راز های ناگفته ” نقش رستم ” گورستان سلطنتی هخامنشیان+تصاویر
نکروپولیس(نقش رستم) شیراز محوطهای تاریخی در کوههای فارس است و کهنترین بناها، آرامگاهها، نقش برجستهها و کتیبههای ایران باستان در آن قرار گرفتهاند.
به گزارش اول فارس، در اطراف نکروپولیس(نقش رستم)، مناطق تاریخی دیگری نیز قرار دارند که منبع تاریخی مهمی برای شناختن تاریخ و تمدن ایران در دوره پیش از میلاد و اوایل سالهای میلادی به شمار میروند.
نکروپولیس(نقش رستم) محوطهای باستانی است که شامل تخته سنگی عظیم با یادگارهای تاریخی از سه دوره تاریخی ایلامیان، هخامنشیان و ساسانیان میشود. کنکاشهای باستانشناسی در صخره نکروپولیس(نقش رستم) اطلاعات قابل توجهی از این سه دوره تاریخی ایران باستان و تمدن کهن ایرانی ارائه میکند.
نقش رستم مجموعهای باستانی در زنگیآباد واقع در شمال شهرستان مرودشت استان فارس ایران است که در فاصلهٔ ۶ کیلومتری از تخت جمشید قرار دارد. این محوطهٔ باستانی یادمانهایی از ایلامیان، هخامنشیان و ساسانیان را در خود جای دادهاست و از حدود سال ۱۲۰۰ پیش از میلاد تا ۶۲۵ میلادی همواره مورد توجه بودهاست زیرا آرامگاه چهار تن از شاهنشاهان هخامنشی، نقش برجستههای پرشماری از وقایع مهم دوران ساسانیان، بنای کعبه زرتشت و نقشبرجستهٔ ویران شدهای از دوران ایلامیان در این مکان قرار دارند و در دورهٔ ساسانی، محوطهٔ نقش رستم از نظر دینی و ملی نیز اهمیت بسیار داشتهاست.
در گذشته، نام این مکان سهگنبدان یا دوگنبدان بودهاست که در میان مردم منطقه، به نامهای کوه حاجیآباد،کوه استخر یا کوه نِفِشت نیز خوانده میشد و احتمالاً نام نقش رستم پس از آنکه ایرانیان میان رستم، پهلوان شاهنامه و سنگ نگارههای شاهان ساسانی ارتباط برقرار کردند به این مکان داده شد.
کهنترین نقش موجود در نقش رستم مربوط به دورهٔ ایلام است که نقش دو ایزد و ایزدبانو و شاه و ملکه را به تصویر کشیده بود اما سپس در دورهٔ ساسانی، بهرام دوم بخشهایی از آن را پاک کرد و نقش خود و درباریانش را به جای آن تراشید.
کعبه زرتشت بنای سنگی و بُرج مانند موجود در این محوطه است که به احتمال بسیار در دورهٔ هخامنشی ساخته شده بود و کاربرد آن تاکنون مشخص نشدهاست؛ بر سه گوشهٔ این بنا دو کتیبه از شاپور یکم و کرتیر نوشته شدهاست که از نظر تاریخی ارزش بسیاری دارند. چهار آرامگاه دخمهای در سینهٔ کوه رحمت کنده شدهاند که متعلق به داریوش بزرگ، خشایارشا، اردشیر یکم و داریوش دوم هستند که همهٔ آنها از ویژگیهای یکسانی برخوردارند.
از میان پادشاهان ساسانی اردشیر بابکان نخستین کسی است که در این محوطه، سنگ نگارهای تراشید. وی در حال دریافت حلقه قدرت از دست اهورامزد به نقش کشیده شدهاست. پس از وی نیز شاهان ساسانی صحنههای تاجگذاریشان یا شرح نبردها و افتخاراتشان را بر سینهٔ کوه نقش کردند. اینکه اردشیر و پسرش شاپور یکم نقشبرجستههایی را در کنار نقش برجستههای همتایان هخامنشی خود در نقش رستم تراشیدند، احتمالاً نشان از راهبردی فرهنگی و سیاسی در پیروی از گذشته داشتهاست.
نکروپولیس(نقش رستم) اولین بار در سال ۱۳۰۲ هجری شمسی، برابر با ۱۹۲۳ میلادی، توسط باستانشناس آلمانی کنکاش شد که در طی آن بقایایی از برجها و قلعههای دوران ساسانی کشف شدند. پس از گذشت ۱۳ سال از این تاریخ، در فاصله زمانی سه سال بعد کتیبهها و سنگنگارههای نکروپولیس(نقش رستم) نیز از میان صخرهها و سنگها به دست آمدند. آبانباری در ضلع غربی نکروپولیس(نقش رستم) و باقی مانده سایر کاخها و بناها، در طول کاوشهای بعدی بهترتیب کشف شدند.
نکروپولیس(نقش رستم) کجاست؟
منطقه باستانی نکروپولیس(نقش رستم) از جاهای دیدنی مرودشت است و در حدود ۱۰ کیلومتری شمال پرسپولیس یا تخت جمشید در استان فارس قرار دارد. نکروپولیس(نقش رستم) فاصله کوتاهی نیز با نقش رجب دارد و تنها با طی سه کیلومتر میتوانید از نکروپولیس(نقش رستم) به نقش رجب برسید. منطقه نکروپولیس(نقش رستم) در استان فارس به بخشهای جنوبی کشور نزدیک است و برای تردد به آن از نواحی شمال، شمال شرقی و شمال غربی کشور باید مسیری طولانی را طی کنید.
با توجه به قرار گرفتن نکروپولیس(نقش رستم) در منطقهای خشک و بیابانی، بهترین زمان سفر به نکروپولیس(نقش رستم)، اوایل پاییز، اواخر زمستان و اوایل بهار است. روزهای بارانی و برفی نیز برای بازدید از این منطقه مناسب نیست؛ زیرا بهدلیل وجود مسیر خاکی پیاده روی، ممکن است دچار مشکل شوید.
فاصله تهران تا نکروپولیس(نقش رستم) در حدود ۸۵۰ کیلومتر است. برای رفتن به نکروپولیس(نقش رستم) شیراز از تهران باید در مسیر خروجی جنوب تهران به اتوبان خلیج فارس وارد شوید. با گذشتن از استانهای قم و اصفهان در این مسیر به استان فارس خواهید رسید. در طول این مسافت از شهرهای قم، کاشان، نطنز، اصفهان و آباده خواهید گذشت. پس از رسیدن به پاسارگاد، مسیرتان را بهسمت سعادت شهر ادامه دهید. از سمت غرب سعادت شهر، در بزرگراه مرودشت-سعادت شهر تا خروجی روستاهای شول و زنگی آباد حرکت کنید. این خروجی در سمت راست، از جاده سروئی شما را به نکروپولیس(نقش رستم) میرساند. برای تردد به نکروپولیس(نقش رستم) از شهرهای شمالی باید از تهران، شهرهای غربی از اصفهان، شهرهای جنوبی از شیراز و شهرهای شرق و شمال شرق از شهرهای کرمان و یزد عبور کنید. پس با توجه به محل سکونتتان، بهترین مسیر را انتخاب کنید.
فاصله شیراز تا نکروپولیس(نقش رستم) در حدود ۷۰ کیلومتر است. اگر از جنوب کشور به این منطقه میروید، از شهر شیراز در جهت شمال تا کمربندی مرودشت بروید و از جنوب بزرگراه مرودشت-سعادت شهر تا خروجی روستای شول ادامه دهید و سپس به چپ بپیچید تا به نکروپولیس(نقش رستم) برسید. نقش رجب و تخت جمشید در سوی مخالف خروجی نکروپولیس(نقش رستم) در بزرگراه مرودشت-سعادت شهر قرار گرفتهاند. با توجه به نزدیکی این بناها به یکدیگر میتوانید برای بازدید از آنها در یک روز برنامهریزی کنید؛ اما به خاطر داشته باشید برای این کار باید پس از اقامت شبانه در یکی از شهرهای اطراف این جاذبهها، صبح زود برای بازدید راهی شوید. بازدید از منطقه تخت جمشید و نکروپولیس(نقش رستم) میتواند با توجه به علاقهمندی شما تا چند ساعت هم طول بکشد.
آرامگاه در سنگ کنده شده داریوش بزرگ از مهمترین و والا مقامترین یادگارهای تاریخی ایران است. داریوش از خاندان هخامنشی و از تیره پاسارگاردی و از قوم پارسی و از نژاد آریائی بود. پدران وی از دیرباز بر پارس پادشاهی داشتند، و پسر عموی پدرش، کورش بزرگ و پسر او کمبوجیه، پهناورترین شاهنشاهی تاریخ را بوجود آوردند که از رود دانوب در اروپا تا دریای آرال در آسیای مرکزی و از اقیانوس هند و رود سند تا حبشه و لیبی گسترش داشت.
کارهای داریوش بزرگ
در ۵۲۲ ق.م.، وقتی کمبوجیه در مصر بود، مغی گئوماته نام با گروهی همدست شد و شاهی را از خاندان هخامنشی ربود، نیایشگاههای بزرگ را ویران کرد، خدمت نظام را برانداخت و نزدیک بود قوم ایرانی را به بردگی و نشیب رهبری کند که شاهزاده داریوش برخاست و با شش آزاده پارسی گئوماته و یارانش را از میان برد. وی آنگاه ایالات یاغی را سرکوبی کرد؛ شیوه مالیات بندی دقیق و عادلانهای بنیاد ریخت، سپاه منظم و توانایی درست کرد،
قوانین و سنتهای مردمان زیردست را گرامی داشت و فرمود جمع آوردند، گماردگان امین و شایسته به ایالات فرستاد تا اجرای قوانین را نظارت و تضمین کنند؛ کشاورزی را رواج داد؛ راهها و تنگهها و پلها ساخت، کاخها و کوشکهای بلند و باشکوه برآورد، بازرگانی را تسهیل و تشویق کرد، و در ایران نخستین شکه زر و سیم را آورد، برید (پست) درست کرد و ادبیات و تاریخنویسی را ارج نهاد (خود وی نخستین مورخ ایران بشمار میرود) و دستگاه الفبایی خط میخی فارس باستان را فرمود اختراع کردند و در اسناد و فرمانهای دولتی بکار گرفتند، و کارهای درخشان دیگر بر دست وی رفت که مجال شرحشان اینجا نیست. اهمیت داریوش در هنر سازماندهی درست و در اندیشه بلند و خلاقش و طبع ظریف ولی مردانهاش، که باعث شد شاهنشاهی هخامنشی نجات یابد و نیرو گیرد و به اوج رسد. کارهای شگرف داریوش و افکار متینش بر چنان شالوده ستبر و دور اندیشانهای استوار بود که با وجود جانشینانی ناکار دیده و خودکامه، سازمانهایش تا دویست سال پای برجا ماند و آنگاه هم که فرو افتاد، در سازمانهای بعدی خودی و بیگانه تاثیر فراوان کرد.
آماده کردن آرامگاه
این شاهنشاه دلاور و خردمند و وفادوست و هنر پرور در ۳۶ سال فرمانروایی کرد و در شصت و چهار سالگی در نوامبر ۴۸۹ ق.م. رخت از جهان بربست و کالبدش را به آرامگاهی سنگی که در «کوه نقشرستم» برایش کنده شده بود، آوردند، و در یکی از نه قبری که درون آرامگاه تعبیه شده، بدست ابدیت سپرند. این آرامگاه را به دستور خود او آماده کرده بودند. کتزیاس، مورخ یونانی که مدت چهارده سال پزشک درباری اردشیر دوم (۳۵۸-۴۰۴ ق.م.) بود، در این باره مینویسد:
«داریوش فرمان داد تا در «کوه دو تیغ» {= سه گنبدان = نکروپولیس(نقش رستم) کنونی} آرامگاهی درآوردند. این کار چنانکه خواسته وی بود، انجام شد. آنگاه بیارانش گفت که سر دیدن آرامگاه را دارد، و نزدیکترین کسانش وادارش کردند از انجام این آرزو چشم پوشد، و پیمان کردند که خودشان به جای وی رفته، آن را بازدید کنند. آنان را مغانی که بر فراز صخره سنگی جای گرفته بودند با ریسمان به بالا کشیدند. اما مارانی چند بر بالای صخره خزیدن گرفتند و مغان با دیدنشان چنان ترسیدند که بندها را رها کرده گریختند، و ان بخت برگشتگان، نگونسار بر زمین افتادند و جان باختند. داریوش به سوک و اندوهی گران فرو رفت و بفرمود تا مغان تبهکار را به دژخیم سپرند.»
گروهی از محققان، اصطلاح فوق را نه «نزدیکترین کسان» بلکه «پدر و مادر» ترجمه کردهاند، و گفتهاند که پدر و مادر داریوش، که ویشتاسپه و رودگونه نام داشتند، در بازدید از آرامگاه وی کشته شدهاند. چون آرامگاه داریوش دارای نه (۹) قبر است که هر سه قبری را درون اطاقکی کندهاند، شاید بتوان گفت که در آغاز تنها یک قبر برای شخص داریوش آماده شده بوده است ولی با فرو افتادن و مردن دو تن از نزدیکترین کسان داریوش (پدر و مادرش ؟) وی دستور داده که دو قبر دیگر هم کنار قبر اولی درآوردند، و بعدها با از جهان رفتن فرزندانی، و یا بخاطر پیشبینی مرگ آنها، دستور داده شش قبر دیگر هم بدان اضافه کنند. این استنتاج را شکل و موقعیت سه قبر اولی که کاملاً مستطیلیاند و درست روبروی در آرامگاه کنده شدهاند ـ تأیید میکند، چون قبور دیگر شکل تحول یافتهتری (تقریباً ذوزنقهای) دارند و دورتر از در آرامگاه (یعنی در سمت چپ) واقعند و معلوم است که بعد از سه قبر نخستین تراشیده شدهاند. اما از سه قبر اولی که در اطاقک روبروی در آرامگاه در آوردهاند، دو تای نخستین دارای سرپوش صاف و مستطیلی هستند در حالیکه سومی سرپوش محدب دارد و ظریفتر مینماید. از این جهت ما با اشمیت همعقیدهایم که داخلیترین قبر اطاقک روبروی در آرامگاه، قبر داریوش بزرگ بوده است. هشت قبر دیگر آرامگاه نیز لابد مدفن نزدیکترین خویشان داریوش بوده است.
علت کندن اینگونه آرامگاههای سنگی
در دین ایرانیان باستانی، آب و آتش و خاک، سه آفریده مقدس اهورمزدا بوده و مقام بلندی داشتهاند، از این جهت آنان را به پلیدی آلودن روا نمیدانستند. وقتی که جان را از تن بدر می رود.کالبد سر شده و اهریمنی بر آن نفوذ یافته، پلیدش می کند.نمی توانسته اند مرده را بسوزانند، یا در آب افکنند. و یا در خاک پنهاان سازند. پس ناچار راههای دیگری یافته بودند. یکی «خورشید نگرشن» یاد (دخمه نشینی) بوده کالبد را بر بلندی و یا در جایی پرت و دور افتاده (این مکانها بعدا به دخمه شهرت یافت) می گذرادند تا حیوانات و پرندگانن گوشتخوار به زودی گوشتش را پا کنند (یعنی همانکاری که مار و مور و کرمها در مدت زیادی با مرده بخاک سپرده می کنند)،سپس استخوانها را می گذرادند آفتاب بخورد و پاک شود، آنگاه جمعشان کرده،
در استخوان دان(= استودان،ستودان) می گذردند از این استودنها در گوشه و کنار تخت جمشید (مثلا در دامنه کوه در شمال شرقی صفه) فراوان یافت می شود.
اما راه دیگری این بود که کالبد را شکافته، قسمتهای نرم را بیرون آوردند، و با موم ویا انگبین و مشک بیالایند و به اصطلاح «مومیایی» کنند، و در درون صندوقهایی از سنگ بگذارند(که نه آب، نه آتش و نه خاک، سر پا «می ساختند»مثل آرامگاه کورش در پاسارگاد،اما بعد داریوش و جانشینانش آرامگاههای در سنگ کنده شده تهیه دیدند و همه این ها را به یک وضع ساختند که مبین اعتقادات دینی آنان بود. این رسم در دوره های بعدی کمابیش و به صورتهای مختلف رواج داشت و تا زمان آل بویه (سده دهم میلادی) ادامه یافت. چنانکه قبور پادشاهان آل بویه در کوههای ری نزدیک تهران هم از زمره آرامگاههای در سنگ در آورده شده بوده است.
توصیف کلی آرامگاه
الف: کلیات
آرامگاه داریوش بشکل صلیبی با چهار شاخه مساوری در دل صخرهای که ۶۰ متر ار تفاع دارد کنده شده است، ولی چون صلیب هیچگونه نقشی در علائم و مظاهر دوره هخامنشی ندارد، به یقین می توانیم گفت که شکل آرامگاه دارای هیچ معنی رمزی خاصی نیست. شیوه تراشیدن جبهه آرامگاه بدین ترتیب بوده است که از بالای صخرهرو به پایین سنگهای برجسته را تا اندازهای هموار کرده اند و سپس از خطی ۲۶ متر پائین تر از قله صخره، سینه کوه را در جبهه ای به وسعت ۱۰٫/۹۰ متر تراشیده و ۸٫۵۰ متر پائین رفته اند تا شاخه بالایی صلیب تمام شده، آنگاه وسعت جبهه را دو برابر کرده، دو شاخه میانی را با ارتفاع ۷٫۶۳ متر کنده اند و سپس به تراشیدن شاخه پائینی پراخته اند و ۶٫۸۰ متر دیگر پائین رفته اند ولی پیش از اینکه شاخه پایینی تمام شود، کار تراشیدن بکلی متوقف گردیده است و به همین دلیل هنوز دندانههای نتراشیده و نیمه تمام در پائین جبهه دیده می شود. بدین ترتیب ارتفاع کلی جبهه آرامگاه ۲۲٫۹۳ متر می باشد. شاخه بالایی آرامگاه یک آیین دینی و یا شاهی را نمایش میدهد.: شاهنشاه هخامنشی در جامه پارسی و با کمان(اسلحه ملی ایرانیان) بر روی سکویی سه پله ای ایستاده، آتش شاهی خویش را، که بر آتشدانی سه پله ای روبروی او می سوزد نیایش می کد. بر فراز سر شاهنشاه، انسان بالداری که مظهر ((فر کیانی)) اوست، حلقه فرمانروایی را برای داریوش می آورد و از گوشه راست صحنه، هلالی با گوی بسیار نازک سر برآورده است. سکوهای زیر پای پادشاه و زیر آتشدان، خود بر روی تختی بزرگ- که اورنگ شاهنشاهی است- جای دارند، و سی تن از نژادگان قبایل شاهنشاهی هخامنشی این اورنگ را بر سر دست گرفته، به سوی خانه ابدی داریوش می برند. در دو سوی داریوش یاران و نزدیکان وی ایستاده اند. بر دو شاخه میانی، نمای کاخی با یک در نقش است که به یقین مظهری از خانه ابدی و آن جهانی شاهنشاه هخامنشی می باشد، و در اندازه و معماری بسیار شبیه است به کاخ اختصاصی داریوش(مشهور به تچر) در تخت جمشید. د یکتای این کاخ به دهلیزی باز میشود که موازی با جبهه دو شاخه میانی صلیب، بدرون کوه پیش میرود و سه اطاقک دارد که هر کدام دارای سه قبر صندوق مانند می باشند. این نه قبر برای داریوش و ((نزدیک ترین کسان)) وی آماده شده بوده است. جبهه شاخه پایینی صلیب بی نقش است و دندانه های زمخت پایینی آن نشان میدهد که کار تراشیدنش ناتمام گذاشته شده است.
ب- نقوش شاخه بالایی
۱- پیکر داریوش
چشمگیرترین قسمت نقش جبهه بالایی آرامگاه، پیکر تراشیده داریوش بزرگ است که ۷۰/۲ متر بلندی دارد و در سمت چپ مجلس، به حالت نیم رخ و رو به رو است، بر روی سکویی سه پله ای ایستاده است. وی تاجی کنگرهدار بر سر نهاده است و ردایی بلند و گشاد آستین و پرچین و شکن بتن کرده که در اصل با رنگهای درخشان تزیین شده بوده است، کفشش ساده و نیم تنه و دامنش را کمربندی استوار میدارد؛ ریشش را بلند و حلقه حلقه ساخته و مویش را پیچ در پیچ در پشت سر انبوه کرده و آراسته است، و حلقه ای از گوش (راست) آویخته و دستبندهایی منقش بر مچ دارد. وی با دست چپ یک سر کمانی پارسی را گرفته است و آن را عمودی به گونه ای حمل می کند که سر دیگرش بر پشت پای چپش جای دارد. دست راست شاهنشاه نیایشگرانه جلو آمده و با کف و انگشتان باز به سوی آتش شاهی و فر شاهی دراز گشته است. کمان اسلحه ملی ایرانیان بوده و شاهنشاه هخامنشی به عنوان مدافع ایرانیان به کمان وری خود می بالیده است. در زمره چیزهای گرانبهایی که در آرامگاه کورش بزرگ گذارده بودند، کمان سکایی او بود؛ روی سنگ تراشی بیستون و بر نخستین سکه هخامنشی نیز داریوش کمان به دست نقش شده است، و در کتیبه خودش بر روی همین ارامگاه نیز، به هنر کمانگیری خود می تازد.
۲- آتشدان
روبروی پادشاه، ((آتش شاهی)) وی بر فراز آتشدانی فروزان است، هر یک از پادشاهان هخامنشی ( و به تبعیت از آنان، پادشاهان بعدی ایران کهن) ((آتش شاهی)) داشتند که بر فراز آتشدانی (از سیم) در جنگها و در مواقع مهم در پیشاپیش آنها برده میشد . این « آتش شاهی » یقیناً بهنگام تاجگذاری یک شاهنشاه هخامنشی افروخته می شد و تنها در موقع مرگش خاموش می گشت و این نشانه خاموش شدن چراغ عمر وی بود . پس از بر تخت نشستن شاه نو ، آتش ویژه وی می افروختند . این « آتش » شاهی استکه درمیان پادشاهان پارس بعنوان میراث هخامنشیان نگهداری می شده است . و بر روی سکه هایشان نقش می گشته ، و همین آتش شاهی است که بعدها ساسانیان زنده کردند و هر کدام به نیایش آن بیشتر کوشیدند . آتشدان شاهی ساقه ای تقریباً مکعب مستطیلی دارد که در آن طاقچه ای کنده اند ، و زیرش سکویی با سه پایه مکعبی یکی کوچکتر از دیگری ـ نهاده اند . این آتشدان با تفاوتهایی جزیی در همه نقوش جبهه آرامگاههای هخامنشی تکر شده است و روی مهرهای آندروه نیز دیده می شود .
۳- « فرکیانی »
بالای صحنه ، نیم تنه شاهنشاه را ـ با همان محاسن و جامه ـ نموده اند که حالت نیمرخ ( اما رو به سمت چپ ، مقابل نقش شاهنشاه که بر پای ایستاده ) دارد و از دو حلقه متحدالمرکز بیرون آمده است و دست راست را به نشانه برکت ، کمی بالا آورده و با کف و انگشتان باز به جلو دراز کرده است و با دست دیگر حلقه پادشاهی را گرفته است. به آن دو حلقه متحدالمرکز ، تنه عقابی با دو بال بزرگ گشاده که شاهپرها و پرهای موازی دارد ، و با دم بزرگ و پاهای آویزان ، وصل است که با نیم تنه شاهنشاه مجموعا یک « انسان بالدار » تشکیل می دهد . حلقه بالدار اصلا از مصر آمده ، و بسیاری از ملل آسیای غربی آن را پذیرفته اند . در مصر این علامت ، نشانه هوروس ـ خدای آفتاب ـ بوده است بنابر تازه ترین بررسیها ، این عالمت د رهنر آشوری ، مظهر « قدرت شاهی »و « شخص شاه » بشمار میرفته است و اینکه میگویند نمودار «آشور »خدای جنگ و پشتیبان ممکلت آشور بوده ،عقیده ایست ـبسیار رایج اما مبتنی بر حدس و فرضیات ، و دلیل استواری ندارد . بر عکس ، چون انسان بالداری که گاهی بصورت یک کماندار از وسط حلقه بالا آمده است ، بر فراز سر پادشاه در حالت جنگ یا کشار یا حرکت و یا بزم و غیره در پرواز است ، حالت و شکل و جامه خود پادشاه آشور را در بر دارد ، میتوان یقین کرد که آن «مظهر شاهی »شاه آشوری بوده است . غربیان از صد سال پیش عادت کرده اند که انسان بالدار و یا حلقه بالادار نموده شده در هنر هخامنشی را «مظهر اهورمزدا» بخوانند ، و پارسیان مزدا پرست در برابر این فرضیه ناباب ، به فرضیه ای دیگر توسل جسته ، آن را «فُروهَرْ» خوانده اند . لیکن هر دو فرضیه اساسی ندارد. هرودتوس و دیگر نویسندگان کهن به ما میگویند ه ایرانیان آغاز دوره هخامنشی نقوش و مجسمه خدایانشان را نمی ساختند ، و یونانیان را مسخره می کردند که خدایان خود را « می سازند » . از سوی دیگر ، هر حا که اهورمزدا در هنر ایرانی نموده شده ( مثلاً بر روی سنگ تراشیهای نمرود داغ ، در نکروپولیس(نقش رستم) و نقش رجب و غیره ) ، وی همواره بصورت یک پیشوای دین مزدایی است یعنی شاخه های مقدس بَرْسَم به دست دار ولی اینجا از شاخه بَرْسَم خبری نیست بلاوه ، حلقه بالدار معمولاً بهمراه نقش جانواران و یا افراد عادی آمده است در حالیکه « انسان بالدار» معمولاً با شخص شاه رابطه دارد ، و گاهی اوقات دو سرباز هخامنشی را می بینیم که خودشان زیر سایه « حلقه بالدار »جای دارند، اما یک «انسان بالدار» را در میان گرفته ، پاسبانی می کنند . بدین جهات ، این دو علامت نمی توانند مظهر اهورامزدا باشند . اما دلایل آنان که میگویند اینها فروهر – یک نوع همزاد و اصلا” روان در گذشتگان – پادشاهان را می رسانند ، نیز پایه ای ندارد . اولا” خود کلمه فروهر مونث است و اگر می بایستی فروهری را نشان دهند لابد بصورت ماده می بایست باشد بعلاوه اگر قرار است فروهر کسی یا چیزی همزاد و همانند او باشد ، بایستی فروهر سرباز ، را بصورت سرباز ، فروهر شیر و گاو را بصورت شیر و گاو و فروهر درخت را درخت بنمایانند ، در حالیکه هیچگاه چنین نیست ، و همواره حلقه بالدار و یا انسان بالدار با نقوش گوناگون می آیند و اینها نیز فروهر همه موجودات نمی توانند بود . پس حلقه و انسان بالدار مظهر دیگری بوده است . در ایران باستان به نیروی ایزدی به نام فر ( اوستای خورنه اعتقاد داشتند که اصلا” چیز نیک و خواسته خوب و دلپذیر ) معنی می داده است و بتدریج مفهوم بخت نیک خداداده و تائید الهی گرفته است . نیاکان ما دو دو نوع فر می شناخته اند : یکی فر کیانی = فر شاهی که ویژه شاهان راست کردار و نیک پندار و نژاده ایرانی بوده است و در اوستا بارها ستوده شده و دیگری فر ایرانی که ویژه ایرانیان بطور کلی بوده است . در دوره هخامنشی فر کیانی همواره با بال رابطه داشته و بصورت شاهی بالدار تصور می شده است ، و نشان شهریاری هخامنشیان عقاب زرین گشاده بالی بوده است که بر درفش شاهنشاهی ایران دوخته بودند و همین درفش عقاب است که شاهان پارس بعنوان وارثان هخامنشیها علامت شاهی خود ساخته و بر روی سکه هایشان نقش کرده اند . در اوستا نیز فر کیانی بصورت مرغی از خانواده شاهین توصیف گشته است و در شاهنامه فردوسی بشکل باز مجسم شده . با آمدن اسکندر به ایران (تی کی ) فرشته نیکبختی افراد و شهرها در آیین یونانی با فر یکسان دانسته شد ( همچنانکه زئوس را با اهورامزدا و آپولو را با میترا یکسان شمردند) و بر روی یک سکه اسکندر وی را می بینیم که کلاه شاهان ایرانی تیاران افراشته بر سر دارد ، و یک تی کی که درست جای انسان بالدار هخامنشی نشسته است . برفراز سرش پرواز می کند و حلقه شاهی را برایش می آورد . بر روی سکه های اشکانیان نیز فر کیانی را می بینیم که بصورت تی کی نمودار گشته است و در سنگ تراشیهای ساسانی نیز همین فرشته نیکبختی است که حلقه شاهی را برای ساسانیان می آورد . با این قراین شکی نمی ماند که انسان بالدار نقوش هخامنشی همسان تی کی دوره های بعد فر کیانی است و برای همین است که همواره با پادشاهان سر و کار دارد و وقتی که دو سرباز آن را نگهبانی می کنند در حقسقت شاهی ایرانی را پاسبانی می کنند . از سوی دیگر چون حلقه بالدار معمولا” با ایرانیان و یا اموال ایرانیان رابطه دارد می توان پذیرفت که آن فر کیانی را نشان می دهد و نه چیز دیگری را . بنابراین ما در این کتاب همه جا انسان بالدار را فر کیانی می خوانیم و حلقه بالدار را فر ایرانی .
