قالب خوانش فرانسویاش (فالانژ) در فارسی رواج دارد.
به این ترتیب بزرگترین سپاههای یونانی میتوانستهاند ده تا سیهزار نفر را در بر بگیرند. تلفات نبردهایی که بین هوپلیتها در میگرفت، به نسبت، زیاد بوده است و تا ده درصد کل سربازان میرسید؛ یعنی، حدود پنج درصد پیروزمندان و ۱۵ درصد شکستخوردگان در هر نبرد کشته میشدند (Parker, 1995: 1-25). در کل، شیوهی نبرد یونانیان چندان سنجیده و حسابشده نبوده است؛ چنانکه در روایت مشکوک هرودوت، مردونیه به خشایارشا میگوید که یونانیان، جنگاوران ترسناکی هستند چون عملیاتشان هنگام جنگ، منطقی و معقول نیست و حتی هنگامی که پیروز میشوند تلفات زیادی را تحمل میکنند (هرودوت، کتاب هفتم، بند ۹). هم او در بخش دیگری از داستانش تعریف میکند که چگونه سیصد نفر اسپارتی با سیصد نفر از مردم آرگوس بر سر تصاحب تورِئا جنگیدند و از آنها تنها یک نفر اسپارتی زنده ماند که تورئا را تصاحب کرد (هرودوت، کتاب یکم، بندهای ۸۳ ـ۸۱).
هوپلیتها معمولاً برهنه بوده و حتی لباس عادی هم بر تن نمیکردهاند. تصاویری از هوپلیتها که بر گلدانهای یونانی یا مهرهای ایرانی ترسیم شده، نشان میدهد که هوپلیتها در بیشتر مواقع حتی پوششی برای پنهانکردن عورت خود نیز نداشتهاند. با وجود این، سربازان دولتمندتر در جنگهای مهم، زره بر تن میکردهاند. زره، تنها به پوششی مفرغی محدود میشد که روی سینه را میپوشاند و زره محافظِ کل بدن در میان هوپلیتها رایج نبوده است. فنآوری ساخت سپر و زره در میان ایشان چندان پیشرفته نبود. از این رو، سپرها و زرهها بسیار سنگین بودهاند. وزن یک زره سینه بین ۲۰ـ۱۵ کیلوگرم بوده که اگر با وزن کلاهخود (۱۰ـ۵ کیلوگرم) و سپر (۱۰ کیلوگرم) جمع بسته شود وزنی ۴۰ـ۳۰ کیلوگرمی را به بدن سرباز میافزاید (Hanson, 1998). حمل چنین وزنی دشوار بوده و هوپلیتها را به سادگی خسته میکرده است؛ تازه باید به این عدد، وزن نیزه، خنجر و شمشیر را هم افزود.
هوپلیتها معمولاً برهنه بوده و حتی لباس عادی هم بر تن نمیکردهاند. تصاویری از هوپلیتها که بر گلدانهای یونانی یا مهرهای ایرانی ترسیم شده، نشان میدهد که هوپلیتها در بیشتر مواقع حتی پوششی برای پنهانکردن عورت خود نیز نداشتهاند. با وجود این، سربازان دولتمندتر در جنگهای مهم، زره بر تن میکردهاند. زره، تنها به پوششی مفرغی محدود میشد که روی سینه را میپوشاند و زره محافظِ کل بدن در میان هوپلیتها رایج نبوده است. فنآوری ساخت سپر و زره در میان ایشان چندان پیشرفته نبود. از این رو، سپرها و زرهها بسیار سنگین بودهاند. وزن یک زره سینه بین ۲۰ـ۱۵ کیلوگرم بوده که اگر با وزن کلاهخود (۱۰ـ۵ کیلوگرم) و سپر (۱۰ کیلوگرم) جمع بسته شود وزنی ۴۰ـ۳۰ کیلوگرمی را به بدن سرباز میافزاید (Hanson, 1998). حمل چنین وزنی دشوار بوده و هوپلیتها را به سادگی خسته میکرده است؛ تازه باید به این عدد، وزن نیزه، خنجر و شمشیر را هم افزود.
