نقش سرچشمههای دین در عوامل اخلاقی تمدن / ویل دورانت
ترس – شگفتی – خوابها – روح – جانگرایی
همانگونه که لوکرتیوس، حکیم رومی، گفته، ترس نخستین مادر خدایان است؛ و از میان اقسام ترس، خوف از مرگ مقام مهمتری دارد. حیات انسان اولیه در میان هزاران مخاطره قرار داشته و خیلی کم اتفاق میافتاده است که کسی با مرگ طبیعی بمیرد؛ پیش از آنکه پیری برسد، بیشتر مردم، در نتیجه حملههای متجاوزانه دیگران یا بیماریهای مهلک از دنیا میرفتهاند. به همین جهت بود که انسان اولیه نمیتوانست باور کند که مرگ یک حادثه و نمود طبیعی است، و به همین دلیل، همیشه برای آن علتی فوق طبیعی تصور میکرد. در اساطیر ساکنان جزیره بریتانیای جدید، چنین است که مرگ نتیجه اشتباهی از خدایان است. کامبینانا، خدای خیر، به برادر احمق خود کوروووا گفت: «به زمین فرود آی و به مردم بگوی تا از پوست خود درآیند و از مرگ رهایی یابند، پس از آن به ماران بگوی که از امروز مرگ آنها حتمی است»؛ ولی کوروووا اشتباه کرد و سر جاودانی را به ماران گفت و خبر مرگ را به انسان رسانید. بسیاری از قبایل چنین میپندارند که مرگ نتیجه جمع شدن و کوچک شدن پوست است، و اگر انسان میتوانست پوست خود را عوض کند جاودانه زنده میماند.
ترس از مرگ، و احساس شگفتی از حوادثی که بر حسب تصادف ایجاد میشود، یا انسان نمیتواند علت آنها را درک کند، و امیدواری به کمک خدایان و شکرگزاری در مقابل خوشبختیهایی که برای انسان حاصل میشده، همه، عواملی بوده است که اعتقادات دینی را سبب شده است. آنچه بیشتر مایه تعجب انسان میشد و در نظر وی اسرارآمیز جلوه میکرد، مسائل مربوط به جنس و خواب دیدن و تأثیر موجودات سماوی بر روی زمین و انسان بوده است؛ انسان اولیه از اینکه، در خواب، اشباحی به نظرش میرسید، مخصوصاً وقتی اشباح کسانی که به یقین میدانسته مرده و از دنیا رفتهاند در خواب بر او تجلی میکردند، سخت در اندیشه و شگفتی فرو میرفت و دچار ترس و وحشت میشد. او مردگان خود را با دست خود در خاک میگذاشت تا از بازگشت آنان در امان بماند، و مخصوصاً همراه مرده غذا و احتیاجات دیگر وی را داخل گور میکرد که نیازی به بازگشت نداشته باشد و زندگان از شر او در امان بمانند؛ گاهی وارث مرده خانهای را که مرگ در آن رو کرده بود برای مرده میگذاشت و از آنجا نقل مکان میکرد؛ در بعضی از جاها، انسان اولیه در دیوار خانه سوراخی میکرد و مرده را از آنجا بیرون میبرد و سه دور با سرعت دور خانه میگرداند و از آنجا دور میکرد و به خاک میسپرد، به این امید که روح راه بازگشت به خانه را گم کند و دیگر هرگز نتواند به آنجا سر بزند.
نظایر چنین حوادثی، که انسان اولیه با آنها برمیخورد، او را به این فکر میانداخت که هر موجود زنده باید روح یا نیروی اسرارآمیز دیگری داشته باشد که میتواند در هنگام بیماری یا خواب با مرگ از بدن خارج شود. در کتاب اوپانیشادها، از کتابهای هندی قدیم، چنین آمده است که: «هرگز شخص خوابیده را بسختی از خواب بیدار نکنید، چه ممکن است روح راه بازگشت به بدن را گم کند، که چاره آن بسیار دشوار است.» نه تنها انسان دارای روح است، بلکه هر چیز برای خود روحی خاص دارد؛ جهان خارجی مرده و بیاحساس نیست، بلکه موجودی است که کاملاً نشاط زندگی در آن جریان دارد؛ فلاسفه قدیم میگفتند که اگر چنین نباشد، بسیاری از نمودهای طبیعت، از قبیل حرکت خورشید، صاعقههای مرگبار، و زمزمه درختان غیرقابل تعبیر میماند. به این ترتیب، انسان، پیش از آنکه اشیا را بدون شخصیت و مجرد در نظر بگیرد، برای آنها شخصیتی قایل بود؛ به عبارت دیگر، دین پیش از فلسفه بر روی زمین طلوع کرده است. جانگرایی برای اشیا جنبه شاعرانه دین و جنبه دینی شعر را تشکیل میدهد. سادهترین شکل این تصور در سگی قابل مشاهده است که چون برگی با حرکت خفیف باد در مقابل او روی زمین پیش میرود با دهشت به آن مینگرد، گویی چنان میپندارد که روحی آن را به جنبش درآورده است؛ و عالیترین درجه این تصور، همان است که شاعری هنگام سرودن قصیدهای آشکار میسازد. به نظر انسان اولیه – و در نظر شاعران سراسر روزگار – کوهها، رودخانهها، سنگها، درختان، ستارگان، خورشید، ماه و آسمان، همه، چیزهای مقدسی هستند و مظهر خارجی نفوس باطنی و غیرمرئی میباشند. در نزد یونانیان قدیم، آسمان خدایی به نام اورانوس بوده است، ماه خدایی دیگر به نام سلنه، زمین خدایی دیگر به نام گئا، دریا خدایی دیگر به نام پوسیدون، و پان خدای همه جنگلها. در نظر طوایف ژرمن قدیم، جنگلها پر بوده است از جنیان و پریان و غولان و شیاطین و جادوان؛ اثر این موجودات خیالی را در موسیقی واگنر و نمایشنامههای ایبسن میتوان بخوبی مشاهده کرد. کشاورزان سادهدل ایرلندی هنوز به جن و پری عقیده دارند، و شاعران و نویسندگان ایرلندی این مراتب را در آثار خود رعایت میکنند. در این طرز تصور روحانی، نسبت به اشیاء، زیبایی و حکمت خاصی وجود دارد؛ مثل این است که انسان چنین میل دارد، و از آن شاد میشود، که با اشیا نیز مانند موجودات جاندار معامله کند. یکی از نویسندگان بسیار حساس معاصر طبیعت را برای روح حساس چنین تعریف میکند:
طبیعت، در صورت کلی خود، به شکل مجموعه بزرگی از موجودات زنده مشخص از یکدیگر جلوهگر میشود که حیات در بعضی از آنها آشکار است و در برخی دیگر پنهان؛ در همه آنها عنصر روحانی و عنصر مادی، هر دو، موجود است، و همین آمیزش روح و ماده است که سر عمیق وجود را تشکیل میدهد…. عالم پر از خداست! از هر ستاره و از هر تخته سنگ وجودی تجلی میکند و ما را به دریافت نیروهای فراوانی که با نیروهای خدایی شباهت دارد موفق میسازد؛ بعضی از اینها نیرومند است و بعضی دیگر ناتوان؛ پارهای باشکوه است و پارهای ناچیز؛ ولی همه چیز در میان آسمان و زمین به طرف یک مقصد اسرارآمیز حرکت میکند.
منبع : تاریخ تمدن , جلد اول : مشرق زمین
نویسنده : ویل دورانت
نشر الکترونیکی سایت تاریخ ما