۴- ماه
در گوشه بالایی سمت راست صحنه و هم سطح با «فرکیانی» داریوش، ماهی را نمودهاند که هلالی درشت و آویخته دارد و درون شکم و بالای آن را قرصی نازک پوشانیده است. این علامت، همانند ماه در هنر آشور است که علامت سین، خدای ماه، میبوده، و هلال آن ثابت میکند که برخلاف عقیده عامه، علامت خورشید نمیباشد. بعلاوه این هلال روبه پایین و قرصدار در آسمان ایران نمودار شبهای بیستم تا بیست و دوم ماه میباشد، و ممکن است به رمز، زوال عمر داریوش را بنمایاند. اما برابر بودن آن با «فرکیانی» مبین اهمیت خاص آن است. چنین مینماید که ایرانیان باستان گاهی ماه را علامت نیروی کشور خود و به عبارت دیگر «فر ایرانی» میدانستهاند، و این موضوع از داستانی که هردوتوس آورده است، بخوبی بر میاید: بگفته وی بهنگام لشکرکشی خشایارشا به یونان یک خورشیدگیری روی داد که مایه ترس او و لشکریانش شد. موبدان این روی داد را چنین تعبیر کردند که روزگار یونانین تباه خواهد شد، چونکه خورشید علامت شهرهای آنان است در حالیکه ماه علامت ایرانیان میباشد و برای اینان پیروزی میآورد. بدین قرار، شاید بتوان گفت که ماه را در اینجا روبهزوال نمودهاند تا به اشاره بفهمانند که با فروماندن چراغ عمر داریوش «بخت» ایران نیز روزی چند روی میپوشاند و با جلوس شاهنو (خشایارشا)، باز طلوع میکند. بهر حال ماه با پادشاهان ایران رابطه ویژهای داشته و در دوره ساسانی، شاهنشاه خود را گاهی « برادر ماه و خورشید» می خوانده است.
۵- سنگ نوشته الف
در سمت چپ مجلس، پشت سر داریوش، دو سنگنبشته میخی کندهاند. آنکه درست پشت سر پادشاه است، به زبان و خط فارسی باستان میباشد و ۶۰ سطر دارد و آنکه در کنار صحنه است کوتاهتر شده و به زبان و خط عیلامی میباشد؛ اما مضمون هر دو متن کما بیش یکسان است و هر دو مشهورند به سنگ نوشته داریوش در نقشرستم بنشان الف (=DNa). همچنانکه خواهیم دید، حروف این سنگ نبشتهها به رنگ آبی مزین شده بود، پیداست که بر زمینه سفید خاکستری نام سنگ کوه جلوه خاصی میداشته است. داریوش در این سنگ نوشتهها نخست اهورمزدا را نیایش میکند که آفریدگار موجودات است و به اراده اوست که شهریاری بدست داریوش افتاده، سپس خود و تبار خویش را میشناساند و قبایلی را که فرمانبردارش بودند؛ و اشاره میکند که وی از آن جهت پادشاه شده که همه کارها را بتأیید و با توکل به خدای بزرگ اهورمزدا انجام داده است، و زنهار میدهد: مباد کسی که فرمان اهورمزدا و راه درستی را رها کند و راه دروغ و کژی در پیش گیرد. این کتیبه را همواره بعنوان شرحی بر تصویر منقوش بر جبهه آرامگاه ـ یعنی شاه بزرگ و اورنگ برانش ـ انگاشتهاند و در آن این اشاره آمده است:
«اینک اگر تو بیاندیشی که: «چندند کشورهایی که داریوش شاه دارد؟» پیکرهایی که اورنگ (شاهی) را میبرند، بنگر»
با این سخن میخواستهاند که نقش مزبور نه تنها در مورد شماره پیکرها، بلکه در باب تمایز نژادی یکیک آنان نیز مستند باشد.
۶- اورنگ بران
اورنگ شاهی (به فارسی باستان گاث، در شاهنامه فردوسی گاه)، تخت بسیار بزرگ و شکوهمندی بوده است که صفحهای مستطیلی داشته، و پایههایش بصورت ساق و مچ و کف شیر میبوده که برگویهای خراطی شده و مضاعف استوار میباشد و سر پایهها بشکل نیم تنه شیری غران و شاخدار بوده است؛ لبههای تخت برآمده و ستبر و مزین به نقوش گلبرگهای عمودی و موازی بوده است و کلاف تخت نقش حلقههای مضاعف و رشتههای پیچ در پیچ داشته، دو رده از «اورنگ بران» تخت شاهی را بر سر دستها گرفتهاند. همه آنان مسلحاند، و همه آنان با دقتی که میتوان گفت علمی است، از یکدیگر متمایز شدهاند و بعلاوه با پهلو نبشتههائی مانند «اینست پارسی»، «اینست مادی» و غیره … معرفی گشتهاند. سر همه از نیمرخ نمایانست، ولی بازو تا کمرشان از روبرو، و پایین تنهشان بوضعی که هر دو حالت دید را در خور ادغام کرده است، و پایهشان دوباره موکدانه از نیمرخ نموده شده. چنین میبرمیاید که اورنگ بران حالت ایستاده دارند نه حالت حرکت. نمودن انها در دو رده بالا و پایین برای اینست که میخواستهاند دو صف از اورنگ بران را که دو لبه تخت را بر سر دستها داشتهاند، بنمایانند، ولی چون هنوز به علم مناظر و مزایا (پرسپکتیو) در پیکرنگاری و پیکر تراشی آشنائی نداشتهاند، آنا را در دو صف بالای همدیگر نشان دادهاند. دو نفر دیگر، یکی در سمت راست و یکی در سمت چپ منقوشند و عموماً تصور میرود که اینها را پس از آنکه طرح و پرداخت کلی نقش جبهه آرامگاه تمام شده بود، تراشیدهاند، اما این احتمال را هم میتوان داد که میخواستهاند اورنگ بران را در گروه مرکب از عدد هفت یعنی ۱۴ (۷*۲) نشان دهند، زیرا عدد هفت در میان باستانیان و منجمله هخامنشیان تقدس خاصی داشته است، از این جهت شاید بیرون گذاشتن دو تن از «اورنگ بران»بیتعمدی نبوده باشد.
نمایاندن تصاویری که مظهر ملتهایند بصورت برندگان اورنگ شاه بزرگ راهی است که هخامنشیان برای تجسم یک عقیده ویژه و یک سنت دولتی جدید پیدا کرده بودند و آن اینست که دولت هخامنشی، قبیلههای بسیاری را شامل میشد، و شاهنشاه ایران «شاه همه قبائل» بشمار میرفت، در این شاهنشاهی هر کس به فراخور حالش و قابلیتش مسئولیت میپیرفت و پاداش میگرفت و «دولت» به همه آنان تعلق داشت و بر بازوی همه آنان متکی بود. این نقوش، مظهر گویایی از دولت پر قبیله هخامنشی است و نمایندگان اقوام شاهنشاهی را مینمایاند که پهلوی هم ایستادهاند و خداوندگار را کشور را بر سر دست حمل میکنند، و هیچ قومی را بر دیگری امتیاز و ارجحیتی نیست و همه درخور اعتمادند. نمیدانیم که آیا این صحنه، واقعیتی را نشان میدهد یا نه؟ همچنانکه اشمیت دریافته است، خصوصیات و اندازههای کاخی که در زیر تخت منقوش است، با ویژگیهای کاخ اختصاصی داریوش (تچر) بسیار نزدیک است و از این روی احتمال میرود که همان کاخ را بر جبهه آرامگاه نقش کرده باشند. ولی هیچگاه نمیتوان پذیرفت که تخت شاهی را بر روی سقف کاخ میبردهاند و ناچار نقش مزبور به رمز تخت ویژهای را که درون یکی از کاخها بوده است، مینموده. اشمیت استدلال میکند که مناسبترین جای اورنگ بدان بزرگی، کاخ بار داریوش، یعنی آپادانا میبوده است و اعتقاد دارد که این اورنگ، ثابت بوده و آن را به این بر و آن بر نمیکشیدهاند.
بررسی در وضع اورنگ بران روی آرامگاه داریوش به کمک نقوش دیگر آرامگاهها میسر است، چون آرامگاه دیگر شاهنشاهان هخامنشی، همان الگوی داریوش را کما بیش بطور دقیق رعایت کردهاند. بنابراین در بیشتر جایهایی که خرابی سنگ، وضع حقیقی پیکرهای منقوش را ضایع نموده، توصیف قسمتهای ضایع شده را از قرینههای آنها در آرامگاهای دیگر بدست میتواند داد. پس آنچه خواهد آمد، توصیفی کلی است برای اورنگ بران آرامگاههای هخامنشی و هویت اورنگ بران توسط لوحههای کوچکی که در آرامگاه داریوش و یک دخمه دیگر در تختجمشید به خط میخی و به سه زبان بالای سر هر یک از افراد کندهاند، دقیقاً معین است و خود به روشن ساختن هویت اورنگ بران منقوش بر درگاههای کاخهای تختجمشید ـ که بی کتیبهاند ـ کمک فراوان میکند. نقوش اورنگ بران و مقایسه هر یک بر روی قبور چندگانه نخست توسط هرتسفلد در ۱۹۱۰ توصیف شده است و در آن موقع وی جزئیاتی دیده است که امروز شوربختانه گزند دیدگی سنگ از بینشان برده است و این خود میرساند. که این آثار تا چه اندازه در معرض خطر دائمی قرار دارند. والزرنیر در ۱۹۶۴ توصیف دقیق و عالمانهای از آنها در جلد سوم کتاب تختجمشید اثر اشمیت منتشر گشته است. آنچه در پی میآید مأخوذ است از بررسی دانشمندان.
اورنگ بران در جامه، اسلحه و آرایش مو به شرح زیر با هم فرق دارند. در شمارش آنان از ردیف بالایی، نفر دست چپ آغاز میکنند و روبهراست پیش میروند بنحوی که در صورت زیر نشان دادهایم:
ردیف بالایی از چپ به راست مشتمل است بر:
۱- پارسی، جامه چین دار پارسی که تا قوزک پا میرسد و کلاه افراشته پارسی پوشیده است خنجر کج به کمر زده و ریش را گرد تراشیده.
۲- مادی، مجهز است به: لباس سواری مادی مشتمل بر قبای تنگ چسبان که تا بلای زانو میرسد، شلوار سواری با مهمیز پای چسبان و تیغ کوتاه (اکی نکیز) که در سوی راست از کمربند آویزانست و به وسیله تسمهای به پای راست بسته شده، کلاه نمدی نیم بیضوی به دنباله نوار شکل آویخته و ریش چهار گوش که در انتها کمی باریکتر میشود.
۳-خوزی، که درست بمانند پارسی شماره یک جامه و تجهیزات دارد.
۴-پارثوی (خراسانی)، با جامه مادی شماره ۲ ولی ظاهراً بدون کلاه مادی میآید. یا گرد موی سرش موی بند بسته است و یا تنها یک کلاه کوچک و چسبان (میترا) پوشیده است، اکی نکیز هم دارد.
۵- هراتی، جامه سواری همانند لباس مادی و پارثوی دارد، لیکن شلوارش گشاد است و تا زیر زانو میرسد. وزیرش چکمهای بلند که نوک کمی برجسته دارد، پوشیده است، کلاه ندارد ولی اکی نکیز بکمر آویخته.
۶- بلخی، لباس سواری مانند مادی و پارثوی پوشیده، شلواری که گشادتر برش داده شده است و در قوزک پا گتر گشته. بی کلاه است اما اکی نکیز دارد.
۷-سغدی، جامه سواری دارد اما بجای قبای صاف مادی، جامهای ردادار که در پیش سینه گرد است و حاشیه (حاشیه پوستی) دارد، پوشیده کلاهش با شلیق است و اکی نکیز و ریش نوک تیز دارد.
۸-خوارزمی، با لباس در ست مانند سغدی شماره ۷٫
۹- زرنکی (سیستانی)، جامهای همانند هراتی شماره ۵ دارد اما چکمهاش کمی بلندتر است.
۱۰- رخجی ـ لباسش همچون سیستانی شماره ۹ میباشد و کلاه چسبان کوتاه دارد.
۱۱- ثته گوشی، بالاتنهاش لخت است و لنگی پوشیده که تا بالای زانو میرسد. ساق و پای برهنه و ریش تیز مشابه نفرات ۹ و ۱۰ دارد. بی کلاه است اما شمشیر کجی حمایل کرده.
۱۲- گندارائی، جامهاش مانند لباس ثته گوشی است و ریشش مانند پارسی شماره یک؛ موی بند تابداری بسر بسته است و تیغی بکمر آویخته.
۱۳- هندو، لباسش همچون پوشاک ثته گوشی و گندارایی است. دو قسمت آخر لنگش بهم گره خورده (این یا یک برجستگی را میپوشاند و یا کمربند است) موی بند و ریشی تیزتر از ریش گندارایی و شمشیر حمایل کرده دارد.
۱۴- سکایی هوم ورگ، همان جامه سغدی و خوارزمی را پوشیده است با شلیقی نوک پهن، اکی نکیز و محاسنی چون پارسی (شماره ۱) دارد.
دو ـ ردیف پائینی از چپ به راست مشتمل است بر:
۱۵- سکائی تیز خورد، همان جامه سکائی هوم ورگ را پوشیده است ولی کلاهی نوک تیز که به پشت تاب برداشته، بسر نهاده است و گردن پوش این کلاه لبهای به بالا برگشته دارد.
۱۶- بابلی، قبائلی کمردار که تا بالای زانو یا (در بعضی از نقوش) تا پائین آن میرسد، پوشیده است و روی آن روپوش چیندار بلندتری به تن کرده و کلاهی زنگولهدار با منگوله به پشت آویخته بر سر هشته است، ریش چانه را گرد تراشیده است و اسلحه ندارد.
۱۷- آشوری، همان قبای بابلی را دارد اما بدون عبا میباشد، شمشیر کوتاه کج به کمر زده است، و موی بند ندارد.
۱۸- عرب، پیراهن تنگ و کوتاهی بتن کرده است و رویش عبائی دراز که قسمتی از آن یکبری چین خورده پوشیده است. شمشیر درواز آویخته دارد و بی کلاه است (در روی آرامگاه دوم و سوم و چهارم پیراهن بلند بتن کرده).
۱۹- مصری، جبه بلند قباواری که تا قوزک پا میرسد، پوشیده است و شمشیری به کمر آویخته، بیکلاه است و موی مجعدی دارد.
۲۰- ارمنی، لباس مادی به مانند شماره ۲ پوشیده و کلاهی که بالای پیشانی قبهدار میشود (یعنی با شلیق باز کرده است)، ریش پارسی دارد.
۲۱- کاپادوکیهای، لباسی درست مانند جامه ارمنی شماره ۲۰ دارد.
۲۲- لودیهای، قبائی کوتاه و بر آن ردائی بهمان اندازه پوشیده است. کلاه بر سر نگذاشته و شمشیر بلند آویزان دارد.
۲۳- ایونیهای، همان جامعه لودیهای شماره ۲۲ را دارد، سرش برهنه است و یا (در نقوش بعضی از قبور) با پتاسوس پوشیده شده است. شمشیر آویزان دارد.
۲۴- سکائی آنور دریا، جامهای مانند سکاهای شماره ۱۴ و ۱۵ پوشیده است و کلاهی همچون شماره ۱۵٫
۲۵- اسکودرائی، لباس سکائی، مانند شمارههای ۱۴،۱۵ و ۲۴، دارد و کلاه پتاسوس و آریا کلاه تیز پوشیده است. به اکی نکیز و دو زوبین است.
۲۶- یونانی پتاسوس پوش، همان لباس و تجهیزات ایونیهای شماره ۲۳ را دارد.
۲۷- پوتایائی(= اهل لیبی)، قباس دراز پیراهن واری مانند مصری شماره ۱۹، پوشیده است و روی آن جبهای ریشه دار که از روی دوش به پایین متمایل می شود، بر تن افکنده. دو نیزه دارد و سر بر هنه است.
۲۸- کوشیائی،(=حبشی) پیراهن کوتاه کمرداری پوشیده است و روی آن شالی بلند که پهلویش چاک خورده، افکنده است. تیغ آویزان و موی مجعد دارد و بی کلاه است.
سه ـ دست چپ پایه اورنگ
۲۹- مک (= مکرانی)، پیراهن کوتاه کمردار پوشیده است شمشیر آویزان دارد و کلاه بر سر نگذاشته.
چهارـ دست راست پایه اورنگ
۳۰- کرکه ای (= کاریه ای)، زیر پوش کوتاه ببر کرده است و رویش شنلی بهمان بلندی انداخته، درست م انند جامه ایونیه ای شماره ۲۳: بی کلاه است، شمشیر آویزان دارد.
۷- مهان
دیوارهای دو جانب شاخه بالائی صلیب نیز منقوشند. دیوار سمت چپ چهار قسمت دارد: در قسمت بالائی، موازی با آغاز کتیبه مذکور در بالا(Dna) ، روایت آکدی همان کتیبه را نقر کردهاند. سپس سه مجلس حجاری می بینیم: بالائی دو سرباز نیزه دار را نشان می دهد که در لباس پارسی اند و مجلس های میانی و زیرین نیز هر کدام یک سرباز نیزه ور «پارسی» را؛ روبروی اینها بر دیوار مقابل، سه نفر در جامه پارسی اما بی اسلحه نقش شده اند که هر سه دست چپ را به سمت صورت بالا آورده اند، و آستین بلند و گشاد خود را بالا کشیده، گویا به نقش شاهنشاه درود می فرستند. همه این افراد بزرگتر از «اورنگ بران» اما کوچکتر از شاهنشاه نشان داده شدهاند، و این وضع مبین مقام م والای آنان می باشد.
دو جانب شاخه بالائی صلیب به قابی منقوش مزین است قاب سمت چپ سه سرباز را نشان می دهد. بالائی در جامه پارسی است و کمانی بر دوش انداخته، و نیزهای بلند بدست دارد که ته گوش مانندش را بر نوک پا نهاده. کلاه وی کوتاه و استوانهای و حلقه مانند است و کفشش سه بندی می باشد. بالای سرش سنگ نبشتهایست میخی به سه زبان (فارسی باستان، عیلامی و آکدی) که می گوید:
«گئوبروی پتیشخواری، نیزه دار داریوش شاه»
«پتیشخوار» نام یکی از قبیلههای کوچک پارسی بوده است. این گئوبر و به احتمال قوی همان است که بعنوان یکی از هم پیمانان داریوش در بر انداختن گئوماته مغ یاد شده و پدر زن داریوش بزرگ بوده است.
نفر میانی جامه مادی دارد(کلاه نیم بیضوی نمدی،کت چسبان کمردار – شلوار چسبان و نیم چکمه) و در دست راست تبری جنگی و دو دمه دارد و با دست چپ تسمه یک کمان دان و ترکش مرکب را گرفته است. بالای سر وی، سنگ نبشته ایست به سه زبان که می گوید:
«اسپه کانه کمان دار که تبر زین داریوش شاه را حمل می کند».
اسپه کانه (یونانی: اسپه ثینس) پسر پرکس اسپه از بزرگترین آزادگان ایرانی دوره داریوش بزرگ بوده است و در تخت جمشید مدتی گنجور شاهی بوده. مقام وی چنان بلند بوده که هرودتوس (و یا منبع خبر وی) باشتباه او را یکی از آزادگان شش گانه پارسی دانسته که داریوش را در برانداختن گئومائه مغ یاری کردند. نفر زیریت در جامه پارسی است اما مشخص نشده است.
بر قاب سمت راست جبهه بالائی و قرینه سه سرباز موصوف، نیز سه نفر دیگر در جامه پارسی نقش شده اند که بی اسلحه اند و با دست چپ پارچه لباس را بالا آورده، حالت درودگوئی دارند. این افراد را نیز بزرگتر از اورنگ بران برای نشان داده اند و این مبین مقام والایشان میباشند.
بدین ترتیب دو گروه نظامی و غیر نظامی از آزادگان پارسی بر روی آرامگاه داریوش ( و دیگر قبور) نشان داده شده اند:
بر دیوارهای درونی جبهه،سه غیر نظامی در سمت راست و چهار نظامی در سمت چپ می بینیم، که مجموعا هفت نفر می شوند. بر قسمت بیرونی، سه غیر نظامی بر قاب سمت راست و سه نظامی (منجمله گئوبرو و اسپه کانه) بر قاب سمت راست، که با خود داریوش مجموعا، هفت نفر می شوند. پس در این دو مورد هم ترتیبی مبتنی بر عدد هفت داریم.
در باب هویت این افراد و موقعیت آنها چندان چیزی نمی دانیم. گئوبرو و داریوش، دو تن از «هفت آزاده پارسی» بودند که گئوماته مغ را برانداختند و شاهی هخامنشی را نجات بخشیدند. اسپه کانه نیز در دوره داریوش چنان مقام والائی یافت که مأخذی معتبر و مورد قبول هرودتوس او را یکی از همان « آزادگان هفتگانه» بشمار آورد. بنابراین می توان یقین کرد که نفر سوم منقوش بر قاب سمت چپ و سه نفر دیگر منقوش بر قباب سمت راست هم از « آزادگان هفت گانه پارسی» بوده اند استنتاج برای دریافت اعتقادات داریوش بسیار مهم است، چون موقعیت وی در این نقش در میان شش یار کهن و پشتیبان روزهای خطر، درست همان وضعیتی را دارد که اهورامزدا در میان شش یاورش مشهور به امشاسپندان (جاویدان مقدس)، و چون نقش روی آرامگاه یک شخص معمولا با افکار و عقاید دینی وی رابطه دارد، می توان پذیرفت که نشان دادن این یاران ششگانه بر روی آرامگاه داریوش به ترتیبی که تقلید کامل از دستگان آسمانی اهورامزدا و یاران شش گانه اش باشد،خالی از تعمد نبوده و رابطه ای با مزداپرستی و زرتشتی بودن وی داشته است.
در مورد هفت نفر دیگر (منقوش بر دیوارهای درونی جبهه) هیچ مطلبی روشن نیست همین قدر می توان پذیرفت که مقام آنان در شاهنشاهی هخامنشی بسیار بلند بوده است. شاید اینها را بتوان سرکردگان هفت قبیله پارسی دانست که البته یکی از آنها قبیله شاهی پاسارگادی قبیله خود داریوش بوده است و شاید وی یکی از بردارنش را به وکالت خود سرکرده قبیله خویش کرده بوده. شاید اینها همه «هفت شاهزاده پارس و ماد» و یا «هفت اندرز بد» شاه بوده اند که در تورات از ایشان یاد شده است و می گویند شاه را در کارها اندرز می دادند و در مواقع مهم و جشنها کنار دستش جای می گرفتند. به هر حال، در نقوش آرامگاههای بعدی، «شاه و شش یاورش» همواره تکرار شده اند، اما عده افراد منقوش بر دیوارهای درونی تفاوت پیدا میکند، مثلا تعداد آنها در قبور دیگر نه نفر (شش نفر در سمت چپ و سه نفر در سمت راست) شده است.