مهمترین بخش تسلیحات یک هوپلیت، سپرش بوده است. سپر، نماد فردیت و شرف در نزد سربازان یونان باستان بوده است. هر سپر هوپلیت، چنانکه از نامش پیداست به شکل دایرهای به قطر یک متر ساخته میشده و سه تا پنج سانتیمتر ضخامت داشته است. جنس آن از مفرغ (Parker, 1995: 15 – ۴۶) و استحکامش به قدری بوده که عملاً حریف پیاده قادر به سوراخ کردنش نبود. در مورد سپر هوپلیتها چند نکتهی جالب وجود دارد:
نخست آنکه جنس آن از مفرغ بوده و این در حالی است که سپر و زره آهنین ــکه هم محکمتر و هم با دوامتر استــ را از حدود سه سده پیش از هوپلیتها در منطقهی مدیترانه و آناتولی میشناختهاند. در ایلیاد به شمشیرهای آهنین اشارههایی شده و میدانیم که تمدن سفال خاکستری که توسط قومهای دوری به یونان وارد شده و عصر تاریکی آنجا را به دنبال داشته با شیوهی کار با آهن آشنا بوده است. بنابراین، تداوم استفاده از مفرغ در ساخت سپرها باید دلیلی داشته باشد.
برخی از نویسندگان، ارزانبودن، سبکبودن یا ضد زنگ بودن مفرغ را دلیل استفادهی بیشتر از آن دانستهاند، اما این موارد برای جنگافزار پذیرفتنی نیست، چون مفرغ از آهن، نرمتر است و پیکانها و شمشیرهای آهنین زره و سپر مفرغین را در هم میشکنند. علاوه بر این، آهن عنصری است که در پوستهی زمین به فراوانی وجود دارد و معادن آهن در دسترستر هستند. اگر فنآوری کورههای ذوب آهن وجود داشته باشد، مقدار زیادی از آهن میتواند با هزینهای اندک تولید شود. از آنجا که زره هوپلیتها هم از جنس مفرغ بوده، تنها یک دلیل میتوان برای این موضوع قید کرد و آن هم اینکه در این دوران، فنآوری استفاده از آهن در میان یونانیان هنوز آنقدر پیشرفته نبوده که اشیایی کاربردی و غیر تجملی مانند سپر و زره را از آن بسازند.
به هر صورت، خودِ مفرغ هم فلزی گرانقیمت بوده و به همین دلیل هم از دست دادن سپر یا زره برای یک روستایی یونانی باستان، خسارتی هنگفت محسوب میشده است. به همین ترتیب، به غنیمت گرفتن سپر و زره برای یونانیان چنان وسوسهکننده بوده که بخش مهمی از نبردهای ایلیاد بر سر همین زرهها و سپرها درمیگیرند. بنابراین، نخستین جنبهی اهمیت سپر، اقتصادی بوده است.
دومین نکتهی جالب در مورد سپرهای هوپلیت آن است که ارزشی نمادین داشته و به عنوان علامتی برای شرافت و شجاعت ارزش به کار میرفتهاند. همان طور که از شعار مشهورِ اسپارتیان «یا بر سپر، یا با سپر» برمیآید، انتظار یونانیان از دلاورانشان آن بوده که برای به دست آوردن غنیمتی ارزشمند ــ همچون سپر ــ بجنگند و اگر کشته شدند خفته بر سپرشان به روستایشان بازگردند. ارزش نمادین سپر در میان یونانیان امری عجیب است، چون در سایر تمدنها معمولاً سلاحهای تهاجمی است که اهمیت دارد. شمشیر بلند پارتی، نیزهی پارسی، کمان سکایی، گلادیا یا قمهی رومی و شمشیر سامورایی که نماد هویتی قومی بودهاند و علامت شرف و جسارت دانسته میشدهاند، همه، سلاحهایی تهاجمی هستند. تا جایی که من میدانم، هوپلیتهای یونانی و وارثان فرهنگیشان ــ یعنی شوالیههای قرون وسطایی ــ تنها جنگاورانی هستند که نمادشان سلاحی تدافعی است. این را در کنار این نکته بنگرید که استفاده از سپر و زره نزد برخی از تمدنها نشانهی ضعف و ترس تلقی میشده است، چنانکه سپر در میان ژاپنیها به نسبت ناشناخته بوده و پارتهای سوارکار هم رستهای کماندار و چابکسوار داشتند که از زره استفاده نمیکردند. در کنار این موارد باید به این نکته هم توجه کرد که یونانیان، علاقهی زیادی برای گریز از میدان نبرد، دیررسیدن به میدان نبرد و ترککردن همپیمانانشان داشتهاند؛ به طوری که هیچکدام از نبردهای بزرگی که شرحش در آثار نویسندگان باستانی آمده، خالی از نمونههای این گریزها و عهدشکنیها نیست. اگر تمام این شواهد را کنار هم بگذاریم به یک نتیجهی روشن در مورد روانشناسی جنگ در جهان کهن میرسیم که احتمالاً برای تاریخنویسان یونانگرا برخورنده است: هوپلیتهای یونانی از جنگ میترسیدهاند!
