معرفی سه امپراتوری شارلمان در قرون وسطی
شارلمان مشهورترین پادشاه از سلسله کارلوونژین (کارونژین )مثل کلویس مؤسس سلسله مروونژین تصمیم گرفت امپراتوری خود را میان فرزندانش تقسیم کند .اما در زمان مرگش به سال ۸۱۴ فقط یکی از پسرانش به نام «لویی »پادشاه منطقه آکین زنده بود. این در حالی بود سه امپراتوری عملاً در دست سینیور ها بود که هرکدام در منطقه خویش کاملاً خودمختار بودند. بهطوریکه مالیات میگرفتند ، قضاوت میکردند و سوار ه نظامی به نام شوالیه داشتند.سینیورها موظف بودن در مواقع جنگ امپراتوری با پادشاه و مهاجمان خارج سوارهنظام خود را به کمک امپراتور بفرستند .
همیشه رابطه میان امپراتوران و سنیورها در قرونوسطی و حتی تا انقلاب کبیر فرانسه ،رابطه معکوسی بود .بهطوریکه اگر امپراتوری قوی بود، سینیور ها به اطلاعات او گردن مینهادند. چنانچه امپراتور ضعیف بود سنیور ها از فرمانبری او سرپیچی میکردند .تقریباً این رابطه بین پاپها و امپراتوران نیز حاکم بود .
لویی لوپیر فرزند شارل هنگام مرگش در سال ۸۴۰ میراث پدر را میان سه پسرش تقسیم کرد. جنگ میان وراث درگرفت و تا سه سال)۸۴۳ ادامه یافت . با میانجیگری سنیورهای بزرگ معاهدهای در شهروردون میان مدعیان وراثت منعقد و صلح میان برادران برقرار شد. امپراتوری به شرح زیر بین آنان تقسیم شد: ۱. قسمت غرب شامل فرانسه -بلژیک –هلند و اسپانیا سهم شارل دو شوو گردید.
۲ .قسمت شرقی شامل مناطق ژرمن نشین به لویی ژرمنی رسید. (از این مناطق بعد ا امپراتوری مقدس ژرمن به وجود آمد )
۳ .قسمت مرکزی که همچون نواری میان دو قسمت دیگر قرارگرفته بود شامل ایتالیا ،مناطق واقع در ساحل رود راین به لوتر واگذار شد .(این باریکه اصطلاحاً لوتاریژین منسوب به لوتر بود )
این تقسیمبندی عمر درازی نداشت ، زیرابه دلیل بروز جنگ میان برادران باهم تجزیه شد. در سالهای آخر قرن نهم عملاً تجزیه سیاسی اروپای غربی اتفاق افتاد. از این میان سه کشور عمده یعنی فرانسه ، آلمان و ایتالیا استقلال خود را حفظ کردند. بهاینترتیب بخشهای رومی (ایتالیا )و ژرمنی (فرانسه -آلمان )امپراتوری شارلماین از یکدیگر جدا شدند. تا نیمه قرن نهم زبان فرانسوی به زبان فرانکی غربی به زبان آلمانی به زبان فرانکی شرقی معروف بود.از تجزیه امپراتوری ، دو امپراتوری قدرتمند آلمان و فرانسه متولد شد.
امپراتوری گسترده شارلماین عملاً محکومبه تجزیه بود. زیرا از یکسو حفظ سرزمین با این وسعت امکانناپذیر بود و از جهت دیگر بعد از شارل کبیر هیچکدام از جانشینان او لیاقت کافی برای حفظ امپراتور را نداشتند. تجزیه امپراتوری شارلماین آ به نفع امپراتوری شرق بود .زیرا شرقیها را همیشه دربی ضمیمه کردن بخش غربی به امپراتوری خود بودند تا امپراتوری رم قدیم را احیا کنند .تا شارلماین نگران از چشمداشت شرقیها بود ، زیرا یکبار از امپراتوری «ایران »خواستگاری کرد که با جواب منفی روبرو شد.
امپراتوری مقدس رم -ژرمن شارلماین گرچه ظاهری دهانپرکن داشت ، اما از دو درون تهی و توخالی بود، زیرا سرزمین با این وسعت فاقد یک ساختار حقوقی -سیاسی و اقتصادی منظم بود. برخی از مورخین اروپایی ازجمله کرین برینتون معتقدند که امپراتوری شارل ،تمدن و سرزمین اروپا را با خط اشتراک مسیحیت در مقابل تهاجم اقوام داخل و خارج از اروپا حفظ کرد. بعضی از مورخین مثل روز ول پالمر مدعی هستند که براثر عمل شارلماین ، دولتی زمین با آرمانهای جهانی یا لااقل آرمانهای اتحادیه غربی توانست در سراسر قرونوسطی در مقابل دعاوی زمین دولت روحانی ، یعنی دستگاه پاپ مقاومت نماید .البته وجود این دو مدعی حکومت یعنی پاپ و امپراتور ، غرب را از افراطکاریهای «قیصر -پاپی »(منظور امپراتوری بیزانس ) ازیکطرف و زیادی خواهی روحانیون از طرف دیگر نجات بخشید. از نتایج مهم دوره امپراتوری شارلماین میتوانیم اول به استقرار نظام فئودالیسم بهعنوان زیرساخت اقتصاد مسلط بر قرونوسطی اشاره کرد. فئودالیسم شیوهای بود پیچیده و غیر متشکل. اما در اصل تدبیری بود که بدان وسیله در نقاطی که یک دولت متشکل وجود نداشت ، حکومت محلی اداره امور را به عهده میگرفت. بعد از سقوط امپراتوری شارلماین قدرت واقعی حکومت به دست افرادی افتاد که غالباً آنها را «کنت »مینامیدند .هر کنت سعی میکرد برای استحکام حکومت خود در مقابل کنت های دیگر ،اعیان کماهمیتتری را که هرکدام چندین هزار هکتار زمین داشتند ، تحت نفوذ و این انقیاد خویش درآورد .این افراد در واقع رعایت کنت بهحساب میآمدند .کنت ها زیر نفوذ دو ک ها قرار داشتند.
نتیجه دوم اینکه شارلماین توانست اقوام مهاجم به اروپا را سرکوب و کاملاً مسیحی کند و ازآنپس امنیت نسبی به اروپای مرکزی و غربی حاکم شد و کلیسا با صدور فرامینی ، جنگ و آدم کشی و دزدی را تقبیح کرد و مجازات مرتکبین را در بعضی موارد اعدام اعلام کرد. دوران حکومت سلسله کار لوونژین با فراز و نشیبها و جنگ و خونریزی میان جانشینان بالاخره در سال ۹۸۷ به پایان رسید .در فرانسه نخستین سلسله پادشاهی در همین سال به دست یکی از فئودالهای بزرگ به نام هوگ کاپه تأسیس شد. این سلسله به «کاپه سین »(منسوب به هوگ کاپه )شهرت یافت .
