نقش حکومت در عوامل سیاسی تمدن / ویل دورانت
غریزه مخالفت با اجتماع – هرج و مرج اولیه – قبیله و عشیره – پادشاه – جنگ
انسان، از روی کمال میل و رضای خاطر، یک حیوان سیاسی نیست. انجمن کردن انسان با نظایر خود، بیش از آنکه نتیجه میل و رغبت وی باشد، برخاسته از عادت و غریزه تقلید و فشار اوضاع و احوال است؛ وی آن اندازه که از تنهایی میترسد به اجتماع رغبت ندارد؛ از آن جهت با دیگران کنار میآید که تنهایی برای او خطر دارد و بسیاری از کارهاست که چون چند نفر با هم شوند بهتر صورت میپذیرد؛ ولی، از صمیم قلب، موجودی است گوشهگیر و انزواطلب، که شجاعانه خود را در برابر جهان آماده نگاه میدارد. اگر انسان متوسطالحال میتوانست به میل طبیعی خود رفتار کند، هرگز حکومتی در جهان بر سر کار نمیآمد. هم اکنون نیز انسان با حکومت مخالف است و آن را چون یوغیگران بر گردن خود میپندارد؛ مالیات را با مرگ یکی تصور میکند و همیشه در آرزوی یافتن حکومتی است که کمتر حکومت کند. اگر پیوسته خواستار قوانین تازه است، از آن جهت است که این قوانین را برای همسایه لازم میشمارد، و اگر او را به حال خود گذارند، هرج و مرجطلبی است که خود از آن خبر ندارد، و گمان میکند که قوانین از لحاظ شخص او چیزهای کاملاً زایدی است.
در اجتماعات اولیه بسیار دشوار میتوان وجود حکومتی را تشخیص داد. شکارورزان اولیه به چیزی شبیه نظامات و قوانین، فقط آنگاه گردن مینهند که در جماعات مخصوص به شکار داخل شوند و در واقع یک هیئت اعزامی تشکیل دهند. بوشمنها معمولاً به شکل خانوادههای جدا جدا و دور از یکدیگر به سر میبرند، و همچنین کوتولههای افریقایی (پیگمهها) و بومیان استرالیا، که خیلی عقبمانده هستند، سازمان سیاسی را فقط برای مدتی کوتاه میپذیرند و سعی دارند هرچه زودتر به خانوادههای خود بازگشت کنند؛ مردم تاسمانی رئیس و قانون و حکومت منظم نداشتند؛ و وداههای سراندیب، از لحاظ پیوندهای خانوادگی، جمعیتهایی تشکیل میدادند، ولی هرگز حکومتی نداشتهاند. طوایف کوبو، در سوماترا، «بدون رجال برجسته به سر میبرند»، و هر خانواده خودش را اداره میکند؛ فوئجیان بندرت بیش از دوازده نفر با هم به سر میبرند؛ افراد گروه تونگوز در جماعاتی زندگی میکنند که عدد آنها از ده چادر تجاوز نمیکند؛ عده افراد اردوهای استرالیایی بندرت از شصت نفر بیشتر میشود در تمام این موارد، اجتماع و همکاری محدود است به کاری معین – مثلاً شکار – و هرگز منجر به یک سازمان سیاسی دایمی نمیشود.
قدیمیترین شکل معروف سازمان اجتماعی قبیله است، و مقصود ما از قبیله مجموعهای از خویشاوندان است که بر یک سرزمین زندگی میکنند و توتم مشترکی دارند و از یک قانون و یک عرف پیروی میکنند. هنگامی که چند قبیله، در زیر فرمان رئیسی واحد، با یکدیگر متحد میشوند عشیره پیدا میشود؛ در واقع، با ایجاد عشیره، دومین گام برای تکوین دولت و حکومت برداشته شده است. ولی این تکامل بسیار کند صورت پذیرفته است؛ جماعات بسیاری اصلاً رئیس نداشتهاند. و جماعات فراوان دیگری بودهاند که، به گمان ما، فقط هنگام جنگ زیر فرمان رئیسی میرفتهاند دموکراسی، که امروز مانند پر خشکیدهای زینت بخش کلاههای ماست، در دستههای اولیه به درخشانترین صورت وجود داشته است؛ در آن زمانها، حکومت، تنها به دست رؤسای خانوادههایی بوده است که قبیله را تشکیل میدادهاند، و هرگز به گزاف قدرت به دست کسی نمیافتاده است هندیشمردگان ایروکوئوی و دلاور به هیچ قاعده و قانونی، خارج از نظامات طبیعی خانواده و قبیله، گردن نمینهند، و رؤسا قدرت بسیار محدودی دارند؛ تازه، این اندازه قدرت را هم، هر وقت پیرمردان قبیله بخواهند از آنان سلب میکنند. هندیشمردگان اومها تحت اداره یک «شورای هفت نفری» اداره میشدند. این شورا در هر موضوعی آن اندازه بحث میکرده است تا اتفاق آرا حاصل شود؛ چون بر این شورا اتحادیه ایروکوئوی مشهور را، که قبایل فراوان برای بقای صلح ایجاد کردند، اضافه کنیم، و در نظر بگیریم که آن وحشیان تعهدات خود را محترم میشمردهاند، خواهیم دید که میان آن وحشیان و دولتهای جدیدی که، برای تأمین صلح، سازمان ملل میسازند و پیمانهایی میبندند که غالباً هم به آن عمل نمیکنند، اختلاف فراوان وجود ندارد.