این ترس میتوانسته نتیجهی تلفات بالای نبردها، نامعقول بودن تصمیمهای سردارانشان یا برخورد وحشیانهی پیروزمندان با شکستخوردگان باشد.
زره و سپر هوپلیتها، با وجود زمختی و سنگینیشان، در برابر ضربات شمشیر و نیزهی پیادهها مقاوم بوده است و از این رو، سربازان پیادهی یونانی تا وقتی سر پا بودهاند میتوانستهاند به خوبی بجنگند، اما خطر موقعی رخ مینمود که سربازی به زمین بیفتد. وزن تسلیحات متصل به هوپلیتها به قدری زیاد و فشردگی پیادهها در اطرافشان به قدری زیاد بود که بر زمین افتادن برایشان مترادف بود با لگدمال و کشتهشدن در زیر دستوپای جنگجویان خودی و دشمن. علاوه بر این، پرتاب نیزه و شمشیری که از روبهرو به هوپلیتها وارد میشد توسط زره و سپرشان دفع میشد، اما نیزه یا شمشیری که از بالا به سوی سربازی بر زمین افتاده نشانه میرفت از زرهش رد میشد و او را از میان میبرد. تحلیل اسکلتهای باقیمانده از آن روزگار نشان میدهد که بیشتر هوپلیتها به دلیل آسیب به سر و صورت، دستها و نواحی اطراف کمر و پشت کشته شدهاند (Sage, 1996).
زره و سپر هوپلیتها، با وجود زمختی و سنگینیشان، در برابر ضربات شمشیر و نیزهی پیادهها مقاوم بوده است و از این رو، سربازان پیادهی یونانی تا وقتی سر پا بودهاند میتوانستهاند به خوبی بجنگند، اما خطر موقعی رخ مینمود که سربازی به زمین بیفتد. وزن تسلیحات متصل به هوپلیتها به قدری زیاد و فشردگی پیادهها در اطرافشان به قدری زیاد بود که بر زمین افتادن برایشان مترادف بود با لگدمال و کشتهشدن در زیر دستوپای جنگجویان خودی و دشمن. علاوه بر این، پرتاب نیزه و شمشیری که از روبهرو به هوپلیتها وارد میشد توسط زره و سپرشان دفع میشد، اما نیزه یا شمشیری که از بالا به سوی سربازی بر زمین افتاده نشانه میرفت از زرهش رد میشد و او را از میان میبرد. تحلیل اسکلتهای باقیمانده از آن روزگار نشان میدهد که بیشتر هوپلیتها به دلیل آسیب به سر و صورت، دستها و نواحی اطراف کمر و پشت کشته شدهاند.
هوپلیتها، روستاییانی بودند که سربازی را به عنوان شغلی رسمی در پیش نگرفته بودند و بنابراین انضباط فردی و گروهی چندانی بر ایشان حاکم نبود. یک شاخص مهم برای سنجش درجهی انضباط فردی و جمعی در یک ارتش، بررسی ورزشهایی است که بین مردان جامعهی پشتیبانش رواج دارد. ورزشهایی که در میان یونانیان رواج داشت با توجه به آثار زیادی که از بازیهای المپیک باقی مانده، به خوبی قابلبازسازی است.
یونانیان باستان پنج رشتهی ورزشی اصلی (پنتاتلون) را میشناختهاند (یگر، ۱۳۷۶، جلد ۱) که هنوز هم در قالب پنج حلقهی نماد مسابقات المپیک به عنوان یک نماد به حیات خود ادامه میدهد. این پنج رشته عبارت بودهاند از:
ـ آلما یا پرش طول و ارتفاع
ـ دیسکوسیا پرتاب وزنه
ـ دروموس یا دویدن
ـ پالِه یا کشتی
ـ پنجمین ورزش، در ابتدا پوگمِه نام داشت و شکلی از مشتزنی وحشیانه بود که بعدها به خاطر تلفات زیادی که داشت با ورزش آکونتیسیس یا پرتاب نیزه جایگزین شد.
مشتزنی که ذکرش گذشت، احتمالاً همان پانکراتیون بوده که نوعی مبارزهی تنبهتن با دست خالی بوده و هیچ قاعدهای بر آن حاکم نبود، به طوری که مسابقهدهندگان میتوانستهاند چشم یکدیگر را بیرون بیاورند و یکدیگر را گاز بگیرند. گزارشی از یکی از مسابقهدهندگان در دست است که با ناخنهای بلندش شکم حریفش را پاره کرد و شاید به این دلیل بوده که کسنوفانس این مسابقه را «دهشتناک» نامیده است (Xenophanes, Fragment 19).
