بوئتیوس در ایتالیای باستان

در این محیط امنیت و صلح، ادبیات لاتینی در ایتالیا واپسین شراره‌اش را برکشید. فلاویوس ماگنوس آورلیوس کاسیودوروس (؟۴۸۰-۵۷۳) منشی اودوآکر و تئودوریک بود. به پیشنهاد تئودوریک تاریخ گوتها را نوشت؛ منظور از این تاریخ آن بود که به رومیان مغرور نشان دهد که گوتها نیز اجدادی اصیل و شریف، و سابقه‌ای پر از اعمال قهرمانی داشته‌اند. کاسیودوروس کتاب دیگری نیز به نام وقایعنامه تألیف کرد که احتمالا از عینیت بیشتری برخوردار بود؛ این کتاب تاریخ جهان را با رعایت تسلسل زمانی از خلقت آدم تا زمان تئودوریک شرح می‌دهد. وی در پایان زندگی طولانی خود مجموعه‌ای از نامه‌ها و اوراق اداری خویش نیز تحت عنوان واریای منتشر ساخت که برخی از آنها کمی سخیف،‌ بعضی تا اندازه‌ای مطنطن، و بسیاری نمایاننده یک سطح عالی اخلاقی و کشورداری شاه و خود او در زمان وزارتش بود. در حدود سال ۵۴۰، پس از آنکه انهدام و سقوط هر دو دولتی را که در آنها خدمت کرده بود دید، به ملک خود در، سکویلا که، واقع در کالابریا، رفت و دو صومعه در آنجا تأسیس کرد و، تا زمان مرگش در نود و سه سالگی، به صورت نیمی راهب و نیمی متعین در آنجا زیست. وی در صومعه خود به همگنان راهبش آموخت که کتابهای خطی مشرکان و مسیحیان را استنساخ کنند و اطاق مخصوصی به نام اطاق نگارش (اسکریپتوریوم) برای این کار تهیه کرد. سایر نهادهای مذهبی هم در این کار از الگوی او پیروی کردند؛ قسمت بزرگی از گنجینه جدید ما از ادبیات کهن نتیجه همین استنساخ صومعه‌ای است که مبتکر آن کاسیودوروس بود. کاسیودوروس در آخرین سالهای زندگیش یک کتاب درسی به نام دوره تحصیلات دینی و دنیوی نوشت که در آن با کمال شهامت از مطالعه ادبیات شرک توسط مسیحیان دفاع کرد و، با اقتباس از مارتیانوس کاپلا، برنامه ‌تحصیلی تعلیمات مدرسه‌ای را به تریویوم یا مواد سه گانه و کوادریویوم یا مواد چهارگانه تقسیم کرد؛ این تقسیمات، ترتیب عادی تحصیلات در قرون وسطی شد.

زندگی آنیکیوس مانلیوس سورینوس بوئتیوس (؟۴۷۵ – ۵۲۴)، جز از نظر طول مدت، با زندگی کاسیودوروس مطابق بود. هر دو در خانواده‌های ثروتمند رومی به دنیا آمدند، به عنوان وزیر خدمت تئودوریک را کردند، کوشیدند پلی بین شرک و مسیحیت بزنند، و کتابهای کسل کننده‌ای نوشتند که به مدت هزار سال خوانده و چون گنجینه‌ای نگاهداری می‌شد. پدر بوئتیوس در ۴۸۳ کنسول بود؛ و پدر زنش، سوماخوس کهین، زاده آن سوماخوسی بود که برای «محراب پیروزی» جنگیده بود. بوئتیوس از بهترین تعلیماتی که در آن موقع در رم امکان داشت بهره‌مند شد و، پس از آن، هجده سال در مدراس آتن تحصیل کرد. پس از بازگشت به ویلاهای خویش در ایتالیا، خود را در مطالعه مستغرق ساخت. چون مصمم بود که عناصر 

