فئودالیسم در اروپا
قرونوسطی بر سهپایه یا رکن مستقر بود: کلیسا –فئودالیسم -حکومتهای محلی. فئودالیسم از مهمترین ارکان جامعه قرونوسطایی بهحساب میآمد ، زیرا کلیسا و مسیحیت نیز بر اساس نظم فئودالی اداره میشد.فئودالیسم بهعنوان زیرساخت مناسبات اجتماعی -اقتصادی قرونوسطی عامل گفتمانی و همبستگی جامعه بود و چارچوبهای فرهنگی -سیاسی و حتی مذهبی نیز طبق الگوهای فئودالیته تنظیمشده بود. اینک اصطلاح فئودالیسم را از منظر اتی مولوژی (ریشهیابی و مشتق شدن کلمات همخانواده از یکدیگر) بررسی میکنیم .
فئودالیسم سیستم سیاسی فئودالیته است . فئوالیته کیفیت و چگونگی و شرایط واگذاری زمین از سوی یک واسال بزرگتر به واسال زیردست است .زمانی که کلو ویس نخستین پادشاه فرانکها و مؤسس نخستین سلسله حکومتی به نام مروونژین ها ،زمینهای امپراتوری رم را تصاحب کرد ،بهعنوان مالک کل و بلامنازع از طرف زیردستان بهعنوان ارباب بزرگ یاسینور بزرگ سوزان شناخته شد .اوبخشی از مرغوبترین زمینهای را برای خود برداشت وربقیه را به سرکرده سپاهیان خود واگذار کرد. این سرکرده درحالیکه واسال شماره یک یا رعیت سینور بزرگ یا پادشاه بود، بخشی از زمینهای خود راریر دستانش میداد تا تبعیت او را گردن نهند و در جنگ در رکاب او باشند. این زیردست که زمین میگرفت ،فقط واسال سرکرده یاسینور بالادست خود بود.این سرکرده درحالیکه وسال شماره یک پادشاه بود. سینور شماره دو (بعد از پادشاه )برای زیردستان خود بهحساب میآمد.
اگر هرمی را در نظر بگیریم ، پادشاه در راس هرم بهعنوان سوزرن یاسینور شماره یک قرار داشت. بلافاصله زیردست او، واسال میشد.واسال یا رعیت شماره یک سینور بزرگ یا پادشاه. این زیردست پادشاه که بخشی از زمینها را به زیردستان خود میداد ، نسبت به پادشاه واسال شماره یک بود و نسبت به زیردست خود سینور شماره دو بود . جالب اینکه واسال (رعیت) سینورشماره دو ، دیگر و رعیت پادشاه نبود. به این خاطر ضربالمثلی درست کردهاند که میگوید :واسال ، وا سال من ،وسال من نیست . این ترتیب راهیرارشی یا سلسلهمراتب فئودالی میگفتند.
بهاینترتیب نظام فئودالی برخلاف نظام زمینداری شرق (ایران )، سیستم غیرمتمرکز بود. درحالیکه در سیستم متمرکز ایران ،به همه رعیت مستقیم شاه بودند. به همین دلیل ارباب یک روستای خود را مستقیماً رعیت و نوکر شاه میدانست و به ارباب بزرگ قبل از شاه وابسته نبود.
فئودالیسم از کلمه لاتین feudataiv eیا feudatataius و feudمشتق شده است .feudدر نگارش بهمرورزمان به شکل feod درآمده و زمین با فیف fiefیا کسی که صاحب fiefاست معنی میدهد .کلمه fiefاز ریشه ژرمن fehu به معنی جنگ گرفتهشده است .
فئودالیسم بهعنوان تقسیم حاکمیت میان مجموعهای از شاهزادگان و اربابان ، برجستهترین ویژگی قرونوسطی است .وقتی از فیف سخن گفته میشود که زمینهای امیرنشینها و گاه مانور نظر دارند .اما همه مانرها ، نیستند .