تشکیل سلطنت استبدادی مطلق در فرانسه
امپراتوری مقدس رم –ژرمن که توسط شارل کبیردر سال ۰۰ ۸ تأسیس شد ، پس از مرگ او در سال ۸۱۴ به دلیل تجزیه و تقسیم میان فرزندان و نوادگان او و اختلاف و جنگ بین آنان مورد حملات اقوام بیگانه مخصوصاً یورش گسترده مردان شمال که یکبار به دست شارل سرکوبشده بودند ، قرار گرفت . این حملات مدت پنجاه سال ادامه یافت و اروپا را بانام امنی روبرو کرد. کار را بهجایی رساندند که پایتخت شارل کبیر یعنی آخن را نیز به آتش کشیدند.
نورمنها پس از یکرشته غارتگری و راهزنی بهمنظور اقامت و اسکان به تصرف اراضی دست زدند و در قرن نهم شمال شرقی انگلستان را اشتغال کردند. در اوایل قرن دهم رولون سرکرده نورمنها اراضی شمال فرانسه را نیز تصرف کرد .از آن زمان این منطقه به نورماندی شهرت یافت .همچنین دزدان دریایی (وایکینگها )در منطقه شمال غربی در ایسلند و کروئنلند کلنیهایی تشکیل دادند و ازآنجا تا سواحل آمریکای شمالی پیش رفتند ( حدود سال ۱۰۰۰ )اما موفق به استقرار در آنجا نشدند .یکی دیگر از نتایج تجزیه امپراتوری شارلماین ، تقسیم اروپای غربی و مرکزی و مناطق خودمختار فئودال نشین بود .فئودالها درواقع همان کنت ها و روک های زمان شارل کبیر بودند .فرانسه نیز به مناطق کرنت نشین و دوکنشین تقسیمشده بود که از سلطه پادشاه خارج بود.
مسئله دیگری که در دوران تجزیه و آشفتگی اروپا کمک کرد، و نزاع بین پاپ و جانشینانش شارل بود . هنگامیکه جنگ میان پاپ و جانشینان امپراتوری جریان داشت ، جنبشی در غرب رود رن و شمال آلپ پیدا شد که این جنبش مصمم بود بر قدرت پاپ و امپراتوری مسلط شود بهاینترتیب بنیاد سلطنت استبدادی مطلقه و ملیت فرانسه تکوین گردید .
در سال ۹۸۷یکی از روک های بزرگ به نام هوگ کاپه که سرزمین موروثی یا اختصاصی آنا ن شامل سواحل رود و رود سن ورودلوآر، شهر پاریس و منطقه اورلئان بود، توسط کنت های زیردست خود به پادشاهی فرانسه برگزیده شد. درحالیکه این زمان هنوز یکی از افراد سلسله کار لوونژین بر فرانسه حکومت میکرد. اگرچه بنیاد فئودالیسم در زمان شاه کبیر پیریزی شد ، اما از این دوره ، زمینداری در این کشور به شکل فئودال کامل درآمد. یعنی سرزمینی که تمام پیچیدگیهای تشکیلاتی که ذاتاً در دستگاه فئودالی ممکن بود داشته باشد در این کشور با نهایت تجمل رشد کرد. ضمناً فرانسه ، سرزمینی بود که در آن پادشاه با کامیابی تمام برتری خود را نسبت به سالها عملاً نشان داد. درحالیکه در آلمان پادشاهان نمیتوانستند این ادعا را داشته باشند .
پادشاه فرانسه در این دوره بهمراتب کمتر از برخی فئودالهای قدرتمند مثل دوک نورماندی قدرت داشت. بنابراین دوکهای قدرتمند با توافق یکدیگر هوگ کاپه را برگزیدند .درهرحال جنگ میان پادشاه و فئودالها در فرانسه بهمراتب آن عمیقتر و گستردهتر از انگلستان بود .هوگ کاپه پس از انتخاب شدن در کلیسا با روغن مقدس که میگفتند کبوتری از بهشت آورده به دست اسقف بزرگ تدهین شده و غیر از مقام سلطنت مقام کشیشی را نیز تصاحب کرد و در این جایگاه مقدس ازنظر معنوی بالاتر از سایر فئودالهای فرانسه قرار گرفت .بین ترتیب نوعی همبستگی روحانی میان کلیسا و دربار برقرار شد .و سومین سلسله حکومتی در فرانسه شکل گرفت.
جنگ کاپسین ها با انگلستان
یکی از حوادث مهمی که طی قرن یازدهم رخ داد و درگیری پادشاهان کاپسین با اشغالگران انگلستان بود .ویلیام دوک نورماندی به تقاضای آلفرد پادشاه انگلیسی که کشورش مورد تجاوز از سوی نورمنها قرارگرفته بود در سال ۱۰۶۶ بر ایتالیا را اشغال کرد و پادشاه این کشور شد و درحالیکه هنوز و ارسال خانواده کاپسین بود ،اما بهمراتب از پادشاه فرانسه قدرت و سرزمین بیشتری داشت ، خانواده ویلیام مدعی مالکیت منطقه وسیع نورماندی در شمال فرانسه بود. بعدها ملکه انگلیس با دوک انژو در فرانسه ازدواج کرد .محصول این ازدواج هانری دوم پادشاه انگلیس بود . درعینحال هانری در سال ۱۱۵۴ بهعنوان دو ک انژو که با هانری پلانتاژیه نیز شهرت داشت ، پادشاه انگلستان شد. هانری دو مشکل داشت ، اول اینکه با واسال های او در فرانسه دیگر از او تبعیت نمیکردند و میکوشیدند حمایت پادشاه فرانسه را جلب کنند .دوم اینکه چون در انگلیس بهعنوان حاکمان غاصب شهرت داشتند ، زمینداران و شهریان بریتانیا از او اطاعت نمیکردند.