فرهنگ کهن را که آشکارا رو به انهدام می‌رفت نجات دهد، وقت خود را ـ یعنی گرانبهاترین چیزی که یک دانشمند دارد ـ صرف تلخیص آثار اقلیدس در باب هندسه، آثار نیکوماخوس در باب حساب، آثار ارشمیدس در باب مکانیک، آثار بطلمیوس در باب نجوم و .‌.. به لاتینی ساده و روشن کرد. ترجمه او از ارغنون ارسطو و مقدمه بر مقولات ارسطوی فرفوریوس، زمینه پیدایش متون و اندیشه‌های اساسی در منطق را در طی هفت قرن بعد فراهم آورد و صحنه منازعه طولانی میان واقع گرایی و نام گرایی را آماده کرد. بوئتیوس طبع خود را در الاهیات نیز آزمود: در مقاله‌ای درباره تثلیث، وی از آیین مسیحیت ارتدوکس دفاع کرد و این اصل را پیش کشید که هر جا بین ایمان و عقل کشمکشی پیش آید، ایمان را باید مقدم شمرد. هیچ یک از این نوشته‌ها اکنون به خواندن نمی‌ارزد، اما مشکل بتوان درباره نفوذ آن در فکر قرون وسطایی چیزی گفت که مبالغه محسوب شود.

بوئتیوس، به انگیزه تبعیت از سنت خانوادگی تصدی مشاغل دولتی، خود را از پژوهشهای غامض رها کرد و وارد گرداب زندگی سیاسی شد. وی بسرعت ترقی کرد؛ نخست کنسول شد، آنگاه پاتریسین، و از آن پس رئیس دیوانخانه ـ یعنی صدراعظم (۵۲۲). بوئتیوس خویشتن را با بشردوستی و فصاحت ممتاز ساخت؛ مردم او را با دموستن و سیسرون مقایسه می‌کردند؛ اما شهرت و مقام، دشمن به بار می‌آورد. صاحبمنصبان رسمی درباری گوتها از تعلق خاطر او به نفوس رومی و کاتولیکی نفرت داشتند و سوءظن شاه را نسبت به وی برانگیختند. تئودوریک اکنون شصت و نه سال داشت و از حیث سلامت جسمی و عقلی منحط شده بود؛ نمی‌دانست چگونه فرمانروایی خاندانی از گوتهای پیرو آریانیسم را بر ملتی که نه دهم آن رومی و هشت دهمش کاتولیک بود به نحوی با ثبات حفظ کند. نزد خود دلایلی داشت مبنی بر اینکه هم، طبقه اشراف و هم کلیسا دشمن اویند و با بیصبری در انتظار مرگ وی هستند. در سال ۵۲۳ یوستینیانوس، نایب السلطنه بیزانس، فرمانی صادر کرد که تمام مانویان از قلمرو امپراطوری تبعید شوند و باب خدمات کشوری و لشکری بر مشرکان و بدعتگذاران ـ از جمله تمام پیروان آریانیسم، به جز گوتها ـ بسته شود. تئودوریک گمان برد که این استثنا برای خلع سلاح کردن اوست و پس از اجرای این کار در اولین فرصت لغو خواهد شد؛ لذا آن فرمان را در ازای آزادیهایی که او به مذهب ارتدوکس در غرب داده بود پاداش ناچیزی تلقی کرد: مگر او به همان بوئتیوسی که یک رساله ضد آریانیسم درباره تثلیث نوشته بود والاترین مقام را نداده بود؛ و مگر در همان سال ۵۲۳، به نشانه احترام به پاپ، دو چلچراغ با شکوه از نقره ناب به کلیسای سان پیترو پیشکش نکرده بود؟ مع هذا، بخش بزرگی از مردم را، بر اثر حمایت از یهودیان، از خود رنجانده بود؛ وقتی که اوباش کنیسه‌ها را در میلان، جنووا، و رم خراب کردند، او آنها را به هزینه عموم از نو ساخت.