از وارسی این ورزشها چند نتیجه میتوان گرفت.
نخست آنکه طبق روش مرسوم تمام ورزشهای جهان باستان، همهی آنها در ارتباط با جنگ تعریف شدهاند. ارتباط پرتاب نیزه و کشتی با جنگیدن به قدر کافی روشن است. پرتاب وزنه هم احتمالاً به پرتکردن سنگ مربوط میشده که بین سربازان یونانی رواج داشته و در متنهای کهن یونانی مرتب به سربازانی که سنگ پرت میکنند برمیخوریم. این امر که پرتاب سنگ برای یونانیان این قدر مهم بوده، نشانگر ابتداییبودن فنآوری جنگیدن در میانشان است، چون سنگ، اولین سلاح پرتابی ابداعشده در میان نخستیهاست که حتی اجداد غیر انسان ما نیز از آن استفاده میکردهاند و هنوز هم شامپانزهها و بابونها چنین میکنند!
نکتهی جالب دوم آن است که دویدن و پریدن هم ورزش محسوب میشدهاند. ما میدانیم که در زمانهای دور، نیاکان هوپلیتها هنگام حمله به دشمن میدویدهاند، اما در عصر کلاسیک که ورزشهای المپیک در آن بیش از همیشه رواج داشته، هوپلیتهایی که چهل پنجاه کیلو وزنه به خود آویخته بودند هنگام حمله نمیدویدهاند، بلکه در صفوفی بههمفشرده و گروهی دست به پیشرویِ قدم به قدم میزدهاند. به همین دلیل هم دویدن سربازان آتنی در جنگ ماراتون را به جنگی نامنظم و تعقیب سپاهی در حال عقبنشینی تعبیر کردهاند (بدیع، ۳۸۳؛ جلد چهارم).
به این ترتیب یک حدس جسورانه آن است که دویدن و پریدن ورزشهایی مربوط به فرار و نه حمله بوده باشند! این به معنای رسمیتیافتن و نهادینهشدن فرار در میان یونانیان است. امری که با اشعار سرخوشانهی یونانیانی مانند آرخیلوخوس که دربارهی فرارکردنش از چنگ دشمن و رهاکردن سپرش در میدان، ترانه میساخت هم جور درمیآید. ناگفته نماند که این رسمیتیافتن فرار احتمالاً در اسپارت وجود نداشته است چون میبینیم در میان هفتهزار نفری که به نبرد ترموپولای میروند، همه جز اسپارتیها و متحدانشان میگریزند. همین اسپارتیها هم بعد از شنیدن شعر آرخیلائوس او را از شهروندی اسپارت محروم میکنند!
نکتهای که از مرور این ورزشها برمیآید آن است که هیچ کدام از آنها شکلی گروهی ندارد. تمام این ورزشها انفرادی هستند و رقابت افراد هم در آنها به صورت تکبهتک صورت میگیرد؛ یعنی، درست مشابه با الگوی کهن همری جنگ. این بدان معناست که احتمالاً مشق نظامی به تعریفی که ما برای ارتشهای جدید میشناسیم در میان یونانیان پدیدهای ریشهدار نبوده است.
سومین نکتهای که از مرور این ورزشها برمیآید آن است که هیچ کدام از آنها شکلی گروهی ندارد. تمام این ورزشها انفرادی هستند و رقابت افراد هم در آنها به صورت تکبهتک صورت میگیرد؛ یعنی، درست مشابه با الگوی کهن همری جنگ. این بدان معناست که احتمالاً مشق نظامی به تعریفی که ما برای ارتشهای جدید میشناسیم در میان یونانیان پدیدهای ریشهدار نبوده است. بد نیست، اکنون که این بحثها را کردیم، به مقایسهای کوچک هم بپردازیم.
ما در مورد ورزشهای رایج در ایران باستان چیزهای زیادی نمیدانیم، اما تردیدی وجود ندارد که شکلی از هنرهای رزمی ــ احتمالاً در پیوند با آیین میترایی ــ در ایران رواج داشته است. همچنین نقل قول هرودوت را هم داریم که ورزشهای اصلی ایرانیان را شنا و سوارکاری و کمانگیری قید میکند. از دیگر متنهای یونانی هم برمیآید که شکار از ورزشهای محبوب ایرانیان بوده و شکار، ورزشی کاملاً گروهی است.