ا صطلاحی فئودالی بسیار قدیمی است. فئودالیسم به شیوه نگارش لاتین آن از باب تاریخ به قرونوسطی میرسد.اسم فرانسوی فئودالیته یعنی فئودالیسم، هرچند ریشه جدیدتری دارد ، دستکم از قرون هفدهم پدید آمده است .اما تا مدت زیادی این هر دو لغت تنها بهطور محدود در مفهوم حقوقی به کنار میرفت. فیف صورتی از مالکیت ارضی و فئودال بهعنوان «چیزی که مربوط به فیف است» مفهوم میشود. فئودالیته نیز میتواند یا به «کیفیت ویژه یک فیف»یا«تعهداتی که به چین زمینداری شمول مییابد،اطلاق گردد ».
ریشله واژهنگار فرانسوی ،در سال ۱۶۳۰ م این دو اصطلاح را زبان خاص حقوقدانان و نه زبان خاص تاریخنگاران توصیف کرده است .
بهراستی نخستین بار در چه زمان به ذهن کسی خطور کرد که مفاهیم این اصطلاحات را آنقدر گسترش دهد که شامل شناخت و تعریف جامعهای به آن نام گردد؟ دولت فئودال و فئودالیته برای نخستین بار در کنار کتابی که در سال۷ ۱۷۲ ، پنج سال پس از مرگ مولف آن کنت دوبولن ویه منتشر شد ، بهکاررفته است .و به نوشته مارک بلوخ این قدیمیترین نمونهای است که او پس از تحقیقات بسیار پیداکرده است .این اصطلاح از زبان فرانسوی به سایر زبانهای اروپایی وارد شد.احتمالا منتسکیو دومین نفری است که این اصطلاح را در رساله روح القوانین خود به کاربرد.
حقوق و قوانین خود به کاربرد. هنگام یورش مسلمانان به اروپا( ۷۱۱ )،شارل مارتل سرفرماندهی سپاه فرانکها چون نیروی کافی ،مخصوصاً سوارهنظام برای جنگ با سواران عرب نداشت، قسمتی از اراضی کلیسا را گرفت و به قطعات کوچک تقسیم کرد و به نسبت ارزش نظامی هرکسی قطعه بزرگتری را به او داد. در مقابل آنان مجبور بودند در صف سوارهنظام او خدمت کنند. زمینها واگذارشده را به نفیس (اقطاع ) و سپاهیان را که صاحب زمین میشدند راواسال میگفتند. وا سالها نهفقط با مسلمانان جنگیدند،بلکه دهقانان آزاد را که مالک زمین خود بودند ،و درنتیجه آزار و اذیت مجبور کردند ، زمینهای خود را به واسال ها واگذار کنند و خود به سرف تبدیل شوند. سرف ها وقتی زمینه خود را از دست میدادند یا به زمیندار بزرگتری پناه میبردند و یا زیردست همان کسی میشدند که زمینشان را بهزور گرفته بود .سرف ها به زمین وابسته میشدند ،یعنی اینکه نمیتوانستند بدون اجازه ارباب زمین را ترک کنند و روی زمین ارباب دیگری به کشت و کار بپردازند. حتی با زمین خریدوفروش میشدند.
اتفاق مهمی که درنتیجه واگذاری زمین به عده محدودی از نزدیکان شاه و حتی با تصرف املاک مردم رخ داد،طبقاتی شدن جامعه قرونوسطی بود. بهطوریکه تعداد کمی با گرفتن زمین و اجیر کردن دهقانان آزاد که به که اینک به شکل سرف درآمده بودند به قشر ثروتمند یا اشراف تبدیلشدن دو بهصورت طبقه و نظام فئودالی پیریزی شد. طبقه دیگر اکثریت مردم فقیر بودند که در خدمت فئودالها به کار نظامی -کشاورزی و خدماتی (بیگاری )اشتغال داشتند .
بهاینترتیب نظام سرواژ به وجود آمد. نظامی که دهقانان یا سرف ها در مقابل استفاده از زمین فئودال ناگزیر از بهجا آوردن تکالیف مختلفی بود .سرف میبایست زمین ارباب را شخم میزد -میکاشت -درو و خرمنکوبی میکرد -در ساخت وتعمبرخانه ارباب مرمت جادهها کمک میکرد –گندمشان را در آسیاب ارباب آردمیکردندو نانشان را در تنور او میپختند. سرف غیرازاین خدمات که به بیگاری معروف بود ، بایستی بهره مالکانه بهصورت توان جنسی نیز به ارباب پرداخت میکرد .