در این حیص و بیص بود که به تئودوریک خبر رسید که توطئه‌ای برای خلع او در مجلس 

سنا طرح شده است.به او گفته بودند که رهبر توطئه آلبینوس رئیس مجلس سنا و دوست بوئتیوس است. آن دانش پژوه جوانمرد نزد تئودوریک شتافت، بیگناهی آلبینوس را تضمین کرد، و گفت: «اگر آلبینوس بزهکار باشد، من و تمام اعضای سنا نیز چنانیم.» سه تن مشکوک الهویه بوئتیوس را به شرکت در توطئه متهم ساختند و سندی نیز ارائه دادند که امضای بوئتیوس در ذیل آن بود؛ در این سند از امپراطور بیزانس خواسته شده بود که ایتالیا را دوباره تسخیر کند. بوئتیوس تمام اتهامات را تکذیب کرد و آن مدرک را نیز مجعول دانست. اما بعداً چنین اذعان نمود: «اگر امیدی به آزادی وجود می‌داشت، من مشتاقانه تن به این امید می‌سپردم. هر گاه من از توطئه‌ای علیه شاه آگاه می‌بودم … شما از خود من درباره آن چیزی نمی‌شنیدید.» پس از این اظهار، او را دستگیر کردند (۵۲۳).

تئودوریک در برقراری حسن تفاهم با امپراطور کوشید. در نامه‌ای، که شایسته یک شاه فیلسوف بود، به یوستینوس چنین نوشت:

کوشش در تسلط یافتن بر وجدان دیگران تجاوز به حق و امتیاز خداست. نیروی فرمانروایان طبیعتاً محدود است به حکومت سیاسی؛ آنان حق مجازات کسی جز بر هم زنندگان آسایش عمومی را ندارند. خطرناکترین ارتداد از آن سلطانی است که خود را از قسمتی از اتباع خویش جدا می‌کند. به این جهت که ایمانی جز ایمان وی دارند.

یوستینوس پاسخ داد که حق دارد مقام را از مردانی که به اخلاصشان اطمینان نیست دریغ دارد، و نظام جامعه محتاج به وحدت عقیده است. پیروان آریانیسم در شرق به تئودوریک ملتجی شدند تا به حمایتشان برخیزد. او از پاپ یوآنس اول درخواست کرد که به قسطنطنیه برود و برای پیروان معزول آریانیسم میانجیگری کند؛ پاپ به اعتراض گفت که این کار وظیفه کسی نیست که خود موظف به انهدام بدعت است؛ اما تئودوریک اصرار کرد. یوآنس با احترام فراوان در قسطنطنیه پذیرفته شد، اما با دست خالی برگشت؛ پس تئودوریک او را به خیانت متهم ساخت و به زندان انداخت، و او یک سال بعد در زندان مرد.

در این ضمن، آلبینوس و بوئتیوس در حضور شاه محاکمه و به اعدام محکوم شدند. سنای هراسان به موجب فرمانهایی آنان را طرد و اموالشان را ضبط نمود و حکم شاه را تصویب کرد. سوماخوس از داماد خویش دفاع کرد، ولی خود نیز دستگیر شد. بوئتیوس در زندان یکی از مشهورترین کتابهای قرون وسطی را ـ به نام تسلی فلسفه ـ نوشت. در این اثر، که حاوی نثری عادی و نظمی دلرباست، نشانه‌ای از اشک و آه دیده نمی‌شود؛ در آن فقط تسلیمی رواقی به هوسهای حساب ناپذیر بخت، و همچنین کوششی قهرمانی برای وفق دادن بدبختیهای نیکمردان با خیرخواهی و قدرت مطلقه و سبق المعرفت خدا وجود دارد. بوئتیوس تمام نعماتی را که در طول زندگی نصیبش شده است ـ مکنت، «پدر زنی نجیب و زنی عفیف»، فرزندان پاکیزه خو ـ به خود یادآور می‌شود. و از جاه و جلال خویش، و آن لحظه 