ج: نقوش جبهه مرکزی
۱- کاخ منقوش (= تچرای داریوش)
همچنانکه اشمیت توجه کرده است، کاخ منقوش بر جبهه آرامگاه در بیشتر خصوصیات همانند کاخ تچر است و همان را هم پادشاهان دیگر تقلید کرده اند. این همانندی در خصوصیات کلی زیر مشخص است:
ویژگیهای |
کاخ تچرا |
کاخ مصور بر آرامگاه |
درازی جبهه |
۶۰/۱۸متر |
۱۸۵۷ متر |
زیر ستونها |
مکعب دو پله ای |
مکعب دو پله ای |
بلندی جرزهای جانبین |
۶۳/۷ متر |
۵۳/۷ متر |
فاصله میان مرکز ستونها |
۱۵/۳ متر |
۱۵/۳ متر |
پهنای درگاه |
۳۸۵/۱ متر |
۴۰/۱ متر |
این همانندیها در همه خصوصیات کامل نیست. مثلا دریچههای کاخ را بر روی آرامگاه ننموده اند ظاهرا بخاطر اینکه مناسبتی نداشته اند. همچنین برای ستونهای استوانه ای و کامل کاخ تچرا روی آرامگاه نیم ستون یا ستون چسبیده به دیوار تراشیده اند و این هم برای کاستن از کار تراش سنگ کوه بوده است و هم برای استوارتر و محفوظ تر نگهداشتن ستونها، چون نیم ستون از باد و باران کمتر گزند می بیند و دیرتر می شکند. تفاوت دیگر اینست که بلندی در کاخ و قاب آن بیشتر از در ورودی آرامگاه می باشد. بهر حال، از روی کاخ مقوش بر جبهه آرامگاه، می توان خصوصیات گم شده کاخ تچر را بازسازی کرد. ساقه ستونها صاف است. و احتمالا ستونها چوبی را می رسا نیده که روی آنها را با گچ اندود کرده و مزین و رنگین ساخته بودند. سر ستونها شکل گاو دو سر داشته اند و به رنگ آبی ( و احتمالا رنگهای دیگر) مزین بوده اند ارتفاع کل ستونها آرامگاه به ۲۲/۶ متر می رسد ولی ارتفاع ستونهای کاخ اندکی کمتر (۹۳/۵ متر) بوده است. بر روی سر ستونها، شاه تیرهای ستبر چوبی ( از چوب سدر یا سرو کشیده بودند و بر فراز اینها هم تیرهای دیگری نهاده بودند تا استواری مضاعف داشته باشند. تیرهای کوچکتر را بر روی شاه تیرها قرارداده بودند و پیشانی و رخ بام با دندانههائی که نشانه سر تیرهای عمودی می باشند آراسته اند. درگاه ورودی میان دو ستون مرکزی کنده شده است و سر دری مکعب مستطیلی و تاجی با شیارهای عمومی دارد. و قاب آن بشکل مضرس سه پله ای می باشد. این درگاه دو لنگه در داشته، در دو جانب کف درگاه رو به داخل دهلیز آرامگاه دو شیار بزرگ شیب دار کنده بودند تا بتوان درها را در آنها بحرکت در آورد و به جلو راند و باز کرد. فقط دو تکه بالائی درها بجای مانده است و قسمتهای پائینی از میان رفته اند پشت اینگونه درها سنگهائی اندازه و جفت شیارهای شیب دار می ساخته و می نها دند تا چون در را ببندند، در درون شیارها افتاده، گودیشان را پر کند و هموار سازد.
۲- سنگ نوشته ب
بر دیوار کاخ منقوش بر آرامگاه، در فاصله میان ستونها، کتیبههائی نقر کرده اند فقط غربی ترین قسمت خالی مانده است. بر قسمت پهلو دستی آن (سمت غرب درگاه) متن فارسی باستان «نبشته داریوش در نکروپولیس(نقش رستم) به نشانه ب (Dna) در ۶۰ سطر منقور است که ترجمه آن را پائین تر خواهیم آورد. بر سمت شرقی درگاه متن عیلامی همان نبشته کنده شده و بر شرقی ترین قسمت متن آکدی را کنده اند. در زیر متن عیلامی، نبشته ایست به خط آرامی از دوره بعد از هخامنشی، که هرتسفلد در ۱۹۲۴ متوجه، ولی این کتیبه چنان گزند یافته است که چیزی از آن مفهوم نمی شود و ما بعد در بابش سخن خواهیم راند.
د- قسمت ناتمام پائینی
شاخه پائین صلیب آرامگاه کاملا از نقش تهی است، و حتی پائین آن را نتوانسته اند درست تمام کنند، چون قدری از سنگها را نکنده گذارانده و به همین سبب این قسمت دندانه دندانه شده است. اما همین تکه ناتمام نحوه تراشیدن آرامگاهها را برایمان توجیه می کند، و معلوم می دارد که اول تکه ای رگه دار را می یا فتند و رگه اش را بزرگ کرده، تکه ای چوب ( = گاوه) خشک در آن می نهادند و برروی چوب آب ریختند تا منبسط شود و تکه سنگ رگه دار را بترکاند و پائین اندازند، و این شیوه را ادامه داده، پائین می رفته اند تا بانجام رسد. اینکه خشیارشا و جانشینش این قسمت را ناتمام رها کرده اند می رساند که پس از مرگ شاهنشاه هخامنشی دیگر دست زدن به آرامگاه ممنوع بوده زیرا که حالت تقدس داشته اسست.
هـ ـ درون آرامگاه
در جلو آرامگاه ایوانی دراز و کم عرض تراشیده اند که از میانش درگاه ورودی توصیف شده در بالا بدرون دهلیزی بلندی و باریک هدایت می کند. محور طولی این دهلیز موازی با جبهه بیرونی آرامگاه است. ۷۲/۱۸ متر درازی و ۱۳/۲ متر پهنا و ۷۰/۳ متر بلندی دارد و سقفش کاملا مسطح می باشد. درست روبروی درگاه ورودی و عمود بر محور طولی دهلیز، اطاقکی مستطیلی در کوه کنده اند که ۸۰/۲ متر پهنا و ۷۵/۴ متر درازا دارد، سقفش صاف و همسطح سقف دهلیز است. فقط در ثلث درونیش بامی شیروانی شکلی می یابد. کف اطاقک ۰۵/۱ متر از کف دهلیز بالاتر است. بنابراین اطاقک در حقیقت شکل طاقچه ای بسیار بزرگ را پیدا می کند. در کف این اطاقک، سه حفره مستطیل شکل صندوق مانند کنده اند که ۱۰/۲ متر طول و ۰۵/۱ از کف دهلیز بالاتر است.بنابراین کف آنها درست همسطح کف دهلیز می باشد عرض هر حفره در بالا ۰۵/۱ متر است اما لبه ای به ضخامت ۵/۱۷ سانتیمتر برایشان درست شده که کار قاب سر پوش را کنند وسر پوش را که تخته سنگی نیک تراشیده دو شیبه بود، دقیق و بیمنفذ بر روی حفره اندازد. از این روی، پهنای اصلی حفره فقط ۹۸ سانتی متر می باشد. این سه حفره را برای جای دادن مرگان ساخته شده بوده، و ظاهراً حفره درونی – که سقف تراشیده و دو شیبه بود، دقیق و بی منفذ بر روی حفره اندازد. از این روی،پهنای اصلی حفره فقط ۹۸ سانتی متر می باشد. این سه حفره برای جای دادن مردگان ساخته شده بود و ظاهرا حفره درونی که سقف شیروانی دارد مدفون داریوش بزرگ بوده است و دو حفره کناریش قبور پدر و مادر وی. برای اینکه بخار و چکه آب ناشی از نم و یا نفوذ باران و برف، درون صندوقهای سنگی را تر نکند، آبراهههای بسیار باریکی در سه طرف اطاقک کنده اند تا آب را بدرون جوی باریکی در کف دهلیز و کنار دیوار هدایت کند.
اول می خواسته اند دو اطاقک قرینه در دو جانب اطاقک نخستین بکنند، اما چون چند متری بسوی دست راست پیش رفتند، به رگه و عیب بزرگی در سنگ و کوه برخوردند و ناچار شدند آن سوی را راها کرده، به دست چپ بروند و درازی دهلیز را در آن طرف دو برابر کنند و دو اطاقک طرح ریخته را در آن قسمت بکنند.این دو اطاقک هم همین اندازه و شکل اطاقک نخستین را دارند اما سقفشان شیروانی است و طاق گوشه ای می خورد و دهنه ورودیشان نیز بازتر است و برای هر کدام از قبرهایشان آبراهه جداگانه آماده کرده اند که همه یکی شده، به جوی باریک کف دهلیز می رسد ، و این جوی در حفره ای که در گوشه راست دهلیز کنده اند،فرو می رود و به بیرون راه می یابد.
انتساب گور ها
هیچ نشانه و مدرکی برای انتشاب این نه قبر به افراد مشخصی نداریم. اما همچنانکه اشمیتتوجه داده است، در همه آرامگاههای هخامنشی، اول از همه قبر یا قبور روبروی درگاه ورودی را می کنده اند و بنابراین قبر پادشاه هخامنشی همیشه در یکی از حفرههای روبروی درگاه ورودی بوده است. اما چون در آرامگاه داریوش اطاقک روبروی درگاه سه قبر دارد، دقیقا معلوم نیست کدام یکی برای شخص خودش کنده شده بوده است. اگر داستان فرو افتادن و مردن پدر و مادرش درست باشد، و اگر آنان را درون آرامگاه داریوش دفن کرده باشند، می توان پذیرفت که دو قبر نخستین اطاقک روبروی درگاه از آن پدر و مادر داریوش بوده است، و قبر آخری آن اطاقک متعلق به خود داریوش. اما در مورد شش قبر دیگر، مبنای کار بررسی ها و استنتاجات است که دقت کمتری دارند. دو مسئله باید مورد توجه باشد:یکی اینکه آیا هر قبری فقط برای یک نفر بوده، یا اینکه«استخواندان» بوده است و بازمانده چند مرده در آن دفن می شده است. دوم اینکه چه کسانی امتیاز تدفین در آرمگاه شاهی می یافته اند. در مورد سئوال اول اشمیت و دیگران بر آنند که هر قبر فقط برای یک نفر بوده است. با این همه آرامگاههای در سنگ کنده شده ای از دوره هخامنشی می شناسیم که فقط یکی دو قبر داشته اند «خانواده» بانی آرامگاه از ْآن استفاده می کرده اند. در باب سوال دوم اشمیت پس از بررسی های دقیق و استادانه بدین نتیجه رسیده است که برخی از نزدیکترین کسان داریوش در قبور دیگران مدفون بوده اند معهذا، شاید این فرضیه را هم بتوان پیش کشید که شش قبر دیگر برای «شش یاور» داریوش آماده شده بوده است. همانها که کمکش کردند تا به پادشاهی رسد و تاج و تخت هخامنشی را از گئوماته مغ و هوادارانش پس گیرد، زیر که وی همواره نسبت بدانان احترام و محبت فراوان می نمود و ظاهراً روی خود آرامگاهش نیز نقششان کرد.
اشمیت برای دریافتن اینکه چه کسانی در آرامگاه داریوش مدفون بودند، نزدیکترین کسانی را برمی شمارد و نتیجه می گیرد که شاید شاهبانوهئوتسا _ مادر خشایارشا – و ملکه آرتیستونه (زن سوگلی داریوش) که هر دو دختران کورش برزگ بودند و شاهزاده ویشتاسپه ( پسر آتوسا) و شاهزادگان گئوبرو (گبریاس) و ارشامه (پسران ارتیستونه) در آرامگاه شاهنشاه بزرگ دفن شده باشند و به احتمال ضعیف ارتبان (برادر شاهنشاه ـ که اندرز بد وی و خشیارشا و زمانی نائب السطلنه ایران بود) و ابروکوماس و هی پرانتس ۰ دو پسر داریوش که در نبرد ترموپیل کشته شدند) را نیز جزو کسانی می داند که در دخمه داریوش جای گرفتند.
شیوه دفن
اما اینکه داریوش و یارانش را چگونه درون صندوقهای سنگی گذارنده اند بطور دقیق روشن نیست. قرائنی در دست است که کالبد افراد و خاندان شاهی را مومیائی می کردند، و با وسائل مهمی از زندگیشان بدرون قبر می گذاردند چنین می نماید که کالبد را درون صندوقی از فلز یا چوب (احتمالا چوب سدر، همچنانکه در مصر معمول بود) می هشتند و آن صندوق را بار نگها و گوهرهای بسیار می آراستند( به همین جهت بعدها صندوقها را شکسته به تارج برده اند). تنها در مورد آرامگاه کورش و محتویات آن اطلاعات کافی در دست است و چون اینجا هم با نزدیکان و یارای وی سرو کار داریم، آنچه را در باب وی می دانیم، بعنوان الگوئی برای قبور دیگر شاهنشاهان هخامنشی توصیف می توانیم کرد. هنگامیکه اسکندر مقدونی بر ایران دست یافت، خواست که آرامگاه کورش بزرگ را ببندد، زیر «معتقد بود که پر از زر و سیم است»پس دستور است آن را باز کردند و درون آنرا دید. از میان همراهان وی آریستوبولوس نامی بود که بعدها تاریخ اسکندر را نوشت و کتاب وی را آریانوس و دیودوروس سیسیلی در دست داشته ، و از آن نقل کرده اند. آریانوس نوشته است:«آریستوبولوس» آرمگاه کورش در «بوستان شاهی« در پاسارگاد بودن و گردش باغی از درختان گوناگون درست کرده بودند،و جویبارها از میان آن می گذشت، و چمنزارها داشت که از چمن و علفهای خرمی پوشیده بود. خود آرامگاه شالوده ای مکعبی داشت که از سنگهای نیک تراشیده مکعب شکل بر آورده بودند. بالای این شالوده اطاقی بود با سقف سنگی، و دری داشت که مردی، آنهم کوچک اندام، از آن به اطاق می توانست در آید.درون اطاق،تابوتی زرین بود که کالبد کورش در آن دفن شده بود. بعلاوه تختی نهاده بودند که پایه هایش از زرناب بود و فرش رویش از قالیچههای بابلی و فرش زیرش از قالیچهها (یا رداهای) ارغوانی؛ روی تخت قبائی و نیم تنههائی کار هنرمندان بابل افکنده بودند. از اینها گذشته، همچنانکه وی (یعنی آریستوبولوس) گوید: رداها و شلوارهای مادی آسمان گون آنجا گذارده بودند، و جامههای دیگر (برخی ارغوانی و برخی به رنگهای دیگر) و نیز طوق و تیغ گوشوارهای زرین گوهر نگار [و سپری شاهانه و دو کمان سکائی] آنجا بود، و میزی هم در اطاق گذارده بودند [و رویش پیالهها بود]، و در میانه تخت تابوت را نهاده بودند که کالبد کورش را نگهدای می کرد. و در نزدیکی این آرامگاه،بنائی کوچک بر آورده بودند و مسکن مغانی بود که متولیان آرامگاه بشمار می رفتند و تولیت آن از زمان کمبوجیه [۵۳۰ ق.م] پشت در پشت تاکنون [یعنی ۳۳۰ ق.م]در خاندان آنان مانده بود. دربار شاهی برای اینان هر روز یکی گوسفند، مقدار معینی آرد و خوراکهای دیگر و شراب و جیوه می پرداخت، و هر ماه اسبی بدانان می داد تا برای [روان] کورش قربانی کنند.»
هنگامیکه اسکندر در شرق ایران و هند سرگرم تاخت و تاز بود، در آرامگاه کورش را شکستند و محتویاتش را به تاراج بردند، حتی تخت و تابوت را هم پاره و ناقص کردند تا ببرند اما چون سنگین و بزرگ بود نتوانستند، و کالبد کورش گزند فراوان دید و از هم پاشید. اسکندر در بازگشت از این باب خشمگین شد، و شاهزاده ای پارسی را باتهام این دزدی گرفته با شکنجه کشت اگر چه می دانستند که کار کار وی نبوده است، و پلوتارخوس می گوید که این جنایت بر دست یکی از بزرگزادگان مقدونی به نام پلیماخوس پلائی انجام شده بود.
به هر حال این چنین بود وضع آرمگاه کورش بزرگ، که اسکندر ادعا می کرد احترامش می گذارد، و روانش را می ستاید. سرنوشت آرامگاه دیگر پادشاهان و بزرگان ایرانی نیز قطعا به همین منوال بوده است. حتی در دوره قاجارها، این آرامگاهها را کنده اند تا آنچه را بپایند بربایند. بنابراین، همه آنان تهی و غمبار و تنها مانده اند. روان خداوندانشان بما چشم دوخته اند که نگهبانیشان کنیم و ارجشان نهیم.
سنگ نوشته های آرامگاه داریوش
بجر سنگ نوشتههای که گئوبرو و اسپه کانه را معرفی می کنند و «پهلو نبشته» که معرف اورنگ برانست و نبشته آرامی که متعلق به دوره بعد از هخامنشی است، دو نبشته بزرگ هر یک به سه زبان (فارسی باستان، عیلامی، بابلی و آکدی) بر آرامگاه کنده اند. نخستین بر جبهه بالائی است و به نام « سنگ نوشته داریوش در نکروپولیس(نقش رستم) بنشان الف (DNA=) مشهور است و دومی بر کنار درگاه ورودی آرامگاه و به نام «سنگنوشته داریوش در نکروپولیس(نقش رستم) به نشان ب (DNA=) معروف می باشد – هر دو متن جنبه شاعرانه دارند، و تجلی موثری از شخصیت و نبوغ داریوش اند، و خصوصیات آن رکن بزرگ تاریخ ایران را به نیکی روشن می سازند؛ هر دو سخنان خود شاهند، و از این روی تازگی و ظرافت و در عین حال شکوه و صلابت خاصی دارند. ترجمه آنها را معمولا بصورت نثر آزاد بدست می دهند. اما برای اینکه تأثیر بخشی و مفهوم پیغام آنها و زیبائی و دلنشین کلامشان تا حد ممکن نگهداشته شود، ما در در اینجا می کوشیم . خصوصیات اصلی شان را با ترجمه ای مبتنی بر جمله بندی خود داریوش منعکس سازیم. ترجمه حاضر بر اساس گزارش رنالد ج. کنت می باشد.
سنگ نوشته الف (بالائی):
خدای بزرگ اهورامزدا است
که این بوم را آفرید
که آن آسمان را آفرید
که مردم را آفرید
که شادی مردمان را آفرید
که داریوش را شاه کرد
یگانه شاهی از بسیاری
یگانه سالاری از بسیاری
من داریوش شاه بزرگ
شاه بزرگ
شاه بومهای گونه گون زبان
شاه شاه این جهان دور و فراخ
پور ویشتاسب – نوه ارشام
هخامنشی تبار
پارسی، پسر پارسی
ایرانی، آریانی نژاد
گوید داریوش شاه:
اینهاست کشورهائی
که من بخواست اهورامزدا
بیرون از پارس گرفتم.
برایشان فرمان راندم
مر ا باژ آورند
آنچشان از من گفته شدی
همام انجام دادندی
قانونی کز آن منست
پایدارشان نگهداشت:
ماد، عیلام، خراسان
هرات، بلخ، سغد و خوارزم
زرنج و رخج بوم صد گاو
گندارا، هندوستان
خاک سکاههای هوم پرست
بوم سکاهای تیزخود
بابل زمین، آسورستان
کشور تازیان، مصر و ارمن
کاپادکیا، مرز لودیان
ولایت یونانیان آسیا
بوم سکاهای آنور دریا
کشور تراکیان و مقدونیان
لیبی و حبشه، ولایت مکران
(و آن بوم که) کاریا (خوانند).
گوید داریوش شاه:
چون اهورامزدا جهان را
دستخوش آشوب دید،
آن را به من سپرد،
شهریاری مرا بخشید،
اینست که من شاهم.
این بوم را ، بخواست اهورامزدا
ز آشوب ، من رها کردم
و بر جاش پایدار بنشاندم
هر آنچه گفتم به مردم این مرز
بکام من همان کردند .
هان مرد : هر آینه بیاندیشی :
چند است شمار آن بومها
که داریوش شاه زیر فرمان داشت ؟
پس چشم بر آن نقشها دوز
که اورنگ را بر دوش دارند
آنگاه خواهی دانست .
آنگاه بروشنی خواهی دید :
که نیزه پارسی مردی
تا چه مرزهای دور فرا رفته .
آنگاه بروشنی دریابی
که پارسی مردی بدور از پارس
بسی رزم جسته ، نبرد آورده .
گوید داریوش شاه :
اینها که انجام پذیرفتست ،
همه را بخواست مزدا کرده ام :
اهورامزدا یاری کرد
تا اینهمه بانجام رسید .
چنان باد که اهورامزدا مرا
و این خاندان شاهی و میهنم را
از گزند ها دور دارد .
از اهورامزدا چنین می خواهم
بادا اهورامزدای بزرگ
مرا این بویه ها برآرد
هان مرد آنچه اهورامزدا فرمود
تو را نا خوش میایاد .
ره راستی فرو مگذار
و آشوب برمخیزان .
سنگ نوشته ب ( پائینی)
خدای بزرگ اهورامزداست
که این شگرفت دستگاه دلپسند
– که پدیدار است – بیافرید ،
که شادی مردمان را بیافرید ،
که داریوش شاه را خرد
بخشید و تخشائی .
گوید داریوش شاه :
چنانم ، بخواست اهورامزدا ،
که راستی را دوست دارم
و بدی را دشمن :
پسندم نیست که توانائی بینوائی را ستم کند ،
یا بزرگی از زیر دستی زور بشنود .
هر آنچه داد باشد آن پسند من افتد .
دروغ زنان را دوست نی ام .
در دل خویش تخم کین نمی کارم .
به تندیهایم با خرد ، نیک چیره ام .
کسی که همراهی همدستی کند .
در خور کوشش وی پاداشش دهم :
آنکو گزند رساند و ستم کند ،
بایسته و باندازه گوشمالش دهم
نمی خواهم کسی زیان رساند و سزا نبیند .
«چه کسی ببدخواهی دیگری گوید
مرا پذیرفته نمی آید
جز آنکه بر راه قانون نیک ،
گواه راست آرد داوری بیند .
ز آنچه کسی فرا خور حال خویش
از بهر من کند یا بمن فراآرد
آن به کام من شیرین آید ،
و خوشنودیم بی کرانه باشد .
ادراک و اراده ام چنین است
هر آینه تو زآنچه بر دست من رفته
– چه در زادگاهم ، چه در آوردگاه –
(اثری) بینی ، یا چیزی بشنوی
(بدانی)که ایدونست تخشائیم
فراتر و تیزتر از اندیشه و دانستن .
اینست تخشائیم ، خدایم گواست :
– تا جائی که توش و توان دارم –
در جنگجوئی نبردهای خوبم .
آنگاه که در میدان رزم باشیم
چون کسی را زدور بینیم
به نیروی ادراک و خرد
دانم دژ اندیش باشد
یا که بهجوی و نیکخواه :
با ادراک و اراده خویش
نخستین کسی هستم
که تصمیم میگیرم کار شایسته را
چون دشمنی را بینم و چون دوست داری را
ورزیده مردی ام ، هم بدست ، هم به پا
بهنگام سواری ، سوار کاری نیکم ،
بگاه کمان کشی ، تیره افکنی چیره دست .
– خواه از فراز باره ، یا که بی ستور –
در نیزه وری ، نیزهوری خوبم
– خواه از روی اسپ ، خواه از روی خاک –
هنرهائی که اهورامزدا بمن بخشیده
– و توانسته ام به کارشان گیرم –
بر اینگونه اند .
هر آنچه بر دست من رفته است
همه را با هنرهای خویش
– که اهورامزدا عطا فرمودست –
بانجام رسانیده ام .
ای بشر دریاب به نیکی که من
چسانم و هنرهام چه اندازه
و برتریم چگونه و تاکجا :
مگذار آنچه در این باب شنوده ای
بر تو نادرست نماید .
آنچه اینجا (نبشته اند ) بنگر
روا مدار که قانون شکن باشی
یا که قانون بر کسی نهان ماند .
یک کتیبه دیگر (به زبان آرامی ) بر آرامگاه داریوش نقر شده است که ثابت گشته از دوره بعد از هخامنشی است (شماره ۱۸ ) و در باب آن بعدا سخن خواهیم گفت .
رنگ آمیزی نقوش
نقوش روی جبهه آرامگاه داریوش روز اول از رنگ می درخشیده است و چنان تاثیر بخش بوده که گفتنی زنده است . اشمیت آثار رنگ آبی بر روی سر ستون چند تا از نیم ستونهای آرامگاه تشخیص داده است و میگوید که برخی از حروف عیلامی و فارسی باستان کتیبه بالائی اثر رنگ آبی را نگهداشته اند ، و می افزاید که دلیلی نیست در رنگین بودن حروف همه کتیبه ها شک کنیم .
بگفته اشمیت ، آثار رنگهای آبی ، قرمز و قهوه ای و سبز بر لبه طاقچه مانندی که اورنگ بران ردیف پائینی رویش ایستاده اند می رساند که این پیکره ها را دقیقا وجداگانه رنگ کرده بوده اند و در حقیقت میتوان پذیرفت که همه نقوش رنگ آمیزی شده بوده اند و از این قراین استنتاج باید کرد که نقوش بالائی(شاه وفرشاهی وآتشدان )هم برنگهای مناسبی ملون بوده اند و سنگ سفید شیری رنگ بهنگام نوتراش بودن خود زمینه بسیار تاثیر بخشی برای نقوش رنگین بوجود می آورده است.
آرامگاه داریوش بزرگ سرمشق دیگر آرامگاه ها و اساس دانسته های ما در باب آنها می باشد به همین دلیل آنرا بتفصیل توصیف کردیم.در مورد سه آرامگاه دیگر لزومی به شرح نمی بینیم و در سخن از آنها تنها نکات مهم و تا مورد اختلاف را باز خواهیم نمود.اینجا رواست دوباره یاد آور شویم که از چهار آرامگاه نکروپولیس(نقش رستم) تنها آرامگاه داریوش بزرگ است که انتسابش کاملا قطعی است زیرا کتیبه دارد و انتساب بقیه مبتنی بر مقایسه و استنتاج می باشد.
آرامگاه خشایارشا
خشایارشا پسر داریوش بزرگ و دخترزاده ی کورش _بنیاد گذار شاهنشاهی ایران_ بود. وی در حدود ۵۲۰ ق .م تولد شد و در جوانی کارهای مملکت داری را از پدر آموخت و ورزیدگی یافت، و مدتی فرمانروای بابل شد. با آنکه پسر بزرگ داریوش نبود، به احترام خون کورش و نیز شخصیت والای خودش ولیعهد پدر شد. و در ۴۸۶ ق.م جانشین او گشت.
بگفته ی هرودتوس (کتاب هفتم، بند) خشایارشا خوش اندامترین مرد آسیا بود. و از خلال روایات یونیان که دشمن خونینش بودند، به خوبی می توان پی برد که هنردوست و بزرگوار و مشورت پذیر و دانش پرور و خوش ذوق و دلیر بوده است. اما خودکامه و در امور دینی متعصب و در امور دنیوی هوس باز بوده. وقتی که به تخت نشست، سپاهی کار دیده با سپهبدانی رزمجوی آماده ی رفتن به یونان شده بودند تا انتقام شکستی را که در ماراتن خورده بودند، بکشند. خشایارشا که جنگ طلب نبود، و هنرها را بیشتر از ستیزه گری می ستود. شش سال جنگ را پس انداخت، ولی چون کنایه اش زدند که قدر تاج و تخت داریوش و کورش را نمی داند، و اولین شاهی خواهد بود که ایران را پیشرفت نداده است، به لشکر کشی به یونان تن در داد و در دو سه مورد شکست خورد و به ایران بازگشت و پانزده سال دیگر بزیست. وی در این مدت سرگرم تمام کردن بناهایی بود که پدرش آغاز کرده بود، و خودش نیز تالارها و کاخهای بلند و باشکوه ساخت، و هنر سنگ تراشی هخامنشی در دوره ی او به اوج کمال خود رسید. در ۴۶۵ ق.م شبی دو تن از یارانش او را کشتند و پس از ماجراهایی پسرش اردشیر را به تخت بنشاندند(ولی وی کین پدر را از آنان گرفت). کالبد خشایارشا را به نکروپولیس(نقش رستم) آورده، در آرامگاهی که به فرمان وی در ۱۰۰ متری شرق و شمال شرقی آرامگاه داریوش بزرگ برایش آماده شده بود، دفن کردند. جبهه ی این آرامگاه بطور کلی همان خصوصیات جبهه ی آرامگاه داریوش دارد، از این جهت، بتفصیل شرحش نمی دهیم و فقط پاره ای از جزئیات را ذکر می کنیم.