شکارکردن که در تمام کشورهای شرقی به عنوان نوعی تمرین نظامی اهمیت داشته در یونان فاقد ارزش تلقی میشده است. بیشتر نشانههایی که از شکار در یونان باقی مانده است به کشتن جانورانی مانند گراز و روباه و گرگ مربوط میشود که برای کشاورزی و دامپروری خطرناکند. شیوهی این کنترل جمعیت جانوران زیانمند هم برخلاف کشورهای شرقیتر، ارتباطی با دلاوری و اثبات شجاعت نداشته است، چنانکه معمولاً برای کشتن پلنگ، گوشتهایی سمی را در جنگل میگذاشتهاند. به این حقیقت هم باید توجه کرد که در یونان، زنان شکار نمیکردهاند (Fox, 1996).
در ایران، شکار، سنتی کهن بوده که سابقهاش به رسوم سومری و ایلامی بازمیگشته است. در این سرزمین، جنگ و شکار، همارز تلقی میشدند و جوانان از سنین پایین برای ورزیدهشدن در فنون نظامی به شکار میپرداختند. هدف از این کار، تهیهی غذا نبوده، چون در میان اشراف و خانوادهی شاهی بیش از بقیه رواج داشته است. تصاویری که از شاهِ در حال شکار شیر و سایر جانوران وحشی وجود دارد، نشانگر آن است که دست و پنجه نرمکردن رویارو با جانورانی که به قدرت شناخته میشدند یکی از شیوههای تثبیت مشروعیت شاه به عنوان اَبَرانسان/ اَبَرجنگجو بوده است. در ایران، حتی در خانوادهی سلطنتی، زنان همراه مردان به شکار میرفتهاند و این امر، گذشته از تعارضی که با افسانهی حرمسراهای شرقی دارد، نشانگر مشارکت نمادین زنان در اموری وابسته به جنگ است. مشارکتی که در همان زمان در قبیلههای سکا و سارمات همچنان به شدت ادامه داشت و در ایران نیز در قالب همراهی زنان شاه با اردوهای جنگی، به شکلی نمادین، دنبال میشده است.
در ایران، شکار، سنتی کهن بوده که سابقهاش به رسوم سومری و ایلامی بازمیگشته است. در این سرزمین، جنگ و شکار، همارز تلقی میشدند و جوانان از سنین پایین برای ورزیدهشدن در فنون نظامی به شکار میپرداختند. هدف از این کار، تهیهی غذا نبوده، چون در میان اشراف و خانوادهی شاهی بیش از بقیه رواج داشته است. تصاویری که از شاهِ در حال شکار شیر و سایر جانوران وحشی وجود دارد، نشانگر آن است که دست و پنجه نرمکردن رویارو با جانورانی که به قدرت شناخته میشدند یکی از شیوههای تثبیت مشروعیت شاه به عنوان اَبَرانسان/ اَبَرجنگجو بوده است. در ایران، حتی در خانوادهی سلطنتی، زنان همراه مردان به شکار میرفتهاند و این امر، گذشته از تعارضی که با افسانهی حرمسراهای شرقی دارد، نشانگر مشارکت نمادین زنان در اموری وابسته به جنگ است. مشارکتی که در همان زمان در قبیلههای سکا و سارمات همچنان به شدت ادامه داشت و در ایران نیز در قالب همراهی زنان شاه با اردوهای جنگی، به شکلی نمادین، دنبال میشده است.
در سدهی چهارم پ.م. یونانیان به شیوهی تربیت پارسی و الگوهای ورزش رایج در میان ایرانیان توجه کردند و رسالههای زیادی در ستایش آن نگاشتند. یکی از متنهای جالبی که در این هنگام دربارهی شکار نوشته شد «کونِگِتیکوس» اثر کسنوفانس است. در این رساله، کسنوفانس تمایز میان شکار در میان ایرانیان و یونانیان را شرح میدهد و سرمشق ایرانی را به عنوان روش درست تربیت مردان دلاور میستاید. او که دلباختهی اسب و تربیت اسب بود، تربیت سگ و اسب را از عناصر اصلی پشتیبان شکار در ایران میداند و به این ترتیب چنین مینماید که الگوی آشنای شکار دستهجمعی سوارکاران به همراه گلهای سگ که هنوز در انگلستان به عنوان ورزشی اشرافی رواج دارد، قدمتی بسیار زیاد داشته باشد. افلاطون نیز مانند او به ستایش از شکار به شیوهی ایرانی میپردازد و حضور سگ و اسب در شکار را لازم میداند و روشهایی مانند ماهیگیری و دامگستری برای پرندگان ــ یعنی شیوههای سنتی شکار جانوران در یونان ــ را از ردهی آموزشهای ارزشمند، بیرون میبیند و آنان را نشانهی طمع و دونپایگی میداند (یگر، ۱۳۷۶؛ جلد سوم).