شارل کبیر به تقسیم به نفیسها بین واسالهای خودپرداخت. در عوض از آنان خواست که نهتنها خود در اردوکشیهای جنگی شرکت کنند ، بلکه نفرات مسلح نیز همراه خود بیاورند. واسل های شادرل برای جمعآوری نفرات مسلح ،به نفیسها را بین افراد تقسیم کردند بهاینترتیب آنان نیز دارای واسل هایی شدند که نسبت به آنان سینور بودند.
تا زمان حیات شارل کبیر به دلیل قدرت افسانهای او ، به نفیس فقط تا وقتیکه واسال زنده بود و میتوانست در جنگ شرکت کنند در اختیار او قرار میگرفت .اما پس از شارل، جانشینان او قدرت مقابله با اشراف یا فئودالهای بزرگ را نداشتند، زیرا برخی از فئودالهای هیچگونه حسابی از پادشاه نمیبردند .در منطقه خود پادشاه کوچکی بودند که مالیات میگرفتند. قضاوت میکردند و برای تصرف املاک همسایگان خود میجنگیدند. بنابراین که نیمه دوم قرن نهم و در عصر جانشینان شارلماین مالکیت به نفیس موروثی شد .دوخت این املاک موروثی به فیف یا تیول شهرت داشت.
این نظام اجتماعی که از دو طبقه فئودال وسرف تشکیلشده بود و قدرت سیاسی در دست فئودال بود و سرف را استثمار میکرد و« نظام فئودالی »یا «سرواژه »شهرت پیدا کرد .
بعضی از فئودالها به مشاغل دیوانی، درباری و نظامی اشتغال داشتند و یا از مصاحبه و ملتزمان رکاب پادشاه بودند.این شخصیتها دارای اختیارات وسیع در اداره حکومت بودند ، بهطوریکه پادشاه فقط نامی از خود بهجا گذاشته بود .قدرت این نوع اشترافیت زمیندار( فئودالها)از دوره شارل شوو افزایش یافت. زیرا از سال ۱۴۸۳ املاک واگذاری ( اقطاع )در خانوادهها واسال موروثی (تیول )شد.
تشکیلات نظام فئودالی
استقرار نظام فئودالی محصول شرایط هرجومرج و ناامنی ناشی از سقوط امپراتوری رم بود. این نظام درجایی که دیگر از سلسلهمراتب فرماندهی سابق خبر و اثری نبود، نظم تازهای ایجاد کرد و سلسلهمراتب فرماندهی تازهای را جایگزین نظام قبلی ساخت. در امپراتوری رم ،وی دستگاه دیوانسالاری برای جامعه امپراتوری ،نظمی را فراهم آورده بود که در آن حکومت مرکزی در آن نظم را از طریق سرپرستی و نظارت حفظ میکرد .اما با سقوط امپراتوری غربی ، روش حفظ سلسلهمراتب فرماندهی امپراتوری ،که از امپراتور و سنا به استانها ، شهرها و شهرکها امتداد مییافت ، از بین رفت و میبایست طی قرونوسطی راههای تازهای نخست برای ایجاد و سپس حفظ سلسله جدید فرماندهی یافت. فئودالیسم این کار را انجام داد .
فئودالیسم میراث مشترک رمی -ژرمن بود .القاب کنت و دوک از رم منشأ میگرفت . هر دو رتبه در اصل مقام نمایندگان امپراتوری بود که برای امور محلی یک ناحیه نظارت داشتند. یک کنت مسئولیت یک منطقه را بر عهده داشت ،درحالیکه یک دوک چندین منطقه را اداره میکرد. در دوره شارلماین این القاب به زمینداران و نزدیکان امپراتوری داده شد و سپس عمومیت پیدا کرد و در خانوادهها موروثی شد .زیرا در نظام فئودالی تمام املاک -اموال و القاب به فرزند ذکور ارشد میرسید. چون رسم این بر این بود که پس از مرگ فئودال وضعیت ا و همچون زمان حیات حفظ شود .معمولاً فرزندان ذکور کوچکتر از تمام امتیازات محروم میشدند و همین امر موجب نارضایتی آنان نسبت به برادر بزرگترشان میشد. گاهی جنگهای فئودالی نتیجه همین درگیریها بود .