فیلیپ دوم پادشاه کاپسین املاک پلانتژنه ها . را ضمیمه حوزه فرمانروایی خود کرد.ژان سانتر فرزند هانری دوم با کمک امپراتور آلمان به فرانسه حمله کرد. فیلیپ دوم( اوگوست) پادشاه فرانسه با کمک فئودالها هر دو را شکست داد(۱۲۱۴). در زمان فیلیپ وسعت فرانسه چهار برابر گذشته شد زیرا بسیاری از فئودالهای بزرگ را درنتیجه این پیروزی مجبور به اطاعت از خویش کرد .فیلیپ بعد از شکست ژان سانتر ، برادر بزرگترش ریچارد شیردل را که بیشتر عمر خود را در جنگهای صلیبی گذرانده بود نیز شکست داد. این پیروزیها بیشتر نتیجه حمایت پاپ از فیلیپ بود، زیراژان سانتر مردم انگلیس را از ارسال هدایا و وجوه شرعیه به واتیکان منع و متقابلاً پاپ او را تکفیر و فیلیپ را امور تصرف انگلیس کرد .
حادثه مهم دیگری که در زمان فیلیپ اگوست اتفاق افتاد ، جنبش آلبی ژو اها در جنوب فرانسه به مرکزیت شهر«آلبی» بود. البی ژوآهادر جنوب فرانسه به مرکزیت شهر« آلبی »بود. آلبی ژآوها نسبت به تملک و ثروت و تجمل کلیسا اعتراض داشتند و خواهان تقسیم ثروت کلیسا بین فقرا بودند. البته این گروه با برخی از ارزشهای دینی کاتولیک ازجمله شعائر هفتگانه ، چگونگی و مصلوب شدن حضرت مسیح، مخالف و ازنظر فلسفی تحت تأثیر آئینهای مزدکی و مانی قرارگرفته بودند گرفته بودند.. فیلیپ اگوست با مساعدت کلیسا ۲۰۰ نفر از رهبران این جنبش را دستگیر و اعدام کرد. این جنبش سرکوبشده به جنگهای صلیبی مسیحی شهرت دارد ( ۱۲۴۲.
فیلیپ در سرکوب آلبی ژواها از دادگاه و شیوه انگیزیسیون( تفتیش عقاید )استفاده کرد. این دادگاه برای پیگرد افرادی تشکیل شد که عملاً از جنبش آلبی ژوآ جداشده و به آغوش کلیسای کاتولیک برگشته بودند. منتهی زیر نظر بازرسان شاه قرار داشتند تا مبادا بار دیگر پنهانی به جنبش به پیوندند. توابین مجبور بودند کلیه عوارض و مالیاتهای کلیسا را بپردازند و هر یکشنبه برای عبادت به
کلیسا بروند. خانه آنان سرزده مورد بازرسی مأموران انگیزیسیون قرار میگرفت که مبادا به اعمال قلبی خود ادامه دهند .سنلویی (لویی نهم )نوه فیلیپ از پادشاهان مشهور سلسله کاپه سین قرونوسطی بود وی پادشاهی پرهیزکار و در سلک راهبان زندگی میکرد ،به همین دلیل لباس ساده به تن میکرد و پای جذامیان را میشست .بهفرمان سنلویی بیمارستانی مخصوص نگهداری اینگونه بیماران ساخته شد.بنای «سنت شاپل» را برای حفظ تاج خارداری که دشمنان بر سر حضرت مسیح گذاشته بودند ساخت . سی سال پس از مرگش (۱۲۹۷ )کلیسای رم به او عنوان« سن»اعطا کرد و بهاینترتیب در سلک قدیسان درآمد. سنلویی یکی از پادشاهانی است که باعلاقه مندی عازم جنگهای صلیبی شد. در آخرین جنگها که از طریق مصر و شمال آفریقا اتفاق افتاد دچار بیماری و حوادث دریایی شد. او شهرها را باهم متحد کرد نظام مالیاتی و واحد پولی سراسر را به اجرا گذاشت .جنگهای تنبهتن «دوئل »را در سراسر فرانسه ممنوع کرد .دادگاههای فئودالی را تعطیل و دادگاههای شاهی را برای رسیدگی به جرائم سنگین مثل قتل تجاوز و تصرف به عنف تأسیس کرد .سنلویی نهتنها در فرانسه بلکه در تمام اروپا به صداقت ، درستکاری و عدالت شهرت داشت. شاید هیچ پادشاهی در تاریخ فرانسه از اینهمه محبوبیت برخوردار نبود .
فیلپ لوبل نوه سنلویی معروف به فیلیپ چهارم (۱۳۱۴ -۱۲۸۵)به سلطنت رسید و نقطه مقابل پدربزرگش بود. در مسائل داخلی گرفتار درگیری با اشراف زمیندار- بورژوازی و حتی کلیسا شد و از ارسال عواید کلیسای فرانسه به واتیکان جلوگیری کرد .مالیاتهای سنگین وضع نمود. در سیاست خارجی درگیری با پاپ و گرفتار شدن در جنگ با انگلیس از مهمترین حوادث دوره پادشاهی اوست. درنتیجه اعتراضهای اشراف روحانیان و مخصوصاً ثروتمندان شهری (بورژواها )و تهدید پاپ به تفکر او ،فیلیپ ناچار شد در سال ۱۳۰۲ شورایی مرکب از اشراف زمیندار ، روحانیان برجسته و شهریان ثروتمند تشکیل دهد این شورا به (اتاژنرو)یا مجمع نمایندگان سهطبقه یادشده و شهرت پیدا کرد. از این به بعد پادشاه اجازه نداشت بدون موافقت این مجمع فرمانی به میل خود در هر زمینه مخصوصاً در مورد اخذ مالیات صادر کند. اختیارات پادشاه در حوزه دستگیری و زندانی کردن مردم و وضع مالیات بهشدت محدود شد. نمایندگان هر یک از سهطبقه جداگانه تشکیل جلسه میدادند و رأی نهایی را به استحضار پادشاه میرساندند و او آن را امضا میکرد و بهصورت قانون درمیآمد. این نخستین بار بود که نمایندگان بورژوازی ر شورای مشورتی حضور داشتند ،زیرا قبل از سال ۱۳۰۲ پادشاه در مواقع حساس با اشراف و روحانیون مشورت میکرد. معمولاً آرای اشراف و روحانیان نزدیک و مشابه هم بود و لذا رأی شهریان را بیاثر میکرد.زیرا دورای اشراف و روحانیان بر رأی بورژوآها اثر میگذاشت و رأی شهریار را بیاثر میکرد.
در زمان فیلیپ چهارم دو حادثه بسیار مهم رویداد که در تاریخ اروپا از اهمیت بالایی برخوردار است: یکی جنگهای صدساله ( ۱۴۵۳ -۱۳۳۷)میان فرانسه و انگلیس بر سر تصرف منطقه فلاندر که به دلیل تولید پارچههای پشمی از وضعیت اقتصادی مطلوبی برخوردار بود. برای شروع و ادامه جنگ فیلیپ نیازمند پول بود. برای دریافت پول اقدام به اخذ مالیاتهای سنگین از همه طبقات کرد که موجب شورش داخلی و تشکیل «اتاژنرو»شد.