جبهه ی آرامگاه خشایارشا هم چهار صلیب مساوی دارد در بالا «فرکیانی» و ماه (هلال گوی دار) و آتش شاهی بر فراز آتشدان پایه دار و نقش خشایارشا در حال نیایش را کنده اند، ولی از کتیبه هیچ خبری نیست. تاج خشایارشا خراب شده و بهمین دلیل خوب مشخص نمی شود و ظاهراً کنگره دار بوده است، اما جزئیات دیگر بهتر از آرامگاه داریوش مانده است. بر جوانب شاخه ی بالایی صلیب این افراد نقش شده اند: یک نیزه دار، یک کمان کش و یک نیزه دار دیگر (یکی بالای سر دیگری) بر قاب دست چپ، و سه «پارسی» بر قاب دست راست و قرینه ی آنان، سه ردیف دوتائی نیره دار «پارسی» بر دیوار سمت چپ، و سه «پارسی» بر دیوار سمت راست. نقش اورنگ بران و کاخ همه مثل آنست که در مورد آرامگاه داریوش دیدیم، ولی دهلیز آرامگاه خشایارشا کوچک است (۳ متردر ۶۰/۶ متر) و تنها یک اطاقک دارد که درست روبروی درگاه است و در آن سه قبر کنده اند. قبرها کمی بزرگتر از قبور آرامگاه داریوش اند اما سرپوش مقعر دارند. سقف اطاقک و دهلیز بحالت طاق منحنی است و ارتفاع دهلیز به اندازه ی بلندی دهلیز آرامگاه داریوش یعنی ۷۰/۳ متر می باشد.
علل انتساب این آرامگاه به خشایارشا اینهاست:
۱_ بیش از هر آرامگاه دیگری در خصوصیات سنگ تراشی و کارهای هنری، دوره ی داریوش و خشایارشا را بیاد می آورد.
۲_ در سمت راست آرامگاه داریوش واقع شده و از لحاظ نقوش بدان شباهت فراوان دارد.
۳_ این آرامگاه را در سینه ی صخره ای عمودی کنده اند که وقت چندانی برای تراشیدنش لازم نمی بوده است، در حالیکه آرامگاه طرف چپ آرامگاه داریوش را در صخره های شیب دار و برجسته تراشیده اند که وقت بیشتری می خواسته، و معلوم است که آنگه جای بهتر را برگزیده، لابد زودتر دست به کار شده است.
۴_ محور طولی دهلیز آن درست موازی با جبهه ی بیرونی آرامگاه است، و این خصیصه را دیگر فقط در آرامگاه داریوش می توان یافت و آرامگاه های دیگر چنین دقت و موازنه ای ندارند.
تاریخ آرامگاه خشایارشا را میان ۴۸۰ و ۴۶۶ ق.م تخمین می توان زد. هیچ مشخص نیست که چه کسانی با وی دفن شده اند. مادرش که لابد در آرامگاه داریوش دفن شده، و شاه بانویش، امیستریس، نیز که چهل سال پس از وی بزیست و گمان نمی رود که در آنجا دفن باشد. شاید دو تن از برادران و یا فرزندانش با وی شریک شده اند.
آرامگاه داریوش دوم
غربیترین آرامگاه نقشرستم که حدود ۳۳ متری سمت جنوب غربی آرامگاه اردشیر یکم کنده شده، منتسب است به داریوش دوم، که پس از جنگهائی خاگی به جانشینی اردشیر یکم رسید و از ۴۲۳ تا ۴۰۴ فرمانروائی کرد. وی اصلاً پادشاهی آرامش جوی و راحتطلب و ضعیفالنفس بود، و بیشتر در بابل و شوش و در میان درباریان و خواجگان بسر میبرد، و سخت زیر نفوذ زنش شاهبانو پروشاتی (پرشاد ـ به یونانی پریساتیس) دختر خشایارشا بود.
دوره وی بخاطر اینکه سه سردار نامی ایران ( چیسه فرنه، فرنه بازو و کورش جوان) در کار سیاست و سرنوشت یونان دخالت کردند، اهمیت سیاسی فراوان یافت، و بخاطر تبهکاریهائی که بر اثر نفوذ یا فرمان مستقیم پروشاتی سرزد، شهرت نابابی پیدا کرد.
دلیل انتساب این آرامگاه به داریوش دوم این است که کنار دست (سمت غربی) آرامگاه داریوش یکم قرار دارد و خصوصیات آن را تقلید کرده است پس از لحاظ تاریخی «در پی» آن آمده بوده است. از سوی دیگر شیر شاخداری که بر گوشههای اورنگ شاهی نقش است، پرهای فلس مانندی پشت گردن و جلو سینه دارند که همانندشان را روی آرامگاه اردشیر دوم و سوم در تختجمشید میبینیم؛ بنابراین این آرامگاه اندکی بیشتر از آنها تراشیده شده است. جبهه آرامگاه درست روبروی «بن خانه (کعبه زرتشت)» است که ۴۵ متر دورتر از آن برپای میباشد، ولی این موقعیت از روی عمد انتخاب نشده بوده است زیرا فاصله میان آرامگاه داریوش بزرگ و اردشیر ۳۷ متر است و همین فاصله تقریباً در انتخاب آرامگاه بعدی رعایت شده است در نتیجه، « بن خانه (کعبه زرتشت)» که در فاصله ۷۰ متری جنوب غربی آرامگاه داریوش بزرگ آورده شده بود، درست روبروی آرامگاه داریوش دوم افتاده است.
جبهه آرامگاه داریوش دوم هم همان صحنهها را که دیدیم نشان میدهد: در بالای شاهنشاه در برابر آتشدان و زیر سایه « فرکیانی » و هلال گویدار ماه ایستاده و در دو سوی او مهان و بزرگان درباری جای دارند، و اورنگ بران سیگانه اورنگ شاهنشاهی را میبرند. در بسیاری از جایها نقوش گزند فراوان دیدهاند و دقیقاً مشخص نیستند. درون آرامگاه تقریباً شبیه آرامگاه اردشیر یکم است: دهلیز بدون دقت و با محور کج (ناموازی با جبهه آرامگاه) کنده شده و تقریباً حالت مثلثی دارد که قاعدهاش ۸۰/۱۰ متر طول دارد و پهنایش در مرکز ۵۰/۲ و در گوشه راست ۳۷۰/۱ متر و در گوشه چپ ۴۰/۱ متر میباشد؛ ارتفاع دهلیز به ۸۰/۲ متر میرسد. سه اطاقک آرامگاه را با دقت بیشتری و بصورت مستطیل شکل درآوردهاند و لابد آنکه روبروی در ورودیست تعلق به داریوش دوم داشته است و یکی از قبرهای جانبی را احتمالاً برای پروشیاتی آماده کرده بودند. انتساب قبر سومی در حال حاضر میسر نیست. تاریخ تراشیدن این آرامگاه را میان ۴۲۰ و ۴۰۴ ق.م. تخمین میتوان زد.
آرامگاه اردشیر یکم هخامنشی
شاهنشاهی اردشیر یکم در ۴۶۵ ق.م. با توطئهها و جنگهای داخلی آغاز شد، و پس از اندک زد و خوردهائی با یونانیان و مصریان، آرامشی برقرار گشت که به اردشیر فرصت داد در دربار خود کامرانه و پر تجمل بسر برد. در اواخر کارش جنگهای پلوینزوس میان یونانیان فرصت و فراغت بیشتری برایش پیش آورد. اردشیر یکم توانست کاخهای باشکوه در تختجمشید و شوش برپا کند، و آنچه را که پدرش ناتمام نهاده بود، بپایان برساند.
اتمام تالار صدستون و کاخ مرکزی در تختجمشید کار وی بود و یک کاخ بزرگ دیگر با پلکانی منقوش به سی هیئت هدیهآور در گوشه جنوب غربی تختجمشید ساخته بود که تقریباً بکلی از هم پاشیده و تا اندازهای نابود شده است. اردشیر یکم سخت زیر نفوذ مادرش ملکه امیستریس بود، و در ۴۲۳ ق.م.، وقتی که نزدیک ۶۰ سال داشت از جهان رفت؛ کالبد او را به نقشرستم آورده، به دخمهای که در ۳۷ متری سمت چپ آرامگاه داریوش بزرگ کنده بودند، گذاردند.
جبهه آرامگاه اردشیر یکم اساساً مثل دخمه داریوش است ولی بسیار گزند دیده و کهنه شده. از تفاوتهای مختصر این دو، یکی آنست که در آرامگاه اردشیر پایه «آتشدان» کوتاهتر است و «فر کیانی» فقط یک حلقه، آنهم صاف و بیمهره، بیشتر ندارد. کلاه « آزادگان ششگانه» همه مویشان را میپوشاند و حالت حلقه ندارد.
درون آرامگاه به تقلید از آرامگاه داریوش کنده شده و سه اطاقک دارد، اما تفاوتهای عمدهای آشکار است. بیدقتی و عدم مهارت سنگتراشان چنان بوده که دهلیز به صورت مکعب مستطیلی بیقواره و کم ارتفاع درآمده است ( بلندی از کف تا سقف ۴۰/۲ متر، عرض از ۹۰/۱ تا ۲۰/۲ متر و طول ۶۵/۱۰ متر)، و به هیچ وجه موازی با جبهه آرامگاه نیست، بلکه گوشه جنوب شرقیش تنها چند سانتیمتر با دیوار جبهه فاصله دارد در حالیکه گوشه شمال غربیش بسیار در کوه پیشرفته است. اطاقکها را هم بدون دقت و کمی کج و کوله ساختهاند، و در هر کدام فقط یک قبر کندهاند. که از اینها، لابد آنکه روبروی در است و وضعیت آراستهتری دارد. برای خود اردشیر آماده شده بود، و دو تای دیگر دو تن از نزدیکترین کسانش (شاید شاهبانو داماسپیا و شاهزاده خشایارشای دوم که اندکی پس از اردشیر جان سپرد).
علت انتساب این آرامگاه به ارشیر یکم آنست که ریزهکاری و خصائص دوره خشایارشا و داریوش را ندارد، و باید پس از دخمه خشایارشا باشد، اما چون دست چپ دخمه داریوش بزرگ کنده شده، جایش بلافاصله بعد از خشایارشا میافتد. تاریخ تراشیدن آرامگاه اردشیر یکم را بین ۴۵۰ و ۴۳۰ تخمین میتوان زد.
نبشته های شاپور یکم بر بن خانه
تا زمان ساسانی، بنای ” بن خانه ( کعبه زرتشت)” هنوز آبادان و تقریباً دست نخورده باقی مانده بود، و قسمت پایین جبهه بیرونی دیوارهایش هموار نیک تراشیده و جای دار بود و تقریباً برای نقر کتیبه ای مناسب می نمود. شاپور یکم که زندگی درخشان و پیروزیها ی پر آوازه داشت، بر آن شد که مثل پدران با ستانیش، سرگذشت کارهایش را بر این بنای کهن جاودانه کند. شاید وی متوجه شده بود که بر آرامگاه داریوش نبشته سه زبانی اند، و شاید هم نوشتن متون سه زبانی باب بود. بهرحال وی بفرمود تا سه جبهه دیوار برج نقش رستم، متنی را در سه زبان بدین صورت کندند.
۱- بر جبهه ی جنوبی متن یونانی در ۷۰ سطر؛
۲- بر جبهه ی غربی متن پهلوی اشکانی در ۳۰ سطر و
۳- بر جبهه ی شرقی متن پهلوی ساسانی در ۳۵ سطر.
از این سنگ توشته ها هیچگونه اطّلاعی نبود تا اینکه در ۱۹۳۶، ا.اف. اشمیت آنها را کشف کرد و قالبشان را به مؤسسه ی شرقشناسی شیکاگو فرستاد. در آنجا دانشمند بزرگ آلمانی الاصل، مارتین اشپرنگلینک مدتها بر روی آن متون زحمت کشید و انتشارات مهمّی در بابشان به چاپ رسیانیده که از همه مهمتر کتاب ایران سده سوّم میلادی، شاهپور بزرگ و کریتر است که بواسطۀ پاره ای از مخالفت ها فرصت چاپش بصورت دلخواه بدست نیامد و نسخی معدود از آن متون در سال ۱۹۵۳ انتشار یافت. از استادان دیگری که روی این نبشته ها کار کرده اند، یکی والتر برنوهنینگ بود که ملاقاتش در این باب شهرت جهانی دارد، و دیگر ماریق، که ترجمه اش از متن یونانی کتیبه با تفسیری عالمانه در ۱۹۵۸ و ۱۹۶۵ چاپ و منتشر شد. هنینگ به حقّ گفته است که ” این کتیبه مهمترین سند تاریخی از دورۀ ساسانی می باشد”، و هم او دربارۀ مفادش چنین می گوید:
” کتیبه ی شاهپور با فهرست ایالاتی که به دولت ساسانی تعلق داشته آغاز می شود و نشان می دهد که شاهنشاهی شاهپر بیشتر از آنچه تا کنون تصور می شده وسعت داشته است مخصوصاً در مشرق و شمال شرقی در مغرب ارمنستان گرجستان و تمام درۀ کر تا بند آلان (داریال جدید) در قفقاز به شاهپور تعلق داشته است. ایران در مشرق تا رود سند وسعت داشته و شامل بلوچستان و سند و کابل و قسمت اعظم مملکت سابق کوشان تا شهر پشاور ( پیشاور) که نام آنهم ذکر شده، بوده است در شمال شرقی سلطنت شاهپور را تا سر حدهای کاش یعنی کاشغر جدید شناخته بودند.
بعد شرح مختصر جنگهای خود با امپراطوری روم را در مدّت بیست سال اوّل سلطنت خود که مقدّم بر نصب کتیبه بود، در آنجا نخست از جملۀ گردیانوس به بین النهرین کمی بعد از جلوس شاهپور بر تخت شاهنشاهی بحث می کند. امپراطورشکست یافت و در جنگ کشته شد سپاهیان رومی فلیپ مشهور بعرب را به عنوان امپراطور روم اعلام کردند و این انتخابی نادرست بود. فلیپ برای در خواست عفو نزد شاهپور آمد و پس از پرداخت فدیه ای به مبلغ نیم میلیون دینار طلا مرخص شد تا بکشور جویش بازگردد.
پس از چند سال صلح، جنگی تازه به سر ارمنستان که همواره سبب جنگهای ایران و روم بود روی داد. شاهپور سپاهیان روم را مغلوب کرد و به سوریه حمله برد و به ساحل انطاکیه و در جنوب به حمصص رسید.
بر اثر حمله خسارت وارد شد رومیان همه قوای خود را برای انتقام گرد آوردند در کتیبه فهرست مفصلی از ایلات رومی که سپاهیان را از آنها جمع آوری کرده بودنددرج شده است اما بخت رومیان روی ننمود و پس از جنگی بزرگ در جوار ادسا (اوفای جدید) سپاهیان رومی تلف شدند و سرداران ایشان که امپراطور والرین هم در بین آنها بود اسیر گردید. این شکست بزرگترین شکستی بود که ایرانیان بر رومیان وارد آوردند و آن نتایج مهمّ تاریخی در پی داشت. این شکست دولت جوان ساسانی را بمنزلۀ اداره کنندۀ دولتی جهانی و همدوش امپراطوری وسیع روم مستقر ساخت. در هر حال از هنگام محاربۀ ادسا ببعد جنگ های بسیاری بین این دو کشور روی داد ولی هرگز امیدواری کامل برای یک طرف ایجاد نشد که طرف دیگر را شکست دهد و بر او تسلط یابد. این وضعی که برقرار شد مدت چهار قرن ثابت ماند جنگهای دائم بین این دو دولت با اشتیاقی تمام صورت میگرفت ولی طرفین انتظار پیروزی نهائی را نداشتند. این جنگها بتدریج طرفین را ضعیف کرد و عاقبت به شکست هر دو در برابر عرب منجر شد. شاهپور پس از شرح تاریخ جنگهای خود با روم از قدرت خداوندی که پیروزی خود را بدو نسبت می دهد سپاسگذاری می کند. برای اظها امتنان وی آتشکده های متعدّد بر پا می دارد و وقف می کند تا شعله های مقدس جاویدان بیاد حوادث بزرگ روزگاری مشتعل باشد هر روز در برابر این آتشا نام هر کسانی که در ایجاد دولت ساسانی و به نضهت ایران یاری کردند تا از صورت مملکتی ضعیف و پراکنده بشکل کشوری متّحد و مقتدر در آید با احترام یاد کنند.
نام این کسان در فهرستی طویل که تقریباً نصف کتیبه را گرفته ذکر شده است. در نظر مورخ این فهرست اسامی و عناوین که بنظر خسته کننده می آید بزرگترین فایده را داراست این فهرست شامل نامها و مقامات و همه اعضای خاندان شاهنشاهی از جدّ اعلای “ساسان” ببعد است در اینصورت نه تنها نام صاحبمنصبان دولت شاهپور دیده میشود بلکه اسامی صاحب منصبانی که در زمان اردشیرو حتی پاپک خدمت کرده بودند یادداشت شده است تغییراتی که در عناوین داده شده نشان می دهد چگونه دولت ساسانی از صورت یک حکومت ایلتی بی اهمیّت بسرعت رسمیّت یافته بشکل دولت جهانی درآمد.
در اینجا برای نمونه، بندهائی از این سنگنبشته را به فارسی برگردانده، می آوریم:
بند یکم: “من! مزدا پرست، خدایگان شاهپورهر، شاه شاهان ایرانیان و غیر ایرانیان، از دودۀ خدایگان ها، پسر مزدا پرست خدایگان اردشیر، شاه شاهان ایرانیان، از پشت خدایگان ها، نوۀ خدایگان پاپک شاه، فرمانفرمای شاهنشاهی ایرانم.”
بند دوم در شمارش ایالات ایرانشهر می باشد.
بند سوم: “آنگاه که ما تازه بر تخت ایرانشهر بر آمدیم، قیصر گردیانوس سپاهی از همه امپراتوری روم و آلمان و گت ها گرد آورد، و به آسورستان تاخت، بر سر ایرانشهر و به دشمنی با ما؛ و نبردی سخت و بزرگ بر کرانه آسورستان، در مسیشه در گرفت، و قیصر گردیانوس از پای در آمد، و ما با روبنه رومیان را نابود کردیم. آنگاه رومیان فیلیپ را به قیصری برگزیدند، و قیصر فیلیپ از در آشتی در آمد، و برای رهایی جان خود و رومیانش پانصد هزار دینار (سکه زرین) غرامت پرداخت، و باج گزار ما شد. از این روی ما مسیشه را “پیروز شاپور” نام نهادیم.
بند چهارم- در باب پیروزیهای شاپور بر رومیان است.
بند پنجم- در لشکرکشی والرین با ۷۰۰۰۰ تن، بر ایران، و در آنجا شاپور گوید: “و در کناره کاره و ادسا نبردی بزرگ میان ما و قیصر والرین درگرفت. و ما با دست خویش قیصر والرین را گرفتار کردیم، و همه آنان که سرداران این سپاه بودند، و اشراف و سناتوران، و پایوران را سراسر اسیر کردیم، و آنان را به درون ایرانشهر گسیل داشتیم…”
بندهای دیگر در شرح کارهای شاپور و برآوردن وی آتشها و معابد است، و در آخر می فرماید که وی پیروزیها و نیک بختیهایش را نخست از راه یزدان پرستی و سپس از راه مردانگی و خویشتن داری بدست آورده، و اندرز می دهد که آنکس که بخواهد بمانند وی پیروز بخت و شادکام و جاوید نام باشد، باید همان راه را برود.
دژ و بارو
در دوره ی ساسانی محوطه ی نقش رستم از نظر دینی و ملی اهمیت بسیار داشته است و از این روی باید پذیرفت که دیواری نگهبانش بوده و پاسدارانی از آن نگهداری می کرده اند. در حقیقت با اینکه حفاری علمی در این محوطه کم انجام شده، نقشه های هوایی که اشمیت منتشر کرده است، طرح برج و باروئی را خیلی خوب می نماید.محوطه ی مقدس بشکل مستطیلی ناقص بوده، و درازایش ۲۰۰ و پهنایش ۷۰ متر می شده است.
شمال آن محاط به کوه بوده است و سه جانب دیگرش را باروئی از خشت نگهبانی می کرده، دیوار بارو ۹ متر ستبری داشته، و در فاصله ی ۲۱ متری برجی با قطر ۱۰ متر و به شکل نیم استوانه رو به بیرون محوطه برآورده شده بوده است. هفت برج در ضلع جنوبی و دو برج در ضلع غربی و احتمالاً دو برج هم در ضلع شرقی ساخته بوده اند. تقریباً همین وضع را در ویرانه ی شهر استخر نیز می بینیم. از آنجا که نقوش ساسانی از سمت شرق آغاز می شود، احتمال می رود که دروازه ی ورودی محوطه نیز در همان سمت بوده است، و باز احتمال می دهند که چشمه ای از شمالغربی محوطه می جوشیده و درون قسمت بارودار را سیراب می کرده است. معلوم نیست چرا نقش اردشیر و بهرام بیرون از محوطه مقدس افتاده اند، چون برج و بارو به دوره ی ساسانی تعلق داشته است. شاید ناچار بوده اند از طرحی قدیمی و احتمالاً هخامنشی پیروی کنند (طرح برجهای نیم استوانه ای در زمره ی تزئینات دیوار برجهای بلند آپادانای تخت جمشید یافت شده است، بنابراین هخامنشیان با آن بیگانه نبوده اند). در پشت دیوار بارو رو به جنوب (یعنی رو به دشت) گودی درازی وجود دارد که احتمالاً جای خندق بارو بوده است.
تاریخ برآوردن باروی تخت جمشید مشخص نیست، ولی شاید آن را به دوره ی اردشیر و شاپور بتوان تخمین زد چون در آن موقع بود که این محوطه دوباره تقدس و اهمیت سیاسی چشمگیری یافت. اکنون بجاست که ببینیم این ساسانیان که بودند و چگونه به فرمانروائی رسیدند.
شاهنشاهی نوین پارسی
پنج سده پس از برافتادن هخامنشیان، باز از فارس خاندانی برخاست که خود را وارث آن شاهنشاهان نامی می دانست، و با محروم کردن اشکانیان از حق فرمانروائی، تاج و تخت را از آن خود ساخته، شاهنشاهی بزرگ ایرانی را احیاء و بازسازی کرد. ساسان، نیای این خاندان نوین، در معبد «آتش آناهیتا» در استخر مقام بلندی داشت و شاهدختی بنام «دینک» را به همسری پذیرفته، پایگاه بلندتری یافت. پس از وی پسرش پاپک جانشینش شد و به شاهی استخر رسید و دختری از یکی از خاندانهای شاهی محلی فارس به نام «رودک» زن او بود که برایش چند فرزند آورد:
۱_ شاپور، که شاه استخر گردید.
۲_ اردشیر، که فرماندار یا ارگبد دارابگرد شد.
۳_ بلاش
۴_ پیروز
۵_ دینک، که همسر برادر بزرگ خود اردشیر شد و بعدها شاهبانوی ایران گشت.
در حدود ۲۰۵ میلادی پاپک ناحیه نسا (بیضا) در فارس را هم به تصرف درآورد و پسرش شاپور را جانشین خود کرد، اما این یکی بزودی از جهان رفت و اردشیر به پادشاهی رسید، و دودمان های شاهی فارس و کرمان و اصفهان و خوزستان را یکی پس از دیگری از پای درآورد، و در ۲۸ آوریل ۲۲۴ میلادی در دشت هرمزگان در خوزستان با اردوان پنجم شاهنشاه اشکانی روبرو شد. منابع عتیق اطلاع می دهند که نبرد پادشاهان نبرد تن به تن بود. اردشیر خود با اردوان رزم جست و او را کشت؛ پسر بزرگ اردشیر، به نام شاپور، نیز دادبنداد، وزیر اردوان را با دست خود از پای درآورد، و یکی از یاران اردشیر نیز شاهزاده ای اشکانی را بزیر انداخت. پس از این رویداد، اردشیر شاهنشاه ایران شد، و با زد و خوردهایی دیگر منازعان را هم از پیش برداشته، به تیسفون رفت و تاجگذاری رسمی کرد. آنگاه بفرمود داستان نبرد هرمزگان را برای عبرت آیندگان بر سینه ی کوهی نزدیک پایتخت اصلی اش در فارس به نام فیروزآباد، نقش کردند، یاد و تاج گذاریش را در سه صحنه، در فیروزآباد و نقش رستم و نقش رجب بر صخره ی کوه جاویدان ساختند.
بدین سان با برخاستن ساسانیان، حکومتی ملی در ایران بنیاد گرفت که متکی به دین ملی و تمدنی بود که شاید از جنبه ی ایرانیت در سراسر تاریخ بلند ایرانیان مانندی نداشت. تشکیل قدرتی مرکزی و نیرومند که زمام اشراف ملوک الطوایفی فتنه جو را در دست گرفت، تشکیل قشون منظم نیکو تربیت شده، و سازمان دقیق داخلی که به عهده ی اداره ای _ که تحت نظارت قرار داشت _ سپرده شده بود، همه موجب گردید ایران _ که تجدید قوا یافته بود _ در طریقی که آخرین پادشاهان اشکانی طرح کرده بودند، رهسپار شود، و چنان قوه ای به هم رساند که به نظر می رسید دنیای متمدن بین آن کشور و روم تقسیم شده بود. چون شاهنشاهی اردشیر از فرات تا مرو و هرات و سیستان ادامه داشت، استحکام بخشیدن به سرحدهایش، بویژه در غرب اهمیتی اساسی داشت، و در غرب هم رومیان به انتظار نشسته بودند که دشمنان وی را یاری کنند. بنابراین برخورد با رومیان اجتناب ناپذیر می نمود، بویژه که اردشیر خود را وارث هخامنشیان می دانست و به اسکندر رومی (الکساندر سوروس) به چشم وارث اسکندر مقدونی می نگریست، و در نامه ی تندی به وی نوشت که زمان باز گرفتن کین داریوش سوم (دارا) رسیده است و باید رومیان آنچه را که پدرانشان به زور ربوده بوده اند، باز پس دهند. این بود که میان دو امپراطوری بزرگ جنگ در گرفت و ایرانیان مرز غربی خود را پیشتر برده، رومیان را از حران و نصیبین بیرون راندند. اردشیر چون از کار جنگها فارغ شد، بترویج کشاورزی، ایجاد قناتها و سدها و ساختن شهرها و کاخها و تشویق علوم و ادبیات پرداخت، و به گفته ی بلعمی «بدست خویش تاج خویش را بر سر پسر خویش شاپور نهاد» و خود به معبد «آتش آناهیتای» استخر رفت و در آنجا به عبادت مشغول شد (۲۳۹ میلادی). شاپور یک سال قائم مقام پدر بود و پس از آنکه اردشیر در ۲۴۰ از جهان رفت، خود تاج پادشاهی بر سر نهاد و شاهنشاه ایران شد. یادگارهایی از دوره ی اول ساسانیان در تخت جمشید مانده است و آن نقوشی است که با سوزن بر روی دیوار تالار مرکزی حرمسرای خشایارشا نقر کرده اند، و پاپک، اردشیر و برادرش شاپور و چند تن دیگر را نشان می دهد که پیاده و یا سواره در مراسم دینی یا تاج بخشی شرکت دارند. از این نقوش در جایی دیگر به تفصیل یاد خواهیم کرد.