کسنوفانس در رسالهاش میکوشد تا اصل و نسبی یونانی برای شکار پیدا کند و به این ترتیب آن را همچون شیوهای یونانی از تربیت تشویق کند. صرفِ تلاش او برای انجام این کار نشان میدهد شکار به عنوان شیوهای از تربیت در یونان تازگی داشته است و امری وارداتی و نیازمند مشروعیت محسوب میشده است. کسنوفانس شکار را ابداع آپولون و خواهرش آرتمیس میداند و افسانهای را روایت میکند که بر مبنای آن، این دو خدا مهارت شکارکردن را به «خیرون» اهدا کردند که انسان ـ اسبی خردمند بود. خیرون، استاد آخیلس بود و به این ترتیب نخستین آموزگار فنون شکار به پهلوانان یونانی محسوب میشد.
حتی در این افسانه هم رد پای منشأ شرقی شکار به چشم میخورد چون یونانیان فنون سوارکاری و تربیت اسب را از ایرانیان وامگیری کردند و در ابتدای کار با این جانور، ناآشنا بودند. انسان ـ اسب (کِنتوروس)هایی مانند خیرون، نمونهای از این ناآشنایی با اسب بودند. این موجودات، تنهای شبیه به اسب داشتند و از کمر به بالا بدنشان به انسان شبیه بود. شواهد تاریخی نشان میدهد که کنتورها بازتاب مشاهدهی سوارکاران آریایی در چشم بومیانی بودهاند که تا آن هنگام کسی را سوار بر اسب ندیده بودند و ترکیب سوارکار و مرکبش را به عنوان موجودی واحد و ترسناک در نظر میگرفتهاند. انعکاس فرهنگی مشابهی در زمان فتح قارهی آمریکا هم رخ داد؛ یعنی، سرخپوستانی که تا آن هنگام اسب ندیده بودند، هنگام پیادهشدن سوارکاران اسپانیایی از اسبشان گمان میکردند با موجودی واحد سروکار دارند که بدنش دو تکه میشود. به این ترتیب، کنتورها که نظیری در اساطیر ایرانی و شرقیتر ندارند، نمودی از سوارکارانی بودهاند که احتمالاً همزمان با مهاجرت قبیلههای یونانی با ایشان برخورد داشتند. از شواهد تاریخی چنین برمیآید که برخی از قبیلههای آریایی مانند کیمریها و موج اول مهاجران یونانی نیز فنون سواریگرفتن از اسب را نمیشناختهاند.
ناآشنایی با اسب به قدری در تاریخ یونان رواج داشته که سوارهنظام تا هنگام حملهی مقدونیان در ارتشهای یونانی اهمیتی نداشت و فنون تربیت اسب تا زمانی دراز هنری تجملی بود که در انحصار طبقهی اشراف قرار داشت. از این رو، نامهای دارای واژهی هیپیس (به معنای اسب) بر اشرافیبودن تبارِ دارندهشان دلالت میکنند. در عصر کلاسیک یونانی چنین نامهایی در میان اشراف یونانی بسیار رواج داشت که مشهورترینهایشان عبارت بود از: هیپوکراتس (بقراط)، هیپیاس، فیلیپِِس (فیلیپ) و هیپولوتوس (هیپولیت).
کنتورها در اساطیر یونانی نقشی جالب بر عهده داشتند. آنان همواره موجوداتی غیر یونانی با فرهنگ غنی و خِردی بسیار دانسته میشدند. در این میان، به ویژه خیرون جایگاهی ممتاز داشت. او همان کسی بود که آخیلس را پرورد و در آخر به دست هراکلس کشته شد. او پیش از مرگ موفق شد همسر هراکلس را فریب دهد و طوری مقدمهچینی کند که در نهایت قاتلش مسموم شود و از پای درآید، بنابراین خیرون رابطهای نزدیک با بزرگترین دو قهرمان یونانی داشت، به طوری که استاد و پرورندهی یکی و قاتل دیگری تلقی میشد.