سازمان اربابان فئودال محلی ، که بر املاک غیرشهری حکومت میکردند که ملک اربابی «مانور» نامیده میشد، هسته اصلی جامعه قرونوسطی را تشکیل میداد، نیز از رسوم رمی گرفتهشده بود. حتی پیش از فروپاشی نهایی امپراتوری رم ، زمینداران محلی از کسانی که در املاک آنها زندگی میکردند مراقبت بیشتری به عمل میآوردند.
مراسم سوگند یا تحلیف
در نظام فئودالیسم ،دو نجیبزاده باهم توافق میکردند. یکی بهعنوان واسال ( از ریشه سلتی به معنای «خدمتگزار» )عهده میکرد یکرشته وظایف را ،که مهمترین آنها خدمت نظامی بود ، انجام دهد .در برابر این خدمات ،نجیبزاده دیگر کرد (ارباب )،یاسوزرن (از ریشه لاتینی به معنی «بالادستی »)نامیده میشد ، واسال را موردحمایت قرار میداد و نیازهای اساسی او را نظیر غذا و لباس برآورده میکرد.
زمیندارانی که خودوزمین خویش را تحت حمایت یک کنت محلی قرار میدادند،خود را با سوگند سرسپردگی ،به او میسپردند .این عمل در برابر مردم با تشریفاتی بسیار جدی انجام میگرفت. کنت یا فئودال بزرگ مینشست و کشاورزی در برابر او زانو میزد و دستهای خود را در دست او میگذاشت و مراتب خدمتگزاری و فدویت خود را در تمام شرایط مخصوصاً آن در مواقع جنگ و انجام خدمات کشاورزی و دام نسبت به ارباب اعلام میکرد و ارباب میخواست که غذا و پوشاک و امنیت جان و ما ل را در مقابل تهدید فئودال دیگر تضمین کند.
شوالیهای که فیف را در عوض خدمت نظامی دریافت میکرد نیز سوگند وفاداری ادا میکرد و قول میداد تازنده است به کندت خدمت کند و دستورهای او را بپذیرد واززیر فرمان و حمایت او خارج نشود .کنت هم بهنوبه خود قول میداد که از کشاورز یا شو لیه و خانواده ، اموال و املاکش در مقابل تجاوز قدرتمندانه دیگرهای حفاظت نماید. املاکی که سوزرن یا ارباب بزرگ به واسالها( شوالیه هاآیا اربابهای کوچکتر )واگذار میکرد تا زمانی که بهعنوان اقطاع( بنفیس )بود ،فقط از مالیات معاف بود .این نوع واگذاری زمین تنها در مقابل خدمات نظامی فرد به پادشاه یا فئودالهای بزرگ صورت میگرفت. چنانچه فرد از فرمانبرداری و انجام نظام سرباز میزد و حتی به علت کهولت قادر به جنگ نبود ،زمین را از او میگرفتند و به شخص دیگر میدادند. این رویه جنگهایی رامیان پادشاه و فئودالها وجود آورد .
اما از زمان جانشینان شارل کبیر( شارل لوشوو)که قدرت کمتری داشتند ، زمینههای واگذاری و اسالهای شاه فئودالهای بزرگ بهصورت تیول fief درآمد که هم معاف از مالیات بود و هم در خانواده گیرنده زمین موروثی شد .ولی فرزند ذکور ارشدوا سال ، همان وظیفه خدمتگزاری را تعهدمیکرد . مراسم سوگند وفاداری معمولاً برای دو وظیفه مهم صورت میگرفت: یکی کارهای کشاورزی،دامداری ، خدمات خانگی ،بیگاری، دیگری امور نظامی که به شوالیهها واگذار میشد .هر شوالیه بایستی تعداد فرد مسلح آماده به جنگ در اختیار داشت و سالانه ۴۰ روز بهصورت سوارهنظام در خدمت نظامی ارباب خود قرار میگرفت.