نقش برجسته نرسی
گماردن آناهیتا نرسی را به شهریاری
نرسی فرزند شاپور یکم بود که اول « شاه » مشرق ایران شد و پس از چندی در زمان برادر و برادرزادهاش (بهرام اول و بهرام دوم) فرمانروای ارمنستان گشت، و در آنجا گروهی از بزرگان ایران بدور وی جمع شدند، و وی را به گرفتن تاج و تخت ترغیب کردند. خود نرسی در کتیبهای که بر برج پایکوبی در عراق کنده است، ادعا دارد که « شاپور وصیت کرد که او { یعنی نرسی} شهریار ایرانشهر باشد».
در این میان بهرام دوم در ۲۹۳ مرد و برخی از بزرگان، منجمله کریتر و سپهبد و هونم، پسر او بهرام را به تخت نشاندند و وی بهرام سوم لقب گرفت. اما نرسی با لشکری از ارمنستان بسوی تیسفون شتافت و در کردستان، در شمال قصر شیرین، در جایی بنام پایکوبی، بسیاری از سپهبدان ایران ماند نرسی فرزند ساسان، ارگبد شاپور، بیدخش پاپک، اردشیر هزاربد، اردشیر سورن و پارسیان و اشکانیان به دیدار او شتافته، او را شاهنشاه خواندند، و وی این موضوع را بفال نیک گرفت و به گفته خود بنام اهورمزدا و همه ایزدان و الهه آناهیتا روانه {پایتخت} ایرانشهر شد و در آنجا تاجگذاری کرد. از سرنوشت بهرام سوم هیچ اطلاعی در دست نیست.
نرسی کیفیت تاجگذاری خود را بر نقشرستم نزدیک آرامگاه داریوش حجاری کرد. در اینجا آناهیتا حلقه شهریاری را به نرسی میسپارد، و پشت سر پادشا، مردی با کلاه بلند نجبا که قسمت قدامی آن بصورت اسپ است ایستاده و دست را به حالت احترام بلند کرده است (بعقیده لوکونین کلاه این مرد میرساند که وی باید ولیعهد باشد یعنی هرمزد، که بعدها هرمزد دوم شد). پشت سر وی طرح یک نفر دیگر را کشیدهاند اما موفق به نقش وی نشدند.
نرسی تاجی بسیار شکیل بر سر دارد که همان کلاه شیاردار بسیار قدیمی پارسی هخامنشی است که آن همه در نقشهای تختجمشید و نقشرستم دیده میشود و روی آن گوی بسیار بزرگی نهادهاند؛ دیهیم باریکی به پائین تاج بسته شده که دنبالهاش بسیار پرچین و شکن بر روی پشت میافتد. گردنبند شاهنشاه حلقه حلقهایست و ریش بلندش از حلقه گذشته و زلف بلندش افشان به پشت افتاده است. جامه شاهنشاه نیمتنه تنگ ساسانی است با کمر و شلوار بلند و پرچین و ردای بلندی که در پیش سینه با سگک بسته شده است. شاهنشاه دست چپ را دراز کرده است دیهیم شهریاری را از اناهیتامی ستاند و دست راست را بر روی قبضه شمشیر دارد. اناهیتا تاج کنگرهدار سرگشاده بر سر نهاده و زلفان بلند و پر چین و شکنش در بالا و روی شانهها بافته شده است. نوارهای شاهانه از تاج بر روی دوشها افتاده و قبای او توسط دکمه شمسهداری در زیر گردنبند مروارید بر روی سینه اتصال یافته و کمربندی بر روی آن بسته شده است. چینهای لباس، حالتی بسیار باوقار به الله میدهد. دست راست الله حلقه شهریاری را بسوی شاهنشاه دراز کرده است و دست چپ را در آستین بلند سر دوخته نهان دارد. میان شاهنشاه و الهه، جوانکی ایستاده که نوارهای بلند شاهانه کلاهش معلئم است ولیعهد و یا نوه نرسی میباشد.
از ناتمام ماندن این نقش شاید بتوان حدس زد که تاریخ آن، حدود ۳۰۰ میلادی میباشد چون دو سال بعد نرسی درگذشت و جایش را به پسر خود، هرمز دوم داد.
نقش برجسته عیلامی
پیش از آمدن آریائیان به پارس، این ناحیه زیر نفوذ بومیان خوزستان بوده و از اینان آثاری در گوشه و کنار فارس و بویژه جلگه مرودشت (مثلاً) در تپه سبز در داخل شهر مرودشت، در تپه مالیان یا انشان قدیم در کناره غربی جلگه مرودشت)بدست آمده است که می رساند مردمی با فرهنگ و در فنون و زندگی شهری پیشرفته بودهاند. یکی از آثار آنان نقش برجستهای بوده که بر سینه کوه نقش رستم تراشیده بوده اند و بعدها بهرام دوم ساسانی آنرا حک کرده و نقش خود و درباریانش را جایگزین ساخته است.
اما از نقش عیلامی مختصری مانده است ومیشود آنرا با توجه به یک سنگ تراشی عیلامی دیگری که در گورانگون ممسنی بیادگار مانده، تا اندازهای باز شناخت. حجاری عیلامی نقش رستم در مجلسی مستطیلی شکل به درازای ۷ متر و بلندی ۲٫۵ متر تراشیده شده بود، و اصلا یک خدا و خدای بانو (الهه) عیلامی را نشان می داده است که به حالت نیم رخ رو به سوی چپ بر تختی مزین به نقوش مار نشسته بوده اند و گروهی برایشان نیاز می آورده اند ویا نیایششان می کرده اند.
هنوز نقش مارها را به خوبی می توان دید و قسمتی از پیکرهای دو ارونگ نشین نیز قابل تشخیص است. در دست راست مجلس و پشت سر تخت، خدایی عیلامی، مردی با ریش و موی انبوه و بلند و دستها به سینه گذارنده به حالت احترام ایستاده، رو به موجود الهی دارد. کلاه وی گرداست و با بندی بسته شده و قسمت پیشین آن جلو آمده، و چون نقابی بالای پیشانی سایه اندخته است، ردایش بلند است و تا پاشنه پا می رسد و گویا حاشیه مزین داشته است. قرائنی در دست است که می رساند وی یک پادشاه عیلامی بوده است که به پرستش خدائی و الهه ای عیلامی ایستاده بود.
کمی دورتر، در سوی چپ تخت دومی، اثری از یک شخص دیگر دیده می شود که دامن زنگوله مانند پوشیده است و احتمالا یکی از پرستندگان بوده است. بقیه نقش محو شده، تنها در سمت چپ مجلس، سر و نیم تنه یک نفر دیگر مشخص است. وی تاجی کنگره دار بر سر نهاده و رو به طرف راست یعنی مقابل اورنگ نشینان و مرد بلند ریش دارد. و با مطالعه اندازه نقشها می توان فهمید که این تاجدار، روی تختی نشسته بود. هویت وی معلوم نیست. اما چون بی ریش است و رخسارهای ظریف دارد او را یک ملکه می دانند که روبروی همانند و شوهر خود نقش شده است.
در مورد تاریخ این نقش عقاید مختلف است هرتسفلد و گروهی به پیروی از وی قدمت آن را به ۴۰۰۰ سال پیش می رسانند لیکن تاج کنگره دار ملکه و کلاه نوک تیز و جلو آمده پادشاه عیلامی را از نقوشی می شناسیم که تاریخشان حدود ۸۰۰ تا ۶۰۰ ق. م. می باشد. از سوی دیگر، دو اورنگ نشین و بویژه تخت ماردار آنان همانند نقوش گورانگون می باشد که به تازگی به حدود ۱۲۰۰ ق.م تخمین زده شده اند. بنابراین گمان می رود که حجاری عیلامی نقش رستم در دو دوره کنده شده: یکی در اواخر هزاره دوم پیش از میلاد (دو ارونگ نشینی که در میان نقش اند). و دیگری در حدود ۷۰۰ ق. م. (شاه و ملکه ای که در دو سوی نقش اند).
علت کندن این نقش بر سینه کوه نقش رستم مشخص نیست. چون در اینجا منبع و جوی آبی بوده است و راهی از پای کوه میگذشته، می توان پذیرفت آن پادشاه عیلامی که این نقش را به یادگار گذاشته، می خواسته رهگذاران آیندگان مقام و دین داریش را نیک بدانند. به هر حال وجود این نقش و جوی آب و راه کاروان رو مطمئناً در جلب هخامنشیان برای کندن و ساختن آثار خود در اینجا بی تأثیر نبوده است.
نقش برجسته بهرام دوم
بهرام دوم در نبردگاه
درست در زیر ارامگاه داریوش، دو سنگتراشی بزرگ از دوره ساسانی داریم که هر دو نبرد شهریارانی اسب سوار را نشان می دهد که دشمنان خود را نگون سار کرده اند. نقش پایین احتمالاً و نقش بالایی به قطعیت به بهرام دوم منسوب شده است.
نقش بالایی ۷ متر درازا و سه متر ارتفاع دارد و در آن نبرد پیروزمندانه بهرام دوم با دشمنی که هویتش معلوم نیست، به ترتیب زیر نموده شده است. شاهنشاه را از دو بال عقابی که از تاجش گشوده شده، می توان شناخت، گوی و دیهیم نواردار وی نیز به خوبی مشخص است و از شانه هایش گوی های شاهانه بر آمده .
بازوبند و کفش و کمرش نیز نوارهای شاهانه دارد. کت تنگ کمردار و شلوار گشاد پرچین و شکن مانند جامه دیگر شاهان ساسانی است؛ ترکش بلند بر ران آویخته و با نیزه ای بزرگ و بلند سینه دشمن را می شکافد. اسب وی چهار نعل می تازد و زین و یراق و دم و کاکل اراسته دارد. جوانی با کلاه خود و زره زیر دست و پای اسب افتاده است و معلوم است که کشته شده. پشت سر شاهنشاه، درفش داری درفشی می کشد که به چوبی افقی بر سرنیزه ای می ماند و دو گمپوله از چوب آویخته اند و سه گوی بزرگ بر فراز آن نصب کرده اند. مشخصات درفش دار روشن نیست.
دشمن نگون سار شاهنشاه نیز سواره و نیزه ور بوده است. نیزه بلند وی در دستش مانده، ولی خودش هنوز نگون سار نشده است و اسبش هم از جای کنده نشده؛ با این همه، شدت حمله و ضرب نیزه شاهی مرگبار بوده است. زین و یراق اسب وی آراسته است و خودش شمشیری راست و بلند دارد، و نوارهای بلند شهریاری از پشت سرش آویخته، و نشان می دهد که وی شاه یا شاهزاده( احتمالاً ایرانی) بوده است، و این استنتاج به ویژه از زین و یراق اراسته و دم گره خورده و نواردار و کاکل گوی دار اصل وی پیداست و مسلم می کند که وی مقام مهمی را دارا بوده است. هویت این شخص مشخص نیست، بیشتر نویسندگان در این باره ساکت مانده اند. اما شاید بتوان او را(( شاهزاده هرمزد)) برادر بهرام دوم دانست که در خراسان فرمانروایی داشت و در زمانیکه رومیان به مرزهای غربی ایران حمله کرده بودند و بهرام دوم سرگرم دفاع از مرزهای مزبور بود، سپاهی از سکاها و کوشانیان و گیلانیها گرد اورده، سر به شورش برداشت و ادعای شهریاری ایران را کرد. بهرام دوم با شتاب زیاد جنگ با روم را سر و سامانی داد و به نبرد برادر شورشی خود رفت، و او را در هم شکست و مملکت او را (یعنی سیستان را) به شاهزاده بهرام ، (که بعدها بهرام سوم شد و چند ماهی بیشتر فرمان نراند) سپرد. در این صورت شاید بتوان گفت که پیروزی بهرام بر دو دشمن (یکی کشته و زیر پای اسبش افتاده و دیگر درحال مرگ)، پیروزی او را در دو جبهه می رساند. تاریخ این سنگ تراشی را به حدود ۲۸۵ میلادی تخمین می توان زد.
بهرام سوم(؟) در نبردگاه
در بالای نقش ((پیروزی بهرام دوم)) و متصل بدان نقشی به طول ۷۰/۶ و عرض ۳۵/۲ متر تراشیده اند که از هر لحاظ با نقش پایینش ارتباط دارد، و به همین جهت آن را به بهرام انتساب داده اند. در این نقش فرمانروایی سواره، که احتمالاً جوانی بی ریشه است، زره پوشیده، با نیزه ای بلند دشمنی را از پای در می آورد. این فرمانروا تاج ندارد و کلاهش درست مشخص نیست اما چنان می نماید که قسمت جلوی آن به صورت کله حیوانی نموده شده. این وضع، در مورد شاهزادگان درجه یک ساسانی صادق بوده است. به علاوه نوارهای بلند شهریاری از پشت سرش آویخته، و کفش وی نیز نواردار است. ترکش بلند و جامعش همانند شاهان ساسانی است. بنابراین او را یک شاهزاده ساسانی دانسته اند، و اشمیت احتمال داده که وی شاهزاده بهرام است که بعد از پدر در ۲۹۳ چهار ماه به عنوان بهرام سوم بر تخت نشست. اسب شاهزاده زین و یراق آراسته دارد، و جوانی در کلاه خود و زره زیر دست و پای آن افتاده است. دشمن شاهزاده نیز سوار بر اسبی آراسته است، ولی صورتش خراب شده و کلاهش مشخص نیست، تنها می توان دید که خود گوی دار پوشیده بود و تیغ و زره و کمر و رانین داشته است و با دست چپ افسار دست را گرفته و با دست راست نیزه ای بلند را به سوی شاهزاده گرفته بوده اما از ضرب نیزه او، نیزه خودش به بالا متوجه شده است. هیچ نواری از کلاه و کفش وی آویخته نیست. بنابراین احتمالاً شاه و شاهزاده نبوده است. تاریخ تراشیدن این نقش درست معلوم نیست. شاید که با جنگ دو جبهه ای بهرام دوم مناسبت داشته باشد، و آنرا به حدود ۲۸۵ میلادی تخمین بتوان زد.
نقش برجسته شاپور اول
یک- پیروزی شاپور بر امپراتوران روم
شاپور یکم در حدود ۲۰۰ میلادی زاده شد، و در مکتب پدر خود اردشیر، آیین رزم و بزم و کشورداری و سالاری آموخت. در نبرد هرمزدگان در ۲۸ آوریل ۲۲۴ میلادی، داذبنداد سپهبد اشکانی را از اسپ بخاک انداخت و پس از آن سپهسالار پدر شد و در جنگها او را یاری کرد. سپس در اواخر دوره اردشیر قائم مقام وی گشت و مدتی هم تاج گنبدی شکل پدر را بر سر داشت و با همین تاج در سه جا منقوش است: روی نقش سلماس در آذربایجان، روی “نقش رستم” در داربگرد فارس و روی یک گل سینه گوهر که اکنون در گنجینه نشانهای کتابخانه ملی فرانسه می باشد.
در ۲۳۸، وقتی که هنوز پدرش زنده و در معبد “آتش آناهیتا” در استخر معتکف بود، وی شاه ایران شد و رومیان را که به ایران تاخته بودند در هم شکست و یک دژ محکم میان ایران و روم را بگشود، و سپاه گردیانوس سوم، امپراتور جوان روم را چنان تار و مار کرد که خود امپراتور کشته شد، و کمی بعد اردشیر هم درگذشت و شاپور “شاهنشاه ایران” گردید و جنگ با روم را ادامه داد. فیلیپ عرب امپراتور روم بستوه آمد، و از شاپور پوزش خواست و برای خرید صلح پانصد هزار دینار غرامت پرداخت.
سپس شاپور با جنگهای فراوان، ارمنستان، میشان، گیلان و نواحی دریای مازندران، سکستان و توران و هند تا کرانه های دریا، و دیگر استانهای شرقی امپراتوری قدیم هخامنشی را بچنگ آورده، لقب “شاهنشاه ایرانیان و غیر ایرانیان(=انیران)” بخود گرفت. پس از این به همراهی پسرانش، بویژه هرمزد شاپور، با زد و خوردهای پراکنده با روم ادامه داد تا اینکه در ۲۶۰ میلادی، امپراتور والرین با هفتاد هزارتن از سپاهیان رزم دیده اش و بسیاری از سناتوران و شهرداران رومی در الرها بدام شاپور افتاده، گرفتار گشتند و به پارس و خوزستان و آسورستان و دیگر نواحی ایران فرستاده شدند تا زندگی تازه ای را آغاز کنند. شاپور می گوید “بدست خود، امپراتور را گرفتیم” و این جمله بی شک می رساند که شاپور خود در نبرد شرکت داشته و امپراتور را گرفتار کرده است. شاپور یاد این پیروزیها را بر نقوش برجستهای جاویدان ساخت و داستان کارهای درخشانش را در سنگنبشته کعبه زرتشت که پیش از این آوردهایم، باز گفت.
در دارابگرد نقش برجستهای بنام “نقش رستم” داریم که در آن شاپور سوار بر اسپ است و تاج اردشیر را بر سر دارد و گردیانوس زیر پای اسپش بخاک افتاده، و بزرگان ایرانی پشت سر شاپور صف کشیدهاند، و فیلیپ به درخواست صلح آمده، در پیشگاه شاپور زانو زده، و دیگر رومیان با نگرانی به شاه می نگرند. تاریخ این نقش حدود ۲۴۵ میلادی است. اما در بیشاپور نقوشی داریم که شاهنشاه را در میان صفوفی از بزرگان مملکتی نشان می دهد که رومیان را گرفتار کردهاند. سه امپراطور رومی در نقوش تصویر شده اند. گردیانوس که زیر اسب شاپور به خاک افتاده، والرین که به پوزش و آشتی جوئی آمده و جلو شاپور زانو زده است، و والرین که کنار اسب شاپور ایستاده، و شاهنشاه مچ دست وی را گرفته تا نشان دهد که وی را اسیر کرده است. علاوه بر این، گل سینه عقیق مضبوط در گنجینه نشانهای کتابخانه ملی فرانسه هم شاپور رانشان میدهد( با همه علائم شاهنشاهی) که با والرین می جنگد. شاهنشاه اسب را تاخته، سینه به سینه اسب والرین آورده، و دست راست را دراز کرده مچ دست والرین را چنان گرفته، که انگشتان امپراطور((چون خیار تر)) راست گشته است. امپراطور شمشیر کشیده که به شاپور زند، اما شاپور حتی تیغ خود را از نیام بیرون نیاورده است، و معلوم است که هدف سازنده این نقش این بوده که نبرد تن به تن این دو فرمانروا را تصویر کند و مرحله اسارت امپراطور روم را بنماید، زیرا همانطور که مک در مونت متوجه شده است در هنر قدیم، گرفتن مچ کسی، علامت اسارت او محسوب می شده است. علت اینکه شاپور پیروزیش بر رومیان را با اینهمه آب و تاب نقش کرد و بنوشت، عکس العملی بود که ایرانیان در مقابل امپراطوران روم نشان می دادند، زیرا چند نفر از اینها، مثل تراژان و کربلو، در نبرد اشکانیان را شکست داده، و خود را ((خداوندگار پارت)) خوانده بودند، و حتی تراژان سکه هائی به افتخار پیروزیش بر پادشاهان و فرمانروایان اشکانی زده بود که در آنها خودش را به عنوان امپراطور بزرگ شکست ناپذیر بر اورنگ فرمانفرمائی نموده بودند و یک پادشاه ایرانی را در جلو وی به زانو درآمده نشان داده بودند. این خودنمائی های رومیان در یاد ایرانیان مانده بود و زمانی که توانستند، تلافی کردند.
دو- حجاری نقش رستم
حجاری شاپور در نقش رستم را در چند متری زمین و ده متری شرق آرامگاه داریوش بزرگ کنده اند؛ طول آن نزدیک متر و عرضش متر می باشد. شاهنشاه شاپور را از روی سکه هایش و مجسمه اش در غار شاپور کازرون و نقشش بر جامی نقره ای می شناسیم و می دانیم تاجی کنگره دار بر سر می گذارده است. در اینجا وی را با همان تاج و گوی بزرگ شاهنشاهی می بینیم که به صورت بسیار برجسته حجاری شده است. شاهنشاه رو به چپ می نگرد، و چهره مردانه و متین و گیسوی افشان و پشت سر ریخته و ریش مجعد از حلقه گذرانده دارد؛ گردنبندی حلقه حلقه ای بر گردن افکنده، و گوشواری از گوش آویخته است. جامه وی عبارتست از نیم تنه ای تنگ و پرچین و کمردار، شلواری که بر روی ساق چین خورده، و ردائی که در جلو سینه با دو حلقه به هم وصلست و در پشت افشان به دست باد سپرده شد. دیهیم روی تاج نوارهای بلند و پرچین دارد که به پشت افتاده و افشان شده است.
نوارهای شاهی از کفش های شاپور آویخته و چین و شکن لباسش بسیار دلپذیر نموده شده است. شمشیر راست و بلند شاپور در نیام است و وی دست چپ را بر دسته آن نهاده، و دست راست را دراز کرده، مچ در آستین نهفته یک رومی بر پای ایستاده را گرفته است. اسب شاپور زین و برگ آراسته دارد، و دمش گره خورده، نوار بلند و پرچین و شکنی از آن آویخته است. کفل بند و سینه بند اسب دارای حلقه ارایشی گل مانند بسیار بزرگی می باشد و یال آن نیز آراسته است. گمپوله بزرگی از زین به میان پاهای آن آویخته است که چین و شکن آن به خوبی پیدا می باشد. شاهنشاه راست و مردانه روی زین نشسته و وقار شاهانه اش به خوبی مجسم است. اسب نیز اندازه ای تقریباً طبیعی دارد، و دست راست را خم کرده، و حالت درنگ به خود گرفته است. پیش روی اسب مردی در جامه رومی زانوی چپ را بر زمین نهاده است و زانوی راست را خم ساخته و دستها را به حالت التماس به جانب شاهنشاه دراز کرده است به طوریکه دست چپش زانوی راست اسب شاهنشاه را لمس می کند این شخص میانه سال است ریش کوتاه و مجعدی دارد، و جامه اش ردای امپراطوری رومی(توگا) می باشد و بر سرش تاجی از برگ درخت غار، که امپراطوران بر سر می نهادند، و به مشابه دیهیم امپراطوری می باشد، دیده می شود. ردایش در پشت سر افشان گشته روی شانه با سگگ گرد بسته شده است. کت وی آستین دار است و تا زانوان می رسد و بر آن کمری بسته شده. بر پایش دو حلقه دیده می شود که خیال کرده اند بخو یا پای بند می باشد، ولی ظاهراً لبه نیم چکمه اوست چونکه در نقش روی سنگ عقیق مذکور بالا هم این حلقه به خوبی می توان دید. وی شمشیر نیام شده ای به کمر آویخته که دسته اش حالت صلیب دارد.
کنار این رومی زانو زده، یک نفر دیگر ایستاده است که رو به شاهنشاه دارد. وی را بی ریش نموده اند. اما دیهیمی از برگ غار بر سر دارد و نوار کوچکی پشت سرش افشان شده است، و جامه اش مانند رومی زانوزده است، و شمشیر از کمر آویخته است، و دستش در آستین سردوخته مخفی گردیده و مچ چپش را شاپور گرفته است. هر دوی این افراد، رومی هستند و از ردای امپراطوری و تاج برگ غار آنها پیداست که امپراطور می باشد. ولی در مورد هویت آنها بحث بسیار شده است. تا سال ۱۹۵۴ همه میگفتند آنکه زانو زده، والرین است که از شاه امان می خواهد، و آنکه ایستاده کردیاس نامی ازاهل سوریه است که گفته اند شاپور او را به امپراطوری برنشانید. اما در آن سال مک درمونت این فرضیه را رد کرد و گیرشمن و برخی از استادان دیگر نیز با وی هم آواز شدند. مکدرمونت متوجه شد که ((کردیاس)) اصلاً در تاریخ جنگهای شاپور که خودش بر ((بن خانه(کعبه زرتشت) نقر کرده است نیامده، و هیچ سکه ای از او در دست نیست و چنین شخصی در تاریخ روم به امپراطوری شناخته نمی باشد. از سوی دیگر، شاپور در شرح جنگهایش از سه امپراطور رومی نام می برد: گردیانوس جوان که کشته شد؛ فیلیپ که به درخواست صلح آمده و پانصد هزار سکه زرین باز داد و والرین که گرفتار شده و در نقوش شاپور هم سه امپراطور را نموده اند؛ امپراطوری جوان که زیر پای اسب شاپور به خاک افتاده( در دارابگرد و بیشاپور) و بنابراین گردیانوس است؛ امپراطوری که مچ دستش را شاپور گرفته، و بنا بر قانون کهن- که گرفتن مچ دست علامت اسیر کردن بوده- همان والرین می باشد. چیزی که استدلال مک درمونت را تایید می کرد این بود که سکه های والرین او را بی ریش نشان می دهد، و فرد ایستاده که شاپور مچش را گرفته (یعنی اسیرش کرده) نیز بی ریش است، در حالیکه سکه های فیلیپ عرب او را با ریش کوتاه و مجعدی می نمایند، و آنکه در پیش شاپور زانو زده نیز درست همین نوع ریش را دارد. به علاوه گردن والرین روی سکه ها بسیار ستبر است و فرد ایستاده از کنار اسب شاه نیز گردن ستبر دارد.