حادثه دوم اختلاف میان فیلیپ چهارم و پاپ بنیفاس هشتم بر سر دریافت عواید کلیسای فرانسه بود. فیلیپ از پرداخت مالیات و درآمدهای کلیسا به پاپ جلوگیری کرد. پاپ نیز متقابلاً مردم فرانسه را از پرداخت مالیات به پادشاه منع نمود. کار بهجایی کشید که پاپ پادشاه را تکفیر کرد و شورای سلطنتی نیز پاپ را رافضی معرفی نمود .
داستان آوینیون
اختلاف پادشاه و پاپ بهجایی رسید که فیلیپ ، هیئتی بلندپایه از دربار را که توسط نظامیان حمایت میشدند و به رم فرستاد تا پاپ را بهزور مجبور به کنارهگیری کنند. اشراف ایتالیا که از ستم پاپ بهجانآمده بودند با هیئت اعزامی فیلیپ همراه شدند ، قصر پاپ را محاصره کردند و پاپ را دسته بسته از کاخ بیرون کردند. پاپ درنتیجه بیحرمتی و آزار و اذیت دق کرد فلیپ یکی از اسقفهای فرانسوی را که تحت حمایت خود بود به نام کلمان بر مسند پاپی نشاند. بنابراین مقام قدرتمند پاپی و دستگاه روحانیت در اختیار فیلیپ قرار گرفت. فیلیپ برای اینکه بر این مقام سلطه کامل پیدا کند، دستور داد تا مقر پاپ از واتیکان به شهر مرزی آوینیون در خاک فرانسه منتقل شود( م۱۳۰۸م ).
حدود هفتادسال( ۱۳۷۸- ۱۳۰۸) کشمکش میان قدرت دنیای و حوزه دینی ادامه پیدا کرد در این مدت هفت پاپ در فرانسه و ایتالیا مدعی راستین مقام پاپی بودند و گاهی همزمان بهعنوان پاپ در دنیای مسیحیت فرمان میراندند . به همین دلیل این دوره را اصطلاحاً «اسارت بابلی »مینامند در سال ۱۳۷۸ شورای کنستانتس پاپی را معرفی کرد که مورد تأیید دو طرف قرار گرفت . این انشقاقی که در دنیای مسیحیت رخ داد و موجب بیاعتباری مقام پاپی شد ازیکطرف نتیجه قدرت گیری مقام سلطنت استبدادی و حمایت بورژوازی از این مقام و افول قدرت فئودالسیم شد که خود این دلایل محصول رشد احساسات ناسیونالیستی خصوصاً در فرانسه بود. از سوی دیگر جنبشهای روشنفکرانه ضد کلیسایی در مجارستان توسط جان هوس، در انگلیس به دست جان وایکلیف در ایتالیا تحت رهبری راهبی به نام ساوونارولا بنیاد دستگاه کلیسایی را متزلزل کرد.
تأسیس امپراتور مقدس رم-ژرمن( امپراتور آلمان )
تا سال ۹۱۸ عنوان امپراتوری مقدس رم -ژرمن در خانواده کار لوونژین باقی ماند. در این سال در میان نژاد ژرمن پنج دوکنشین مهمتر وجود داشت که عبارت بودند از: ساکسونی –فرانکونی –لورن-سابیاوباواریا. این دوکنشینها بهطور مستقل اداره میشدند. اما وقتی پادشاه کنراد فوت کرد و جانشینی از خانواده کارلوونژین وجود نداشت. ژرمنها شخصی به نام هانری فولر شاهزاده ساکسونی را تخت ژرمنی ( آلمان )نشاندند.این لحظه .هم نقطه عطفی در تاریخ قرونوسطی بهحساب میآید و هم . ا عظمت تاریخ آلمان است . شاهزادهنشینهای دیگر ژرمن با این پادشاه به اتحاد صادقانهای دست زدند.
با فوت هانری ، فرزندش اتون کبیر جانشین او شد. اوتون شاهزادهنشینهای دیگر را وادار به تبعیت از خود کرد .با شروع سلطنت اتون ، تاریخ امپراتوری آلمان شروع شد و به. اوج عظمت خود رسید .به این دلیل اتون را بنیانگذار «رایش اول »میدانند.
مهمترین حادثه در بدو سلطنت اتون ، جنگ با مجارها بود .مجارها از نژاد هونها آور ها بودند پیوسته در طول رود دانوب وازاین از طریق مرزهای شمالی ، آلمان را مورد هجوم قرار میدادند. بالاخره اکنون پس از سرکوب کنت های ژرمانی ، در سال ۹۵۵ مجارها را در شهر او کسبورگ شکست داد .اتون کبیر در سال ۹۶۲ امپراتوری مقدس رم -ژرمن را پس از ضمیمه کردن ایتالیا به سرزمینهای خود تأسیس کرد . این امپراتوری به مملکت ژرمانی یا به گفته فرانسویان « آلمان »شهرت پیدا کرد .درحالیکه ساکنان امپراتوری -سرزمین خود را «دویچلند »میگفتند .امپراتوری از چهار قوم عمده ژرمن تشکیلشده بود که عبارت بودند از: سوآب (قوم آلامان )-قوم باویر –قوم فرانک شرقی (ساکن منطقه فرانکونی ) قوم ساکس.
از دوره هانری ،مؤسس سلسله ساکس در آلمان ، این خانواده برای بقای خود حمایت دو جناح از قدرت را به دست آوردهاند: یکی زمینداری بزرگ که با حمایت از پادشاه نظام سرواژ را در سراسر آلمان به راه انداخت. زیرا این نظام خاص اروپای غربی بهویژه نظام مسلط بر زمینداران فرانسه بود. جناح دیگر روحانیون کلیسا بودند که خصوصاً در زمان اوتون کبیر صاحب املاک گسترده در مسیر رودخانه «رن »شدند .زیرا این رودخانه مسیر تجاری میان آلمان و ایتالیا بود. بازرگانان شمال اروپا محصولات صادراتی را جمعآوری میکردند و از طریق این رود به ایتالیا میفرستادند .تجار ونیزی نیز آنها را به مشرق زمین صادر میکردند. این مسیر چند در طول املاک کلیساییان قرار داشت و عوارض آن را به پاپ میدادند به «شارع مقدس »شهرت داشت .
اتون به دلیل قدرت فراوان حق انتصاب اسقفهای آلمان را از پاپ گرفته بود ، اسقفها در املاک خود فرمانروای مطلق بودند که هم حکومت دینی و هم حکومت سیاسی در اختیار آنان بود. فقط سالانه مالیات و هدایایی برای امپراتوری میفرستادند و در مواقع جنگ نیروهای نظامی خود را مأمور خدمت امپراتور میکردند .