شوالیه گری
شوالیه گری کار پرماجرا و خطرناکی بود زیرا بایستی سوارکاری ماهر و شمشیرزنی قابل و بیباک میبرد. شوالیهها به جوشنی از زنجیر یا زره بافتهشده مبلس بودند.حتی اسبان خود را مخصوصاً از قسمت سینه و شکم با زره پوشاندند.یک شوالیه کامل اسلاح حدود چهلوپنج کیلو ابزار و ادوات جنگی با خود حمل میکرد. از کودکی در اسبسواری و شمشیرزنی آموزش میدیدند. پسر ارشد فئودال در سن هفتسالگی به خانهکنت فرستاده میشد و در آنجا با پسران همسال خود رسم شوالیه گری میآموخت. در ۱۴ سالگی دستیار شوالیه کارکشته میشود و به جنگ میرفت
کلیسا بهمنظور جلوگیری از خوی وحشیگری و جنگاوری شوالیهها که دست به کشتن همکیشان خود میزدند و اجتماع مسیحی را ناامنی میکردند ، از قرن دوازدهم (تقریباً در اوج جنگهای صلیبی )، با صدور فتوایی ، شوالیهها را از کشتن یکدیگر منع کرد و خونریزی از روی شهوت ، خودپرستی و زورگویی را از آن گناهان کبیره اعلام نمود. در عوض شوالیهها را برای مبارزه درراه تحقق اصول و عقاید کلیسا تشویق کرد .کلیسا شوالیهها را به کشتن مسلمانان که دشمن مسیحیت هستند و مزار مقدس را ستمگرانه در چنگال خود نگهداشتهاند ،ترغیب میکرد. بهاینترتیب شوالیهها جذب کلیسا شدند و نقشهای مهمی در جنگهای صلیبی به عهده گرفتند.
شوالیهها که در خدمت کلیسا شمشیر میزدند ، طی مراسم اسم خاص زره و نیزه شوالیه گری را از کشیش تحویل میگرفتند. ابتدا برای پاک شدن از گناهان گذشته و تطهیر خویش به حمام میرفتند. آنگاه پیراهن سفیدی بر تن میکردند تا نشان دهند که در صورت تمایل به بهشت رفتن باید بدن خود را از آلودگیها دورنگه داشت. سپس لباس سرخ میپوشیدن تا آمادگی خود را برای ریختن خون خود درراه کلیسای مقدس نشان دهند .در مراحلِ آخر و در ساعات قبل از پوشیدن لباس شوالیه گری چندساعتی در محراب کلیسا زانومی زدند و در مقابل مجسمه حضرت مریم که به گفته آنان حامی شوالیهها بود .و خود را خدمتگزار کلیسا معرفی میکردند.
بهاینترتیب کایسا توانست میان نیروهای متفرق که بیشتر اوقات خصم یکدیگر بودند ،نوعی همبستگی به وجود آورد .زیرا هر جامعه برای بقا ءو حفظ استحکام خود نیازمند گفتمان و منطقی است. همانطور که در شهر دولتهای یونانی تفاهم هنجارهای حقوقی و احترام به موازین قانون و آزادی نقش گفتمان را در حفظ مناسبات اجتماعی بازی میکرد و همچنین در امپراتوری رم ،افتخار ناشی از قدرت نظم حاصل از حقوق رمی عامل گفتمان و منطق در استحکام مبنای اجتماعی بود، در قرونوسطی نیز تعالیم و احکام کلیسا همبستگی اجتماعی را تقویت میکرد .
نظام فئودالیسم تا حدود زیادی بانظم بردهداری بهعنوان زیرساخت مناسبات اجتماعی و اقتصادی رم ، هماهنگ بود. در اواخر عصر امپراتوری رم ، رعایای وابسته به ارباب یاسرف ها به دلایل اقتصادی و مذهبی هم سنگ بردگان بودند. در عهد باستان سرف از میان بردگان آزادشده ،اسیران جنگی و رعایایی که قدرت اداری خویش رانداشتند انتخاب میشدند. در قرونوسطی اغلب اتفاق میافتاد که رعایای آزاد نیز به عللی کاملاً متفاوت در ردیف سرف ها قرار داده میشدند.