عقیده مک درمونت را هینتس و اشمیت نپذیرفته اند و می گویند که رومی زانو زده می بایست همان والرین اسیر شده باشد. اما دو دلیل عمده بر تایید استدلال مک درمونت بوسیله استاد رمان گیرشمن پیش کشیده شده است: یکی اینکه بنا بر روایتی ایرانی، شاپور والرین را با دست خود در نبردی تن به تن گرفتار کرد و این همان وصفی است که بر روی سنگ عقیق مذکور در بالا نموده شده و حالت گرفتن مچ در این مورد نیز نمایشگر اسارت است. دیگر اینکه دست رومی ایستاده در کنار اسب شاپور در آستین سردوخته مخفی می باشد و می دانیم که نزدیکان و همراهان شاهنشاه می بایست در حضور وی دست خود را در آستین سردوخته نهان سازند بنابراین فرد ایستاده از درباریان و همراهان شاپور بوده سات و در اینصورت فقط والرین می توانسته باشد که دیری در دربار شاپور زیست نه فیلیپ که غرامتی پرداخت و به در رفت. بر ما مسلم است که مک درمونت و گیرشمن حق دارند امپراطور زانو زده را فیلیپ عرب بخوانند و امپراطور ایستاده را والرین.
این نقش از زیباترین نقوش دوره ساسانی است و در باب آن گفته اند که ((اشخاص این تصویر از فرط زیبایی و جاذبیت گوئی زنده هستند)). وجود والرین در این نقش مسلم می کند که تاریخ تراشیدن آن حدود ۲۶۲ میلادی بوده است. شاپور با آن همه فتوحات حق داشته است خود را زا ((شاهنشاه ایرانیان و غیر ایرانیان)) بخواند و یاد پیروزیهایش را بر سنگ خارا جاویدان سازد.
آتشدانهای سنگی دوگانه
کوه نقش رستم شیب تندی به سوی جنوب غربی دارد، و از چند متری نقش اردشیر پایکان به صورت پوزه ای درمی آید که رو به شمال می پیچد و به ناحیه شولستان می رود. در ۱۵۰ متری پوزه بر سمت راست جاده دو قربانگاه از سنگ کوه تراشیده اند که شکل هرم ناقص تو گود را دارند، و یکی از دیگری اندکی بزرگتر است اما مشخصات و تزئینات هر دو یکیست، و فاصله ی آن دو از هم تنها ۸۰ سانتیمتر است.
حالت هر دو قربانگاه به چهار طاقی می ماند که رأسش کوچکتر از قاعده اش باشد. مذبح جنوبی قاعده ای تقریباً مستطیلی (۷۰/۱* ۵۰/۱ متر) دارد و ارتفاعش ۷۵/۱ متر است، اما مذبح شمالی قاعده ای تقریباً مربعی دارد (۳۰/۱ * ۳۵/۱ متر) و بلندیش ۵۵/۱ متر می باشد. کنار پای این دو مذبح را چون سکویی درآورده اند که در قسمت جنوبی سه پله می خورد. جزرهای چهارگانه ی قربانگاهها به ستون هایی استوانه ای و ستبر و کوتاه می ماند که بر پای چهارگوش نهاده باشند، و طاقها نسبتاً هلالی اند، و از زیر بندستونها برخاسته، به هم وصلشان می کنند، پیشانی بام دو بند برجسته ی تزئینی دارد، و پنج دانه ی مخروطی بر لبه ی بام تراشیده اند. در بام هر یک از مذبح ها حفره ای تقریباً مربعی (۴۰ * ۴۰ سانتی متر) درآورده اند که برای جای دادن پیاله ها و با مجمره هایی بوده است که در مراکز دینی اهمیت اصلی را داشته است.
موارد استعمال و تاریخ گذاری
تقریباً همه دانشمندان برآنند که این مذبح های دوگانه ی سنگی، آتشگاه بوده اند. دلایلی که این استنتاخ را پیش آورده است، بسیارند، اما از همه مهمتر آن است که در چند جای دیگر (مثلا پاسارگاد، قلعه ی سنگ سیرجان، کوه شهرک استخر) مذبح های دوگانه ای داریم که در آتشگاه بودن آنها شکی نیست، و در همه ی موارد هم یکی کوچکتر از دیگری است. آتشگاههای پاسارگاد (و احتمالاً سیرجان) از دوره ی هخامنشی می نمایند، اما در باب تاریخ آتشگاه های نقش رستم، عقاید دانشمندان مختلف است. کرزن و گدار آن را قبل از هخامنشی دانسته اند، گالینگ و اشمیت آن را هخامنشی می شمارند (اشمیت با کمی تردید آن را از دوره ی داریوش بزرگ می داند)، و اردمان و گیرشمن آن را به دوره ی ساسانی می بندند. اردمان در مقاله ی مفسر در باب این آتشگاه ها، توجه داد که شکل آنها بسیار شبیه است به «چهار طاق» های دوره ی ساسانی، که بسیاری از آنها (مثلاً در فیروزآباد، کازرون ….و غیره) شناخته اند و در آتشگاه بودنشان تردیدی نیست، و از این جهت، آتشگاه های نقش رستم را هم از دوره ی ساسانی باید دانست.
به عقیده ما این استدلال کاملاً بجاست. اولاً شکل آتشگاه های دوره ی هخامنشی به کلی ناشناخته است، و از آن دوره فقط «آتشدان» می شناسیم، که روی آرامگاه ها نقش شان را می بینیم. قسمت بالایی دو تخته سنگ بزرگ پاسارگاد شبیه سکوهای سه پله ایست که بر آرامگاه های هخامنشی نقش شده اند؛ و یکی از آن «سکوی» آتشدان بوده است (و این پله نداشته، و آتشدان را بر فرازش می گذارده اند) و دیگری سکویی بوده که شاهنشاه بر فراز آن به نیایش ایستاده (و از این جهت پله دار بوده است). اما در مورد آتشگاه های دوگانه نقش رستم چنین چیزی مصداق ندارد، و قطعاً هر دو برای یک منظور مورد استفاده بوده اند. حال ببینیم که آن منظور چه بوده؟ در دوره هخامنشی، آتش را در هوای باز نیایش می کردند، و آتشدان، مجمری بود که بر پایه ای مکعب مستطیلی استوار و بر سکویی _ که گاهی پله دار بود_ جای داشت. بلندی مذبح آتش، گاهی ۵/۱ متر بود و گاهی بیشتر، و در مواردی به دو متر هم می رسید (چنانکه در مورد آتشگاه منقوش بر تکه سنگی از ارگیلی یا داسکی لین، پایتخت ولایت کنار دریای اژه ی دولت هخامنشی می یابیم).
در بعضی موارد کنار دست مذبح آتش، مذبح مشابه اما کوچکتری هم می بینیم که برای انجام مراسم هئوم مقدس تعبیه کرده اند، چون موبدی در پیش آن ایستاده، و روی مذبح نیز هاونی برای کوبیدن شیره ی مقدس گذارده اند، نمونه ی خوب این موارد بر روی مهرواره های گلین دوره ی داریوش و خشایارشا و اردشیر اول، که در تخت جمشید یافته اند، نقش شده است. از اواخر دوره هخامنشی و شاید هم اوایل دوره ی اشکانی، یک آتشدانی سراغ داریم (که در قیصریه، پایتخت کاپادوکیه یافته اند) که بر چهار سوی آن موبدی با پیاله و برسم و بر جامه ی مادی منقوش است. این آتشدان به اطاقی می ماند که سقفش بر چهار ستون استوار باشد و هیچ سویش دیوار نداشته باشد. به عبارت دیگر، بسیار شبیه است به یک «چهارطاق»؛ اما به جای طاق، سقف مسطح دارد. اگرچه بلندی آتشدان فقط ۵۵ سانتی متر است، لیکن نقش موبد در زیر سقف می رساند که ارتفاع اطاق مذبح آن به ۱۶۰ تا ۱۸۰ سانتی متر می رسیده است، یعنی درست همان مشخصات را داشته که مذبح های دوگانه نقش رستم دارند. از سوی دیگر، مذبح های آتش منقوش بر سکه های پادشاهان پارس در عهد سلوکی و اشکانی نیز چنین وضعی دارند: وجود موبدی شاهانه در کنار آنها می رساند که ارتفاعشان از ۲ متر متجاوز نبوده است، و آتش مقدس در آتشدان هایی، (سه عدد) که همانند برخی از آتشدان های دوره ی هخامنشی بوده است، بر بام آنها گذارده بوده اند (لابد برای هر کدام یک گودی وجود داشته). در سوی دیگر مذبح شاهان پارس، درفشی بر نیزه ای افراشته اند که درونش ستاره ایست چهار پر (که بعدها به ستاره ی شاهان یا اختر کاویان تعبیر شده بوده است)، و احتمال می رود که عین همین درفش را کنار یکی از مذبح های نقش رستم نیز برمی افراشته اند. در حقیقت، یک گودی به قطر ۷ سانتی متر و به عمق ۶ سانتی متر در نزدیک گوشه جنوب غربی صخره و سکوی مذبح های مورد بحث کنده اند که به احتمال جای افراشتن درفش می بوده است. از این مباحث چند استنتاج بدست می آید:
۱_ سکه های شاهان پارس مذبحی اطاق مانند به ارتفاع دو متری را نشان می دهند که بر فرازشان سه آتشدان گذارده شده و آن هیچ رابطه ای با «بن خانه (کعبه ی زرتشت)» نداشته است.
همانند این مذبح، اما با یک آتشدان، در سنگ تراشی داسکی لین و مذبح کوچک قیصریه یافت می شود.
۲_ مذبح های دوگانه نقش رستم، به اینگونه مذبح های اطاقک وار تعلق دارد، اما نوع تحول یافته ایست، و در نتیجه متعلق به آخر دوره ی اشکانی و اوایل دوره ی ساسانی است.
۳_ مذبح کوچک نقش رستم (با ارتفاع ۵۵/۱ متر) ویژه ی انجام مراسم نئارهوم و یا چیزی غیر از آتش بوده است، و بر روی آن هاونی و یا چیز دیگری می گذارده اند، اما مذبح بزرگتر، مخصوص آتش بوده، و بر فرازش آتشدانی قرار می داده اند.
حالا اگر به سکه های شاهنشاهان ساسانی بنگریم، به دو نوع کلی از مذبح آتش برمی خوریم که هر دو با شکل مذبح های دوگانه نقش رستم تفاوت دارند. بر پشت سکه های اردشیر آتشدان مجمری است که بر روی تختی مستطیلی نهاده اند و پایه های این تخت عیناً از اورنگ شاهنشاهی منقوش بر آرامگاه ها اقتباس شده است. اما در زیر تخت، مذبحی که پایه و سرش چون سکویی سه پله ای می باشد، گذارده اند، که عیناً همان «مذبح آتش» روی آرامگاه ها است. نقش اردشیر روی سکه کنده شده، و همان وضع نیمرخ و مقامی دارد که نقش شاه هخامنشی بر روی آرامگاه ها. به عبارت دیگر، روی و پشت سکه ی اردشیر پایکان به عمد نقش جبهه بالایی آرامگاه های هخامنشی را تقلید و تعبیر می کند، و این نیست مگر دلیل واضح و آشکاری بر ادعای جانشینی هخامنشیان را داشتن، و اظهار«تجدید عظمت و شاهی پارسیان» از سوی اردشیر. اما همینکه اردشیر خود خاندانی شاهنشاهی پی ریخت، دیگر برای جانشینانش لزومی به عقب رفتن نبود و تنها به بنیاد گذاری چون وی بالیدن بسنده می نمود بنابراین شکل تخت هخامنشی از مذبح های آتش آنان افتاد، و فقط سکوی سه پله ای آتش باقی ماند. چون هر دوی این نوع مذبح ها، شکل تحول یافته و دیرتر مذبح های آتش نوع قیصریه ای و نقش رستمی می باشند، لابد دو مذبح نوع اخیر کمی زودتر از سکه ها تراشیده شده بود، و نقوش ساسانی نزدیک بدان می رساند که آن دو با خاندان ساسانی رابطه داشته اند. بنابراین ما آن را به دوره پاپک متعلق می دانیم و تاریخش را به حدود ۲۱۰ میلادی تخمین می زنیم. اما در اینجا باید آشکارا بگوئیم که به گمان ما هیچ رابطه ای میان این دو مذبح و معبد “آتش آناهیتا” نبوده است، زیرا که این یکی در شهر استخر و در آغاز معبدی هلنیستی و دارای مجسمه هایی از ایزدان بوده است، و بعداً در دوره اردشیر مجسمه ها را کنده و آن معبد را به “آتشکده آناهیتا” تبدیل کرده اند، و چون همان بنا در دوره اسلامی به “مسجد سلیمان” بدل گشته است، و این مسجد را مسعودی و استخری به صورت بنائی بزرگ و ستون دار با سر ستون گاو و جانوران دیگر، مشخص کرده اند، شکی نداریم که معبد قدیمی و آتشکده آناهیتا را در ویرانه فعلی استخر باید جست نه در نقش رستم، احتمالاً مذبح های نقش رستم، جایگاه تاجیابی شاهزاده شاپور و اردشیر به دست پدشان پاپک بوده است، و علت برگزیدن این نقطه، آن بود، که از روح “نیاکان تاجدار” خود- یعنی هخامنشیان- الهام گیرند و از جائی “آغاز” کنند که آنان به “پایان” رسیده بودند.
در اینجا باید بعنوان زنهار به کسانی که زود داوری می کرده اند یا می کنند، و پدران ما را و برادران زرتشتی ما را “آتش پرست” می خوانده یا می خوانند، بیافزائیم که ستایش و ارجمند داشتن آفریده اهورامزدا، با “پرستیدن” و عبودیت به آن فرق می کند، و احترام آتش در بسیاری از دینها کمتر از آن نیست که در دین زرتشتی.همانطوریکه مسیحیان به صلیب احترام می گذارند، یا مسلمانان به محراب و یا سنگ حجرالاسود، و هیچ کس آنها را به “صلیب پرستی” و “سنگ پرستی” متهم نمی تواند کرد- چونکه توسط اینها به عبادت پروردگار می پردازند- همانگونه هم زرتشتیان- و در حقیقت بسیاری از مسلمانان هم- که به نور و چراغ و اجاق و آتش احترام می گذارده و می گذارند، “آتش پرست” نتوانند بود.
بگفته فردوسی:
نیا را همی بود آئین و کیش
پرستیدن ایزدی بود پیش
مگوئی که آتش پرستان بدند
پرستنده پاک پزدان بدند
در آنگه بدی آتش خوبرنگ
چو مر تازیان راست محراب سنگ
نقش برجسته اردشیر پاپکان
گماردن اهورامزدا اردشیر را به شاهی
در گوشه شرقی محوطه مقدس نقش رستم، بر سینه صخره ای که درست مشرف بر پیچ راه شولستان و قریه حسین آباد است، مجلسی از تاجگذاری اردشیر پاپکان تراشیده شده است که در شمار زیباترین و سالمترین نقوش ساسانی است و بارها توصیف و تعبیر گردیده است. علت اینکه این نقش و یک حجاری دیگر (یعنی بهرام و درباریانش= شماره ۴) را بیرون از محوطه بارودار نقش رستم تراشیده اند، روشن نیست، ولی احتمالاً چشمه ای در اینجا روان بوده است و بعلت تقدس و انتسابش به اردوی سورآناهیتا- که اردشیر و نیاکانش متولی آتش وی بوده اند- این نقوش را کنده اند. همین وضع درمورد نقوش فیروزآباد هم دیده می شود.در آنجا در کنار رودخانه و سر راه، بر سینه کوه “گماردن اهورامزدا اردشیر را به شاهی” و “نبرد هرمزدگان و پیروزی اردشیر بر اردوان پنجم” نقش شده است.
نقش “گماردن اهورامزدا اردشیر را به شاهی” در ” نقش رجب” هم دیده می شود، و آنجا نیز کنار راه بوده، و احتمالاً دارای چشمه ای مقدس بوده است، چنانکه حتی احتمال داده اند که آن قسمتی از معبد “آتش آناهیتا” بشمار می رفته است.
مجلس “گماردن اهورامزدا اردشیر را به شاهی” در نقش رستم ۲ متری از زمین فلصله دارد، و پهنایش ۳۰/۶ تا ۶۵/۶ متری می باشد، و بلندیش به ۴۰/۲ متر می رسد. در اینجا، شاهنشاه اردشیر در سمت چپ مجلس نموده شده است. وی بر اسب سوار است، و از نیمرخ نموده گشته، و اهورامزدا را –که او نیز سوار بر اسب و رو به راست و از نیمرخ تصویر شده- می نگرد و دیهیم شهریاری را از وی می شتاند. پشت سر شاهنشاه جوانی مگس پرانی بدست دارد، و زیر پای اسب اردشیر پیکر بی جان اردوان، آخرین پادشاه اشکانی، بر خاک لفتاده، و قرینه آن، پیکر اهریمن زیر پای لهورامزدا له شده است. هم اردشیر و هم اهورامزدا توسط کتیبه هائی سه زبانی معرفی شده اند.
اردشیر با نیمرخ راست نموده شده است. بر سرش تاجی است بصورت یک کلاه گرد گنبدوار با آویزه هایی برای پوشاندن گوش و پشت گردن، و نواری که گویا دیهیم باشد، بدور آن بست شده است. بر کلاه سه عقاب نقش کرده اند و بالای آن گوی بزرگی است که اصلاً از پارچه ابریشمی گوهر نگار و مروارید نشان بوده است و قسمتی از زلف را جمع کرده، در آن می پیچیده اند، و این گوی افسر شاهی است که در همه نقوش ساسانی دیده میشود.
نوارهای پهن و چین خورده ای که به کلاه بسته شده چنان بلند است که دنباله آنها به پشت سر شاهنشاه افتاده است، گفتی که به دست باد سپرده شده. گیسوان اردشیر بلند و منظم است و حلقه حلقه بر دوشش افتاده؛ ریشش نیز بلند و حلقه حلقه است اما انتهای ْن را پیچیده، از حلقه ای گذرانیده اند. این حلقه بعد از این در نقوش ساسانی رایج گردیده است. جامه اردشیر عبارت است از لباده ای بلند و پر چین که تاروی رانها قرار می گیرد، کتی آستین دار که تنگ به تن چسبیده و توسط کمربندی استوار شده است؛ شلواری که گشاد و پر چین است و روی پای را می پوشاند و کفشی که نهان شده، اما بند آن نوار بلند داشته است.نوارهای شاهی از کمربند نیز آویخته است، و بر چین و شکن لباس افزوده.اردشیر گردنبندی حلقه حلقه آویخته است که درون هر حلقه سر شیری غران را نقش کرده اند. دست راست شاهنشاه بسوی جلو دراز شده تا دیهیم شهریاری را بستاند، دست دیگرش نیم افراشته است و انگشت سبابه را به نشانه احترام و اطاعت به طرف جلو باز کرده است. این علامت بارها در نقوش ساسانی آمده، و همچنان که گیرشمن نشان داده است از ایران به اروپا رفته و در هنر قرون میانه آن سامان بسیار مشهور است. شکل اردشیر و تاج وی را عیناً بر روی برخی سکه هایش نقش کرده اند.
اهورامزدا رو به چپ نموده شده، و تاجی کنگره دار بر سر دارد که زلف مجعدش از بالای سر و میان تاج پیدا می باشد، دنباله زلف پر چین و شکن بر شانه اش افتاده و نواری بلند و مواج از پشت سرش دیده می شود؛ و ریش بلند و حلقه حلقه اش، حالتی تقریباً مستطیلی دارد و شبیه به ریش اردشیر در برخی سکه های او می باشد. بر دوش وی ردائی است که با چین و شکن به پشت افتاده و دو لبه آن در جلو توسط سگکی به هم وصلست. کت و کمر و شلوارش همانند جامه شاهنشاه است ولی نوک پایش با نوارهای آویخته آن بخوبی پیدا می باشد. اهورامزدا دست راست را دراز کرده؛ دیهیم شهریاری را به اردشیر اهدا می کند، و دو نوار پهن و مواج دیهیم به سوی اهورامزدا افشان است. دست چپ وی نیم افراشته است و شیئی بلند و چوبدست مانند را رو به بالا اما اندکی کج گرفته است. این شیئی را برخی عصای شاهی دانسته اند ولی عصای شاهی به هیچ روی چنین ضخامتی نداشته است و چنین کوتاه نبوده، و معمولاً رو به پایین نگهداشته می شده است. بنابراین عقیده آن دسته از دانشمندانی که آنرا “شاخه های برسم” می دانند، درست است، بویژه که شاخه های برسم را به همین وضع و با همین شکل در دست موبدان زرتشتی منقوش بر دست ساخته های دوره هخامنشی (مثلاً صفحات زرین گنجینه سیحون) و نقش اهورامزدا ساخته آنتیوخوس کماژنی می بینیم، و جای شگفتی هم ندارد که اهورامزدا، شاه موبدان، را با نشان مخصوص آنان- شاخه های برسم- نقش کرده باشند. اسبان اردشیر و اهورامزدا اندام بسیار کوچک دارند چنانکه پایهای سواران به زمین می رسد؛ و هر دو حیوان زین لگام آراسته دارند و پیشانی را بهم داده، پایی را خم کرده بر سر پیکرهای بر خاک افتاده می گذارند. از زین و برگ آنها رشته هایی آویخته که به منگوله های بزرگ و مخروطی ختم می شود. این تزئینات از زمان کهن در میان سوارکاران رسم بود، و هنوز نمونه های تحول یافته و ک.چکتر در گوشه و کنار ایران دیده می شود. تسمه سینه بند اسب شاهنشاه حلقه حلقه ایست و هر حلقه مزین به سر شیری غران است، اما سینه بند اسب اهورامزدا حلقه هایی محاط به قاب مربعی دارد و مزین به نقش گل است. کاکل و یال هر دو اسب به دقت آراسته شده است. بر روی سینه اسب شاهنشاه کتیبه ای به سه زبان یونانی (در چهار سطر) و پهلوی اشکانی و پهلوی ساسانی (هر یک در سه سطر) نوشته شده است که بدین گونه ترجمه می شود:
متن یونانی:
۱- این است پیکر مزداپرست،
۲- خداوندگار اردشیر، شاه شاهان
۳- ایران، که نژاد از ایزدان دارد، پسر
۴- خداوندگار پاپک، شاه.
دو متن ایرانی:
۱- این (است) پیکر مزداپرست، خداوندگار اردشیر،
۲- شاه شاهان ایران، زاده
۳- خداوندگاران، پسر پاپک، شاه.
بر روی اسب اهورامزدا هم متنی سه زبانی کنده اند. یونانی آن این است: این است پیکر خداوند زئوس؛
و متون ایرانی:
این پیکر خداوند اهورمزد است.
پشت سر شاه یکی از “همراهان” وی با نیمرخ راست ایستاده است. کلاه او کروی شکل و گوش پوش دار است و بر آن علامت خانوادگیش را دوخته اند که شکل دو برگ بهم چسبیده را دارد که بطور عمودی از بندی افقی برآمده باشند. گیسوی پرشکن وی افشان بر پشتش افتاده وصورتش بی ریش می نمایدۀ تنها نیمی از بالا تنه اش پیداست وبقیه پشت سر اسپ شاهنشاه نهان شده است و معلوم نیست می خواسته اند او را پیاده بنمایند یا سواره. از جامه اش لباده ای بلند و استین دار و کت و کمری بیشتر پیدا نیست. دست چپش هم نهان است، اما قطعاً بالا آمده بوده و با انگشت سبابه به اهورمزدا درود می فرستاده است؛ دست راستش بالا آمده، مگس پرانی را بر سر شاهنشاه گرفته است. چون این شخص حامل مگس پران ریش ندارد، زاره و برخی دیگر پنداشته اند که وی نیز مانند مگس پران کش شاهان هخامنشی، از ((خواجه سرایان)) می باش، اما هر تسفلد و هینتس این استدلال را رد کرده اند، و براستی موقعیت و هم اندازه وی با شاپور (ولیعهد اردشیر) در نقوش دیگری می رساند که وی از درباریان رتبه اول و از خواندان های برجسته اشکانی و ساسانی بوده است چون همین شخص پشت سر شاپور ولیعد اردشیر در نبرد هرمزدگان می جنگیده و یکی از بزرگان اشکانی را از پای در آورده است و به همین صورت در مجلس بزرگ حجاری فیروزآباد، نقش شده است. بعد ها هم کسی که با هر مزد دوم (۳۰۲ تا ۳۰۹)جنگیده و کشته شده است،همین نقش را بر کلاهش دارد و معلوم است که از خاندان او بوده است با این قرائن، شکی نیست که این شخص مگس پران کش، جوانی است درحدود ۱۷ ساله، که در نبرد هرمزگان اردشیر را یاری کرده است.
هویت این جوان معلوم نیست. ولادمیر لوکونین قرائنی بدست آورده است که می رساند آن شخص که در نبرد با هرمزد دوم بخاک افتاده و همین نشانه را بر کلاه خودش دارد، یک نفر از دودمان کارن (قارن) یعنی یکی از هفت دودمان بزرگ اشکانی می باشد (پایین تر در این باب سخن خواهیم راند) و از این جهت، وی جوان پشت سر اردشیر (در نقوش فیروزآباد، نقش رستم و نقش رجب) را هم از خاندان قارن می داند.ما این توجیه را محتمل می دانیم زیرا در میان بزرگترین سالاران دربار اردشیر، یکی بنام پیروز از خاندان کارن یاد شده است، و تواند بود که وی همین جوان منقوش در پشت سر اردشیر باشد.
در زیر پای اسب اردشیر پیکر اردوان پنجم افتاده است. این پهلوان خاندان اشکانی، که در روز نبرد مردانه جان باخت، با همان جامه شاهانه نموده شده است. کلاهش بلند و تقریباً استوانه ایست و حاشیه ملیله دوزی و گوش پوش و گردن پوش دارد و از روی سکه ها و یک نقش برجسته مکشوف از شوش (به تاریخ ۲۱۵ میلادی) شناخته است. در وسط آن، نقش خاندان وی، که به این صورت دوخته شده، و این نقش را بر جامه و برگ اسپ وی در نقش آوردگاه هرمزدگان هم می بینیم و از سکه های اشکانی نیز می شناسیم. بهمین دلیل فرضیه هرتسفلد که او را ارتاوزد، پسر اردوان می داند، پذیرفتنی نیست. چهره او را مردانه و با ریش بلند و دو شاخ مصور کرده اند. گردنبندی حلقه حلقه ای از گردنش آویخته، و نواری مواج و بلند به کلاهش بسته و دنباله اش بر شانه اش افتاده است.