پرافتخاری که با فصاحت خود مجلس سنا را ـ که دو پسرش ریاست آن را به عهده داشتند ـ محظوظ ساخت و به تحسین واداشت یاد می‌کند. به خود می‌گوید چنین نعمتی نمی‌تواند تا ابد بپاید، بخت باید گاه با ضربه‌ای عبرت‌انگیز به این وضع تعادل بخشد، و به خاطر آنهمه شادیهای عظیم می‌توان چنین مصیبتی را نادیده گرفت. با این حال، همان سعادت، وقتی که انسان به یاد آن می‌افتد، می‌تواند آتش اندوه را تیزتر کند. بوئتیوس، در بیتی به زیبایی آن شعر دانته که صدای فرانچسکا را منعکس می‌سازد، می‌گوید: «در میان تمام نگونبختیها، غمناکترین نوع بدبیاری آن است که پیش از آن انسان روزگاری خوش داشته است.» او از «بانو فلسفه» ـ که آن را به سبک قرون وسطایی شخصیت می‌دهد ـ می‌پرسد که خوشحالی حقیقی کجاست؛ آنگاه درمی‌یابد که نه در ثروت است، نه در جلال، نه در لذت، و نه در قدرت؛ و چنین استنتاج می‌کند که هیچ مسرتی حقیقی یا خدشه ناپذیر نیست، مگر مسرتی که در اتحاد با خداست؛ «سعادت با الوهیت یکی است». شگفت این است که در سراسر این کتاب هیچ گونه اشاره‌ای به خلود شخصی، به مسیحیت یا هر آموزه اختصاصاً مسیحی نشده است، و هیچ سطری در تمام کتاب نمی‌توان یافت که نتوان آن را به زنون، اپیکتتوس، یا آورلیوس اسناد داد. آخرین اثر فلسفه شرک توسط یک نفر مسیحی نوشته شد که در ساعت مرگ بیشتر به یاد آتن [پایتخت شرک] بود تا به یاد جلجتا [قتلگاه عیسی].

در ۲۳ اکتبر ۵۲۴ دژخیمان وی آمدند. ریسمانی بر گلویش بستند و آن قدر کشیدند تا چشمانش از حدقه درآمد؛ آنگاه چندان وی را با چماق زدند که جان سپرد. چند ماه بعد، سوماخوس هم اعدام شد. به گفته پروکوپیوس، تئودوریک برای جفایی که به بوئتیوس و سوماخوس کرده بود، گریست. در ۵۲۶ او نیز به کشتگان جفای خود پیوست.

سرزمین او نیز بزودی پس از او بمرد. او نوه خود آتالاریک را به جانشینی خویش برگزیده بود، اما چون آتالاریک فقط ده سال داشت، مادرش، آمالاسونتا، به نام او سلطنت کرد. وی زنی بود با تحصیلاتی قابل ملاحظه و کمالات بسیار، دوست و شاید هم شاگرد کاسیودوروس ـ که حال، همان گونه که به پدرش خدمت کرده بود، به او خدمت می‌کرد. اما او چندان تمایلات رومی داشت که نمی‌توانست گوتهای تابع خود را خرسند سازد؛ و آنان به تحصیلات کلاسیکی که او برای پسرش فراهم کرده بود، به این عنوان که شاه را ضعیف می‌کند، اعتراض می‌کردند. از این رو وی پسر خود را به مربیان گوت سپرد، آن پسر چندان در روابط جنسی افراط کرد که در هجدهسالگی مرد. آمالاسونتا پسر عموی خویش تئوداهاد را با خود در سلطنت شریک کرد، اما متعهدش ساخت که فرمانروایی را صرفاً به خود او واگذارد. تئوداهاد فوراً او را خلع و زندانی کرد. آمالاسونتا به یوستینیانوس، که اکنون امپراطور بیزانس بود، متوسل شد تا به کمکش بشتابد. بلیزاریوس فرا رسید.

بهترین از سراسر وب

[toppbn]
ارسال یک پاسخ