به این ترتیب با واسازی تلاش کسنوفانس برای اثبات اصلونسب یونانی شکار با اسب، میتوان تفسیری واژگونه به دست داد و خارجیبودن این ورزش را نتیجه گرفت. به عنوان یک دلیل دیگر، میتوان به نقشهای روی کوزههای یونانی اشاره کرد. این نقشها بسیار به ندرت سوارکاران را نشان میدهند. بسیاری از این نقشها تصاویری از شکارچیان را باز مینمایند، اما در تمام این موارد شکارچیان پیاده هستند و جز کمانی کوچک در دست ندارند. کمانی که احتمالاً برای شکار خرگوش یا پرندگان کاربرد داشته است. جالب آنکه کسنوفانس هم در رسالهاش به این نکته اشاره میکند و بخش عمدهی بحث خود را به شکار خرگوش اختصاص میدهد. او بر شکار آهو و گراز هم تأکید میکند و پیداست که آن را به عنوان رسمی تازه و ارزشمند به یونانیان معرفی میکند. با وجود این، همچنان از اشکال باستانی شکارِ جانوران وحشی که در ایران رواج داشته دوری میگزیند و شکار شیر و ببر و پلنگ و خرس ــ یعنی جانوران درندهی نیرومند ــ را ویژهی ساکنان آسیا، آناتولی و مقدونیه میداند (Xenophanes, Kunegetikus)؛ یعنی، همان جایی که قلمرو ایران هخامنشی را تشکیل میداده است.
با توجه به این دادهها به نظر میرسد ماهیت ورزشهای ایرانیان و یونانیان با هم متفاوت بوده باشد. برجستگی شکار در نزد ایرانیان و گروهیبودن این ورزش، اگر با وضعیت امروزین ورزش در کشورمان مقایسه شود، معنادارتر جلوه میکند. گویی امروزه جای ایرانیان و غربیان عوض شده باشد چون مقامهای قهرمانی ایرانیان به رشتههای انفرادی مانند کشتی و وزنهبرداری محدود میشود؛ امری که نشانهی کاستهشدن از انضباط گروهی و هماهنگی قراردادهای حاکم بر تولید قدرت جمعی است.
با توجه به این دادهها به نظر میرسد ماهیت ورزشهای ایرانیان و یونانیان با هم متفاوت بوده باشد. برجستگی شکار در نزد ایرانیان و گروهیبودن این ورزش، اگر با وضعیت امروزین ورزش در کشورمان مقایسه شود، معنادارتر جلوه میکند. گویی امروزه جای ایرانیان و غربیان عوض شده باشد چون مقامهای قهرمانی ایرانیان به رشتههای انفرادی مانند کشتی و وزنهبرداری محدود میشود؛ امری که نشانهی کاستهشدن از انضباط گروهی و هماهنگی قراردادهای حاکم بر تولید قدرت جمعی است.
گذشته از شواهدی که از بررسی ورزشهای یونانی به دست میآید از منابع دیگر نیز میدانیم که یونانیان از انضباط سپاهی بیبهره بودهاند. هرودوت در شرح ماجرای شورش ایونیه ماجرای سرداری فوکایایی به نام «دیونوسوس» را شرح میدهد که نیروهای یونانی را گرد آورد و به آنها هشدار داد که اگر «همچنان بیانضباط باقی بمانند» بیتردید از شاه بزرگ شکست خواهند خورد. آن گاه از ایشان خواست تا از دستوراتش پیروی کنند و از فردای آن روز همه را بر کشتیها نشاند و وادارشان کرد با هم تمرینات نظامی انجام دهند. یونانیان تا هفت روز از او پیروی کردند، اما بعد چون دیدند تمرینها دشوار است، شورش کردند و او را از فرماندهی خلع نمودند و دیگر تمرین نظامی نکردند! (هرودوت، کتاب ششم، بندهای ۱۱ و ۱۲)
در قدیم، تنها دولتشهر یونانی که نشانی از انضباط نظامی در آن یافت میشد اسپارت بود. قوانین لوکورگی، چنانکه از روایتهای پلوتارک برمیآید، چارچوبی انضباطی را تعریف میکردند که اسپارتها را از سویی به بهترین سربازان و از سوی دیگر به منضبطترینِ دولتشهر یونانی تبدیل میکرده است.
کودکان اسپارتی از هفتسالگی به سربازخانهها سپرده میشدند و با شدیدترین تمرینهای نظامی پرورش مییافتند. آنان تمام سال را با سر تراشیده و تن برهنه میگذراندند، و سالی یک دست لباس بیشتر نداشتند که آن هم بیشتر به ملافهای بلند شبیه بود. البته باید در نظر داشت که زمستانهای پلوپونسوس به سختی سایر نقاط نیست و هوا در این منطقه معتدل است. اسپارتیها هرگز حمام نمیرفتند و شبها بر تودههایی از کاه میخوابیدند. وقتی بزرگ میشدند، میتوانستند موهایشان را بلند نگاه دارند، ولی فقط هنگام رفتن به میدان نبرد سرشان را شانه میکردند.