در زیر پای اسپ اهورامزدا و قرینه اردوان اشکانی، پیکر اهریمن را نقش کرده اند. چهره وی همانند مردی میانه سال با ریشی مواج و شانه نخورده است اما سرش برهنه می باشد و ماری گران بر پیشانی وی حلقه زده (بجای دیهیم) و مار دیگری کنار آن چنبره خورده، و حلقه های مویش نیز به صورت مارهائی نموده شده اند. زلفش به عقب جمع است ولی جامه اش درست پیدا نیست. نقش اهریمن بصورت مار و یا مزین به مار در هنر و داستانهای بسیاری از ملل سابقه دارد، و در ایران، دشمنان بیگانه را گاهی “زادگان دیو خشم با موهای آشفته” می خواندند تا تفاوتشان با سرداران ایرانی- که زلف و موی آراسته و شانه خورده داشتند- کاملاً مشخص باشد.
در این نقوش، آرایش موی و وضعیت جامه سواران و کوچک بودن اسپان و حالت سر و گردنشان و بویژه مگس پران و حامل آن، همه ما را بیاد هنر هخامنشی می اندازد، و شیران غرانی که ردیف در درون حلقه های گردنبند شاهنشاه و سینه بند اسپش نقش کرده اند نیز یاد آور خصائص هنر هخامنشی و شاخه هایی از آن (مخصوصاً بر روی بافته های پازیریک) می باشد.اما اینکه برخی “تاجبخشی” منقوش در اینجا را تقلیدی از صحنه منقوش بر درگاهها و آرامگاههای هخامنشی می دانند، به هیچ وجه درست نیست. چه در هنر هخامنشی، دیهیم شاهی در دست”فر کیانی” است که بر فراز سر شاهنشاه پرواز می کند، و جای او را در هنر ساسانی تیکی (فرشته نیکبختی) بصورت بچه ای بالدار با حلقه و گاهی با شیپور پیروزی و برکت گرفته است (مثلاً در نقوش بیشاپور).معهذا صحنه های “تاج بخشی” از دوره های قبل از ساسانی نمونه دارد. یک نمونه خوب آن بر روی جامی شاخ مانند از نقره منقور است و آن دو فرمانروا را نشان می دهد که روبروی هم بر روی اسب نشسته اند، و یکی نیزه و یا چوبدستی بچنگ دارد و دیگری شیئی کوچکتر، و با آنکه میانه هر دو سوار و اسپ خراب شده و جزئیات معلوم نیست، ولی نقش دو کالبد بیجان را که زیر دست و پای اسپان آن دو فرمانروا بر خاک افتاده اند بخوبی دیده می شود، و این شباهت کاملی با نقش اردشیر دارد. جام مزبور کار هنرمندان یونانی- سکائی است و متعلق به سده چهارم یا سوم ق.م. می باشد و در روسیه جنوبی یافت شده و امروز در موزه ارمیتاژ لنینگراد نگهداری می شود.تاریخ این نقش را دقیقاً معین نمی توان کرد، اما چون پیشرفت فراوانی در هنر سنگ تراشی در آن دیده می شود، و بویژه برجستگی زیاد نقوش (پا و ران اسپان تقریباً مجسمه وار نموده شده اند)، مسلم است که آن را به نخستین سالهای شاهنشاهی اردشیر نسبت نمی توان داد. از سوی دیگر، اردشیر در سالهای آخر شاهپور را همه جا همراه داشت، نبودن ولیعهد و قائم مقام وی در مجلس حجاری، نشان می دهد که آن به سالهای آخر شاهنشاهی اردشیر نیز بستگی ندارد. با این توجیهات، تاریخ این سنگ تراشی را به حدود ۲۳۵ میلادی تخمین می توان زد.
نبشته ی آرامی روی آرامگاه داریوش بزرگ
در ۳۳۰ ق.م. اسکندر مقدونی و یارانش پارسه را گرفتند. کاخها را سوختند و به زندگی «تخت جمشید» پایان دادند. اندکی پس از آن بود که دزدان در دیوار حفاظتی «بن خانه (کعبه ی زرتشت)» نقبی زدند تا گنج درون آن را بربایند. و لابد در همان زمان ها قبور شاهانه هم دستخوش دزدی و بی احترامی شده است. بعد از این دیگر اثری تاریخی در نقش رستم نمی شناسیم تا برسیم بدوره ی ساسانی، که ۵۵۰ سال پس از اسکندر بود. از این مدت دراز، تنها یک اثر کوچک بر سینه ی کوه نقش رستم حک کرده اند، و آن کتیبه ایست بیست و پنج سطری که به خط آرامی در پائین متن عیلامی سنگنبشته ی داریوش بنشان ب (= DNB) نقر شده است.
این نبشته را هرتسفلد در ۱۹۲۳ تشخیص داد، و خیال کرد که متن آرامی همان سنگنبشته ی داریوش است، ولی بعداً معلوم شد که از یک نفر بنام «اردشیر» نام می برد و در نتیجه تاریخش را زودتر از ۴۶۵ (سال جلوس اردشیر یکم) نمی توان پذیرفت. هنینگ در سطر چهارم آن نام س_و_ک_(سلوکاس) را تشخیص داد، و آن را متعلق بدوره ی سلوکوس نیکاتور (حدود ۲۸۰ ق.م) دانست، اما آلتهایم استدلال کرد که آمدن نام سلوکوس بی لقب شاه، مبین آن است که وی سلوکوس اول بوده است، و وی در ۳۰۵ ق.م لقب شاهی گرفته بود. بنابراین کتیبه می بایست به حدود ۳۱۲ تا ۳۰۵ ق.م تعلق داشته باشد. کوشش های بعدی در خواندن این کتیبه کامیاب نبوده، و نویسنده و مقصود و مورد استفاده اش معلوم نیست.
بعد از این تا ۵۰۰ سال اثری در نقش رستم نمی شناسیم. در این مدت پادشاهان محلی در فارس فرمانروائی می کردند که می کوشیدند آئین و سنن هخامنشی را نگذارند، و در این استدلال جوئی چنان بی پروائی می نمودند که گاهی به شاهنشاهان اشکانی نیز بی اعتنائی می کردند. در آغاز این عهد مقدونیان بر ایرانشهر حکومت داشتند، لیکن ایرانیان اشکانی آنانرا بیرون راندند، و سپس چون سدی استوار در برابر غربیان و شرقیان مهاجم ایستاده، از ملت خود دفاع کردند. در مورد نقش آنان در تاریخ ایران، بجاست سخنانی از استاد گیرشمن در اینجا بیاوریم:
خوشبختانه بر اثر تبتعات جدید که در زمینه ی تاریخ، آئین، هنر و تمدن مادی عصر مورد بحث بعمل آمده، بتدریج چهره حقیقی پارتیان اشکانی و نیز وضع ایران _ که ایشان مدت پنج قرن بر آن حکومت می کردند_ آشکار می شود. در آغاز این امر جز فتح ایالتی کوچک و کم ارزش که در خارج شاهنشاهی سلوکی واقع بود چیزی نمی نمود، ولی بتدریج مانند لکه ی روغنی وسعت یافت. و آثار یونانیت مختصر را از صفحه ایران زدود. جنبش اشکانیان در سمت مغرب مصادف با توسعه ی روم _که به هر جا که یونانیت از آن رخت می بسصت قدم می نهاد _ بسوی مشرق گردید. عاقبت زمانی فرا رسید که دو ملت ایران و روم که میراث مادی و حتی معنوی یونانیت را بین خویش قسمت کرده بودند، خود را در مقابل یکدیگر در دو ساحل فرات مشاهده کردند. یکی حق وراثت هخامنشیان و سلوکیان را برای خود قائل بود و بنابراین می خواست شاهنشاهی قدیم را با مخرجهای آن واقع در بحرالروم مجدداً برقرار سازد؛ دیگری به اراده ی قیاصره، خود را وارث اسکندر می دانست و مایل بود بر تمام آسیا و از جمله هندوستان استیلا یابد.
در مدتی قریب به سه قرن، ایران به عنوان مدافع در مقابل روم با شدت مقاومت کرد و کلیه ی اقدامات رومیان _ به استثنای چند پیشرفت موقت_ به شکست منتهی گردید. ایران که گرفتار چنین منازعه ای طولانی شد، اسلحه بدست گرفت و در مقابل قدرتی بسیار موحش چون قدرت امپراتوری روم نبرد کرد و فاتح گردید. کشور مزبور از این محاربه سودی برد، و آن اینکه سلسله ای که بر آن حکومت می کرد نفخه ای جدید از روح جنگجویی قدیم ایرانی _که اندک زمانی در دوره ی آخرین پادشاهان هخامنشی متروک شده و در زمان سلوکیان فقط پرتوی از آن باقی مانده بود _ در او دمید.
این منازعه با روم نتایج مثبت دیگر هم برای ایران اشکانی ببار آورد. شکست کراسوس، مهاجمه ی پاکر به سوریه، بدبختی آنتوینوس، گذشته های اغسطس، به ایرانیان فهماند که ایشان منابعی در دست دارند که بوسیله ی آن می توانند در مقابل مهاجمه مغرب ایستادگی نمایند و استقلال و تمامیت کشور خود را حفظ کنند. در روح ایرانی، وجدان ملی که در زمان فتوحات ارشک و تیرداد به هیچ وجه وجود نداشت، بتدریج ایجاد شد. این انتباء پیشرفت کرد، و شاید شعبه ی جدید سلسله اشکانی را که از آن استفاده کرد تکیه گاه و پشتیبان خود یافت، از اینرو جلوه ی آن در زمینه ی سیاست، دین و هنر ملت آشکار است.
ایران در زمان پارتیان، در همان حال که در مقابل روم از خود دفاع می کرد، همه ی وزنه مهاجمات بدویان را _که بعض آنان از استپهای شمال شرق و برخی دیگر از معابر قفقاز وارد می شدند _ تحمل نمود. در این منازعه، ایران خدمتی عظیم به جهان کرد، زیرا او بود که شاید از همه ی تمدن کهن آسیای غربی_ که خود یکی از وراث آن بشمار می رفت _ مدافعه نمود و آن را از تخریب نجات داد.
ایران، هر چند بر اثر محاربات داخلی که ناشی از فقدان قدرتی قوی بود فرسوده و کوفته شده بود، معهذا در سه سر حد بر دشمنان خارجی فایق آمد همچنانکه در طرح داخلی موفق شد روح ایرانی را احیاء کند.
پارتیان اشکانی، بر اثر این دو موفقیت، جای ساسانیان را آماده ساختند و شاهان سلسله اخیر از آن استفاده بسیار بردند و به نوبه ی خویش وحدتی ملی و تمدنی ایجاد کردند که شاید هرگز وحدت و تمدن ایرانی محض نظیر ان تولید نشده بود. «تجدد و احیای ناگهانی ساسانیان اسطوره ای به نظر می آید.» پارتیان رابط بین آنان و هخامنشیان بوده اند.
نقش نبرد هرمز دوم
در زیر آرامگاه اردشیر یکم هخامنشی دو نقش برجسته از دوره ساسانی دیده میشود که هر دو «نبرد سواره» را مینماید. نقش بالائی منسوب به اذر نرسه است (شماره ۱۵) و نقش زیرین به هرمز دوم. این پادشاه اخیر پسر نرسی و نوه شاپور یکم بود و از ۳۰۲ تا ۳۰۸ میلادی فرمانروائی کرد. نام وی در تاریخ ایران به نیکوکاری معروف گشته است.
نقش نبرد هرمز دوم ۴۰/۸ متر بلندیو ۴ متر پهنا دارد و توسط اشمیت از زیر خاک بیرون آورده شد و نخستین بار توسط ر.گیرشمن معرفی و تفسیر گردید. در این نقش هرمزد دوم را سواره در حال سرنگون کردن دشمنی زره پوش و سوار نمودهاند. چهره و تاج این شاهنشاه گزند دیده و معلوم نیست اما قسمتی از بال عقاب تاج و برجستگی کروی که مثل دانهای (اصلاً مروارید) میباشد، در جلو آن بخوبی پیداست و معلوم میدارد که تاج وی عقابی را نشان میداده که دانهای مروارید به منقار داشته است و از روی سکههای کتیبهدار و ظروف، میدانیم که این شخص هرمز دوم بوده. هرمزد کت تنگ کمردار و شولوار گشاد و پرچین و ردای بلند سگکدار پوشیده است و نوارهای بلند از دیهیمش به پشت افشان شده و گیسوی بلندش بر شانه افتاده است و ریشش از حلقهای گذشته. کفش وی روبان شاهانه دارد، و ترکشی بزرگ بر ران آویخته که تزئینات زیاد داشته است.
اسپ وی زین و یراق آراسته دارد و کمپولههای بزرگ به زین و برگش آویختهاند و دمش را گره زده با نوار بستهاند و کاکلش را گوی مانند کردهاند. پشت سر شاهنشاه مردی با کلاه خود و گوی کوچکی بر سر ایستاده ـ و بنابراین از شاهزادگان و بزرگان ساسانی باید باشد، و درفشی بدست دارد که اصلاً چوبی افقی بر فراز نیزهای بوده است و سه گوی بر فراز آن چوب نصب کرده بودهاند (که درست نمایش داده نشده) و دو کمپوله حلقه حلقهای هم با نوارهای افشان از آن آویخته بودهاند. درفشدار اصلاً سواره بوده و ترکش و زره داشته است و بیریش و با گردنبند نشان داده شده است و تنه اسپش (که قسمتی از آن پشت سر اسپ شاهنشاه مخفی میبوده) اصلاً کنده نشده است.
دشمن نگونسار هرمزد یک ایرانی زرهپوش است که نیزه بلند هرمزد در شکمش فرو رفته، و خود و اسپش را از جا کنده. کلاه وی، خودیست با نوار دیهیمی، و بلند و افشان ، و روی آن دو «نشان» کندهاند، یکی ردیفی تزئینی مانند چهار برگ چنار در یک خط افقی، و بالاتر، دو برگ بههم چسبیده از تکه چوبی افقی برآمده. «نشان» دومی درست شبیه نشان « مگسپراندار» نقوش اردشیر است،
و لوکونین بنا به دلائلی این نشان را علامت خاندان «قارن» میداند، و میگویدکه هرمزد به تبعیت از سیاست پدرش نرسی، خاندان «قارن» را که از بهرام دوم و بهرام سوم هواداری کرده بودند، برانداخت و دیگر از آنها نشانی در دوره ساسانی نیست. اما این استدلال درست نمینماید زیرا «قارن» های دیگری در دوره ساسانی «بعد از هرمز دوم » میشناسیم و این خاندان باقی ماند. از سوی دیگر، ظرفی نقرهای از کراسنویه در روسیه (نزدیک شهر سرخوم) یافتهاند که امروز در موزه سرخوم است و روی آن مردی را در شکار خرس نشان دادهاند که شبیه به این سوار نگونسار شده است و کلاهی با علامت برگهای چنار بر سر دارد، اما علامت بالایی آن بکلی فرق میکند؛ علامت برگ چناری روی کلاه «بیدخش پاپک» بهمراه بهرام دوم در نقش بهرام در بیشاپور نیز دیده میشود، و هینتس این دو تصویر (روی جام و روی نقش بهرام) را یکی دانسته، با سوار نگونسار در نقش هرمزد همسان میداند. این نظریه هنوز بقطعیت پذیرفته نشده است. تاریخ تراش نقش هرمزد دوم، حدود ۳۰۵ میلادیست.
کعبه زرتشت
در محوطه نقش رستم، روبروی کوه بنای سنگی چهار گوش و پله داریست که اصطلاحاً «کعبه زرتشت » نام گرفته است. این وجه تسمیه بسیار جدید و غیر علمی است و از صدو پنجاه سال بیشتر عمر ندارد. پیش از آن نام محلی «کرنای خانه»یا «نقاره خانه» بود، و از آغاز سده نوزدهم اروپائیان آن را دیده اند و بخاطر اینکه درونش از دود سیاه شده بود، آنرا بنای ویژه پرستش آتش شمره اند،و چون زرتشتیان را به اشتباه آتش پرست می خواندند بنا را هم بدانان نسبت داده (آتشگاه زرتشتیان) دانستند. ایرانیان که تازه به شناخت و آثار تاریخی خود آغاز کرده بودند این تعبیر فرهنگی را هم از اروپائیان پذیرفتند.
و از سوی دیگر چون شکل بنا مکعبی بود (در آن موقع هنوز پای بنا حفاری نشده بود و بلندیش بسیار کمتر بود) و سنگهای سیاهی که در زمینه سفید دیوارهای آن نشانده شده، یادآور «سنگ سیاه»کعبه مسلمانان بود. آن را «کعبه زرتشت» خواندند. اکنون دانسته شد که در دوره ساسانی؛ نام بنا ظاهراً بن خانک(خانه اصلی –خانه بنیادی بوده است و این اصطلاح در سنگ نبشته کرتیر (موبدان موبد ایران در حدود ۲۸۰ میلادی) منقور بر دیوارهای بنا آمده است، از اسم آن در دوره های پیش پیشتر هیچ آگاهی نداریم. با آنکه می دانیم «کعبه زرتشت» نامی بی منطق و گمراه کننده است بخاطر رواج عامی که دارد ناچاریم آن را بکار بریم، ولی برای اینکه قدم اول در رد آنرا برداشته باشیم همه جا نام بن خانه را آورده و در دو کمان کعبه زرتشت را اضافه می کنیم.
ب- توصیف
برج «بن خانه (کعبه زرتشت») از سنگ آهک سفید مرمر نمای ساخته شده که در دیوارهای آن طاقچههای مصرسی از سنگ سیاه نشان د اده اند. سنگ آهک خاکستری را از همان نزدیکی، احتمالاً از کنار «آتشدانهای ساسانی» آوردده اند، و امروزه بر اثر باد و باران و آفتاب، در برخی جاها کهنه شده رنگ خاکستری و یا قهوهای باز یافته است.قطعات سنگها را برزگ و بیشتر مستطیلی تراشیده اند و بدون ملاط بر هم نهاده اند و در برخی از جایها –مثلاً در بام –سنگها را با بستهای دم چلچله ای بهم دوخته اند. اندازه سنگها از ۴۸*۱۰/۲*۹۰/۲ متر تا ۵۶*۰۸/۱۰*۱۰/۱ متر فرق می کنند اما در دیوار غربی تخته سنگی کار گذارده اند که ۴۰۴ متر بزرگی دارد. چهار پارچه سنگی مستطیلی بزرگ با محور شرقی –غربی سقف را می پوشاند؛ هر کدام از ا ینها ۳۰/۷ متر طول دارند و با بستهای دم چلچله ای بهم پیوسته اند. در بر هم نهادن سنگهای بنا شیوه «قاب نما کردن» بکار برده اند یعنی حاشیه های دو سطحی را که می خواسته اند روی هم بگذارند همواره ساخته اند و میانشان را زبره تراش باقی گذارده اند تا خوب رویهم جفت شوند اما رویه همه سنگها را بدقت تراشیده و پاک کرده اند. در رده بندی سنگها نظم دقیقی مراعات نشده، و در پارهای از جایها ۲۰ رده و در برخی از قسمتهای دیگر ۲۲ رده سنگ بر روی هم نهاده اند تا به سقف رسیده اند. به همین ترتیب است که سنگهای این بنا را باید «گونه گون» توصیف کرد نه «منظم و یکنواخت» هر جا که در سنگ اصلی خطا و عیبی بوده آن قسمت را برداشته اند و با وصله ظریف پر کرده اند، که برخی از آنها هنوز سرجا مانده اند. برای اینکه یکنواختی و یک رنگی بنا زیاد مشخص نشود، دو تنوع معماری در آن داده اند. دوم اینکه در قسمت بالا و میانی دیوارها، گودیهای مستطیلی کوچکی کنده اند که ظرافت خاصی به چهره بنا می دهند. سنگهای سیاه را احتمالاً از «کوه مهر» تخت جمشید (= کوه رحمت)آورده اند، و در سه ردیف بترتیب زیر در دیوارها قرا داده اند:
در بالا زیر سقف، در جبهه شمالی یک طاقچه کوچک مستطیلی، و دو طاقچه مثل آن در هر یک از جبهه های دیگر؛
در سه متری زیر سقف، دو طاقچه بزرگ مربعی در سه جبهه و یک طاقچه کوچک مسطیلی در جبهه شمالی؛
در ۶ متری زیر سقف، دو طاقچه مستطیلی متوسط در سه جبهه و یک در بزرگ مستطیلی در جبهه شمالی.
یک پلکان سی پله ای ( هر پله بدرازای ۲ تا ۱۲/۲ متر؛ پهنای حدود ۲۶ سانتی متر و ارتفاع ۲۶ سانتی متر)در سینه دیوار شمالی تعبیه کرده اند که به آستانه درگاه ورودی می رسد بدین ترتیب، بخوبی مشخص است که می خواسته اند به بنا صورت یک برج سه طبقه را بدهند که هر طبقه هفت در و دریچه داشته باشد، اما فقط یک در را حقیقی درست کرده اند و بقیه را بصورت «پنجرههای کور» بی منفذ نگه داشته اند.
زیر بنا یک سکوی سه پله ایست.پله نخستین ۲۷ سانتی متر بالاتر از کف اصلی زمین میرسد و ارتفاع خود برج که از پله سومی آغاز می شود، ۷۷/۱۲ متر می باشد ولی با احتساب پلههای سه گانه سکو، این ارتفاع به ۱۲/۱۴ متر می رسد. قاعده خود برخ به شکل مربعی است که هر ضعلش ۳۰/۷ متر درازی دارد. سقف بنا رو به درون صاف و هموار میرسد اما از بیرون شیب دو جانبی مختصری دارد که از خانه میانه بام شروع می شود.
هر سمت بنا رخ بامی نشان می دهد که هفده سر تیر بصورت دندانه دندانه از آن بیرون زده است. در گاه ورودی اصلا ۷۵/۱ متر بلندی و ۸۷ سانتی متر پهنا داشته است و بالای آن سر دری با لبه برجسته نیم کروی و دوجانب انحنادار گذارنده بوده اند و روی این، تاجی با دو گوشه بالا آمده، که بدان شکل تشتی کم ژرفا را می داد. در دو لنگه ای و بسیار سنگین بوده است و جای پاشنههای پائینی و بالایی هر لنگه در سنگ کنده شده و بخوبی معلوم است.برخی پنداشته اند که جنس دراز چوب بوده است اما یک قطعه از در سنگی بنای معروف به «زندان سلیمان» در پاسارگاد،که درست «بنخانه (کعبه زرتشت)» می بوده است- پیدا شده، و معلوم می دارد که در این یکی هم از سنگ بوده است. این در منفرد به ا طاقی هدایت می کرده که چهار گوش است (۷۴/۳*۷۲/۳ متر)و بلندیش به ۵/۵ متر می رسد و قطر دیوارهایش بین ۵۴/۱ و ۶۲/۱ متر می باشد.
ج:تاریخ
در اینکه «بنخانه (کعبه زرتشت)» از دوره هخامنشی است هیچ تردیدی نمی توان کرد، وهمه قرائن گواهی می دهد که در آغاز عهد هخامنشی ساخته شده است: بکار بردن سنگهای سیاه در زمینه سفید، از مشخصات معماری پاسارگاد پایتخت کورش بزرگ است. بستهای دم چلچهای بیشتر به دوره داریوش و خشیارشا تعلق دارند، و شیوه «قاب نما کردن» سنگها از اوایل دوره تخت جمشیدی شناخته اند. در و درگاه ورودی بنا همانند در و درگاه ورودی آرامگاه هخامنشی می باشد که بهترینشان را در آرامگاه درایوش داریم. (بنگرید به صفحه همین کتاب). طرز چیدن سنگها –بدون نظم و بدون ملاط–نیز نخستین قسمتهای سکوی تختجمشید را که در زمان داریوش ساخته شده، بیاد میآورد بویژه سنگ بزرگی که در دیوار جنوبی تخت جمشید کار گذاشتهاند و بر روی آن چهار کتیبه از داریوش بزرگ منقور است، تقریباً درست به اندازه سنگهائی است که بر سقف «بن خانه (کعبه زرشت)»می شناسیم که در پاسارگاد است و به «زندان سلیمان» مشهور می باشد. اکنون از این بنای اخیر فقط دیوار غربی و قسمتی از دیوارهای سه جانب دیگر باقی مانده. «زندان سلیمان» را هم از آغاز دوره هخامنشی میدانند و معمولا معتقدند که «بنخانه (کعبه زرتشت)در شهر پارسه توسط داریوش ساخته شد تا جانشین «زندان سلیمان» در پاسارگاد که کورش ساخته بود،شود
د- مورد استعمال
اشمیت لب مطلب را درمورد اهمیت «بن خانه (کعبه زرتشت)» با این سخن ادا کرده است:
«برج واقع در نقش رستم، حتی در وضع نابسامان و پریشان کنونیش، یک بنای شکوهمند عظیم است، ظاهر پر جلال و صلابت معماریش، که حتی از کاخهای هخامنشی هم سراست، آن را بعنوان یک بنائی مشخص میکند که توسط پادشاهی ساخته شده باشد. کوشش فوقالعاده ای که برای آوردن این شاهکار معماری لازم بوده انجام شود،تنها برای ساختن یک اطاقک تاریک و منفردی بکار رفته است که بر شالوده ای پر وگران و سنگی بالا آورده اند. ازاین گذشته، این واقعیت که مدخل یکتا اطاق این بنا را با دری سنگین و دولنگه می بستند یا می توانستند بست، مبین آن است که محتویان آن را میبایست از دستبرد و آلودگی نگهدار باشند».
با این مقدمه فهمیدن اینکه چرا مورد استعمال این بنا مورد بحث بوده، آسان است.
یک- آتشگاه
ظاهرا انگلبرت کمپفر نخستین کسی است که سی صد سال گذشته این بنا را «آتشگاه» خوانده است و پس از وی جیمس موریه و رابرت کرپرتر در اوائل سده نوزدهم این عقیده را تقویت کرده اند. چنان می نماید که اینها پس از رفتن بدرون اطاقک بنا، دیده اند که قسمتهایی از ان بویژه گوشه جنوب غربی، از دود سیاه شده است، و پنداشتند که در آنجا آتش مقدس روشن بوده، در حالیکه همه می دانند که این بنا بارها مأمن چوپانان و راهگذاران شده است و در نتیجه آتش آنان سیاه گشته. بعدها یوستی، جکسن، گیرشمن، و اردمان و این اواخر اشمیت و شیپمان فرضیه «آتشگاه بودن» «بن خانه کعبه زرتشت)» را توقیت کرده اند و استدلالاتی پیش کشیده اند که اهمشان چنین اند.