جنگها سبب پیدایش رئیس و پادشاه و دولت میشود، و اینها خود جنگ را برپا میدارند. در جزایر ساموآ اقتدار رئیس فقط محدود به زمان جنگ بوده است، و در حال صلح مردم هیچگونه توجه و اعتنایی به رئیس نداشتهاند؛ مردم قبیله دایاک هیچ سلطه و اقتداری را، جز آنچه رئیس خانواده دارد، نمیشناسند، و هرگاه مزاحمتی پیش آید جنگاورترین و شجاعترین فرد را به عنوان فرمانده انتخاب میکنند و کور کورانه از او فرمان میبرند، و چون از جنگ بیاسایند او را معزول میکنند و به کاری که اول داشته است میفرستند. در زمان صلح، کاهن یا سردسته جادوگران بیش از دیگران تسلط و نفوذ داشته، و هنگامی که دستگاه حکومت تکامل یافت و صورت پادشاهی در اغلب قبایل رواج پیدا کرد، پادشاه رمز و نماینده هر سه قدرت سابق گردید، و وظایف سهگانه جنگاوری، پدری و کاهنی به عهده او واگذار شد. در واقع و نفسالامر، جماعات را دو نیرو اداره میکند: در هنگام صلح، سخن و کلام، و در هنگام جنگ،
شمشیر؛ به این ترتیب است که نیرو آنگاه وارد کارزار میشود که از سخن و نصیحت و ارشاد کاری برنیاید. قانون و عقاید اساطیری و داستانی، قرنهای متوالی، دست به دست یکدیگر، یا نوبه به نوبه، بر بشر حکومت میکردهاند، و هیچ دولتی، جز در این اواخر، جرئت آن را نداشته است که میان آن دو جدایی اندازد – و از کجا که فردا، باز این دو با یکدیگر متحد نشوند و بر بشر حکومت نکنند؟
آیا جنگ چگونه دولت را به وجود آورده است؟ چنین نیست که انسانها بنا به طبیعت خود متمایل به جنگ باشند. بعضی از ملتهای عقبمانده کاملاً صلحجو هستند. اسکیموها تعجب میکنند که چرا مردم اروپا، که دین واحدی دارند، مانند حیوانات به جان هم میافتند و اراضی را از دست یکدیگر میربایند. این اسکیموها به سرزمین خود میگویند: «تو چقدر خوشبختی که در زیر برف و یخ مستوری! چقدر مایه خوشبختی است که اگر هم در تو طلا و نقرهای موجود باشد – که اروپاییان این اندازه نسبت به آن آزمندند – زیر این قشر ضخیم برف و یخ مستور شده و هرگز دست به آن نمیرسد؛ بیحاصلی تو مایه سعادت ماست و ما را از دستبرد متجاوزان محفوظ میدارد.» با وجود این، زندگانی مردم اولیه آمیخته به جنگهای پایانناپذیری بوده است. شکارورزان از آنرو میجنگیدهاند که سرزمین پرشکارتری به دست آورند؛ شبانان، برای چراگاه بهتر به جان یکدیگر میافتادهاند؛ کشاورزان از آن جهت به جنگ کشیده میشدند که زمین بکر به دست آورند. همه اینها، بعضی اوقات، برای قصاص خون یا عادت دادن جوانان خود به سختی و انضباط، یا فرار از یکنواختی زندگی، یا غارت و دزدی، آتش جنگ جدید را میافروختهاند؛ کم اتفاق افتاده که مسئله دین سبب پیدایش جنگی شده باشد. در میان ملتهای اولیه نیز نظامات و مقرراتی برای محدود کردن قتل و خونریزی وجود داشته و ساعات یا روزها و هفتهها و ماههایی را معین میکردهاند که مرد وحشی شریف، در آن اوقات، از آدمکشی دست نگاه میداشته است؛ همچنین برای صاحبان بعضی مشاغل یا بعضی راهها یا بازارهای عمومی مصونیت قایل بودهاند. اتحادیه ایروکوئوی، به همین ترتیب، در طول مدت سه قرن «صلح بزرگ» را محفوظ نگه داشت. با همه این احوال، باید دانست که جنگ نیکوترین افزاری است در دست ناموس انتخاب طبیعی میان ملتها و جماعات اولیه، که با آن کار خود را میکند.
نتایجی که از جنگ به دست آمده از شماره بیرون است؛ جنگ، بیرحمانه، ملتهای ضعیف را ریشهکن کرده و از میان برده؛ از طرف دیگر، سطح شجاعت و شدت و قساوت و هوش و مهارت را در بشر بالا آورده است؛ عاملی است که اختراعات را سبب شده؛ ادواتی که منحصراً برای خدمت قشون روی کار آمده، پس از جنگ، کاملاً در خدمت بشریت قرار گرفته و افزارهای سودمندی شده است (چه بسیار است راهآهنهایی که در زمان خود ما به منظورهای سوقالجیشی ساخته شده، و هم اکنون یکی از وسایل بازرگانی گردیده است!) از همه اینها بالاتر آن است
که جنگ، کمونیسم و هرج و مرجطلبی دورههای اولیه را از میان برده، روح انتظام و انظباط را در میان بشر پراکنده، استفاده بندگی از اسیران جنگ را روی کار آورده، و سبب جلوگیری از پریشانی طبقات و نمو قدرت حکومت گردیده است. اگر مالکیت مادر حکومت باشد، باید گفت که جنگ هم پدر آن است.
منبع : تاریخ تمدن , جلد اول : مشرق زمین
نویسنده : ویل دورانت
نشر الکترونیکی سایت تاریخ ما