نظامیان اسپارتی که آموزش این کودکان را بر عهده داشتند، مرتب از آنها بیگاری میکشیدند و هر روز آنها را به سختی تنبیه میکردند. بسیاری از آنها در جریان همین تمرینها کشته میشدند و برخی دیگر در اثر تنبیههای شدیدی که مرتب تحمل میکردند، میمردند. پلوتارک، داستان کودکانی را روایت میکند که در معبد دیانا آنقدر شلاق خوردند تا مردند.
پایینبودن سطح انضباط گروهی در میان هوپلیتها و تمایلی که برای گریختن از میدان نبرد نشان میدادند تا حدودی وضعیت آرایش جنگیشان را توجیه میکند. هوپلیتها در قالب صفوفی به هم فشرده و تنگاتنگ به جنگ میپرداختند به طوری که در عمل، هر سربازی از سه طرف با سربازان دیگر احاطه شده بود و راهی جز هجوم به سمت جلو نداشت. این آرایش جنگی جالب از سویی سادهترین راه برای هماهنگکردن حرکت سربازان بود و از سوی دیگر فرارکردنشان را ناممکن میساخت، چون هوپلیتی که در یک صف فشرده قرار داشت، خواه ناخواه زیر فشار افراد اطراف خویش به جلو کشیده میشد.
به این ترتیب، اسپارتیها از کودکی با رنجکشیدن و اطاعتکردن خو میگرفتند. آنان در نوجوانی میآموختند که چگونه دزدی کنند و به عنوان تمرینی برای اثبات بلوغ و مردانگی خود، شبها در بیرون از خانهی بردگان کمین میکردند و نیرومندترینِ بردگان را غافلگیر کرده و به قتل میرساندند. در صورتی که این نوجوانان هنگام دزدی گرفتار میشدند، تنبیههایی وحشتناک انتظارشان را میکشید. به همین دلیل هم در آن داستان مشهور، کودکی اسپارتی که روباهی را دزدیده بود و آن را زیر پیراهنش پنهان کرده بود، وقتی روباه شروع به دریدن شکمش کرد از ترس آنکه دزدیاش لو برود، هیچ نگفت و آنقدر درد را تحمل کرد تا جان سپرد (پلوتارک، لوکورگوس). اسپارتیها تنها یونانیانی بودند که به مفهوم سرباز حرفهای نزدیک شدند. حرفهایشدنِ جنگ، فرآیندی بود که به تدریج و به دنبال آزمون و خطاهای بسیار به مناطق شمالی یونان راه یافت.
پایینبودن سطح انضباط گروهی در میان هوپلیتها و تمایلی که برای گریختن از میدان نبرد نشان میدادند تا حدودی وضعیت آرایش جنگیشان را توجیه میکند. هوپلیتها در قالب صفوفی به هم فشرده و تنگاتنگ به جنگ میپرداختند به طوری که در عمل، هر سربازی از سه طرف با سربازان دیگر احاطه شده بود و راهی جز هجوم به سمت جلو نداشت. این آرایش جنگی جالب از سویی سادهترین راه برای هماهنگکردن حرکت سربازان بود و از سوی دیگر فرارکردنشان را ناممکن میساخت، چون هوپلیتی که در یک صف فشرده قرار داشت، خواه ناخواه زیر فشار افراد اطراف خویش به جلو کشیده میشد.
با وجود این، نظام هوپلیتی تنها در شرایطی خاص کارآیی داشت. هنگامی که در اواخر سدهی چهارم پ.م. ایفیکراتس آتنی از پیادههای سبکاسلحهی بربرِ بومی غرب یونان شکست خورد، نقطهضعف هوپلیتها آشکار شد. ایفیکراتس با بنیان نهادن یک نیروی پیادهی سبکاسلحهی حرفهای به این شکست واکنش نشان داد و همین رسته از سربازان بودند که توانستند بر هوپلیتهای سنگیناسلحهی اسپارتی غلبه کنند. به دنبال آن، زمان مرگ نظام هوپلیتی فرارسید. آخرین نبردی که هوپلیتها در آن به میدان آمدند جنگ مانتینِئا بود که بین تبس و اسپارت در گرفت.