۱-داریوش بزرگ در کتیبه بیستون(ستون یکم، سطر۶۳،۶۳) می فرماید: «آیهدنه هایی را که گئوماته مغ خراب کرده بود، من باز مانند پیش آباد کردم» و چون آیه دنه معنی پرستشگاه می دهد و در متن بابلی همان کتیبه بجای آن «خانه خدایان» نوشته اند، پس در زمان کورش و کمبوجیه «معابدی»بوده است که گئوماته مغ ویران کرده و داریوش مثل همان را باز ساخته است، و چون «زندان سلیمان» در پاسارگاد متعلق بدوره اول هخامنشی است ویران شده و درست مثل آن را در عهد داریوش در نقش رستم هم ساخته اند، پس باید نتیجه گرفت که آن هر دو بنا «معبد» و یا آیه دنه مذکور در کتیبه بیستون می باشد، و از آنجا که «معبد» در ایران زمان داریوش، جز برای آتش مقدس، برای چیزی دیگر نمی توانست باشد، پس اینها همه آتشگاه بودهاند.
۲- «بنخانه (کعبه زرتشت)» پس از بر افتادن هخامنشیان بخوبی حفظ می شده است وگرداگرد آن را پاک نگه داشته اند بطوریکه خاک و سنگ کناره آنرا پر نکرده بود و در آغاز دوره ساسانی،شاپور یکم بر روی آن مهمترین سند تاریخ ساسانی را نقر کرد و کرتیر (موبدان موبد ایران) هم بر آن سندی مذهبی از خود بیادگار گذارد. اینها نشان می دهد که این بنا از نظر دینی برای مزدا پرستان ایران اهمیت داشته است. از سوی دیگر، روی سکههای برخی از پادشاهان فارس –که نیاکان ساسانیان بودند و ادعای جانشینی هخامنشی را داشتند و لقبشان «نگهبانان آتش»بود –بنائری را نقش کرده اند که یقیناً آتشگاه بوده، و آتش شاهی را بر فراز آن یا در درون آن نگهداری میکرده اند و چون این بنا سکویی دو پله دارد، و دو در آن شبیه و همانند «بنخانه (کعبه زرتشت)» است و چون آتشگاه شاهی پادشاه پارس بوده، و اینان در استخر مرکز داشتهاند، پس همان «بنخانه (کعبه زرتشت)» است که بر سکههایشان نموده شده، و بر روی سقف همین بنا ست که سه آتشدان گذارده اند و پادشاه پارس جلو آن ایستاده عبادت می کنند، و آن سویش شهریاری ایرانیان بر افراشته می باشد.
۳- هر دو بنای «بنخانه (کعبه زرتشت)»و «زندان سلیمان» دارای سی پله بوده اند که معلوم می دارد، هدف ازساختن اطاقکشان آن بوده که مرتب بازدید شود، و این وضع با «آتشگاه» بودن آنها مناسبت می افتد، اما اگر اینها آتشگاه نباشد، آنوقت مشکل میتوان باور کرد بناهایی چنان صلب و محکم و تک اطاقه را برای هدفی دیگر غیر از تدفین شاهان در آنها ساخته بوده باشند، و چون وجود پلکان برای آرامگاهها –که مخصوصاً می خواستند دور از دسترس مردم باشد –مناسبتی ندارد، نمی توان آنها را آرامگاه دانست و ناچار باید به «آتشگاه» تعبیرشان کرد.
اما این استدلالات پذیرفتنی نیستند، بدلیل زیر:
هرودتوس (کتاب یکم، بند ۱۳۱) و دیگر می گویند که ایرانیان «معبد»نداشتند و ایزدانشان را در هوای آزاد پرستش می کردند. از این گذشته سخن داریوش نیز بهیچ روی وجود معبد و آتشگاه را ثابت نمی کند.
آیته دنه تنها به معنای «جای پرستش» است و این جای پرستش لزومی ندارد که معبد باشد. هر کس اصطلاح اسلامی «بیت الله» = بیت خدا را که برای مسجد بکار می رود، به زبانی دیگر ترجمه کند مفهوم اصلی آن گم میشود و مسلمانان به داشتن معبد متهم خواهند شد. هر کس در ایران کنونی با این موضوع آشنا است که در خانه ما یک اطاق تمییزی را معمولا برای عبادت و مواقع مهم محفوظ داشته، بدان نمازخانه می گویند که اگر ترجمه اش کنند «محل عبادت = معبد معنی خواهد داد و اصالتش از میان خواهد رفت. بهمین ترتیب وقتی ما در زبان فارسی کنونی مجسمه خدائی را «بت» می خوانیم وخانه بتی «بت خانه»، عموما از این نکته غافلیم که «بت»شکل تحول یفته «بودا»می باشدو «بتخانه» به معنای «خانه بودا».و وقتی می گوئیم «بتخانه زئوس در آتن»، مقصومان این نیست که بگوئیم «خانه بودائی زئوس در آتن»؛ به همین منوال، وقتیکه می گوئیم مترجم بابلی کتیبه بیستون واژه فارسی باستان آیه دنه را –که به زبان داریوش تنها «جای پرستش»معنی می داد –به زبان خودش به «خانه خدایان ترجمه می کرد برای این بود که در تصور او، انجام پرستش بدون رفتن بخانه ای که پدرانش برای خدایان تجسم یافته خود ساخته بودند میسر نمی شد. پس لازم نیست سخن داریوش را مدرک وجود «خانه خدایان = خانه آتش = آتشگاه»معبد مانند انگاریم،بلکه «اجاق خانه کسی را کندن» «و نماز خانه» کسی را ویران ساختن نشانه کندن دار و ندار و بارو باغ و خانه او می باشد و گئوماته که بر ضد بزرگان هخامنشی کار می کرد ناچار دار و ندار و خانه و زندگی ایشان را به ویرانی و نابودی می کشاند و اجاق خانوادگیشان را پر می کند.
از سوی دیگر، در پاسارگاد و روی آرامگاهها و مهرها می بینیم که آتشدانهای حامل آتش شاهی در فضای آزاد نهاده می شدند، و از منابع تاریخی می دانیم که آتش شاهی را در آتشدانی قابل حمل پیشاپیش پادشاه می بردند، و هیچگاه ندیده و نخوانده ایم که هخامنشیان نخستین آتش شاهی خود را در اطاقی تاریک و بی روزنه نگه داشته باشند که بی باز گذاردن درش، آتش را روشن نگه نمی داشتتند و چون بخاطر می آوریم که پادشاهان همواره در پیش آتشدانی نموئه شده اند که آتش مقدس را در آن شعله ور است، نمی توانیم بپذیریم –همچنانکه کرزن و هرتسفلد و سامی و بویس متذکر شده اند که آنهمه هزینه و زحمت برای آن بخرج رفته باشد که اطاقکی بسازند که در آن آتش را فروزان نگه نمی توانستند داشت.
بنای روی سکههای پادشاهان فارس، ارتفاعی بیش از دو متر نداشته (کمی از مرد نیایشگر کنار آن بلند تر است)، و سکویش دوپله بوده و پلکانی در پائین درگاه آن دیده نمی شود و درش نسبت به بنا بسیار بزرگتر از در «بنخانه (کعبه زرتشت)» است، و بالایش بی شیب بوده چنانکه می توانستند سه شی آتشدان مانند برفرازش بگذارند ، و فاصله ای میان درگاه آن با سقفش نیست و تاج و سر در ندارد ،و دندانه های نماینده سر تیرهایش ۶ عدد بیشتر نیست .این خصایص بکلی با ویژگیهای ((بن خانه (کعبه زرتشت) )) مغایر است ،و آن دو اثر رایکی نمیتوان دانست . بعلاوه ، پادشاهان پارس لقب (( آتش بانان )) نداشته اند ، و این لقب ترجمه کلمه ایست آرامی که بر سکه های آنان منقور است و آن را هرتسفلد فرته دارخوانده و از فرته (آتش ) و دار(پاینده ) خواند و ((آـش بانان )) ترجمه کرد . اما این قرائت و ترجمه اش نادرست ، و اصل کلمه پ ر ت ر ک ا می باشد که آندرآس ، ایلرس و دیگران خواندهاند و در کاغذ های حصیری الفانیتن از عهد اردشیر یکم و داریوش دوم هم بهمان صورت پ ر ت ر ک ا آمده و در آنجا معنی ((فرماندار،حاکم )) میدهد .بنا براین این توجیهات ،اصطلاح پ ر ت ر ک ذی ال ه ی ا (=پرترکازی الهیا )که روی سکه های برخی از پادشاهان فارس مذکور است ((حاکم موید به تایید ایزدان )) معنی می دهد و رابطه ای با آتش ندارد و در نتیجه ، کاری با (( بن خانه (کعبه زرتشت ))) نمی تواند داشت.
۳- پلکان برای قبرها و هر بنای دیگر هم لازم است ، و سکوی شش پله ای آرامگاه کورش در این مورد نمونه خوبی است که اگر چه پله های بلند دارد ، ولی به هر حال با اندکی دشواری میشود ، از آن بالا رفت . قبور بی پله را از زمان داریوش به بعد ساخته اند، و یک قبر دیگر هخامنشی که احتمالا آرامگاه کورش چوان است . در ناحیه سر مشهد فارس می شناسیم که در آن از رویه زمین کمتر از یک متر فاصله دارد . برخی آرامگاههای ایرانی –لیسیه ای هم پله دار درست شده اند.
دو- آرامگاه
کسانی که دلائل هواداران ((آتشگاه)) بودن این دو بنا را نمی پذیرند بیشتر بر آنند که اینها ((آرامگاه )) بوده اند چون از نظر ریخت ، صلابت معماری و داشتن یک اطاق کوچک با دری بسیار سنگین ، به آرامگاه کورش و برخی از آرامگاههای لیسیه و کاریه شبیه است ، و آریستوبولوس (از همراهان اسکندر ) بهنگام توصیف پاسارگاد ( به نقل آریان و استرابو از وی ) از آرامگاه برج مانند کورش در ان جا سخن میراند ، که در آرامگاه کورش را معلوم شده بدانیم ، ناچار باید برج دیگر یعنی (زندان سلیمان ) را هم آرامگاه شاه دیگری مثلا کمبوجیه انگاریم ، و چون این یکی همانند ((بن خانه (کعبه زرتشت) )) برج مانند است ، ناچاریم بنای اخیر را هم منتسب به یکی از همعصران کورش و داریوش بدانیم . از اینها گذشته ((بن خانه (کعبه زرتشت) )) در پنجاه قدمی آرامگاه هایی است که همان قدمت آن را دارا هستند و بعدها هم همه را توسط زنجیری از استحکامات از بقیه قسمتهای نقش رستم جدا میکرده اند و این می رساند که در اصل همه آنها از یک نوع بوده اند و مورد استعمال مشابهی داشته اند ، بعبارت دیگر ، همه منجمله همین ((بن خانه (کعبه زرتشت) )) مدفن بزرگان هخامنشی بوده اند .
چند دلیل دیگر برای آرامگاه بودن ((بن خانه (کعبه زرتشت) )) و مالا (( زندان سلیمان )) میتوان آورد . یکی وجود واحدهایی سه تایی و هفت تایی است که در آرامگاههای هخامنشی می یابیم :مثلا اطاقکهای سه قبری آرامگاه ها آنها را با ((سه طبقه )) نمودن ((بن خانه (کعبه زرتشت) )) و سه پله ای بودن سکوی آن ارتباط می دهد . و هفت دریچه هر طبقه هر بنا یادآور ((هفت آزاده پارسی )) روی آرامگاهها و ((هفت طبقه )) بودن آرامگاه کورش می باشد . سوم اینکه اشمیت متوجه شده است که در دوره اسکندر و یا کمی بعد از وی ، دزدان به طمع دستیابی بر گنج ، نقبی در دیوار حافظ ((بن خانه (کعبه زرتشت) )) زده اند ، و بعدها هم دزدانی دیگر آن را ناقص کرده اند تا آنچه را درونش باشد بدزدند . این کار مناسبت فراوان دارد با شکستن آرامگاهها و دزدی ازآنها که در زمان اسکندر باب شده بود و اگر کنج و مالی در ((بن خانه (کعبه زرتشت) )) سراغ نمی رفت دزدان به شکستن آن تحریک نمی شدند .
سه- گنج خانه
شاید گنج بنا عده ای را بر آن دارد که آن را به نوعی (( گنج خانه )) تعبیر کنند . این موضوع در سال ۱۸۷۱ توسط جرج راولینسن مطرح شده است .، وی پس از رد قبر بودن ((بن خانه (کعبه زرتشت) )) و (( زندان سلیمان )) و با توجه به گفته آریانوس (آناباسیس ،کتاب ششم ،بند ۲۹ ،پاره ۴ و پس از آن ) در باب گنج کورش در پاسارگاد میگوید شاید این دو بنا ((کنج خانه )) بوده اند و می افزاید :خصوصیات معماری دقیق و محکم و صلب آنها و اندازهشان و سنگین و مستحکم بودن در منفردشان و اینکه رسیدن به اطاقکشان دشوار بوده ، همه با قبول فرضیه ((گنج خانه )) بودن آن به آسانی تعبیر می شود . نظر راولینسن چندان هواداری نیافت ، اما چندی پیش استاد هنینگ هم این فرضیه را با دلائلی تازه عنوان کرد . وی توجه داد که:
بر روی دیوارهای ((بن خانه (کعبه زرتشت) )) سنگ نبوشته بزرگی از شاپور یکم منقور است که درآن شرح دلاوریهای خود و پنهاوری شاهنشاهیش را میدهد و از کسانی یاد می کند که به نیایش و پدرش و خودش خدمت کردند ، و برای عده ای از آنها (( آتش )) مقدس نشانده بودند و اعمال فدیه و نیاز انجام داده . در پایین این کتیبه ، نبشته ایست از کرتیر ، مبدان موبد زمان شاپور و بهرام اول و بهرام دوم ، که در سطر دوم و سوم آن آمده است .
«و این آشتهای چند گانه و انجام فرایضی که در سنگنوشته ( یعنی سنگگهداری منشورها و اسناد دینی بکار میرفته که در میانشان نه تنها فرمانهای گوناگون –که کریتر آنچهنان به ذکرشان شوق دارد-وجود داشته،بلکه احتمالاً شامل نسخه اصلی اوستا هم میشده است.بجاست یاداو رشویم که “کوه نقش”وازه بن خانه ناچار بر بنائی که سنگنوشته را بر ان کنده اند، یعنی بنای منشور به “کعبه زرتشت” اطلاق شده است. می توان گمان برد که “بن خانه” برای نگهداری منشورها و اسناد دینی به کار میرفته که در میانشان نه تنها فرمانهای گوناگون –که کریتر آنچنان به ذکرشان شوق دارد-وجود داشته،بلکه احتمالا شامل نسخه اصلی اوستا هم میشده است.بجاست که یادآور شویم که “کوه نقش رستم”در پارینه “کوه نبشث”یعنی کوه نبشته ها(ی مقدس)نام داشت زیرا در /انجا اوستا را نگه می داشتند(فارس نامهء ابن بلخی،ص ۴۹ و بعد) و ممکن است اصطلاح پهلوی “دژ نپشت”(دژ نبشته ها(ی مقدس)) در مورد همین “کعبه زرتشت” بکار میرفته است.جمله بالا چنانکه باید در کتیبه دیگر کریتر در نقش رستم که روبروی “کعبه”است،مذکور افتاده( سطر ۶ و۷)،ولی همانگونه که انتظار باید داشت ، در کتیبه مشابهء وی بر صخرهء دور دست سر مشهد نیامده است”
در اینکه “بن خانه(کعبه زرتشت)”در زمان ساسانیان اهمیت دولتی و ملی و دینی بسیار داشته است، جای انکار نیست چون وجود سنگ نبشته های منقور بر آن را جز با قبول این اصل تعبیر نمی توان کرد.حتی بسیار محتمل می نماید که مقصود ا ر”دژ پشث “(در فارس نامه دز نفشت) واقعاً همین بنا بوده استزیرا اشمیت ثابت کرده که گرد محوطه مقدس نقش رستم باروئی از کنار آرامگاه خشایارشاه تا گوشه خارجی نقش اردشیر یکمکشیده بودند که از قرائن معماریش آ ن را باید دژی ساسانی دانستکه ” بن خانه(کعبه زرتشت)” را هم محفوظ میداشته است.از این گذشته اشمیت متوجه شده که در تمام دوره سلوکی و اشکانی و ساسانی ، کنار ” بن خانه(کعبه زرتشت)”را تمیز و بی آلایش نگه می داشته اند و ناچار چیز بسیار گرانبهایی دران بوده است ه آن را بدانسان “دست نخوردنی”می شمرده اند، و چه چیزی ارجمندتر تر از اوستا؟معهذا می توان پذیرفت که ساسانیان نام و مورد استعمال اصلی این نبا را فاراموش کرده بودند و فقط چون انرا به پادشاهان ایرانی پیشین –که ادعای جانشینی شان را داشتند- نسبت می داندبعنوان گهواره نیاکان و خانه بنیادی پدران خویش نگاهش داشته،مقدسش می شمردند همچنانکه پارسه تخت جشید را هم محترم می شمردند و در انجا بابک و اردشیر و برادرش شاهپور را بر دیوار حرم خشایارشاه مصور کردهان ولی حتی اسم تچر را که بر دیوار ان کاخمنقور است نمی دانستند (این کلمه هنوز به صورت تزر و طرز در فارسی مانده است) و نام ” پارسه (تخت جمشید)” را هم فراموش کرده بودند و وقتی که در زمان شاهپور دوم، شاهزاده ای ساسانی به تچر امد، در آنجا بزمی بنهاد و کتیبه ای فرمود بر دیوار آن بکنند و حتی برای روان سازندگان آن دعا کرد، ولی تخت جمشید را “صد ستون” خواند نه بنام اصیلش ، که آن را نمی دانست. ” بن خانه(کعبه زرتشت)”ممکن است به واقع” دژ نپشت” ساسانی باشد،اما قدمت این مورد استعمال را بآسانی نمی توان بالاتر از عهد ساسانی برد،چه ظاهراً اوستای مدون در آن زمان وجود نداشت و سرودهای مقدس را با کمال دقت سینه به سینه نقل میکردند و اگر در دوره اشکانی این سرودها را جمع آورده باشند، چون اشکانیان در فارس نفوذ چندانی نداشتند، مطمئناً مجموعه مدون مقدس را در دل استخر پارس نمی نهادند.
پس اگر اسناد دینی در این بنا گذارده بوده باشند، کار نخستین ساسانیان بوده است.
با این قرائن چاره ای نیست جز اینکه ” بن خانه(کعبه زرتشت)”را یک آرامگاه هخامشی بدانیم که در دوره ساسانی از آن بعنوان مکانی همانند”گنج خانهء اسناد دینی”استفاده کرده اند.اما چون آرامگاه داریوش و کورش معلوم است، باید دنبال کسی بگردیم که در زمان آن دو نفر زیسته باشند(چون تاریخ”بن خانه(کعبه زرتشت)”به عهده داریوش می افتد)،و به اندازه ای هم مهم بوده باشد که چنین بنای باشکوهی برای وی ساخته باشند.
از سخن آریستو بولوس (به نقل آریان از وی)در مورد آرامگاه برج مانند کورش در پاسارگاد،احتمال می توان داد که برج معروف به “زندان سلیمان”آرامگاه کمبوجیه ،گشاینده مصر، می بوده است. از سوی دیگر قراینی داریم که می رساند پدر و مادر داریوش بهمراه وی در دل کوه مدفونند، پس تنها یک نفر از هخامنشیان برازنده چنین آرامگاهی می ماند ، و آن شاهزاده بردیا پسر کوچک کورش استکه کمبوجیه پنهانی او را کشت و گئوماتهء مغ به نام وی تاج و تخت هخامنشی را ربود، اما داریوش، بعنوان “کین آور” بردیا گئوماته و یارانش را برانداخت و پادشاهی را به دودمان هخامنشی بازگرداند.
نباید فاموش کنیم که یک خواهر بردیه به نام هئوتسا( در یونانی آتسا)شاهبانوی داریوش و مار خشایارشا بود، و یک خواهر دیگرشارتیستونه زن سوگلی داریوش بشمار میرفت، و تنها فرزند بردیه،شاهدخت پارمیس، همسر داریوش بود و فرزندی بنام آریه برده داشت که از سپهداران خشایارشا بود-درست است که بردیه پنهانی کشته شده بود،اما می توانستند به یادش آرامگاهی بسازند(یونانیان هم به یاد قهرمانانی که در جایهای دور مرده بودند، در زادگاهشان و یا در جاهایی دیگر قبر می ساختند)و یا بازمانده اش را به پارسه آورده در” بن خانه(کعبه زرتشت)”بخاک بسپارند.
بنابراین استنتاج ما این است که” بن خانه(کعبه زرتشت)”آرامگاه بردیه بوده است و به فرمان داریوش بزرگ در حدود ۵۱۵ق.م. ساخته شده، و بعدها ساسانیان آن را بصورت “گنج خانه اسناد” در آورده اند و در حمله عربها ناقص و شکسته شده است.
نقش برجسته دار کرتیر
در پشت سر شاپور، تکه ای از کوه را تراشیده اند و با نقش نیم تنه کرتیرف موبدان موبد دوره بهرام دوم، آراسته اند. کرتیر بی ریش و رو به راست نموده شده، و کلاه بلند نیم استوانه ایش دارای علامتی مانند قیچی است که از نقوش دیگر وی(در نقش رجب، در نقش بهرام و درباریانش، و در نقش بهرام سرمشهد و غیره) شناخته است. وی انگشت سبابه دست راست را به نشانه ستایش به سوی شاهنشاه شاپور دراز کرده است و حالت احترام به خود گرفته. گردنش با گردنبندی حلقه حلقه ای اراسته شده، و نیم تنه پوشیده است و دو سر ردایش با سگکی حلقه دار در جلو سینه به هم وصل می باشد.
در پایین تنه کرتیر، کتیبه ای به فارسی میانه کنده اند که بسیار گزند دیده است، اما گویا در آغاز آن، از اردشیر نام رفته( و به همین جهت می پندارند که کار وی در دربار از زمان اردشیر اغاز گشته است). این نوشته ۴۸ سطر دارد، و مضمون آن تقریباً همان است که در ۱۶ سطر اول کتیبه منقور بر دیوار”بن خانه(کعبه زرتشت)،” یافت می شود.
تاریخ کندن این نقش و نبشته به تعهده بهرام دوم می افتد، و به حدود ۲۸۰ میلادی تخمین زده
می شود.
نبشته کرتیر بر دیوار “بن خانه(کعبه زرتشت) “
کرتیر، موبدان موبدان ایران در زمان بهرام دوم، کسی است که مانی را به سوی مرگ روانه کرد، و پیش از چهل سال، حاکم معنوی ایرانشهر بود. در زمان اردشیر وی یکی از درباریان کوچک مقام به شمار می رفت، و در زمان شاهپور یکم”موبد” شد، و کارهای دینی بسیار بر عهده گرفت و در لشکرکشیهای شاپور وی را همراهی کرد و در هر جایی که ایرانیان گشودند، بتخانه ها را بر انداخت و آتشها بر نشاند و آتشکده ها برآورد. در زمان هرمز فرزند شاپور، پایه کرتیر بلندتر شد و به دریافت نشانهای تاج و کمر سرفراز گردید، و “موبدان موبد” ایران لقب گرفت. چون بهرام یکم به پادشاهی رسید، بر مقام و قدرت کرتیر افزود و او را “موبدان موبد اهومزدا” لقب دادسپس بهرام دوم به تخت نشست و مقام کرتیر روز به روز فزونی گرفت، و چنان شد که به وی لقب” موبدان موبد اهورامزدا و نجات دهنده روح بهرام ” بخشیدند. کرتیر را بنیانگذار و سازمان دهنده دین رسمی مزدایی ساسانی دانسته اند، و در باب وی بسیار نوشته اند. جای تعجب است که وی در نوشته های دینی و ملی ایران ساسانی( که توسط مترجمان اوایل اسلام به ما رسیده) یاد نشده است. به هر حال وی دستور داد کتیبه ای در ۱۹ سطر در زیر متن پهلوی اشکانی کتیبه شاپور بر دیوار شرقی”بن خانه (کعبه زرتشت) ” بنگارند، و شرح حال خود را درآن بازگفت. تاریخ نبشتن این کتیبه به اوایل پادشاهی بهرام دوم یعنی حدود ۲۸۰ میلادی، می افتد.
چاه آب در کنار کوه
اشمیت در پای کوه و ده پانزده متری شمال شرقی نقش عیلامی (= نقش بهرام و درباریان) به گودی در سنگ تراشیده ای برخورد که شکل یک پنج ضلعی نامنظم دارد و آنرا ظاهراً برای جمع شدن آب کنده اند. ضلع بزرگ این گودی ۲۰/۷ متر و دیگر ضلعها ۵۰/۵ متر درازای دارند، و تراش آنها با دقت و ظرافت تمام انجام پذیرفته، و به همین جهت شباهت به تراش چاهی دارد که دل «کوه شاهی» تخت جمشید نزدیک آرامگاه اردشیر سوم به عمق ۲۶ متر کنده اند
و لابد از نظر قدمت بدان نزدیک است، ولی چون حفاری گودی کنار کوه نقش رستم ادامه نیافته، عمق آن را تخمین نمی توان زد. می توان پذیرفت که هدف از کندن این چاه، تهیه ی آب آشامیدنی بهنگام تنگی و خشکسالی بوده است که نخواهد از چاه های دیگر برای مستولیان و سربازان مقیم در محوطه ی مقدس آب تهیه کنند، و این باصطلاح یک مخزن ارتباطی بشمار می رفته است.
پتیش هووری یا پتیش خوری نه تنها قبیله ایی کوچک نبوده بلکه یک اتحادیه قبیله ایی بزرگ از شیراز تا بهبهان به مرکزیت لیدوما ممسنی و قبیله اصلی هخامنشیان تا جایی که نام اصلی آرشام گوبریاس بوده است.
کی ویشتاسپ یا منوچهر نیای او نام این قبیله را به دهستان هم گذاشت که پتیش خوارگر نام گرفت.
داریوش هربار که به نام گوبری می رسد نام قبیله او را هم می آورد چه در نسخه بابلی بیستون چه در نقش رستم.
پتیش هووری تا پتیش خوری به معنای سرزمین برآفتاب یا برآفتابی از قبایل لر پراکنده از ممسنی تا کرمانشاه با لقب کی و کاید و قبیله هخامنشیان و خاندان گوبریاس تا ۱۰۰۰ سال در رأس قدرت ایران ماندند و در بابل بسیار نفوذ داشتند این قبیله پروتو هخامنشیان بوده و در منابع آسترابو آمده از قبایل اصلی پارس در حالیکه هیچ نامی از پسرگدی نیاورده چون چنین قبیله ایی وجود نداشته و اشتباه هردوت بوده و در لوحه های گلی هم وجود ندارد.
کورش از قبیله چادرنشین مردی یا امرده بود که از دیگر طوایف لر با خاستگاه ممسنی هستند و هنوز ممسنی های زابلستان به دهمرده ممسنی مشهورند یا بیرانوند و باجولوند لرستان از قبیله امرده هستند از نسل ابونصر تیرمردان ممسنی که کاخ ابونصر هنوز در شیراز است.