تاجگذاری اتون کبیر
اتون پس از مطیع کردن فئودالها و در اختیار گرفتن زعامت کلیسا (حق انتخاب اسقفها ) تصمیم گرفت عملاً ایتالیا را ضمیمه امپراتوری خود کند. زیرا ایتالیا از چند جهت اهمیت داشت: اول اینکه مقر پاپ بود و سالیانه مقدار فراوان ای صدقه و هدایا از سراسر اروپا توسط مسیحیان معتقد ، به رم سرازیر میشد و سالیانه تعداد زیادی از مسیحیان برای زیارت پاپ و کلیسای مقدس رم (سن پیر )به ایتالیا میرفتند.
دوم اینکه اگر اتون بر ایتالیا مسلط میشد غیرمستقیم بر دستگاه پاپی نیز تسلط مییافت و این عمل موجب افزایش قدرت و عظمت او در اروپا و سرزمینهای ژرمنی میشد. بهاینترتیب امپراتور قادر بود عملاً اسقفها و کشیشهای سراسر امپراتوری را منصوب کند و از خروج عواید کلیسا از امپراتوری خود برای درباره جلوگیری نماید .
سوم اینکه ایتالیا به چند شاهزادهنشین تجزیهشده بود و پاپ نیز در اطراف رم حکومت همراه با نظام کاملاً فئودالیسم برقرار کرده بود .اما اقوام (مجارها )و همسایگان ایتالیا بخشهای وسیع این سرزمین را از چنگ فئودالهای ایتالیا و دستگاه پاپ بیرون آورده بودند .استدلال و بهانه حمله اتون به ایتالیا نیز همین تجاوزات بود.
بهاینترتیب اتون به ایتالیا لشکر کشید و پس از تصرف این سرزمین ، پاپ را وادار به اطلاعت از خود کرد. در مقابل امپراتور مقام پاپی و سلطه دینی را بر شهر رم پذیرفت و پاپ در پاپ در سال ۹۶۲ تاج امپراتوری مقدس رم را بر سر اتون گذاشت و بر آلمان و ایتالیا مشترکاَ مسلط شد (جنوب ایتالیا همچنان متعلق به امپراتوری بیزانس باقی ماند. البته نورمنها و مسلمانان نیز به مناطقی در جنوب مثل سیسیل دستیافته بودند )امپراتوری اتون و سلسله ساکس دیری نپائید و در سال ۱۰۲۴ سلسله فرانکونی با پادشاهی هانری سوم در آلمان مسلط شد. این سلسله همان خانوادهای است که نخستین درگیری رسمی را با پاپ برپا کرد.
سلسله هوهن شتوفن
سلسله فرانکونی به دلیل درگیری با فئودالهای ژرمنی و بهخصوص جنگهانری چهارم ، مشهورترین پادشاه این خاندان با پاپ قدرتمند رم گریگوارهفتم (هلید براون ) در سال ۱۰۷۳ چندان دوام نیاورد و در اوایل قرن دوازدهم سلسله جدیدی به نام هوهن شتوفن بر آلمان مسلط شد. یکی از معروفترین افراد این خاندان فردریک اول معروف به با بروس (ریش سرخ ) که مدعی احیاء امپراتوری مقدس رم بود بر تخت امپراتوری جلوس کرد( ۱۱۹۰-۱۱۵۲ ).
فردریک که یکی از شخصیتهای مشهور در جنگهای صلیبی است قصد داشت باقدرت نمایی امپراتوری عظیم رم را بار دیگر زنده کند و تمام پادشاهان امپراتوری را وادار به اطلاعات از خودنمایند .فرد در یک دررسیدن به این آرزو دو مانع بزرگ بر سر راه خود داشت : یکی شاهزادگان آلمانی که ضمن داشتن ادعای استقلال سیاسی مذهبی گاهی خود را قویتر و ثروتمندتر از امپراتوری میدانستند .اما مشکل دوم فردریک سلطه مجدد بر ایتالیا و واردکردن پاپ به پذیرش تبعیت از او بود. معمولاً هرکدام از امپراتوران آلمان برای استحکام به موقعیت خود بایستی با تصرف ایتالیا دست به نمایش قدرت میزدند .
اما در این دوره دنیای مسیحیت درگیر جنگهای صلیبی با مسلمانان بود. فردریک در جنگ با شهرهای شمال ایتالیا (میلان )ابتدا موفق شد ، اما بهزودی به دلیل تحریکاتی که توسط پاپ علیه او در آلمان شکل گرفت و موجب شورش و نافرمانی فئودالها گردید .فردریک مجبور شد شمال ایتالیا را رها کند و برای بخشش گناهان خود به دستبوسی پاپ برود. فردیک برای تأمین رضایت پاپ عازم جنگهای صلیبی شد اما قبل از رسیدن به بیتالمقدس در رودخانهای بین راه غرق شد.
فردریک دوم و سقوط سلسله هوهن شتوفن
بعد از مرگ فردریک اول (فردریک باربروس) و ناکامی او در مبارزه علیه فئودالهای آلمانی شکست در جنگ با پاپ، نوعی فترت در قدرت خانواده هوهن شتوفن حاکم شد. اما قدرت حوزه دینی به دلیل روی کار آمدن پاپ اینوسان سوم در بحبوحه جنگهای صلیبی افزایش یافت. پاپ جدید سیاستهای قدرت طلبانه گریگوار هفتم را با شدت دنبال کرد. هدف اصلی ایوسان سوم تأمین هر چه بیشتر هزینه جنگهای صلیبی از طرق اخذ مالیات و هدایا از مردم بود.
اینوسان سوم مدعی بود که پاپ از جانب خداوند مأمور است تا بر کلیه خلائق و ممالک عالم حکم براند وی همچنین اعتقاد راسخ داشت که پاپ فقط یک فرمانروای روحانی نیست ،بلکه باید بر سلاطین نیز حکومت کند. یکی از راههای کسب درآمد پاپ که از گذشته سابقه محدودی داشت ،ولی در دوره اینو سان بهعنوان منبع عمده درآمد پاپ مطرح شد ، فروش و تجارت «آمرزش گناهان »بود کلیسا چنین شایعه کرده بود که هر مسیحی با خرید یک لوح که حاوی جملاتی از حضرت مسیح -قدیسین و خود پاپ میتواند از عقوبت گناهانی که مرتکب رها شود .فروش الواح بخشایش گر چه در آن زمان پاپ را ثروتمند کرد و موجب ادامه جنگ صلیبی شد ، اما بعداً در قرن شانزدهم بهانهای شد که مارتین لوتر علیه این روش ناپسند قیام کند و جنبش اصلاح دین( پروتستان )را به راه اندازد.