در قرونوسطای اولیه خصوصاً طی دو قرن پس از مرگ شارلماین ( ۸۱۴ )، اروپای غربی تاریکترین دوران خود را گذارند ،زیرا خلاءقدرت شارلماین که منجر به تجزیه امپراتوری شد ازیکطرف ووجودپادشاهان نالایق که با یکدیگر میجنگیدند از سوی دیگر، امنیت را از میان برداشت .فساد ،تباهی و دزدی همهجا را گرفت. بار دیگر مردم به روستاها بازگشتند و رونق شهرنشینی متوقف گردید .ترس و ناامنی باعث شد که مردان ضعیف و فقیر برای بقای خود و خانواده خویش از ترس تجاوزگران و قدرتهای دیگر پناه ببرند و املاک خود را ضمیمه املاک اربابان بزرگتر کنند و خود و پسرانشان در خدمت نظام و اربابان درآیند.
ناامنی ناشی از عدم تمرکز قدرت سیاسی شایسته ، روح شوالیه گری ( بزن بهادری )و دفاع از خودم ، پناه بردن ضعفا به اغناءهمراه شدن مسیحیت با خرافات و آیینهای کهن رمی ، زمینهها را فرهنگی فئودالیسم را فراهم آورد. در چنین شرایطی بود که انزوا گرایی و کنارهگیری از فعالیت اجتماعی به نام رها بنیت و دیرنشینی بیشازپیش گسترش یافت. جنگهای صلیبی درواقع مفری برای نجات از این تنگناها بود.
بنابراین نظام فئودالیسم وفئودالها که پادشاهان کوچک محلی بودند بقای خود را مرهون حفظ و تداوم سه اصل میدانستند :اول حمایت کلیسا از فئودالیسم زیرا خود کلیسا نیز بهرسم فئودالیته اداره میشد. پاپ وسراسقف و حتی کشیشان صاحب املاک وسیع بودند .ضمن آنکه کلیسای اصل اطلاعات پذیری بیچونوچرا از فرمانروا هر قدرت زمینی که نمودی از قدرت آسمانی بود را توصیه میکرد. دوم ترس از هرجومرج و ناامیدی از آیینه و فقدان انگیزه بهبود زندگی ،مردم را گاه اسیر دین خرافاتی و سحر و جادو و زمان گرفتار رهبانیت برای فرار از نومیدی میکرد. این شرایط راهی جزدرونگرایی و اطلاعت از کانونهای قدرت یعنی فئودالیسم و کلیسا را باقی نمیگذاشت.سوم اینکه نظام فئودالیسم نظامی دربسته ، بیگانهگریز،قانع و به آنچه خداداده دلخوش میکرد. جامعه بیتحرک که از برکات این جهان دست کشیده و فقط به امید دستیابی به وعدههای کلیسا چشم به جهان دوخته بود.
این ویژگیها ،شرایط فئودالیسم و کلیسا را حفظ کرد .اما دیوارههای تاریک ترسیمشده از جهان واقعی و بیرونی زمانی فروریخت که پاپ فرمان شروع جنگ صلیبی را صادر کرد .و پرده پندار کهنهپرستی فئودالیسم باورود صلیبیون به شرق اسلامی کنار رفت و دیوارهای فئودالیسم و مدافع آن ، کلیسا کاتولیک فروافتاد. زیر را در شرق هم اسلام دینی دنیاگرا بود که تشویق به بهزیستی میکرد و به دلیل گشادگی ذهنیت فلسفی اسلامی دینی جامعهگرا ،علم پرور به بیگانه پوش بود و هم شرایط مطلوب اقتصادی و فعالیتهای بازرگانی راهی برای تنپروری و رشد خرافات را فراهم نمیآورد .زیرا جامعه درونگرا ،خودمحور و خودستا ، قطعاً جامعهای عاطفی و غیر عقلی خواهند ماند. شرط بقای هر جامعهای درهمزیستی وهم جواری با جوامع دیگری است. اما لازمه این عمل بارور کردن فرهنگ و عقلی کردن مناسبات اجتماعی است.