پاپ اینوسان سوم ژان سان تر پادشاه انگلستان را که مدعی استقلال دینی از رم بود شکست داد و ژان سان تر، واسال پاپ شد .بسیاری از پادشاهان اروپا نیز به همین سرنوشت دچار شدند .
فردریک دوم آخرین امپراتور مقدس رم -ژرمن از سلسله هوهن شتوفن(نوه باربروس) جنگهای جدیدی را علیه پا پ به راه انداخت.وی جنوب ایتالیا و خصوصاً سیسیل را تصرف و به امپراتوری خود اضافه کرد .فردریک پادشاه سیسیل با سرزمین اسلامی مناسبات گسترده تجاری برقرار کرد .بسیاری از مشاوران وی از عماء مسلمان بودند.فردریک حتی درباره خود را به سبک درباره خلفای اسلامی تزئین میکرد وی باوجود اصرار و تهدید پاپ از رفتن به جنگهای صلیبی و جنگها علیه مسلمانان خودداری کرد. اما برای حفظ ظاهر ناچار شد دست به یک سفر تشریفاتی صلیبی بزنند ولی هیچگاه اقدام به جنگ در میان مسلمانان نکرد.فردریک که قصد داشت سراسر ایتالیا را به امپراتوری خود منظم کند با فئودالهای شمال ایتالیا درگیرید.پاپ حکم تکفیر علیه او صادر کرد اما او بدون توجه به این اقدام مبارزه علیه پاپ را پی گیری کرد اما در گرماگرم جنگ ایتالیا به شکل مرموزی درگذشت (۱۲۵۰). سلسله هوهن شتوفن در این زمان به پایان رسید ایتالیا و پاپ از شر فردریک دوم خلاص شدند. با مرگ فردریک هم این خانواده سقوط کردند وهم امپراتوری دچار تجزیه شد.
تأسیس سلسله هابسبورگ
با فروپاشی خاندان هومن شتوفن ،امپراتور آلمان به شاهزادهنشینهای نسبتاً مستقلی تجزیه شد.آلمان برای تصرف سرزمینهای جدید به بهانه گسترش مسیحیت وباحمایت پاپ به سمت شرق اروپا هجوم بردند.مسیحیان تحت حمایت پاپ که مأمور گسترش و تبلیغ مسیحیت بودند به فرقه شمشیربندان شهرت داشتند.این فرقه شوالیه هارابرای را برای جنگ و بازرگانان را برای تصرف بازارهای شرقی حتی روسیه همراه داشتند و بسیاری از مردم را بهعنوان برده در سایر کشورهای اروپایی میفروختند.
بهاینترتیب آلمانها ،مردم شرق اروپا (دریای بالتیک – فنلاند- لهستان )را بهزور مسیحی کردند و زمینهای مرغوب اهالی را تصرف نمودند .اما آلمانها در تصرف سرزمینهای روسیه ناموفق بودند( ۱۲۳۷). آلمانیهای مهاجر به شرق اروپا به فرقه توتونها شهرت داشتند. این فرقه که دست به جنایات و قتل و غارتهای گسترده علیه اهالی اروپای شرقی زده بود بالاخره در پی اتحاد لهستانیها و لیوانیها شکست خوردند و تار و مار شدند (۱۴۱۰) .
اتحادیه هانز
از اواخر قرن سیزدهم آرامش نسبی در آلمان حکمفرما شد و شهرنشینی و بازرگانی رشد کرد. شهرهای تازه تأسیس آلمانی از طریق شبکههای گسترده رودخانهای کالاهای شمال و شرق اروپا را جمعآوری میکردند و گاهی از طریق بنادر خود مخصوصاً به هامبورگ ،در جنوب ایتالیا و ازآنجا به شر ق صادر میکردند .رشد بازرگانی در آلمان باعث شد تا شهرهای جدید را برای حمایت از تجارت خود باهم متحد شوند و اتحادیهای به نامها نیز تأسیس کنند .ها نیز نخستین قدم در اتحاد میان شاهزادهنشینهای آلمانی بود .اتحادیهها نیز برای حمایت از خود دست به تأسیس ناوگان نظامی دریایی و زد و بازرگانی شمال و شرق اروپا را به انحصار خود درآورد. اتحادیه در شهرهای بزرگ اروپا مثل لندن – فلاندر و پاریس نمایندگیهایی تأسیس کرد. از همان زمان نظام طبقاتی سختی بر آلمان اعمال شد. ها نیز آلمانی که به آهانیز توتونیک شهرت داشت در سال ۱۲۴۱توسط لوبک در هامبورگ تأسیس شد.
هابسبورگ ها
درحالیکه جنگ میان فئودالها ازیکطرف بین شوالیهها و بازرگانان از سوی دیگر جریان داشت و ناامنی سراسر آلمان را فراگرفته بود ،سرانجام در سال ۱۲۷۳ شاهزادگان بزرگ آلمان ، یکی از شاهزادگان به نام رودلف ها بسبورگ را بهعنوان امپراتوری برگزیدند .رودلف گرچه بر مناطقی در شرق فرانسه وسویس حکومت میکرد اما کوشش کرد تا بر اتریش مسلط شود که از این تاریخ به بعد وین مرکز حکومتی خانوادههای ها بسبورگ شد .بعد از رودلف، خانوادهها بسبورگ به سرزمینهای سویس نیز دستدرازی کردند .کانتون های سویس علیه نیروهای بسبورگ متحد شدند و در جنگی که بین طرفین ( ۱۳۱۵ )رخ دادها ها بسبورگرگ ها شکست خوردند و مجبور به ترک کانونها شدند.
فرمان زرین
استقلال سیاسی شاهزادهنشینهای آلمانی موجب نگرانی امپراتوری آلمان شد ، زیرا این شاهزادهنشینها کانون دیگری بین خود و محل مداخلات پادشاهان اروپایی شده بود. بنابراین پس از تأسیس اتحادیه گمرکر«هانز»اینک امپراتور کارل چهارم در سال ۱۳۵۶ طی صدور فرمانی که با مهرزرین ممهورشده بود تمام حقوق یک حکومت خودمختار را برای امیران در املاکشان تضمین کرد. بهاینترتیب شاهزادهنشینها در امور داخلی مستقل ، ولی در سیاست و روابط خارجی تابع قواعد امپراتوری بودند.امپراتور نیز از طرف نمایندگان هفت امیرنشین بزرگ انتخاب میشد . امپراتور همراه هفت نماینده در دیت در مورد مسائل کلی سرزمینهای خود بحث میکردند.
باوجود تمام تلاش که در جهت همبستگی شاهزادهنشینها صورت گرفت ،اما هیچگاه زمینه وحدت آنان تا سال ۱۸۷۱ تحقق نیافت .آلمانیها برخلاف اسپانیاییها ، فرانسویها و انگلیسیها نتوانستند دست به تأسیس یک دولت قدرتمند ونیز متمرکز بزنند.
رنسانس کارلوونژین
رویدادهای تاریخ قائم و متکی به فرد یا زمان خاصی نیستند .بلکه هر رویدادی فرآورده یک فرآیند تاریخ است که اجزاء آن در سیر تکاملی این فرآیند به هم میپیوندند و در یک نقطه تاریخی دیگر سر برمیآورند که این لحظه بروز رویداد است.
گرچه غالباً اصطلاح رنسانس را به آنچه در قرن پانزدهم و شانزدهم توسط اومانیستها اتفاق افتاد ، میشناسند. اما پیریزی آن از زمان شارلماین صورت گرفت .احتمالاً روشنترین نقطه شروع آن زمانی بود که پاپ به دست خود در روز اول سال ۸۰۰ تاج امپراتوری را بر سرشارلماین گذاشت. زیرا وحدت قدرت مطلق کلیسا به همریخت به حوزه جدید قدرت سیاسی در مقابل حوزه قدرت دینی قرار گرفت و شارل «آکادمی »را به دست آلکوین اسقف انگلیسی بهعنوان نخستین دانشگاه اروپا و رقیب کلیسا تأسیس کرد و غیر از علوم دینی ، علوم غیردینی ازجمله حساب هندسه ،حقوق و ادبیات نیز در آن تدریس میشد. شهرها رفتهرفته ظاهر شدند و تجارت بین آنها توسعه یافت.
گر چه امپراتور در روز تاجگذاری سوگند یادکرد دستنشانده پاپ -نگهبان کلیسا –حافظ امپراتور امپراتوری مسیحی و حامی جماعت مسیحیان باشد ،اگر چنین هم شد اما فقط منحصر دوره شارلماین بود و جانشینان او توجهی به تعهدات امپراتور نداشتند . حتی بعضی از مورخین اروپا معتقدند که تقسیم قدرت میان امپراتور و پاپ موجب وحدت بیشتر و استحکام قویتر بنیاد مسیحیت شد ،زیرا مسیحیت قادر نبود با دستورالعملهای ایمانی به جنگ پیچیدگیهای سیاسی -نظامی در داخل امپراتوری و خارج آن برود .
احتمالاپاپ هم احساس میکرد این تقسیم قدرت به نفع او نخواهد بود ،ولی تهدید امپراتوری رم شرقی و یورش مسلمانان و وجود دشمنان داخلی اروپا مثل اسلاوها وساکسون ها ، پاپ را وادار به این تصمیم کرد .اما پاپ میدانست که بقای امپراتوری او وابسته به برقراری روابط دیپلماتیک و تجاری و فرهنگی با همسایگان خود است . بنابراین با امپراتوری اسلامی در عصر هارونالرشید روابط گستردهای برقرار کرد. در سال ۸۱۲ بازیلیوس امپراتور رم شرقی ناگزیر شد شالماین را بهعنوان امپراتور مقدس رم -ژرمن به رسمیت بشناسد. استقرار امپراتوری شالماین محصول دو اقدام مهم بود:برقراری امنیت در داخل و دیگری برقراری صلح با خارج بود. آنچه از عملکرد شارل موردستایش سلاطین اروپایی قرارگرفته این است که بهدرستی دریافت که اروپا قرونوسطی نمیتواند به آنچه دارد دلخوش کند بلکه نیازمند برداشتن نگاه از درون و انداختن به بیرون بود. این تغییر دیدگاه نیازمند تغییر روشها و ابزارها بود که تا این زمان تابع احکام کلیسایی بود. اما اینک بایستی مدرن میشد. امپراتور این تغییر را از تحول در رشتههای علمی شروع کرد. نسخهبرداری از منابع یونانی –رمی و اسلامی آغاز شد و علما سراسر اروپا را به آکادمی دعوت کرد .علیرغم میل باطنی خود بیشتر به زبان اجدادی خویش یعنی ژرمن علاقهمند بود ،زبان لاتین را بهعنوان زبان علمی رسمیت بخشید. سواد را از حوزه انحصاری روحانیت خارج کرد. دیرها و کلیساها به مراکز استنساخ کتب باستانی تبدیل شد.
رنسانس کارولوونژین سرآغاز عصر بیدار اروپا غربی و نقطه آغازین جنبش روشنفکری است. فیلیپ ولف معتقد است که علائم بیداری و پیشرفت عمومی در اروپای غربی از زمان شارلماین آغاز و از میان قوم یازدهم نمودار شد .بهطوریکه دهقانان روشهای شکست قدیمی را رها کردند و دریافتند چگونه بکارند تا از زمین محصول بیشتری به دست آورند. شهرها رشد کرد و هر شهر دروازه داشت دروازه داشت .دروازهها برداشته شد و قسمتهای خارجی از شهر به قسمتهای قدیمی پیوستن . شکل ظاهری جامعه نسبت به دورههای قبلی (قرونوسطی ) عوض شد. شکل مناسبات اجتماعی تغییر کرد. دانش و منابع علمی از کنج دیرها بیرون کشیده شد و در اختیار عوام قرار گرفت . دولتهای جدید سازمان یافتند تا امنیت اجتماع و سرمایه را تأمین کنند .
برخی از مورخین اروپایی به همین دلیل رنسانس کار لوونژین را «رنسانس شهری» نوشتهاند. زیرا این تحول بیشتر موجب گسترش شهرنشینی و توسعه فرهنگ شهرنشینی شد بهطوریکه ژاک گلف در کتاب جنبش روشنفکری در قرونوسطی معتقد است :«اصولاجنبش روشنفکری محصول رنسانس کارولوونژین و رنسانس نیز مولود ظهور سرمایهدار تجاری به رشد بازرگانی و توسعه واحدهای تولید خانگی بود که تقسیمکار اجتماعی را بهعنوان یک پدیده جدید در مناسبات اجتماعی به وجود آورد ».رنسانس کارلوونژین نهتنها شهرها ، بلکه کلیساها را نیز متحول کرد .همان اندازه که دست تجاوزگران خارجی کوتاه شد ،مقامات کلیسا ناچار شدند دست از زورگویی و تعهد به املاک و اموال مردم بردارند. راهبان در اراضی همجوار خود را که رهاشده بود احیا کردند. رودخانهها هرز را کنترل نمودهاند و باتلاقها را که محل پرورش پشه مالاریا بود خشکاندند.
اما باید اضافه کنیم که رنسانس کارولوونژین ازنظر فکری -فرهنگی از مدارس ایرلندی آغاز شد. کلیسای ایرلند یا کلیسای سلتی که منسوب به قوم سلت میباشند تا دوم قرن هفتم بر سرعید قیام حضرت مسیح و ایام روزه بزرگ با کلیسای رم اختلاف داشتند .سرانجام شورای ویتنی در سال و ۶۶۴ در انگلستان برگزار شد و رسم کلیسای رم را تائید کرد. ازآنپس کلیسای سلتی از کلیسای رم تبعیت کردنوزبان لاتین را برای ادای مراسم مذهبی پذیرفت. در مدارس ایرلندی اشعار ویرژیل واووید را به شاگردان خود آموزش میدادند. بازگشت به گذشته افتخارآفرین رم باستان و احیاء شعرا و ادبایی مثل ویرژیل خود یک رنسانس بود، زیرا نوشتههای این افراد از دیدگاه کلیسا شرکت آلود بود .زیرا ویرژیل در آثار خود با تکیهبر انسان و بهعنوان موجودی مستقل ، مباحث عشق و عواطف و مطرح میکرد و نوعی تفکر اومانیستی در آثار او به چشم میخورد. بهاینترتیب آثار جاودانه ادبی لاتین در مدارسی ایرلند رایج شد .آلکوئین اسقف انگلیسی که به دعوت شارلماین مسئولیت اداره آکادمی او را به عهده داشت ،همین آثار را در آکادمی رواج داد و ابتدا خانواده و نزدیکان شارل را مجبور کرد این آثار را بخوانند .بهزودی آکوئین تصدی وزارت فرهنگ امپراتور شارل را به عهده گرفت. روحانی دیگر به نام لوفریراعتقادات سیسرون را در کتاب خود تفسیر کرد.
شخصیت برجسته دیگر جان اسکات اریجنا بهعنوان نخستین فیلسوف بزرگ قرونوسطی است که مدعی شد :«حکومت و دیانت یکی است». در اینجا لازم است از متفکر بزرگی که با تسلط بر حوزه دین و علم بنیاد جنبش روشنفکری- دگراندیشی و رسانس در پیریزی کرد نام برد این شخصی پتر آبلاراست که برای نخستین بار در قرونوسطی باب «عشق بشری »را گشود و معشوقهای احتمالاً خیلی خیالی برگزید به نام «هلوئیز». عاشق معشوق ( آبلار- هلو ئیز)درنتیجه ناکامی به سلک رهبانیت پیوستند. آبلار دست به اقدام شجاعانه زد که سازگار با فضای کلیسا نبود .او علم را در برابر ایمان قرار دادواعلام کرد که ایمان جهت مقبولیت خود در برابر عقل باید نیازهای آن را برآورده و خود را به سلاح استدلال بیارید. آبلار طرفدار وحدت دین و فلسفه بود و مدعی بود چنانچه این دو به هم درنیاید ناچارند به حوزه قدرت پناه ببرند.
این ترتیب آبلار نخستین متفکری بود که اندیشه اروپاییان را به مسیر منطق و خرد هدایت کرد. آبلار درواقع موسسه مکتب اصلاح شک است ،زیرا او بر پایه شک به تناقض گوییهای آباءکلیسا پرداخت . وی اعتقاد داشت که «شک »باب ورود بهیقین« حقیقت »است .بنابراین« رنسانس قرن دوازدهم »که آبلار نماینده آن است با «رنسانس قرن پانزدهم »که پترارک نماینده آن بود یک تفاوت عمده دارد و آن اینکه رنسانس اول بیشتر جنبه فلسفی سفید -علمی رنسانس دوم بیشتر بار ادبی- هنری داشت.
نکته جالب اینکه جایگاه فلسفه و علماء اسلامی در رنسانس قرن دوازدهم از اهمیت بالایی برخوردار است .زیرا بسیاری از فلاسفه اروپایی ازجمله آدلاربث انگلیسی را با فراگرفتن زبان عربی متون فلاسفه و علماء اسلامی ازجمله رازی ،خوارزمی ،ابنسینا ،ابن رشد ابن هیثم را ترجمه کردند بنابراین نتیجه میگیریم که «رنسانس کارونژین » که از قرن نهم شروع میشود و در قرن یازدهم و دوازدهم به شکوفایی میرسد ،محصول چند عامل است ازجمله شکلگیری بورژازی ( سرمایهداری تجاری )-گسترش شهرنشینی -تقسیمکار اجتماعی-توسعه مشاغل شهری –دیوانه و مواردی چند ازایندست است .اینهمه تغییرات اجتماعی زمینه ظهور نواندیشی والویت بخشیدن عقل و منطق بر الهیات را فراهم آورد و بستر عقل فلسفی وزندگی متکی بر خردورزی نیز مهیاید.متفکران و فلاسفه مدرن با رویکردی جدید به زندگی این جهان و خصوصاً به انسان بهعنوان موجودی مستقل روح و رسالت اومانیستی را توسعه دادن و مناطق و استدلال حتی وارد حوزه جزمیت الهیات نیز شد .
دانش و علم از حوزه کلیسا و صومعه خارج و به دانشگاه منتقل گردید و رشتههای جدیدی مثل طب – حقوق – ادبیات و هنر رواج پیدا کرد . هرروز میل مردان به فعالیتهای فکر و تلاشهای اجتماعی -اقتصادی بیشتر میشد و درنتیجه گسترش شهرنشینی بنیادهای اقتصادی مثل بانک –صرافی -بنگاهها حملونقل- بیمه -دادگاه و نیروهای انتظامی و تقسیمات محال از تقسیمات کشوری و بالاخره مدارس و بیمارستان تأسیس شد. در رنسانس قرن دوازدهم فرهنگ لاتین از جامعه عقبنشینی کرد و ابتدا نوع فرهنگ مغشوشی حاکم گردید که ترکیبی از فرهنگ اسلام- یونان –روم و غیره بود. اما رفتهرفته نشانههای روشنی از یک زندگی روشنفکرانه فعال میشد مشهود شد. بهطوریکه روحانیون منابع و اسناد علمی -فلسفی را از گنج دیرها بیرون کشیدند و نخستین آثار ادبی ازجمله شانسون دوژست (ترانههای ژست )و شانسون دورولان در ادبیات فرانسه شکوفه شد.